«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

اجل مبهم

یک اجل در برابر آن اجل هست که اجل مبهمی است؛ اسم فرد را معین می کند. کسی که اسم ندارد، قابل تعیین نیست. اجل مسمّی یعنی برای او نشانی گذاشته و مشخص است. اما در برابر اجل مسمّی، یک اجل مبهم وجود دارد که در اصطلاحات عرفی به آن اجل معلّق می گویند. اما اگر بخواهیم مقداری برای خواص صحبت کنیم، باید بگوییم که یک اجل مشروط داریم و یک اجل بلا شرط که قطعی است. اجل مشروط یعنی اقتضا؛ هر کسی از نظر طبیعی استعداد و توانش برای بقا، یک اقتضای خاصی است که اگر به آفت برنخورد، در این عالم می تواند تا صد سال نفس بکشد و زندگی کند و از مواهب این عالم بهره مند گردد و برای خودش ذخیره ای بسازد. اما اگر جنگی رخ بدهد، اگر بیماری مانند وبا و طاعون آمد، آن اقتضا دیگر کار خودش را نمی کند و به مانع بر می خورد و اقتضا سیر طبیعی خودش را سپری نمی کند و از این جهت که مبهم است، هیچ کسی نمی داند که چه خبر است. لذا بر حسب روایات ما اموری وجود دارد که موجب طولانی شدن عمر می گردد و در قبال آن حوادثی است که عمر را کوتاه می کند. در روایتی آمده است که حضرت عیسی مسیح علیه السلام از قبرستانی عبور کردند و به حواریّون که خدمت ایشان بودند، فرمودند که اکثر این مردگان، قبرشان را با دندانشان کنده اند؛ این سخن به معنی این است که اگر از خوارک خودشان مراقبت می کردند، به این زودی از بین نمی رفتند. «أَنَّ الْمَعدَهَ بَیْتُ الدَّاءِ وَ الْحِمْیَهَ هِیَ الدَّوَاءُ»[۲]؛ اگر انسان خوراک خودش را منطبق با نیازهای واقعی بدنش تنظیم کند، به زودی از دنیا نمی رود و مبتلا به پیری زودرس نمی شود. لذا قرآن کریم نیز تاکید می فرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ»[۳]؛ انسان ـ به خاطر این که انسان است ـ باید در طعامش دقت به خرج دهد. طعام هم از نظر حلال و حرام بودن و هم از نظر ظاهری مؤثر است. کیفیت، کمیّت، حلیّت، حُرمت، زیان بار بودن و مفید بودن در همه این موارد باید دقت کرد. همین گونه از موارد دیگری که باعث طولانی شدن عمر می شود، صله ی رحم است و قطع رحم مرگ زودرس را در پی خواهد داشت. از دیگر مواردی که موجب مرگ زودرس می شود، نفرین پیامبران خدا، نفرین پدر و مادر و نفرین اولیای الهی است. داود که امیر مدینه بود، یکی از کارگزارن حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را به قتل رساندو هنگامی که حضرت امام صادق علیه السلام از حج بازگشتند، با این حادثه مواجه شدند و از شب تا صبح ایشان ناله کردند و از خداوند متعال خواستند اجل داود را برساند؛ صبح صدای شیون بلند شد و داود از دنیا رفته و به جهنم رسیده بود. بنابراین دعای امام عصر ارواحنا فداه، دعای اولیای الهی، دعای صالحان امّت، دعای والدین و دعای افرادی که از انسان خدمت می بینند، چه بسا موجب طولانی شدن عمر باشد و در قبال آن نفرین اشخاص و یا صله رحم موجب طولانی شدن عمر می گردد و این نکته در روایات ما بسیار تأکید شده است و موارد و مصادیقی نیز در این رابطه بیان شده است.

اجل مسمّی

«وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»[۴]؛ ویژگی اجل مسمّی این است که «مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ و َمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»[۵]؛ آنچه نزد شماست همه نابود خواهد شد و آنچه نزد خداست (از ذخائر اعمال نیک و ثواب آخرت، تا ابد) باقی خواهد بود. اجل مشروط عندالله نیست، لذا کم و زیاد می شود. اما اجل مسمّی نزد خداوند است و خدای متعال یک فرمول کلّی به ما داده است و آن فرمول این است: «مَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ». بنابراین اجل مسمّی تغییر پذیر نیست و حتمی است و اتفاق خواهد افتاد. اما اجل مشروط کم و زیاد می شود زیرا در دسترس انسان قرار دارد. اجل مسمّی نزد خداوند است و دست ما از آن کوتاه است ولی اجل مشروط در اختیار ماست.

