در این متن می خوانید:
      1. هدایت باطنی و هدایت ظاهری خداوند منّان
      2. تعریف اخلاق
      3. لازمه‌ی ملکه شدن صفات ارزشی در وجود انسان
      4. مقایسه خَلق و خُلق
      5. توصیف ملّا مهدی نراقی از فضایل و رذایل
      6. اثر وجود ملکه
      7. ضرورت تأمین فضایل اخلاقی
      8.  نتیجه‌ی کسب ملکات اخلاقی
      9. نحوه‌ی تشخیص کار خیر و کار بد
      10. راه شناخت اخلاق خوب و بد اخلاقی
      11. اسامی کتاب‌های اخلاق
      12. تفاوت پرهیز از گناه در محیط گناه‌آلود و غیر گناه
      13. تعریف جهاد اکبر
      14. تقسیم اخلاق به فضائل و رذائل
      15. خودسازی
      16. سوء استفاده از جبر در حکومت‌های
      17. مختار بودن انسان
      18. اشاره‌ی آیات قرآن مختار بودن انسان
      19. اعتقاد همگان به اختیار انسان
      20. داستان بهلول با ابو حنیفه‌ی جبری مسلک
      21. علّت اعتراض نکردن فخر رازی به اسماعلیّه
      22. قابل تغییر بودن بشر مبنای بعثت انبیاء
      23. تکلیف داشتن انسان
      24. دستورات الهی باعث تغییر انسان
      25. سه دلیل مترتّب بر اعمال
      26. علّت تغییر در جامعه مردم هستند
      27. تحوّل بیرونی عکس العمل تحوّل درونی
      28. دعوت الهی به خشوع در دل
      29. قساوت قلب در گروی عمل انسان
      30. صفت فسق برای انسان قسی القلب
      31. تشویق به خواندن سوره‌ی حدید
      32. سفارش حضرت زهرا (سلام الله علیها) به خواندن به سوره‌های خاص
      33. احیای قلوب، احیای ارض
      34. احیای توحیدی به دست حضرت مهدی (علیه السّلام)
      35.  ظهور حضرت حجّت و تابیدن نور توحید
      36. نیّت و عمل
      37. حیات طیّبه
      38. انسان قابل تغییر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِین أَرْوَاحُنَا وَ أرْواحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏ إلی یَومِ الدِّینِ».

 «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ»[۱]

هدایت باطنی و هدایت ظاهری خداوند منّان

هر نعمتی از خدا است و هر نقمتی از خدا است. حضور در محافل نوری، معرفتی، اخلاقی، در یک جمله هدایتی از نعمت‌های برتر خدا است. خداوند منّان نعمت مطلق را ولایت خود می‌داند و بر نعمت هدایت منّت گذاشته است. هدایت ظاهری نبوّت است و هدایت باطنی ولایت است و خداوند منّان هر دو را در قرآن کریم برجسته‌ترین قرار داده است. هم مسئله‌ی نبوّت را و هم مسئله‌ی ولایت را.

تعریف اخلاق

بحث این مقطع ما اخلاق در قرآن است. یک مسئله ابتدائاً توجّه به مفهوم اخلاق است که بدانیم این که موضوع بحث ما اخلاق در قرآن است، منظور چه چیزی می‌تواند باشد؟ اخلاق از دیدگاه‌های مختلف تعریف‌های مختلفی دارد. لکن آن چیزی که می‌تواند برای ما در این کلاس مسیر و محور باشد، دو چیز است؛ یکی شناخت فضایل و رذایل در قرآن کریم است و  دوم توجّه به بایدها و نبایدها است.

لازمه‌ی ملکه شدن صفات ارزشی در وجود انسان

فضایل و رذایل که مطرح می‌شود یعنی انسان در مسیری حرکت کند، اموری را فرا بگیرد، تجربه‌ای را در پیش بگیرد که صفات ارزشی و صفات الهی در وجود او ملکه شود. خَلق مثل خُلق و خُلق هم مثل خَلق است. همین‌طور که خَلق ترکیبی است که خداوند منّان برای هر موجودی منظور فرموده است و ما هم هر کدام یک چهره‌ای داریم، خداوند هم خلقت ما را به این شکل آفریده است که هر کسی یک چشمی، ابرویی، مقدار وزن، هیکلی دارد.

مقایسه خَلق و خُلق

در قبال خَلق، خُلق است؛ یعنی انسان برای باطن خود، فطرت خود، شکل و شمایلی می‌سازد. همان‌طور که خَلق انسان طبیعی است، خُلق هم طبیعت انسان است، خلقت انسان می‌شود و شناخت اموری که آن امور مقابل صفاتی است که خدا دارد. باید این‌ها را به عنوان اصل موضوعی قبول کرد و به تدریج امور برای ما روشن می‌شود.

توصیف ملّا مهدی نراقی از فضایل و رذایل

فضایل صفات ارزشی است، ملکات پسندیده است، شایستگی است و رذایل امور نکوهیده و در جهت تقابل و تضادّ با صفات ارزشی است که این فضایل را مرحوم ملّا مهدی نراقی که کتاب ایشان «جامع السّعاده» از بهترین کتاب‌‌های اخلاقی است. فضایل را منجیّات توصیف می‌کند و رذایل را مُهلکات توصیف می‌کند.

