- خدا مبدأ و منتهای عالم حق
- ربوبیّت حق تعالی و رسیدن به کمال
- اقتضای حکمت الهی چیست؟
- نبوّت و امامت لوازم قبول توحید
- امامت لوازم لاینفک نبوّت
- صفت هادی بودن خدای متعال
- زیر سؤال رفتن هدایت خدا بدون معاد
- توحید الهی تحت عنوان برهان فطرت
- برهان مقدّمهی شکوفایی وجدان و شهود
- پی بردن به وجود مسئلهی فطرت در عالم هستی
- برگرداندن برهان فطرت به برهان حکمت
- تمایلات وجودی موجودات و پی بردن به حقانیّت حقیقی
- عرضهی خدا مقدّم بر تقاضا است
- عشق به هستی مطلق همان عشق به توحید و معاد است
- خودشناسی و خودیابی از هستی جاودان
- فطری معرّفی شدن دین در آیات قرآن کریم
- تقنین و تشریع الهی منطبق با خواستههای درونی بشر
- نشان دادن مسیر درست برای رسیدن به نیازهای طبیعی بشر
- شکافتن عدم و آشکار شدن نور وجود
- دریدن پردهی ظلمت با وجود
- حکمت خدای متعال از اصل ایجاد
- رسیدن به خواستهها به وسیلهی دین
- برنامهریزی کردن همهی ابعاد زندگی توسّط دین مبین اسلام
- قبول معاد پاسخگویی به حب بقاء خود بشر
- ازدواج یکی از عوامل ضرورت تربیت
- قرین هم قرار دادن قیامت و نفس لوامه
- به دنبال هر مرگی، حیاتی است
- مشخّص شدن حساب و کتابها در دادگاه کلّی عالم
- تأمّل کردن دربارهی حکمت الهی
- پی بردن به اشتباه و دست زدن به خودکشی
- عبث و بیهوده نبودن عالم هستی
- منسجم بودن و پیوسته بودن عالم خلقت
- مراحل گذران زندگی بشر در این عالم
- مثل خدای متعال برای انسانهای عهدشکن
- صاحبان لبیب چه کسانی هستند؟
- تنظیم کردن تمام عوالم زندگی بر اساس فرمولهای ارائه شده
- هدف و برنامه داشتن عالم
- برنامهریزی عوالم کاشف از هدف کلّی است
- حق بودن ملات و جوهرهی آفرینش
- نتیجهی حق بودن استوار و جاودانگی است
- استوار بودن کل عالم خقلت بر حق
- باقی ماندن خدا و وجه او
- ابدی بودن انسان در جهان آفرینش
- معانی سدا از نگاه آیات قرآن کریم
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّه، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُعِزَّ الْأَوْلِیَاء، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
خدا مبدأ و منتهای عالم حق
در این فرصت با استعانت از پروردگار متعال مروری به بعضی براهین اثبات معاد داشته باشیم، امید است إنشاءالله خدا اخلاص دهد و ذخیرهی آخرت ما قرار گیرد. اوّلین مسئلهای که در اثبات معاد است برهان توحید است. اگر مسئلهی توحید برای انسان خوب تبیین شده باشد، آدم خدا را خوب شناخته باشد، مبدأ و منتها در عالم خداوند است یعنی از ابعاد مختلف پذیرش توحید اقتضای پذیرش معاد را دارد؛ هم از جهت بینهایت بودن حق تعالی، هر موجودی از خدا شروع میشود و به خدا هم ختم میشود. جز او مبدأیی نیست و جز او مقصدی وجود ندارد. معاد همان لقای الهی و رسیدن به خدا است، جز این چیزی نیست.
ربوبیّت حق تعالی و رسیدن به کمال
نکتهی دیگر ربوبیّت حق تعالی است چون خدا ربّ العالمین است، اقتضای ربوبیّت این است هر موجودی را که حق تعالی آفریده است، این موجود را با هدایت همه جانبه به مقصد خود میرساند. ربوبیّت این است، ربّ و مربیّ در تربیت خود موجود را به کمال میرساند، موجود را به مقصد نهایی و به آن جایی که باید برسد میرساند. اگر خدا ربّ العالمین است خود انسان هم عالمی است یا جزء العالمین است، این هم مربوب حق تعالی است، پس خدای متعال بشر را به مقصد که همانا خود حق تعالی و رسیدن به عالم بینهایت است به آنجا میرسد.
اقتضای حکمت الهی چیست؟
نکتهی سوّم صفات دیگر خدا است، خدا حکیم است، حکیم کسی است که کار او بیمقصد نیست، حکیم کار لغو نمیکند، کار بیهوده نمیکند. اقتضای حکمت الهی این است که مجموعهی عوالم امکان به سوی مقصدی باشند. «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُور»[۱] کار خدا بیمقصد نیست و در رسیدن به مقصد خدا همهی مخلوقات خود را پشتیبانی میکند. «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ»[۲] اقتضای این برهان است که بگوییم همهی موجودات معاد دارند. معاد به این معنا که همهی موجودات به خدا برمیگردند، از خدا هستند و به خدا برمیگردند. مقصد کلّ عالم ذات لا یتناهی حضرت حق سبحانه و تعالی است و موجودات همه به سوی او هستند.
نبوّت و امامت لوازم قبول توحید
این یک مسئله است که خیلی اساسی و سهل و ساده است. اگر معاد نباشد خدا بینهایت است و جلوههای او هم بینهایت است، در ذهن انسان مشکل پیدا میکند، ربوبیّت حق تعالی زیر سؤال میرود، حکمت حق تعالی زیر سؤال میرود، کما اینکه مسئلهی نبوّت و امامت هم از لوازم قبول توحید است. اگر خدا حق است، هدایت الهی حق است و هدایت بدون نبوّت و امامت محقّق نیست.