در آیات قرآن کریم هم در رابطه با اجل مبهم آیاتی وجود دارد که به عنوان نمونه خداوند متعال در سوره مبارکه نوح فرموده اند: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا * یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا * وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا»[۶] سپس می فرماید: «وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى»؛[۷] در پایان سوره مبارکه منافقون نیز آمده است که اگر انفاق کنید، اجل تان را تا وقت (عمر طبیعی) معیّن به تأخیر افکند. بنابراین در متن قرآن کریم آمده است که این اجل غیر مسمّی که از آن به عنوان اجل مشروط یا اجل مبهم تعبیر کردیم، قابل تغییر است. اما آن اجلی که نزد خداوند است: «وَلِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ»[۸]؛ و هر قومی را دوره‌ای و اجل معینی است که چون اجلشان فرا رسد لحظه‌ای پس و پیش نخواهند شد.

پس نکته ی اولی که عرض کردیم مسأله اجل است که دو نوع اجل داریم و خداوند متعال زندگی ما را در این عالم مؤجّل قرار داده است. یعنی زندگی ما مدت دار است. هیچ کسی در این عالم ابدی نیست که بخواهد تا بینهایت بقا داشته باشد و همه زندگی مدت دار خواهند داشت. اما این بخشی از این مدت د راختیار ماست و بخشی که نزد خداوند است و از اختیار ما خارج است.

نکته ی دوم این است که اجل یعنی مدت بقای ما در این عالم مُلک و عالم ظاهر، اختصاص به ما ندارد؛ آسمان ها و زمین و تمامی موجودات اجل دارند و هم امّت ها و انسان ها اجل دارند. در این زمینه آیاتی وجود دارد که خدمت شما عرض خواهم کرد. خداوند متعال در سوره مبارکه روم فرموده است: «مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمًّى»[۹]؛ خدا آسمانها و زمین و هر چه در بین آنهاست همه را جز به حق (و برای حکمت و مصلحت) و به وقت (و حد) معین نیافریده است. خیلی ظهور روشنی دارد که آنچه از آسمان ها و زمین و هرچه بین آن هاست که خداوند متعال به حق خلق نموده است که ملات خلقت حق است و عالم بر اساس حق آفریده شده است و اجل مسمّی دارد. آسمان ها همیشگی نیستند؛ زمین نیز همیشگی نیست و بین آسمان ها و زمین هم موجوداتی هستند که آفرینش شان به حق است و باطل در خلقت راه ندارد و همگی بر اساس حق آفریده شده اند و هم مؤجل هستند و اجل دارند و تمام می شوند.

در مورد نژاد ها و امّت ها هم همین طور است و هیچ امتی در این عالم ابدی نیست. در قرآن کریم این امّت ها شامل حیوانات نیز می شود که خداوند متعال فرموده اند: «و َمَا مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ»[۱۰]؛ و هر جنبنده‌ای در زمین و هر پرنده‌ای در هوا که به دو بال پرواز می‌کند همگی طایفه‌هایی مانند شما (نوع بشر) هستند. آن ها و یا امّت ها و نژاد های بشر را شامل می شود. در سوره مبارکه اعرف آمده است: «وَلِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ»[۱۱]؛ همه امّت ها و مجموعه هایی که باهم ارتباط نژادی و ارتباط خاصی که این ها را به صورت یک توده و مجوعه درآورده است، اجل دارند. «فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَهً وَلَا یَسْتَقْدِمُونَ».

راه بقای موجودات

در قرآن کریم غیر از لفظ اجل، دو لفظ دیگر برای پایان زندگی ما آمده است؛ یکی از آن ها «موت» و دیگری «هلاکت» است. در مورد هلاکت در سوره مبارکه یاسین آمده است: «أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لَا یَرْجِعُونَ»[۱۲]؛ آیا ندیدند چه بسیار طوایفی را پیش از اینها هلاک کردیم که دیگر ابدا به (دیار) اینان باز نگردند؟ انطباق این آیه با مرگ و پایان زندگی است؛ آیا انسان ها فکر نمی کنند؟ آیا نمی بینند؟ چقدر از گذشتگان را هلاک کردیم و به گونه ای هلاک شدند که قدرت بازگشت نخواهند داشت. در سوره مبارکه قصص هم آمده است که خداوند متعال می فرماید: «وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»[۱۳]؛ و با خدا معبودى دیگر مخوان خدایى جز او نیست جز ذات او همه چیز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانیده مى ‏شوید. بشر نیز از این جهت که مصداقی برای شیء هست، نابود خواهد شد. از این آیه انسان متوجه می شود که اگر وجه الله شد، بقا دارد. هر چیزی جز وجه الله، هالک (نابود شونده) است. نکته ی دیگری که در این آیه وجود دارد، این است که خداوند نمی گوید که بعدا هلاک می کنیم؛ بلکه همه موجودات فی نفسه هالک هستند و بقای فعلی انسان نیز به وجه الله است. یعنی انسان وجهه ی وجه الله است که وجود دارد و اگر وجه الله همراه انسان نباشد، او نیز نابود بود. منظور این است که در حال حاضر هالک است؛ نه اینکه بعدا از بین می برد. تمامی موجودات فی نفسه نابود هستند الا وجهه و این وجه هم تمامی عالم را پُر کرده است، «أَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّه»[۱۴]؛ پس به هر طرف روی کنید به سوی خدا روی آورده‌اید. توجیه بقا برای موجودات همان وجه الله است که همه ی عالم را دربرگرفته است و الا فی نفسه ما نه وجود داریو و نه بقایی برای ما هست. هم اصل وجودِ ما و هم بقای ما به اعتبار وجه الله است. مادامی که در قبضه ی وجه الله هستیم، در سایه ی وجه الله و قرین وجه الله هستیم، وجود خواهیم داشت. اما روزی که خداوند از ما روی برگرداند، فانی خواهیم شد.