اثر وجود ملکه

اثر وجود ملکه این است که با داشتن ملکات خصلت‌ها، اوصاف، عمل، احتیاجی به رویه و فکر پیدا نمی‌کند. انسان این‌قدر تکرار کرده است که به قول امروزی‌ها به طور اتوماتیک کار‌های خوب از او ناشی می‌شود. کما این‌که کسانی که خود را به رذیلت‌ها آلوده کردند، کار بد برای آن‌ها خیلی آسان است.

ضرورت تأمین فضایل اخلاقی

بنابراین ضرورت تأمین فضایل اخلاقی این است که حرکت را بر انسان آسان می‌کند. کار خیر را، کار نیک را برای انسان تسهیل می‌کند، رفتن راه را بر انسان هموار می‌کند ولی کسانی که دارای ملکه نیستند ممکن است که کار خوب انجام دهند لکن با سختی است، باید فکر کند، تحت تأثیر و فشار عقل قرار بگیرد یا تحت فشار جامعه قرار بگیرد یا تحت تأثیر عاطفی لحظه‌ای قرار گیرد تا بتواند کار یک خیری را انجام دهد ولی آن‌ کسی که خود را ساخته است و فضایل اخلاقی برای خود تأمین کرده است، برای او نماز شب خواندن خیلی معمولی است. هم نماز شب می‌خواند و هم چون همیشه خوانده است، برای او خیلی مهم نیست، برای او عجب ایجاد نمی‌کند، مانند غذا خوردن کسی که به غذا خوردن خود هیچ وقت افتخار نمی‌کند که همه غذا می‌خورند و ما هم غذا می‌خوریم. چون یک امری است که در زندگی ما فرهنگ شده است، عرف شده است.

 نتیجه‌ی کسب ملکات اخلاقی

در فضایل اخلاقی هم همین طور است. کسی که ملکات اخلاقی را کسب کرد، بعد صورت خصلت‌ها در وجود او -به تعبیر آقایان- نهادینه شد، این هم کار خیر را به طور سهولت انجام می‌دهد و هم برای او یک چیز مهمّ غیر عادی نیست که حالا چه کار مهمّی انجام داده است. کاری است که همیشه انجام داده است. در مقابل رذایل هم همین‌طور است.

-‌ یعنی ریشه‌ی فضایل اخلاقی چه صفتی است که همه‌ی آن‌ها به آن برمی‌گردند یا مثلاً ریشه‌ی رذایل چه صفتی است که همه‌ به آن برمی‌گردند که از آن بالا ریشه را درست بکنیم بقیه‌ی آن درست می‌شود. اگر بخواهیم تک تک به آن بپردازیم، عمر ما نمی‌‌رسد که به دنبال همه‌ی آن‌ها برویم تا بفهمیم؟

-‌ «خُلِقَ‏ الْإِنْسَانُ‏ عَجُولا»[۲] هنوز تا به آن‌جا برسیم کار داریم، این‌ها مقدّمه است. از تعریف شروع کردیم، تا ببینیم. به دنبال این هستیم که ببینیم توصیف قرآن چیست؟ چطور می‌خواهد ما را تربیت کند و ما را صاحب فضایل کند؟

نحوه‌ی تشخیص کار خیر و کار بد

این یک تعریف است و یک تعریف دیگر این است که اساساً کار خیر که با نیّت خیر از انسان ناشی می‌شود، آن فضیلت است، اخلاق خوب است و کار بد که از اشخاص بد صادر می‌‌شود آن اخلاق بد و رذیله است ولو ملکه هم نشده باشد، کسی که انسان بخیلی است ولی با این‌که دست و دل باز نیست، ولی وقتی در یک مجلسی شرکت می‌کند، گوینده‌ای برای ذخیره سازی برای آخرت تشویق می‌کند؛ می‌بیند گروهی دارند احسان می‌کنند و انفاق می‌کنند و او هم با همه‌ی فشار نفسی که دارد دست در جیب می‌کند و مانند این که دارد جان می‌دهد یک چیزی از خود می‌کند و می‌دهد. بالاخره اگر موردی هم باشد این یک ظاهری دارد که کار خوبی است و یک باطنی هم دارد که این نیّت برای او آمده است و بالاخره این نیّت خیر از او متمشّی شده است، قصد قربت متمشّی شد یک کار خوبی را انجام داد. بعضی همین را هم می‌گویند که این هم اخلاقی است.

راه شناخت اخلاق خوب و بد اخلاقی

گروهی هم کاری به ملکه ندارند، بلکه به رفتار کار دارند، انسانی که رفتار او ممدوح است و کارهای خوب انجام می‌دهد، می‌گویند: این آدم اخلاق خوبی دارد، به کسانی که در ظاهر هنجار‌شکن هستند و در مسیر قانون نیستند، در مسیر امور ارزشی نیستند به این‌ها بد اخلاق می‌گویند.

