«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

یک سوره‌ی قدر به حضرت زهرا (سلام الله علیها) هدیه می‌کنیم.

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِى لَیْلَهِ الْقَدْرِ‌ * وَ مَا أَدْرَ‌اکَ مَا لَیْلَهُ الْقَدْرِ‌ * لَیْلَهُ الْقَدْرِ‌ خَیْرٌ‌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ‌ * تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَ الرُّ‌وحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَ‌بِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ‌ * سَلَامٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ[۲]‌».

مروری بر مطالب جلسه‌ی گذشته

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لَا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ * مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ * وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ [۳]»؛ در جلسه‌ی گذشته این آیه‌ی کریمه مورد توجّه قرار گرفت که ابتدائاً به صورت استفهام اِنکاری مطرح شده است که اتّخاذِ ولیّ، کسی را که انسان به عنوان مالک خودش بپذیرد، سرپرست خودش، مدیر و مُدبّر خودش قبول نماید، در حالی‌که او «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است، ایجاد به دستِ اوست، هستی از آنِ اوست و رِزق نیز به دست خودش است. این عبارت «یُطْعِمُ وَ لَا یُطْعَمُ» هم مسأله‌ی توحید در رازقیّت را و هم واجب‌بودن خداوند را به ما تعلیم می‌دهد، «وَ لَا یُطْعَمُ». ممکن است کسی «یُطْعِمُ» باشد، خیلی‌ها وسیله‌ی معیشت فراهم می‌کنند، اما «لَا یُطْعَمُ» نیستند و خودشان هم مَرزوق و مُطعَم هستند. آن کسی که «یُطْعِمُ وَ لَا یُطْعَمُ» هستند، یعنی «یَرزُقُ و لا یُرزَق» است، ذاتِ رُبوبی است؛ زیرا مُطلق است و کم ندارد و نیاز ندارد. دیگران همگی نیازمند هستند. بنابراین این دو اصل اقتضاء می‌کند که ولایت مُنحصراً از آنِ خودش باشد. هم مسأله‌ی خالقیّت، کسی که بدون نُسخه‌ی قبلی و بدون کُپی‌برداری خودش انشاء و ایجاد کرده است و از طرفی هم خودش مخلوقش را اداره می‌نماید، اِطعام می‌کند و رِزق می‌دهد. این‌ها بُرهان عقلی است. کسی که خالق است، او مالک است و کسی که مالک است، او مُدبّر است و کسی که مدیر و مُدبّر است، او ولیّ است.

«قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ»؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شده است که به بندگان خداوند متعال هم اعلان کند که من علاوه بر این‌که عقل هستم، معرفت «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» و رازِق ماسوی را وقتی معرفت پیدا کرد، اجازه‌ی اتّخاذ ولیّ از غیرِ او را نمی‌دهد و عقلاً بر مخلوق و مَرزوق ممنوع است که از غیرِ خالق و غیرِ رازق اتّخاذ ولیّ کند. به علاوه او مولاست و من هم عَبد هستم. او به من دستور داده است که من بگویم که من «أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ» هستم. اوّلین کسی که تسلیم شده است یا مَکتب اسلام را پذیرفته است، خودم هستم. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در تمام فضائل اخلاقی و صفات عُلیا اوّل هستند. در اسلام و تسلیم در برابر حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هم به همه‌ی معانی نفر اوّل هستند. و این خودش دلیلِ مُستقلی است. عقل و نقل می‌گوید عَبد تابعِ مولاست. مولا دستور داده است که من در برابر او تسلیم باشم و لاغیر. «وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؛ هم در بُعد ایجابی مأمور هستم و هم در بُعد سَلبی خداوند متعال از هر نوع شِرک قَدغن کرده و نَهی فرموده است. اتّخاذِ ولیّ نسبت به غیرِ خداوندِ فاطرِ مُطعم شِرک است و خداوند متعال نَهی فرموده است. پس اوّلاً من مأمور به توحید هستم و ثانیاً ممنوع به شِرک هستم. آن قسمت اوّل بُرهان عقلی است و قسمت دوّم بُرهان نَقلی است.

خوف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از پروردگار در صورت تخلّف از دستورات وَحی

«قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»؛ مسئولیّت هر اندازه‌ای بالاتر باشد و شأن و مقام یک مسئول عالی‌تر باشد، نگرانی و خوفش هم نسبت به آن‌هایی که در آن دَرجه نیستند، بالاتر است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چون آوردنده‌ی مَکتب هستند باید اُلگو باشند، باید خودشان مَکتب‌شان را قبول داشته باشند تا به دیگران القاء نمایند؛ همان‌گونه که در پذیرش در دَرجه‌ی عالی و در قُلّه است و دیگران را هم از آن بالا صدا می‌زنند: «تعالوا»؛ شما پایینی‌ها بالا بیایید. از سوی دیگر کسی که پایین است اگر سقوط نماید، سقوطش از نظر دَرد و آسیب به مقدار کسی که در آن بالاست و از آن بالا می‌اُفتد، نیست. لذا هم ایمان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، اخلاص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، معرفت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به اعتبار رسول خدا بودن، به اعتبار داعی‌الله بودن، به اعتبار مُنادی توحید بودن اقتضاء می‌کند که نُمره‌ی اوّل باشد و در قُلّه مُستقر باشد و هم در بُعد تخلّف باید او خیلی نگران و ترس داشته باشد. «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[۴]»؛ چون علم روشنایی و واقع‌بینی می‌آورد، آن کسی که خداوند متعال را به عظمت شناخته است، او همواره هم مَجذوب حقّ است و هم مَرعوبِ حقّ است. از آن جهت که معرفت دارد، همیشه فانی فی‌الله است و دَربست خودش را به او سپرده است و سَرسپُرده است. از طرفی هم با خطر گناه، با باطن مُهلک گناه کاملاً آشناست. سیم برقی که پوشش ندارد و کودکی که از آن اطّلاع ندارد، به راحتی دست به سیم برق می‌زند؛ اما بزرگ‌تر که این خطر را می‌داند، هرگز اقدام به چنین کاری نمی‌کند. لذا وجود نازنین پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) از جهت قُربِ وجودی معرفت‌شان معرفت اوّل است و اوّلین مُخاطب در خطاب الهی هم خودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. خداوند متعال اوّلین اَمرش را به مُقرّب بارگاه خودش می‌رساند و از او به دیگران می‌رسد.

مُشرک مورد غُفران الهی واقع نخواهد شد

در بُعد سَلبی و عصیان هم چون او می‌داند که شِرک چه خطر موحشی است، چه خطر مُهلکی است. «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ[۵]»؛ مانند کسی است که «یَصَّعَّدُ»، می‌خواهد با فشار بالا برود و سقوط می‌کند؛ «فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ[۶]»؛ پَرندگان او را قطعه‌قطعه می‌کنند و خوراک خودشان قرار می‌دهند. یعنی شِرک انسان را نابود می‌کند، شِرک چیزی برای انسان باقی نمی‌گذارد. «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ[۷]»؛ پروردگار عظیم‌الشأن با همه‌ی رحمت واسعه‌اش، با همه‌ی عَفو عظیمش و با همه‌ی غُفرانی که دارد، به صراحت آب پاکی را بر روی دست مُشرک ریخته است و فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ»؛ خداوند متعال مُشرک را مورد غُفران قرار نمی‌دهد. نه این‌که غُفرانِ خداوند متعال محدودیّت دارد، بلکه قابلیّتی برای جَذب غُفران برای مُشرک وجود ندارد. او عَدم شده است و دیگر هیچ وجودی را نمی‌پذیرد. در مورد جهنّمی‌ها هم خداوند متعال فرموده است: «وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ[۸]»؛ این‌ها هیچ اَمر وجودی‌ را دریافت نمی‌کنند. نه این‌که موجِد در ایجاد و وجود‌ دادن بُخل داشته باشد؛ بلکه این قابلیّت را از دست داده است. لذا مسأله‌ی شِرک جزء گناهانی است که بالاتر از او فَرض ندارد و خداوند متعال هم در نَقل تصریح فرموده است و عقلاً هم به همین صورت است و این را پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از همه شُهود دارد و اگر دیگران تصوّر و ذهنیّت دارند و فکر می‌کنند و علم‌الیقین دارند، وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این مورد عین الیقین و حقّ‌الیقین دارد. لذا مأمور می‌شود که این ترس و وحشت را به ماسوی اعلان نماید. «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی»؛ عصیان مربوط به آن شِرک است.

اظهار خوف و ترسِ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به ربّ عالَمیان

«إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؛ خداوند متعال مؤکّداً پیامبرش را از شِرک بر حَذر داشته است و وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با آن بُرهان عقلی که در صَدر آیه‌ی قبل وجود داشت و با این بُرهان نَقلی که ایجاداً و سَلباً مُخاطبش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفت، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از همه‌ی عُقلاء و عُلماء به این خطر شُهود و اِشراف بیشتری دارند. لذا مأمور می‌شوند که خوف خودشان را به ظهور برسانند. «قُلْ إِنِّی أَخَافُ»؛ همان‌گونه که در آن‌جا خداوند متعال ایشان را مأمور کرد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم برای این‌که کسی در ایشان اَنانیّتی ملحوظ نکند، «قُلْ» را هم آوردند و فرمودند: «قُلْ إِنِّی أَخَافُ». این کلمه‌ی «قُلْ» هم مَقول قولِ پروردگار متعال است. چون گفته بود: «قُلْ»، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیینه‌ی تَمام‌نَمای اَقوالِ حقّ و صفات حقّ و اسماء حقّ مُتعال است. خداوند متعال فرمود: «قُلْ» و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم عیناً همان «قُلْ» را هم گفتند. «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»؛ هم در بُعد مأموریت برای توحید قُلِ الهی را هم مطرح کردند که با تأکید همراه بود؛ «إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ». بُعد سَلبی آن هم «وَ لَا تَکُونَنَّ» است. هم در این «إِنِّی» تأکید هست و هم در «لَا تَکُونَنَّ» تأکید وجود دارد و در هر دو بُعد آن مسأله خیلی برجستگی نشان می‌دهد، اُبُهّت دارد، جَلال خداوند متعال در این‌جا مُتجلّی شده است؛ «قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ». حال که چنین اَمری و چنین نَهی‌ای متوجّه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شده است که خودشان هم جزء مُکلّفین هستند، جزء محبورین نیست، جزء موجوداتی که تکلیف ندارند نیست؛ بلکه برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم امکان عَملی وجود دارد، ولی چون آگاهی و شُهود برای ایشان هست، در مورد حضرت یوسف (علیه السلام) فرمود: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ[۹]»؛ او یک چیزی را می‌دید و شُهود می‌کرد. برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم عذاب الهی مَشهود است. همان‌گونه که عظمت الهی برای ایشان مَشهود است، چشم جانشان باز است و به وُسعت وجود خودشان عظمت حقّ، قدرت حقّ و جَلال حقّ را دَرک می‌نمایند، در بُعد ترس هم به همین صورت است. هیچ‌کسی در عالَم خلقت از انبیاء و اوصیاء و در میان همه‌ی جانیان و قاتلان و افرادی که همه‌نوع آلودگی دارند و سپس گرفتار می‌شوند و در چَنگ قانون و کیفر قرار می‌گیرند، ترسِ هیچ‌کسی به اندازه‌ی ترسِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. وحشت هیچ‌کسی به اندازه‌ی وحشتِ نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. «قُلْ إِنِّی أَخَافُ»؛ باز با تأکید هم «قُلْ» را آورده است که مردم بدانند که خداوند متعال فرموده است، خداوند متعال لُطف دارد؛ خداوند متعال می‌خواهد بَشر این هَلاکت عظیم و این بزرگ‌ترین خطر را بشنود و بفهمد. لذا خودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که احبّ خلائق عندالله است، اَقرب خلائق الی‌الله است و اَشرف انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هستد، ترس خودشان را اعلان می‌کنند؛ «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»؛ مُسلّماً من خودم «أَخَافُ»، خائف هستم. «إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی»؛ همه‌ی این‌ها لطافت دارد. «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ[۱۰]»؛ در این‌جا هم خداوند متعال پیامبرش را مُجهّز به این بیان لطیف کرده است. «إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی»؛ من مربوب هستم، من مملکوک هستم. او من را مدیریت کرده است، او من را پرورش داده است، او من را به کمال رسانده است. کسی که من تکویناً بر سر سُفره‌ی او حیات می‌گیرم، وجود می‌گیرم، کمال می‌گیرم، رِزق می‌گیرم و نور می‌گیرم، من چنین ربّی دارم. آن‌گاه من این ربّ را عصیان کنم، با وجود این‌که مؤکّداً مأمور هستم و مؤکّداً نسبت به شِرک نَهی دارد، مع‌ذلک من بیایم و مُرتکب چنین هَلاکتی بشوم؛ «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی».

عذاب روز قیامت مهم‌تر از عذاب دُنیوی است

«عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»؛ عذاب دنیا اگر عظیم هم باشد، در دعای عظیم‌القَدرِ توحیدی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مشهور به دعای کمیل به خداوند متعال عرضه می‌داریم: «وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَلِیلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْیا وَ عُقُوباتِها، وَ مَا یَجْرِى فِیها مِنَ الْمَکَارِهِ عَلَى أَهْلِها، عَلى أَنَّ ذلِکَ بَلاءٌ وَ مَکْرُوهٌ قَلِیلٌ مَکْثُهُ، یَسِیرٌ بَقاؤُهُ، قَصِیرٌ مُدَّتُهُ[۱۱]»؛ اما چگونه طاقت می‌آورم نسبت به عذابی که او دائمی است؟ این «یَوْمٍ عَظِیمٍ» را آورده است تا مشخّص بشود که هر اندازه‌ای هم عذاب دُنیوی اهمیّت داشته باشد، مهم «عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ» است. این‌که انسان در آن عالَم گرفتار بشود. «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ». می‌گویند وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حسب روایتی که از امام جعفر صادق (علیه السلام) وجود دارد، به صورت مرتّب این آیه‌ی کریمه را تکرار می‌کردند تا هنگامی که سوره‌ی مبارکه‌ی فَتح نازل شد که در آن‌جا فرموده است: «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ[۱۲]»؛ وقتی این آیه‌ی کریمه نازل شد، خداوند متعال به پیامبرش اَمان داد و دیگر بعد از آن این آیه‌ی کریمه تکرار نمی‌شد. اما تا زمانی که این آیه‌ی کریمه نازل نشده بود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به صورت مرتّب این آیه‌ را تکرار می‌کردند و مُنقلب بودند؛ «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ».

