«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

خداوند متعال عالَم را بدون سابقه‌ی قبلی آفریده است و دلیل بقای همه‌ی عالَمیان است

سوره‌ی مبارکه‌ی اَنعام که سِیر توحیدی را به دل‌ها مُستعد عرضه می‌دارد و میهمانان خودش را به سوی خدای واحد سوق می‌دهد، در آیات مبارکه‌ی ۱۷ و ۱۸ مسأله‌ی ولایت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) مطرح شده پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شدند تا به عنوان سؤال از بندگان خداوند متعال در مورد وجود نازنین خودشان بفرمایند: «قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لَا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ[۲]»؛ در این آیه‌ی مبارکه همچنان که از این مجلس و محفل نورانی استفاده کردیم، مسأله‌ی «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» بودنِ خداوند متعال که عالَم امکان بدون نُسخه‌ی قبلی کُپی نیست؛ بلکه نوآوریِ قدرت لایتناهی خداوند متعال است. هم آسمان‌ها و هم زمین کاری است که خداوند متعال بدون سابقه، بدون شبیه و بدون نَظیر با مشیّت و اراده‌ی قاهر خودش، قدرت لایتناهی خودش ابداع فرموده است. آغازی بود که قبل از او هیچ‌کس دیگری این کار را نکرده بود. این یک جهت هست که اگر کسی فاطِر است، هیچ‌کسی قبل از او از این کارها انجام نداده است و ما عضو ناچیزِ به حساب‌نیامدنیِ آسمان و زمین هستیم، ولی غیر از «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را نمی‌توان اتّخاذ کرد. این در اصل ابداع و ایجاد است.

نکته‌ی بعدی که عقلاً، وجداناً، فطرتاً و سیرتاً اقتضای انحصار ولایت حقّ متعال را دارد، این است که او مَعیشت ما را تأمین می‌نماید و یک‌طرفه هم هست. انسان‌ها در تأمین مَعیشت همگی سَهیم هستند. هر کسی سَهیم است.

«ابر و باد و مَه و خورشید و فَلک در کارند    *****    تا تو نانی به کفّ آری و به غفلت نخوری[۳]»

هم موجودات تعامل دارند و هم اشخاص تعامل دارند؛ ولی خداوند متعال تنها کسی است که کارش یک‌طرفه است و آن اطعامِ «وَ لَا یُطْعَمُ» است. ولی چیزی از شما بر او عاید نمی‌شود. هرچه هست از او به شما می‌رسد، ولی از شما چیزی به او نمی‌رسد. پس هم اصل ابداع و ایجاد اقتضای این را دارد که مُوجد ولیِّ مُطلق باشد و انحصار در ولایت داشته باشد؛ زیرا این چیزی جدیدی است و نمی‌توانید بگویید که اگر این نشد، به مملکت دیگری می‌روم، به آسمان‌های دیگر می‌روم، به زمین دیگر می‌روم. این یک نُسخه‌ای است که همین خداوند متعال به وجود آورده است و غیر از آن چیزی نیست. بعد از ایجاد هم شما را تأمین می‌کند و ابقاء شما نیز با اوست. این دو جهت، دو دلیل عقلی است که فطرت را هم بیدار می‌کند، وجدان را برمی‌انگیزد که انسان احساسِ نمک‌گیری کند و قَدردان و سپاسگزار باشد و ولایت را قبول نماید. بعد از توجّه‌دادن به حُکم عقل به حُکم فطرت، مبدأ متعال مأموریت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان یک اُلگو مطرح کرد تا دیگران وظیفه‌ی خودشان را بدانند. «قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ»؛ او که اوّلین مَخلوق است و سابق بر سَماوات و زمین است و همه‌ی موجودات از بِستر وجود او و نور او ایجاد شده‌اند و در بَقاء هم او «رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ[۴]» است، مأموریتش این است که در تسلیم‌بودن نفر اوّل باشد، نُمره‌ی اوّل باشد. او رُتبه‌ی اوّل را داشته باشد. شما خیلی با او فاصله دارید و ضعف و ذلّت و فقر‌تان در شُعاع وجود او هستید. وقتی او خودش مأمور است، بنابراین شما هم باید به او تأسی کنید و تسلیمِ او باشید. در برابر غیر او سَرِ تسلیم و کُرنش و پرستش به وجود نیاورید. این بُعد ایجابی است. در بُعد سَلبی هم با تأکید از آلوده‌شدن به شِرک پَرهیز داد.

