«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

آیت‌الکُرسی سیّد آیات کریمه است

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ * لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ[۲]»؛ آیه‌ی شریفه‌ی آیت‌الکُرسی را فی‌الجمله به مَحضر آن تَشرُّف حاصل شد و ان‌شاءالله جُرعه‌هایی نَصیب جان پاک‌تان شده باشد و ما هم بی‌نَصیب نشده باشیم؛ ولی آیه‌ی عَجیبی است. واقعاً «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ[۳]»؛ آیه‌ای است که هرچه آدم برگردد، داده‌های جدیدی خواهد داشت. الحقّ و الانصاف قرآن سیّد کُتُب آسمانی است. سوره‌ی بقره سُور سوره‌های قرآنی است، آیت‌الکُرسی هم سیّد آیات کریمه است. خییلی دریای عَمیقی است، چشمه‌ی گُوارایی است، مائده‌ی سرشار از نیروی نوری و اعتقادی و مسائل مَعنوی است.

دین یک باور است و هیچ تَحمیل و اِکراهی در آن نیست

بعد از آیت‌الکُرسی‌ این دو آیه‌ی بعدی هم جُزء ذیل این آیه به حساب می‌آید و در برخی از روایات جُزء مجموعه‌ی آیت‌الکُرسی است. لذا هم سیره، هم سُنّت و هم روایات این‌ها را جُدا نمی‌کنند از آیه‌ای که آن آیه به مُناسبت «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ» آیت‌الکُرسی است. «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»؛ این ‌جُزء آیات همیشه جدید قرآن کریم است، جُزء افتخارات مَکتب ماست که شُعار روشن و فریاد بلند و رَسای کتاب وَحیانی ما این است که می‌فرماید: «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»؛ دین تَحمیلی نیست، دین اجباری نیست، دین با اِکراه دین نمی‌شود. «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» تَعبیر بسیار لَطیفی است. نمی‌گوید: «لَا تُکْرِهُ النَّاسَ عَلَی الدّین»؛ بلکه می‌گوید:‌ «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»؛ اصلاً نَفی می‌کند. این دین اِکراه‌‌بَردار نیست. «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»؛ در نَحوه‌ی اَدای آن هم هیچ اجبار و دستوری نیست؛ بلکه بیان واقعیّت است؛ «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». علّت آن هم این است که می‌فرماید: «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ». «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» از آن‌جایی که دین یک باور هست به مجموعه‌ی نظام فکری، احساسی و عملی و باور امکان ندارد که اجباری باشد. آدم یا قبول دارد و یا قبول ندارد. بنابراین اصلاً زمینه‌ای برای اجبار در ایمان، در عقیده، در باور، در رَدّ باطنی مُطلقا حَریم آن مَصون است از این‌که فشاری به آن‌جا وارد بشود. فشار فیزیکی به بدن وارد می‌شود. فشار احساسی به تَمایُلات و عَواطف احسان وارد می‌شود؛ ولی علم اجباری نیست. انسان چیزی را که دانست، دانسته است؛ حالا شما بخواهید بگویید که نداند؛ این‌که زوری نیست. دین عبارت است از باور که باور مَعجونی از علم و پذیرش قلبی و پذیرش باطنی است. این اصلاً زمینه ندارد، اصلاً فضای باور، فضای دانش و بینش و قبول باطنی هیچ تناسُبی با مسأله‌ی فشار ندارد. اصلاً زمینه ندارد؛ «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ[۴]»؛ اِکراه بود، ولی دل آن که با اِکراه تغییر پیدا نکرد. «عَمّار[۵]» چه عَمّاری است! چه آیتی است! چه عشقی است! چه ایثاری است! چه ولایتی است! چه آیتی از آیات حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. پدر و مادر او زیر شکنجه به شهادت رسیدند، ولی خودش به زبان چیزی گفت که از مرگ نجات پیدا کرد. قرآن کریم هم این دو را جمع کرد که آنچه که مربوط به گُفتنش بود، فشار بَردار بود، ولی «قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ» بود. اظهارش با اِکراه بود؛ اما این اِکراه هیچ تأثیری در دل و باورش نداشت.

انسان ذاتاً مُختار آفریده شده است

«لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»؛ در دین مهمّ این است که غَیّ که اِنحراف از مسیر حقّ و درست است، با رُشد که راه درستی است که انسان را به مَقصد می‌رساند، این دو وقتی راه و چاه، راه درست و نادرست روشن شد، دیگر انتخاب آن با کسی است که برایش روشن شده است. اگر روشن نبود، می‌گفتیم این نه برای اجبار و نه برای عَدم اجبار اصلاً جای طرح آن نیست؛ ولی مطالبی، مُعجزاتی و آیاتی روشن کرد که این دین حقّ است. وقتی حقّ روشن شد، تَبَیُّن بین غَیّ و رُشد حاصل شد، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ[۶]»، رسالت ما همین بود که راه را روشن کنیم، آدرس درست را در اختیارش قرار بدهیم؛ ولی این راه راهِ فیزیکی نیست که بگوییم ما او را مَجبور می‌کنیم، او را به ماشین می‌بَندیم و با ماشین او را می‌کِشیم. با کشیدن در راه فیزیکی اجبار به اَعمال دینی دینداری نیست. این باید خودش پذیرفته باشد. لذا «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ»؛ کار ما این است که راه و چاه را نشان بدهیم؛ اما انتخاب و اختیار اجبار بَردار نیست. تَعبیری اُستاد ما حضرت «آیت الله جوادی آمُلی» (حفظه الله) در مَباحث فلسفه‌شان در آن زمانی که ما در خدمت ایشان بودیم، تکرار هم می‌کردند و می‌گفتند: انسان در همه‌چیز آزاد است، الّا در آزادی. انسان مَجبور است که آزاد باشد. تَکوینش هست. خداوند متعال بَشر را این‌جور خَلق کرده است.