جهنّم مظهر غضب پروردگار متعال است

آیه‌ی بعدی جلوه‌ی توحیدیِ دیگری است. همه‌ی این‌ها جلوه‌های توحیدی است که اگر کسی باید ولایت الهی را به عنوان زنجیر عبودیّت بر گردن خودش بیدازد و غیر از او را ولیّ و مالک و مُدبّر و رازق نشناسد، به اعتبار این‌که او فاطر و مُطعم است، این توحید در مسأله‌ی گُریز از معصیت حرف اوّل را می‌زند. او که «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» است، او که «یُطْعِمُ وَ لَا یُطْعَمُ» است، اگر عذاب و رَجائی هم نبود، فطرت و شهود و عقل اقتضاء می‌کند آن کسی که فاطر است، آن کسی که رازق است ولایت من را بر عُهده بگیرد و من به او سر بسپارم، سر بر آستان او بگذارم. این مراحل بعدی که خوف از «عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ» است، یا اُمید به بهشت و رحمت الهی باشد، این‌ها کلاس‌شان پایین‌تر است. البته آن کسی که در مقام توحید در قُلّه است، این کلاس‌های پایینی را هم به صورت خود به خود دارد. یعنی آن کسی که ذاتاً به مقام فَناء رسیده است و معرفت کامل الهی نصیبش شده است و باور دارد که «صَبَرْتُ عَلَى عَذابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِراقِکَ[۱۳]»، که سقوط را، سقوط از عین‌الله را خیلی دَردناک‌تر از عذاب جهنّم می‌داند، او از جهنّم هم می‌ترسد، او برای قیامت هم گریان است، او بهشت را هم طلب می‌کند؛ زیرا اصلاً او خودش نیست و تمام نگاهش به لب‌های یار است. هرچه را خداوند متعال دوست دارد، او نیز دوست دارد و چون خداوند متعال طمع به بهشت و ترس از جهنّم را در آیات وَحیانی خودش به عنوان اَمر مرغوب یا مأمور به بندگان خودش القاء کرده است، آن کسی که در توحید کامل هست، یقیناً این دو مرحله را نیز دارا هست. ولی هرکسی که این دو مرحله را داراست، مشخّص نیست که مرحله‌ی اعلاء را که مرحله‌ی توحید است، داشته باشد. «مَا عَبَدْتُکَ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لاَ طَمَعاً فِی جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ وَجَدْتُکَ أَهْلاً لِلْعِبَادَهِ فَعَبَدْتُکَ[۱۴]»؛ آن دو مرحله را با وجود این‌که انگیزه آن نیست، ولی داراست. هم از قبر می‌ترسد، هم از قیامت می‌ترسد، هم طَمع بهشت دارد و هم این‌که همه‌ی نِعَم بهشتی را دوست دارد. او جلوه‌های رحمتِ خداوند متعال است. بهشت از صفات الهی است، از افعال الهی است. لذا بهشت به اعتبار تجلّی خدابودن، دوست‌داشتنی است. جهنّم مظهر غضب خداوند متعال است. خداوند متعال صفات جَلالیه دارد و یکی از مظاهر صفات جَلالیه و صفات قهّاریت پروردگار متعال جهنّم است. بنابراین گُریز از جهنّم، گریه‌ی از جهنّم، توجّه به صفات جَلال پروردگار متعال است و مطلوب حق‌تعالی است، مَرضیِ حق‌تعالی است. این‌گونه نیست که کسی استحقاق الهی را برای عبودیّت یافته باشد. مِنهای تُحف و طمع عاشق هست. حُبّاً پرستش می‌نماید، شُکراً پرستش می‌کند، حقّاً و استحقاقاً لله پرستش می‌کند و این‌گونه نیست که او را از خوفِ جهنّم یا جَذبه‌های بهشتی بی‌نیاز نماید. «قُلْ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ»؛ هم مسأله‌ی «رَبِّی» خیلی لطیف است و در میان صفات جَمالیه‌ی پروردگار متعال، خداوند متعال این ربّ را مُناسب دیده است و در این‌جا آورده است. چون کسی که مَربوب است، کسی که مملوک است، کسی که مُربّای کسی هست، او به مولای خودش، به مالک خودش، به ولی‌نعمت خودش اگر هیچ ترسی هم نباشد و وَعده‌ای هم در کار نباشد، او ربّ من است، او من را پرورش داده است. لذا به خودش اجازه نمی‌دهد. «أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ».