به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را

اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها[۱۵]

«کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ»[۱۶]؛ خداوند در این جا آدرس بقا را به ما داده است.

 

«موت» در قرآن کریم

لفظ سومی که قرآن کریم به کار برده است «موت» است و لفظ چهارم نیز «وفات» است و هرکدام از این ها بار خاص خود را دارند. قرآن کریم «موت» را امر موجود و مخلوق به ما معرفی می نماید. «موت» عدم و معدوم شدن نیست بلکه خداوند متعال تصریح فرموده اند که مرگ را آفریده اند. پس مشخص می شود که مرگ وجود دارد. «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلً»[۱۷]؛ خداوند منان هم مرگ و هم حیات را آفریده اند و نکته ی عجیب این است که خداوند موت را مقدم بر حیات نام برده اند. چرا «موت» مقدم بر حیات است؟ چند وجه محتمل است؛ یکی از آن ها این است که هر موجودی حادث است؛ قبلا نبوده و بعد به وجود آمده است. بنابراین انسان مسبوق به عدم است. خداوند متعال همه ی موجودات مرده را زنده کرده اند. انسان خاک مرده بوده است و خداوند متعال می فرماید: «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ»[۱۸]؛ خداوند این خاک جامدِ مرده را زنده کرده است. ما همه ساله می بینیم که خاک زنده می شود و آثار حیات از این خاک همه ی عالم را به خودش مجذوب می کند. زیبایی عالم به حیات است نه به مرگ آن. وقتی بهار می آید و زمین زنده می شود، این برکات حیات رویش است؛ مانند گل ها زیبا و میوه های دلچسب و نسیم زیبا که همگی از آثار حیات به شمار می رود که قبل از بهار، زمستان بوده و خاک مرده بوده است و با آمدن بهار زنده می شود. انسان نیز قبلا طین بوده است، تراب بوده است؛ چه انسان اولی که خداوند از مرده آفریده است و چه ما که در ابتدا خاک بودیم که خاک تبدیل به مواد غذایی می شود و مواد غذایی خوراک انسان می شود و انسان که از این خوراک تغذیه می کند، تبدیل به نطفه می شود و بعد به صورت انسان در می آید. پس اول موت آفریده شده و بعدا حیات عارض بر میت می شود. خداوند مرده ها را به زنده ها تبدیل می کند و این قدرت الهی است. خداوند متعال ابتدا موت و سپس حیات را آفریده اند و یا اینکه می توانیم بگوییم که حیات مقدمه ی موت است. ما نیامده ایم که بمانیم، بلکه آمده ایم که برویم؛ به اعتبار این که غایت تقدم رُتبی بر هرکاری دارد. انسان هر کاری انجام می دهد، در حالی که کار از نظر زمانی مقدم است، ولی از نظر رتبه تا آن غایت نباشد، این کار وجود پیدا نخواهد کرد. لذا خداوند می فرماید: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ »؛ یادتان نرود که اگر مرده ای را زنده کردیم و زنده ای را به میمیرانیم، همگی برای این است که سنت امتحان ما تکمیل شود. این جا کلاس است و شما بین حیات و مرگ آزمایش می شوید و آزمون شما بین این مقطع موت و حیات است. موت و حیات شما مسأله ی امتحان را برای شما عملی می سازد. در کنار معرفتی که به ما داده است، یک درسی نیز برای ماست که موت و حیات مخلوق هستند و هیچ چیزی مستقل نیست. این که ما مرده را زنده می کنیم و مدتی به زندگی ادامه می دهد، برای این است که امتحان بدهد و در امتحان صاحب درجه می شود. «عِندَ الامتِحانِ یُکرَمُ الرّجُلُ أو یُهانُ»[۱۹]؛ در امتحان است که آدمى سربلند یا سرافکنده مى شود. امتحان نشان می دهد که برنامه و هدف هست و هوشیاری و توجه می دهد و غفلت را از انسان دور و او را متوجه آینده اش می کند.