منظور از ضُرّ مجموعه بَلاهایی است که به انسان وارد می‌شود

دو آیه‌ی بعدی تَتمیمِ دو آیه‌‌ یا سه آیه‌ی قبلی است که این تَعبیر تَتمیمِ را حضرت «علّامه طباطبایی» (سلام الله علیه) در کتاب شریف «المیزان» دارند. «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ[۵]»؛ «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ»؛ باز این دلیل جدید است و در آن‌جا فقط مسأله‌ی اطعام و ایجاد زمینه‌سازِ انحصارِ معبودبودن خداوند متعال و اقتضای عبودیّت انحصاریِ ما در برابر حقّ متعال و گُسستن ما از غیر او بود، حال مقداری مطلب را توسعه می‌دهد. تنها مسأله‌ی ایجاد و اطعام نیست؛ بلکه اگر «یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ»، مرحوم «طبرسی[۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) صاحب تفسیر شریف «مجمع البیان[۷]» می‌گویند خداوند متعال مادی نیست تا مَساس مادی داشته باشد؛ بلکه منظور این است که اگر خداوند متعال «أمسَسَکَ الله بشیءٍ یَضُرُّک»، از این امور مادی که شما با آن برخورد دارید، خداوند متعال اراده کند و این امور برای شما ضُرّی بشود، ضُرّ هر نوع ضرری را شامل می‌شود. در مورد جناب ایّوب (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) فرموده است: «وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ[۸]»؛ ضُرّ جناب ایّوب (علیه السلام) در یک جهت نبود؛ ایشان هم داغ دیدند و خداوند متعال همه‌ی فرزندانش را از او گرفت و در ماتَم تک‌تک فرزندانش عزادار شد، سوگوار شد. هم اَموال فراوانی داشت و خداوند متعال آن فَراخی و وُفور نعمت را به ناداری و فقر و نیازمندی کامل تبدیل کرد. همچنین سلامتی را از او گرفت و مشکلات دیگری که به هیچ وجه برای بَشر عادی قابل تحمّل نیست، برایش به وجود آمد. حضرت ایّوب (علیه السلام) از این مجموعه به عنوان ضُرّ یاد کردند. مشخّص می‌شود که هم غَم‌های باطنی، گرفتاری‌های روحی و روانی و هم مشکلات جسمی و هم فقر و ناداری و هم امواج و طوفان‌های سَهمگینی که روحِ بَشر را مُتلاطم می‌کند و انسان را مُضطرّ می‌کند، می‌تواند از این مجموعه به ضُرّ یاد کرد. ضُرّ یک لَفظی است که شامل انواع بَلایای جسمی و روحی و اجتماعی و فردی و خانوادگی و اُمور دیگر هم می‌شود. بنده یک زمانی از مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) ذکری خواسته بودیم. یکی از چیزهایی که ایشان به بنده توصیه کردند، همین عَرض حضرت ایّوب (علیه السلام) بود؛ «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ». و عَجب این است که حضرت ایّوب (سلام الله علیه) شکایت کرد یا بهتر است بگوییم حکایت کرد، ولی درخواست نکرد. گفت: «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ» و نگفت: «یَا کَاشِفَ الضُّرُّ اِکشِف ضُرّی»، بلکه آن اسمِ زیبای خداوند متعال را مایه‌ی تسکین و اُمید خودش قرار داد. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»؛ اگر به زبان خودمان بخواهمی بگوییم، حضرت ایّوب (علیه السلام) عرضه می‌دارد: پروردگار من! من بیچاره شدم؛ من بی‌همه‌کَس و بی‌همه‌چیز شدم. همین را حکایت کردند. نفرمودند: خدایا! تو من را از این بیچارگی نجات بده؛ بلکه فرمود: «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». گاهی بعضی از افرادی که مشکل جسمی دارند، سابقاً در شهر مکّه فراوان بود و گاهی در خودِ شهرها هم دیده بودیم. کسی که پای ناقصی دارد و یا دست ندارد، زبان به سؤال باز نمی‌کند، ولی مشکل خود را به عابرین نشان می‌دهد. گویا حضرت ایّوب (علیه السلام) این سَبک را پیش گرفتند. مشکلاتش را به خداوند متعال عرضه داشت و فرمود: «إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ»؛ ولی به جای این‌که درخواستی داشته باشد، اَدب اجازه نداد، حَیا اجازه نداد که از خداوند متعال بخواهد؛ بلکه با زبان محبّت صحبت کردند و فرمودند: «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

انسان قدرت رَفع و دَفع هیچ ضرری را از خود ندارد

این عبارت «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ» هم مسأله‌ی مَسّ که در برابر غَمس است. غَمس، فرورفتن است ولی مَسّ، مِساس است، قِشری است و ظاهری است. در کلمه‌ی «ضُرٍّ» هم تنوین، تنوینِ وحدت است. این حکایت از حقارت می‌کند؛ یعنی اگر یک ضرر جسمانیِ ظاهری که مانند بادی که می‌وزد و انسان آن را احساس می‌کند، اگر چنین ضرر و زیانی از هر نوعی شما را مِساس کرد، شما قدرت رَفع یک زیان و ضُرّ کوچک را هم ندارید. هیچ کاری از شما ساخته نیست؛ ولو یک پَشه‌ای بر روی دست‌تان بنشیند، یک مَگس شما را مورد ایذاء قرار بدهد، بچّه‌ی خودتان گیری به شما بدهد. هر چیزی که در نظر شما کوچک‌ترین ناگُواری و ضُرّ و زیان است، کوچک‌ترینِ آن‌ها ولو یک مورد هم باشد، آن هم «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ شما هیچ استقلال و قدرتی ندارید. شما اراده دارید، ولی اراده‌ی شما مُسخّر است. اراده‌ی خداوند متعال است و اراده‌ی شما هم استقلال ندارد. لذا اگر یک ضرر قِشریِ حَقیرِ واحدی هم سُراغ شما بیاید، خداوند متعال عارفِ سالکِ واصلِ صابرِ گمنام و مورد توجّه مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) مرحوم «آیت الله شیخ حسن پَهلوانی» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. وقتی بنده از بعضی از دردها به ایشان شکایت کردم، ایشان در آن جلسه چیزی نگفتند. در جلسه‌ی بعدی که رفتیم، ایشان پاره‌ای از مشکلاتی که سُراغ ایشان را گرفته، با یک حالت رضایتی بازگو کرد و بعد گفتند که این دنیا حال همه را می‌پُرسد. حالا از این احوال‌پُرسی‌ها در مسیر زندگی قطعی است؛ ولی شما توان رَفع و دَفع کم‌ترین و کوچک‌ترین مقدار آن را هم ندارید. «فَلَا کَاشِفَ»؛ یعنی «فَلا رافِعَ». «لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ برای این ضُرّ کوچک «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ». هرجایی خداوند متعال ضمیر آورده است، یک لطافت فوق اسم حتّی اسم جَلاله هم آورده است. انسان در کلمه‌‌ی مبارکه‌ی «الله» یا اسماء حُسنای دیگر، بالاخره به حروف و لَفظ یک توجّهی دارد؛ ولی در آن‌جایی که «هُوَ» می‌گوید، خیلی مهمّ است؛ «یَا هُو». «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ چه خدایی داریم. اگر کسی اهلش باشد، خداوند متعال خودش را بی‌پَرده به ما نشان می‌دهد. «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ[۹]»؛ «هُوَ» مقدّمه‌ی «الله» است؛ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ». «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ در روایت دارد که آه از اَسماء الهی است و وقتی آه می‌کشید، خودِ او از اَسماء الهی است. بی‌نام و نشان است، اسم خداوند متعال است. خودت وصل می‌شوی. وقتی بیچاره می‌شوی، آه می‌کشی؛ این بیچارگی تو را به او وصل کرده است. بدون نام و نشان به او وصل شده‌ای.

