در این متن می خوانید:
      1. آیه: نشانه‌های خداوند
      2. قرآن از بزرگترین آیات خدا
      3. واکنش مردم به خواندن قرآن
      4. تفاوت واکنش در رد کنندگان قرآن
      5. حالت پسندیده‌ی تناکر
      6. مذمّت حالت تناکر در برخورد با حق
      7. نحوه‌ی برخورد کنندگان با حالت تناکر در قرآن
      8. تعریف اشتقاق کبیر
      9. تعبیر کرد بودن گوش در قرآن
      10. اشاره‌ی آیه به یک جمع و نه به یک فرد
      11. معنای گسترده‌ی ولّی در لغت عرب
      12. معنای ولّی در این آیه از قرآن
      13. استکبار از ریشه‌ی کبر
      14. شرایط ممدوح بودن کبر
      15. شرایط برخورد استکباری
      16. دعا در مورد مصون ماندن از ضعف و فتوری جوارح
      17. فاقد حس، فاقد علم
      18. داستانی در مورد هوش و ذکاوت اجداد پیامبر
      19. پرهیز اجداد پیامبر از خوردن هر طعامی
      20. اجداد پیامبر از سجده‌کنندگان بودند
      21. محروم کردن خود از علم در صورت عمل نکردن به حس
      22. اعتراف گنهکاران به بی‌توجّهی به حواسّ خود
      23. تلاش علمی آقای خویی
      24. استفاده‌ نکردن از حواسّ خمسه در جهت علمی
      25. سخن نگفتن در صورت ندانستن
      26. شرط مذمّت مستکبر
      27. توجّه گنه‌کارن در روز قیامت به ورای خود
      28. صفت امام موسی صدر از نظر امام خمینی
      29. استکبار علّت جدا بودن مؤمن از گناهکار در روز قیامت

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْأَرَضِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینِ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ * وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ».[۱]

Akhavan-Tafsir-13941121-ThaqalainSite

آیه: نشانه‌های خداوند

در قرآن یکی از واژه‌هایی که خیلی استفاده شده است، زیاد در قرآن کاربرد داشته است واژه‌ی آیه و آیات است. به گونه‌ای که این واژه یعنی نه این‌که در قرآن این‌طور کاربرد، این سببّیت را ایجاد کرده است، این‌که در ذهن شنونده براساس فرهنگی که بین مسلمانان بوده است و هست، این کلمه‌ی آیه تبادر دارد و تبادر آن هم مربوط به یک قسمت‌هایی از مصحف شریف از قرآن است. هر قطعه‌ای را به عنوان آیه گفتند و بعد هم این تبادر سبب شده است که در برخی از موارد، برای برخی از موارد به نوعی انحصار را در ذهن ایجاد کرده است، یعنی تصوّر کردند که وقتی گفته می‌شود: آیه، صرفاً منظور به خود قرآن است و این قسمت‌ها؛ و حال آن‌که نه در بسیاری از موارد به آن نشانه‌های خداوند اطلاق آیه شده است. نه این‌که الزاماً یک قسمتی از سوره‌ی قرآن را، یا مفتّح سوره را، یا صدر سوره را، یا هر کدام از قطعات آن را بگویند آیه است. این هم یکی از اطلاقات نسبت به آیه است و الّا به چیزهای دیگری هم آیه گفته می‌شود. به هر مخلوقی هم باز آیه گفته می‌شود. از این جهت که بر خدای ذو الجلال دلالت دارد. «وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها»[۲]، «حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلیمَ»[۳] نظیر این آیه‌ی شریفه زیاد در قرآن وجود دارد. که از خود ظاهر کلام خداوند ذو الجلال جلّه عظمته واضح است که اراده‌ی به غیر قرآن شده است. لذلک این‌که در ذهن انسان، ذهن غیر ممارس و آن ذهنی که در بحث ممارست ندارد، اگر بخواهد برای او این تبادر باشد که صرفاً منظور از قرآن، منظور از آیه صرفاً همین کلمات قرآنی باشد، نه این تبادر را ما قبول نداریم. امّا این‌که بله بسیاری موارد آن از قرآن است، درست است. در این‌جا هم باز بحث آیه است.