امامت لوازم لاینفک نبوّت
یعنی اگر خدا اوّل و آخر است باید بین این مبدأ و منتها مسیری باشد که این موجوداتی به وجود میآیند این مسیر را با آدرس طی کنند و این همان نبوّت است، امامت هم جدای از نبوّت نیست؛ امامت از لوازم لاینفک نبوّت است، استمرار رهبری است. یعنی عالم جهتدار است، دستگاه هدایت در عالم تعبیه شده است، هیچ استثناء بردار هم نیست.
صفت هادی بودن خدای متعال
بنابراین یکی توحید حق تعالی است، ربوبیّت خداوند است، حکمت پروردگار متعال است و صفت هادی بودن خدا «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى * وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَهَ وَ الْأُولى»[۳] خدا هدایت میکند یعنی چه؟ یعنی به موجوداتی که راه را بلد نیستند، مسیر را نشان میدهد و در رفتن آنها هم خدا موانع را رفع میکند که این موجود به آن چیزی که در جاذبهی او قرار گرفته به آن چیز نائل شود و برود. صفت هادی بودن خدا هم اقتضای حقانیّت معاد و نبوت را دارد.
زیر سؤال رفتن هدایت خدا بدون معاد
خدا، خدای یگانه است، خدای اوّل و آخر، ظاهر و باطن است و بدون معاد «هُوَ الباطن» نیست، خدای متعال غیب نیست، هدایت خدا بدون معاد زیر سؤال میرود، بدون هدایت حکمت حق تعالی جایگاه پیدا نمیکند، بدون معاد ربوبیّت خداوند خود را نشان نمیدهد. بنابراین توحید خدا و صفات جمال الهی اقتضای وجود معاد را دارد و به علاوه خداوند متعال خود را به عدل ستوده است. «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّه»[۴]و عدل الهی اقتضای معاد را دارد. این یک مرور اجمالی است، حالا به تفسیر میپردازیم.
توحید الهی تحت عنوان برهان فطرت
در مرحلهی تفسیر آنچه را که به عنوان توحید الهی مطرح کردیم، بزرگان ما تحت عنوان برهان فطرت نامگذاری کردند. به برهان فطرت نمیشود برهان گفت، برهان صغری و کبری است. فطرت وجدان است، یافتن است. بالاتر از برهان است؛ برهان همواره مقدمّهی شکوفایی فطرت و وجدان و شهود است.
برهان مقدّمهی شکوفایی وجدان و شهود
برهان کمک میکند وجود انسان حجاب را بر کنار کند و به حق برسد و اگر وجود ظلمانی باشد و به تعبیر قرآن کریم دل ضیق پیدا کرده باشد، رین پیدا کرده باشد گرفتار حجاب باشد، برهان که جای خود دارد، تمام معجزات را هم که ارائه کنید بشر زیر بار نمیرود. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُم»[۵] انسان گرفتار جهل میشود، گرفتار لج میشود. با وجود معجزات، با وجود آیات و بیّنات، این همه مشرک سرسختی کردند و زیر بار هم نرفتند. هدایت اجباری نیست. بشر باید بپذیرد، اقامهی برهان شد، ارائهی معجزه شد، طرف قبول نکرد. چه کار میکنید؟ هیچ کار نمیشود کرد. امّا کسی که گرفتار ضیق و رین و طبع و حجاب نشده است او با یک برهان تکان میخورد و حقیقت را در خود مییابد.
پی بردن به وجود مسئلهی فطرت در عالم هستی
در مسئلهی برهان فطرت آنچه را که هم مرحوم ملّاصدرا و هم شاگرد و داماد او فیض کاشانی، آن حکیم، عارف و محدّث و آن انسان محیّر العقول بیان فرمودند: این است که خواستهایی که خداوند منّان در وجود انسان و هر موجود دیگری قرار داده است. خدا خواست گزاف در وجود کسی قرار نمیدهد. طلبها، نیازها و گمشدههایی که هر موجودی در درون خود دارد که در متن وجود خود، جوشش به سوی یافتن و رسیدن به او است این قطعاً واقعیّت دارد، نشانهی واقعیّت چیزی است که دنبال آن میرود.
برگرداندن برهان فطرت به برهان حکمت
همهی انسانها که در پهنهی گیتی آمدند گرسنگی دارند. همهی انسانها تشنگی دارند، همهی انسانها غریزهی جنسی دارند، همهی انسانها علاقهی به جمال دارند، علاقهی به آرامش و آسایش دارند. آنچه را که پدر و مادر تعلیم ندادند، خود انسان آن را دارد، از بیرون و محیط نگرفته است. در درون خود دارد یعنی قلم صنع این مطالبات را در آن گذاشت. ما اگر آبی پیدا نکرده بودیم، تشنگی ما دلیل بر وجود آب بود، یعنی نمیشود خدای کامل مطلق به ما عطشی بدهد ولی چیزی که این عطش را برطرف کند، این عطش در متن وجود ما باشد و در متن وجود عالم چیزی که این عطش را پاسخ دهد وجود نداشته باشد در واقع این برهان فطرت را به برهان حکمت برگرداندن است. امّا ذهن شما به آنجا نرود فطرت یعنی جوشش ذاتی هر وجودی به سوی کمال خود است، آنچه را که میخواهد به آن برسد و این میلهای فطری فراتر از میلهایی است که از پدر یا مادر، معلّم یا محیط میگیریم.
تمایلات وجودی موجودات و پی بردن به حقانیّت حقیقی
تمایلاتی که در خمیرهی وجود موجودات است خود این شاهد حقانیّت آن حقیقتی است که انسان به دنبال آن میرود. لذا تشنگی دلیل بر وجود آب است؛ گرسنگی دلیل بر وجود مواد غذایی است. به تعبیر دیگر خداوند منّان تقاضاها و عرضههای عالم را متناسب قرار داده است. بچّه قبل از اینکه به دنیا بیاید و برای گرسنگی گریه کند، خداوند متعال پستان مادر را آماده کرده و پر شیر کرده است، بعد او گریه میکند و عرضه میکند.