انسان قدرت کسب کوچک‌ترین منفعت را هم برای خودش ندارد

«وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ»؛ در مورد خیر هم شما در جَلب منفعت و جَذب مصلحت کوچک‌ترین نَفع و مصلحت خودتان را نمی‌توانید جَذب کنید و به دست بیاورید. وجود مقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در آن‌ جملات تکان‌دهنده‌ی خودشان می‌فرمایند: «لاَ أَجِدُ مَا أُحِبُّ وَ لاَ أَدْفَعُ مَا أَکْرَهُ[۱۰]»؛ دقیقاً ترجمان این جمله‌ی پروردگار متعال است که خداوند می‌فرماید: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ». حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم می‌فرمایند: «لاَ أَدْفَعُ مَا أَکْرَهُ»؛ خیلی از چیزها را می‌خواستم که به سَرم نیاید و سُراغ من را نگیرد. من فکر می‌کردم که بَلا برای دیگران است. هیچ‌گاه منتظر نبودم تا من هم بَلا ببینم، من هم دَرد بکشم، من هم داغ ببینم، من هم هجران ببینم، من هم دشنامی بشنوم، ناسزایی به من هم بگویند؛ ولی «لاَ أَدْفَعُ مَا أَکْرَهُ»؛ این در توانِ من نبود که نگذارم آن چیزی که مَکروه من است، به سُراغ من نیاید. به تعبیر مرحوم آقای پَهلوانی (رضوان الله تعالی علیه) حال ما را بپُرسد، ولی دیدیم که سُراغ ما را هم گرفت، دامان ما را هم گرفت. از آن سو غَرق در نعمت‌های تو هستم. «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا[۱۱]»؛ آنچه به شما دادیم، بی‌شمار است، بی‌حدّ است، لایتناهی است. اما در مورد نعمت‌های بی‌شمار پروردگار متعال، شما کوچک‌ترین مورد آن را در نظر بگیرید مانند باز و بسته کردن چشم‌تان، اگر خداوند متعال بخواهد چشم و پِلک را از هم باز می‌کنید و اگر خداوند متعال در همان جا عصب او را بخُشکاند، دیگر نمی‌توانید آن را ببندید. یک چیزی خیلی کوچک به نظر می‌‌رسد، ولی اصلاً در اختیار ما نیست. اما فکر می‌کنیم که هر وقت خواستیم، نَفَس می‌کشیم و دَم و بازدَم داریم.‌ این‌گونه نیست؛ اصلاً ما نیستیم. هر نَفَسی که هرگاه فُرو می‌رود و یا برمی‌آید، از این نَفَسی که هیچ‌گاه بر روی آن حساب باز نکردیم، به صورت مُرتّب تنفُس داریم که خیلی سَهل است و بدون هیچ مشکلی است؛ تا این‌که خداوند متعال بیماری کرونا را آورد. تا وقتی مریضی بود، آن‌هایی که مُبتلا نبودند می‌گفتند خدا را شُکر که ما مُبتلا نشدیم. فرمود: «اَلْعَافِیَهُ نِعْمَهٌ خَفِیَّهٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ وَ إِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ[۱۲]»؛ نعمت این‌گونه است که وقتی انسان دارد، آن را فراموش می‌کند و وقتی که خداوند متعال آن را می‌گیرد، انسان یادش می‌آید که این نعمت بوده است و ما متوجّه نبودیم که این نعمت بوده است. «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ»؛ باز در آن‌جا گفته بود: «ضُرٍّ»؛ هم تنوینِ وحدت داشت و هم مَسّ داشت و عَمیق نبود. این نعمت‌های گُذرای قِشریِ ظاهری که فکر می‌کنید شما از عُهده‌ی آن برمی‌آیید و اگر بروید به دست می‌آورید، حتّی شما قدرت این را هم ندارید.