اسامی کتاب‌های اخلاق

 لکن عمده‌ی آن همان تعریفی است که مرحوم نراقی کرده است و دیگران هم کتاب‌هایی که در اخلاق نوشته شده است مانند «محجّه البیضاء» که از کتاب‌های خوبی است که اصل آن از غزالی است ولی مرحوم فیض (اعلی الله مقامه) این را با مکتب اهل بیت تطبیق کرده است، در واقع هم تهذیب آن است که خود ایشان فرمودند: «محجه البیضاء فی احیاء العلوم» که برای غزالی است که مرحوم فیض آن را احیاء کرده است. از کتاب‌های خوب مفصّل هم است. کتابی مرحوم شُبَّر دارد که اصلاً اسم کتاب او هم اخلاق است که از کتاب‌های بسیار خوب است، اخلاق ناصری خواجه، اخلاق ابن مسکویه که این‌ها به سابقه برمی‌گردد و روال خاصّی هم دارد. این‌ها نوعاً اخلاق و خُلق را با ملکه همراه دیدند و مقصود آن‌ها از این امر این است که انسان تربیت شود و صفات با ارزش در وجود او به صورت خصلت دربیاید، قهراً گریز از بدی‌ها هم برای او یک امر آسانی باشد.

تفاوت پرهیز از گناه در محیط گناه‌آلود و غیر گناه

کسی که تقوا دارد، مرتّب غیبت پیش آمده است و غیبت نکرده است، غیبت نکردن یک کار نیست، یک امر درونی و اخلاقی است. این‌طور نیست که انسان گناهی را نکرد نه، این‌که اراده می‌کند گناه را نکند خود، این یک سیر باطنی است. امر سلبی نیست، امر وجودی است. یک کسی که دائماً با توجّه دروغ نگفته است با این‌که منافع او اقتضاء کرده است که دروغ بگوید ولی نگفته است، در مجالسی نشسته است غیبت پیش آمده است ولی خود را نگه داشته است، در خیابان مرتّب برای او پیش آمده است که نگاه‌های حرام داشته باشد ولی برای خدا این کار را نکرده است، این غیر از آن است که در محیط گناه آلود غیبت نکرده است و دروغ نگفته است و نگاه بد نداشته است.

او تربیت نشده است برای این‌که برای او پیش نیامده است، لذا هیچ ملکه‌ای هم ندارد. کسی که هیچ وقت غیبت نکرده است به دلیل این‌که در هیچ مجلسی نبوده است تا غیبت بکند یا دروغ نگفته است، او یک فضیلتی به عنوان ترک غیبت ندارد، به عنوان ترک دروغ ندارد؛ امّا انسانی که در متن جامعه است، در تعامل با هم‌گنان خود است و با جوانان رفت و آمد دارد. امّا گفته بود که: ادب را از که آموختی؟ از لقمان این‌طور نقل می‌شود، خود من در حکمت‌های لقمان ندیدم ولی چیزی است که به قول معروف اگر روایت هم نباشد، درایت است. ادب را از که آموختی؟ از بی‌ادبان. هر چیزی که در آن‌ها مذموم دیدم، انجام ندانم.

تعریف جهاد اکبر

این که انسان می‌تواند کار بدی را انجام دهد و این را با اراده انجام نمی‌دهد این خود هم تقویت اراده است و هم ایجاد ملکه‌ی درونی برای مقابله با دشمنان درونی است است، یعنی جهاد اکبر.

-‌ این دو تا مسئله هستند. یکی این است که اگر بخواهیم اخلاق را به این صورت تعریف کنیم، آن کسی که دارای رذایل است، او هم دارای اخلاق بد است، یعنی اخلاق دارای دو بُعد است خوب و بد، یکی این است کسی که رذایل دارد اخلاق ندارد. یعنی اخلاق فقط بار معنای مثبت را دارد، آن بار منفی را ندارد. این یک سؤال است. سؤال دیگر این است که در این تعریف اوّل نگاه به آخرت و آن نیّت نهفته نشده است. یعنی کسی که یک سری کارهای خوب را انجام می‌دهد ولو این‌که به آخرت هم ایمان نداشته باشد، ولو این‌که نیّت او هم نیّت خاصّی نباشد مثل کسی که حاتم بخشی می‌کند یا آن خود حاتم، این‌ها انسان‌های با اخلاق حساب می‌شوند در صورتی که فکر نکنم نظر دین و قرآن این باشد؟

-‌ فعلاً یک سری تعریف‌‌ها داریم که با واژه‌ها آشنا بشویم، بعد بفهمیم که ارزش و ضدّ ارزش چیست؟ ما فعلاً نمی‌گوییم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد است. فعلاً می‌گوییم که انسان در اثر فراگیری مسائل ارزشی خود را با تمرین صاحب ملکه بکند، آن ملکه منشأ امور خیر باشد یا امور شر باشد. اگر امور خیر را با دارا شدن خصلت تسهیل کرد، این دارای اخلاق فاضله است. اگر امور بد در او نهادینه شد، خصلت‌های بد، انسان شروری شد، او گرفتار رذایل اخلاقی شد ولی فضیلت چیست و قرآن دنبال چه ملکه‌ای برای انسان است هنوز این را بحث نکردیم.