یکی از تعبیرات دیگری که در مورد «موت» است، این است که خداوند متعال در سوره مبارکه جمعه می فرمایند: «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ»[۲۰]؛ بگو: ای جماعت یهود، اگر پندارید که شما به حقیقت دوستداران خدایید نه مردم دیگر، پس تمنّای مرگ کنید اگر راست می‌گویید. انسان که تمنای عدم نمی کند؛ این آیه نشان می دهد که موت یک حقیقتی است، یک وجودی است و اینقدر این وجود مهم است که جای دارد افراد شاخص آروزی آن را داشته باشند. انگار که موت یک درجه و رتبه ای است و یک روحی است که انسان در پی آن است که به آن دست پیدا کند. این تعبیر «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» در قرآن کریم، بسیار بارِ اخلاقی، عرفانی و معرفتی دارد و نشان می دهد که موت می تواند درجه ی اعلا باشد و امرِ بسیار مرغوبی باشد و جزء آروزهای جدّی انسان باشد و امری است که باید به آن رسید؛ انسان با موت فاصله دارد اما اگر از اولیای الهی باشد، آروزی این را دارد که به آن برسد. مشخص است که اعلی علیین است و درجه ی بالایی است که انسان سیر می کند تا به موت خویش برسد؛ «النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».

آیه ی بعدی که همین موجود بودن «موت» و نکته ی دیگری را افاده می کند، این آیه است که می فرماید: «وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»[۲۱]؛ و حال آنکه در اثر آن کردار بد که به دست خود (برای آخرت خویش) پیش فرستاده‌اند ابدا آرزوی مرگ نخواهند کرد (بلکه از مرگ سخت ترسان و هراسانند) و خدا به (کردار) ستمکاران داناست. این یهودی ها اگر اولیای الهی بودند، می بایست این تمنّی را داشتند، این همّت بلند را داشتند که به آن درجه می رسیدند اما این گونه نبودند؛ این موضوع از غیب گویی های پروردگار متعال است که انسان یهودی هیچ گاه علاقه ای به مرگ ندارد «وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا»؛ چرا این گونه می فرماید؟ «بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ»؛ هر کسی سابقه ی بدی داشته باشد، لاحقه اش هم بد است؛ کارهای بدی که در کارنامه هایشان ثبت شده است، مانع از این است که برای نتیجه کارنامه ی خودشان شوق داشته باشند. پس هرکسی تمنّی موت ندارد، نشان می دهد که کار درست را انجام نداده است و راه درست را در پیش نگرفته است. اگر کسی در زندگی راه درست را پیدا کند و در آن مسیر درست حرکت کند، نه تنها مرگ برای او ترسناک نیست، بلکه مرگ برای او محبوب و مرغوب نیز می باشد. اگر انسان چیزهایی بدی را پیش فرستاده است، تمایل به حضور در آن جا ندارد؛ زیرا خودش می داند چه چیزی را فرستاده است و علاقه ای ندارد که به آنجا برود. انسان می داند چه چیزهایی را برای خودش پیش فرستاده است؛ بنابراین کسانی که بد عمل کرده اند، پیش فرستاده های خودشان است و برای خودشان خطر درست کرده اند و حالا نیز حاضر نیست به این خطر برسد. خداوند این نکته را به آن ها می گوید و خودشان نمی دانند چرا اینگونه است. پس مشخص می شود که هرکسی تمنّی موت را ندارد، دو وصف بد دارد: یکی اینکه ذخیره ی بدی دارد و دیگری اینکه به خودش ظلم کرده است. ظلم مانعِ مرغوبیتِ موت است «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ».

