منظور از کتاب مبین و رطب و یابس در قرآن چیست؟
آیا مراد از کتاب ]کتاب مبین[ همین قرآن موجود است؟ و این که در کتاب الاهى هر رطب و یابسى وجود دارد. مراد از رطب و یابس چیست و چگونه موجوداتى هستند؟ (انعام، ۵۹)
پاسخ اجمالی
در این کریمه از “کتاب مبین” مرحلهاى از علم الاهى است که سبب صدور افعال الاهى مىشود و قبل از خلق و حین آن و پس از آن موجود است و مراحل قبل از پیدایش هر موجودى و تحولات حادثه بر آن و آثار آن پس از عدمش را همه ثبت و ضبط نموده و حفظ مىنماید، لذا از آن با عناوین دیگرى چون لوح محفوظ و ام الکتاب و امام مبین، کتاب حفیظ و… نیز یاد شده است، که هر یک با اعتبارى خاص بر آن اطلاق مىشوند.
از این رو گرچه در برخى دیگر از آیات – که با “وحى” و “نزول” و… همراه هستند – کتاب مبین همین قرآن است، اما در این کریمه (انعام،۵۹) و امثال آن، مراد قرآن کریم نمىباشد، گرچه قرآن کریم هم از آن جا استنساخ شده است!
“رطب” و “یابس” دو متناقضاند که کل موجودات به نحوى تحت یکى از این دو مندرجند. از این رو این تعبیر کنایه از کل موجودات مىباشد. پس آیه کریمه در صدد بیان عمومیت علم الاهى نسبت به کل موجودات چه قبل و چه پس از پیدایش و حتى انعدام ظاهرى آنها است؛ و رطب و یابس اشاره به موجودى خاص ندارند.
پاسخ تفصیلی
این آیه مشیر به مراحل علم الاهى و عمومیت آن است. در حالى که علم الاهى و مراحل آن در میان محققان اسلامى از غامضترین مسائل اعتقادى و جنجالى و پر اختلاف مىباشد، به گونهاى که جمع میان برخى از اقوال در غایت صعوبت است. از این رو ملاصدرا رحمه الله در این زمینه مىنگارد: دانستن علم الاهى از اعلى درجات کمال انسان است و دست یابى بر آن سبب فراتر رفتن انسان از مقدسین مىشود، بلکه او را از جمله ملایکه مقربین مىگرداند و به جهت پیچیدگى و مشکل بودن فهم آن است که گامهاى بسیارى از علما مثل بو على و شیخ اشراق در این امر لغزیده است؛ وقتى حال این دو مرد – با آن هوش و ذکاوت و تبحرشان در فلسفه – این گونه است، پس حال غیر ایشان از اهل هوا پرستى و بدعت و اصحاب جدل در علم کلام و گفت و گو با خصم، چگونه خواهد بود؟!… هر آینه آنها گمراه شدند گمراه شدنى و زیان کردند زیان کردنى…”[۱]. بنابر این در کیفیت و مراحل علم الاهى به سختى مىتوان به نظرى صائب دست یافت، پس باید در این جا زانوى عجز به زمین زد و به عجز از رهیابى به کنه ذات و صفات اقرار کرد و از دقت بى جا در آن پرهیز نمود! به هر حال طبق آنچه از کلمات محققین و مدققین مستفاد است، مىتوان علم الاهى را در مراتب و مراحل ذیل اعتبار و لحاظ نمود:
۱ – علم ذات و صفات ذاتیه و اسماء ذاتیه: (مقام غیب الغیوبى که براى أحدى از انسانها مشهود واقع نمىشود.)
۲ – علم ذات به مقتضیات ذات: از این علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو کلى و اجمالى یاد مىکنند؛ (اجمالى بدین معنا که هنوز حد و قدر آنها، تحدید و تقدیر نشده و اینها متمایز از هم نمىباشند.)
۳ – علم به مخلوقات قبل از خلق به نحو تفصیلى از ابتدا آفرینش تا ادامه آن در قیامت کبرى: (تفصیلى بدین معنا که مخلوقات تحدید و تقدیر شده و مراحل پیدایش و تحولات آنها رقم خورده است.)
۴ – علم خاصى که سبب صدور فعل و تحقق آن مىشود و خود این علم منشأ پیدایش فعل است: (علم عنایى).
۵ – علم به مخلوقات خلق شده و احاطه بر جمیع تحولات و تصوّرات آنها و ثبت و ضبط آنها به گونهاى که براى همیشه محفوظ مىماند و هیچگاه بر آن نسیان و سهو و خطا و نابودى عارض نمىشود.
