در این متن می خوانید:
      1. بحث اخلاق در قرآن
      2. تغییر اوّل در مسیر زوال است
      3. تغییر دوم زوال معنوی
      4. نوع سوم تغییر  در مسیر تکامل
      5. تفاوت به اعتبار مکتسبات
      6. درجات بهشت به اعتبار قرآن است
      7. هر یک از ملائکه مقام خاصی دارند
      8. افعال خداوند دارای هدف است
      9. اخلاق تحمیلی نیست
      10. افتخار هر موجود آیت حق تعالی بودن است
      11. آیا اخلاق فاضله برای بشر تحمیل است؟
      12. گرایش توحیدی در انسان یک گرایش حقی است
      13. گرایش به خیر قابل تبدیل نیست
      14. در تحلیل دو نوع وجود برای انسان می‌شود تصویر کرد
      15. تدبیر امور جسمی انسان به عهده‌ی غرایز حیوانی او است
      16. غریزه‌ی انسان محدود نیست
      17. عامل جلوگیری غریزه‌ی انسان عقل و دین است
      18. آیات طبع و امر مشترک بین انسان و حیوان
      19. چند صفت فطری انسان
      20. دو احتمال و دو بعد آیه‌ی «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۳۰]
      21. خداوند دو حجّت دارد
      22. نفس لوّامه
      23. خداوند متعال انواع هدایت‌ها را در وجود ما قرار داده است
      24. اخلاق تحمیل نیست
      25. رمز الهی شدن انسان قبول محدودیت‌ها است
      26. اگر انسان محدویت را پذیرفت با خدا یکی می‌شود
      27. خدای متعال راه‌هایی برای همواره کردن راه اخلاق به ما ارائه کرده است
      28. آیا استعدادها همه یک اندازه است؟

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

بحث اخلاق در قرآن

خوب بحث اخلاق در قرآن کریم همراه فهم و اعتقاد به اموری بود، یکی از آن‌ها تغییر پذیری انسان است، تا انسان باور نداشته باشد که می‌تواند عوض شود، تحوّلی در خود ایجاد کند، کمبودها و نبودهای خود را بتواند به بود و فضل تبدیل کند. این نمی‌تواند دنبال اخلاق باشد.

آنچه که از قرآن کریم استفاده شد این بود که سه نوع تغییر برای انسان متصور است.

Sadighi-Tafsir-13940809-ThaqalainSite (1)

تغییر اوّل در مسیر زوال است

 یکی تغییر در مسیر زوال است. آنچه انسان دارد خدا از او می‌گیرد «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ»[۱] و باز خود مرگ «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ»[۲] سلامتی انسان جزء کمالات انسان است، سلامتی، صحت، قدرت، انرژی، نشاط، این‌ها همه‌ی چیزهایی است که خدا به همه و به اکثر بندگان خود عطا فرموده است، ولی این‌ها نمی‌ماند. به تدریج حواس پنج‌گانه‌ی انسان رو به ضعف می‌رود و قوای او تحلیل پیدا می‌کند و نهایتاً هم خدای متعال «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ»[۳] برای انسان فنا قطعی است.

تغییر دوم زوال معنوی

نوع دوم از تغییر زوال معنوی است. نوع اوّل تغییر زوال جسمی و ظاهری بود. نوع دوم زوال معنوی است که در مورد منافقین پروردگار عزیز فرموده است: «إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ» آیه‌ ۱۴۵ سوره‌ی نساء. از این آیه‌ی کریمه استفاده می‌شود که نزول هم معقول به تشکیک است، همان‌گونه که صعود معقول به تشکیک است، سیر نزولی هم معقول به تشکیک است و منافق از نظر سیر نزولی به نهایت نابودی می‌رسد. «فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ». خود جهنّم سافل است و کسی که جهنّمی می‌شود یعنی همه چیز خود را از دست داده است، سیر او، سیر در مسیر سلب و نفی بوده است. ولی خود جهنّم هم درکات دارد، اسفل درکات آن برای منافق است.

نوع سوم تغییر  در مسیر تکامل

نوعی از تغییر هم تغییر در مسیر تکامل است که در مسیر تکامل باز تفاوت‌های زیادی بین متکاملین و موفقین وجود دارد هم به اعتبار ظرفیت‌ها است، «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ»[۴] هر قدر هم از نظر عملی اشخاص موجد باشند و کوشش کنند، ولی چون ظرفیت‌ها یکی نیست، تکامل یک نواخت نخواهد بود. «لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ ما فِی قَلْبِ سَلمانَ لَکَفَّرَهُ»[۵] و از این بالاتر «لَقَتَلَهُ»[۶] ابوذر الحق و النّصاف نور بود و در مورد او وجود نازنین پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و علی اهل بیته) فرمودند: «مَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ وَ لَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ عَلَى ذِی لَهْجَهٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَر»[۷] در تعبیر دیگری که همان تعبیری که در مورد سلمان است در مورد ابوذر هم است، «أَبوذَر مِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ»[۸] از خود ما است. قماش، قماش نوری است ولی خیلی فاصله بین جناب ابوذر و جناب سلمان است.