آیه ی بعدی که درباره این موضوع است می فرماید: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۲۲]؛ بگو: عاقبت مرگی که از آن می‌گریزید شما را البته ملاقات خواهد کرد. خداوند متعال خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: پیامبر من! مرگی که شما از آن فرار می کنید در حالی که فرار کردن کاری را برای شما صورت نمی دهد، ـ خداوند متعال با چه تعبیر تکان دهنده ای هشدار می دهد که ـ مسلما با شما ملاقات خواهد داشت. یکی از نکاتی که در این آیه کریمه است، این است که نشان می دهد که مرگ یک موجودی است؛ زیرا اگر موجود نباشد و عدم باشد، انسان نمی تواند با آن ملاقات کند. انسان با امر واقعی و حقیقی ملاقات می کند؛ زیرا عدم حقیقتی ندارد که انسان با او ملاقات کند. نکته ی دوم این است که ما به دنبال مرگ نمی رویم؛ بلکه او با ما ملاقات می کند و مرگ است که سراغ ما را می گیرد. ما فرار کنیم و یا به سوی او برویم، مرگ به سوی ما خواهد آمد «فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ». مرگ سراغ شما را می گیرد و بالاخره با شما دیدار خواهد داشت. از این آیه ی کریمه می توان استفاده کرد که مرگ داری چهره است؛ زیرا انسان با شخص ملاقات می کند و مثلا با سنگ یا درخت ملاقات نمی کند. «فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ» نشان می دهد که موجود است و دارای چهره ای است که انسان آن را می یابد و با او مواجه می شود. به خداوند متعال پناه می بریم و آرزو داریم که مرگ با ما خوش ملاقات باشد. در ادامه ی آیه شریفه آمده است که: «فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ در این جا نیز نکته ای وجود دارد؛ این ملاقلات آثاری دارد که یکی از آثارش این است که ملاقات موت مقدمه ی این است که تا مرگ می آید (منظور قبل از قیامت است)، انسان از جانب خداوند از همه ی کارهای خودش مطلع خواهد شد و خداوند متعال تمام اعمال و کردارش را به رُخش می کشد. «فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ «ینبئکم» محتمل است که همان گونه که از آیات قرآن کریم مرگ را ذوی العقول و موجود می یابیم، فاعل «ینبئکم» نیز موت باشد. این موت شما را از همه ی کارهای تان باخبر می کند. آن چه که بودید و عمل می کردید، به همه ی آن ها آشناست. گویا این مرگ قدم به قدم با ما همراه است و هنگامی که پایان می رسد و کار تمام می شود، همواره همانند سایه با ما حرکت می کرده است و هنگامی که ملاقات حاصل می شود، «فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ به هر آن چه که بودید و عمل می کردید، اشراف دارید و هیچ چیزی از قلم مرگ ساقط نشده است هیچ چیزی بیرون از اشراف آن نبوده است؛ «فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ به خداوند پناه می بریم.

استاد ما حضرت آیت الله انصاری شیرازی (که خداوند به حق اولیاء و انبیاء شفای عاجل به ایشان بدهد) از بندگان صالح و وارسته خداوند بودند و به هیچ غباری از غبارهای دنیا آلوده نشدند و به معنی واقعی «زُهد» داشتند و ایشان بر گردن ما حق عظیمی دارند؛ ما خدمت ایشان هم درس منظومه را می خواندیم و هم از درس اخلاق ایشان استفاده کردیم و واقعا هم تمام وجودشان اخلاق بود. تواضع، ادب، خشیت و ولایت مداری از وجود ایشان می جوشید. یکی از صَبیه (دختر) های ایشان جوان مرگ شدند و مرحوم آیت الله العظمی بهجت برای عرض تسلیت به منزل حضرت آیت الله انصاری شیرازی تشریف برده بودند؛ آقای انصاری فرموده بودند که مرگ به صورت ناگهانی به سراغ انسان نمی آید؛ مرگ همراه انسان هست و به آن مرحله که می رسد، خاتمه پیدا می کند.

این موضوع را اولیاء الله می یابند و اگر اینگونه نباشد، چرا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: «هَیهَاتَ بَعْدَ اللَّتَیا وَ الَّتِی وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ‏ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه‏»[۲۳]؛ به خدا قسم اُنس پسر ابی طالب به مرگ از اُنس طفل به سینه مادر بیشتر است. حضرت قسم جلاله می خورند که والله پسر ابوطالب با مرگ مأنوس است؛ ایشان می توانستند بفرمایند با یاد مرگ مأنوس هستند اما نمی فرمایند که با یاد مرگ مأنوس هستم، می فرمایند: «آنَسُ‏ بِالْمَوْتِ» با خود مرگ مأنوس هستم؛ چگونه انسی دارند؟ آنگونه که کودک شیر خوار به سینه ی مادر انس دارد؛ من در حال تغذیه از مرگ هستم. این ها اسرار است و خیلی در مورد آن ها تأمل صورت نگرفته است. «فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ‏ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّه».