۶ – ثبت احوال و اعمال و افکار انسان که ممکن است به سبب ایمانِ پس از کفر، یا توبهى پس از گناه،
محو و تکفیر شوند و یا برعکس ممکن است به واسطه کفر بعد از ایمان یا عصیان و طغیان پس از طاعت حبط و نابود شود. نیز با مرگ انسان پروندهى او بسته مىشود مگر این که داراى سنه حسنه و سنه سیئهاى باشد که اثرش پس از او هم باقى بماند. چنانچه پس از تبدّل و انفعال سایر موجودات نیز پرونده وجودى آنها بسته مىشود و بایگانى و حفظ مىگردد.
شکى نیست که هر مرحلهاى برخاسته و نشأت گرفته از مرحله قبل از آن و مترتّب بر آن است؛ و همه این مراحل چیزى جز احاطه وجودى و قیومى خداوند بر کلیه موجودات و تأثیر و تأثرات آنها نیست، بدون این که در علوم نیازمند ابزار و سائط و وسایل باشد و یا اینکه موردى بتواند خود را از این احاطه بیرون برد و معلوم حق واقع نشود. از این رو این اعتبارات و دسته بندىها، از ضیق تعبیر و در مقام تعلیم و تعلّم ارایه شده و مىشوند تا انسان متوجه شود که وجود و افکار و حالات و کردار او در منظر و مرآى حق تعالى است و این همه دقیقاً ثبت و ضبط شده و فرداى قیامت به صورت نامه عمل او ارایه خواهند شد؛ تا این که با توجه به این نظار، مراقب عملکرد خود باشد و تربیت الاهى پیدا کند تا به مقام خلیفه اللاهى بار یابد.
به هر حال قسم اول و دوم از دید فلاسفه اسلامى جزء صفات ذاتیه محسوب و عین ذات و مصون از هرگونه تغییر و تحول دانسته مىشوند؛ و سایر اقسام، در رده صفات فعلیه و علم فعلى محسوب مىشوند که دخیل در تحقق عینى موجوداتند و از تحولات و تطورات آنها، متأثر گشته و متنوع و متکثر و متغیر مىگردند.[۲]
در عین اینکه علم الاهى در تمامى مراحل، شهودى و حضورى و برخاسته از احاطه وجودى و قیومى او است؛ از این رو متغیر و منفعل و متأثر شدن علم فعلى سبب انفعال و تغیر ذات اله نمىگردد[۳]؛ زیرا انفعال ذات در پى تغییر علم، مربوط به موجودى مثل انسان است که علوم او اغلب حصولىاند تا حضورى و شهودى! و اما این کریمه: (انعام، ۵۹) “کلیدهاى غیب فقط در نزد او است و کسى جز او بر آن آگاه نیست. آنچه را که در خشکى و دریا است مىداند؛ و هیچ برگى (از درخت) نمىافتد مگر آن که آن را مىداند، و هیچ دانهاى در تاریکىهاى زمین نیست و هیچ ترى و خشکى نیست، مگر این که در کتابى آشکار (مىباشد)”.
قسمت اول آیه؛ یعنى “کلیدهاى غیب نزد او است و کسى جز او بر آن آگاه نیست” اشاره به دو قسم اول علم الاهى؛ یعنى علم ذاتى است، که أحدى جز او بر آن آگاه نیست و کسى را یاراى فهم آن نمىباشد. چنانچه “خزائن” در کریمه ۲۱، حجر و ۶ آیه[۴] مشابه آن را، به همین علم ذاتى تفسیر نمودهاند. از این رو مراد از خزائن و کلیدهاى غیب، همان مقتضیات ذات در مرحله ذات مىباشد.
اما ادامه آیه مشیر به علم فعلى الله پس از خلق است. از باب تعمیم کل موجودات مىفرماید: خدا به هر آنچه در خشکى و دریا است علم دارد و براى تأکید بر آن، دانهاى کوچک که در دل آسمان یا زمین پنهان شده و نیز افتادن برگى را مثال مىزند که آن هم از علم خدا پنهان نیست. چنان چه در کریمه ۳ سوره سبأ مىفرماید: “عالم الغیب شما را در قیامت محشور مىکند، زیرا چیزى از هلو او گم نمىشود حتى ذرهاى در آسمان و زمین و نه کوچک تر از این ذره و نه بزرگ تر از آن در زمین نیست، مگر آن که در کتاب مبین (ثبت و ضبط مىباشد)”.[۵]
رطب و یابس دو نقیضایند، یعنى هر موجودى بالاخره تحت یکى از این دو مندرج است و یک موجود نمىتواند در آنِ واحد هم مصداقى براى این باشد و هم مصداقى براى آن، پس جمع میان رطب و یابس در این کریمه کنایه از کل موجودات است. از سوى دیگر چون یک موجود مىتواند گاهى تَر و گاهى خشک باشد، این تعبیر مىتواند کنایه از علم الاهى به کلیه تحولات و تغییرات عالم ماده قلمداد شود.