بَشر در جَلب منفعت و دَفع ضرر موجود ناتوانی است

«وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ»؛ در این‌جا به جای این‌که بفرماید: «هُوَ یُعْطِیکَ» یا «لا یَمنَعُ مِنهُ اَحَد»، فرمود: «فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ با یک قانونی خودش را به ما مُعرّفی کرد که واجب الوجود قدرت مُطلق است، صرف القدرت است؛ «فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». بنابراین بَشر موجودِ ناتوانی است، هم در دَفع ضرر و هم در جَلب منفعت ناتوان است. نه این‌که ضعیف باشد، بلکه ناتوان است. خداوند متعال بَشر را به خودش مُعرّفی می‌نماید که ما خودمان را بشناسیم و راهِ شناخت خداوند متعال هم از بِستر عَجز خودمان است. اگر این نیازها نبود، ما خداوند متعال را نمی‌شناختیم. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ[۱۳]»؛ علّت آن این است که نَفسِ انسان مَحضِ تعلُّق است، عینِ رَبط به خداوند متعال است. اگر ما وجودِ رَبطی را نداشتیم، نمی‌توانستیم آن‌جایی را که با آن ارتباط داریم را بشناسیم. ولی خداوند متعال ما را فقیرِ خودش کرده است تا خودش را بشناسیم. خداوند متعال ابتدائاً ما را به خودمان شناساند؛ «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ»؛ در آیه‌ی دیگر «وَ إِنْ یُرِدْکَ[۱۴]» است، ولی در این‌جا «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ» است؛ زیرا می‌خواست مَسّ را در ضُرّ تحقیر نماید. یک زیانِ بسیار کوچک و ناچیز و قِشری اگر سُراغ شما را بگیرد، شما نمی‌توانید آن را رَفع کنید. در مقابل آن خیرِ کوچکِ ظاهریِ مادیِ واحد است که شما حتّی همین را هم نمی‌توانستید به دست بیاورید. کسی هم نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد. یکی از نکاتی که در عبارت «فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» وجود دارد، این است که اگر خیری به شما می‌رسد و خداوند متعال بر همه‌چیز قادر است، یعنی اگر همه‌ی عالَم و قدرت‌ها جمع بشوند، نمی‌توانند جلوی این خیرِ کوچک شما را بگیرند. از طرفی هم خودت نمی‌توانی آن را به دست بیاوری. هم خودت از به دست‌آوردنِ آن عاجز هستی و هم همه‌ی عالَم از جلوگیری کردنِ آن عاجز هستند. خداوند متعال چه مقدار لطیف با ما صحبت می‌کند! چه مقدار درس‌های خداوند قابل فَهم است! قابل نفوذ در دل‌هاست! چه مقدار زیبا گفته است! «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا[۱۵]»؛ «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

قاهربودنِ حق‌تعالی بر همه‌ی موجودات و همه‌چیزِ عالَم احاطه دارد

«وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»؛ این تکمیل آن ۵ مطلب قبلی است. «وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»؛ بعضی از لُغویون در مورد «قاهِر» می‌گویند که همان غالب است. این‌ها تک‌تک استعمال می‌شود و در مواردی از هر دو می‌توان استفاده کرد. «راغب[۱۶]» در مُفردات می‌گوید که قاهر غَلبه‌ی «هُوَ الغَلَبَهُ و التّذلیل مَعاً»، صِرف غَلبه قَهر نیست. ظاهراً در این‌جا نوشته‌ایم که غَلَبه را می‌گوید. مُفردات می‌گوید: «القَهرُ الغَلَبَهُ و التّذلیل مَعاً»؛ قَهر وقتی است که کسی بر کسی دیگری غَلبه پیدا می‌کند و او را نَرم یا ذَلیل می‌کند. گاهی انسان بر کسی غَلَبه دارد، ولی آن مَغلوب ذَلیل نمی‌شود. مانند حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)، مانند اُسرای کربلا. این‌ها از نظر نظامی مَقهور بودند، ولی از نظر صَلابت و از نظر مقاومت قاهر بودند و طرف‌شان ذَلیل بود. قَهر غَلبه‌ی توأم با تَذلیل است؛ ولی گاهی در غَلبه ذلّت وجود ندارد. آن‌جا دیگر قَهر نیست. مرحوم «علّامه مُصطفوی[۱۷]» (رضوان الله تعالی علیه) در کتاب «التحقیق[۱۸]» می‌گویند: «أنّ الأصل الوحد فی الماده هُو إعمال الغَلَبه إی غَلَبهُ فی مقام الإجراءِ و العَمل»؛ قَهر این است که انسان در مقام برخورد طراف مقابل را مَغلوب و مَقهور خودش قرار بدهد. «وَ غَلبَه هُو تطوّق فی قُدره»؛ اگر مُوازنه بهم خورد و یکی قدرتش بیشتر از دیگری بود، بر طرف مقابلش غَلَبه دارد. اما گاهی این غَلَبه را اعمال نمی‌کند. قدرت فوق دارد، ولی در مقام اعمال غَلَبه نیست و هرگاه اعمال کرد، آن‌گاه قَهر می‌شود. مرحوم علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در کتاب شریف المیزان می‌فرمایند که قَهر احاطه است. این‌که خداوند متعال قاهر است، با قَهر دیگری تفاوت دارد و مثال‌هایی را می‌زنند. می‌گویند که این موجودات هریک خاصیّتی دارند که با این خاصیّت بر موجود دیگر غالب می‌شود. آتش حَطَب را طُعمه‌ی خودش قرار می‌دهد و به کلّی او را نابود می‌کند. این قَهر آتش بر حَطَب است. یا حرارت آب را تبخیر می‌نماید و یا مزرعه را می‌خُشکاند و رطوبت را از بین می‌بَرد. این غَلَبه‌ی حرارت بر مزرعه است. موجودات هرکدام یک چیزی دارند که ضدّ دیگری است و در این برخوردهایی که پیش می‌آید، گاهی یک‌چیز، چیز دیگری را خُنثی می‌کند و اثر آن را از بین می‌بَرد. اما قاهربودن خداوند متعال این‌گونه نیست. این‌که آتش حَطَب را می‌سوزاند، وجود آتش و سوزانندگی آتش تحتِ اراده‌ی خداوند متعال است، با مَشیّت خداوند متعال است، با اِذن خداوند متعال است. خداوند متعال هم در وجود مخلوقش مُحیط است، «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[۱۹]» است و هم در اثَر آن این‌گونه است. در اصل وجود و در تأثیرِ وجود، مَشیّت و اِذن خداوند متعال همه‌کاره است. لذا تمام موجودات در اثر خودشان مُتّکی به اِذن پروردگار و مَشیّت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند. لذا فرمود: «هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ»؛ خداوند متعال قدرتِ مُطلقه است و این اطلاق شامل اصلِ وجود و آثارِ وجود است. هیچ قاهری بدون اِذن خداوند متعال قَهر ندارد. هیچ غالبی بدون مَشیّت خداوند متعال غَلَبه ندارد. «أَفَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ * أَأَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ[۲۰]» ، «أَفَرَأَیْتُمُ الْمَاءَ الَّذِی تَشْرَبُونَ * أَأَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ * لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْکُرُونَ[۲۱]»؛ این اراده‌ی خداوند متعال است. خداوند متعال در مورد آثار همه‌ی موجودات می‌تواند اِذن ندهد که آن اثر را نگذارند. با وجود این‌که به آتش دستور دادند: «قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ[۲۲]»؛ یا به کاردی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای ذبح فرزندشان تیز کرده بودند، اثر آهن این است که شیء لطیف را پاره کند؛ ولی در آن‌جا این کار را نکرد. او قاهر است و این قاهربودن هم برای این است که تطوّق دارد. از نظر رُتبه او بر همه‌چیز برتر است. بر همه‌ی مخلوقات خودش برتری دارد. نظیر این آیه‌ی کریمه که فرموده است: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۲۳]». این «هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ» نظیرِ آیه‌ی کریمه «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» است.