قرآن از بزرگترین آیات خدا

 «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ» در جای دیگر قرآن می‌فرماید: «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا»[۴] یعنی در این مورد آیه‌ی شریفه منصرف به خود قرآن است. یعنی از اعظم آیات خداوند ذو الجلال همین قرآن است. حالا در مقام تلاوت مردمان به نسبت قرآن از خود واکنش‌های گوناگونی نشان می‌دهند.

واکنش مردم به خواندن قرآن

 این آیه‌ای که به محضر شما تلاوت کردم، می‌فرماید: وقتی آیات قرآن بر اینان خوانده می‌شود، این‌ها می‌گویند: «ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا» یک قرآن دیگر بیاور. در این‌جا می‌فرماید: «وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها» انسان در مواجهه‌ی با حق یک موقع است از حالت مطاوعه و پذیرش دارد، یک موقعی است که حالت رد و عدم پذیرش دارد.

تفاوت واکنش در رد کنندگان قرآن

حالا آن انسانی که به نسبت حق در جنبه و حالت عدم پذیرش است، این از خود واکنش‌های مختلفی نشان می‌دهد. یک موقع به میدان وارد می‌شود، می‌گوید: نخیر این کلام شما غلط است. یک بار است که استهزا می‌کند. این‌ها هر کدام از مقوله‌ی برخورد با حقایق است، یک موقع استهزا می‌کند.

حالت پسندیده‌ی تناکر

یک بار است یک حالتی انجام می‌دهد که گاهی تناکر گفته می‌شود. یعنی من نشنیدم. یعنی این مطلب با من نبود. حالا تناکر در یک جاهایی خوب است، مثلاً یک نفر دارد می‌رود، یک نفر به او ناسزا می‌گوید. این شخص در آن‌جا تناکر بکند. یعنی نه، اصلاً من نفهمیدم کسی به من چیزی گفته است. اصلاً نفهمیدم، اعتنا نکند و رد بشود. گاهی این را تحاشی هم می‌گویند. خود را به این می‌زند که نفهمیدم. این خوب است، این از مقوله‌ی «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»[۵].

مذمّت حالت تناکر در برخورد با حق

 امّا یک موقعی است که دارد همین حالت را به نسبت برخورد با حق از خود نشان می‌دهد. این دیگر خوب نیست که در برخورد با حق این دارد این حالت را از خود نشان می‌دهد. چه حالتی دارد؟ حالت تحاشی، حالت تناکر، نفهمیدم، اصلاً چه بود، نفهمیدم چه بود. می‌فرماید: یک عدّه هستند در برخورد با آیات قرآن این حالت را از خود نشان می‌دهد.

نحوه‌ی برخورد کنندگان با حالت تناکر در قرآن

با دو حال دارد نحوه‌ی برخورد این‌ها را ذکر می‌کند. یک جا می‌فرماید: «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها»[۶] یعنی موقف موقع اسماع است. موققی است که این باید شنیده باشد، به او این را شنوانیده باشند. امّا خود را به نفهمی می‌زند. باز با یک حال دیگر می‌فرماید: «کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً» مثل این‌که در گوش او سنگینی است. باز بحث اشتقاق که این‌جا پیش بیاید، ببینید وَقر و بَقر. واو و باء هر دو قریب المخرج هستند. لغت، لغت ثلاثی است. در دو تا با همدیگر مشترک هستند.

تعریف اشتقاق کبیر

 اشتقاق کبیر این‌طور است. در دو تا با هم مشترک هستند. را و قاف. در یکی با همدیگر اختلاف دارند، آن باء است و این واو است، هر دوی آن‌ها قریب المخرج هستند. آن‌گاه هر دوی آن‌ها هم معنای سنگینی را می‌دهند. بقر هم در ذات آن سنگینی است، در وَقر هم باز همین‌طور است. وقار، این‌ها که بحث اشتقاق کبیر کردند، ببینید بی‌جهت حرف نزدند، این‌ها آمدند در بحث لغت‌شناسی حرف زدند. ببینید معنای اشتقاق کبیر چطور می‌شود. حالا بعضی‌ها می‌گویند این حرف‌ها یاوه است.