مرگ تلخ و مرگ شیرین

یک آیه ی دیگری نیز وجود دارد که خداوند می فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ»[۲۴]؛ هر نفسی (طعم ناگوار) مرگ را خواهد چشید، و پس از مرگ شما را به سوی ما باز گردانند. باز این هم یک روزنه ی جدیدی برای شناخت حقیقت مرگ است. در سه جای قرآن کریم این تعبیر به کار رفته است و مشخص است که این موضوع در سازندگی و تربیت نقش خاص خودش را دارد. انسان یک ذوقِ مُلکی و یک ذوقِ ملکوتی دارد؛ همانگونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: شما آب و غذا می خورید تا گرسنگی و تشنگی تان رفع شود و با غذا خوردن و نوشیدن آب سیراب می شوید؛ اما من هرچه نماز می خوانم، از خواندن آن سیر نمی شوم. غذای جسمی سیری پذیری دارد اما غذای جان سیری پذیری ندارد و مرگ خوراک جانِ انسان است؛ مرگ با جان انسان سر و کار دارد. لذا از آن تعبیر به ذوق شده است. «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ»؛ ذائقه یعنی چیزی که انسان می چشد، انسان مرگ را می چشد. این آیه نشان می دهد که مرگ برای بعضی از انسان ها مزه ی تلخی دارد و برای بعضی دیگر مانند کلام حضرت قاسم علیه السلام که برای اولیای الهی آموزگار شدند و فرمودند: «الموت احلی من العسل»؛ مرگ از عسل شیرین تر است. برای بعضی نیز ممکن است خیلی شیرین و یا تلخ نباشد. اجمالا مرگ باطن زندگی انسان است؛ اگر انسان خوب زندگی کرده باشد، «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۲۵] (آگاه شوید که تنها یاد خدا آرام‌بخش دلهاست) ، «إِلَهِی وَ أَلْهِمْنِی وَلَها بِذِکْرِکَ إِلَی ذِکْرِکَ وَ هِمَّتِی فِی رَوْحِ نَجَاحِ أَسْمَائِکَ وَ مَحَلِّ قُدْسِکَ»[۲۶] (خدایا! مرا شیفته یاد خود ساز و همتم را در نشاط دستیابی به نامهایت و قرارگاه عظمت و قدست قرار بده) ، کسی که زندگی اش ذکر بوده است، «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»[۲۷] (آنها که در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند: پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده‌ای، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار)؛ حلاوت و ذکر الهی مرگ انسان را که همواره همراه اوست را برایش شیرین می کند؛ اما کسانی که اهل غفلت هستند، «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ»[۲۸] (آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند) ، صورت ملکوتی اهل غفلت مانند انعام (چهارپایان) و یا بدتر از آن هستند. ذکر خداوند آرامش می دهد و مقصد انسان در عالم، رسیدن به آسایش و آرامش است. حلاوت زندگی به آسایش و آرامش است. اگر آسایش و آرامش نباشد، زندگی دیگر حلاوتی ندارد. همیشه انسان مضطرب است و گویا چنین است که همه چیز را دارد اما هیچ چیز را ندارد. انسان دچار تشویش و نگرانی می شود؛ «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ»[۲۹] (آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی (از حوادث آینده عالم) و هیچ حسرت و اندوهی (از وقایع گذشته جهان) در دل آنها نیست). وقتی جانِ انسان با یاد خداوند عجین شده باشد و دوام ذکر پیدا کند، مرگ برای او … و این سه آیه در سه سوره ی مبارکه تعبیر یکسانی را القا می کنند و نشان می دهد که باید به فکر مرگ باشیم؛ مرگی که بعدا انسان به او می رسد، همواره همراه انسان بوده است. «وَجَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ  ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ * وَنُفِخَ فِی الصُّورِ  ذَلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ * وَنُفِخَ فِی الصُّورِ  ذَلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ  * لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»[۳۰]؛ (و (به هوش آیید که) هنگام بیهوشی و سختی مرگ به حق و حقیقت فرا رسید، آری همان مرگی که از آن دوری می‌جستی. و آن گاه در صور بدمند (و ملایک ندا کنند که) این است روز تهدید (های الهی به خلق). و هر نفسی را فرشته‌ای (برای حساب به محشر) کشاند و فرشته‌ای (بر نیک و بدش) گواهی دهد. و تو (ای آدمی نادان) از این (روز سخت مرگ) در غفلت بودی تا آنکه ما پرده از کار تو برانداختیم و امروز چشم بصیرتت بیناتر گردید). «وَجَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ  ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ» یعنی تو از کنارِ مرگ خودت را دور می کردی وگرنه مرگ همیشه همراه تو بوده است. «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هَذَا» بازهم در اینجا هم اشاره به این معنا دارد که مرگ همیشه همراه انسان بوده است. انسان نخواسته که با آشنا و مأنوس شود و حال با او بیگانه است و مفاجات به نظر او می رسد. خداوند خطاب به انسان می فرماید: «فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» به این معنی که مرگ در پس پرده وجود داشته است و تو متوجه آن نبوده ای و حال که زمانش فرا رسیده است، پرده را کنار کشیده ایم «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» حال دیگر انسان با چشم سَر نمی بیند و با چشم سِرّ می بیند و دیگر می تواند مرگ را ببیند. این سکره ای که از مرگ تو را فراگرفت، تازگی ندارد و همراه تو بوده است اما تو از آن غافل شده ای و امروز که چشمت تیز بین شده است، آن را یافته ای. این موضوع دارای حلاوت و مرارت است؛ مرگ تلخ و مرگ شیرین. «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ»[۳۱].