حکمت و خَبیربودن حضرت حقّ (سبحانه و تعالی)

«وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ»؛ در آخر هم برای کسانی که می‌خواهند تخلّق به اخلاق خداوند متعال پیدا کنند و تربیت توحیدی داشته باشند، خداوند متعال خودش را با دو صفت دیگر بعد از قهّاریتش مُعرّفی می‌فرماید. «وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ»؛ او قاهر هست، فوق عِباد هست، اما حکیم است. هر کاری می‌کند، کار گَزاف نیست. همچنین خَبیر هم هست؛ بر اساس علمی که دارد، حکمتش را اعمال می‌کند. در جای خودش فرعون را مُهلت می‌دهد، هزارن هزار کودک را ذبح می‌کند و خداوند متعال هم دست به ترکیب‌شان نمی‌زند. اما آن‌جایی که بنا دارد حضرت موسی (علیه السلام) را از بین ببرد، در آن‌جا حضرت موسی (علیه السلام) مأمور می‌شود که بنی‌اسرائیل را شبانه با خودش حرکت بدهد.‌ جاسوس‌های این‌ها هم مُطلّع می‌شوند و قوم حضرت موسی (علیه السلام) را تعقیب می‌کنند. دریا برای آن‌ها کانال و جاده‌ی خُشک می‌شود تا برای این‌ها دام باشد. همان چیزی که برای او نجات بود، برای این دام می‌شود. وقتی ورود پیدا می‌کنند، یک نفر از کسانی که با حضرت موسی (علیه السلام) همراه بودند، حتّی یک نفرشان هم نابود نشدند و این کسانی هم که با این قدرت ظاهری بودند که خودش را قاهر مُعرّفی می‌کرد، خداوند متعال یک نفر از آن‌ها را هم نجات نداد. همه را از بین بُرد. او حکیم است و تا مدّتی که مصلحت نبود که او را مؤاخذه کند، به او مَجال داد و آن همه کودک را کُشت؛ ولی حضرت موسی (علیه السلام) که بناست او را به کام دریا بکشاند را در دامان خودش بزرگ کرد. خداوند متعال در مورد آن بچّه‌ها مُچ او را نگرفت و مُچش را قطع نکرد. اما در این‌جا این کار را کرد و او حکیم است.‌ خَبیر هم هست؛ البته که هر حکیمی خَبیر است. ولی این هُشدار دیگری است که می‌فرماید: «وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ[۲۴]»؛ هر کاری می‌خواهید انجام بدهید، کسب دانش و مهارت کنید و کارشناسیِ دقیق در آن کار داشته باشید. «وَ لَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ[۲۵]»؛ هر کاری می‌خواهید انجام بدهید، به دنبال مُتخصّص آن بروید. «وَ لَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ»؛ آن کسی که خَبیر است، آن کسی که ماهر است، اگر کسی بخواهد از آن کار نسبت به شما اطّلاعاتی بدهد، «وَ لَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ»؛ خداوند متعال هم حکیم است و هم خَبیر است.

امیدواریم خداوند متعال روح و جانمان را به نور قرآن کریم هم قرآن صامت و هم قرآن ناطق حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ائمه‌ی طاهرین (سلام الله علیهم اجمعین) بیش از پیش نورانی بفرماید.

یک صلواتی مرحمت بفرمایید.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۴٫

[۳] سعدی شیرازی، گلستان، دیباچه.

[۴] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۱۰۷٫

«وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ».