مُنصرف‌کردن دیگران نسبت به حضرت یوسف (علیه السلام) توسط حق‌‌تعالی

آیه‌ی بعدی جلوه‌ی دیگری از رحمت رحیمیّه‌ی حق‌ّ متعال است. «مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»؛ کسی که «یُصْرَفْ عَنْهُ» است، مانند «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ[۱۵]»، فاعل ذکر نشده است. در هرجایی به مناسبتی فاعل ذکر نمی‌شود. «مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ»؛ کسی که عذاب از او مُنصرف شده است، «فَقَدْ رَحِمَهُ». این عظمت مسأله را با مَجهول ذکرکردن بیان کرده است و خیلی مهم است. نه این‌که کسی را عذاب نکند؛ بلکه عذاب را از آن مُنصرف نماید. آن‌قَدر جلوه‌ی رحمت حقّ وجود او را نورانی کرده است که اصلاً ظُلمت عذاب به او نزدیک نمی‌شود. مانند انصراف فَحشاء از حضرت یوسف (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) است که در آن‌جا هم حضرت یوسف (علیه السلام) موفّق بودند. به خداوند متعال عرضه داشت: «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ[۱۶]»؛ این عَجز و نیاز خودش را به محبّت و حفاظت ولی‌اش به زبان آورد. بارالها! پروردگارا! اگر تو کیدِ این‌ها را از من مُنصرف نکنی، اقتضاء پیش می‌آید. آن‌گاه باید من مانعی ایجاد کنم که ای اقتضاء نسوزاند. در سوزاندن آتش، حرارت آتش اقتضاء است. چه زمانی می‌سوزاند؟ وقتی که مانعی به وجود بیاید تا آتش نسوزاند. آتشِ شَهوت هم به همین صورت است، آتشِ شهرت‌طلبی هم به همین صورت است. این اقتضائات است که انسانِ مؤمن تقوا را مانع قرار می‌دهد، ایمانش مانع می‌شود، ترس از بی‌آبرویی مانع می‌شود. اقتضاء وجود دارد، ولی مانع را ایجاد می‌کنیم تا آن اقتضاء به حقیقت نرسد. در مورد وجود نازنین حضرت یوسف (علیه السلام) خداوند متعال کاری کرد که آن اقتضاء دیگر وجود نداشته باشد. این‌که فرمود: «کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ[۱۷]»؛ در آن‌جا درخواست حضرت یوسف (علیه السلام) این نبود که خدایا من را نگاه‌دار؛ بلکه فرمود کیدِ این‌ها را از من مُنصرف کن. وقتی درخواست با همّت بلندی همراه است و می‌خواهد که این اقتضاء در وجودش پیش نیاید، عرضه داشت: «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ»، ولی اگر مُنصرف کردی، دیگر این آتش روشن نخواهد شد. یک کاری انجام بده که بر خلاف رضای تو آتشی درون من روشن نشود. او از خداوند این درخواست را داشت که کیدِ این‌ها را از من مُنصرف کن، نه این‌که من را از این‌ها مُنصرف کنی، بلکه این‌ها را از من مُنصرف کن. لذا در جریان آزمونی که زُلیخا از بانوان مصر به وجود آورد، وقتی حضرت یوسف (علیه السلام) وارد مَحفل بانوان شدند که سیب سلطنتی و چاقوی تیز در دست‌شان بود، این‌ها هِلهِله کردند و گفتند: «حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ[۱۸]»؛ اصلاً او حالت بَشری ندارد. وقتی یک جوان وارد یک محفلی می‌شود که زن‌ها بَزک‌کرده در آن‌جا هستند، اگر خیلی هم مُتدیّن باشد، خودش را کنترل می‌نماید؛ ولی نوع برخورد حضرت یوسف (علیه السلام) به گونه‌ای بود که آن‌ها احساس کردند اصلاً این اعتنایی به آن‌ها ندارد؛ نه این‌که کفّ‌نَفس می‌کند. لذا تعبیرشان این بود: «مَا هَذَا بَشَرًا». اصلاً این بَشر نیست. اگر بَشر بود، بَشر دارای شَهوت است، دارای غضب است؛ ولی گویا این ندارد و آن اقتضاء در وجودش نیست. خداوند متعال هم منّتی که بر حضرت یوسف (علیه السلام) داشت، فرمود: «کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ». «إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ[۱۹]»؛ کسی که به مقام احسان برسد، خداوند این‌گونه با او برخورد می‌کند. حضرت یوسف (علیه السلام) هم خودشان این امتنان الهی را با همه‌ی وجودشان می‌یافتند و بر زبان جاری کردند و گفتند: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی[۲۰]»؛ من بر سر سُفره‌ی رحمت بودم و جَذبه‌ی رحمت او بازمی‌داشت که جَذبه‌ی این‌ها من را ببرد. من مَجذوب این‌ها نبودم و مَجذوب رحمت حقّ بودم، مورد ترحّم حضرت حقّ قرار گرفتم.

مُنصرف‌کردن عذاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) توسط پروردگار عالَم