عرضهی خدا مقدّم بر تقاضا است
تمام تقاضاها شاهد وجود عرضهها است و در متن واقعیّاتی که در تجربهی بشری وجود دارد عرضههای خدا مقدم بر تقاضاها است. بشر اوّل ایجاد تقاضا میکند و عرضه را از دسترس خارج میکند بازار سیاه درست میکند تا اینکه جنس را به قیمت بالا بفروشد بیانصافی کند؛ ولی پروردگار متعال عکس این قضیه عمل میکند. قبل از اینکه بشر را به این جا بیاورد برای او مهد درست کرده «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً»[۶] زمین را ذلول قرار داده است، آسمان و زمین و خورشید و آب و همه چیز را که مورد نیاز ما بوده است قبل از ورود ما آماده کرده است. در همه چیز همینگونه است. اگر چیزی در متن وجود یک فلشی بود که ما را به سویی میبرد معلوم میشد این مسیر به واقعیّت و هدف میرسد.
عشق به هستی مطلق همان عشق به توحید و معاد است
یکی از خواستهای عمومی فراگیر غیرقابل انکار علاقه و عطش به جاودانگی است. عشق به هستی مطلق؛ عشق به هستی مطلق هم عشق به توحید است، هم عشق به معاد است. چون زندگی این دنیا هستی مطلق نیست، هستی محدود است. «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ»[۷]، «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۸] نه از باب اینکه آیهی قرآن گفته است ولی واقعیّت این است. موجودی که در گردونهی حرکت است زوال دارد. استدلال متکلّمین قدیم این بود که «العَالِمُ مُتَغَیِّر وَ کُلُّ مُتَغَیِّر مُحَدِّث فَالعَالَمُ مُحَدِّث»[۹]، از تغییر حدوث عالم استفاده میکردند. چیزی که تغییر دارد ثبات ندارد این حادث است این صورت را نداشت و حالا دارای این صورت شده است. یک لحظهی بعد صورتی دیگر دارد. اینکه متغیّر است معلوم میشود یک دست آن را صورت به صورت عوض میکند.
خودشناسی و خودیابی از هستی جاودان
در مسئلهی معاد هم این عشق به هستی جاودان است، عشق به هستی جاودانه هم خدا است و هم معاد است. و آن در کمون وجود ما است. این توجّه به درون خود است. در اینجا خیلی دنبال صغری و کبری نیستیم. خودشناسی و خودیابی است. آدم نیازهای خود را که ارزیابی میکند یک چنین نیازی را در وجود خود مییابد و وقتی به دیگران هم نظر میکند و به تاریخ هم توجّه میکند میبیند همه از مرگ وحشت داشتند وحشت از مرگ یعنی وحشت از نیستی.
بنابراین طلب هستی مطلق، هستی جاوید، هستی ثابت، یک چیزی است که در وجود همهی ما است. اگر چنین عطشی در وجود است پس معلوم میشود چشمهی بقایی وجود دارد که ما طالب آن چشمه هستیم، زندگی جاویدی وجود دارد.
فطری معرّفی شدن دین در آیات قرآن کریم
دو آیه در این زمینه از قرآن کریم و از مفسّرین مطرح کردند، بعضیها به عنوان قرینه قبول دارند ولی به عنوان یک دلیل میگویند مشکل است. یکی آیه۳۰ سورهی مبارکهی روم آیهی فطرت نامیده میشود. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ». در یک آیهای فقط مسئلهی توحید مطرح است «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۱۰] ولی در این آیهی کریمه دین فطری معرفی شده است. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها».
تقنین و تشریع الهی منطبق با خواستههای درونی بشر
مرحوم علّامهی بزرگوار صاحب تفسیر المیزان در این آیه توضیحاتی را که ارائه فرمودند: استنتاج فرمودند هم خداشناسی فطری است، هم خداپرستی فطری است، هم سایر ارکان دین که نبوّت، امامت و معاد و عدل باشد اینها هم فطری است و هم کلیّات شرع فطری است. یعنی قوانینی را که خداوند منّان برای تنظیم زندگی بشر، سبک زندگی بشر تشریع فرموده است، این تقنین الهی، تشریع الهی منطبق با خواستههای درونی خود بشر است.
همهی قوانین اسلام منطبق با نیازهایی است که انسان از درون این نیاز را احساس میکند. یعنی به عبارتی دیگر دین برای پاسخگویی به همهی نیازهای فکری، احساسی و عملی بشر است. آنچه را بشر در متن زندگی خارجی به آن نیاز دارد هم در جهانبینی خود، هم در تنظیم گرایشها و تمایلات که اخلاقیّات نام دارد و هم در تنظیم رفتاری که انسان را به مقصد نهایی برساند. این نیازها، نیازهای قراردادی نیست بلکه نیازهای فطری است.
نشان دادن مسیر درست برای رسیدن به نیازهای طبیعی بشر
مسئلهی ازدواج یکی از نیازهای طبیعی انسان است. اسلام آمده این نیاز را در یک مسیری مهندسی کرده که انسان در چه مسیری این نیاز را رفع کند و همینطور مسئلهی اقتصاد جزء نیازهای طبیعی انسانها در جامعه است. اسلام آمده هم مسئلهی تجارت را «أََحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»[۱۱] این خواستهای فطری بشر که اگر مصادیق آن ریلگذاری نشود، آدم مصداق را اشتباه میگیرد. خدای متعال مشروع اصل ازدواج «فَأَحَلَ النِّکَاح وَ حَرَّمَ السِّفَاح»[۱۲] را چراغ سبز نشان داده است، این نیاز طبیعی است راه را نشان میدهد از اینجا بروید که به مصداق واقعی برسید، به آن هدف نهایی خللی وارد نکنید. اینجا هم چراغ قرمز قرار داده که اشتباه نگیرید آنچه که در وجود شما قرار دادیم به خاطر استفادهی از این مجرا است نه از آن مجرا.