تعبیر کرد بودن گوش در قرآن

«کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً» گویا در هر دو گوش او سنگینی است. چون یک موقع یک گوش سنگین است، با یک گوش می‌شنود. یک موقعی است هر دوی آن‌ها سنگین است. وقتی هر دو سنگین باشد، سر او داد هم بزنند، این دارد رد می‌شود، تبسّم می‌کند، خیال می‌کند سلام می‌کنند. سر تکان می‌دهد. حالا یک موقعی است بعضی سیاستمداران این‌طور هستند، در این ممالک اروپایی و این‌ها به این‌ها یاد می‌دهند. می‌گویند: شما به یک جایی می‌روید دارند گوجه فرنگی سمت شما پرت می‌کنند، به شما سزا می‌گویند، نه ناسزا، حقّ آن‌ها است که ناسزا بشنوند. شما دست تکان بدهید، یعنی شما دارید از ما تعریف می‌کنید. این‌ها هنرپیشه هستند، تبسّم می‌کنند. عکس او را می‌گیرد، او دارد آن‌جا فحاشی می‌کند، آن طرف را نشان نمی‌دهد، این دارد دست تکان می‌دهد. این هم همان است «کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً» گوش او کر است. در هر دو با کأن، کأنّه تا این‌که معلوم باشد نه کلام را شنیده است، سخن را درک کرده است، امّا از آن جهت که نمی‌خواهد مطاوعه داشته باشد، پس خود را به سنگینی و عدم پذیرش نمایانیده است. این‌طور وانمود کرده است.

اشاره‌ی آیه به یک جمع و نه به یک فرد

 «وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا» آن‌گاه که بر اینان، بر او خوانده می‌شود. این‌جا ضمیر مفرد دلالت به جنسی دارد می‌کند، دلالت به گروهی، یعنی راهنمایی به آن دسته دارد می‌کند، نه این‌که یک شخص معیّنی باشد یا اگر مرجع ضمیر هم شخص معیّنی است، آن شخص معیّنی دارد از یک جریانی، از یک دسته‌ای نمایندگی می‌کند. نه این‌که این آیه‌ی مبارکه در مورد خاصّی صرفاً ناظر به یک شخص است. یعنی کسانی که این چنین صفت دارند «عَلَیْهِ» حالا یک موقع هم می‌فرماید: «علیهم» «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ» ظاهراً شخص آن یک نفر بوده است. امّا او دارد از جماعت کثیری نمایندگی می‌کند. مثل این‌که سیاستمداری دارد با سیاستمداری بحث می‌کند، او را رد می‌کند، ردع می‌کند. غرض او، او نیست، بلکه غرض او آن جماعتی است که این دارد از آن‌ها نمایندگی می‌کند.

معنای گسترده‌ی ولّی در لغت عرب

 «إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ وَلَّى مُسْتَکْبِراً». ولّی، یولّی و تولیتاً این در لغت عرب معنای گسترده‌ای دارد. در بعضی از جاها با بعضی دیگر وقتی این لغت سنجیده می‌شود، معانی متضّاد می‌دهد. یک جا به معنای اقبال است، یک جا به معنای ادبار است. چون هم اقبال هم ادبار هر دو دارد به نسبتی سنجیده می‌شود، شخص مدبر هم به نسبت آن مرکز یک قربی دارد، حالا دارد از آن قرب خود را به دوری می‌کشد. باز شخص مُقبل هم باز به یک مرکزی باز در اقبال است. در هر دوی آن‌ها آن جهت لحاظ شده است. یعنی مرکزی که از یک طرف به آن پشت می‌شود، از یک طرف رو می‌شود. این لغات را اگر کسی بتواند تحلیل بکند برای او این‌گونه معانی لحاظ است.