[۵] سوره مبارکه انعام، آیات ۱۷ و ۱۸٫

[۶] فضل بن حسن بن فضل طَبْرِسی (۴۶۸ یا ۴۶۹ق – ۵۴۸ق) ملقّب به امین الاسلام، از مفسّران نامدار شیعه و نویسنده تفسیر مجمع البیان است. او در قرن ششم قمری می‌زیست و محدّث، فقیه، متکلّم، نیز بود. کتاب‌های جوامع الجامع و إعلامُ الوَریٰ نیز از آثار مشهور او هستند. داستانی درباره زنده شدن او در قبر گفته شده که برخی محققان آن را فاقد اعتبار معرفی کرده‌اند. سال و مکان تولد فضل بن حسن مشخص نیست. برخی تولدش را در سال‌های ۴۶۷ تا ۴۶۹ق دانسته‌اند. فرزند او ابونصر حسن بن فضل بن حسن طَبرِسی، صاحب کتاب «مکارم الأخلاق» است و نوه‌اش ابوالفضل علی بن حسن بن فضل طبرسی، صاحب مشکاه الانوار است که در تکمیل کتاب مکارم الاخلاق نگاشته شده است. فضل بن حسن بنابر مشهور در ۵۴۸ق در سبزوار (که حدود ۲۵ سال آخر عمر را در آنجا گذرانیده است) وفات یافت. افندی اصفهانی، نویسنده ریاض العلماء علت مرگ وی را شهادت گفته است. سبحانی تبریزی این ادعا را جزو اوهام دانسته که هیچ منبعی قبل از افندی ندارد. پیکر او به مشهد انتقال یافت و در محلی نزدیک حرم رضوی که آن زمان به نام قتلگاه شناخته می‌شد، به خاک سپرده شد. براساس لقب “طبرسی”، فضل بن حسن را به دو منطقه منسوب کرده‌اند: تَفْرِش و تبرستان. ابوالحسن علی بن زید بیهقی(درگذشت:۵۶۵ق)، مشهور به ابن‌فندق و هم‌دوره فضل بن حسن، در کتاب تاریخ بیهق، او را طبرسی خوانده و آورده طبرس منطقه‌ای بین کاشان و اصفهان است. شبیری زنجانی براساس این گزارش گفته طبرس، تغییر یافته عربی تَفْرِش، شهری بین ساوه، قم و اراک است. عبدالله افندی در ریاض العلماء، محمدعلی مدرس تبریزی در ریحانه الادب و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات آن را طَبَرسی خوانده و فضل بن حسن را منسوب به طبرستان دانسته‌اند.

[۷] مجمعُ البیان فی تفسیر القُرآن، از مهم‌ترین تفاسیر قرآن کریم نوشته فضل بن حسن طبرسی (متوفای ۵۴۸ق) عالم دینی و مفسر شیعی. این تفسیر را دانشمندان شیعه و سنی ستوده و از آن به عنوان یکی از منابع قدیم تفسیری یاد کرده‌اند. مجمع البیان از گونه تفاسیر ادبی قرآن است و پژوهشگران، اهمیت این اثر را در جامعیت، اتقان و استحکام مطالب، ترتیب دقیق، تفسیر روشن و سودمند و انصاف در نقد و بررسی آرا دانسته‌اند. این تفسیر شامل مباحثی چون: قرائت، اعراب، لغات، بیان مشکلات، ذکر موارد معانی و بیان، شأن نزول آیات، اخبار وارده در آیات و شرح و تبیین قصص و حکایات است. گفته شده طبرسی از نادر مفسران شیعی است که به علم مناسبات توجه کرده است. برخی از مورخان داستانی از علامه طبرسی نقل می‌کنند که حکایت از انگیزه وی را در نوشتن این تفسیر دارد. بر اساس این داستان، زمانی علامه طبرسی سکته کرده و خانواده‌اش با تصور این که وی مرده است او را به خاک سپردند. وی در قبر به هوش آمده و نذر می‎‌کند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابی را در تفسیر قرآن بنویسد. همان شب فردی به قصد دزدیدن کفن وی، قبر را شکافته و علامه از قبر بیرون آمد و نذر خود را ادا کرد. این داستان را نخستین بار میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء نقل کرده است. با توجه به این که طبرسی عالم قرن ششم است و افندی از علمای قرن دوازدهم است این داستان نیاز به سند دارد ولی افندی این داستان را بدون سند و به عنوان «مشهور بین خاص و عام» نقل کرده است. محدث نوری نیز تصریح دارد که این داستان در هیچ منبعی قبل از ریاض العلماء نقل نشده است.

[۸] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۸۳٫

[۹] سوره مبارکه اخلاص، آیه ۱٫

[۱۰] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۷۵، صفحه ۱۱۶.

«لی ، [الأمالی] ، للصدوق اِبْنُ اَلْمُتَوَکِّلِ عَنِ اَلسَّعْدَآبَادِیِّ عَنِ اَلْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ عَنِ اَلصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ قَالَ: سُئِلَ اَلْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقِیلَ لَهُ کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ قَالَ أَصْبَحْتُ وَ لِی رَبٌّ فَوْقِی وَ اَلنَّارُ أَمَامِی وَ اَلْمَوْتُ یَطْلُبُنِی وَ اَلْحِسَابُ مُحْدِقٌ بِی وَ أَنَا مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِی – لاَ أَجِدُ مَا أُحِبُّ وَ لاَ أَدْفَعُ مَا أَکْرَهُ وَ اَلْأُمُورُ بِیَدِ غَیْرِی فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِی وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّی فَأَیُّ فَقِیرٍ أَفْقَرُ مِنِّی».

[۱۱] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۸٫

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۱۲] روضه الواعظین، جلد ۲، صفحه ۴۷۲.

«قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: اَلْعَافِیَهُ نِعْمَهٌ خَفِیَّهٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ وَ إِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ وَ اَلْعَافِیَهُ نِعْمَهٌ یَعْجِزُ اَلشُّکْرُ عَنْهَا».

[۱۳] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۲، صفحه ۳۲.

«قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ثُمَّ عَلَیْکَ مِنَ اَلْعِلْمِ بِمَا لاَ یَصِحُّ اَلْعَمَلُ إِلاَّ بِهِ وَ هُوَ اَلْإِخْلاَصُ».

[۱۴] سوره مبارکه یونس، آیه ۱۰۷٫

«وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ».

[۱۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۲۲٫

«وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۖ وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا ۚ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا».