-‌ سؤال من مفهومی بود نه مصداقی؛ یعنی منظور من این است که لفظ اخلاق مانند عقل بار منفی ندارد. آن کسی که عقل دارد خوب است و آن کسی که عقل ندارد می‌شود شیطنت همان که حضرت برای معاویه فرمود. یعنی بار منفی ندارد، هر کسی که عقل دارد قطعاً خوب است. اخلاق هم به همین شکل است، هر کسی که اخلاق دارد قطعاً منظور فضایل است؟ یا این‌که کسی که اخلاق دارد ممکن است اخلاق او رذایل باشد یا فضایل باشد؟

تقسیم اخلاق به فضائل و رذائل

-‌ مورد دوم درست است. ما گفتیم که خُلق مقابل خَلق است. خَلق شکل ظاهری است که ما نمی‌توانیم تغییر دهیم و خدا ما را به این شکل آفریده است، خُلق هم آن طبیعتی است که خود ما از مجرای اراده‌ی خود برای خود می‌سازیم. همان‌طور که رنگ ما سفید است، می‌‌توانیم کاری کنیم که دل ما هم سفید شود. می‌توانیم هم یک کاری کنیم که دل ما سیاه بشود. کسی که دارای خُلق است حالا این خُلق خوب باشد یا خُلق بد باشد، این اخلاق را دو قسم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کند، می‌گویند فضایل اخلاقی و رذایل اخلاقی است، سیّئات اخلاقی یا حسنات اخلاقی است.

– چون بعضی‌ها می‌گویند که این آقا انسان با اخلاقی است و این انسان‌ها بد اخلاق هستند.

-‌ این عرفی است و در عرف این‌طور می‌گویند ولی این بزرگانی که تعریف کرده‌اند… جعل اصطلاح است.

-‌ بعضی‌ها می‌گویند خوش اخلاق، بد اخلاق است یا می‌گویند که شما اخلاق ندارید!

-‌ بله، این را هم می‌گویند که فلانی اخلاق ندارد. درست هم می‌گویند منظور آن‌ها این است که اخلاق خوب ندارد.

خودسازی

حالا لازم است که روی چند مقدّمه‌ی دیگر بحث شود. بعد از این‌که موضوع ما روشن شد، یک مسئله این است که بحث در اخلاق که اکتساب خصلت‌های پسندیده است، خصلت‌های کمالی و گریز از خصلت‌های بد که در واقع تعبیر زیبایی که همه‌ی ما با آن آشنا هستیم خودسازی است. این خودسازی حرکت در مسیر تکامل، متوّقف بر این است که ما هم اختیار را در انسان قبول کنیم که این بحث اوّل است. بحث دوم این است که باور کنیم که اخلاق قابل تغییر است. انسان می‌تواند خود را با اخلاق خوب آراسته کند و می‌تواند با بی‌توجّهی و غفلت خود را مسیر زشتی‌ها قرار دهد و زشت بشود.

سوء استفاده از جبر در حکومت‌های

آیا اخلاق قابل اکتساب است؟ آیا خُلق قابل اکتساب و تغییر است یا نه؟ کسانی که قائل به جبر هستند، اگر راست بگویند. چون خیلی از این‌ها بحث‌های سیاسی است یعنی منشاء این بحث‌ها حکومت‌هایی که مردم می‌خواستند علیه این‌ها قیام نکنند، آمدند به این‌ آخوندهای درباری خود القاء کردند و آن‌ها یک عدّه‌ای را به این‌ صورت بار آورند که به هر حال این تلاش‌ها بی‌جا است و هر چه خدا خواسته است، همان است. این‌ها قضا و قدر را بد معرّفی کرده‌اند و انسان را مجبور معرّفی کرده‌اند. اگر کسی قائل به جبر باشد، بحثی در این مورد با آن‌ها نمی‌توان کرد. اگر کسی انسان را مختار بداند ولی تغییر اخلاقی را قبول نکند، این هم جای این مباحث نیست.

مختار بودن انسان

 ما هر دو مسئله را، هم آزادی انسان را هم در فطرت خود داریم هم عقل ما و هم نقل ما شاهد بر این است که انسان آزاد است. امّا فطرتاً (این که گویی این کنم یا آن کنم) واقعاً به این صورت است. انسان در مسائل زندگی انتخاب می کند، کار‌هایی را می‌‌تواند نکند و انجام می‌دهد، کارهایی را می‌تواند ترک کند ولی ترک نمی‌کند. اگر هر کسی به درون خود مراجعه کند… ما همه تصوّری از این کلاس کردیم و ساعتی را در نظر گرفتیم، بلند شدیم و به این‌جا آمدیم. واقعاً می‌توانستیم نیایم، هیچ مانعی نداشت ولی آزاد بودیم، این را انتخاب کردیم و ماندن در خانه، ماندن در حجره را انتخاب نکردیم.

از نظر روایت و قرآن هم از نظر عقلی طلب شما باشد؛

اشاره‌ی آیات قرآن مختار بودن انسان

 ولی مصرّحات قرآن کریم «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر»[۳] یا «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُورا»[۴] بنابراین اختیار برای انسان امری پذیرفته شده است، جزء باورهای در ناخودآگاه انسان است.

اعتقاد همگان به اختیار انسان

حتّی آن‌هایی که قائل به جبر هستند بالاخره مجرم را کیفر می‌کنند. در کجای عالم شما دیدید نحله‌های مختلف با اعتقادات مختلف جامعه را آزاد بگذارند و مجرم را کیفر نکنند یا کسانی که به نفع یک حکومتی، به نفع یک نظامی کار می‌کند او را تشویق نکنند. خود این‌ها دلیل بر این است که حرف می‌زنند و الّا آنها نیز با همین کیفر کردن، با همین تشویق کردن دارند اعلان می‌کنند که می‌توانست بکند یا می‌توانست نکند.