«این که فردا این کنم یا آن کنم     *****     این دلیل اختیارست ای صنم[۷]»

آدم در واقعیّت تَکوینی خودش می‌یابد که در اختیارش مُختار نیست. در همه‌ی کارها اَعم از کارهای فکری و ارادی انسان می‌تواند قبول کند و می‌تواند قبول نکند و پَشیمانی و مَلامت و عِقاب و این‌ها همگی فَرع بر این آزادبودن انسان است. این‌که آزاد نبود، انتخاب به او واگذار نشده بود، نه جای مَلامت بود، نه جای توبه بود، نه جای هیچ نوع سرزنشی نبود؛ کار دین روشنگری است. دین نمی‌تواند برای کسی انتخاب کند. انتخاب برای خودِ فردِ مُکلّف است. لذا این‌هایی هم که در مَسائل قانونی مثلاً حجاب می‌گویند حجاب اجباری یا مثلاً در قَوانین موضوع مالیات اجباری و این موارد، گاهی برای نَفی آن می‌گویند: «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ»؛ اصلاً رَبطی به مسائل تَکلیفی ندارد. این آن حقیقت بَشر را دارد مُعرّفی می‌کند که انسان موجودی است که مُختار آفریده شده است. اختیار ذاتیِ بَشر است. نمی‌شود انسان، انسان باشد، ولی مُختار نباشد. این آزاد بودن، این حقّ اختیار و حقّ انتخاب تَکوین آن است، تَشریع نیست؛ تَکوین آن است. لذا مسأله‌ فراتر از مسأله‌ی تَکلیف و این حرف‌هاست. خداوند متعال دارد حقیقت بَشر را برای خودش و برای همه توصیف می‌کند که بَشر یک موجودی است که در انتخاب خود امکان اجبار ندارد؛ «لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ». آن‌وقت تأکید می‌شود بر این‌که «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»؛ آن چیزی که بر عُهده‌ی دین و رسالت رهبران دینی هست، این است که غَیّ و رُشد را تَبیین کنند. این تَبیین وظیفه است، تَبیین رسالت سُفرای الهی است و همه‌ی مُکلّفین هم «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ[۸]»، باید در مسأله‌ی تَبیین از جبهه‌ی جهاد تَبیین فاصله نگرفت و این از ناحیه‌ی شارع مُقدّس واقع شده است؛ «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ». حالا که دین تَحمیلی نیست، اجبار، اِکراه، اِلجاء برای اَحدی راه ندارد که به قبول دینی یا رَدّ دینی مُلجأ بشود، نه قبول آن اجباری است و نه رَدّ آن اجباری است؛ بلکه اَمری است که خداوند متعال در جِبلّت و سِرشت او انتخابگری را با صُنع و قَلم تَکوین نوشته است. وظیفه‌ی مُعلّمان، رسولان، سَفیران الهی و دلسوزان این است که راه درست و نادرست را برای او روشن کنند و خداوند متعال این کار را کرده است؛ «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ».

خداوند راه جهنّم و بهشت را به انسان نشان می‌دهد تا خودش انتخاب کند

حالا که انسان ذاتاً موجود انتخاب‌گَر است، انتخابگَری جُزء هُویّت انسان است و ذات دین هم روشنگری است. «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ»؛ ما راه را روشن می‌کنیم. «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ[۹]»؛ هرکسی دین را قبول می‌کند باید اِتمام حُجّت شده باشد تا اگر هَلاک شد، در روز قیامت مَعلوم بشود که فَهمید و زیرِ بار نرفت. و اگر هم قبول کرد، مَعلوم بشود که قبول کردن او «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ» شده است، این هم رُشد را تَشخیص داده است و مُلتزم شده است. وقتی اساس تَکوین و هُویّت انسان مُختار بودن و آزاد بودن است و فردِ آزاد آگاهی لازم دارد. اگر آزادی باشد، ولی آگاهی نباشد، هیچ نِکبت و بَدبختی بالاتر از این نیست. اگر آدم بچّه را آزاد بگذارد، اما قبل از آن‌که آزاد بگذارد آگاهی بدهد که در اطراف او انواع خطرات باشد؛ مَعلوم است که این خودش را نابود می‌کند. انسان چون آزاد است، «إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى[۱۰]»، خداوند این را بر خودش فَرض کرده است. چون موجود را آزاد آفریده است، باید راه سعادت را هم به او نشان بدهد؛ والّا او در انتخابش بَد انتخاب می‌کند. الآن هم ممکن است که بد انتخاب کند، ولی «عَنْ بَیِّنَهٍ» هَلاک می‌شود. این حُجّت بر او تمام می‌شود. خداوند مَنّان هم بَشر را آزاد قرار داد و چون به او آزادی داد، برای این‌که آزادی برایش ایجاد خطر نکند، از ناحیه‌ی خلقتش گرفتار سُقوط و بَدبختی و عَذاب اَبد نشود، خداوند متعال پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) را فرستاد، کُتُب را فرستاد، قدرت بیان و قدرت اِعجاز به پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) داد تا تَبَیُّن رُشد و غَیّ بشود تا انسانِ آزاد و انتخابگَر در انتخابش آزاد باشد. چون مُکلّف است، اگر بد انتخاب کرد کُتک می‌خورد؛ ولی دیگر عُذری نزد خداوند متعال ندارد. «لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ[۱۱]»؛ پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) را فرستادیم که در روز قیامت این‌ها بَهانه‌ای نداشته باشند و بگویند: چرا ما عَذاب می‌شویم؟ راه را نشان داده بودیم. این مسیرِ راهِ بی‌دینی به جهنّم مُنجر می‌شود. راهِ دین به بهشت مُنجر می‌شود. این‌ها را به شما گفته‌ایم، نشان هم داده‌ایم، حُجّت را هم بر شما تمام کردیم.