[۱۶] ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضل، معروف به راغب اصفهانی (درگذشته ۵۰۲ قمری) لغت‌شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود. وی از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در دوران آل‌بویه در قرن چهارم که اصفهان در اوج تمدن اسلامی و علم بوده است. راغب اصفهانی یکی از قرآن پژوهان به نام ایرانی در سده چهارم و پنجم قمری است که دارای آثار فراوان قرآن‌پژوهی بوده و بزرگ‌ترین اثر او یعنی مفردات الفاظ القرآن، یکی از مهم‌ترین آثار ماندگار قرآنی بوده که در همه کتابخانه‌های شخصی و عمومی حضورش نمایان است….. و به گفته برخی کتابی است که در معناشناسی مانند ندارد و زرکشی که به مناسب درباره راه‌های رسیدن به فهم قرآن سخن می‌گوید، به اهمیت واژگان و دلالت و کاربرد آن در سیاق آیات و کار راغب اشاره می‌کند، زیرا او افزون بر نکات معناشناسی در مدلول لفظ با توجه به سیاق و اثر آن، معنا را بیرون می‌کشد. این ویژگی و برتری نیز در تفسیر راغب یعنی جامع التفسیر نیز دیده می‌شود، که به اصول و قواعدی اشاره می‌کند که بعدها مبنا و پایه‌ای برای قواعد تفسیر و تفطن به نگرش‌های جدید تفسیری می‌گردد. از دیگر آثار قرآنی او الذریعه است که در بخش معارف اخلاقی قرآن سخن گفته و شخصیت قرآنی خود را در برابر کسانی که کتاب اخلاقی به روش حکما نوشته، نشان داده است. در کتاب‌های ادبی خود مانند محاضرات نیز گرایش‌ها و‌ اندیشه خلاق و پویای متکی به وحی جلوه دیگر قرآن پژوهی راغب است. در این رساله تفسیر پژوهی هر چند کوتاه و فشرده به شرح زندگی، عصر مؤلف و آثار و تالیفات به ویژه آثار قرآنی وی پرداخته می‌شود. با همه این اهمیتی که شخصیت راغب دارد، زوایای بسیاری از حیات راغب مجهول مانده و روشن نیست که کی به دنیا آمده و در چه زمانی فوت کرده، و اختلاف درباره زمان مرگ وی تا صد سال هم وجود دارد و این تاریکی و اختلاف درباره شخصیتی مانند راغب‌ اندکی شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد. شرح‌حال‌نگاران، حتی همشهریان او درباره او سکوت کرده، موضع مذهبی او محل اختلاف است. درباره اهمیت مقدمه تفسیر و نکات بس مهمی که در آغاز تفسیر به آن پرداخته اشاره می‌گردد. کاوش و بررسی تفاسیر و روش‌های تفسیری یک مفسر، دانشی نو در پژوهش‌های قرآنی است که در سده اخیر شکل گرفته و روز به روز ژرف‌تر و غنی‌تر شده و به بالندگی و پویایی فهم قرآن انجامیده است که بی‌گمان در تنقیح مبانی و تصحیح روش‌های پیشین کمک می‌کند.

درباره تاریخ وفات او نیز تفاوت اقوال آن را نزدیک به یک سده نشان می‌دهد. سیوطی در بغیه الوعاه گفته که وفات او در اوائل سده پنجم (یعنی حدود – ۴ – ۴۱۰) است، در حالی که کشف الظنون وفات او را در سنه ۵۰۲ آورده است و این نظر را بروکلمان، زرکلی، خوانساری و شیخ عباس قمی و آغا‌بزرگ تهرانی ذکر کرده‌اند.[۱۳] برخی از محققان معاصری که درباره حیات راغب تحقیق کرده، انکار کرده‌اند که راغب در سال ۵۰۲ وفات کرده باشد، خصوصاً در حالی که ابوحامد غزالی (م ۵۰۵) کتاب الذریعه الی مکارم الشریعه او را نیک می‌شمرده و با خود در سفرها حمل می‌کرده، و از سال ۴۸۸ از بغداد کوچ کرده، بعید است. که در آن تاریخ طبق این گفته در جوانی راغب سازگار است، این کتاب را در اختیار داشته باشد. حتماً باید راغب پیش از این می‌زیسته و فوت کرده باشد. ذهبی (م ۸) راغب را در سنه ۴۵۰ گویی زنده می‌دانسته و او را در ضمن طبقه ۲۴ شمرده است و بعد می‌نویسد: لم اظفر له بوفاه و لا ترجمه، و محتمل است که در آن وقت زنده بوده باشد. بدون شک نمی‌تواند راغب در سال ۵۰۲ فوت کرده باشد، زیرا در مصادر قدیمی قریب به عصر راغب، نصی بر این تاریخ یافت نشده و حاجی خلیفه که این خبر را گفته و دیگران نقل و تبعیت کرده‌اند، از کلام سیوطی برگرفته، با اینکه سیوطی گفته است که وی در اوائل سده پنجم فوت کرده است. از سوی دیگر، راغب در برخی آثار خود بر ملاقات با بعضی معاصرین صاحب بن عباد (م ۳۸۵ ق.) مانند ابوالقاسم بن ابی‌العلاء و عبدالصمد بن بابک تصریح کرده و ممکن نیست این ملاقات تا اوائل قرن ششم ادامه یافته باشد. وانگهی تاریخ کتابت برخی آثار راغب، مانند مفردات در سال ۴۰۹ را نشان می‌دهد که باز با فوت ۵۰۲ نمی‌سازد، با اینکه کتاب الذریعه را پیش از مفردات نوشته و در مفردات به آن اشاره می‌کند. البته در حاشیه برخی نسخه‌های مفردات آمده که این کتاب به خط راغب اصفهانی است که در هلال ماه رجب از سال ۳۴۳ در قصبه اصفهان به دنیا آمده و در ربیع‌الاخر سال ۴۱۲ فوت کرده است. اما مشکل این تاریخ، مجهول بودن کاتب و متاخر بودن تاریخ کتابت نسخه است.