داستان بهلول با ابو حنیفه‌ی جبری مسلک

می‌گویند: بهلول یک برخوردی با ابوحنیفه داشت، ابو حنیفه جبری بود. بهلول یک کلوخی را برداشت و به ابو حنیفه زد. ابو حنیفه اعتراض کرد و او هم گفت: من نبودم، خدا این کار را کرده است به علاوه این که می‌گویی: شیطان از آتش است و آتش به او کاری نمی کند، این کلوخ هم از خاک بود و شما هم از خاک هستید و حالا مگر چه شده است؟ دو، سه مشکل را با همین برخورد به این شکل حل کرد. بعضی‌ها بلد هستند می‌دانند.

علّت اعتراض نکردن فخر رازی به اسماعلیّه

می‌گویند فخر رازی به همه انتقاد داشت، امام المشکّکین بوده است. ولی به اسماعیلیّه هیچ کاری نداشته است. به او می‌گویند: چرا به همه اعتراض می‌کنید ولی به این‌ها کاری ندارید؟ گفته بود: این‌ها برهان قاطع دارند. برده بودند و محکم او را زده بودند که این برهان قاطع همیشه در ذهن او بوده است.

قابل تغییر بودن بشر مبنای بعثت انبیاء

 امّا از نکاتی که می‌شود در مورد مسئله‌ی قابل تغییر بودن اخلاق مطرح کرد یکی اصل بعثت است. مبنای بعثت انبیاء (علیهم السّلام) قابل تغییر بودن بشر است. اگر امکان تغییر برای بشر نبود، انبیاء برای تربیت بشر مأموریت پیدا نمی‌کردند. «کانَ النَّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّین‏»[۵] خدا نبیّین را مبعوث کرد. بعد آن‌هایی را که بغی کردند، اختلاف مجددی پیش آورد و آیاتی که در مورد بعثت خود نبیّ مکرم اسلام «وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِم‏»[۶] خود این دلیل خیلی روشن است. هم اصل بعثت دلیل روشنی است که بشر قابل تغییر است که آن‌ها آمدند و پرچم تربیت را به دست گرفتند و هم این که نصّ و فراغت و شفافیّت آیات در این معنا است که انبیاء آمدند بشر را تزکیّه کنند و هم آموزش اختیاری انسان است. به آدم تعلیم می‌دهند و آدم هم یاد می‌گیرد و هم تزکیّه و تربیت ممکن بوده است که آن‌ها آمدند.

تکلیف داشتن انسان

دلیل دوم این است که بشر از هنگامی که بلوغ پیدا می‌کند، زمینه پیدا می‌کند که مخاطب الهی قرار بگیرد، مسئول شناخته شود، تا زمان مرگ خود مکلّف است. خود تکلیف فرع  بر آزادی است. مسئولیّت بدون آزادی معنی پیدا نمی‌کند. این که بشر تکلیف دارد جهاد برود، نماز بخواند، انفاق کند و کارهای بد را ترک کند، این دلیل بر این است که انسان قابل تغییر است که به او تکلیف متوجّه شده است.

دستورات الهی باعث تغییر انسان

دلیل سوم دستوراتی است که قرآن کریم داده است و نتیجه‌ی آن دستوری که تغییر انسان نمود پیدا می‌کند آن‌ها را هم فرموده است. فرموده است: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»[۷]دستور به عدالت می‌دهد و بعد هم می‌گویند که موجب تقوا می‌شود. این ملکه‌ی تقوایی که شما نداشتید اگر با عدالت زندگی کنید صاحب تقوا می‌شوید.

سه دلیل مترتّب بر اعمال

بنابراین اوّلین دلیل بعثت بود، دوم اصل تکلیف بود، سوم نتایجی که قرآن کریم بر اعمال انسان مترتّب فرموده است و این نشان می‌دهد انسان یک عملی را انجام دهد به یک نتیجه‌ای می‌رسد و یک چیز جدید برای او پیش می‌‌‌‌‌‌‌آید و در آیاتی اساساً خداوند منّان با همین واژه‌ی تغییر بشر را مورد خطاب قرار داده است. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَها عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم‏»[۸] هم در مورد جامعه، هم در مورد افراد این تعبیرات در قرآن کریم وجود دارد.

علّت تغییر در جامعه مردم هستند

در این‌جا تصریح فرموده است که اگر قومی، ملّتی، جامعه‌ای دارای نعمت هستند، اگر عزتّی دارند، اگر نوری دارند، اگر آرامشی دارند، اگر فرهنگ متعالی دارند، خدای متعال این استقلال را، این عزّت را، این آرامش را، این امنیت را که این‌ها به این متّصف هستند و سر این سفره‌ها متنعّم هستند، خدای متعال جامعه عزیز را ذلیل نمی‌کند، جامعه برخوردار را فقیر نمی‌کند، جامعه‌ی متنعّم از نعمت علما و خوبان محروم نمی‌کند، «حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم» تا این‌که خود این‌ها این تغییر آن تغییر را همراه خود دارد.

-‌ سوره‌ی انفال، آیه ۵۳٫

-‌ این تغییر «ما بِأَنْفُسِهِم» حکایت از این نیست که یعنی نفسانیّت آن‌ها هم باید (قطع کلام)

تحوّل بیرونی عکس العمل تحوّل درونی

-‌ بله، تکیه بر همین است؛ «حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم» این تحوّل به بیرون را می‌طلبد. این تحوّل بیرونی که در جامعه پیش می‌آید، این عکس العمل تحوّل درونی انسان است. تا باطن‌ها تغییر نکند، خدا این نعمت‌های ظاهری را تغییر نمی‌دهد. در این امر این آیه خیلی صریح و روشن است و در این رابطه آیات زیادی وجود دارد که اقوامی در این‌ها کفران نعمت کردند و مبتلا به عذاب الهی شدند، را ردیف کرده است و یک یا دو مورد هم نیست. جامعه‌هایی بودند،  امکاناتی داشتند، انبیایی داشتند ولی بد عمل کردند و خداوند هم همه‌ی این‌ نعمت‌ها را از این‌‌ها گرفت و مبتلا به بدبختی‌ها و نکبت‌ها مبتلا کرد.

دعوت الهی به خشوع در دل

باز پرودگار عزیز در مسئله‌ی تنگ‌دل شدن که در سوره‌ی مبارکه‌ی حدید فرمود: «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ‏»[۹] آیا زمان آن نرسیده است که این  که دل‌های این مؤمنین برای پذیرش خشوع پیدا کند، نرم شود، رقیق شود؟ «أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ» این دل بهانه‌ی خدا را بگیرد، دل از فراغ محبوب خود بسوزد و مشتعل بشود؟ «أَ لَمْ یَأْنِ» وقت آن نشده است؟ دل دلبر خود را، دلدار خود را یاد کند و حالت رجوع به او پیدا کند؟

قساوت قلب در گروی عمل انسان

و نباشد مثل آن‌هایی که «أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ» اهل کتاب نیز همین‌طور بودند با داشتن کتاب و پیامبر گرفتار قساوت قلب شدند. این «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ» بعد به عنوان عبرت اقوام قبلی را یاد کردند نشان می‌دهد قساوت و رقّت قلبی که برای انسان پیش می‌آید در گرو اعمال خود او است. علائق دنیوی انسان را قسیّ القلب می‌کند و دل کندن از دنیا که یاد خدا است. انسان یا یاد خدا است یا یاد دنیا است. یا یاد هوا نفس است یا یاد خدا است. یاد هوا دل را قسی می‌کند و یاد خدا دل را رقیق می‌کند. وقت آن نشده است که با یاد خدا دل‌های خود را شستشو دهید و پاکیزه کنید و این دل‌ها را نرم کنید و مثل اهل کتاب نباشید. آن‌ها پیغمبر داشتند و تکلیف داشتند امّا دنیا پرستی باعث شد که قلب آن‌ها قساوت پیدا کند و بعد هم خدای منّان یک تهدید جدّی می کند.

صفت فسق برای انسان قسی القلب

کسی که در دل او یاد خدا نباشد خدا و هوا جمع نمی‌شود. دل یا باید کانون هوا و هوس باشد یا کانون یاد خدا باشد. اگر یاد خدا نبود که قهراً دنیا و هوا است، گرفتار قساوت قلب می‌شود و انسان قسیّ القلب صفت فسق پیدا می‌کند. «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون‏»[۱۰] نه «یَفْسُقُ» عمل آن‌ها این‌طور بشود، نه دل فاسق می‌شود و از مسیر طبیعی خود منحرف می‌شود و یک راه دیگر می‌رود. این دل دیگر دل نخواهد بود و معکوس می‌شود، بر عکس می‌شود، خاصیت خود را از دست می‌دهد «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏». در آیه‌ی بعد هم به همین صورت است منتها به کمک روایت فرمود: «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»[۱۱] این آیات در سوره‌ی مبارکه‌ی حدید است.

تشویق به خواندن سوره‌ی حدید

سعی کنید هر شب سوره‌ی حدید را بخوانید. این سلسله‌ی فقهای عارف و ارباب معرفت واصل همه‌ی آن‌ها مقیّد بودند که هر شب پنج سوره را قرائت می‌کردند که سوره‌ی حدید، آن شش آیه‌ی اوّل آن منطقه‌ی اسم اعظم است و خیلی از اسرار است.

-‌ کدام سوره‌ها می‌شود؟

سفارش حضرت زهرا (سلام الله علیها) به خواندن به سوره‌های خاص

-‌ حدید، حشر، صف، جمعه و تغابن است. سوره‌هایی که ابتدای آن‌ها «سَبَّحَ» است که سه سوره است و «یُسَبِّحُ» که دو سوره است. سوره‌ی جمعه و تغابن «یُسَبِّحُ» است و این سوره‌ی مبارکه‌ی حدید، حشر، صف «سَبَّحَ» است. سوره‌های رحمن و واقعه و حدید به قول امروزی‌ها یک پکیج است، یک بسته است که حضرت زهرا (سلام الله علیها) آن را تدارک دیدند و فرمودند: کسی که این سه سوره را بخواند یعنی ملائکه به او مدال اهل فردوس بودن را می‌دهند. «إنَّهُ مِن أهلِ الفِردوس» سوره‌ی مبارکه‌ی حدید، حشر، صف «سَبَّحَ» است و سوره‌ی جمعه و تغابن «یُسَبِّحُ» است که خلاصه‌ی این پنج سوره، سوره ی تغابن است. اگر دقّت کنید می‌بینید که عبارات شبیه دارد ولی عصاره‌ی آن سوره‌های قبلی در سوره‌ی مبارکه‌ی تغابن آمده است.

-‌ سوره‌ی اعلی هم که «سَبِّح‏» دارد، «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى‏»[۱۲].

-‌ این «سَبِّح‏» دارد، «سَبَّحَ» و «یُسَبِّحُ» ندارد. سوره‌ی إسرا هم سبحان دارد. ولی اهل بیت (علیهم السّلام) یعنی امام صادق (علیه السّلام) این پنج سوره را تأکید کرده است.

احیای قلوب، احیای ارض

 در این آیه بعدی هم «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‏» روایت دارد مراد از احیاء ارض، احیاء قلوب است. دل‌های مرده می‌توانند زنده بشوند، البتّه با ظهور حضرت حجت (ارواحنا فداه).

احیای توحیدی به دست حضرت مهدی (علیه السّلام)

احیاء برای کسی است که مسیح مأموم او است. عیسی مرده زنده می‌کرد ولی مرده‌ی طبیعی، امّا حضرت مهدی می‌آید و حضرت عیسی هم کمک ایشان هستند و آن‌ها احیاء انسانی می‌کنند، احیاء توحیدی می‌کنند. حضرت عیسی با احیاء خود نفرمودند که من دل را زنده می‌کنم، کافر را موحّد می‌کنم، آلوده به دنیا را آخرت‌گرا می‌کنم

 ظهور حضرت حجّت و تابیدن نور توحید

ولی حضرت حجت (ارواحنا فداه) تشریف بیاورند «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی‏ لا یُشْرِکُونَ بی‏ شَیْئا»[۱۳] نه شرک خفی و نه شرک جلی، هیچ چیزی باقی نخواهد ‌ماند. دنیا به نور توحید منوّر می‌شود و دل‌ها همه مرکز محبّت خدا می‌شود، کانون معرفت حق تعالی می‌شود. آن روز تماشایی است و خدا إن‌شاء الله قسمت ما کند که نزدیک شود. «أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها».

-‌ ظاهر آیه دلالت بر این تعبیر ندارد. فقط همان مفهوم آیه و تفسیر قرآن است؟

–  عرض کردم که به کمک روایت به این شکل است. این را تفضّلاً عرض کردیم. خیلی دل ما می‌خواهد که به هر بهانه‌ای یاد حضرت کنیم و بدانیم که طبیب دردهای ما حضرت است. یعنی دل ما طبیب‌پذیر است مصرف دارو هم به دست خود ما است امّا طبیب دارو را تجویز می‌کند؛ یعنی نشان می‌دهد که او باید تزکیه کند یعنی تا انسان به او وصل نشود اعمال اختیاری انسان -نقش دارد- علّت تامّه نیست، مُعِد است. آن صورت را او می‌دهد. اگر مادّه‌ی ما آماده بود واحد الصُّور افاضه‌ی صورت جدید می‌کند. به این صورت توحیدی که جثّه‌ی ربّانی و صورت عرشی انسان رنگ خدا می‌گیرد این با کار ما نمی‌شود. ما که عطش پیدا کردیم خدا به ما آب می‌دهد. تازه وقتی آب می‌خوریم سیرآبی ما هم برای خود ما نیست. او ما را سیراب می‌کند.

نیّت و عمل

در مسائل اخلاقی هم به شرح ایضاً، در مسائل اخلاقی عمل لازم است، نیّت و اخلاص هم ضروری است که اگر این‌ها نبودند قطعاً انسان به نتیجه نمی‌رسد ولی هم بهشت به عمل ما نیست و هم رسیدن به کمالات اخلاقی به عمل ما نیست. یعنی این اثر ندارد «لا مُؤَثِّرَ فِی‏ الوُجُودِ إلّا اللَّهِ‏ تَعَالَی»[۱۴] اثر برای حق تعالی است «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ‏ * أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ * … * أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ‏ * أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‏»[۱۵] خُلق، خَلق الهی است. «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ» چه کسی در رحم صورت‌گری می‌کند؟ ملک صورت‌‌گری می‌کند. صورت خُلقی ما هم به دست ملائکه است.  ملائکه هم زیر فرمان امام زمان است. امام زمان هم مجرای فیض حق تعالی است. خود او نیست. او آیینه تمام‌نما است و خداوند منّان از این مجرا آن صور را به ما عنایت می‌کند. بنابراین «أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» این احیاء ارض که امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: منظور احیای دل‌ها است.

حیات طیّبه

 انسان اساساً کافر در منطق قرآن کریم مرده است. حیات انسانی است. او حیات حیوانی دارد، امّا حیات انسانی ندارد. حیات توحیدی ندارد، حیات طیّبه ندارد. این حیات طیبه جزو میوه‌های شیرین ایمان به حق تعالی است. در سوره‌ی مبارکه یاسین «لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکافِرین‏»[۱۶] باز در آیه دیگری «وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاء»‌‌‌‌‌‌[۱۷] کسی که کر است ندای تو را نمی‌شنود. این‌ها کر و کور و لال و مرده هستند. لذا ایمان حیات است و این حیات را انسان به تدریج کسب می‌کند. مقول به تشکیک است. حیات شدّت و ضعف دارد. بعضی‌ها حیات دارند امّا بیماری هم دارند. می‌خواهند قلب سلیم پیدا کنند. قلب سلیم که حیات طیّبه است و محض است «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُون‏ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیم‏»[۱۸] قلب سلیم را فرمودند قلبی است که از غیر خدا پاک شده باشد. یعنی سلیم از همه‌ی وابستگی‌ها باشد. درون او فقط خدا باشد. این حیات محض پیدا می‌کند، چشمه‌ی حیات می‌شود وگرنه این‌طور نیست.