در این آیه‌ی کریمه چون خودِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُخاطب است، « قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لَا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؛ و بعد هم شخص خودشان را در مقام خوف برای بندگان دیگری اُلگو و اُسوه معرّفی می‌نماید، خداوند منّان می‌خواهد بفرماید که در آن مرحله هم ما هستیم که مُنصرف می‌کنیم. «مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ»؛ اگر کسی در آن یوم عظیم این عذابِ عظیم از او مُنصرف شد، هُنر خودش نیست. این مشمول جَذبه‌های رحمتِ رحیمیّه‌ی حضرت حقّ (تبارک و تعالی) بوده است. یک کسی را خداوند نگاه می‌دارد و یک کسی خودش خود را حفظ می‌کند. «مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ»؛ این فُوز با فُوزهای دیگر تفاوت دارد. یک حدیثی در کتاب شریف «مجمع البیان[۲۱]» فرمود: «وَ اَلَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ مَا مِنَ اَلنَّاسِ أَحَدٌ یَدْخُلُ اَلْجَنَّهَ بِعَمَلِهِ، قَالُوا. وَ لاَ أَنْتَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟ قَالَ: وَ لاَ أَنَا إِلاَّ أَنْ یَتَغَمَّدَنِی اَللَّهُ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ»؛ هیچ‌کسی با عمل خودش مُستحقّ بهشت نمی‌شود، داخل بهشت نمی‌شود. عرضه داشتند: حتی خود شما؟ فرمودند: بله، حتی من. الّا این‌که خداوند متعال من را مُستغرق رحمت خودش می‌کند و با فضل خودش ما را نگاه می‌دارد. اجمالاً «مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ»، کسی را که خداوند متعال یوسف‌وار و پیامبر‌وار عذاب را از او مُنصرف می‌کند، نمی‌گذارد عذاب به سُراغ او بیاید، «فَقَدْ رَحِمَهُ» مشمول جَذبه‌های رحمتِ الهی قرار گرفته است و چنین لُطفی فُوز مُبین هست. اگر کسی مشمول چنین فوزی شد، این مشمول فُوز مُبین قرار گرفته است.

همه‌ی نَفع و ضرر انسان به دست خداوند متعال است

از آیه‌ی بعدی هم ما مطالب زیادی متوجّه نمی‌شویم و تأکید به مطالب قبلی است. «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ در این آیه‌ی کریمه چیزی که تفاسیر مطرح کرده‌اند، یکی مسأله‌ی «مَسّ» است. مَسّ در برابر غَمس است. مَسّ تماس است، قِشری است؛ ولی غَمس فُرورفتن است. «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ نه این‌که ضُرّ شدید، زیان زیاد و بیماری سخت را نمی‌توانید از خودتان دَفع کنید؛ بلکه در مورد کمترین آسیب هم شما قادر نیستید که از خودتان دَفع کنید. خطاب به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است: «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ اگر خداوند متعال اَسبابی را فراهم نماید که یک شیء و زیان قَلیلی با شما مِساس داشته باشد، «فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ»؛ کسی جز خداوند متعال این درد قَلیل را هم نمی‌تواند برطرف نماید. «وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ هم در بُعد زیان و هم در بُعد نَفع است. نَفعِ کم را هم که حتی به اندازه‌ی پَر مگسی هم باشد، نمی‌توانید برای خودتان جَذب مَنفعت نمایید. در بُعد زیان هم نمی‌توانید کمترین آسیب را از خودتان رَفع کنید که کَشف همان رَفع است که آن را رَفع کنید؛ مگر این‌که خداوند متعال رَفع می‌کند. هم در بُعد مَنفعت‌طلبی که انسان طالب نَفع است و دافعِ ضَرّ است. انسانی که از زیان فرار می‌کند و به دنبال مصالح و مَنافع حیاتی خودش است، کمترینِ آن در هر دو طرف از حیطه‌ی اقتدارِ او بیرون است. در جزئی و کُلّی همه‌کاره خداوند متعال است. «لا مؤثر فی الوجود الا الله تبارک و تعالی[۲۲]». چون وجود غیر از او نیست، لذا اثر وجودی هم نمی‌تواند غیرِ او باشد.

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه قدر.

[۳] سوره مبارکه انعام، آیات ۱۴ الی ۱۷٫

[۴] سوره مبارکه فاطر، آیه ۲۸٫

«وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَٰلِکَ ۗ إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ».

[۵] سوره مبارکه حج، آیه ۳۱٫

«حُنَفَاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ ۚ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ».

[۶] همان.

[۷] سوره مبارکه نساء، آیه ۴۸٫

«إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ ۚ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَىٰ إِثْمًا عَظِیمًا».

[۸] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۱۷٫

«یَتَجَرَّعُهُ وَ لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ ۖ وَ مِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ».

[۹] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۴٫

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ».

[۱۰] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫

«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ ۖ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ».

[۱۱] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.

«…وَ لَیْتَ شِعْرِى یَا سَیِّدِى وَ إِلٰهِى وَ مَوْلاىَ، أَتُسَلِّطُ النَّارَ عَلَىٰ وُجُوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِکَ سَاجِدَهً، وَ عَلَىٰ أَلْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحِیدِکَ صَادِقَهً، وَ بِشُکْرِکَ مَادِحَهً، وَ عَلَىٰ قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ بِإِلٰهِیَّتِکَ مُحَقِّقَهً؛ وَ عَلَىٰ ضَمَائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِکَ حَتَّىٰ صَارَتْ خَاشِعَهً، وَ عَلَىٰ جَوارِحَ سَعَتْ إِلَىٰ أَوْطانِ تَعَبُّدِکَ طَائِعَهً، وَ أَشارَتْ بِاسْتِغْفارِکَ مُذْعِنَهً، مَا هَکَذَا الظَّنُّ بِکَ، وَ لَا أُخْبِرْنا بِفَضْلِکَ عَنْکَ یَا کَرِیمُ، یَا رَبِّ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَلِیلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْیا وَ عُقُوباتِها، وَ مَا یَجْرِى فِیها مِنَ الْمَکَارِهِ عَلَىٰ أَهْلِها، عَلىٰ أَنَّ ذٰلِکَ بَلاءٌ وَ مَکْرُوهٌ قَلِیلٌ مَکْثُهُ، یَسِیرٌ بَقاؤُهُ، قَصِیرٌ مُدَّتُهُ؛ فَکَیْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الْآخِرَهِ وَ جَلِیلِ وُقُوعِ الْمَکَارِهِ فِیها؟ وَ هُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ، وَ یَدُومُ مَقامُهُ، وَ لَا یُخَفَّفُ عَنْ أَهْلِهِ، لِأَنَّهُ لَایَکُونُ إِلّا عَنْ غَضَبِکَ وَ انْتِقامِکَ وَ سَخَطِکَ، وَ هٰذا ما لَاتَقُومُ لَهُ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ، یَا سَیِّدِى فَکَیْفَ لِى وَ أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الذَّلِیلُ الْحَقِیرُ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ…».