تفاوت به اعتبار مکتسبات

 نکته‌ی دیگر تفاوت به اعتبار مکتسبات است. اشخاص گاهی در مسیر تعالی توفیقاتی حاصل می‌کنند و متّصف به صفات عدیده‌ی حضرت تعالی می‌شوند، متّصف به اسماء حسنی می‌شوند، بعضی‌ها نه برخی از اسماء الهی در وجود آن‌ها انعکاس پیدا می‌کند و محدود می‌مانند. تعبیر قرآن کریم در مورد عدّه‌ای است که «لَهُمْ دَرَجاتٌ»[۹] همین‌طور که در مورد جهنّم گفته شد درکات است، در مورد بهشت درجات است و انسان‌های متکامل هر یک صاحب درجه‌ای از کمال هستند، از این‌ها بالاتر «لَهُمْ دَرَجاتٌ»  نیست، «هُمْ دَرَجاتٌ»[۱۰] است، آن‌ها خود درجه هستند، محور هستند دیگران به آن‌ها ملحق می‌شوند، آن‌ها عینیّت به کمال پیدا می‌کنند، مرحله‌ی فنا است «هُمْ دَرَجاتٌ»، «لَهُمْ دَرَجاتٌ»[۱۱] خیلی خوب است، ولی «هُمْ دَرَجاتٌ»[۱۲] بالاتر از «لَهُمْ دَرَجاتٌ»[۱۳]  است.

درجات بهشت به اعتبار قرآن است

 خوب در قبال این تغییراتی که هم از نظر جسمی انسان در مرحله‌ی نزول و ضعف قرار می‌گیرد و هم از نظر روحی ممکن است سیر نزولی داشته باشد به درک اسفل سقوط کند و ممکن است ارتقاء داشته باشد و خود درجات… یعنی خود او قرآن می‌شود. درجات بهشت به اعتبار قرآن است، قرآن درجه است، بعضی‌ها خود قرآن می‌شوند قرآن ناطق می‌شوند. «هُمْ دَرَجاتٌ»[۱۴] می‌شود. در قبال این‌ها یک فرض به عنوان یک فرضیه قبول کنیم، موجوداتی هستند که آن‌ها هر چه بنا بود داشته باشند خدا از اوّل همان مقدار به آن‌ها داده است. آن‌ها ممکن است ازدیاد در عمل داشته باشند، یعنی عمل آن‌ها ممکن است رو به تکامل برود ولی خود آن‌ها تغییری بر آن‌ها نیست.

هر یک از ملائکه مقام خاصی دارند

 در مورد ملائکه قرآن کریم فرموده است: «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ»[۱۵] هر یک از ملائکه مقام خاصی دارند و این منافات ندارد با این‌که ملک رزق وقتی سفره‌ی رزق بندگان خدا را گسترده می‌کند و ازدیاد در رزق برای کسانی که روزی می‌برند این کار ملک رزق است. حضرت میکائیل مأموریت تقسیم ارزاق را دارد و خلاصه شیر روزی‌ها به دست او است؛ کم و زیاد روزی را با اعوان و انصار خود انجام می‌دهد. کار آن‌ها کاری است که کم و زیاد پیدا می‌کند ولی خود آن‌ها کم و زیاد پیدا نمی‌کنند، مثل خود خدا. ذات پروردگار متعال کمال مطلق است، وجود محض است، محض وجود است، نور محض است، محض نور است، وجود بحت و بسیط است.

افعال خداوند دارای هدف است

خداوند متعال کارهای خود را برای هدفی انجام می‌دهد، خود او هدف ندارد چون چیزی خارج از وجود نیست، او برای خود هدف داشته باشد، ولی افعال الهی هدف دارد؛ یکی هم خود انسان فعل الله است، هدف دارد. بنابراین می‌شود تصوّر کرد موجودی کامل باشد، در حدّی که باید کمال داشته باشد و زمینه‌ای برای تکامل در او وجود نداشته باشد ولی کارهایی که می‌کند، کارهای او هدف‌دار باشد و رو به تزاید و تکامل باشد.

«لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» آیه‌ی ۴، انفال است، «هُمْ دَرَجاتٌ» آیه‌ی ۱۶۳، آل عمران است.

اخلاق تحمیلی نیست

مطلب بعدی این است که اخلاق تحمیلی نیست، یعنی داده‌های خدا هیچ کدام تحمیل نیست، کل عالم امکان نسبت به فیوضات الهی پذیرش اعلان کردند. «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ».[۱۶] خدای متعال آنچه در عالم است، مخاطب قرار داد که مشیّت خدا بر این است بخواهید یا نخواهید موجود هستید آن‌ها با کمال شوق گفتند: «از تو به یک اشارت از ما به سر دویدن» چه افتخاری بالاتر از این‌که ما فیض الله باشیم، ما نعمت الله باشیم، ما آیت‌الله باشیم، ما کلمت الله باشیم.

افتخار هر موجود آیت حق تعالی بودن است

افتخار هر موجود ممکنی این است که کلمت الله است، آیت حق تعالی است، جلوه‌ی خدا است. این آیه بودن برای خدا، جلوه بودن برای خدا، اثر بودن برای خدا، کم افتخاری نیست. انتصاب به ذات حق داشتن، این برای همه موجودات افتخار است و این استعداد و پذیرش را داشتند که گفتند «أَتَیْنا طائِعینَ».