شکافتن عدم و آشکار شدن نور وجود
به کلّیّهی احکام دین که به صورت قانون عمومی و فراگیر زندگی انسان را پوشش داده است، همهی اینها یک واقعگرایی داشته است؛ قوانین پنداری نیست که یک عدّه در مجلس بنشینند برای تأمین نیازهای خیالی و انتخابی هر کسی نیازهای منطقهی خود را ببیند اینگونه نیست. چون شارع خدا است، قانونگذار خدا است، خدای متعالی نیازهای واقعی ما که فطرت همان خلقت است «فَطَرَ الْخَلَائِق» یعنی «خَلَقَ الْخَلَائِق». «فَطَرَ» یعنی شکافتن، گویا هر چیز را که خدا به وجود میآورد عدم را میشکافد و نور وجود از این اعماق ظلمات عدم خود را نشان میدهد. شکافتن عدم و تجلّی حق تعالی است، چون هستی، نیستی را میشکافد خدای متعال اسم ایجاد را «فَطَرَ» گذاشته است، خدا فاطر است و فطرت فرموده است. «فَطَرَ» یعنی «أُوجَدَ» منتها توجّه به ظلمت عدم است، عدم نبود ظلمت است. هستی وجود است.
دریدن پردهی ظلمت با وجود
«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ»[۱۳] خدا نور است، یعنی خدا وجود است. آنچه نیست عدم است، یعنی آنچه نیست ظلمت است، آنچه هست همه نور است. آمدن وجود پردهی ظلمت را میدرد. مانند شفقی که در دل شب میآید و سیاهی شب را میشکافد. اصل وجود هم همینگونه است هر موجودی که وجود پیدا میکند، یک عدمی را از بین میبرد و از دل عدم میگذرد که وجود میشود.
حکمت خدای متعال از اصل ایجاد
خداوند متعال وجود را فطرت نامگذاری کرده است و حکمت خدای متعال در اصل ایجاد بر این تعلّق گرفته است که مایحتاج انسان را به صورت تقاضاها در وجود انسان ببیند و برای پاسخگویی به این تقاضاها قانون مقرّر فرموده است هم خدای متعال در بُعد ارضاء فکر به انسان آرامش میدهد. با عرضه کردن توحید، نبوّت و اصول اعتقادی جهانبینی را به ما میدهد، حقیقت هستی را به ما معرّفی میکند، پروردگار متعال هم به نیازهای غریزی ما راه میدهد، فلش میدهد که انسان در این مسیر برود و خواستهها و نیازهای میل باطنی خود را به سر منزل برساند و هم رفتار را طوری تنظیم میکند که در زندگی ظاهری به بنبست نخورد. اسم این مجموعه را دین گذاشته است و همه را در این آیهی کریمه به فطرت منتسب کرده است. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ»[۱۴] صورت خود را برای دین برپا دار. کدام دین؟ِ «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» آن دینی که تقاضای وجود خود شما بود.
در عینیّت وجود گنجاندن نیازها در خمیر مایهی انسان و حرکت کردن به وسیلهی آن به سوی مقصد نهایی خود به آن نیاز دارید «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها». خدا اینچنین مفطور کرده است یعنی وقتی خدای متعال خمیرهی وجود شما را داشت تخمیر میکرد و سرشت شما را تنظیم میکرد در تار و پود وجود شما این نیازها را گنجانده است که این موتور حرکت شما به سوی مقصد میشود. نیازهای شما هماهنگ است و برای رفع نیازهای درونی که خدا این را به این کیفیت مفطور کرده است، این دین را شما میطلبید. این دینی که ما به شما عرضه کردیم، همان چیزی است که از درون به سوی آن میجوشید، نیاز به آن را در درون خود احساس میکنید.
رسیدن به خواستهها به وسیلهی دین
اگر اینگونه شد آنوقت هم توحید فطری است، هم نبوّت فطری است و هم معاد فطری است. اصول قوانین عملی ما هم منطبق با فطرت و سرشت ما است. این حرف، حرف دلنشینی است. پشتوانهی برهان آن چقدر است بماند ولی دلپذیر است، آدم آرام میشود. وقتی به واقعیّت دین مراجعه میکند میبیند دین آمده به بشر کمک کند تا به خواستههای خود برسد. مقابلهی با خواستههای انسان در دین حقیقی دیده نمیشود. دین آمده است خواستههایی که خدا در وجود ما قرار داده آدرس دهد که از این راه بروید تا به خواستههای خود برسید و بیراههها را به ما نشان داده، چراغ قرمز زده خطرها را به ما نشان داده است و کاملاً دینی که هیچ مقابله با واقعیّت وجودی انسان ندارد، دین اسلام است. هم نیازهای روحی را دیده است، هم نیازهای جسمی را دیده است و واقعیّتی را که انسان هم دنیا و هم آخرت را میخواهد، هم جسم و هم روح دارد، هم هیجانات این عالم را دارد و هم نیاز به خدا، عشق به خدا، جمال مطلق، همهی اینها را دیده است و هیچ جا هم کم نگذاشته است.
برنامهریزی کردن همهی ابعاد زندگی توسّط دین مبین اسلام
انصافاً اگر هیچ برهانی برای اعجاز بودن اسلام جزء فراگیر بودن، شامل بودن قوانین دین مقدّس اسلام به همهی ابعاد زندگی یعنی همه جا را دیده است از دفع انسان گرفته و فرمول داده از حیات انسان تا وفات انسان همهی زندگی را برنامهریزی کرده است. برنامه هم مطابق با خواستههای درونی خود انسان است. آدم احساس نمیکند چیزی به انسان تحمیل میشود. اصل خواست را نادیده بگیرد با فطرت مقابل کرده، ولی هیچ جا دین اسلام با نیاز فطری انسان مقابله نکرده است و همه را جهت داده است، آدرس داده است. ما این را قبول داریم و خود تقاضا دادیم، ولی اگر بخواهید این تقاضا را رفع کنید از این خط عبور کنید، نه از خطوط دیگر.
«أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ»[۱۵] از خط مستقیم که کنار رفتید بیراهه زیاد است. در این کوره راهها گم میشوید و باز میمانید به مقصد نمیرسید. ولی آدرس روشن این است که از این جادّه حرکت کن به مقصد میرسید. در تمام اینها جادّهها و شاه راهها را در اختیار ما قرار داده است و معاد چون میل فطری ما است براساس این آیهی کریمه پاسخ به ندای فطرت است.
قبول معاد پاسخگویی به حب بقاء خود بشر
قبول معاد، زندگی همیشگی و پاسخ به عشق درونی انسان به زندگی جاودانه است. انسان زندگی موقّت را دفع میکند و به این همه تمهیداتی که بشر برای گریز از مرگ در طول خلقت به وجود آورده است، دلیل بر این است که انسان زندگی موقّت را نمیخواهد. وحشت دارد، آدم از نابودی وحشت دارد، از پیری وحشت دارد، آدم میخواهد همیشه جوان بماند. آدم میخواهد همیشه بماند اینکه آدم زن میگیرد دوست دارد بچّهدار شود، این حبّ بقاء خود است. خود را در وجود او میبیند، اینها همه پاسخگویی به آن نیاز عمیق و ریشهداری که در عمق وجود هر کسی است.
ازدواج یکی از عوامل ضرورت تربیت
لذا کسانی هم که ازدواج نمیکنند یک ناکامی وجودی دارند. برای تربیت انسان ازدواج جزء ضرورتها است. تمام نیازهای انسان به طور هماهنگ از جانب خدا مأموریّت پیدا کردند که انسان را به مقصد برسانند، همهی اینها مأمورین الهی هستند. به این قشون و جنود الهی در وجود انسان هماهنگ هستند. آدم هر جا را که کم بگذارد به این ارتش صدمه زده است. این ارتش منسجم است، باید خلأیی نداشته باشد. یکی این آیه است.
باید صغری و کبری به این کیفیت مطرح شود ۱- عالم براساس حکمت بنا شده است. ۲- خواستی که ما به ازاء نداشته باشد حکیمانه نیست. انسان در وجود خود خواست جاودانگی است. پس اگر قیامتی جاودانگی نباشد یک خواستی داریم که عبث و بینتیجه است. «وَ هُوَ الباطِل» یعنی یک نوع صغری و کبرایی است که کبری آن این است که عالم براساس حکمت آفریده شده است. ما هم که جزء عالم هستیم صغری است. پس هیچ خواست بدون ما به ازاء در وجود ما نیست. پس معاد ما به ازاء دارد.
- اینجا معاد به معنای عالمی غیر از این عالم است؟
- عالم ابد است، معاد یعنی ابدی. وقتی به مرگ میرسیم پایان زندگی نیست، ادامه دارد.
- ۳۵:۴۲؟؟ اشاره به آن حیث بُعد و کتاب و اینها است.
- آن جزئیات قضیه است. کلّی قضیه این است که انسان موقّت نیست. زندگی انسان دائم است و جزئیات دوام زندگی را شرع میگوید، این مربوط به عقل نیست عقل نمیتواند کشف کند.
قرین هم قرار دادن قیامت و نفس لوامه
آیهی دیگری که در این رابطه مطرح شده سورهی مبارکهی قیامت است. «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَه * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ * أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ * بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ»[۱۶] در این کریمه خدای متعال قیامت و نفس لوّامه را قرین هم قرار داده است. در واقع ما نمیتوانیم بگوییم این یک برهان است. ولی یک نوع تنبّه و تذکّر است. همانطور که خدای متعال رویش طبیعت را در بهار مشیر به وجود قیامت معرّفی کرده است «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»[۱۷] وقتی شما همه سال در عالم جمادات، عالم طبیعت مرگ را به وضوح میبینید، این زمستان میآید میمیرد، بهار میآید زنده میشود.
به دنبال هر مرگی، حیاتی است
شما به رأی العین همیشه میبینید به دنبال موت همیشه حیات است. «قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» شما نمیخواهید بدانید جزء این عالم هستید؟ وقتی شما این قانون را در عالم دیدید چگونه میخواهید خود را منحا کنید؟ پس بعد از حیات شما مرگی است و بعد از مرگ شما حیاتی خواهد بود. این هم شبیه آن است.
مشخّص شدن حساب و کتابها در دادگاه کلّی عالم
«لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَه * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَهِ» وقتی در محدودهی زندگی محدود خود خدای متعال یک دستگاه قضاوتی در درون شما قرار داده که وقتی شما کار ناشایست انجام میدهید، او شما را ارزیابی میکند و ملامت می کند. یعنی شما یک دادگاه در درون خود دارید. باور نمیکنید در این عالم یک دادگاه کلّی هم وجود دارد، همهی حساب و کتابها آنجا مشخّص خواهد شد. یعنی هر کسی وقتی به درون خود مراجعه میکند، میبیند وقتی کار خوب میکند در درون احساس پیروزی میکند. وقتی کار بد میکند در درون خود احساس شکست و زبونی میکند. همهی شکستهای زندگی با ارتکاب اموری است که در شأن او نیست. آدم وقتی در درون خود نیرویی را مییابد که انسان شکستخورده را ملامت میکند و انسان پیروز را تشویق میکند.