کُفر انسان از طاغوت و ایمان به خدا، او را به ریسمان الهی مُتّصل می‌کند

بعد از آن‌که مسأله‌ی غَیّ و رُشد تَبیین شد، حالا می‌فرماید: «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى»؛ کسی که کُفر به طاغوت داشته باشد؛ کُفر یعنی پوشاندن، یعنی اِحتجاب؛ «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ»؛ اگر کسی به طاغوت بی‌اعتنا بود، طاغوت را نادیده گرفت، بین خودش و طاغوت یک دیوار اعتقادی ایجاد کرد و کُفر به طاغوت کرد؛ «وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ»؛ کُفر به طاغوت تَخلیه است، رَفع مانع است. تا وقتی طاغوت هست، بین انسان و مَعبود واقعی فاصله هست. طاغوت سَدّ است، طاغوت مَنع است. اگر کسی بخواهد به الله برسد، باید مَوانع وِصال را بردارد. چه خودش طاغوت باشد، چه هَوای نَفسش طاغوت باشد، چه شَهواتش طاغوت باشد، چه جاه‌طَلبی‌اش طاغوت باشد یا طاغوت‌های بیرونی باشد؛ موجودی که در برابر حقّ طُغیان می‌کند. از حَدّ حقّ تَجاوُز می‌کند. «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى»؛ این تَرک طاغوت، نَفی طاغوت، مسأله‌ی برائت از طاغوت، تَبرّی از باطل از طرفی و تولّی به حقّ، مَجذوب‌شدن به حقّ از طرف دیگر وقتی این‌ها باهم شدند، نتیجه‌اش این خواهد شد که «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى»؛ این به یک رشته‌ی مُحکم و ناگُسستنی چَنگ زده است. «فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى»؛ ایمان به الله، خداوند متعال یک رشته‌ای در اختیار بنده‌اش قرار می‌دهد تا از ظُلماتی که لازمه‌ی تَمَکُّن در عالَم کَثرت هست و جاذبه‌های عالَم ماده هست، برای خُروج از این جاذبه‌های غَریزی و فِطری و عالَم کَثرت یک «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» می‌خواهد. این اُموری که انسان را سرگرم می‌کند، یاد خدا را از قلب انسان دور می‌‌کند و انسان را مَحجوب می‌کند، اَسفل السّافلینِ وجود آدمی است. این‌ها باتلاق‌هایی است که برای هرکسی در زندگی وجود دارد و بر سر راهش قرار می‌گیرد. اما اگر ایمان، ایمانِ واقعی باشد، آن «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» که طبق روایات ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، آدم مؤمن از ناحیه‌ی خداوند یاوری دارد، جَذب «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۱۲]»، آن هدایت هدایتِ جَذبی هست، «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» نامَرئی هست. انسانِ مؤمن به الله و کافر به طاغوت وقتی بَرائت از طاغوت برایش پیش آمد، جَذبه‌ی الهی نَصیبش شد، خداوند متعال با اَسماء خود بندگانش را هدایت می‌کند که ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) اَسماء حُسنای پروردگار متعال هستند و «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» هستند. فرمود: «وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا[۱۳]»؛ این رشته است. تا انسان به این رشته مُتمسک نشود، اتّصال او به خدا نه از باب این‌که خداوند بُخل دارد و خودش مُستقیم هدایت نمی‌کند؛ بلکه قابلیّت قابل ناقص است. حتماً باید با شفاعت و هدایت حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) باشد. تحمّل قرآن را به صورت مُستقیم جُز قلب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و روحِ فراگیر حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) ندارد. لذا بَشر عادی یک آیه را هم نمی‌تواند مُستقیم دریافت کند؛ از بین می‌رود، ذوب می‌شود. «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ[۱۴]»؛ همان‌گونه که در سِیر نُزولی قرآن کریم باید با وساطت قلب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و بِستر ولایت ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) به مردم برسد و مردم مُستقیماً این ظرفیّت را ندارند، قابلیّت‌شان قابلیّت ضعیفی هست، در این سِیر صُعود هم همین‌گونه است. کسی که بخواهد به قُرب الهی نائل بشود، به رِضوان الهی دست پیدا کند، به بهشت بَرین اتّصال پیدا کند، این «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» لازم است. این ولایت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد ایشان به دادش می‌رسد.

ریسمان الهی هیچ‌گاه دارای گُسست نخواهد شد

«فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى»؛ وَصف این «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» این است که می‌فرماید: «لَا انْفِصَامَ لَهَا»؛ گُسست ندارد. نباید نگران بود. «مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا، وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ[۱۵]»؛ نجات قطعی است. اگر کسی با این‌ها باشد، به مَقصدی که آن‌ها در آن مَقصد هستند، می‌رسد. «لَا انْفِصَامَ لَهَا»؛ به «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» مُتوسّل می‌شود که آن هیچ‌وقت پاره نمی‌شود و گُسستی در آن به وجود نمی‌آید. «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ این هُشدار به مُنافقین است. چون دین اَمر قلبی است و تَظاهُری نیست، یا قلب قبول کرده است و یا قبول نکرده است. مُنافقینی که دَم از اسلام زدند و تَظاهُر به اسلام کردند، فکر نکنند که کُلاه سر خداوند می‌رود؛ خیر، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ». کسی که مؤمن است و به «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» الهی چَنگ زده است که قرآن کریم و عترت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، خداوند این را می‌داند. کسی هم که ایمانش ایمان واقعی نیست، به قرآن و عترت اتّصال باطنی ندارد، باور ندارد، خداوند آن را هم می‌داند. خداوند متعال هم سَمیع است و حرف‌های تَظاهُری و ریایی را می‌شنود و هم عَلیم است. حقیقت هرکسی در باطن که آیا دین را پذیرفته است یا نپذیرفته است، خداوند مَنّان عَلیم است.

نَحوه‌ی اِعمال سرپرستی حق‌تعالی برای مؤمنین

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»؛ الله لَفظ جَلاله است. مَظهر و مرآت ذاتِ رُبوبی است. الله ولیِ کسانی است که ایمان دارند، باور دارند. «یُخْرِجُهُمْ»؛ این کسی که وَلی هست، اِعمال ولایت او از چه بِستری حاصل می‌شود؟ چگونه مؤمن را سرپرستی می‌کند؟ «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». خداوند نور مُطلق است؛ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[۱۶]». هر موجودی به مقدار ارتباطش با خداوند نور دارد. این نور، نور فیزیکی نیست؛ نور آفتاب و ماه و اَجرام کیهانی و عامل‌های انرژی نیست؛ این نور، نور وجود است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا»؛ خداوند سرپرست آن‌هایی است که آن‌ها ایمان آوردند. چگونه اِعمال سرپرستی می‌کند؟ «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»؛ انسان در بَدو ولادتش قُوّه‌ی مَحض است و این قُوا باید تبدیل به فِعلیّت بشود و فِعلیّت مؤمن این است که رنگ خدا پیدا کند. «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً[۱۷]»؛ یعنی نور مُطلق بشود؛ یعنی مُرتّب نیستی‌هایی که بالفعل برایش نیستی است و بالقُوّه برایش هستی است و آن سِیر در اَسماء الهی است، تَخلُّق به اَسماءالله است که فقدان اَسماء الهی در وجود آدمی ظُلمات است و خروج از آن نبودها به مَراتب اَسماء حُسنای پروردگار متعال در مرحله‌ی اَسماء جَلالیه و جَمالیه این‌ها اتّصاف به نوری است که می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». خداوند وَلی مؤمن است و مؤمن را از ظُلمات نداشتن، مُتمکّن نبودن، متحقّق نبودن، مُتّصف نبودن، از این ظُلمات «یُخْرِجُهُمْ» خارج می‌کند «إِلَى النُّورِ»؛ آن نور وجود حق‌تعالی است که مَجالی آن نور اَسماء حُسنای حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.

جاذبه‌های عالَم کَثرت انسان را از قابلیّت‌های خود مَحروم می‌کند

«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»؛ اما اگر انسان به وجود لایتناهی که «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ[۱۸]» است، به وجود اَحدی، به وجود صَمدی اتّصال نداشت، به وَحدت مُطلق حق‌تعالی باور نداشت و مَجذوب هستی واحد نشد، اولیائش طاغوت خواهد بود. هر وَلی غیرِالهی برایش یک طاغوت است، یک غارتگَر است، یک طُغیان‌گَر است، یک گَردن‌کُلُفت است، یک ارباب است و این اسیر آن‌ها می‌شود. وقتی تحت ولایت طاغوت قرار گرفت که یکی نخواهد بود؛ «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ[۱۹]»؛ آدم که تمرکز وجودی نداشت که آن تمرکز و وَحدت با ارتباط با خدای واحد است؛ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[۲۰]»، آدمی که وجودش به کانون واحدی ارتباط پیدا کرد، تمرکز پیدا می‌کند، وَحدت پیدا می‌کند، از آشفتگی و اضطراب دور می‌ماند. اما اگر کانون واحدی او را به خودش جَذب نکرد، این غَرایز فراوانی که تعدادی از این غَرایز‌ شناخته شده‌اند و تعدادی ناشناخته هستند؛ هرکدام از این‌ها با اِنفعالی که در وجود آدمی به وجود می‌آورد و خسارتی که ایجاد می‌کند، هرکدام از این‌ها یک پَرتگاه است و یک حِرمان از رسیدن به مَقصد اَعلی است. لذا مثل جیفه‌ای می‌ماند که سگ‌های مختلف این را تکه‌تکه می‌کنند. قلب انسان در اختیار شیاطین مانند جیفه در اختیار سگ‌های جیفه‌خوار است. «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»؛ همه ارباب هستند، همه می‌خواهند این را تَجزیه کنند. در هر گوشه‌ای از دل و جانش یک پایگاهی، یک بُتی ایجاد کرده است و همه‌ی این‌ها مانع حرکت به سوی وجود هستند. لذا در جهنّم «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ[۲۱]»؛ در آن‌جا وجود نیست، حَیات نیست. از هرجانب شُعار مرگ بر توست. کسی که خدا ندارد که خداوند حَیات مُطلق است، علم مُطلق است، قدرت مُطلق است و نور مُطلق است، اگر به این ذوب شدیم آن می‌شویم، بی‌نهایت می‌شویم، سَرمدی می‌شویم، از اَزلی و اَبدی بالاتر می‌رویم و سَرمدی می‌شویم؛ اما اگر با خدا نبود، دیگر دلبرش یکی نیست. دیگر یک رَبّ ندارد؛ بلکه «أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ» است. این جاذبه‌های عالَم کَثرت او را مُبتلا به کَثرت تَعلُّقات می‌کند و این کَثرت تَعلُّقات‌ هرکدام زَنجیری است که انسان را از یک قابلیّتی که در وجودش بوده است، مَحروم کرده است. لذا در روایات ما داریم در ذیل آیاتی که «یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ[۲۲]» است، این چه ارثی است که اهل بهشت ارث می‌بَرند؟ در آن‌جا دارد که خداوند مَنّان برای آحاد مُکلّفین دَرجاتی در بهشت، قُصوری در بهشت، مقاماتی در بهشت مَنظور فرموده است، در برنامه‌ریزی آمده است و برای هر مُکلّفی دَرکاتی در جهنّم پیش‌بینی شده است. انسانی که با رشته‌ی ایمان، با «عُرْوَهِ الْوُثْقَى» ایمان دَرجات قُرب و حُبّ را طی کرده است و به مَقصد اَعلی رسیده است، علاوه بر آنچه که خودش دارد، آنچه که آن مُکلّف سقوط کرده بَنا بود ریاضت کند را هم به آن‌هایی می‌دهند که علاوه بر کارهای خودشان عَطایی است که سَهم آن‌ها هم به این‌ها می‌رسد. آن دَرکاتی هم که اگر این‌ها رعایت نکرده بودند مُبتلا به آن دَرکات می‌شدند، اهل جهنّم عذاب آن‌ها را هم به جان می‌خرند و دیگر بَدبختی‌ها برایشان مُضاعف می‌شود. لذا این «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» هر طاغوتی یک سُقوط و یک مَحرومیّتی را برای این فردی که اسیر طاغوت شده است، در مسیرش قرار می‌دهد، مُبتلایش می‌کند. از آن طرف اولیاءالله و هرکسی که با آن‌ها مُرتبط بشود، ایجاد نور می‌کنند. بودنِ با صالحین خودِ نَفس بودن نورانیّت می‌آورد. لذا چون خداوند واحد است، راه نجات را هم راه واحد قرار داده است. صراط مُستقیم بیش از یکی نیست. اگر کسی بخواهد به مَقصد برسد، باید این راه مُستقیم را رَها نکند، تا آخر برود. یک راه است و باید ادامه داد و آن صراط مُستقیم است، آن توحید است و آن ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است. اما خروج از راه در هر قَدمی که برمی‌دارید، راه برای خروج دارید. یعنی بی‌نهایت راه برای اِضلال وجود دارد، ولی برای هدایت عوالِم یک کاسه دست به دست هم می‌دهند و فرد مُبتدی را در این راه حمایت می‌کنند تا این راه را به آخر برساند. «لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[۲۳]»؛ مَلائکه هم می‌گویند: «نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا[۲۴]»؛ این مجموعه‌ دارند یک کار می‌کنند. مجموعه‌ی واحد هستند؛ ولی در آن جریان طاغوت «تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى[۲۵]»، هر طاغوتی برای خودش یک خداست و ادّعای خدایی دارد و می‌خواهد سَهم خودش را از این اَسیر بگیرد. لذا در مسأله‌ی «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» نور واحد است، همان «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ[۲۶]» است، ولایت خداوند است که بِستر آن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) و بی‌بیِ عالَم حضرت زهرا (سلام الله علیها) است و طینت و نور و روح این‌ها واحد است. یک حقیقت هستند و در ۱۴ آیینه نمود پیدا کرده‌اند. تَجلّی جَمالشان ۱۴ تا را نشان می‌دهد؛ ولی هر آیینه یک چیز را نشان می‌دهد. همه مَظاهر و مَجاری یک حقیقت هستند، ولی مرائی برای هدایت ما تَعدّد این عالَمی پیدا کرده است؛ وگرنه حقیقت واحد هستند، مسیر واحد هستند و فِلشی هستند که همه در کنار هم راهرو و راه را برایش روشن می‌کنند و هم او را به مَقصد می‌رسانند.

هرکسی به میزان ظرفیّت خودش می‌تواند به صفات الهی مُتّصف بشود

یک بحثی است که آیا این ظُلُمات تَعبیر استعاری هست؟ چون برای این‌که انسان هدایت بشود، راه را دین روشن کرده است، مَصالح و مَفاسد را تَبیین کرده است. فرمود: «مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ اَلنَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ إِلاَّ وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ[۲۷]»؛ رهبران دینی، سُفرای خداوند آمده‌اند و راه را روشن کرده‌اند، نماز را فرمودند که اگر کسی نماز بخواند، نماز مِعراج است و آدم را به مقامات می‌رساند. نماز ناهی و بازدارنده‌ی از بدی‌هاست. نماز تکیه‌گاه است؛ «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ[۲۸]». این روشنگری‌ها در واقع همان نورانیّت است. وقتی چراغی روشن شد، آدم می‌فَهمد که در این مسیر جواهراتی وجود دارد، تابلوهایی وجود دارد که آدم را به مسیر دعوت می‌کند؛ ولی وقتی چراغ نبود، آدم در بیراهه قرار می‌گیرد. آیا تَبیین اُصول و فُروع چون راه روشن شده است و آدم از نظر اعتقادی، از نظر اخلاقی و از نظر عملی با نور دین روشن شده است و دینداری کرده است و این حقیقت دین که در اعتقاد و در اخلاق و در عمل برای ما نَردبان شده است و ما را به مَقصد رسانده است، بگوییم همین که این‌ها را برای ما روشن کرده است و بیان کرده است، چون راه روشن است، بگوییم این نورانی است. بعضی از مُفسّرین و شاید غالب مُفسّرین همین را می‌گویند. نورانیّت همین است که بالاخره نماز و روزه و همه‌چیز روشن است، فضائل اخلاقی روشن است، اُصول اعتقادات مُبرهَن روشن است و نور هم همین است. نور روشن می‌کند تا انسان در مسیر گرفتار تَذبذُب و خروج از راه نشود. ولی این‌گونه که خداوند متعال الآن بر زبان ما جاری کرد که بَناست ما خلیفه‌ی خداوند بشویم، «وَاستَخلَفَکُم فِیهَا»، آدمیّت خلافت الهی است. خلافت الهی اتّصاف به صفات حضرت باری (جَلّ و عَلا) است و ظرفیّت‌ها «اَلنَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّهِ[۲۹]»، هرکسی به مقدار ظرفیّت خودش می‌تواند تَحقُّق پیدا کند، در صفات الهی مُتمکّن بشود، مُتّصف به صفات حق‌تعالی بشود و آن اَنوار عینی است، نه اَنوار اعتباری که راه را روشن بکند. استعاره نیست، حقیقت است.

اولیای الهی سِیر نوری و سِیر وجودی دارند

از ظاهر آیات هم علاوه بر این آیه، در سوره‌ی مبارکه‌ی حَدید فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ[۳۰]»؛ این «یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ» خیلی روشن است که یک نوری است که بُراق آدم می‌شود، رَفرَف آدم می‌شود. یک حقیقت عینی است که آدم را می‌بَرد، نه این‌که راه را به آدم نشان می‌دهد. یا فرمود: «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[۳۱]»؛ اگر این «جَاهَدُوا» هدایت ارشادی باشد، او در مسیر هدایت ارشادی بوده است. «لَنَهْدِیَنَّهُمْ» چه «لَنَهْدِیَنَّهُمْ» هست؟ مَعلوم است که این یک حقیقت ماوَرای گفتار و اعتباریّات شرعی و قانونی، یک حقایق دیگری است که ما نسبت به او راه نداریم، ولی اولیای الهی این نور را در وجود خودشان می‌یابند و می‌فَهمند که سِعه‌ی وجودی پیدا کردند، بَسط وجود پیدا کردند، اِشراف به عالَم کُوْن پیدا کردند. هر قَدمی که در عبادت برمی‌دارند، یک احاطه‌ی جدیدی برایشان پیش می‌آید و این اتّصاف به صفات «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ» و اتّصاف به اَسماء حُسنای پروردگار عظیم الشأن و علیّ مُتعال است. بنابراین اخراج از ظُلمات به نور هم جَنبه‌ی اعتباریّات و رَهنمودهای علمی را شامل می‌شود و هم فوق آن را شامل می‌شود که اولیای الهی اَساساً سِیر نوری دارند، سِیر وجودی دارند، سِیر حُبّی دارند، سِیر قُربی دارند. وجود حق‌تعالی این‌ها را ذوب کرده است و این‌ها دیگر چیزی از خودشان ندارند. وجودشان صفات خداست و این اَمر عَقلاً، قرآناً و شُهوداً قابل قبول است.

اولیای الهی سِیر نوری و سِیر وجودی دارند

چون این طاغوت مُتعدد هست و جَذبه‌های عالَم کَثرت دارد، لذا «یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ»؛ «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ»؛ مُدام قُوا و استعدادهایشان کور می‌شود. آرام آرام لَعن بعد از لَعن تا به لَعن مُطلق می‌رسند. لذا ظُلمات این‌ها کَثرت دارد، اولیاء این‌ها هم کَثیر هستند. نتیجه‌ی زیر بارِ طاغوت‌رفتن، گرفتار به دلبرهای کَثیرشدن است و در بیراهه‌ها سرگردان شدن است و نتیجه‌ی نهایی آن هم سُقوط در آتش جهنّم برای همیشه است. «أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»؛ اصحاب نار هستند. یعنی همین‌جا هم با نار در یک‌جایی داریم که می‌فرماید: «مَوْلَاکُمْ[۳۲]»؛ نار مولای این‌هاست. این‌جا هم اصحاب نار هستند. صورت مَلَکوتی هر قَدم اِنحرافی، هر گناه و هر رَذیله‌ی اخلاقی نار است و این‌ها اصحاب نار هستند. «هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»؛ پَرده که برداشته می‌شود، مَعلوم می‌شود که این‌ها اصلاً ناری هستند. خداوند متعال مرحوم «آیت الله بهاءالدینی» (اعلی الله مقامه الشریف) را رحمت کند. می‌فرمودند: ما از نُفوس ناریّه اذیت می‌شویم، از نُفوس ناریّه اذیت می‌شویم. این‌ها در همین‌جا اصحاب نار هستند که ظاهراً «زید بن ثابت[۳۳]» به وجود مُقدّس پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عَرضه داشت: اگر اجازه بدهید من جهنّمی‌هایی که در خدمت شما هستند و بهشتی‌ها را می‌توانم بگویم که کدام‌شان جهنّمی هستند و کدام‌شان بهشتی هستند. بنابراین این‌ها اصحاب نار هستند. نه این‌که بعد از وَفات‌شان باشند؛ بلکه «أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ» اطلاق دارد. این‌ها باطن‌شان «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا[۳۴]».

یک صلواتی مرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه بقره، آیات ۲۵۵ الی ۲۵۷٫

[۳] نهج البلاغه، خطبه ۱۸٫

«و من کلام له (علیه السلام) فی ذمّ اختلاف العلماء فی الفُتیا و فیه یذمّ أهل الرأی و یکل أمر الحکم فی أمور الدین للقرآن‏: ذمّ أهل الرأی‏: تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّهُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیَّهُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاهُ بِذَلِکَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ [تَعَالَى‏] سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ‏. الحکم للقرآن‏: أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى، أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلی الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؟ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیْءٍ وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً». وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ».