آیا اخلاق فاضله برای بشر تحمیل است؟

در مورد انسان بعضی‌ها فکر می‌کنند که اخلاق فاضله، فضائل اخلاقی برای بشر تحمیل است. امّا شهوات مطابق گرایش بشر است و از نظر ظاهر هم شاید همین باشد. تعبیر تکلیف در مورد بشر که انسان مکلّف می‌شود، تکلیف همان مشقّت است، کلفت به نام معنی مشقّت است. تکلیف حمل کردن امر شاقی بر مخاطب است. این تکلیف نشان می‌دهد که این راه، راه صاف و گرایش میل گوهری در انسان نیست.

گرایش توحیدی در انسان یک گرایش حقی است

 ولی از آیات قرآن که با تحلیل آدم می‌فهمد که زمینه و اصل گرایش توحیدی در انسان یک گرایش حقّی است، «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۷] و گرایش‌های اخلاقی هم، باز مطابق فطرت انسان است. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ»[۱۸] نه تنها «فِی اللَّهِ»[۱۹] بلکه خود دین هم «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[۲۰] که این اشارات متعدد به این معنا دارد. یکی لفظ خود فطرت است. دوم این‌که سنّت خدا قابل تبدیل نیست، یعنی قواعد تکوینی و قوانین حاکم بر این عالم که در تکوین و متن موجودات خدای متعال پیاده کرده است، قابل تغییر نیست. معلوم می‌شود که یک امری در متن وجود خدا قرار داده است، والا امور تشریعی جزء چیزهایی است که خود آدم می‌خواهد یا نمی‌خواهد. آن‌که «لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» یا «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدیلاً»[۲۱] این‌ها قوانین متقنی است که پروردگار متعال ایجاد فرموده در متن وجود انسان قرار داده است، مانند اختیار. اختیار و آزادی این مخلوق است، این تکویناً محقق است لذا هیچ کسی قدرت سلب اختیار از انسان را ندارد. یک امری است که خداوند متعال در متن آفرینش در وجود آدمی گنجانده است.

گرایش به خیر قابل تبدیل نیست

همان‌گونه که آزادی قابل تغییر و قابل تبدیل نیست، گرایش به خیر هم قابل تبدیل نیست. لذا خدای متعال فرمود: «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ»[۲۲] قوام عالم تکوین به عدل است، همه چیز به عدل استوار است.

در تحلیل دو نوع وجود برای انسان می‌شود تصویر کرد

می‌شود در تحلیل دو نوع وجود برای انسان تصویر کرد؛ یک وجود بالفعلی است که خداوند متعال به ما داده است و آن جسم و جسمانیات ما است، که جسم برای بقاء خود از  غرایزی را دارا است، هم در حیوانات هم در بشر آن‌که حافظ جسم است و تأمین کننده‌ی سوخت بدن است، بدل مایتحلل برای انسان تأمین می‌کند، غرایز انسان است. غریزه‌ی گرسنگی، تشنگی، غریزه‌ی ترس، اگر ترس نباشد آدم خطر را از خود نمی‌تواند دفع کند، ترس و غضب جزء نگهبان‌های وجود آدمی در بُعد جسمی است. شهوات هم همین‌طور، گرایش به لذایذ جنسی و امثال این‌ها، گرایش به اولاد چه حکمت بالغه‌ای از جانب پروردگار متعال است که پدر مأمور حفاظت از فرزند خود می‌شود و سعی می‌کند این فرزندخواهی در زندگی محقق کند، بعد از آن‌که محقق کرد حفاظت آن را به عهده می‌گیرد.

تدبیر امور جسمی انسان به عهده‌ی غرایز حیوانی او است

بنابراین تدبیر امور جسمی انسان در ابعاد مختلف به عهده‌ی غرایز حیوانی انسان گذاشته شده است، که برخی از این غرایز از هنگام ولادت همراه طبع و طبیعت است مثل خوردن، آشامیدن، راحت‌طلبی، ترس، شوق و این‌ چیزها. بعضی‌ها از آن‌ها هم به تدریج در انسان محقق می‌شود مثل غریزه‌ی جنسی یک سن خاصی دارد و علاقه به شخصیّت که غرایز خیالی انسان است، شهرت‌طلبی، ریاست‌طلبی این‌ها غرایز وهمی و خیالی است که در سنین بالاتر یا شکوفا می‌شود یا به وجود می‌آید.

در قبال طبع انسان فطرت است، در مسائل طبیعی پروردگار متعال فرمود: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ * أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَنْبَتْنا فیها حَبًّا»[۲۳] این موجودات را که بُعد قضایی دارد می‌شمارد، بعد می‌فرماید: «مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ»[۲۴] این بُعد مشترکی از طبیعت ما است و خدای متعال ما را هم در اعداد آن‌ها قرار داده است و این مطلوب‌های زندگی ما است که در این آیات به شمار آمده است.