[۱۲] سوره مبارکه فتح، آیات ۱ و ۲٫

«إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا».

[۱۳] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.

«…یا إِلٰهِى وَ رَبِّى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ، لِأَیِّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَشْکُو، وَ لِمَا مِنْها أَضِجُّ وَ أَبْکِى، لِأَلِیمِ الْعَذابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلَاءِ وَ مُدَّتِهِ. فَلَئِنْ صَیَّرْتَنِى لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدائِکَ، وَ جَمَعْتَ بَیْنِى وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلَائِکَ، وَ فَرَّقْتَ بَیْنِى وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیائِکَ، فَهَبْنِى یَا إِلٰهِى وَ سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ وَ رَبِّى، صَبَرْتُ عَلَىٰ عَذابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَىٰ فِراقِکَ، وَهَبْنِى صَبَرْتُ عَلىٰ حَرِّ نَارِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَىٰ کَرامَتِکَ؟ أَمْ کَیْفَ أَسْکُنُ فِى النَّارِ وَ رَجائِى عَفْوُکَ؟ فَبِعِزَّتِکَ یَا سَیِّدِى وَ مَوْلاىَ أُقْسِمُ صَادِقاً، لَئِنْ تَرَکْتَنِى نَاطِقاً لَأَضِجَّنَّ إِلَیْکَ بَیْنَ أَهْلِها ضَجِیجَ الْآمِلِینَ، وَ لَأَصْرُخَنَّ إِلَیْکَ صُراخَ الْمُسْتَصْرِخِینَ، وَ لَأَبْکِیَنَّ عَلَیْکَ بُکَاءَ الْفَاقِدِینَ، وَ لَأُنادِیَنَّکَ أَیْنَ کُنْتَ یَا وَلِىَّ الْمُؤْمِنِینَ، یَا غَایَهَ آمالِ الْعارِفِینَ، یَا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ، یَا حَبِیبَ قُلُوبِ الصَّادِقِینَ، وَ یَا إِلٰهَ الْعالَمِینَ؛ أَفَتُراکَ سُبْحَانَکَ یَا إِلٰهِى وَ بِحَمْدِکَ تَسْمَعُ فِیها صَوْتَ عَبْدٍ مُسْلِمٍ سُجِنَ فِیها بِمُخالَفَتِهِ، وَ ذاقَ طَعْمَ عَذابِها بِمَعْصِیَتِهِ، وَ حُبِسَ بَیْنَ أَطْباقِها بِجُرْمِهِ وَ جَرِیرَتِهِ، وَ هُوَ یَضِجُّ إِلَیْکَ ضَجِیجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِکَ، وَ یُنادِیکَ بِلِسانِ أَهْلِ تَوْحِیدِکَ، وَ یَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِرُبُوبِیَّتِکَ؟ یَا مَوْلاىَ فَکَیْفَ یَبْقىٰ فِى الْعَذابِ وَ هُوَ یَرْجُو مَا سَلَفَ مِنْ حِلْمِکَ؟ أَمْ کَیْفَ تُؤْلِمُهُ النَّارُ وَ هُوَ یَأْمُلُ فَضْلَکَ وَ رَحْمَتَکَ؟…».

[۱۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۱۹۷.

[۱۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸۳٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».

[۱۶] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۳٫

«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ۖ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ».

[۱۷] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۴٫

«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ».

[۱۸] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۱٫

«فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَ قَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ ۖ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ».

[۱۹] سوره مبارکه صافات، آیه ۸۰٫

[۲۰] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳٫

«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۲۱] مجمعُ البیان فی تفسیر القُرآن، از مهم‌ترین تفاسیر قرآن کریم نوشته فضل بن حسن طبرسی (متوفای ۵۴۸ق) عالم دینی و مفسر شیعی. این تفسیر را دانشمندان شیعه و سنی ستوده و از آن به عنوان یکی از منابع قدیم تفسیری یاد کرده‌اند. مجمع البیان از گونه تفاسیر ادبی قرآن است و پژوهشگران، اهمیت این اثر را در جامعیت، اتقان و استحکام مطالب، ترتیب دقیق، تفسیر روشن و سودمند و انصاف در نقد و بررسی آرا دانسته‌اند. این تفسیر شامل مباحثی چون: قرائت، اعراب، لغات، بیان مشکلات، ذکر موارد معانی و بیان، شأن نزول آیات، اخبار وارده در آیات و شرح و تبیین قصص و حکایات است. گفته شده طبرسی از نادر مفسران شیعی است که به علم مناسبات توجه کرده است.