مبین به معناى واضح و آشکار و بدون هیچ گونه شک و شبهه و ابهام است.
ملاصدرا رحمه الله در تعریف “کتاب” مىنگارد: “کتاب” را همانا بدین جهت کتاب نامیدهاند که بعضى از حروف و کلمات آن به هم ضمیمه مىشوند؛ کتاب برگرفته از کتبه الجیش است؛ یعنى گروهى از لشکر که با هم مجتمع شدهاند.”[۶]
و در تعریف این مقام از علم مىنگارد: “حق این است که این همان علم اله به اشیا در مرحله ذات است، علمى که از شائبه امکان و ترکیب مقدس است و به گونهاى است که براى خداوند کلیه موجودات واقع در عالم امکان به نحو اتم، منکشف مىباشند و این امر منجر به وجود آنها در خارج مىشود به نحو کاملى که نیازمند قصد و رویه نیست و این علمى بسیط است که واجب لذاته و قائم بذاته است و خلاّق علوم تفصیلیه و نفسیه دیگر است، بنابر این که این علم “از جانب” خدا است (و برخاسته از ذات او است) نه این که در ذات خدا باشد.”[۷]
توضیحات ملاصدرا در ذیل کریمه ۳۹، رعد آمده که مشابه آن در آیات ۴ – ۱ سوره زخرف نیز آمده است و لکن و ام الکتاب همراه “باقى” و “عنده” همراه است، به علاوه تفاصیل کل موجودات با تحدید و تقدیر آنها با عدم ترکیب ذات که ایشان آن را نفى نمودهاند، سازگار نیست و نیز با تأکیدى که ایشان دارند که علم ذاتى “عنه” مىباشد، نه “فیه” تنافى دارد.
پس این کتاب مبین و ام الکتاب و لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و امام مبین و امثال این تعابیر نمىتواند مشیر به آن علم ذاتى عین ذات باشد. زیرا با استفاده از توضیحات ملاصدرا رحمه الله آن علم باید خالى از شائبه امکان و ترکیب و تحدید و تقدیر باشد و همراه با تعبیر “عنه” گردد و نباید با تعبیر “فى” همراه شود، در حالى که در این آیات اشاره به تفاصیل موجودات و حتى ریزش برگها و تَر و خشک شدن موجودات است! و با تعبیر “عنده” و “فى” همراه شدهاند!
از این رو توضیحات علامه ی طباطبایى رحمه الله در این زمینه از دقت بیشترى برخوردار است:
“خزائن غیب و کتاب مبین در این که هر دو شامل تمام موجوداتند، تفاوت ندارند و همان طورى که هیچ موجودى نیست، مگر این که براى آن نزد خدا خزینهاى است که از آنجا مدد مىگیرد، هم چنین هیچ موجودى نیست، مگر این که کتاب مبین آن را قبل از هستىاش و در هنگام پیدایش و بعد از آن ضبط نموده و بر مىشمارد؛ جز اینکه کتاب مبین از خزینههاى غیب درجهاش نازلتر است، اینجا است که براى هر دانشمند متفکرى این معنا روشن مىشود که کتاب مبین در عین اینکه صرفاً کتابى است و بس (و بخشى از آن با بخشى دیگر مجتمعاند) در عین حال از قبیل کاغذ و لوح (معمول) هم نیست؛ چه اوراق مادى هر قدر هم بزرگ باشد و هر طورى هم که فرض شود، گنجایش (ثبت همه موجودات و حوادث) را ندارد.”[۸] “مراد از کتاب مبین امرى است که نسبتش به موجودات نسبت برنامه عمل است به خود عمل، و هر موجودى در این کتاب یک نوع اندازه و تقدیر دارد، إلا این که خود این کتاب موجودى است که قبل از هر موجودى و در حین وجود یافتن و بعد از فناى آن وجود داشته و خواهد داشت.
موجودى است که مشتمل بر علم خداى تعالى به اشیا است، همان علمى که فراموشى و گم کردن حساب در آن راه ندارد.”[۹] “کوتاه سخن این که این کتاب، کتابى است که جمیع موجوداتى را که در عالم صنع و ایجاد واقع شدهاند، برشمرده و آنچه را که بوده و هست و خواهد بود احصا کرده است، بدون اینکه کوچک ترین موجودى را از قلم انداخته باشد.”[۱۰]
“این کتاب در کلام خداى تعالى با اسامى مختلفى نامیده شده: یکى “لوح محفوظ” یا “کتاب حفیظ“،
یکى “ام الکتاب” و یکى “کتاب مبین” و چهارم “امام مبین” که در هر یک از این اسماء چهارگانه عنایتى مخصوص است؛ و اى بسا عنایت در…….. آن به امام مبین به خاطر این باشد که بر قضاهاى حتمى خدا مشتمل است،… و نامه اعمال هم به طورى که در تفسیر سوره جاثیه (آیه ۲۹) آمده است از آن کتاب استنساخ مىشود…”.[۱۱] “لوح محفوظ است که تمامى آنچه بوده و هست و آنچه تا قیامت خواهد بود در آن کتاب محفوظ است (و نابود شدنى نیست)”.
[۱۲] “…لوح محفوظ را ام الکتاب نامیده، بدین جهت بوده که… هر کتاب آسمانى از آن استنساخ مىشود.”[۱۳] و “کتاب مکنون” نامیده شده زیرا از دستبرد عقول بشرى فراتر است و از عقول بشرى پنهان است.[۱۴] و در همین کتاب است که گاهى نحوه صدور و آفرینش و تحقق امور را محو یا اثبات مىکند.[۱۵] و یا به حیطه یا تکفیر اعمال انسان به واسطه تغییر راه و روش او با اختیار خودش، پرداخته مىشود و این سبب مىشود که در نهایت نامه اعمال او طبق آنچه نهایت تلاش اوست، استنساخ شده و در قیامت تحویلش داده شود؛ گرچه در همین کتاب قضاهاى حتمیهاى که هرگز قابل محو و اثبات نخواهند بود مثل حوادث تکوینى گذشته برامم و انسانهاى مؤمن و عاصى آنها و مراحل آفرینش آسمان و زمین و انسان و تحقق وعدههاى الاهى در آینده مثل عدالت جهانى و برپایى قیامت و… .
از مطالب فوق، روشن شد که در این آیات کریمه مراد از “کتاب مبین” این قرآن عربى ملفوظ یا مکتوب نمىباشد، بلکه این قرآن و مراحل تدریجى نزول آن و حوادث رفته بر آن و آنچه بر آن خواهد رفت، همه بخشى از آن “کتاب مبین عند رب” مىباشند نه همه ی آن. این قرآن اکنون در دست ما و مورد استفاده و استفاضه ما است، اما آن “کتاب مبین” از دست رس نوع بشر خارج است و اطلاع انبیا و اوصیا و اولیا از آن، منوط به اذن اله و اعلام خداوند به آنها است نه بیشتر.[۱۶]
لکن در برخى دیگر از آیات مثل قصص، ۲؛ شعراء، ۲؛ نمل، ۱؛ حجر، ۱؛ یوسف، ۱؛ مائده، ۱۵ به قرینه آمدن تعابیرى چون وحى و نزول در کنار “کتاب مبین” مراد قرآن کریم موجود مىباشد که براى هر کس در حد توان او قابل فهم و اهتدا مىباشد.
پس “کتاب مبین” در قرآن دو گونه استعمال شده است: یکى تجلى گاه علم فعلى خداوند قبل و حین و پس از خلق به مخلوقات به نحو تفصیلى. و دیگرى خود قرآن کریم ملفوظ با زبان عربى که از آن مرکز علمى استخراج و تحقق یافته است و نباید این دو کاربرد را با هم خلط نمود.
تذکر دیگر این که براى رطب و یابس بدر منابع روایى مصادیقى ذکر شده است که همه از باب نمونهاند، مثلاً: جنین ساقط شده را مصداق یابس و نوزاد را براى رطب و یا زراعت برداشت شده را براى یابس و آنچه هنوز برداشت نشدهاند را مصداق رطب معرفى نمودهاند؛ لکن ظهور سیاق آیه، در تعمیم علم الاهى به کلیه موجودات عالم هستى و تحولات و تطورات آنها است.[۱۷]
با توجه به توضیحات فوق سه امر دیگر محتمل است: یکى این که مراد از ملکوت آسمانها و زمین که به اولیا الله مثل ابراهیم علیه السلام نمایانده مىشود؛[۱۸] و حتى معراج نبى صلى الله علیه وآله در عوالم بالا،[۱۹] گردش در همین موجود مىباشد که از آن به کتاب مبین یاد شده است؛ دوم: علم غیبى معصومین علیهم السلام از همین کتاب مبین مستفاد است و از همین جا به آنها اضافه مىشود، لکن به برخى “علم الکتاب“[۲۰] داده مىشود و داراى ولایت کلیه الاهیه مىشوند و به برخى “علم من الکتاب“[۲۱] داده مىشود و تا حدودى از این ولایت بهرهمند مىشوند. سوم: ممکن است مراد از عرش و استیلا بر آن نیز همین موجود (کتاب مبین) وهمین مقام باشد؛ پس استوا بر عرش کنایه از تدبیر عالم هستى پس از خلق، بر طبق علم الاهى مضبوط در کتاب مبین مىگردد.[۲۲]
منابع و مآخذ
۱ – امین، سید مهدى، معارف قرآن در المیزان، ج ۷ و ۱۰ و ۱۱ و ۱۷ و ۱۸، سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ اول، ۱۳۷۰، تهران.
۲ – شیرازى، صدرالدین محمد، الحکمه المتعالیه، ج ۶، ص ۱۱۸ – ۱۱۰ و ص ۱۴۹ و ۳۰۶، ج ۲، ص ۳۱۱ – ۲۹۹، دارالحیاء التراث العربى، چاپ چهارم، ۱۴۱۰ ه.ق، بیروت.
۳ – طباطبایى، محمد حسین، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى، قم.پ
۴ – طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البیان، ج ۲، مکتبه العلمیه الاسلامیه، تهران، ص ۳۱۱.
۵ – طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان، کتابفروشى اسلامى، چاپ دوم، تهران، ص ۹۱ – ۹۲.
۶ – قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقایق، ج ۴، ص ۳۴۴ – ۳۴۲، مؤسسه طبع و نشر (وزارت ارشاد)، چاپ اول، ۱۴۱۱ ه ق، تهران.
۷ – مصباح یزدى، محمد تقى، معارف قرآن، ج ۱ – ۳، مؤسسه در راه حق، چاپ دوم، ۱۳۶۸، قم.
۸ – مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج ۸ و ۹ و ۱۵ و ۱۸، دارالکتب الاسلامیه، چاپ۱۷، ۱۳۷۴، تهران.
منبع:اسلام کوئست
[۱] شیرازى، صدرالدین، محمد، الحکمه المتعالیه، ج ۶، ص ۱۷۹ – ۱۸۰.
[۲] ر.ک: علامه ی حلى، باب حادیعشر، فصل نفى الحوادث عنه و سایر کتب کلامى و فلسفى، بحث علم الاهى.
[۳] همان.
[۴] انعام، ۱۰؛ هود، ۳۱؛ اسراء، ۱۰۰؛ ص، ۹؛ طور، ۳۷؛ منافقون، ۷؛ ر.ک: المیزان، ج ۱۳، ص ۲۰۱ – ۱۹۶.
[۵] و نیز یونس، ۶۱.
[۶] شیرازى، صدرالدین محمد، حکمت متعالیه، ج ۶، ص ۲۸۹.
[۷] همان.
[۸] امین، سید مهدى، معارف قرآن در المیزان، ص ۲۲۵ – ۲۲۴، نقل از المیزان، ذیل آیه ۵۹ سوره انعام. و نیز همان، ص ۲۲۹، از المیزان، ذیل آیه اسراء، ۵۸.
[۹] همان.
[۱۰] همان.
[۱۱] همان، ص ۲۲۶.
[۱۲] همان، ص ۲۳۰، از المیزان، ذیل ق، ۴.
[۱۳] همان، ص ۲۳۳، از المیزان، ذیل ذخرف، ۱ – ۴.
[۱۴] همان.
[۱۵] رعد، ۳۹.
[۱۶] انعام، ۵۰؛ هود، ۳۱.
[۱۷] ر.ک: المیزان، ج ۷، ص ۲۱۲ ؛ کنزالدقایق، ج ۴، ص ۳۴۴ – ۳۴۲.
[۱۸] انعام، ۷۵؛ مؤمنون ۸۸.
[۱۹] اسراء، ۱؛ نجم، ۱ – ۱۸.
[۲۰] رعد، ۴۳.
[۲۱] نمل، ۴۰؛ ر.ک نمایه: علم امام علیه السلام، سؤال ۱۶۵.
[۲۲] امین، سید مهدى، معارف قرآن در المیزان، ص ۱۸۴ – ۱۷۷، المیزان ذیل آیات: معارج، ۴؛ زخرف، ۸۲؛ مؤمن، ۱۵ و ۷؛ اعراف، ۵۴؛ حاقه، ۱۷؛
حدید، ۴.
پاسخ دهید