در آیه ۸۰ سوره مبارکه کهف که حضرت خضر درباره دلیل کشتن آن پسر نوجوان توضیح می‌دهد، با توجه به سنت خداوند مبنى بر این‌که تا وقتى عمل شرى از انسان صادر نشده، آن عمل ثبت و او مجازات نمی‌شود، سؤالاتى مطرح می‌گردد: ۱٫ چرا با این‌که خداوند علم داشته که این نوجوان در آینده مرتکب عصیانى می‌شود، اما (طبق سنت الهى) به وى مهلت داده نشد تا خود در آینده شاهد اعمال بد خود شود؟ آیا این جبر نیست؟ ۲٫ آیا آن نوجوان به خاطر والدین مؤمنش مشمول لطف خداوند شده و چون قبل از ارتکاب اعمال بدش از این دنیا رفته دیگر عذاب نمی‌شود؟ ۳٫ یا این‌که چون خداوند علم داشته که او در آینده عصیان می‌کند، در آخرت مجازات می‌شود؟

پاسخ اجمالی

از مجموع آیات، روایات و تفاسیر موجود استفاده می‌شود که جریان کشته شدن نوجوان به دست حضرت خضر(ع) از سر عصبانیت و هوا و هوس نبوده، بلکه به طور یقین این قتل دارای حکمت و مصلحت بوده، به ویژه این‌که این قتل به وسیله بنده‌ای از بندگان صالح خدا که دلش مملو از رحمت الهی بود، واقع شد.
چنان‌که خود حضرت خضر در جواب حضرت موسی(ع) که به این کار اعتراض کرده می‌گوید: اراده و حکمت الهی از هر چیز برتر است و عقل ساده‌اندیش آدمی نمی‌تواند به ظرافت‌های امر خدا و خواست او پی ببرد. از این‌رو است که عقول بر خواست خدا حاکمیت نداشته و امر و اراده او نسبت به عقول، حاکم و تعیین کننده است. بنابراین، فقط به عقل و دریافت ظاهر او استناد مکن و فعلاً هر کاری را که انجام می‌دهم، با شکیبایی پذیرا باش.
به عبارت دیگر؛ کشته شدن آن جوان، صد در صد یک دستور ویژه و مشروط به دستور و حکم الهى بوده و خضر(ع) بدون فرمان الهى مرتکب این عمل نشده است، بلکه او مُجرىِ امر خداوند می‌باشد.
و خداوند گاه تصمیم می‌گیرد که به استناد پاره‌اى مصالح برتر، فراتر از محدوده جزاى ظاهرى عمل کرده و خواهان به جریان افتادن بُعد باطنى و عذاب یا پاداش آن باشد.


از مجموع آیات و روایات در این زمینه به دست می‌آید، که این مصالح عبارت بودند از:


۱ – 
چون این پسر از والدین مسلمان متولد شده بود، کفر او در آینده موجب ارتدادش می‌شد و جزای دنیایی ارتدادش (کشته شدن به دست خضر) موجب تخفیف جزای اخروی وی می‌شود.


۲ – 
خداوند علم داشت که ادامه زندگانی پسر نتیجه‌ای جز خسارت معنوی و مادی ندارد. این شخص با ادامه حیات، والدین خود را کافر می‌کرد و گناه ارتداد آن دو نیز به عهده او می‌شد.


۳ – 
زنده ماندن پسر مانع خیر دیگری برای والدینش بود که همان دادن دختری به آنها که از نسلش پیامبر به وجود آید. با این قتل هم ایمان والدین محفوظ ماند و هم به جای پسر بدکردار دختری طاهر و با عاطفه و با برکت روزیشان شد و این توفیق را یافتند که جد هفتاد پیامبر شوند و از ثواب و مغفرت آنها بهره‌مند شوند.


نتیجه این‌که؛ از حکمت‌هاى مهلت ندادن به آن جوان، همین مصلحت نسل نبى و پیامبران با عظمت است.
بدیهى است سنت الهى بر ایمان والدین انبیا و… تعلق گرفته است. به همین دلیل اگر پسر زنده بود و موجبات کفر والدین و… را فراهم می‌کرد، مانع حقیقى بر مسیر این سنت قرار می‌گرفت.

پاسخ تفصیلی

با توجه به توضیحاتى که از تفاسیر، روایات و سیاق آیات بدست می‌آید، جریان کشته شدن غلام (جوانِ تازه بالغ[۱])، امرى اتفاقى یا در اثر عصبانیت و کشمکش نبوده، بلکه حضرتِ خضر(ع) بدون هیچ‌گونه گفت‌وگوى مقدماتى، اقدام به کشتن جوان کرده است.[۲] از این‌رو؛ شائبه وجود میل و یا غضب نفسانى در این جریان، منتفى شده و ذهن پرسشگر انسان می‌پذیرد که با وجود فقدان هرگونه عاملِ تحریک‌زا و مقدماتِ هیجان آفرین، به طور یقین این قتل حکمت و دلیلى ویژه داشته و خضر(ع) در این ماجرا از امر شهوانى تبعیت نکرده است. خصوصاً وقتى این عمل توسط شخصى انجام می‌پذیرد که قرآن در مورد او می‌فرماید: «…عبداً من عبادنا آتیناه رحمهً من عندنا و علّمناه من لدّنا علماً…»؛ [۳]بنده‌اى از بندگانمان که ظرف دلش را از رحمت مخصوصمان پُر کردیم و دانشى از دانش‌هاى مخصوص به او آموزاندیم.

 


از این‌رو؛ با اشارات فوق می‌توان یقین کرد که پاىِ هوا و هوس در کار نبوده، اما این‌که حکمت عاطفى آن چیست؟ و آیا چگونه می‌توان باور کرد که چنین شخصى دست به کشتن جوان تازه بالغ بزند؟ نیاز به پاسخى دارد که در ادامه تقدیم می‌شود.
از برخى روایات چنین بر می‌آید که حضرت موسى(ع) با دیدن این ماجرا سخت شگفت‌زده می‌شود و چون با نگرش به ظاهر قضیه، موضوع قتل را بی‌جا می‌بیند به خضر(ع) خطاب می‌کند که «آیا یک انسان پاک و بی‌گناه را، بدون آن‌که مستحق قصاص باشد کشتى؟! این پذیرفتنى نیست و کارى ناپسند کرده‌اى!» در این موقعیت، حضرت خضر(ع) به صورت اجمالى به علّت کار خود می‌پردازد و می‌فرماید: «اراده و حکمتِ الهى از هر چیز برتر است و عقل ساده‌اندیش آدمى نمی‌تواند به ظرافت‌هاى امر خدا و خواستِ او پى ببرد، از این‌روست که عقول بر خواست خدا حاکمیت نداشته و امر و اراده او نسبت به عقول، حاکم و تعیین کننده است. بنابراین، فقط به عقل و دریافت ظاهرى او استناد مکن و فعلاً هر کارى را که انجام می‌دهم، با شکیبایى پذیرا باش…!».[۴]
با دقت در حدیث نتیجه می‌گیریم که:


۱ – 
امور از دو لایه ظاهر و واقعیت تشکیل می‌شود. اگر از زاویه دید ظاهرى، پوسته‌اى از خوبی‌ها و بی‌گناهی‌ها بر حقیقتى از بدی‌ها و گناهکاری‌ها کشیده شده بود، نمی‌توان فقط به احکام ظاهرى استناد کرد.


۲ – 
گاه خداوند تصمیم می‌گیرد که به استناد پاره‌اى مصالح برتر، فراتر از محدوده جزاى ظاهرى عمل کرده و خواهان به جریان افتادن بُعد باطنى و عذاب یا پاداش آن باشد.


۳ – 
کشته شدن آن جوان، صد در صد مشروط به دستور و حکم الهى بوده و خضر(ع) بدون فرمان الهى مرتکب این عمل نشده است، بلکه او مُجرىِ امر خداوند می‌باشد.[۵]


حال سؤال این است: آیا خداوند با کشتن آن جوان، قصاص قبل از جنایت نکرده است؟ مطالب زیر می‌تواند در جواب این پرسش ما را یارى دهد.


۱ – 
اگر انسان از پدر و مادر مؤمن متولد شود و پس از بلوغ، ایمان خویش را انکار نماید، شامل حکم «مرتدّ فطرى» می‌شود و چنین شخصى – اگر مرد باشد – مستحق «قتل» خواهد بود. در روایات متعدد آمده است: «گرچه بنابر تصریح قرآن، پدر و مادر آن پسر، مؤمن بودند، اما فرزندشان کافر بود به حدى که هیچ امیدى به گشایش قلبش به سوى نور هدایت نبود و مُهر لجاجت و نپذیرفتن ایمان بر او زده شده بود».[۶] از این‌رو؛ هر چند ظاهر و رفتار آن پسر، در حال بازى با دوستان، نشانگر کفرش نبود (همچنان که حضرت موسى(ع) با استناد به همین حال ظاهرى، او را پاک و بی‌گناه دانست)، اما واقعیت قلبى و حقیقت اعتقادى و عملى وى، کفرش را ثابت می‌کرد (چنان‌که در علم الهى و اعلام آن به خضر(ع) اثبات شده بود). در نتیجه، کشته شدن او همان بازتاب اختیار ارتدادى بود که در دنیا، عکس العملى جز توقف حیات فیزیکى ندارد.


۲ – 
خداوند آگاهى داشت که ادامه زندگانى پسر، ثمره‌اى جز خسارت معنوى و مادى او در خصوص تلاش در جهت گمراه کردنِ والدین با ایمان و گسستن پیوندهاى خانوادگى و محروم ساختن آنان از برکات دنیوى و أُخروىِ ایمان براى خانواده و جامعه ندارد؛ از این‌رو؛ با انقضاى مصلحت‌هاى حیات او تاکنون، اراده بر اتمام زندگانى او نمود و اسباب گرفته شدن جانش را فراهم کرد. همان‌طور که انسان تا وقتى که کفه منافع چیزى بر مضراتش غلبه کند از آن حفاظت می‌نماید و پس از آن، با دست خود، سرنوشت دیگرى را برایش رقم می‌زند و نیستی‌اش را بیشتر می‌پسندد! در این قسمت، هر چند گیرنده ارواح حضرت جبرئیل و سایر خادمان او می‌باشند، اما خداوند اراده نمود که مأمور اجراى ظاهرى خواستِ او (پایان بخشیدن صفحات عمر جوان) یکى از بندگان برگزیده و رحمت پیشه و عالم به علوم مخصوصش؛ یعنى حضرت خضر(ع) باشد.

 


به دیگر سخن؛ إقدام آن‌حضرت، بر اساس همان اراده تشریعى و یا تکوینى خداوند است که نسبت به مرگ او تحقق پذیرفته و این قتل از این نگاه در راستاى سایر مُردن‌ها است که با صحنه‌هاى تصادف و… بوجود می‌آیند. (با این تفاوت که قتل تصادفى، از نقطه نظر نظام تشریع، مورد تأیید خدا نبوده و بدان امرى نکرده، ولى قتل مورد بحث و سایر مردن‌هاى طبیعى از دو زاویه تشریعى و تکوینى -سبب‌سازى طبیعى- با اشاره و تأیید خداوند محقق می‌شود).
امام صادق(ع) در حل این معما می‌فرماید: «… خضر(ع) در این اندیشه بود که مبادا جریان کارها به گونه‌اى شود که بین او و آنچه بدان امر شده، مانع و حایلى پدیدار شود، به این‌گونه که او از ثواب اجرا نمودن اراده خدا؛ یعنى به پایان رسانیدن حیات جوان (که شروع و پایانش به حساب لطف و مصلحت الهى است نه استحقاق بشرى) محروم بماند. به ویژه آن‌که اجراى این امر، سبب‌سازىِ دیگرى بود در ایجاد رحمت بر والدین آن جوان! (چون به تصریح قرآن، خضر می‌دانست که خداوند به جاى چنین جوانى، فرزندى به پدر و مادرش می‌دهد که پاک و مایه همبستگى و ارتباط خاندان باشد). دیگر این‌که، تحقق این اراده الهى، موجب می‌شد تا خضر(ع) توفیق تبیین و افشاى اسرار الهى و القاى حقایق و علوم ویژه خدایى را نسبت به حضرت موسى(ع) بیابد». نکته قابل توجه این است که: «حضرت خضر آن‌گاه که به بیان حکمت‌ها می‌پردازد، می‌گوید: به هر روى، از این خوف داشتیم که جوان در ادامه حیاتش دست به گردن‌کشى و به کفر کشانیدن والدین بزند»؛ یعنى وى در فرآیند انجام این کارها از خود و اراده شخصی‌اش نامى نمی‌آورد و از فعل جمع «داشتیم» استفاده می‌کند تا نشانگر این باشد که من هر چند اجرا کننده اراده خدا بودم، اما در این کار، تنها نبوده و خواست و حمایت الهى و واسطه‌هاى درگاه او، با من شریک بودند. با این فرق که خدا، متصف به خشیت و ترس نمی‌شود اما خضر و دیگران، از خشیت و ترس بی‌بهره نیستند. (اشتراک در صدور و اجراى حکم. اختصاص در ترس از موفق نشدن به انجام کامل دستور الهى)».[۷]


چرا با این‌که خداوند علم داشته که این نوجوان در آینده مرتکب عصیانى می‌شود، اما (طبق سنت الهى) به وى مهلت داده نشد تا خود در آینده شاهد اعمال بد خود شود؟ آیا این جبر نیست؟
هر چند از توضیحات گذشته، روشن می‌گردد که: أ. اصل زندگانى، تفضلى از ناحیه خداست بی‌آن‌که بشر استحقاق آن را داشته باشد. از این‌رو؛ جایى براى مطالبه استمرار حیات نمی‌ماند تا از علت عدم ادامه عمر سؤال شود. ب. خداوند اراده کرده بود که طبق حکمت‌ها و مصالحى حیات آن جوان متوقف شود، اما در پاسخ می‌توان ابعاد دیگرى را نیز مطرح نمود.


۱ – 
آن جوان از دو جهت مُجرم بود: أ. مرتد فطرى بود، ب. توانایى تخریب بنیان‌هاى اعتقادى والدین خود را داشت. خداوند با مهلتى که به او داد، مشاهده کرد که از فرصت پیش آمده جهت اصلاح و جبران استفاده نمی‌کند و دست از کفر و ارتداد برنمی‌دارد، از این‌رو؛ حکم قتل را درباره‌اش اجرا کرد.[۸]

 


۲ – 
اگر آن جوان زنده می‌ماند، عملاً نیّت و قصد نهفته خود (به کفر کشانیدن دیگران) را به انجام می‌رسانید و در این صورت، مضرات و مفسده‌هاى بیشتر و مهم‌ترى در پی ‏داشت. بنابراین، جهت دفع و جلوگیرى از سایر پیامدهاى ناگوار بعدى، حکمِ به پایان رسانیدن زندگى چنین موجودى صادر شد. افزون بر این، از ظاهر آیات می‌توان فهمید که این پسر آن‌چنان‌که شاید و باید سر به زیر و نافع نبود و در مدت کوتاه پس از بلوغ مرتکب به امور و جرایمى نیز شده بود! او به نوعى در مسیر منحرف نمودن پدر و مادرش گام برمی‌داشت.


۳ – 
چنان‌که از آیه ۸۱ کهف برمی‌آید، خداوند مقدّر فرموده بود که به پاداش ایمان و صبر پدر و مادر این جوان گمراه و بی‌خیر، فرزندى نمونه به آنها عنایت فرماید. از این‌جا می‌توان فهمید که نه تنها کشته نشدن جوان، موجب گمراهى والدین می‌شد و به جزاى کفر و ارتدادش نمی‌رسید، بلکه مانعى از رسیدن خیر دیگرى به پدر و مادرش می‌شد. در روایات این نکته را دقیقاً توضیح داده‌اند که «خداوند اراده کرده بود که به جاى این جوان، فرزندى دختر جایگزین کند که از نسلش پسرى به دنیا بیاید که یکى پس از دیگرى تا چند نسل بعد، حایز رتبه الهى نبوت شوند به طورى که هفتاد پیامبر از همان یک دختر بوجود آیند».[۹]
در نتیجه؛ از دیگر حکمت‌هاى مهلت ندادن به آن جوان، همین مصلحت نسل نبى و پیامبران با عظمت است.


بدیهى است سنت الهى بر ایمان والدین انبیا تعلق گرفته است. به همین دلیل اگر پسر زنده بود و موجبات کفر والدین را فراهم می‌کرد، مانع حقیقى بر مسیر این سنت قرار می‌گرفت. از این‌رو؛ این پرسش منتفى می‌شود که چرا هم پسر زنده نماند و هم نسل پیامبر بوجود نیامد؟
آیا آن نوجوان به خاطر والدین مؤمنش مشمول لطف خداوند شده و چون قبل از ارتکاب اعمال بدش از این دنیا رفته دیگر عذاب نمی‌شود؟ یا این‌که چون خداوند علم داشته که او در آینده عصیان می‌کند در آن صورت مجازات نمی‌شود؟
با توجه به توضیحات و بیانات پیشین و مطالب بعدى، چنین استنباط می‌شود که این قتل، هم براى مقتول (پسر) و هم قاتل (حضرت خضر) و هم والدین مقتول سبب رحمت بوده است.

 


أ. منافع حاصل براى مقتول، عبارتند از:


۱ – 
به جزاى دنیایى ارتدادش رسید و شاید همین امر در تخفیف جزاى او مؤثر باشد.


۲ – 
با ادامه حیات، والدین خود را کافر می‌کرد و گناه کفر و ارتداد آن دو را نیز به عهده می‌گرفت.


۳ – 
کفر اعتقادى به پریشان رفتارى و هنجارشکنى و گناه فزایى می‌انجامد و بسته شدن پرونده عمر او در جوانى، پرونده جرایمش را تا ابد مختومه اعلام کرد و در قیامت، جزاى سایر اعمال و گناهان را که در صورت زنده بودن مرتکب می‌شد، به دوش نخواهد کشید.


۴ – 
او نمی‌توانست حقوق پدر و مادر را ادا کند و همین اذیت والدین، افزایش بار گناه و ازدیاد عاق والدین (نفرت والدین از پسر) را سبب می‌شد.


ب. منافع حاصل براى والدین مقتول، عبارتند از:


۱ – 
ایمانشان محفوظ ماند.


۲ – 
مقاومت در برابر چنین فرزندى، راه به جایى نمی‌برد و عاطفه پدرى و رحمت مادرى دلشان را در برابر او نرم و عقیده‌شان را نقش بر آب می‌کرد. لذا از اصطکاک روانى هم در امان ماندند.


۳ – 
در امتحان صبر و رضاى به قضاى الهى سربلند بیرون آمدند.


۴ – 
به جاى پسرى خیره‌سر و بدکردار، دخترى طاهر، با عاطفه و با برکت روزیشان شد.


۵ – 
این توفیق را پیدا کردند که جد هفتاد پیامبر شده و از ثواب و مغفرت آنها بهره‌مند شوند.


ج. منافع حاصل براى قاتل، عباتند از:


۱ – 
توفیق اجراى قانون مصوّب الهى (اراده خدا) را داشت.


۲ – 
سبب نزول برکت بر خانواده‌اى مؤمن شد.


۳ – 
توفیق تبیین گوشه‌اى از اسرار وحى و علم غیب و حقایق باطنى را براى حضرت موسى‏(ع) پیدا کرد.


حضرت امام صادق(ع) این نعمت‌ها را چنین توصیف می‌فرماید: «خداوند می‌دانست که اگر این جوان باقى بماند، باعث به کفر کشیده شدن پدر و مادرش می‌شود و اسباب فتنه و گرفتارى همگان می‌گردد. از این‌رو؛ خضر مأمور شد که موجبات قتل او را فراهم آورد تا در نتیجه، همه آنها (قاتل و مقتول و والدین) در عاقبت به کرامت‌ها و الطاف الهى نایل شوند».[۱۰]

 

 

منبع:اسلام کوئست


[۱]. غلام؛ یعنی کسى که موهاى پشت لب او تازه روییده. معجم مقاییس اللغه.

[۲]. «فقتله من غیر تروٍّ و استکشاف حال»؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج ۲، ذیل آیه. ظاهرِ عطفِ به فاء در «فقتله» آن است که حضرت خضر بدون هیچ مقدمه‌اى به قتل او اقدام کرد.

[۳]. کهف، ۶۵.

[۴]. تفسیر صافى، ج ۳، ص ۲۵۳.

[۵]. ر. ک: نور الثقلین، ج ۳، ص ۲۸۳ – ۲۸۴ (در ضمیر جمع فخشینا).

[۶]. تفسیر مجمع البیان؛ نورالثقلین، ج ۳، ص ۲۸۶؛ تفسیر عیاشى؛ علل الشرایع؛ تفسیر صافى، ج ۳، ص ۲۵۵.

[۷]. علل الشرایع؛ نورالثقلین، ج ۳، ص ۲۸۴.

[۸]. البته بیان مسئله ارتداد فطرى و این‌که حضرت خضر(ع) بر اساس حکم واقعى عمل ‏نموده باشد (و لو چنین تشریعى در آن زمان صورت نپذیرفته باشد) صرفاً به عنوان دیدگاهى است که برخى مطرح نموده‌اند.

[۹]. نور الثقلین، ج ۳، ص ۲۸۶.

[۱۰]. علل الشرایع؛ تفسیر صافى، ج ۳، ص ۲۵۶.