مفسر، متکلم و فقیه شیعی، امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی (درگذشت ۵۴۸ق)، از عالمان بزرگ قرن ۶ق. است که اکثر شرح حال نگاران، درباره مقام علمی و جایگاه بلند او سخن گفته‌اند و او را به خوبی و آراستگی ستوده‌اند. درباره زادگاه او اختلاف است که اهل طبرستان مازندران است یا طَبرِس، مُعرّب تَفرش، از شهرهای نزدیک قم و ساوه. در هر صورت، شخصیت علمی و فکری طبرسی در مشهد و سبزوار تکوین یافت، و در همان جا به تدریس و تعلیم و نشر افکار پرداخت و در نهایت دیده از جهان فرو بست. مدفن وی در مشهد در نزدیکی حرم امام رضا (علیه السلام) است. خیابانی که وی در آن دفن است به نام او طبرسی نام‌گذاری شده است.

طبرسی از مفسران چندگانه نویس است. وی سه تفسیر به نگارش درآورده است: مجمع البیان، جوامع الجامع و الکافی الشافی. گسترده‌ترین این تفاسیر، مجمع البیان و فشرده‌ترین آن‌ها الکافی الشافی است. بنا بر آنچه در مقدمه جوامع گزارش کرده است، پس از نگارش مجمع البیان و الکافی الشافی، به تفسیر کشاف برخورد می‌کند و بحث‌های ادبی، بلاغی و گرایش‌های عقلی زمخشری او را به اعجاب می‌آورد، از این رو با تأثر از کشاف و روش بلاغی او، تفسیری موجزتر از مجمع البیان می‌نویسد. برخی از مورخان داستانی از علامه طبرسی نقل می‌کنند که حکایت از انگیزه وی را در نوشتن این تفسیر دارد. بر اساس این داستان، زمانی علامه طبرسی سکته کرده و خانواده‌اش با تصور این که وی مرده است او را به خاک سپردند. وی در قبر به هوش آمده و نذر می‎‌کند که اگر خداوند او را از درون قبر نجات دهد کتابی را در تفسیر قرآن بنویسد. همان شب فردی به قصد دزدیدن کفن وی، قبر را شکافته و علامه از قبر بیرون آمد و نذر خود را ادا کرد. این داستان را نخستین بار میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء نقل کرده است. با توجه به این که طبرسی عالم قرن ششم است و افندی از علمای قرن دوازدهم است این داستان نیاز به سند دارد ولی افندی این داستان را بدون سند و به عنوان «مشهور بین خاص و عام» نقل کرده است. محدث نوری نیز تصریح دارد که این داستان در هیچ منبعی قبل از ریاض العلماء نقل نشده است.

[۲۲] «لا مؤثر فی الوجود الا الله» یکی از قاعده‌های فلسفی بوده و به این معناست که در جهان، هیچ علت فاعلی (علت فاعلی به علتی گفته می‌شود که به معلول خود، وجود می‌دهد) حقیقی به جز خداوند (واجب الوجود) نیست. این قاعده به این معناست که هیچ علت فاعلی حقیقی به جز خداوند (واجب الوجود) نیست. و تنها خداوند است که حقیقتا به دیگر موجودات هستی و وجود می‌دهد و دیگر موجودات در زمینه هستی بخشی، تنها علت اعدادی هستند (علت اعدادی به علتی گفته می‌شود که در وجود معلول خود تاثیر ندارد و تنها زمینه لازم را برای موجود شدن آن، فراهم می‌کند؛) نه علت حقیقی. با اثبات این مطلب، می‌توان نتیجه گرفت که هیچ علت غیر فاعلی نیز (خواه علت غایی باشد یا قابلی یا مادی یا صوری یا…) ، در وجود معلول خود، تاثیر حقیقی ندارد؛ زیرا علیت هرچیز (چه به نحو غایی یا قابلی یا مادی یا صوری یا…) ، تابع وجود آن است و وقتی اثبات شد که وجود را تنها خداوند اعطاء می‌کند، وجود هر علتی و در نتیجه علیت آن (به نحو فاعلی یا غایی یا قابلی یا مادی یا صوری یا…) از آن خداوند خواهد بود. با اثبات مطلب یادشده، « توحید افعالی» به معنی دقیق کلمه، اثبات شده است؛ زیرا توحید افعالی به معنای دقیق این است که هر فعلی در جهان، حقیقتا فعل خداوند است و چون فعل، همان علیت و تاثیر است، با اثبات این که علیت و تاثیر حقیقی از آن خداوند است، همه افعال، حقیقتا فعل خداوند خواهند بود.