معنای ولّی در این آیه از قرآن

 این‌جا «وَلَّى مُسْتَکْبِراً» ولّی این‌جا به معنای پشت کردن است. پشت کردن یک موقع است بر این جهت است که این «ما یقبل به» این امر منفوری است که شما به آن پشت کرده‌اید، دارید می‌روید. این ولّی‌ شما ولّای حکیمانه است. براساس حکمت شما از یک امر منفور طبعی دارید، حریم می‌گیرد. مثل این‌که به سمتی رفت، به گمان این‌که یکی از اولیای خدا را دارد می‌بیند به او نزدیک شد، دید یکی از اعداء خدا است. یک مرتبه «وَلَّی مِنهُ نُفُوراً» از او از باب نفرتی که نسبت به او دارد، از او فاصله گرفت.

استکبار از ریشه‌ی کبر

 امّا یک موقعی است که این فعل تولیّه این از باب نادانی و از باب جهالت است. باید به او روی بکند. امّا روی جهتی دارد به او پشت می‌کند که این جهت مطلوب نیست. یکی از آن جهات همان جهت استکبار است. جهت استکبار خود یک جهت ممدوحی نیست. استکبار از ریشه‌ی کبر است. کبر خود لغت آن لغت منفی نیست. به معنای بزرگی و عظمت است. اگر در موضع خود واقع بشود، لغت، لغت ممدوح است.

ما تکیه چو بر وساده کردیم                 رو سوی بتان ساده کردیم

خمخانه اگر که آسمان بود                                      یک لحظه تهی ز باده کردیم

با دوست مذاکرات دل را                              آن‌گونه که دست داده کردیم.

تا به این‌جا می‌رسد:

ما محضر قدرت خداییم                               آیینه‌ی کبر کبریائیم

شرایط ممدوح بودن کبر

در آن‌جایی که مظهریّت کبریائی باشد خوب است، امّا در آن‌جایی که لازمه، لازمه‌ی فروتنی باشد، مثل اخذ، لازمه‌ی اخذ فروتنی است. لازمه‌ی اخذ فروتنی و افتادگی است. حالا در آن موضع که لازمه‌ی آن فروتنی و افتادگی است، اگر این لازمه را به کار نبرد، نتیجه‌ی آن حرمان است. لذا وقتی که نتیجه‌ی آن حرمان بود، این فعل، فعل مذمومی است. اگر نتیجه، نتیجه‌ی مطلوب بود ولّی من از او تولیّه کرد لحکمه، لجهه که آن جهت خود ممدوح باشد. آن تولیّه، تولیّه‌ی منفی نیست. آن تولیّه تولیه‌ی مثبت است، خوب است.

شرایط برخورد استکباری

امّا یک موقعی است باید اخذ بکند امّا پشت می‌کند. نیاز دارد امّا اقبال نمی‌کند، این بد است. این‌گونه برخورد کردن را برخورد استکباری می‌گویند. یعنی دارد خود را بزرگ می‌نماید امّا نه از آن جهت که بزرک است، بلکه از آن جهت که حقیر است. لذلک فعل، فعل جاهلانه است. وقتی فعل جاهلانه بود، پس کمالی از کمالات را فاقد است. «کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً» وقتی گوش او کر است، گوش او که کر باشد، خود را از بسیاری از کمالات محروم کرده است. دارد می‌رود یا می‌گوید: الطّریق الطّریق، کنار برو، می‌خواهم رد بشود. این هم دارد استکبار دارد می‌کند امّا «من غیر علمٍ» لذا آن را استکبار نمی‌گویند، نمی‌فهمد. این هم می‌آید با گاری به او می‌زند و او را به زمین پرت می‌کند. وقتی یکی از جوارح را فاقد بود، این چنین گرفتار می‌شود.

دعا در مورد مصون ماندن از ضعف و فتوری جوارح

در دعا دارد که شخص دعا کننده عرض می‌کند خدایا ظاهراً این دعا از حضرت امیر (سلام الله علیه) است- اوّل جارحه‌ای را که از من می‌گیری، ای خداوند متعال اوّل آن نعمتی را که به من دادی از من می‌گیری، آن خدایا آن عمر من باشد، جان من باشد. چون هر یک از این اعضا و جوارح این‌ها مورد کارکرد آدمی است. در هر کدام از آن‌ها که ضعف و فتوری ایجاد می‌شود، آدمی در اخذ گرفتار می‌شود، در ارائه گرفتار می‌شود.

فاقد حس، فاقد علم

 «مَن فَقَدَ حِسَّاً فَقَدَ عِلماً»[۷] کسی که فاقد حسی باشد، فاقد علمی است. خود این یک اصل فلسفی است. می‌گوید وقتی کتاب قوانین جناب میرزای قمی را خدمت جناب بحر العلوم بردند. خوب این دو بزرگوار با هم معاصر بودند. به جناب بحر العلوم نگفتند که نویسنده‌ی این کتاب چه کسی است، جناب بحر العلوم وقتی کتاب را نگاه کرد حالا یا تورّق کرده است یا مطالعه کرده است. فرمود: این را کسی نوشته است که گوش او کر است. گفتند: چطور؟ فرمود: آن علومی که سر و کار با سمع دارد در این کتاب کمتر است. مسموعات آن کم است. خود این یک هوش است، هوش بزرگی است. بعد گفتند: بله این کتاب از میرزای قمی است.

داستانی در مورد هوش و ذکاوت اجداد پیامبر

 در اجداد پیغمبر است که این‌ها سه برادر بودند، می‌رفتند، یکی به این‌ها رسید این‌ها بعداً آوردند به زید و عمر و بکر و خالد نسبت دادند، این برای یکی از اجداد رسول خدا است- در زمان جاهلیّت می‌رفتند، یک عربی آمد گفت: شتر من را ندیدید؟ یکی از آن‌ها گفت: آن شتری که یک چشم او کور بود. گفت: بله. آن دیگری گفت: آن شتری که دم او بریده بود؟ گفت: بله. دیگری گفت: -این‌ها سه برادر بودند، یکی از آن‌ها اجداد پیامبر بود- آن شتری که یک پای او لنگ بود؟ گفت: بله. گفت: ندیدیم. دیگری گفت: آن شتری که حامله بود. گفت: ندیدیم. گفت: شما همه‌ی خصایص شتر من را گفتید، چطور ندیدید؟ گفت: خوب ندیدیم. مرافعه کرد. این نفر را پیش یکی از افرادی که آن‌جا سمت حکومت داشت. از این‌ها پرسید: شما از کجا گفتید؟ گفت: دیدیم علف‌های یک طرف معبر را خورده است، علف‌های یک طرف را نخورده است. فهمیدیم این چشم او می‌دیده است، آن چشم او نمی‌دیده است. این طرف را خورده است. دیدیم این جاهای پای او که به زمین است، سه تا ثابت است، یکی به زمین کشیده شده است، فهمیدیم پای او لنگ است. سرگینی که از او به زمین مانده بود، دیدیم که پخش نشده است، فهمیدیم که این دم ندارد و الّا سرگین او پخش می‌شد. جای پای را دیدیم گود افتاده است، فهمیدیم که حامله است.

پرهیز اجداد پیامبر از خوردن هر طعامی

این‌ها را آن‌جا نشاند و بعد برای آن‌ها طعامی آورد این در تاریخ است. بعد مثل این‌که طعام از چیزهایی بوده است که بعدها حرام شده است. بعد این‌ها گفته بودند: این گوشت است، این چیست، این چیست. او تعجّب کرد، گفت: این‌ها جادوگر هستند، این‌طور دارد حرف می‌زنند. حالا دوست ندارم آن قسمت‌ها را بگویم. بعد گفتند: وقتی ما از این خوردیم ما را غم گرفت، فهمیدیم که این حاصل گورستان است. وقتی آن را خوردیم دیدیم که آن‌طور است، دیدیم حاصل این‌ها… هوش و ذکاوت غوغا می‌کند. البتّه اگر کسی اهل هوش باشد. کسی که اهل فهم وشعور باشد، آباء پیغمبر همین‌طور بودند. این‌ها باهوش بودند، آدم‌های کاملی بودند. این‌ها آدم‌های مهمّی بودند.

اجداد پیامبر از سجده‌کنندگان بودند

در قرآن از همه‌ی این‌ها به سجده‌کنندگان یاد شده است. «الَّذی یَراکَ حینَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدینَ»[۸] «مِن صُلبٍ إلى صُلب، وَ مِن رَحِمٍ إلى رَحِم»[۹] همه‌ی این‌ها سجده کننده بودند. این بزرگواران لبّ توحید بودند. «أَشْهَدُ أَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فِی الْأَصْلَابِ الشَّامِخَهِ». کما این‌که بنی امیّه هم لبّ و لباب کثافات بودند. «إِنَّ شَجَرَهَ الزَّقُّومِ‏ٍ»[۱۰] این‌ها این‌طور هستند.

محروم کردن خود از علم در صورت عمل نکردن به حس

آن کسی که خود را محروم می‌کند، این دارد خود را از یک خیراتی محروم می‌کند. کسی که کر است، این حالا بله خود را عامداً محروم نکرده است، قهراً او از یک خیراتی محروم شده است. لذا در فلسفه این قاعده است. «مَن فَقَدَ حِسَّاً فَقَدَ عِلماً»[۱۱] کسی که فاقد حسّی است، فاقد علمی است. این را در مورد جناب آقای میرزای قمی گفتند. امّا آن کسی که فاقد نیست، وقتی به مقتضای آن حس عمل نمی‌کند. پس او دارد خود را محروم می‌کند. اگر می‌شنیدید، این‌گونه نمی‌شد.

اعتراف گنهکاران به بی‌توجّهی به حواسّ خود

 «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی‏ أَصْحابِ السَّعیرِ»[۱۲]  اگر می‌شنیدیم، اسماع می‌کردیم یا تعقّل می‌کردیم کار ما به سعیر نمی‌کشید. «فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ» این اعتراف دیگر این‌جا ثمری ندارد، دیگر فایده‌ای ندارد. امّا او خود، خود را محروم کرده است. نه این‌که او را خداوند متعال از اوّل کر خلق کرده بود، این باید سخن را اسماع بکند، به مقتضای آن عمل بکند. خوب گوش نداده است، وقتی که گوش نداده است، پس به مقتضای آن عمل نکرده است، خود را بیچاره کرده است. مثل این‌که کسی در سنّ اخذ بخواهد جلوس بکند و ادای عالم از خود دربیاورد. حالا مثلاً آقازاده است. بنشیند حالا پدر فوت کرده است بر جای پدر بنشیند. یا الله، حال مبارک؟ مساکم الله همین‌طور مساکم الله بالخیر. خوب او که همیشه نمی‌تواند بگوید مساکم الله بالخیر. یکی هم می‌آید می‌گوید: کلاله در قرآن چیست؟ می‌گوید: لاله شنیده بودیم، کلاله نشنیده بودیم. شاید کاف آن کاف تشبیه است. خوب وقتی درس نخواند این‌طور می‌شود. باید آن‌جایی که اخذ بکند، اخذ نکرده است، بعد به یاوه‌گویی می‌افتد. امّا وقتی در موضع خود اخذ کرد، حالا به موقع هم ثمر می‌دهد. «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ»[۱۳].