غریزه‌ی انسان محدود نیست

در کنار این واقعیّت که بُعد جسمی ما، بُعد مشترک با حیوانات است و طبع حیوانی علاقه به همین ظهور ظاهری و غریزی دارد و هر چیزی بخواهد این غریزه را کنترل کند، محدود کند برای انسان کلفت و مشقّت است. حیوان غریزه‌ی محدودی دارد ولی غریزه‌ی انسان محدود نیست. حیوان چون مجهز به عقل نیست و مسئولیت آگاهانه به او داده نشده است، پیغمبر یا امامی برای او بنا نشده است، غرایز او را خدای متعال در رفع نیازهای بالفعل او قرار داده است، زمانی که حیوان غذا می‌خورد، پرخوری نمی‌کند، یک حدّی را می‌خورد تمام می‌شود یعنی خود غریزه می‌گوید بس است. در بُعد جنسی هم به همین صورت است، حیوانات در اختلاطی که با هم دارند این افسون‌طلبی را در آن‌جا کسی نمی‌بیند.

عامل جلوگیری غریزه‌ی انسان عقل و دین است

 ولی غریزه‌ی بشر در بُعد مشترک خود با حیوانات تمامی ندارد، عامل جلوگیری آن عقل یا دین است. خوب قهراً محدودیت برای او کلفت و مشقّت است، خلاف طبع هم است. آزادی حیوانی اقتضا می‌کند آدم در آن مسیر تا عمق دره برود، تا عمق چاه بیفتد و خداوند متعال برای جبران این نقیصه که از نظر روحی هم برای او سازنده است، محدودیت‌های شرعی و عقلی قرار دادند، چراغ عقل را برای ایجاد جدولی در محدوده‌ی استفاده از غرایز قرار دادند. هم عقل، عقل فطری، عقل محاسبه‌گر، منفعت طلب، مضرّت گریز، خود این سنجشی که فکر انسان، عقل انسان دارد می‌گوید چه مقدار لازم است و چه مقدار زائد است.

دین هم که آمده است محرمات را قرار داده است، این محرمات سیم‌خارداری است که محدوده‌ی غرایز را مشخص می‌کند. در حیوانات نه، اصلاً غریزه محدوده است، خود غریزه نامحدود نیست.

-‌ اگر انسانی شهوت بطن و فرج خود را به اندازه استفاده کند این تازه با حیوان مشترک می‌شود؟

-‌ این‌که به اندازه انجام می‌دهد، چون اراده می‌کند و با اراده این کار را انجام می‌دهد، این برای او امتیاز است، ولی حیوان نمی‌تواند. انسان می‌تواند بیشتر بخورد، امّا چون دین او گفته است تا سیر نشدی دست از غذا بردار هنوز سیر نشده، دست از غذا برمی‌دارد؛ این هم تقویت اراده است و هم اجرای سنّت نبوّی است. می‌تواند، قربی و حبّی باشد و انسان را بالا ببرد. بنابراین در حد مشترک برای ما می‌تواند ابزار تکامل باشد.

آیات طبع و امر مشترک بین انسان و حیوان

در قبال این مسئله‌ی طبع و امر مشترک بین انسان و حیوان چند آیه را باید مورد توجّه قرار داد. یکی «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»[۲۵] است، خدای متعال انسان را هم به نجد خوبی‌ها و هم به نجد بدی‌ها هدایت کرده است. در سوره‌ی مبارکه‌ی شمس هم فرموده است: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۲۶] خدای متعال به بشر فجور و تقوا را الهام کرد. فجور یعنی رهایی، تقوا یعنی دارای کنترل و قدرت اراده بودن. ما به بشر فجور و تقوا را الهام کردیم، یعنی انسان ملحم است بدی و خوبی را. این امر آموزش بیرونی کمک به آن الهام درونی می‌کند ولی ریشه‌ی آن الهام الهی است. «وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً»[۲۷] در مورد بشر هم تعبیر وحی را به کار نبرده است، تعبیر الهام را به کار برده است «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۲۸] به اضافه‌‌ای آن آیه‌ی کریمه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»[۲۹] چند نکته قابل استفاده است.

Sadighi-Tafsir-13940809-ThaqalainSite (3)

چند صفت فطری انسان

یکی این‌که در متن وجودی ما در خمیره‌ی ما، در سرشت انسانی ما، که قرآن از آن به فطرت یاد کرده است، هم اصل و هم کلیات دین؛ علاقه‌ی به عدل یکی از آن امور کلی است، گریز از ظلم یکی از این امور کلی است، علاقه به احسان هم همین‌طور است. این گرایش‌های فوق طبیعی که در وجود انسان قرار داده شده است، افزون ‌طلبی در علم، انسان علم را دوست می‌دارد، و در این حد، حد یقفی برای خود قائل نیست. این‌ها را خدای متعال در سرشت ما، در خمیره‌ی ما، در جبلّت ما قرار داده است. این امر امر تکوینی است، قراردادی نیست. به قلم صنع پروردگار متعال نقاشی کرده است، ما را به این صورت ساخته است.

دو احتمال و دو بعد آیه‌ی «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۳۰]

«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» ممکن است دو احتمال باشد، ممکن است دو بعد داشته باشد، یکی الهام عقلی است که پروردگار متعال بشر را با چراغ عقل منور کرده است و این نورافکن عقل که در درون انسان خداوند متعال با اراده و مشیّت حکیمانه‌ی خود روشن کرده است، اگر حجاب هوا جلوی آن نباشد انسان با عقل خود می‌تواند فجور و تقوایی خود را بفهمد، فهم یک چیزی است، گرایش یک چیز دیگری است.