انسان قابل تغییر

بنابراین این مقدّمه که جزء مقدّمات خوب هم بود که انسان قابل تغییر است. ارسطو معتقد است که انسان قابل تغییر است ولی افلاطون می‌گوید که اخلاق انسان مطلقاً قابل تغییر نیست بلکه انسان دو نوع خُلق دارد، یک خُلق طبیعی و یک خُلق اکتسابی است. خُلق طبیعی را انسان نمی‌تواند تغییر دهد و این که بزرگواری کردند و گفتند که مشکل تغییر می‌دهد. خَلق طبیعی را در روایت هم داریم که «رَدُّ الْمُعْتَادِ عَنْ‏ عَادَتِهِ‏ کَالْمُعْجِزِ»[۱۹] یک انسانی که یک عمر دروغ گفته است نه این‌که حالا نمی‌تواند دروغ نگوید، ولی اگر کسی توانست یک انسانی که چهل سال دروغ گفته است را وادار کند که دروغ خود را ترک کند «کَالْمُعْجِزِ» است. انصافاً هم همین‌طور است. چیزهایی که برای انسان طبیعت شد تغییر آن خیلی مشکل است. البته خدا بر همه چیز قادر است و خدا در توبه را تا مرگ هم به روی انسان نبسته است. این نشان می‌دهد که انسان در تمام شرایط قابل تغییر است. یکی از دلایلی هم که ذکر می‌شد مسئله‌ی توبه است.

 مسئله‌ی توبه نشان می‌دهد که انسان در تمام شرایط قابل تغییر است و می‌شود متحوّل شود و عوض شود. لکن واقعاً در عمل و در عینیت جامعه کسانی که در دوره‌ی جوانی روی خود کار نکرده‌اند و رذایل برای آن‌ها به صورت عادت در آمده است، طبیعت ثانوی در آمده است این‌ها یا عاقبت به شر می‌شوند و یا این‌که با مشکل می‌توان این‌ها را تغییر داد و تحوّل آن‌ها به این سادگی نیست مگر این که آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند.

صاحب نظر به یک کسی یک نگاهی کند، این ‌را از خود او بگیرد این دیگر کرامت است، آن اعجاز است و گرنه به طور طبیعی خصلت‌هایی که نهادینه شده است به این سادگی قابل تغییر نیست و افلاطون از جمله مثال‌هایی که می‌زند این است که می‌گوید: درخت وقتی کج باشد، وقتی نهال است شما می‌توانید با یک فرمول‌هایی این را راست کنید ولی وقتی بزرگ شد دیگر قابل تغییر نیست و اگر بخواهید آن را تغییر دهید باید آن را بشکنید.

انسان هم تا ریشه‌دار نشده است تا وقتی انحراف و کژی در وجود انسان ریشه ندوانده است می‌شود زود آن را کَند ولی وقتی در اعماق وجود انسان ریشه‌دار شد دیگر کندن آن مساوی با مرگ آن است و فایده‌ای هم ندارد.

وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمّه‌ی‌ هدی و صلحائی که مرآه معصومین (سلام الله علیهم أجمعین) بودند فراوان دیده شده است که این‌ها آدم‌هایی را در سنین بالا عوض کردند و عاقبت به خیر کردند. امیدواریم پرودگار منّان به منّ و فضل خود به ما توفیق دهد که إن‌شاءالله بتوانیم فضایل انسانی و منجیات را بر خود به صورت وصف و ملکه و خصلت در بیاوریم.

«لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».


[۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۴۳٫

[۲]– بحار الأنوار، ج ۱۱، ص ۱۱۳٫    

[۳]– سوره‌ی کهف، آیه ۲۹٫

[۴]– سوره‌ی انسان، آیه ۳٫

[۵]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۱۳٫

[۶]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۲۹٫

[۷]– سوره‌ی مائده، آیه ۸٫

[۸]– سوره ی انفال، آیه ۵۳٫

[۹]– سوره‌ی حدید، آیه ۱۶٫

[۱۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۸۲٫

[۱۱]– سوره‌ی حدید، آیه ۱۷٫

[۱۲]– سوره‌ی اعلی، آیه ۱٫

[۱۳]– سوره‌ی نور، آیه ۵۵٫

[۱۴]– بحار الأنوار، ج‏ ۵۵، ص ۲۶۱٫

[۱۵]– سوره‌ی واقعه، آیات ۵۸ و ۵۹ و ۶۳ و ۶۴٫

[۱۶]– سوره‌ی یس، آیه ۷۰٫

[۱۷]– سوره‌ی نمل، آیه ۸۰؛ سوره ی روم، آیه ۵۲٫

[۱۸]– سوره‌ی شعرا، آیات ۸۸ و ۸۹٫

[۱۹]– بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۳۷۴٫