تأمّل کردن دربارهی حکمت الهی
وقتی اینجا کار خیر و شرّ شما در درون خود بازتاب دارد در مجموعهی جهان آفرینش بازتابی نیست؟ در کنار آن قیامت، نفس لوامّه قرار داده است، یعنی لازم نیست بیرون را نگاه کنید در وجود خود تأمّلی کنید، ببینید دست حکمت الهی چه کرده است قبل از آنکه قیامت کبری برسد، همین جا شما را به یک دستگاه حسابرسی مجهّز کرده است که اگر خود این دستگاه را فریب ندهید، مسیر آن را منحرف نکنید، آن را مسخ نکنید، به کوچکترین جزئیات توجّه میکند و دقیق به شما میگوید اینجا نباید این کار را میکردید آنجا خوب کردید این کار را انجام دادید. خود این یک روزنهای برای قیامت کبری است. وقتی تک تک شما در درون خود وجداناً مییابید که یک دادگاهی مستقرّ است و در بیرون درست قضاوت میکند.
پی بردن به اشتباه و دست زدن به خودکشی
«بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَهٌ * وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهُُ»[۱۸] آدم برای بیرون عذر میآورد وقتی به خود برمیگردد و خلوت میکند اینجا دیگر عذری ندارد، میفهمد کار بدی کرد و میگوید ای کاش این کار را انجام نداده بودم. این به قدری قوی است خیلیها بعد از جنایت تحت فشار سنگین این دادگاه دست به خودکشی میزنند. میگویند آن افسری که هیروشیما را بمباران کرد سر از جنون درآورد. نتوانست جان سالم از عذاب وجدان بیرون برود و دیوانه شد. بعضی از جنایتکارها بعد از جنایت خود را میکشند. این شدّت فشار این محکمه است، وقتی خدا یک دستگاه دقیق سنجشی در درون شما قرار داده است باید از این درون روزنهای را به آن دادگاه وسیع عالم باز کنید و بدانید این قرین آن است. این را هم مطرح کردند لکن به هر حال جز یک شعور و تنبّه به عنوان یک برهانی که ما مقدمّهای، صغرایی، کبرایی و نتیجهای بگیریم به این کیفیت نمیشود گفت برهان است. این مسئلهی اوّل است.
عبث و بیهوده نبودن عالم هستی
در برهان حکمت آیات زیادی داریم که دو، سه آیه را در اینجا مطرح میکنیم. آیه ۱۱۵ سورهی مؤمنون «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» آیا شما گمان کردید که ما شما را عبث خلق کردیم یعنی بیهدف خلق کردیم، بیهوده خلق کردیم؟ توضیح آن این است که «أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ» شما را آوردیم که اینجا بمانید و به سوی ما بازنگردید، بازگشتی ندارید. از این آیهی کریمه استفاده میشود که اگر عالم ابدی نباشد و با مرگ انسان وارد یک زندگی جدید نشود و زندگی انسان بین گهواره و گور خلاصه شده باشد این زندگی بیهدف است، این زندگی بینتیجه است، این زندگی بازی است. کسی در نظام آفرینش مطالعه کند، در این کهکشان که نزدیکترین کهکشان به کهکشان شیری است خدا میداند چند میلیون ستاره شناور هستند. این ستارهها با چه نظمی، با چه فاصلههای مشخّصی ادامهی حیات میدهند.
منسجم بودن و پیوسته بودن عالم خلقت
این مجموعههای عظیم که ما نه ساحل و عمق آن را میدانیم، نه از خصوصیّات آن اطلاّع داریم ولی در مجموع میبینیم عالم به هم پیوسته است. یک مجموعهی منسجمی که همه جای آن نظم و عجایب به چشم میخورد. آنچه در عالم میبینید، شما در یک ذرّه هم میبینید. این را وقتی بزرگ میکنیم عالم بزرگ میشود، وقتی کوچک میکنیم عالم کوچک میشود. این چه عالمی است؟ چه دقّتهایی است؟ چه عظمتی دارد؟ چه عجایبی در این عالم است؟
مراحل گذران زندگی بشر در این عالم
این مجموعهای که عقل بشر هر روز با یک امر اعجابآوری مواجه میشود بگوییم همهی این عالم بیکران را، عالم بیساحل را خدای متعال بسیج کرده است که بشر چند روزی بیاید بخورد و بخوابد و همدیگر را بکشد؛ دائماً هم در زندگی نیش است، همهی نوشها با مصیبتها و نیشها همراه است. آدمیزاد چند صباحی حاصل این مجموعهی عظیم باشد، یک مدّتی که کودک است، بعد هم گرفتار امیال و هوسها و مستیهای جوانی است. بعد هم که از کار میافتد، کاهش قوا است. مبتلا شدن به ضعف و زبونی است، بعد آن هم بمیرد تمام شد و رفت. این چه بازی است؟ کدام عاقلی چنین کاری میکند؟
مثل خدای متعال برای انسانهای عهدشکن
یک کسی نازا باشد، خیلی هزینه کند با دستگاههایی نطفهی مصنوعی بکارد وقتی به وجود آمد، قوای آن تنظیم شد تا آمد لذّت ببرد او را بکشد. کدام عقلی این را قبول میکند؟ «کَالَّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثا»[۱۹] خدای متعال مثلی که برای انسان زده است، برای کسانی که عهدشکنی میکنند، میثاق الهی را نادیده میگیرند آنها را به یک زن همقایی تشبیه کرده است. یک زنی به نام ریده بود. در کتابهای ادبیّات سابق مثل آن در ذهن مبارک است. متمکّن هم بود، جاریهایی داشت، صبح تا ظهر آنها پنبهها را رشته میکردند، بافته میکردند، عصر تا شب همه را مأمور میکرد تا همه را پنبه کنند، رشتههای خود را دوباره پنبه کنند. اگر یک عالمی بعد از این عالم نباشد دقیقاً همین کار است. این دستگاه عظیم به هم پیوستهای که واقعاً هر گوشهی آن
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
هر گوشهی آن کتابهای عظیمی است، آنها به زندگی اشخاصی منحصر شود، یا خود آنها مگر چقدر دوام دارند؟ مرتّب رشته کند و رشتههای خود را بعد از رشته کردن پنبه کردن کند. این بیهدف بودن است.
صاحبان لبیب چه کسانی هستند؟
شما این آیه را در کنار سورهی مبارکهی آلعمران قرار دهید. خدا اولوالباب را توصیف میکند میفرماید: «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»[۲۰] باطل همین عبث است. «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ» صاحبان لوب، یعنی آدمهای لبیب، صاحب خرد، کسانی که قشری نیستند، ظاهربین نیستند. بلکه مسئله را پیگیری میکنند تا ریشهیابی کنند، اینها کسانی هستند که «یَذْکُرُونَ اللَّهَ» در تمام حالات یاد خدا هستند. در همهی عوالم زندگی با خدا هستند و خدا را در هیچ حالی «قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» از یاد نمیبرند. «وَ یَتَفَکَّرُونَ» لبیب در خلقت آسمانها و زمین اندیشه میکند.
تنظیم کردن تمام عوالم زندگی بر اساس فرمولهای ارائه شده
نتیجهی این فکر چه میشود؟ خدای متعال به خود ما واگذار کرده است «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» یعنی شما در هر جایی از این عالم را نگاه کردید، وزن دیدید، برنامه دیدید، «وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»[۲۱] اندازهگیری دیدید، سنجش دیدید. به قدری تنظیم آن دقیق است که محاسبه میکند ما چگونه حرکت کنیم تا در یک کرهی دیگری پیاده شویم. از فرمولهای دقیق عالم چیزی به دست میآورند، خود را تنظیم میکنند. عالم عالم ریاضی است، نظام عالم نظام عدد است، هیچ جا به جایی در آن وجود ندارد، هر چیزی در جای خود قرار گرفته است و یک مجموعهی ریاضی است. انسان وقتی در هر گوشه نگاه میکند قانون میبیند، حساب میبیند، برنامه میبیند همه جا برنامه نشانهی هدف است. شما نمیتوایند یک جا را پیدا کنید که برنامه تصادفی باشد، برنامه تصادفی نمیشود. چون همه جا برنامه میبیند پس معلوم میشود هدفی در پیش است.
هدف و برنامه داشتن عالم
وقتی عالم را دارای هدف دید و نظم و برنامه را کاشف از هدف دید به خود برمیگردد، میبیند خود بیبرنامه زندگی کرده است. توجّه به هدفی که خدا ما را برای آن هدف آفریده، نداشته است. اینجا وحشت میکند، تکان میخورد. میگوید: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا» خدایا من عالم را دیدم همه جای آن برنامه بود. فهمیدم که هدفی در کار است و من پوچ و بیهدف زندگی کردم. «فَقِنا رَبَّناعَذابَ النَّارِ» خدایا دست من را بگیر که هم هماهنگی خود را با این مجموعه حفظ کنم و با برنامهی تو زندگی کنم تا به آن هدفی که برای من در ابدیّت منظور کردی به آن برسم و الاّ آتش جهنّم دارم. کسی با برنامه و آدرس نرود به بیراهه گرفتار میشود، از مقصد باز میماند.
برنامهریزی عوالم کاشف از هدف کلّی است
این برنامهریزی مجموعهی عوالم کاشف از هدف کلّ عوالم است و اگر قیامتی نباشد یعنی برای زندگی انسان هدفی نیست. برنامه، نظم، نمودِ هدف و نتیجه است. آدم از این نظم عالم هدف را به وضوح مییابد. اگر مرگ پایان زندگی ما باشد معلوم میشود مدام کار کردیم ولی کاری که نتیجه نداشت. اگر مدام حرکت باشد، حرکت مقدّمهی مقصد است. یکی از دلایل هم برهان حرکت است که بعداً خواهید دید. ولی نظم، برنامه کشف از هدف میکند. شما یک نجّار را میبینید که چوبها را با اندازههای مشخّصی تنظیم میکند این معلوم است که میخواهد در بسازد و الاّ این اندازهگیریها را داشته باشد و دری هم نسازد. این عبث نیست؟ اگر همه جا اندازههای مشخّصی است، معلوم است هدفی در کار است. اگر برای ما هم اندازهگیریهای دقیقی در نظر گرفته شده است و هدفی نباشد پس عبث است. هدف حکیم از برنامهریزی رساندن به مقصد است
این برهان حکمت است حکیم کار بینتیجه نمیکند. برنامهریزیهای حکیم بر اساس رساندن به مقصد است، نظم، برنامه مقدمهی هدف است. مجموعهی عالم برنامه دارد، نظام وجود طبیعی ما برنامه دارد، اگر برای خود ما برنامه نباشد زندگی عبث و بینتیجه میشود. وجود معاد، یعنی وجود هدف. این هدف حکمت الهی را در خلقت انسان تأمین میکند.
حق بودن ملات و جوهرهی آفرینش
آیهی دیگری که در این رابطه است. آیه ۸۵ سورهی مبارکه حجر است. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ» آنجا مسئلهی عبث بودن را مطرح کردند، اینجا مقابل عبث و باطل، حق بودن را مطرح کردند. خدای متعال آنجا نفی کرده «لا إِلَهَ» کرده است، اینجا «إلَِّا الله» را بیان فرموده است. «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما» سماوات و زمین را و موجوداتی که بین سماوات و زمین هستند، ملائکۀ الله و آنچه که ما نمیدانیم هستند اینها را خلق نکردیم «إِلاَّ بِالْحَقِّ» یعنی ملات آفرینش، جوهر آفرینش، متن آفرینش، ابزار آفرینش حق است، تار و پود این عالم حق است. نیافریدیم «إِلاَّ بِالْحَقِّ» اگر حق است «وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ» اگر حق نبود باطل بود، معادی نداشت.
نتیجهی حق بودن استوار و جاودانگی است
بازیچه است، یک سرگرمی بود تمام شد رفت. امّا اگر حق است، حق ماندگار است. حق از بین رفتنی نیست؛ چون حق است پس معاد دارد و اگر حق نبود حکیمانه نبود. بنای عالم بر حق استوار است، تار و پود عالم به حق قائم است اگر حق است، حق نابودی ندارد. در هستی نیستی نیست، هستی همیشه حق است. «وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ» نتیجهی حق بودن، استوار بودن و جاودانگی است.
استوار بودن کل عالم خقلت بر حق
آیهی دیگر سورهی مبارکهی قیامت آیات ۳۶ و ۴۰ است. «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدى * … * أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى» موضوع آیهی اوّل و آیهی سوّم انسان است. ولی آیهی دوّم کل عالم خلقت را بر حق استوار نشان داد «وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ»[۲۲] این برای کل مخلوقات خواهد بود. در مورد آسمانها و زمین خدای متعال فرمود: «یَومَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار»[۲۳] آنها از بین نمیروند طور دیگر هستند. آنجا ما همه چیز را طور دیگر میبینیم، خدا و جلوههای خدا است، وجه الله است. «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[۲۴] کلّ شی نه انسانها. در همهی اشیاء وجه الله وجود دارد.
باقی ماندن خدا و وجه او
این آیهی کریمهی «کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» نشان میدهد کوهها، دریاها، گیاهان، دیوها باطن همهی اینها وجه الله است. خدا این قشر را از بین میبرد و ظهور میکند. «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار»[۲۵] همه بیچاره و فانی هستند، یکی بیشتر باقی نیست آن هم خدا است. خدا و وجه او باقی میماند. «یَومَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ»[۲۶] این غشای متحرّک را که حجاب بود «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَهً لَها»[۲۷] تزئین غیر از واقعیّت است، آرایش غیر از زیبایی واقعی است. زینت میکند یعنی خود ندارد. آنچه برای خود نیست همه را از او میگیرند. خود میماند. آنکه خود میماند خدانمایی است، وجه الله است. «یَومَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ»[۲۸] «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ»[۲۹] آن هم از بین نرفت. لذا آسمان و زمین در روز قیامت شهادت میدهند، اینها جزء شهود و حقیقت هستند. معاد برای همهی عالم است.
ابدی بودن انسان در جهان آفرینش
آیهی دوّم «وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما الاّ بالحقّ وَ إِنَّ السَّاعَهَ لَآتِیَهٌ»[۳۰] اختصاص به انسان ندارد. ولی آیهی اوّل و آیهی سوّم مسیر سخن تنبّه خود انسان است که شما موجود ابدی هستید، موجود موقّت نیستید، زندگی موقّت شما برای ساختن ابدیّت است و الاّ شما اهل اینجا نیستید از اینجا میروید، خانهی شما جای دیگری است. شما موجودی ابدی هستید هر کاری میکنید در خور ابدیّت انجام دهید. کارهای عبثی به درد آنجا نمیخورد. همهی کارهای شما به گونهای باشد که ابدی شود، آنجا برای شما سرمایه و زندگی شود.
معانی سدا از نگاه آیات قرآن کریم
«أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً *…* أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى»[۳۱] حرکت بدون تدبیر و فکر را سدا میگویند؛ شتر بیساربان را هم سدا میگویند. کسی رها باشد، برنامه در اختیار او قرار ندهند، واگذار کنند هر کس هر کاری خواست انجام دهد این سدا میشود. «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً» فکر میکنید ما شما را رها کردیم، رها هستید؟ -سدا یعنی رها- مانند شتر بیساربان هستید؟ هر جا خواستید باید بروید؟ هر طور خواستید باید زندگی کنید؟ «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً *…* أَ لَیْسَ ذلِکَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتى» یعنی اگر سدا بودید احیاء بعد از موت نبود، امّا چون رها نیستید برنامه دارید، قرار است به آنجا برسید. حکیمانه است شرع شما و خلقت شما دارای هدف است و خدا قادر است که مردهها را زنده کند.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ».
[۱]– سورهی شوری، آیه ۵۳٫
[۲]– سورهی سجده، آیه ۷ .
[۳]– سورهی لیل، آیات ۱۲ و ۱۳٫
[۴]– سورهی نساء، آیه ۴۰٫
[۵]– سورهی نمل، آیه ۱۴٫
[۶]– سورهی زخرف، آیه ۱۰ و سورهی طه، آیه ۵۳٫
[۷]– سورهی آل عمران، آیه ۱۸۵٫
[۸]– سورهی قصص، آیه ۸۸٫
[۹]– نهج الحق و کشف الصدق، ص ۵۰٫
[۱۰]– سورهی ابراهیم، آیه ۱۰٫
[۱۱]– سورهی بقره، آیه ۲۷۵٫
[۱۲]– کنز الولد، ص ۱۶۰٫
[۱۳]– سورهی نور، آیه ۳۵٫
[۱۴]– سورهی روم، آیه ۳۰٫
[۱۵]– سوره انعام، آیه ۱۵۳٫
[۱۶]– سورهی قیامت، آیات ۱ تا ۴٫
[۱۷] – سوره حدید، آیه ۱۷٫
[۱۸]– سورهی قیامت، آیات ۱۴ و ۱۵٫
[۱۹]– سورهی نحل، آیه ۹۲٫
[۲۰]– سوره ی آلعمران، آیه ۱۹۱٫
[۲۱]– سورهی رعد آیه ۸٫
[۲۲]– سورهی حجر، آیه ۸۵٫
[۲۳]– سورهی ابراهیم، آیه ۴۸٫
[۲۴]– سورهی قصص، آیه ۸۸٫
[۲۵]– سورهی غافر، آیه ۱۶٫
[۲۶]– سورهی ابراهیم، آیه ۴۸٫
[۲۷]– سورهی کهف، آیه ۷٫
[۲۸]– سورهی ابراهیم، آیه ۴۸٫
[۲۹]– سورهی زمر، آیه ۶۴٫
[۳۰]– سورهی حجر، آیه ۸۵٫
[۳۱]– سورهی قیامت، آیات ۳۶ و ۴۰٫
پاسخ دهید