ممکن است این یک اضافه‌ی بر آن فطرت باشد، که خدا بشر را متفکّر قرار داده است، بشر اندیشه دارد، بشر عقل دارد، بشر سود و زیان خود را با تفکّر می‌تواند تشخیص دهد، این الهام الهی است که انسان فکر می‌کند، استدلال می‌کند چیزهایی را با دلیل قبول می‌کند چیزهایی را هم با دلیل قبول نمی‌کند، منشأ این الهام الهی است. هر کس دارد، دارای فکر، دارای عقل و منطق برهانی است، «المُلحِمُ المُبتَدِأُ القَدیمُ حقٌّ عَلیمٌ وَ ؟؟۳۳:۳۴ جَسیمٌ» که مرحوم حاج آقا سبزواری به این صورت فرمودند: آن‌کسی که ملحم است و ابداع و ایجاد کرده است و قدیم هم است، او حق متعال است. تمام اموری که به فکر انسان می‌آید و در فکر او جرقه می‌زند، استدلال می‌کند و می‌فهمد و کشف می‌کند یا الهامات الهی است که خدا در وجود انسان قرار داده است یا نه الهام، الهام تکوینی است، نه اکتسابی. اگر فکر باشد، آدم اکتساب می‌کند، عقل و فکر زمانی که به کار افتاد این تقویت می‌شود، به صورت چشمه‌ی جوشان می‌شود، و انسان را سیراب می‌کند، امّا کسی از فکر خود استفاده نکرده است اصلاً اهل فکر نیست، اهل تعقل نیست، این مثل همه‌ی غرایزی است، زمانی که به آن دست نزنی خودبه‌خود بالا نمی‌آید و از آن استفاده نمی‌شود.

خداوند دو حجّت دارد

عقل هم همین‌طور است. اگر استفاده کردیم، خدای متعال این زمینه را داده است ما با این چراغ درونی که به تعبیر حضرت امیر (علیه السّلام) حجّت باطنی است. «إنَّ لِلَّهِ حُجَّتِین»[۳۱] خدا دو حجّت دارد یک حجّت باطنی است، اسم آن عقل است. یک حجّت ظاهری است که وجود نازنین پیامبر و ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) است.

 خوب ممکن است الهام این عقل اکتسابی باشد، عقلی است که زمینه‌ی آن در ما است، منتها اگر از آن استفاده کردیم رشد می‌کند والا می‌ماند. یکی به کار گرفتن عقل لازم است، دوم مشروب نکردن به هوای نفس است. که «إناره العقل مکسوف بطوع الهوى‏»[۳۲] نور عقل تحت کسوف هوای نفس قرار می‌گیرد. قرآن کریم هم دارد: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى‏»[۳۳] ممکن است تأکیدی بر آن آیه‌ی «فِطْرَتَ اللَّهِ»[۳۴] باشد، الهام، الهامی باشد که خداوند متعال در موجودات دیگر هم این نفع و زیان آن‌ها را در وجود خود آن‌ها قرار داده است. برای انسان هم به این صورت است. یا تأکید است یا نه چیز جدیدی غیر از فطرت و سرشت است، خدای متعال به ما یک عقلی داده است که این عقل تشخیص می‌دهد، بین نفع و زیان داوری می‌کند، تشخیص می‌دهد.

نفس لوّامه

باز یکی از آیاتی که پروردگار متعال ما را متوجّه یک امر درونی در بُعد اخلاقی قرار داده است، نفس لوّامه است. «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَهِ * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ»[۳۵] خدای متعال از یک نفسی نام برده است که کار آن نفس ملامت و سرزنش در برابر بدی‌ها است که از این نفس لوّامه روان‌شناسان به وجدان اخلاقی یاد می‌کنند. خدای متعال در وجود هر کسی یک نیرویی قرار داده است که این نیرو انسان را از افتادن در سراشیبی‌ها رذایل باز می‌دارد. آدم را از شهوات و هوا و هوس، ظلم، عدوان و تعرّض هم رفعاً ملامت می‌کند، هم دفعاً ملامت می‌کند. آدم کار بد می‌خواهد انجام دهد اگر این وجدان نمرده باشد، مسخ نشده باشد، مورد عتاب قرار می‌دهد، این کار را انجام نده و اگر اشتباهی را مرتکب شده باشد می‌گوید این کار را چرا کردی؟ که منبع توبه‌ی انسان می‌شود، منشأ توبه‌ی انسان می‌شود.

بنابراین علاوه بر عقل ممیز، عقل فارغ، عقل برهانی، استدلال‌گر یک نیرویی دیگری خدای متعال در موجود انسان قرار داده است که آن نیرویی بازدارنده است که از آن به نفس لوّامه، پروردگار متعال یاد کرده است. این نفس لوّامه با آن «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۳۶] با آن هدایت «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»[۳۷] که این هدایت هم می‌تواند هدایت شرعی باشد، هم می‌تواند هدایت عقلی و فطری باشد، هر جا قرینه‌ای نداشتیم هدایت، هدایت مطلق است. شامل هدایت شرعی و عقلی و فطری هم می‌شود، «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»  قیدی ندارد، متعلّقی ندارد.