[۴] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۰۶٫

«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَ لَٰکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ».

[۵] مار بن یاسر بن عامر، کنیه‌اش ابویقظان، و حلیف (هم پیمان) بنی مخزوم بود. نسب عمار به خاندان عنس بن مالک از قبایل قحطانی و ساکن یمن می‌رسد. یاسر پدر عمار در جوانی به مکه رفت و در آنجا اقامت کرد و با ابوحذیفه که از بنی‌مخزوم بود، پیمان بست. مادرش سمیه دختر خباط اولین شهید زن در اسلام است. پدر و مادر و عبدالله برادر عمار به دست قریش شکنجه شدند تا از اسلام روی‌گردان شوند. سمیه و یاسر در اثر این شکنجه‌ها جان دادند. برای عمار یک پسر به نام محمد و یک دختر به نام اُمّ حَکَم گزارش شده است وخدمتکارش به نام لؤلؤه از آخرین لحظات پیش از شهادت عمار گزارشی نقل کرده است. براساس روایتی، عمار پس از سی و چند نفر مسلمان شد و بنابر روایتی دیگر، یکی از هفت تن مسلمان نخست بود. مشرکان، عمار را مجبور کردند که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا بگوید؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عذر او را پذیرفت و به او فرمود اگر دیگربار نیز مجبورش کردند، چنین کند. در پی این ماجرا بود که آیه مَن کفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ (ترجمه: هر کس پس از ایمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابی سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده [ولی ] قلبش به ایمان اطمینان دارد.)[ ۱۶۱۰۶] نازل شد. بنابر برخی از گزارش‌ها، عمار از جمله مهاجران به حبشه بود. و در هجرت به مدینه همراه پیامبر بود و در ساخت مسجد قبا همکاری داشت. وی در همه جنگ‌های پیامبر نیز شرکت داشت. روایاتی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در فضایل عمار نقل شده است؛ از جمله اینکه بهشت مشتاق علی، عمار، سلمان و بلال است. همچنین از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: «عمار با حق است و حق با عمار، عمار گرد حق می‌چرخد هرجا که باشد، و قاتل عمار در آتش است». عمار در کنار سلمان، مقداد و ابوذر غفاری از نخستین شیعیان دانسته شده‌اند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بدین نام شناخته شده‌اند.

عمار در دفاع از ولایت امام علی (علیه السلام) در آغاز از بیعت با ابوبکر سرباز زد. وی در زمان خلیفه اول در جنگ یمامه شرکت کرد و در این جنگ، گوشش بریده شد. در دوران خلافت عمر فرماندار کوفه و فرمانده سپاه مسلمانان در این شهر شد. در دوران فرماندهی او جنگ نهاوند روی داد و بخشی از مناطق داخلی ایران فتح شد؛ اما بعد از چندی از این منصب عزل شد. برخی گزارش‌ها از نارضایتی مردم و درخواست آنان از عمر بن خطاب برای عزل عمار خبر داده‌اند. در یکی از این گزارش‌ها اعتراض مردم به ضعف عمار و بی‌اطلاعی وی از سیاست نسبت داده شده است. در زمان خلیفه سوم مشاجراتی میان وی و عمار درگرفت. یکی از این موارد اعتراض عمار به تبعید ابوذر غفاری به ربذه بود که به مشاجره بین عمار و عثمان انجامید و عمار به دستور عثمان به سختی کتک خورد. عثمان قصد داشت عمار را نیز از مدینه تبعید کند؛ اما با اعتراض بنی‌مخزوم و امام علی (علیه السلام) از این کار منصرف شد. برخی گزارش‌ها ماجرای برخورد، مشاجره و ضرب و شتم عمار را، زمانی دانسته‌اند که او و سایر کوفیان به شراب‌خواری و بی‌قیدی ولید بن عقبه که از سوی عثمان حاکم کوفه بود، اعتراض کردند. گزارش دیگر ضرب و شتم عمار را زمانی ذکر کرده است که عمار به نحوه تقسیم بیت المال از سوی عثمان اعتراض و به این سخن خلیفه که نحوه مصرف بیت‌المال را از اختیارات خود می‌دانست، انتقاد کرد. عمار در ماجرای شورش بر عثمان با معترضان همراه بود. او در مصر به معترضان پیوست و در مدینه در محاصره عثمان شرکت داشت. عمار یاسر از طرفداران خلافت علی (علیه السلام) بود. پس از کشته شدن خلیفه دوم و ماجرای تشکیل شورای تعیین خلیفه، در گفتگویی با عبدالرحمن بن عوف به او توصیه کرد علی (علیه السلام) را انتخاب کند تا مردم دچار تفرقه نشوند. بعد از کشته شدن عثمان، عمار از جمله افرادی بود که مردم را به بیعت با امام علی (علیه السلام) دعوت می‌کردند. وی در حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ‌های جمل و صفین شرکت داشت. در جمل، فرمانده سمت چپ لشکر امام (علیه السلام) بود. و در روز سوم جنگ صفین نیز فرمانده لشکر امام (علیه السلام) بود. عمار در جنگ صفین در صفر یا ربیع الثانی سال ۳۷ق به شهادت رسید. امام علی (علیه السلام) بر او نماز گزارد. عمار هنگام شهادت، بیش از نود سال داشت. برخی ۹۳، برخی ۹۱ و برخی ۹۲ سال گفته‌اند. شهادت عمار در جنگ صفین به دست سپاهیان معاویه، همواره از عوامل سرزنش معاویه و از دلایل حقانیت علی (علیه السلام) در این نبرد دانسته شده است. دلیل این مسئله، حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که قاتل عمار را، گروهی باغی (یعنی گروه خارج از اطاعت امام عادل) معرفی می‌کرد. ابن عبدالبر این حدیث را متواتر و از صحیح‌ترین احادیث دانسته است. گفته‌اند که خزیمه بن ثابت، در جنگ جمل و صفین حاضر شد ولی شمشیر از غلاف بیرون نیاورد؛ ولی در جنگ صفین هنگامی که دید عمار به دست لشکر معاویه کشته شده گفت: اکنون گروه گمراه برای من مشخص شد و شروع به جنگ در رکاب امام علی (علیه السلام) کرد تا اینکه به شهادت رسید.

قبر عمار در محل شهادتش در استان رقه در سوریه قرار دارد. که بر فراز آن، گنبدی از بتون و سیمان قرار داشت. در کنار مقبره عمار یاسر، قبر چند تن از شهیدان جنگ صفین از جمله اویس قرنی و اُبَی بن قیس قرار دارد. قبل از انقلاب اسلامی ایران، قبر عمار و اویس در اتاقی کوچک و محقر قرار داشت؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به توصیه امام خمینی و با موافقت حافظ اسد، رئیس جمهور وقت سوریه، زمین اطراف مقبره خریداری شد و در سال ۱۳۸۲ش با پشتیبانی دولت وقت ایران، زیارتگاهی بر روی آن بنا نهاده شد. در ۲۱ رمضان سال ۱۴۳۴ق برابر با ۶ مرداد سال ۱۳۹۲ش، همزمان با شب قدر، گروه‌های تکفیری در سوریه که کنترل استان رقه را به دست گرفته بودند، با حمله خمپاره‌ای به حرم عمار یاسر و اویس قرنی، صحن آن‌را تخریب و با شلیک پیاپی موشک به دیوارهای حرم، بخش‌هایی از آن را منهدم کردند. در ۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۳۵ق برابر با ۶ فروردین سال ۱۳۹۳ش، داعش با کارگذاشتن مواد منفجره، دو مناره مقبره عمار یاسر و اویس قرنی را تخریب کردند. داعش در ۱۵ رجب سال ۱۴۳۵ قمری برابر با ۲۵ اردیبهشت سال ۱۳۹۳ش این زیارتگاه را به طور کامل تخریب کرد.

[۶] سوره مبارکه انسان، آیه ۳٫

«إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا».

[۷] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۱۳۱.

[۸] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۸۴٫

«وَ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلْأَمِیرُ اَلَّذِی عَلَى اَلنَّاسِ رَاعٍ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُمْ وَ اَلمَرْأَهُ رَاعِیَهٌ عَلَى أَهْلِ بَیْتِ بَعْلِهَا وَ وُلْدِهِ وَ هِیَ مَسْئُولَهٌ عَنْهُمْ وَ اَلْعَبْدُ رَاعٍ عَلَى مَالِ سَیِّدِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُ أَلاَ فَکُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ».

[۹] سوره مبارکه انفال، آیه ۴۲٫

«إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ بِالْعُدْوَهِ الْقُصْوَىٰ وَ الرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ ۚ وَ لَوْ تَوَاعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ ۙ وَ لَٰکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولًا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیَىٰ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ ۗ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ».

[۱۰] سوره مبارکه لیل، آیه ۱۲٫

[۱۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۶۵٫

«رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا».

[۱۲] سوره مبارکه رعد، آیه ۷٫

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».

[۱۳] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۸۰٫

«وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ ۚ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۱۴] سوره مبارکه حشر، آیه ۲۱٫

«لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَ تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ».

[۱۵] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.

«…فَالرَّاغِبُ عَنْکُمْ مارِقٌ، وَ اللَّازِمُ لَکُمْ لاحِقٌ، وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکُمْ زاهِقٌ، وَ الْحَقُّ مَعَکُمْ وَ فِیکُمْ وَ مِنْکُمْ وَ إِلَیْکُمْ، وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ، وَ مِیراثُ النُّبُوَّهِ عِنْدَکُمْ، وَ إِیابُ الْخَلْقِ إِلَیْکُمْ، وَ حِسابُهُمْ عَلَیْکُمْ، وَ فَصْلُ الْخِطابِ عِنْدَکُمْ، وَ آیاتُ اللّٰهِ لَدَیْکُمْ، وَ عَزائِمُهُ فِیکُمْ، وَ نُورُهُ وَ بُرْهانُهُ عِنْدَکُمْ، وَ أَمْرُهُ إِلَیْکُمْ، مَنْ والاکُمْ فَقَدْ والَى اللّٰهَ، وَ مَنْ عاداکُمْ فَقَدْ عادَى اللّٰهَ، وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّٰهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّٰهَ، وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللّٰهِ؛ أَنْتُمُ الصِّراطُ الْأَقْوَمُ، وَ شُهَداءُ دارِ الْفَناءِ، وَ شُفَعاءُ دارِ الْبَقاءِ، وَ الرَّحْمَهُ الْمَوْصُولَهُ، وَ الْآیَهُ الْمَخْزُونَهُ، وَ الْأَمانَهُ الْمَحْفُوظَهُ، وَ الْبابُ الْمُبْتَلَىٰ بِهِ النَّاسُ، مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا، وَ مَنْ لَمْ یَأْتِکُمْ هَلَکَ، إِلَى اللّٰهِ تَدْعُونَ، وَ عَلَیْهِ تَدُلُّونَ، وَ بِهِ تُؤْمِنُونَ، وَ لَهُ تُسَلِّمُونَ، وَ بِأَمْرِهِ تَعْمَلُونَ، وَ إِلَىٰ سَبِیلِهِ تُرْشِدُونَ، وَ بِقَوْلِهِ تَحْکُمُونَ، سَعَدَ مَنْ والاکُمْ، وَ هَلَکَ مَنْ عاداکُمْ، وَ خابَ مَنْ جَحَدَکُمْ، وَ ضَلَّ مَنْ فارَقَکُمْ، وَ فازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ، و أَمِنَ مَنْ لَجَأَ إِلَیْکُمْ، وَ سَلِمَ مَنْ صَدَّقَکُمْ، وَ هُدِیَ مَنِ اعْتَصَمَ بِکُمْ، مَنِ اتَّبَعَکُمْ فَالْجَنَّهُ مَأْواهُ، وَ مَنْ خالَفَکُمْ فَالنَّارُ مَثْواهُ، وَ مَنْ جَحَدَکُمْ کافِرٌ، وَ مَنْ حارَبَکُمْ مُشْرِکٌ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَیْکُمْ فِی أَسْفَلِ دَرَکٍ مِنَ الْجَحِیمِ…».

[۱۶] سوره مبارکه نور، آیه ۳۵٫

«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَ لَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۱۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸٫

«صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».

[۱۸] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫

«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ ۖ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۱۹] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۹٫

«یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ».

[۲۰] سوره مبارکه رعد، آیه ۲۸٫

[۲۱] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۱۷٫

«یَتَجَرَّعُهُ وَ لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ ۖ وَ مِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ».

[۲۲] سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۱۱٫

«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».

[۲۳] سوره مبارکه فتح، آیه ۷٫

«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا».

[۲۴] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۱٫

«نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ فِی الْآخِرَهِ ۖ وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ».

[۲۵] سوره مبارکه حشر، آیه ۱۴٫

«لَا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلَّا فِی قُرًى مُحَصَّنَهٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ ۚ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ ۚ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَعْقِلُونَ».

[۲۶] سوره مبارکه فاتحه، آیه ۶٫

[۲۷] الکافی، جلد ۲، صفحه ۷۴٫

«عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ اَلثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: خَطَبَ رَسُولُ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی حَجَّهِ اَلْوَدَاعِ فَقَالَ یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ وَ اَللَّهِ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ اَلنَّارِ إِلاَّ وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَیْءٍ یُقَرِّبُکُمْ مِنَ اَلنَّارِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ اَلْجَنَّهِ إِلاَّ وَ قَدْ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ أَلاَ وَ إِنَّ اَلرُّوحَ اَلْأَمِینَ نَفَثَ فِی رُوعِی أَنَّهُ لَنْ تَمُوتَ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا اَللَّهَ وَ أَجْمِلُوا فِی اَلطَّلَبِ وَ لاَ یَحْمِلْ أَحَدَکُمْ اِسْتِبْطَاءُ شَیْءٍ مِنَ اَلرِّزْقِ أَنْ یَطْلُبَهُ بِغَیْرِ حِلِّهِ فَإِنَّهُ لاَ یُدْرَکُ مَا عِنْدَ اَللَّهِ إِلاَّ بِطَاعَتِهِ».

[۲۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵٫

«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ ۚ وَ إِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ».

[۲۹] الکافی، الجزء ۸، الصفحه ۱۷۷٫

«سَهْلٌ عَنْ بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلنَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ اَلذَّهَبِ وَ اَلْفِضَّهِ فَمَنْ کَانَ لَهُ فِی اَلْجَاهِلِیَّهِ أَصْلٌ فَلَهُ فِی اَلْإِسْلاَمِ أَصْلٌ»

[۳۰] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۸٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ۚ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».

[۳۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».

[۳۲] سوره مبارکه حدید، آیه ۱۵٫

«فَالْیَوْمَ لَا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَهٌ وَ لَا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا ۚ مَأْوَاکُمُ النَّارُ ۖ هِیَ مَوْلَاکُمْ ۖ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ».

[۳۳] زید بن ثابت بن ضحاک (درگذشتۀ ۴۵ق) از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). او پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ماجرای سقیفه از خلافت ابوبکر حمایت و با او بیعت کرد. در دوره خلافت عمر و عثمان منصب قضاوت را برعهده داشت و در سفرهای خلیفه جانشین آندو در مدینه بود. بنا به گزارش بیشتر منابع زید با حضرت علی (علیه السلام) بیعت نکرد و در جنگ‌های دوره خلافت او حضور نیافت؛ به همین دلیل، او را از عثمانیه شمرده‌اند. زید از قبیله خزرج بود. پدرش ثابت بن ضحاک و مادرش «النوار» دختر مالک بن صرمه یا مالک بن معاویه، هر دو خزرجی بودند. البته بعضی او را فرزند ثابت بن خلیفه اشهلی که از صحابه و از قبیله اوس بوده، دانسته‌اند. برخی دیگر وی را فرزند ضحاک اشهلی می‌دانند که از منافقان و جاسوسان یهود بود. کنیه‌های ابوسعید، ابوعبدالرحمن، ابوخارجه و ابوثابت. را برای او ذکر کرده‌اند. او۲۷ فرزند داشت که هفت تن آنان در واقعه حرّه کشته شدند. زید در سال یازدهم قبل از هجرت در مدینه متولد شد و در مکه رشد یافت. هنگامی که شش ساله بود پدرش در جنگ بعاث -جنگی که پیش از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه بین قبیله اوس و خزرج رخ داد- کشته شد. او در ۱۱ سالگی با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه هجرت کرد و در امور دین، علم آموخت. بنابر گزارشی، زید در ۱۱ سالگی، به درخواست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشغول فراگیری خط یهودی یا عبرانی یا سریانی شد و آن را در مدت ۹ یا ۱۱ روز آموخت. برخی زید را کاتب وحی دانسته‌اند، البته از ابن مسعود زمانی که من هفتاد سوره قرآن را فرا گرفتم، زید بن ثابت در مکتب‌خانه درس می‌خواند. همچنین از ابی بن کعب نقل شده زمانی که من قرآن می‌خواندم، زید کودکی بود که در مکتب با یهودی‌ها بازی می‌کرد. برخی نیز باتوجه به اینکه زید در هنگام هجرت ۱۱ سال داشته، در کاتب وحی بودن او تردید کرده‌اند. به گزارش سهیلی در «الروض الانف» تعلیم کتابت به ده کودک انصار یکی از شرایط آزادی اسیران جنگ بدر بود که توان پرداخت جان‌بهای خود را نداشتند و زید بن ثابت یکی از آنان بود که به گروهی از بچه‌های انصار خواندن و نوشتن آموخت. ابن عساکر او را از بزرگان صحابه به شمار آورده است. بعضی وی را در امور قضائی و فتوا و قرائت و فرائض دینی سرآمد دانسته‌اند. ابن سعد وی را یکی از چهار نفری می‌داند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن را جمع کرده‌اند و حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل می‌کند که داناترین امت من در مسائل میراث زید بن ثابت است. زید در جنگ بدر به علت کمی سن اجازه حضور نیافت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به همراه اشخاص دیگر از چهار منزلی مدینه (بیوت السقیا) بازگردانید. وی در جنگ احد نیز به همین دلیل اجازه حضور نیافت. اما در جنگ خندق حضور یافت. در غزوۀ حنین از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شد که مردم را سرشماری و غنایم را حساب کند.

زید پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ماجرای سقیفه به حمایت از ابوبکر بن ابی‌قحافه برخاست و با او بیعت کرد و از دیگران نیز خواست که با او بیعت کنند. ابوبکر موضع‌گیری وی را ستود و برایش دعای خیر نمود. وی در زمان ابوبکر جزو کاتبین خلیفه اول قرار داشت. عمر بن خطاب به هنگام سفر او را جانشین خود در مدینه می‌کرد.او در زمان عمر منصب قضاوت را بر عهده داست و در دوره عثمان بر این منصب ابقا شد. خلیفه سوم همچنین مسئولیت بیت المال را به او سپرد و در نبود عثمان جانشین وی در مدینه بود. زید در سال ۳۴ هجری هنگامی که معترضان قصد کشتن عثمان را داشتند به همراه ابواسید ساعدی، کعب بن مالک و حسان بن ثابت از عثمان دفاع کردند. درباره سال درگذشت زید اختلاف وجود دارد، درگذشت او از سال ۴۵ تا ۴۸ و حتی بعد از سال ۵۰ ثبت شده است، البته بیشتر مورخان سال وفات او را ۴۵ هجری ذکر کرده‌اند و آن را صحیح‌‌ترین قول می‌دانند. ذهبی از واقدی نقل کرده که زید در سال ۴۵ هجری وفات یافت، در حالی که او ۵۶ سال داشت. مروان بن حکم بر جنازۀ وی نماز خواند. ابوهریره در مرگ او می‌گوید: امروز دانشمند این امت درگذشت و امید است که خدا ابن عباس را جانشین او قرار دهد.

[۳۴] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۰٫

«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا ۖ وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا».