در این متن می خوانید:
      1. خودآگاهی جدید با مرگ
      2. تعبیر جدیدی از مرگ در سوره‌ی قیامت
      3. مرگ، پلی میان دو جهان
      4. مرگ، حقیقتی که انسان را هشیار می‌کند
      5.  تکامل انسان و انتقال او به عالم دیگر
      6. خلق انسان با دو شأن دنیوی و اخروی
      7. تنها موجودی که جامع نشئتین است
      8. گفتگوی امام هادی با شخصی که از مرگ می‌ترسید
      9.  عالم مادّه، عالم کدورت
      10. پرسش و پاسخ
      11. دلداری امام حسین به یاران خود در روز عاشورا
      12.  گفتگوی میان امام حسن و سائل یهودی
      13.  ارفاقی برای بنده در حالت احتضار
      14.  مرگ، خلاص شدن از زنجیرهای دنیوی
      15. گذری بر زندگی حکیم ملّا محمّد هیدجی
      16.  وصیّت نامه‌ی ملّا محمّد هیدجی
      17. اتّفاقی که در جلسه‌ی درس حکیم هیدجی افتاد
      18. تفاوت مرگ مؤمن و کافر
      19. عاملی مؤثر برای خواندن نماز شب
      20. عمل انسان، همراه همیشگی او
      21. وابستگی به دنیا مرگ را سخت می‌کند
      22. گاهی محروم شدن از نماز شب لطف خدا است!
      23. سه عامل هلاکت انسان
      24. ترک نماز شب، دلالت بر وقوع یک گناه
      25. آیا ارتقاء درجه‌ی مؤمن با بلا است؟
      26. برد مصیبت بالاتر از برد عبادت
      27. ائّمه علم مطلق‌اند
      28. عرض ارادت به ائمّه (علیهم السّلام) وسیله‌ای برای تقرّب
      29. ملائکه، مجری دستورات حق تعالی
      30. امام هیچ کاری را با اجتهاد نمی‌کند
      31. پرسش و پاسخ

«آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی وَ اللَّعنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یَومِ الدِّینِ».

خودآگاهی جدید با مرگ

بعد از آن که مسئله‌ی اجل و موت و هلاکت را از نظر گذراندیم و روایاتی را در ارتباط با مسئله‌ی مرگ مطرح کردیم، حالا در این فرصت «بِحَولِ اللَّه وَ قُوَّتِهِ» صحبت می‌کنیم که آیا مرگ چیست؟ آیا مرگ انعدام است؟ مرگ پایان وجود آدم است یا نه، چیز دیگری است؟

از آیه‌ی مبارکه‌ی سوره‌ی ق که قبلاً هم خواندیم «وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحیدُ * … * فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»[۱] این وضوح دلالت بر این دارد که یک پدیده‌ی جدیدی وارد می‌شود و چیزی را که انسان متوجّه نبود با مرگ متوجّه می‌شود. «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ»[۲] یعنی مرگ برداشتن پرده و حجاب است. مرگ پوست انداختن است، خارج شدن از پوسته‌ی قبلی است و یک کشف جدیدی است، یک خودآگاهی جدیدی است، یک توجّه و تنبّه جدیدی است.

تعبیر جدیدی از مرگ در سوره‌ی قیامت

در سوره‌ی مبارکه‌ی قیامت فرمود « کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ»[۳] باز این تعبیر جدیدی است. هم در این سوره و هم در سوره‌ی مبارکه‌ی واقعه خداوند متعال به یک حقیقتی جدیدی ما را متوجّه می‌کند. در کنار مسئله‌ی اجل و موت و هلاکت این نکته است که « کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ * (خرابی صوت) بِالسَّاقِ * إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» وقتی که نفس به تراقی می‌‌رسد، معلوم می‌شود که آن مرگ نهایی که انسان با پایان زندگی این عالم مواجه می‌شود، این بدن را که روح رها می‌کند، به گلو که می‌رسد کار تمام می‌شود. « کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ»[۴] جان به گلو می‌رسد. «وَ قیلَ مَنْ راقٍ»[۵] حالا این زبان حال است یا زبان قال است حالا چه کسی می‌تواند شما را نگه دارد. «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»[۶] گویا این ساقه‌های انسان، ران‌های انسان جان را که از دست داده است یک نوع در هم پیچیدگی برای او پیش می‌‌آید. «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ».[۷]

مرگ، پلی میان دو جهان

این‌جا دو نکته قابل ملاحظه است. یکی «بَلَغَتِ التَّراقِیَ»[۸] مرگ اگر نیستی بود معنی ندارد. چه چیزی به تراقی رسیده است. این یک چیزی در ما بوده است، دارد ما را رها می‌کند. از پایین رها می‌کند، تا به گلو می‌رسد کار تمام می‌شود. یکی این‌ نکته است که نفس یک پروازی دارد، یک عروجی دارد، یک خلعی دارد، یک دست برداشتنی دارد که این با بدن انسان مدیریت داشته است، ولی آرام آرام این مدیریت خود را برداشته است تا به ترقوّه رسیده است. وقتی به ترقوّه رسید آدم می‌بیند که بیچاره است، کسی هم نیست که او را از این امر نجات دهد. در این‌جا بدن حالت جدیدی پیدا می‌کند. اعضا و جوراح شل می‌شود، به هم می‌پیچد، آدم نمی‌تواند پای خود را نگه دارد. امّا این یک نکته است که «کَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ».

نکته‌ی بعدی این است که «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»[۹] این بازگشت به سوی ربّ انسان است. تاکنون هم با خدا بودیم ولی متوّجه نبودیم. گرفتار حجاب بودیم، از جانت خدا که به این عالم آمدیم مبتلا به حجاب شدیم. حالا مرگ ما پایان این حجاب است «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ». گرفتار حجاب شده بودیم، حالا حجاب برداشته می‌شود. آن که قبلاً در پیش او بودید حالا هم پیش او خواهید بود. بنابراین مرگ یک تحوّل است، یک انتقال است. یک بیداری است و یک رجوع جدید کأنّه آدم از یک جایی آمده است و دارد به آن‌جا برمی‌گردد.

مرگ، حقیقتی که انسان را هشیار می‌کند

 شبیه این «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏»[۱۰] است. آن‌جا هم رجوع الی الله مطرح شده است. آدم تأمّلی کند می‌فهمد که در عالم کثرت بودن، مبتلا به بدن بودن، نوعی فراق پروردگار منّان است. محجوب شدن از خدا است. وابسته شدن به غیر خدا است. دل بستن به چیزهایی است که آدم دیگر متوجّه خدا و خالق خود نیست. امّا پایان این مرحله یک حقیقت است که انسان همان است، فقر الی الله است، وجود مستقل ندارد. همه کس او خدا است. همه چیز او خدا است تا این قفس را دارد اداره می‌کند متوجّه این معنا نیست. امّا این مرگ یک حقیقتی است که انسان بیدار می‌شود، می‌فهمد که چیزی برای خود او نیست. همه کاره خدا است، از خدا آمده است و به خود خدا برگشته است. استاد بزرگوار ما آقای جوادی آملی می‌فرمودند برداشتی که بعضی از متکلّمین از مرگ دارند مضمون این شعر است:

  جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو                                     گفتا چه کنم خانه فرو می‌آید

گویا این روح ما، جان ما در این بدن ما مهمانی بوده است و این خانه تا نمی‌توانست کار کند جان با این کار می‌کرده است. ولی حالا که فرسوده شده است، دارد فرو می‌‌ریزد، دیگر جایی برای ماندن در این خانه نیست. قهراً باید خانه را عوض کنیم. این یک نوع تلقّی از مرگ است که فرسودگی بدن جان را بیچاره می‌کند. چون جا ندارد این‌جا را رها می‌کند و به جای جدید و خانه‌ی جدید می‌رود. وقتی تعلّق روح به بدن کم می‌شود

امّا مسئله‌ی «إِلى‏ رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»[۱۱]، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏»[۱۲] و کلمه‌ی وفات که حالا إن‌شاءالله آیات آن را، ۱۴ آیه با لفظ توفّی آمده است، نشان می‌دهد این‌طور نیست که بدن روح را نگه نمی‌دارد. خانه، خانه‌ی مناسبی نیست. بلکه روح در سیر تکاملی این بدن را رها می‌کند. اصلاً پیری و فرسودگی بدن در اثر تکامل روح است. تا تعلّق روح به این عالم و به این بدن قوی است بدن را بازسازی می‌کند. امّا وقتی رفتنی است از آن‌جا او را سفیر می‌زنند، صدا می‌زنند، توجّه او به این خانه کم می‌شود. خود او دارد این خانه را رها می‌کند. نه این خانه فرو می‌‌آید و ناچار می‌شود برود.

 تکامل انسان و انتقال او به عالم دیگر

مرگ انتقال است، ولی انتقال از یک خانه‌ای که بر سر او فرود می‌آید این‌طور نیست. بلکه تکامل انسان اقتضا می‌کند که به عالمی که در خور وسعت روح است، انسان به آن عالم قدم بگذارد. مرگ انتقال از مرحله‌ی کثرت به مرحله‌ی نشئه‌ی وحدت است. انتقال از مرحله‌ی ظلمت به عالم نور است. انتقال از یک محدوده و رحم به یک جهان فراتر از رحم است که در روایات است که این عالم به منزله‌ی رحم است و مرگ انسان تولّد جدید انسان است، نه این‌که رحم این را نگه نمی‌دارد. این بزرگ شده است که در رحم نمی‌ماند، رحم دیگر جای این نیست، باید از این‌جا برود. این دو نوع تلقّی است و این تلقّی دوم با آیات قرآن و مسائل اخلاقی سازگارتر است.

 انسان‌هایی هم که جهنّمی هستند همین‌طور است. عذاب‌هایی که در آن‌جا است این‌جا گنجایش آن را ندارد. برای کافر، برای قاتل، برای جانی، برای اشخاصی که «أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُه‏»[۱۳] این‌جا چند تا  از گناهان او قابل مجازات است؟ یک فضایی می‌خواهد وسیع‌تر از این‌جا باشد و دریافت کیفر مناسب با آن ظرفیّت می‌گنجد و در این ظرفیّت نمی‌گنجد.

خلق انسان با دو شأن دنیوی و اخروی

 چند روایت در این رابطه هم روشنگر است و هم این‌که مایه‌ی عبرت است. در علل الشّرایع از امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) نقل شده است که حضرت فرمودند خدا انسان را از دو شأن آفریده است. یک شأن دنیوی است که بدن او است و یک شأن اخروی است که روح او است. این دو وقتی با هم اجتماع پیدا می‌کنند حیات این عالمه‌ی ما را تشکیل می‌دهند. زندگی ما در عالم مادّه که پایین‌ترین عوالم است عبارت است از اتّفاق نشئه‌ی آخرتی با نشئه‌ی این عالمی و دنیوی. وقتی افتراق حاصل می‌شود موت در آسمان قرار می‌گیرد و حیات در زمین قرار می‌گیرد. یعنی موت انسان پرواز روح انسان است، به آن عالم می‌رود و نشئه‌ی این عالمی انسان که حیات این عالم با او بود، در همین جا می‌ماند. بدن همین جا رها می‌شود و می‌ماند ولی نشئه‌‌ی اخروی انسان، شأن اخروی انسان، شأن دنیوی را رها می‌کند و در یک جایگاه جدیدی قرار می‌گیرد.

تنها موجودی که جامع نشئتین است

توجّه به این معنا که منزل روح این‌جا نیست. مرغ باغ ملکوت هستم این نفخه و دم خدا است. این از عالم مجرّدات است، از عالم روحانیّون است امّا جسم ما یک چیز دیگری است. یعنی دو عالم هستند، دو نشئه هستند. دو واقعیّت است. جسم شأن دنیوی انسان است و روح شأن اخروی انسان است و انسان تنها موجودی است که جامع نشئتین است، جامع دو شأن است. هم دنیوی می‌شود و هم اخروی. هیچ موجودی دیگری این‌طور نیست. ملائکه اخروی هستند و دنیوی نیستند. حیوانات دنیوی هستند و اخروی نیستند، گیاهان دنیوی هستند و اخروی نیستند. تنها موجودی که جامع نشئتین است انسان است که خدا هم به او دنیا داده است و هم آخرت. هر دو را هم جمع کرده است. مادامی که جمع آن‌ها جمع است حیات دنیوی است. آن وقت که شأن اخروی او به اصل خود، به موطن خود برمی‌گردد آن مرگ انسان است که روح خود را از نشئه‌ی دنیوی خود را کنار می‌کشد و به نشئه‌ی (قطع کلام)

-‌ حالا آن‌ها هم چرا، آن‌ها هم حکم «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ»[۱۴]، آن‌ها هم تکلیف دارند، آن‌ها هم روح دارند. منتها ما از خاک هستیم ولی آن‌ها از نار هستند. ولی ملاکاً یک چیز است. انسان و جن در واقع تنها موجودات مکلّف این عالم هستند.

گفتگوی امام هادی با شخصی که از مرگ می‌ترسید

حدیث دیگری از وجود نازنین امام علی النّقی، امام هادی (سلام الله علیه) که در ایّام ولادت او قرار گرفتیم ایشان به عیادت بیماری قدم رنجه فرمودند و این بیمار اشک می‌ریخت و هراسان از مرگ بود. حال او حال پریشان بود و نگران مرگ بود و اشک می‌ریخت. وجود مقدّس امام هادی (علیه السّلام) به این بیمار فرمودند این هراس شما و این بی‌تابی شما معلول این است که شما مرگ را نشناختید. اگر مرگ را بشناسید این‌طور ناراحت نمی‌شوید. بعد برای ایشان فرمودند که اگر بدن کسی آلوده باشد، چرک و کثافت تمام بدن او را گرفته باشد و از این کثافات در اذیّت باشد و علاوه بر کثافت در چرکی که بدن او را گرفته است، پوست بدن او جَرَب گرفته شده باشد، بیمار پوستی گرفته باشد و مرتّب بخارد. به او بگویند یک حمامی درآن‌جا است، شما از این‌جا به آن حمّام بروید هم کثافات شما می‌رود و هم بیماری شما برطرف می‌شود و راحت می‌شوید. آیا در این جهت این فرد تعلّل می‌کند؟ ناراحت می‌شود که چرا می‌خواهد به حمّام برود و این عوارض از او نفی شود یا شاد می‌شود؟ عرضه داشت البتّه که آدم اگر مطمئن با رفتن به این حمّام مشکلات و عوارض او رفع می‌شود نه تنها ناراحت نمی‌شود بلکه خوشحال هم می‌شود. حضرت فرمودند مردن برای مؤمن همین است. تمام عوارض جسمی که موجب آلام او بود همه از او برطرف می‌شود. این عالم عالم کثافت است، عالم کدورت است، عالم تراکم چرک‌ها است. شما از این‌ چرک‌ها و آلام با رفتن به آخرت خلاص می‌شوید. این جوان آرام شد و تسلیم مرگ شد و آرام «ارْجِعی‏ إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه».[۱۵]

 عالم مادّه، عالم کدورت

باز امام (علیه الصّلاه و السّلام) با یک مثل گویا و با کلمات رسا نشان دادند که دنیا چرک بدن است، در روایت هم داریم که ثروت چرک بدن است. عوارض این عالم مادّه مانند چرک و کثافت است که جلوی شفافیّت روح را گرفته است. روح انسان آن شفافیّتی که دارد با غشاء بدن که کثافات آن است پوشیده شده است و مادامی که این جسم همراه او است به منزله‌ی جسمی است که دارد این چرک و کثافت را با خود همراه می‌کشد و عوارضی دیگر و نیش‌هایی که انسان در این عالم دریافت می‌کند همه عوارض جسمی انسان است. انسان از طریق جسم خود مبتلا به آلام می‌شود. بیماری‌های جسمی است، آرزوهای مادّی و غرایض همه‌ی این‌ها مسائلی است که جسم برای انسان گرفتاری درست می‌کند و انسان موقع مرگ جسم را رها می‌کند. از این بستر کثافات تجافی می‌کند. در یک نشئه‌ی جدیدی می‌رود که آن‌جا به منزله‌ی حمام می‌ماند که همه‌ی عوارض را از انسان برطرف می‌کند. حدیث سومی (قطع کلام)

پرسش و پاسخ

-‌  این کفّار و ستمگرها چطور به تکامل می‌رسند؟

-‌ تکامل در مراحل جلال الهی دارند. در مرحله‌ی جلب غضب به مرحله‌ی کامل می‌رسند. به جایی رسیده است که این‌جا برای غضب او کافی نیست، باید به آن‌جا برود و آن ظرفیّت را پر کند.

-‌ از بعضی روایات استفاده می‌‌شود که یکی از حکمت‌های عالم برزخ همین است. کسی که راهی را گرفته است ولی به مقصد نرسیده است. در عالم برزخ این معطّلی برای این است که این که این سامان پیدا کند، هم در بعد خوبی و هم در بعد بدی.

– نه، حشر معلول تکلیف است. آن‌ها همه مقدّمه‌‌ی انسان هستند مانند بدن انسان که ابزاری برای مقاصد انسان است، آدم وقتی به مقصد برسد دیگر ابزار نمی‌خواهد، او را رها می‌کنند. تمام عالم جسم انسان است، ایادی انسان است. همه‌ی این‌ها برای انسان است.

دلداری امام حسین به یاران خود در روز عاشورا

امام جواد (علیه الصّلاه و السّلام) از آباء خود، از امام زین العابدین (علیه الصّلاه و السّلام) نقل می‌کنند. امام زین العابدین فرمودند: روز عاشورا هر چه گرفتاری پدر من بیشتر می‌شد شفافیّت او، نورانیّت او بیشتر می‌شد. در اوج بلا به یاران خود فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَه»[۱۶] حضرت دلداری دارد، به یاران خود آرامش دادند فرمودند «بَنِی الْکِرَامِ» ای فرزندان بزرگی‌ها و بزرگواری‌ها، ای در دامن کرامت‌ها پرورش یافته‌ها، دمی حوصله کنید. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَهٌ» آیا مرگ جز یک پلی است که شما را از بؤس و ضرّاء، از گرفتاری‌های داخلی و زیان‌ها به جنان واسعه منتقل می‌کند. ولی دشمنان شما را از جنان به جهیم می‌رساند. موت پلی است که مؤمن را به بهشت می‌برد و کافر را به جهنّم واصل می‌کند.

 بعد امام حسین (علیه السّلام) بر حسب نقل امام زین العابدین از جدّ بزرگوار خود رسول الله نقل کردند. فرمودند «أَنَّ الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ الْکَافِر» دنیا برای مؤمن زندان است و برای کافر بهشت است. بهشت کافر همین دنیا است. هر چه کیف دارد، عیش و نوش دارد همین‌جا است. از این‌جا به بعد هیچ خبری نیست. این از بهشت خارج می‌شود به جهنّم می‌رسد، ولی مؤمن از سجن آزاد می‌شود. مرگ برای مؤمن رهایی از زندان است. نجات از زندان و ورود به موطن اصلی که جنان واسعه است.

 گفتگوی میان امام حسن و سائل یهودی

در یک حدیثی از امام حسن مجتبی دارد که یک آدم پریشانی سر راه امام حسن مجتبی به عنوان سائل قرار گرفته بود، یهودی هم بود. هم فقر داشت، پریشانی داشت هم دین او یهودی بود. با لباس‌های بسیار پوسیده، فرسوده، با حالی نزار جلوی امام حسن را گرفت. گفت شما از جدّ خود نقل می‌کنید که «الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّهُ الْکَافِر» این لباس شما، این مرکب شما، این وضع و امکانات شما، این هم بدبختی من! این دنیا برای من زندان است یا برای شما؟ الآن شما دارید بهشتی زندگی می‌کنید. من این‌جا دارم در زندان به سر می‌برم. وجود مقدّس امام حسن مجتبی با آن حلمی که داشتند، با آرامش کامل فرمود خداوند منّان نعمی که برای مؤمن تدارک دیده است، این‌جا را در مقایسه با آن‌جا هر چه نعمت داشته باشد، در مقایسه با آن‌جا زندان حساب می‌کند. ولی جهنّمی که برای کفّار تدارک دیده است، هر قدر بدبختی داشته باشد قابل مقایسه با نکبات عالم آخرت نیست.

 ارفاقی برای بنده در حالت احتضار

بنابراین از آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی قیامت و آیه‌ی مبارکه‌ی سوره‌ی ق و آیه‌ی مبارکه‌ی سوره‌ی واقعه «فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ»[۱۷] خیلی آیات عجیبی است. «إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * … * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ» آدم در حال احتضار در بعضی روایات دیدم یا در بیان حکمت آمیز بعضی بزرگان شنیدم به یاد ندارم. احتمالاً باید روایت باشد. سرّ این‌که جان از پا تدبیر خود را کم می‌کند تا به حلقوم می‌رسد. از اوّل می‌تواند گلو را بگیرد و تمام کند ولی این کار را نمی‌کند. حضرت عزرائیل از پایین پا کار خود را شروع می‌کند و تدبیر روح را آرام آرام از بدن گسسته می‌کند برای این‌که در مورد عبد ارفاقی است. شاید در آن لحظه یا الله بگوید، یک استغفاری کند. اگر دفعتاً گلو را بگیرد و تمام کند هیچ مجالی و فرصتی برای استغفار و تنبّه پیدا نمی‌کند. ولی از پا شروع می‌کند ولو یک لحظه شده یک ارتباطی برقرار کند باشد که گناهان او ریخته شود و در رحمت واسعه‌ی حضرت حق (سبحانه و تعالی) قرار بگیرد.

 مرگ، خلاص شدن از زنجیرهای دنیوی

این هم فراز دوم از عرایض ما در ارتباط با مرگ که مرگ رجوع الی الله است. مرگ انتقال است، مرگ یا اوج است، یا سقوط است. یا پرواز است یا افتادن است. برای مؤمن پرواز به ملأ اعلی است یا اعلی علیّین است، امّا برای کافر سقوط در گودال جهنّم است. مانند تعبیر پیغمبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی از او می‌پرسند مرگ پایان عمر است؟ می‌فرماید: نه، «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَار»[۱۸] خیلی تعبیر دقیق و جامع و مانع است. مرگ انتقال از یک خانه به خانه‌ی جدید است.

خیلی این روایات برای من آموزنده بود. همین که انسان از دو نشئه معجونی است، از دنیا و آخرت و مرگ عبور از نشئه‌ی دنیا است و ممحّض شدن در نشئه‌ی آخرت است. جالب است و هم این‌که مرگ برای مؤمن خروج از کثافات است، از لجن است. این‌که «قُلْ یا أَیُّهَا الَّذینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»[۱۹] این یک چنین تلقّی را می‌طلبد. آدم بداند که مرگ ریزش کثافات است. خلاص شدن از زنجیرها و غل‌ها است. آدم به مرگ عشق پیدا می‌کند. لحظه شماری می‌کند، چشم او به در است که جناب عزرائیل وارد شود.

گذری بر زندگی حکیم ملّا محمّد هیدجی

مرحوم حاج ملّا محمّد هیدجی، حکیم بزرگوار که هم عارف بودند، هم فیلسوف بودند، هم فقیه بودند و هم زاهد به معنی واقعی کلمه بودند. ایشان برای اجرای سنّت یک بار زن گرفتند که ترک سنّت نکرده باشند. بعد هم به زن خود گفته است که من با کتاب‌های خود ازدواج کردم. به درد شما نمی‌خورم، شما نمی‌توانید با من بسازید. زن خود را طلاق می‌دهد. برای او خواستگار هم می‌آورد، جهزیه‌ی او را هم تأمین می‌کند. این زن را شوهر می‌دهد، چون خود گرفته و حالا بیوه شده است مشکل پیدا نکند. بعد هم مشغول تنهایی خود می‌شود.

 اساتید این‌ها مرحوم جلوه آن هم زن نگرفته است. استاد آن‌ها مرحوم آخوند ملّا محمّد کاشی او هم مجّرد زندگی کرده است. شاگرد مرحوم آخوند ملّا محمّد کاشی مرحوم شیخ مرتضی طالقانی، استادِ آقای بهجت و استادِ مرحوم آقای جعفری تبریزی او هم همین‌‌طور بوده است. او هم نامزد می‌کند و عروسی نکرده آن آوای قرآنی که دل او را می‌برد، دیگر اصلاً گرایشی پیدا نمی‌کند. تکلیفی هم برای او نبوده است. هیچ گرایشی به این عالم نداشته است. او زن خود را وقتی نامزد بود طلاق می‌دهد و بعد هم به آن‌جایی که باید برود می‌رود. ملّا محمّد کاشی در این حدّ که ترک سنّت نکرده باشد این کار را می‌کند و بعد هم این وضعیّت تأمین می‌کند و بعد هم مشغول زندگی و خلوت با خدا بود.

 در مورد ایشان دو مسئله قابل توجّه است. یکی این‌که ایشان وصیّت نامه دارد. دیوان حکیم هیدجی اشعار خیلی خوبی دارد. هم فارسی دارد، هم ترکی دارد و هم عربی.

-‌ امیر آراسته از جزو امرای ارتش است، هیدجی است. می‌گفت من دیوان حکیم را در ملاقاتی که امرای ارتش با آقا داشتند به عنوان یک تحفه به ایشان تقدیم کردند. ایشان شروع کردند از اشعار هیدچی برای ما مفصّل خواند. همه همین‌طور هستند، پیش آقا که می‌روند می‌گویند آن راهی که این‌ها دارند می‌آیند برگشتند. خدا به حقّ اجداد طاهرین خود تا ظهور با نشاط، با هوش، با کفایت، با نورانیّت محافظت کند إن‌شاءالله. خدا ما را قدردان نعمت وجودی ایشان قرار بدهد.

 وصیّت نامه‌ی ملّا محمّد هیدجی

ایشان در وصیّت نامه‌ی خود نوشتند من اگر مالی داشتم وصیّت می‌کردم شب مرگ من طلبه‌ها جشن بگیرند و سور بخورند و ظاهراً قرمه سبزی هم دوست داشت، گفته بود قرمه سبزی بخورید. چه این‌که آن شب، شب وصال من است. بعد هم دارد با این‌که می‌دانم شب وصال من است یک دنیا واهمه دارم نکند که کار من درست نباشد و نروم. چون خوف و رجاء لازمه‌ی ایمان مؤمن است. یک قضیّه‌ی دیگری که از این بزرگوار؛ البتّه گفتند مرحوم سنگلجی در شب وفات ایشان این جلسه را تشکیل داده بود و سور داده بود و همان طور که خواسته بود انجام داده بود.

اتّفاقی که در جلسه‌ی درس حکیم هیدجی افتاد

 ایشان درس حکمت که می‌گفتند به بحث روح که می‌رسند، این خلع را، موت اختیاری را ایشان نمی‌توانند توجیه کنند و استدلال می‌کنند که این خارج از قدرت بشری است. درس که تمام می‌شود یک آدم معمولی ژنده پوش بر ایشان وارد می‌شود و اعتراض می‌کند که این چه حرفی بود که شما زدید که خلع ممکن نیست. آدم نمی‌تواند خود را به عالم دیگر منتقل کند. نه این‌طور نیست. موت مؤمن اختیاری است. هر وقت خواست می‌رود. حکیم شروع می‌کند از باب حکمت و استدلالی که داشته است با او بحث می‌کند. می‌گوید بحث نکنید. رو به قبله می‌خوابد و پاهای خود را دراز می‌کند و «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه‏» می‌گوید و می‌میرد. می‌گوید عجب حادثه‌ی تلخی اتّفاق افتاد! یک آدم غریب روی دست ما ماند. من این جنازه را چه کار کنم. دوران خفقانی هم بوده است که این تیمورتاش از طرف رضاخان  آتش روشن می‌کرد. خیلی وضع آشفته‌ای بود. مرحوم آقای انواری می‌گفت ایشان سر درس یک مرتبه چشم خود را روی هم گذاشته بود و گفته بود یارو رفت. این اشراف ایشان معلوم بود که آن خبیث مرده بود، در همان لحظه‌ی مرگ متوجّه بود، گفته بود یارو رفت. بعد گفته بودند چه بود؟ بعد تحقیق کرده بودند دیده بودند در همان لحظه به جهنّم افتاده بود، گفته بود یارو رفت. این چه کاری بود. تأمّل می‌‌کند چه کار کنم؟ می‌گوید برویم طلبه‌ها را جمع کنیم، تجهیز کنیم. به سراغ طلبه‌ها می‌رود. طلبه‌ها که در حجره می‌آیند دور او را می‌گیرند ایشان یک مرتبه چشمان خود را باز می‌کند و بلند می‌شود. می‌گوید می‌شود یا نمی‌شود!

تفاوت مرگ مؤمن و کافر

انسان قدرت پیدا کند این بدن لباس او است. هر وقت خواست می‌تواند این لباس را ترک کند. کاری ندارد، لباس را در می‌آورد و کنار می‌گذارد. در روایت دارد که مرگ برای مؤمن در آوردن لباس‌های چرکین و باز کردن زنجیرهای پاگیر است و پوشیدن لباس‌های فاخر آن عالم و ورود در خانه‌های تؤام با آزادی که وابستگی و زنجیری ندارد و برای کافر در آوردن لباس‌های فاخر و پوشیدن لباس‌های چرکین و مبتلا شدن به غل‌ها و زنجیرهای جهنّم است. برای هر دو لباس درآوردن است، از پوست خود بیرون رفتن است. امّا برای او از یک نقصی به یک کمالی منتقل می‌شود. برای کافر درست برعکس است. اگر آزادی‌هایی در این‌جا دارد آن‌جا «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ»[۲۰] تعلّقات عالم الآن هم در باطن ما به صورت زنجیر است ولی متوجّه نیستیم. دم مرگ با سختی‌ها قطع می‌کنند و اگر با مرگ قطع نشد آدم با این غل و زنجیر گرفتار زندان عالم برزخ است. تا زمانی که شفاعت شامل حال او شود و رها شود.

عاملی مؤثر برای خواندن نماز شب

– یک حدیثی است که کسی از جناب سلمان پرسید که «إِنِّی لَا أَقْوَى عَلَى الصَّلَاهِ بِاللَّیْل‏»[۲۱] چرا ما موفّق به نماز شب نمی‌شویم؟ خطاب به سلمان، کنیه‌ی سلمان ابوعبدالله بوده است. «یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی لَا أَقْوَى عَلَى الصَّلَاهِ بِاللَّیْل‏» جناب سلمان فرمودند: «لَا تَعْصِ اللَّهَ بِالنَّهَار» روزها گناه نکنید. یعنی جواب کامل داد که این گناه روز است که مانع بیداری شب و نماز شب است. همین سؤال را از حضرت امیر (علیه السّلام) کردند. حضرت امیر فرمودند «قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُک‏» قید به معنای پا بند است. حضرت فرمودند گناهان تو قید پاهای تو شده است. اگر پای آدم گیر باشد نمی‌تواند بلند شود. می‌خواهید بلند شوید ولی پای شما گیر است، نمی‌توانید بلند شوید.

مرحوم قاضی سعید قمی، در شرح کتاب توحید صدوق، در شرح این حدیث توضیح می‌دهند که گرایش‌های باطنی انسان به منزله‌ی زنجیرهایی است که آدم را می‌بندد. گناهان آدم که در اثر وابستگی غریزی به خارج تحقّق پیدا می‌کند آدم را می‌بندد. این تمثیل نیست. «قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُک‏» کسی چشم برزخی داشته باشد، آدمی که ابعاد مختلف گناهان را دارد می‌بیند که این بسته است، این زندانی است.

عمل انسان، همراه همیشگی او

این عبارت دعای شریف کمیل «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاء»[۲۲] خدایا گناهانی از من که دعا را حبس کرده است را ببخش. انسان مطلقا از عمل خود جدا نیست. عمل انسان در وجود انسان ذخیره می‌شود، در لایه‌های وجودی ما عمل باقی است. حقیقت عمل، روح عمل در وجود خود ما است و آن‌جا که «وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَت‏»[۲۳] صحیفه‌های عمر آدم است که نشر می‌شود و باز می‌شود و انسان لایه‌های عمر خود را بازخوانی می‌کند. «اقْرَأْ کِتابَک‏»[۲۴] این صحفی است که باز می‌شود و انسان گذشته‌ی خود را بازخوانی می‌کند و اگر خوب باشد «هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَه‏»[۲۵]، اگر بد باشد «یا لَیْتَنی‏ لَمْ أُوتَ کِتابِیَه * وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَه‏‏».[۲۶]

اجمالاً هم امیال انسان و هم افعال انسان، منتها میلی که برای انسان ایجاد گناه نکرده است، حرصی که انسان را به عمل وادار نکرده است، این بالقوّه است، وابستگی را ایجاد نمی‌کند. امّا وقتی این بروز پیدا کرد و آدم به مرحله‌ی عمل رساند باطن این عمل یک اسارتی برای انسان است که یک تعلّقی، یک رشته‌ای قلب آدم را به یک چیزی می‌بندد که تا آدم این طناب و زنجیر را قطع نکند مرگ او با سختی مواجه می‌شود.

وابستگی به دنیا مرگ را سخت می‌کند

-‌ همین‌طور است. من در چهل حدیث مرحوم امام یا در یکی از کتاب‌های ایشان سابقاً دیدم، از استاد خود مرحوم آقای شاه آبادی نقل می‌کنند که به آقای شاه آبادی گفته شده بود به فلان بچّه‌ی خود علاقه دارید مرگ شما را سخت می‌کند، سعی کنید این علاقه را خفیف کنید. آدم به این عالم تعلّقات شدید داشته باشد دل او را باید بکنند. کندن سخت است، امّا اگر خود او دل خود را کند، «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّه‏»[۲۷] بچّه‌ی خود را به خاطر خدا دوست داشته باشد مشکل ایجاد نمی‌کند ولی صرف این‌که «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَهِ»[۲۸] شهوات اشتهای درونی است، از باب شهوات باشد زنجیر است، امّا حبّ فی الله باشد آزادگی است و هیچ مشکلی هم برای انسان درست نمی‌کند.

گاهی محروم شدن از نماز شب لطف خدا است!

– می‌شود این‌طور فکر کرد که کسی که نماز شب بلند می‌شود یعنی روز خوبی را داشته است

-‌ کلیّت ندارد. هر کسی که بلند می‌شود دلیل بر خوبی او نیست. رئیس خوارج مسئول نماز شب بود و این آیه را با چه سوزی تلاوت می‌کرد. «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ‏»[۲۹] اصبغ بود یا کمیل خدمت حضرت بود خیلی اعجاب کرد! گفت خوش به حال او، چه عالمی دارد. حضرت فرمودند که این‌طور نیست. بعد که در جنگ نهروان کشته شد، همین صحابه‌ی امیر المؤمنین کنار علی بودند آمدند به این جنازه رسیدند حضرت با نوک…، بعد به ایشان فرمودند «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ».

گاهی خود این‌ها حجاب است. در روایت دارد گاهی بنده‌ای از نماز شب محروم می‌شود این لطف خدا است. اگر نماز شب را می‌خواند یک عُجبی برای او پیش می‌آمد. باز در یک روایتی دارد اگر مسئله‌ی عُجب نبود، خدا اجازه‌ی گناه به بندگان نمی‌داد. یعنی تصرّف می‌کرد، به او شوق می‌داد که گناه نکند. ولی گاهی بعضی گناهان ضعف آدم را، بیچارگی آدم را، لجن بودن نفس را برای آدم مشخّص می‌کند. آن وقت می‌فهمد که اگر گناه نکرد خدا است که نمی‌گذارد گناه کند. دیگر عنانیّتی برای او پیش نمی‌آید. اثر عُجب از خیلی گناهان خطرناک‌تر و بدتر است.

سه عامل هلاکت انسان

«فَمَا الْمُهْلِکَاتُ قَالَ هَوًى مُتَّبَعٌ وَ شُحٌّ مُطَاعٌ وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِه‏»[۳۰] این سه امر از مهلکات است، از بیماری‌هایی است که انسان را نابود می‌کند. یکی طمعی است که مطاع است، آدم دنبال طمع خود می‌رود، دنبال دنیای آلوده می‌رود. یکی هوی و هوس است که آدم را می‌لغزاند و به پستی‌ها می‌کشاند. سومی که از همه خطرناک است «إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِه» است. شیطان را این بدبخت کرده است. «أنا خیرٌ» اعجاب المرء است. هر کسی «أنا خیرٌ» داشته باشد شیطان است و این خیلی بیماری‌ خطرناکی است.

ترک نماز شب، دلالت بر وقوع یک گناه

بنابراین هر کسی نماز شب می‌خواند دلیل بر این نیست که این زنجیرهای خود را گسسته است، بلکه گاهی دنیای او است، این بت او است. این نماز شب بت او است. خود این تعلّقات جدیدی است. لذا اگر بگویند امیر المؤمنین جنگ می‌کند نماز شب خود را رها کن، می‌گوید من مشغول عبادت هستم وقت ندارم به جنگ بروم. خود این بت شده است و هیچ نوری ندارد. ولی کسی که نماز شب نمی‌خواند معلوم است که یک کاری کرده است که محروم شده است. ترک نماز شب دلالت بر وقوع یک حجابی است که انسان را بی‌توفیق کرده است، مسلوب التوفیق شده است.

آیا ارتقاء درجه‌ی مؤمن با بلا است؟

– حاج آقا ما در روایات زیاد دیدیم که ارتقاء درجه‌ی مؤمن با بلا است، مثلاً به خاطر گرفتن این تعلّقات او است یا این‌که بعضی از افراد با بلا است؟ این‌ چطور است؟ همه را با بلا چیز می‌کنند؟

-‌  همه چیز بلا است. «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً»[۳۱] علم هم بلا است. ثروت هم بلا است. عیش و عشرت هم بلا است. «وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَهً» همه‌ی این‌ها بلا هستند، منتها بلاهای که برای انسان ایذایی است، آزار دهنده است. نوعاً علّت این‌که آدم در عبادت‌ها مانند بلا اوج نمی‌گیرد «وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ * الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ * أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَه»[۳۲] این امتیازات برای صابر مصیبت زده است که به حساب خدا می‌ریزد و چون برای خود نمی‌بیند که خدا داده است و خدا گرفته است. من چه کاره هستم که «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».[۳۳]

مصیبت برای آدم عُجب نمی‌آورد. آدم در شکست‌ها آب می‌شود ولی در موفقیّت‌ها و پیروزی‌ها است که غرور آدم را می‌گیرد. آدم بدمستی می‌کند و این تذکّر الهی که «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی‏ دینِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّاباً»[۳۴] آن‌جا است که توبه است. یک جایی تسبیح است. آدم به خود نگیرد این خیلی مشکل است.

برد مصیبت بالاتر از برد عبادت

نوعاً آدم در موفقیّت‌ها، چه موفقیّت‌های علمی باشد، چه موفقیّت‌های مالی باشد، چه موفقیّت‌های عبادتی باشد بالاخره آدم است، ضعیف النّفس است، یک خودبینی به انسان دست می‌دهد و غیر خدا آدم هر چه ببیند از دیدن خدا باز می‌ماند. شرط دیدن خدا این است که نگاه آدم به غیر او نباشد و این در مصیبت آدم شکسته می‌شود، آدم از بین می‌رود، چیزی در خود نمی‌بیند تا ببیند. این است که برد مصیبت بالاتر از برد عبادت است. «البلاء للولاء ثمّ للاوصیاء ثمّ للامثل فلأمثل‏»[۳۵] «اذا احبّ الله عبداً قطّه فی البلاء قطا» سازندگی آن خیلی زیاد است منتها باید ظرفیّت آن را هم خدا بدهد. «تَنْزِلُ الْمَعُونَهُ عَلَى قَدْرِ الْمَئُونَه».[۳۶]

ائّمه علم مطلق‌اند

-‌ در مورد ائمّه (علیهم السّلام) بنده شخصاً با ذهن طلبی خود اعتقاد دارم این‌ها عالم به ما کان و ما یکون و هو کائن بودند. یعنی علم مطلق بودند. کسری نداشتند که بخواهند با شهادت تکمیل شود. بلکه این‌ها نماز را کامل کردند. امام حسین که نماز خواند «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاه»[۳۷] نماز را احیا کرد. روح نماز خود امام حسین است. اصل نماز خود امام حسین است. چون هیچ عبادتی مانند جان امام حسین عبودیّت ندارد. برای ما نماز نیاز ما است. ولی برای امام حسین (علیه السّلام) جلوه‌ی نیاز او است، تجلّی حقیقت باطنی او است. برای او این عمل را کامل کرده است مانند کار خدا، خدا این همه کار و احسانی که می‌کند برای ذات او که کمالی پیش نمی‌آید، ولی افعال عملی خدا سیر تکاملی دارد. احسان خدا، عمل خدا به کمال است. همه‌ی عالم فعل خدا است و فعل خدا متکامل است. آن‌ها هم همین‌طور هستند. آن‌ها در نشئه‌ی ذات خود ذوب هستند، یعنی در فناء مطلق هستند. سهو بعد المحو دارند و سفر من الحق الی الخلق دارند و هیچ کم ندارند.

عرض ارادت به ائمّه (علیهم السّلام) وسیله‌ای برای تقرّب

 «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَایَتِکُمْ طِیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَهً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَهً لَنَا وَ کَفَّارَهً لِذُنُوبِنَا»[۳۸] یعنی این عرض ارادت‌های ما، هدیه‌های ما چیزی به وجود شما اضافه نمی‌کند. مدام به خود ما برمی‌گردد. خدا علّامه‌ی طباطبایی را با پیامبر و ائمّه‌ی ما محشور بدارد. ایشان مثالی که در این رابطه می‌زدند می‌فرمودند: اگر کسی باغی به عمل آورده باشد و در آن باغ باغبانی گذاشته باشد که زندگی آن باغبان با همین صاحب باغ تأمین می‌شود و خود او هم مالک چیزی نیست. این صاحب باغ وارد باغ می‌شود. این باغبان از این میوه‌های باغ می‌چیند و در طَبق جلوی مالک خود می‌گذارد. مالک از این لذّت می‌برد و یک جایزه هم به او می‌دهد.

این‌جا چیزی به صاحب باغ اضافه نشده است ولی وسیله شده است که او چیز جدیدی را دریافت کند. با همین عمل آنچه که آورده است برای صاحب باغ بوده است خود او چیزی نداشته است که بیاورد. امّا این عمل موجب شده است که صاحب باغ یک عنایت جدیدی هم داشته باشد. مثل ما نسبت به ائمّه‌ی اطهار همین‌طور است. آنچه آدم فداکاری کند «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ مَالِی»[۳۹] همه‌ی دارایی خود را فدای شما کنم. این فدا کردن ما چیزی به آن‌ها اضافه نمی‌کند. روزه می‌گیریم و هدیه به حضرت زهرا می‌کنیم که إن‌شاءالله گاهی این کارها را بکنید. زیارت می‌روید، طواف می‌کنید برای حضرت زهرا، برای ائمه‌ی هدی، این کارها چیدن میوه‌های باغ آن‌ها است و تقدیم مال آن‌ها به خود آن‌ها است ولی برای ما تقرّب می‌آورد. آن‌ها عنایت جدیدی به ما می‌کنند و قرب جدیدی برای ما حاصل می‌شود.

ملائکه، مجری دستورات حق تعالی

-‌ خداوند متعال عزرائیل را هم قبض روح می‌کند و حضرت عزرائیل می‌فرمایند که اگر می‌دانستم قبض روح کردن این‌قدر سخت است و فشار دارد مراعات بندگان را می‌کردم، از این بر می‌آید که جنس قبض روح کردن سختی خود را دارد. بعد ما چطور می‌آییم به این قائل شویم که برای یک عدّه‌ای مانند بوییدن گل می‌تواند این‌قدر راحت و لطیف کنید برای یک عدّه‌ای هم سختی و آن شدّت و فشار را دارد.

-‌ باید بگویم آن روایتی که شما نقل کردید من خیلی نمی‌فهم. باید بگویم من نمی‌فهمم، زیرا که ملک موجود مجرّدی است، کار مَلَک هم با خاصّ او نیست. «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون‏»[۴۰] مخصوصاً این‌ها که رؤسای ملائکه هستند. حالا اخیراً دیدم استاد بزرگوار ما آیت الله آقای جوادی آملی در مورد ملائکه‌ای که با امور مادّی عالم سر و کار دارند معتقد هستند در آن‌جا ممکن است لغرش‌هایی صورت بگیرد. ولی آنچه آیات قرآن به ما می‌گوید این است که مَلَک «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُم‏»[۴۱] یکی این تعبیر را دارد «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ‏» یکی هم «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون‏»[۴۲] آن وقت آیات دیگر «لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِه‏»[۴۳]  تمام کارهای این‌ها عبودیت این‌ها است و مانند ما نیست که اجتهاد کند یا به چیزی دیگری رغبت داشته باشند. چرا؟ برای این‌که مستقیماً از خود خدا دستور می‌گیرند. وقتی دستور از خدا است این‌که من سخت می‌گیرم، مگر آدم سر خود می‌تواند به محتضری سخت‌گیری کند. هیچ این‌طور نیست. همه‌ی کارهای او وحی الهی است و دقیقاً زندگی مَلَک اجرای فرمان خدا است. کاری جز مجری بودن برای دستورات حق تعالی حالا یا مستقیم یا مع الواسطه که پیغمبر و ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام)، که در زیارت جامعه همان آیات را به این‌ها خطاب می‌کند «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون‏».[۴۴]

امام هیچ کاری را با اجتهاد نمی‌کند

زندگی ائمّه (علیه السّلام) دیکته شده است. ریز و درشت زندگی از آب خوردن، سلام کردن آن‌ها، جواب دادن آن‌ها، و جنگ آن‌ها، صلح آن‌ها همه دیکته شده است. امام هیچ کاری را با اجتهاد نمی‌کند. امام «أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرات‏»[۴۵] ملائکه هم همین طور هستند. «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُون‏».[۴۶]

 بنابراین بهتر است این‌طور روایات را برگردانیم. فرمودند اگر نفهمیدید بگویید «رُدُّوهُ إِلَیْنَا»[۴۷] نمی‌فهمم. حالا اگر روایت صحیح باشد و قابل اعتماد باشد باید بگوییم که نمی‌دانم. امّا در این طرف این روایات با آیات تطابق بیشتری دارد.

پرسش و پاسخ

– باور من نیست که خداوند متعال در جان دادن حضرت عزرائیل سختی پیش بیاورد. ملائکه‌ی مقرّب خدا هستند، این‌ها مؤمن هستند.

-‌ اگر مرگ انتقال از عالم مادّه به عالم مجرّد است معاد انتقال از عالم مجرّد به عالم مادّه است. چطوری است؟ معاد جسمانی است. با همین لباس کثیفی که از تن خود بیرون کردیم باید در معاد جسمانی همین لباس را تن کنیم.

-‌ مؤمن حالا که به معاد نرسیدیم. تازه اوّل کار هستیم. این‌جا هر چه دارید بگویید تا ببینیم معاد چه خواهد بود.

-‌ حاج آقا صعقه یعنی چه؟

-‌ صعقه یعنی حالت مدهوشی. حضرت امیر (علیه السّلام) آن حالی برای ایشان پیش آمد. روای آمد در خانه‌ی حضرت زهرا را زد و با گریه گفت که خبر خوشی نیاوردم، علی از دنیا رفت. حضرت فرمودند در چه حالی دیدید؟ عرض کرد در حالت مناجات. فرمود: نه، این کار هر شب امیر المؤمنین است.


[۱]– سوره‌ی ق، آیات ۱۹ و ۲۲٫

[۲]– همان، آیه ۲۲٫

[۳]– سوره‌ی قیامت، آیه ۲۶٫

[۴]– همان، آیه ۲۶٫

[۵]– همان، آیه ۲۷٫

[۶]– همان، آیه ۲۹٫

[۷]– همان، آیه ۳۰٫

[۸]– همان، آیه ۲۶٫

[۹]– همان، آیه ۳۰٫

[۱۰]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۱۱]– همان، آیه ۳۰٫

[۱۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۵۶٫

[۱۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۸۱٫

[۱۴]– سوره‌ی الرّحمن، آیه ۱۳٫

[۱۵]– سوره‌ی فجر، آیه ۲۸٫

[۱۶]– عوالم العلوم و المعارف والأحوال، ج ‏۱۷، ص ۳۵۱٫

[۱۷]– سوره‌ی واقعه، آیات ۸۳ تا ۸۵٫

[۱۸]–  بحار الأنوار، ج ‏۵۸، ص ۷۸٫

[۱۹]– سوره‌ی جمعه، آیه ۶٫

[۲۰]– سوره‌ی الحاقه، آیات ۳۰ و ۳۱٫

[۲۱]– الکافی، ج‏ ۳، ص ۴۵۰٫

[۲۲]– زاد المعاد، ص ۶۱٫

[۲۳]– سوره‌ی تکویر، آیه ۱۰٫

[۲۴]– سوره‌ی اسراء، آیه ۱۴٫

[۲۵]– سوره‌ی الحاقه، آیه ۱۹٫

[۲۶]– همان، آیات ۲۵ و ۲۶٫

[۲۷]– بحار الأنوار، ج ‏۶۷، ص ۲۵٫

[۲۸]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۴٫

[۲۹]– سوره‌ی زمر، آیه ۹٫

[۳۰]– بحار الأنوار، ج ‏۶۷، ص ۵٫

[۳۱]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۳۵٫

[۳۲]– سوره‌ی بقره، آیات ۱۵۵ تا ۱۵۷٫

[۳۳]– همان، آیه ۱۵۶٫

[۳۴]– سوره‌ی نصر، آیات ۱ تا ۳٫

[۳۵]– شرح مصباح الشریعه، ص ۳۵۶٫

[۳۶]– نهج البلاغه، ص ۴۹۴٫

[۳۷]– الکافی، ج‏ ۴، ص ۵۷۰٫

[۳۸]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۲، ص ۶۱۳٫

[۳۹]– تهذیب الأحکام، ج ‏۶، ص ۶۱٫

[۴۰]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۲۷٫

[۴۱]– سوره‌ی تحریم، آیه ۶٫

[۴۲]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۲۷٫

[۴۳]– همان، آیه ۱۹٫

[۴۴]– همان، آیه ۲۷٫

[۴۵]– همان، آیه ۷۳٫

[۴۶]– همان، آیه ۲۷٫

[۴۷]–  الأمالی، ص ۲۳۲٫