خداوند متعال انواع هدایت‌ها را در وجود ما قرار داده است

بنابراین خدای متعال انواع هدایت‌ها را در مورد ما، به کاربرده است یکی ارسال رُسل است، دوم انزال کتب است، سوم ایجاد عقل است، چهارم ایجاد گرایش‌ها است و پنجم ایجاد نفس لوّامه یا وجدان اخلاقی یا دادگاهی در درون. یا قیامتی در درون وجود ما خدا قرار داده است که همین‌طور که در قیامت خدای متعال سریع الحساب است، در این دادگاه درون هم نیازی به ورق زدن پرونده و رفت و آمد، تعقیب، جلب نیست. هر کس به درون خود مراجعه کند، در یک لحظه تمام گذشته‌های خود و بدی‌های خود را می‌بیند و از همه عذر‌‌خواهی می‌کند و توبه می‌کند. نفس لوّامه یک نعمت بی‌بدیل هم است که خدای متعال قبل از آن‌که ما را در محکمه‌ی عدل جهانی ببرد یک محکمه در درون خود ما قرار داده است، یک محشر و قیامتی است که در این قیامت «اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً»[۳۸] انسان هیچ نیازی به مأمورین بیرونی ندارد. هم خود انسان در دیدن پرونده‌ی خود کافی است، هم خدا این کفایت داده است که از خود حساب بکشد و در مورد خود داوری کند و انسان کارهای ۶۰ ساله‌ی خود، کسانی که عمر بیشتر هم دارند، همه را در یک لحظه می‌تواند در این قیامت باطنی خود همه را حاضر ببیند. هیچ کدام محو نشده است، همه حاضر است و خدای متعال این نیروی عظیم را در باطن ما قرار داده است بعد جهت‌گیری آن را نفس لوّامه فرموده است، بازدارنده است.

اخلاق تحمیل نیست

این‌ها هم نشان می‌دهد که در وجود انسان این زمینه‌ها چون وجود دارد بنابراین اخلاق تحمیل نیست. ابتدای آن فعّالیّت کردن امر امری یا مرحله‌ی انتقالی هر چیزی یک مشکلاتی دارد. انسان هم به همین صورت است. از طبع به فطرت عبور کند، از طبیعت به فطرت عبور کردن، ابتدائاً مشکل است امّا اگر انسان عبور کرد دیگر تحمیل نیست، آن‌جا دیگر تشریف است. این آیات کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی لیل است «فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ وَ اتَّقى‏ * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ * فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏»[۳۹] این هم از آیات قرآن استفاده می‌شود که اکتساب فضایل و زندگی اخلاقی و زندگی نوری برای بشر تحمیل نیست بلکه فطری است و تجارب این را نشان داده است. کسانی که در مسیر زندگی من منضبط بودند، نمی‌گوییم مسیر ریاضت بودند ولی برای زندگی خود برنامه داشتند، آن‌ها ابتدائاً قبول محدودیت داشتند؛ چون خود قانون‌پذیری محدودیت پذیری است، با غریزه‌ی حیوانی انسان نمی‌سازد. همه‌ی محدودیت‌ها و از این بالاتر عرض کنم انسان چون الهی است میل به اصل خود دارد و خدا نامحدود است هر نوع محدودیتی خلاف آن گرایش الهی انسان است. منتها راه رسیدن به نامحدود این است که آدم این‌جا خود را محدود کند، والا جنگ بین جنود عقل و جنود جهل را خدا در وجود ما قرار داده است. ما قشون عقل و قشون جهل داریم هر دو در کشور درون ما درگیر هستند. اگر ما قشون جهل را محدود کردیم، قشون عقل ما به نامحدود خواهد رسید اگر از این‌ها بتوانیم عبور کنیم ولی اگر آن‌ها عقل را محدود کردند و اسیر کردند انسان این‌جا قرق را می‌شکند، مرز‌های الهی را نادیده می‌گیرد ولی در جهنّم برای همیشه محدودیت مطلق پیدا می‌کند. از همه چیز محروم می‌شود. «یَأْتیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ»[۴۰] دیگر هیچ حیاتی نیست، از هر طرف مرگ بر او می‌آید.

رمز الهی شدن انسان قبول محدودیت‌ها است

 این رمز الهی شدن انسان قبول محدودیت‌ها است. اگر انسان محدودیت‌ها را پذیرفت دیگر محدودیت نمی‌بیند؛ همه‌ی این‌ها پلّه‌های ترقی است. مثل مشکلاتی که برای حضرت یوسف پیش آمد، این مشکلات در ظاهر محدودیت بود ولی در باطن همیشه «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»[۴۱] بود. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً»[۴۲] این در کنار هر محدویتی یک گشایش خاصی است. اگر انسان به این صورت شد خداوند منان وعده‌ی قطعی داده است که خود ما این کار را انجام می‌دهیم نه این‌که شما به این صورت می‌شوید، «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏»[۴۳] ما شما را تیسیر می‌کنیم برای آن امری که خود آن یسرا بوده است چون نرفته بودی برای تو مشکل بود ولی عبور کردی دیدی راه صافی است، راه بی‌دینی راه صافی نیست. آدم لذایذ آنی دارد قرق‌ها را شکسته است. ولی مرتبط گرفتار می‌شود، عالم کثرت، عالم تزاحم است، تعیّشات آدم، عیش و عشرت آدم با عیش و عشرت دیگران تزاحم پیدا می‌کند، لذا آبروریزی‌ها مشکلات انواع نیش‌ها در کنار نوش‌های مختصر وجود دارد چون دار، دار تزاحم است.

اگر انسان محدویت را پذیرفت با خدا یکی می‌شود

امّا اگر انسان محدویت را «عَن إرادَهٍ» پذیرفت، خدای متعال می‌فرماید: «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرى‏» خیلی تعبیر قشنگی است. خدای متعال می‌گوید ما یسرا را تیسیر می‌کنیم، خیلی عجیب است. یعنی تو را از شرّ طبیعت خود خلاص می‌کنیم. راه فطرت راه صاف و بی‌دغدغه است؛ منتها راه نیافتی ما تو را کمک می‌کنیم. زمانی که راه افتادی آن راه تو نیستی «إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۴۴] به یک جایی می‌رسی که دیگر تو را کنار نمی‌گذاریم. تو و منی دیگر وجود ندارد، با تو یکی می‌شویم، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[۴۵] این راه‌های خیر راه خدا است. چون راه خدا است، خود خدا می‌برد، ما که نمی‌رویم، الآن هم ما نمی‌رویم. بحث صبح ما همین بود آدم در توحید افعالی زمانی که دقیق حساب کند ما هیچ کاره هستیم، همه کار را خدا می‌کند کسی کاری نیست. امّا «سُبُلَنا» را خود خدا می‌برد «إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۴۶]، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ»[۴۷] با شما بود چون محسن نبودید، محجوب بودید، ولی حجاب را کنار زدید دید که ما چه معیّتی داریم، معیّت وجودی حق تعالی است، معیّت فیاض بودن خدا است، که آدم این را می‌فهمد و هم نصرت حق، هدایت حق، نور حق انسان را اوج می‌دهد و به لایتنهی انسان را نائل می‌کند. این هم جزو مسائلی بود که لازم بود متوجّه بشویم.

خدای متعال راه‌هایی برای همواره کردن راه اخلاق به ما ارائه کرده است

حالا حاصل این بحث این است چون بحث ما اخلاق در قرآن است. حاصل این بحث این است که از دیدگاه قرآن کریم فضایل اخلاقی که هم منطقی و عقلی است که عقل و منطق در درون خود انسان است، هم فطری است و هم الهامی است. یعنی سه راه را خدای متعال برای هموار کردن راه اخلاق و برای توجّه به ما ارائه کرده است. یکی این‌که اعلام کرده است که سرشت تو سرشت خیر است، در متن وجود تو ما علاقه‌ی به خوبی‌ها را با قلم صنع خود نوشته‌ایم، در وجود خود این را داری. در تکوین خود این را داری. دوم این‌که به تو الهام می‌شود، سوم این‌که با عقل می‌فهمی، چهارم این‌که در درون تو قیامتی انجام دادیم. نسبت به بدی‌ها مانع قرار دادیم، بازندارنده قرار دادیم که اگر بخواهید از این موانع استفاده کنی هیچ زمان نمی‌افتید، این‌ها موانعی است که شما را از افتادن در باتلاق بی‌اخلاقی محافظت می‌کند این چهار مسئله را قرآن کریم همه را هم اعلان فرموده است، هم این‌که مایه‌ی دلگرمی ما قرار داده است.

-‌ این (؟؟۰:۵۱:۵) منظور از اعطا، اعطای مادی و مالی است؟

-‌ ایثار است. اعطا ایثار است. یعنی اعمم است. هر چه که آدم عوض استیصال، انحصارطلبی ندارد، ویژه‌خواری ندارد تازه چیزی را هم که می‌خواهد خود او استفاده کند به دیگری هم می‌دهد.

-‌ مصداق بارز در امور مادی و مالی است؟

-‌ انصراف اعطاء بیشتر به همین مسائل مادی است، ولی محدود نیست. کسانی که از مقام می‌گذرند، می‌توانست خود او نماینده شود یک نفر دیگر را معرفی می‌کند می‌گوید تو لایق‌تر هستی. مرحوم آقا میرزا عبدالله کبیر در قم مرجع تقلید بوده است، مرجع مقدّس و مقبولی بوده است، ولی حاج آقا شیخ را پیدا می‌کند، می‌آید رساله‌ی خود را جمع می‌کند و می‌گوید ایشان آیت‌الله العظمی هستند، خوب این هم اعطا است. سمت خود، شأن خود را به او واگذار کردند، این هم اعطا است. ولی در ظاهر اعطایی که ما می‌فهمیم همین بذل و بخشش مالی و پولی و این‌طور چیزها است.

Sadighi-Tafsir-13940809-ThaqalainSite (2)

آیا استعدادها همه یک اندازه است؟

-‌ در بحث استعداد فرمودید این‌که مثلاً عرض می‌کنم، استعداد آقای قاضی شدن، استعداد آقای بهجهت شدن را همه دارند ولی این‌که نمی‌شوند یک بحث دیگر است؟

-‌ نه استعداد آقای قاضی و آقای بهجت را همه ندارند، استعداد خوب شدن در حد خود را دارند، شاگردان آقای مرحوم قاضی، همه آقای بهجت نشدند، با این‌که همه خوب هستند. شاگردان آقای قاضی کسانی که ما شناختیم، مرحوم آقای میلانی، مرحوم علّامه طباطبایی، آقای بهجت، حاج آقا شیخ علی اکبر بروجردی، آقا شیخ علی اکبر نهاوندی، مرحوم آقای حداد و چند نفر دیگر. این‌ها هم شاگرد آقای قاضی هستند امّا همه آقای بهجت نبودند، هر کدام از آن‌ها «وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ»[۴۸] به آن‌جا که می‌رسد مقام مشخص است. دیگر از آن‌ بیشتر… آقای خوشبخت خدا او را رحمت کند، می‌گفت: من از آقای بهجت پرسیدم که چرا شما بیش از چهار سال دیگر اُنس با آقای قاضی را ادامه ندادید؟ ایشان به ایران آمد. خیلی عجیب است.

 بعضی از شاگردان ملا حسینقلی همدانی  که دارای مقامات هم بودند و بعضی‌ از آن‌ها مثل آقا شیخ محمّد بهاری، ظاهراً ایشان در مکتب ملا حسینقلی همدانی نفر اوّل است، ولی آمده است در بهار همدان مانده است که مزار شریف ایشان هم آن‌جا است. یا آقا شیخ علی گنبدی رفته در روستای گنبد یک کوره دهی است، حالا بهار الآن یک شهری است، ولی گنبد در دامن کوه یک جایی بسیار پرتی است، رفته و در آن روستا مانده است. مقامات آن‌ها به یک صورت نیست.

آقای بهجت هم عضو آن کسانی است که در آن‌جا نماند، برگشت. ایشان می‌گفت: از آقای بهجت پرسیدم که چرا نماندید؟ گفت: آن‌چه که بنا بود بگیریم، گرفتیم. یعنی ظرفیت تکمیل بوده است.

«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ».


 

[۱]ـ سوره‌ی یس، آیه ۶۸٫

[۲]ـ سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۸۵٫

[۳]ـ سوره‌ی رحمان، آیه ۲۶٫

[۴]ـ الکافی، ج ‏۸، ص ۱۷۷٫

[۵]ـ رسائل فیض کاشانى، ج-۱-شرح‏صدر، ص ۱۷٫

[۶]ـ کافی، ج‏ ۲، ص ۳۳۲٫

[۷]– الأمالی (للطوسی)، ص ۵۳٫

[۸]ـ ؟؟؟؟

[۹]ـ سوره‌ی انفاق، آیه‌ ۴٫

[۱۰]ـ سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۳٫

[۱۱]ـ سوره‌ی انفاق، آیه‌ ۴٫

[۱۲]ـ سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۳٫

[۱۳]ـ سوره‌ی انفاق، آیه‌ ۴٫

[۱۴]ـ سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۳٫

[۱۵]ـ سوره‌ی صافات، آیه ۱۶۴٫

[۱۶]ـ سوره‌ی فصلت، آیه ۱۱٫

[۱۷]ـ سوره‌ی ابراهیم، آیه ۱۰٫

[۱۸]ـ سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۱۹]ـ سوره‌ی ابراهیم، آیه ۱۰٫

[۲۰]ـ سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۲۱]ـ سوره‌ی احزاب، آیه ۶۲٫

[۲۲]ـ الکافی، ج ‏۵، ص ۲۶۶٫

[۲۳]ـ سوره‌ی عبس، آیات ۲۴ تا ۲۷٫

[۲۴]ـ همان، آیه ۳۲٫

[۲۵]ـ سوره‌ی بلد، آیه ۱۰٫

[۲۶]ـ سوره‌ی شمس، آیه ۸٫

[۲۷]ـ سوره‌ی نحل، آیه ۶۸٫

[۲۸]ـ سوره‌ی شمس، آیه ۸٫

[۲۹]ـ سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۳۰]ـ سوره‌ی شمس، آیه ۸٫

[۳۱]– الآلوسی و التشیع، ص ۲۷۹٫

[۳۲]ـ حوار بین الإلهیین و المادیین، ص ۳۵۶٫

[۳۳]ـ سوره‌ی نازعات، آیات ۴۰ تا ۴۱٫

[۳۴]ـ سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۳۵]ـ سوره‌ی قیامه، آیات ۱ تا ۲٫

[۳۶]ـ سوره‌ی شمس، آیه ۸٫

[۳۷]ـ سوره‌ی بلد، آیه ۱۰٫

[۳۸]ـ سوره‌ی اسراء، آیه ۱۴٫

[۳۹]ـ سوره‌ی اللّیل، آیات ۵ تا ۷٫

[۴۰]ـ سوره‌ی ابراهیم، آیه ۱۸٫

[۴۱]ـ سوره‌ شرح، آیه ۶٫

[۴۲]ـ همان، آیه ۵٫

[۴۳]ـ سوره‌ی اللیل، آیات ۵ تا ۷٫

[۴۴]ـ سوره‌ی هود، آیه ۵۶٫

[۴۵]ـ سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۴۶]ـ سوره‌ی هود، آیه ۵۶٫

[۴۷]ـ سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۹٫

[۴۸]ـ سوره‌ی صافات، آیه ۱۶۴٫