تلاش علمی آقای خویی

یکی از آقایان می‌گفت: من نجف بودم، ایام تعطیلات بود، می‌خواستم به خدمت مرحوم آیت الله العظمی آقای خویی بروم. از ایشان استفاده بکنم. یکی گفت: ایشان الآن در نجف نیست. گفتیم: کجا است؟ گفت: ایشان در کوفه است. گفتیم: رفته است آن‌جا آب و هوای خوش، بلند بشویم به آن‌جا برویم، لابد یک دو سه نفری می‌آیند و می‌روند آن‌جا شربتی و پذیرایی است، بنشینیم با آقای خویی یک مقدار آن‌جا گعده بکنیم، بعداً بخوریم. گفت رفتیم و سراغ ایشان را گرفتیم. گفتند: آقای خلخالی این‌جا یک منزلی دارد، به منزل ایشان آمده است. گفت رفتم و ایشان گفت: آقای خویی شب خانه است، شب بیایید. شب رفتم، دیدم در سرداب رفته است نشسته است، اطراف خود را کتاب ریخته است. مثل یک بچّه طلبه چه نشاطی دارد، دیدم میان این کتاب‌ها دارد بالا و پایین می‌رود، این طرف را ورق می‌زند، آن طرف را ورق می‌زند. کاغذ گذاشته است، تند و تند می‌نویسد. هر چه آمدیم مساکم الله آن را طولانی بکنیم. دیدیم این‌طور می‌کند (استاد با دست اشاره نمودند) یعنی زیاد حرف نزن، بنشین. خلاصه می‌گوید، در وسط حرف‌ها گفتم: آقا آمدید این‌جا هم رها نمی‌کنید. گفت: من که وقتی در نجف هستم که وقت ندارم، می‌گذارم این کارهای خود را در کوفه بیاورم، در ایامی که دیگران به دنبال تفریح و این‌ها می‌روند و سر ما خلوت است بیاییم تحقیقات خود را این‌جا انجام بدهیم، سه ماه این‌جا به دست بیاوریم، آن‌جا نه ماه برویم تحویل بدهیم. خوب محقّق می‌شود، می‌شود آن کسی که کلمات او نغز است.

استفاده‌ نکردن از حواسّ خمسه در جهت علمی

یکی هم در فصل تابستان آب خنک…

میان مدرسه هر شب بخور یا شیخ سرما را                   مخور غم فصل تابستان تو خواهی دید گرما را

زمستان در حیاط قدم بزند. اقا چه کار می‌کنید؟ دارم فکر می‌کنم. با برف بازی می‌کند. تابستان ان هم زیر باد کولر بنشیند. آقا داری چه کار می‌کنی؟ دارم فکر می‌کنی. نه ان‌جا فکر می‌کند و نه این‌جا. همین‌طور فقط دارد می‌گذراند. اوقات فراقت هم که باید مطالعه بکند، کتاب‌ها را پایین بریزد. داری چه کار می‌کنی؟ دارم مرتّب می‌کنم. نمی‌خواهد مرتّب بکنی، آن‌ها علی التّرتیب است، نمی‌خواهد به آن‌ها دست بزنی. عطف بعضی از آن‌ها هم دست نخورده است، بذار باشد. خوب از این چیزی به دست نمی‌آید. آن‌جا که باید خود را مشغول بدارد، این حواسّ خمسه‌ای را که خداوند ذو الجلال به او مرحمت کرده است، این‌ها را به کار بیندازد، به کار نینداخت.

سخن نگفتن در صورت ندانستن

حالا آن‌جا که باید این زبان را در دهان خود نگه بدارد، اگر نمی‌دانی اقلاً حرف نزن.

زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بکم‌                  به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.

تازه می‌خواهد حرف هم بزند، می‌خواهد، اظهار نظر هم بکند. دنیا و آخرت خود را خراب می‌کند، هر دو را از بین می‌برد. هم دنیا و هم آخرت. «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ‏»[۱۴] امّا اگر نه در موضع خود بهره ببرد. در موضع خود هم سخن می‌گوید، پخته میگوید. در جای خود.

شرط مذمّت مستکبر

 حالا می‌فرماید: این مستکبر است. مذمّت مستکبر او در این است که آن‌جایی که باید در موضع وضع باشد، یعنی افتادگی خود را دارد در موضع علوّ قرار می‌دهد وقتی در موضع علوّ قرار داد، پس خود را از آن چیزی که باید خود را به او مشغول بکند، محروم می‌کند. پس آن‌جایی که نیاز داشت به آن نیاز خود حالا دیگر به آن چیزی که باید او را سابقاً استحصال می‌کرد، حالا ارائه بکند دیگر دسترسی ندارد. فاقد شیء است، حالا می‌خواهد معطی شیء هم بشود. ببین دیگر چه می‌شود. فاقد شیء است، می‌خواهد معطی شیء هم بشود.

توجّه گنه‌کارن در روز قیامت به ورای خود

-‌ »قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»[۱۵] توجّه او به ورای خود است، امّا به این‌جا راه ندارد. «یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» چه می‌شنود؟ «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» باید از آن‌جا بگیرید. توجّه او به ورای خود است، امّا دست به وراء ندارد. راه به وراء خود ندارد. باید از آن‌جا استحصال بکند، به آن‌جا راه ندارد، لذا حَیَران است. این دنیا وراء مؤمن است. ماورای مؤمن است این دنیا. می‌گوید: از این ماورای خود بتوان یک چیزی به دست بیاور برای آن‌جایی که محلّ تو است. آخرت محلّ مؤمن است و دنیا ورای مؤمن است. در این آیه‌ی شریفه دارد «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ» این دنیا ورای مؤمن است مؤمن که برای خود دنیایی نیست. مؤمن زندگی دیگری دارد.

صفت امام موسی صدر از نظر امام خمینی

مرحوم امام (رضوان الله تعالی علیه) نامه‌ای دارند به آقای صدر. آن‌جا می‌فرمایند: -امام در نامه می‌فرمایند- که شما در جوانی خود را مشغول کرده‌اید به کمالات که ورای این دنیا است. دقّت را ببینید- که آن روزی که دیگران مغموم هستند، چرا از ورای خود بهره نبردند، إن‌شاءالله که شما مغموم نیستید.

استکبار علّت جدا بودن مؤمن از گناهکار در روز قیامت

 «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فیهِ الرَّحْمَهُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ * یُنادُونَهُمْ أَ لَمْ نَکُنْ‏» این‌قدر نادان است که فکر می‌کند با مؤمن معیّت داشته است. تصوّر را ببنیید. «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ» کنار همدیگر می‌نشستند، خیال کرده است با او معیّت پیدا کرده است. حال این‌که او در یک افق دیگری است، این در یک افق دیگری است. «وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها»[۱۶] استکبار کرد آن‌جا که باید فروتنی می‌کرد.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی               هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


 

[۱]– سوره‌ی لقمان، آیات ۶ و ۷٫

[۲]– سوره‌ی انعام، آیه‌ ۲۵٫

[۳]– سوره‌ی یونس، آیه ۹۷٫

[۴]– سوره‌ی یونس، آیه‌ی ۱۵٫

[۵]– سوره‌ی فرقان، آیه‌ ۷۲٫

[۶]– سوره‌ی لقمان، آیه‌ ۷٫

[۷]– شرح أصول الکافی، ج ‏۱، ص ۳۹۳٫

[۸]– سوره‌ی شعراء، آیات ۲۱۸ و ۲۱۹٫

[۹]– البرهان فی تفسیر القرآن، ج ‏۴، ص ۱۹۳٫

[۱۰]– سوره‌ی دخان، آیه ۴۳٫

[۱۱]– شرح أصول الکافی، ج ‏۱، ص ۳۹۳٫

[۱۲]– سوره‌ی ملک، آیه ۱۰٫

[۱۳]– سوره‌ی ابراهیم، آیه‌ ۲۴٫

[۱۴]– سوره‌ی حج، آیه‌ ۱۱٫

[۱۵]– سوره‌ی حدید، آیه ۱۳٫

[۱۶]– سوره‌ی لقمان، آیه‌ ۷٫