 

این که ما در روایات داریم که شهید تنها کسی است که آروز می کند برگردد، بهشت به قدری جاذبه و زیبایی دارد که اگر انسان به بهشت برود سرگرم است؛ «إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّهِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ»[۳۲] (اهل بهشت آن روز خوش به وجد و نشاط مشغول اند). اصلا فکر انسان به جای دیگری نمی رود و انواعِ مظاهر جمالِ الهی را می بیند و به هر سویی که می نگرد، مظهرِ جمالِ خداوند است. «وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ»[۳۳] (و ما آیینه دلهای پاک آنها را از کدورت کینه و حسد و هر خلق ناپسند به کلی پاک و پاکیزه ساختیم و همه برادروار روبروی یکدیگر بر تختهای عزت بنشینند). «لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ  ذَلِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ»[۳۴] (برای آن بندگان نزد خدایشان از هر نعمتی که بخواهند مهیّاست، که این پاداش نیکو کاران عالم است). هر کسی که به بهشت برود، از زیادی نعمت هایی که بر سر او می ریزد، فراقتی ندارد که بخواهد به این موضوع فکر کند که به جای دیگری برود. از این جهت درب های بهشت هیچ گاه بسته نیستند؛ «جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوَابُ»[۳۵] (باغ های بهشت ابد که درهایش به روی آنان باز است). درب های بهشت همیشه باز است اما در عین حال هیچ یک از بندگان بهشتی خداوند به فکرش نمی رسد که از این سُفره ی جمالِ الهی به جای دیگری برود.

تنها کسی که آروزی برگشت به دنیا را دارد، شهید است. شهید از ملاقات مرگش به اندازه ای لذت می برد که حتی لذت بهشت هم برایش به اندازه ملاقات مرگش نیست. حضرت سیدالشهدا علیه الصلاه و السلام، اصحاب شان را به این حقیقت شاهد کردند و یاران حضرت در شبِ عاشورا اهلِ شهود شدند. نه اینکه در مقام ظاهریه بهشت و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را دیده بودند، بلکه شهود کرده بودند و چشمِ دل شان باز شد و چون حقایق را درک کرده بودند، لذا زُهیر بن قین می گوید: ناراحتی من این است که چرا یک مرتبه کشته می شوم؟ کاش هزار بار کشته می شدم. زُهیر نمی گوید کاش کشته شوم تا به حورالعین برسم تا در بهشت کنارم باشد، بلکه می گوید کشته شوم تا این کشته شدن مقدمه باشد برای اینکه مجال پیدا کنم که مجددا کشته شوم و لذت مرگ را بچشم. این نشان دهنده ی این است که در خودِ شهادت، یک حلاوت و جاذبه و لذتی وجود دارد که در تمام بهشت با آن وسعتش این لذت وجود ندارد و این یک حقیقتی است.

در دعاهای امام زمان ارواحنا فداه آمده است که حضرت می فرمایند: «وَأَحْیِنِى مَا أَحْیَیْتَنِى مَوْفُوراً، وَأمِتْنِى مَسْرُوراً وَمَغْفُوراً»[۳۶]؛ (و تا زنده‌ام زندگی همراه با عنایاتی فراوان روزی‌ام کن و بمیران خوشحال و آمرزیده). سرور و شادی بازتاب لذایذی است که نصیبِ انسان می شود. انسان وقتی درکِ ملاین می کند، سرور برایش پیش می آید. حضرت این گونه دعا می فرمایند: خدایا! مرگ شاد برای من روزی بفرما. مسرور بودن هنگام مردن، نشان دهنده ی این است که مرگ حلاوت و بهجتی دارد و با درکِ مرگ، نشاطی برای انسان حاصل می شود که لذایذ این عالم در حدّ آن نیست.

یک عبارت دیگری نیز در قرآن کریم راجع به اشراف و اقتدار و تسلط و قهاریّت موت وجود دارد که خداوند در می فرماید: «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ»[۳۷] (هر کجا باشید اگر چه در کاخ های بسیار محکم، شما را مرگ فرا رسد). برج های مشیّد یعنی برج های مستحکم، که مرصوص باشد و یا هرگونه باشد، حتی اگر دژهای محکو و برج های محکمی را بنا کنید، نمی توانید مانع ورود مرگ شوید. «یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ» در این جا سیاق کلام اقتضا می کند که این جمله بیانگر حال کسانی است که از مرگ فراری هستند. وقتی انسانی از مرگ فرار می کند، مرگ به دنبال او می افتد و او را می گیرد. «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ» هر جای عالم باشید، در کنار هر طبیبی باشید، تمام اطباء حاذق و داروهای عالم در کنار شما وجود داشته باشد، تمام درب ها و روزنه ها را از شر تمام موجودات خطرناک بسته باشید، هیچ کدام نمی توانند مانع حضور مرگ شوند. شما را درمی یابد، شما را می گیرد. حال که او به دنبال ماست و ما هم چه بخواهیم و چه نخواهیم ما را در می یابد، چرا خودمان به طرف او نرویم؟ انسان عاقل کاری می کند که با مرگ رفیق شود؛ چرا کاری کند که آن را بد ببیند؟ باید با مرگ رفیق شود و او را به یاد داشته باشد؛ همان گونه که رفیقِ صمیمی اش را هیچ گاه از یاد نمی برد، او را نیز هیچ گاه از یاد نبرد. لذا می فرماید: «اعرفکم بالموت» هرکس که با مرگ آشناتر است، باهوش تر است. لذا باید عارف به مرگ شد؛ عرفانِ الهی شهودِ خداست؛ عرفانِ آخرت، شهودِ آخرت است؛ پس باید نسبت به مرگ هم شهود پیدا کنیم. در عبارت دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که ایشان فرمودند: «إنَّ أکْیَسَکُم أکْثَرُکُم ذِکْرا للمَوتِ»[۳۸]؛ همانا زیرکترین شما کسى است که بیشتر از دیگران به یاد مرگ باشد. خوش به حال آنهایی که هرکاری می کنند، برای زیبا کردن مرگ شان انجام می دهند.

یکی از رفقا جمع بندی بفرمایند…

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۲]  شیخ صدوق، الخصال، ج ۲، ص ۵۱۲، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۲ش. در برخی نسخه‌ها نیز کلمه «کلّ» به هر دو فقره حدیث اضافه شده است: «الْمَعِدَهُ بَیتُ کُلِّ دَاءٍ وَ الْحِمْیهُ رَأْسُ کُلِّ دَوَاء»؛ مستغفرى، جعفر بن محمد، طبّ النبی(ص)، ص ۱۹، نجف، مکتبه الحیدریه، چاپ اول، ۱۳۸۵ق. همچنین این روایت با اندکی تفاوت از امام علی(ع) نیز نقل شده است: «الْمَعِدَهُ بَیتُ الْأَدْوَاءِ وَ الْحِمْیهُ رَأْسُ الدَّوَاء»؛ قطب الدین راوندى، سعید بن هبه الله، الدعوات (سلوه الحزین)، ص ۷۷، قم، مدرسه امام مهدى (عج)، چاپ اول، ۱۴۰۷ق.

[۳] سوره عبس، آیه ۲۴٫

[۴] سوره انعام، آیه ۲

[۵] سوره نحل، آیه ۹۶

[۶] سوره نوح، آیه ۱۰ تا ۱۲

[۷] سوره نوح، آیه ۴

[۸] سوره اعراف، آیه ۳۴

[۹] سوره روم، آیه ۸

[۱۰] سوره انعام، آیه ۳۸

[۱۱] سوره اعراف، آیه ۳۴

[۱۲] سوره یس، آیه ۳۱

[۱۳] سوره قصص، آیه ۸۸

[۱۴] سوره بقره، آیه ۱۱۵

[۱۵] بیدل شیرازی

[۱۶] سوره قصص، آیه ۸۸

[۱۷] سوره ملک، آیه ۲

[۱۸] سوره روم، آیه ۱۹

[۱۹] غرر الحکم : ۶۲۰۶٫

[۲۰] سوره جمعه، آیه ۶

[۲۱] سوره جمعه، آیه ۷

[۲۲] سوره جمعه، آیه ۸

[۲۳] صبحی صالح، نهج البلاغه، خ ۵، ص ۵۲، هجرت، قم، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۲۴] سوره عنکبوت، آیه ۵۷

[۲۵] سوره رعد، آیه ۲۸

[۲۶] مناجات شعبانیه

[۲۷] سوره آل عمران، آیه ۱۹۱

[۲۸] سوره اعراف، آیه ۱۷۹

[۲۹] سوره یونس، آیه ۶۲

[۳۰] سوره ق ، آیه ۱۹ تا ۲۲

[۳۱] سوره عنکبوت، آیه ۵۷

[۳۲] سوره یس، آیه ۵۵

[۳۳] سوره حجر، آیه ۴۷

[۳۴] سوره زمر، آیه ۳۴

[۳۵] سوره ص، آیه ۵۰

[۳۶] دعای هر روز ماه رجب از قول شیخ طوسی رحمه الله علیه

[۳۷] سوره نساء، آیه ۷۸

[۳۸] أعلام الدین : ۳۳۳ .