[۱۷] میرزا حَسَن مُصْطَفوی مشهور به علامه مصطفوی (۱۳۳۴-۱۴۲۶ق) مفسر و فقیه شیعی قرن پانزدهم قمری است. او از شاگردان سید ابوالحسن اصفهانی و حجت کوه کمره ای و محمدحسین غروی اصفهانی بود. مصطفوی مسلط به چهار زبان ترکی، عربی، فرانسوی و عبری بود که بیش از ۷۰ جلد کتاب تألیف کرد. مجموعه ۱۴ جلدی التحقیق فی کلمات القرآن الکریم و تفسیر روشن از آثار اوست. مزار او در باغ بهشت قم قرار دارد. میرزا حسن مصطفوی در ۴ شعبان سال ۱۳۳۴ق مطابق با سال ۱۲۹۷ش در تبریز به دنیا آمد. او دورانِ کودکی را در تبریز در محضرِ پدرش آقا شیخ عبدالرّحیم زندگی کرد. شیخ عبدالرّحیم فرزند شیخ مصطفی از دانشمندانِ شهر و مشهور به زهد و تقوی بوده است. نقل می‌کنند که او دارای روحیه‌ای بسیار لطیف و صاف و با اینکه از نظر علمی صاحبِ رأی بود ولی همیشه در سکوت و تواضع کامل به مردم خدمت می‌کرده و چون از نظر مالی در شرایط بسیار خوبی بوده، کمک‌های زیادی هم به آشنایان داشته است. مادرش فاطمه و مادر بزرگش از سلسله ساداتِ تبریز بوده است. مصطفوی در ۱۹ جمادی‌الاول ۱۴۲۶ق مطابق با ۵ تیر ۱۳۸۴ش در تهران وفات یافت. مزارش در قبرستان باغ بهشت در قم واقع است. مصطفوی دوران دبستان و دبیرستان را در تبریز گذراند و در ضمن دروس مدرسه و اخذ دیپلم، شروع به دروس ادبیات عربی و علوم اسلامی نمود که در پانزده سالگی تا پایان کتاب رسائل و مکاسب را به پایان رسانیده و سپس در دانشکده الهیات تبریز (معقول و منقول) موفق به اخذ لیسانس و سپس دکترای الهیات گردید. وی از شانزده سالگی تا بیست و سه سالگی را در قم و از بیست و سه سالگی تا بیست و پنج سالگی را در نجف اشرف به تحصیلات علوم دینی و اسلامی مشغول گشت و سپس مجدداً به قم مراجعت و به مدت یکسال به تدریس تفسیر قرآن و علوم مرسومه مبادرت فرمود و در بیست و شش سالگی به تهران عزیمت و در همان سال ازدواج نمود. وی در تبریز از اساتیدی چون شیخ علی‌اکبر اهری و عمو زین‌الدّینی و در قم از حجت کوه کمره ای در فقه و اصول و در نجف از سید ابوالحسن اصفهانی در فقه و از میرزا حسین نائینی در اصول و از محمدحسین غروی اصفهانی هم در فقه و اصول، استفاده نمود.

[۱۸] ألتّحقیق فی کلمات القرآن الکریم دایره المعارفی قرآنی به زبان عربی تألیف حسن مصطفوی است. شرح کلمات قرآن و تفسیر ضمنی و محتوایی آن، از ویژگی‌های این کتاب است. این کتاب در ۱۴ جلد به چاپ رسیده و در سال ۱۳۶۲ش به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از سوی وزارت ارشاد اسلامی برگزیده شد. مؤلف، چون بهره‌برداری و استفاده از حقایق معارف و احکام و آداب قرآن را منوط به فهم و درک کلمات و مفردات قرآن به صورت تحقیقی و عمیق می‌داند؛ پس ضرورت دیده، نخست سعی و کوشش در راه درک و فهم این کلمات و مفردات را انجام دهد و بین مفاهیم حقیقی و مجازی آن تشخیص و تمییز قائل گردد و آن‌گاه به تفسیر بپردازد. وی کتب لغت موجود در این زمینه را تعیین‌کننده نمی‌داند. مؤلف، لغات قرآن را بر اساس ریشه کلمات تنظیم کرده و ابتدا توضیحات کتاب‌های معتبر لغت و ادب درباره آن لغت را جمع‌آوری و نقل نموده و آن‌گاه در قسمت «و التحقیق» نظر خویش را از میان اقوال آورده و مستدل می‌نماید. وی در ذیل بسیاری از لغات غیرعربی که ریشه آن‌ها عبری یا زبانی دیگر بوده، توضیح داده و به همان صورت عبری و … آورده است. مؤلف در ذیل هر لغت، آیه و آیاتی را که آن لغت و یا هم‌ریشه‌های آن، در آن قرار دارد،شمارش کرده است. وی بعد از مراجعه به کتب لغت، موارد استعمال کلمه در قرآن را مورد بررسی قرار داده و محور اصلی در نتیجه‌گیری‌اش، همین بررسی‌ها بوده است. با مشخص‌شدن اصل در هر ماده، سایر معانی مجازی و مستعمل را به آن رجوع داده و وجه مناسبت بین آن‌ها را بیان کرده است. پس از مشخص‌شدن حق، متعرض جهات ضعف و وهن و انحراف کتب لغت و تفسیر و ادب نشده است. مؤلف در تعلیق و بیان مطالب سعی نموده از تکرار و تطویل و مطالب خارج از مقصود، دوری نماید.

[۱۹] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ۖ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۲۰] سوره مبارکه واقعه، آیات ۶۳ و ۶۴٫

[۲۱] سوره مبارکه واقعه، آیات ۶۸ الی ۷۰٫

[۲۲] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۶۹٫

[۲۳] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰٫

«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا».

[۲۴] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۶٫

«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».

[۲۵] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۴٫

«إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ ۖ وَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ ۚ وَ لَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ».