لطفاً توضیح کاملی در باره آیه ۴ سوره محمد بدهید، و آیا ما باید با کافران چنین برخورد کنیم؟!

پاسخ اجمالی


خداوند در چگونگی برخورد با دشمنان(تاکتیک نظامی) در میدان‌های نبرد، می‌فرماید: «فَإِذا لَقیتُمُ الَّذینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ …»؛[۱] و هنگامى که با کافران در میدان جنگ روبرو شدید، گردن‌هایشان را بزنید، تا وقتی که آنها را از توان انداختید، اسیر بگیرید و از آن پس یا منّت بگذارید (و آزادشان کنید) و یا در برابر آزادى از آنان غرامت بگیرید، تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد، (آرى) برنامه این است! و اگر خدا می‌خواست خودش آنها را مجازات می‌کرد، اما می‌خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید و کسانى که در راه خدا کشته شدند، خداوند هرگز اعمالشان را از بین نمی‌برد.
بدیهی است که در گرماگرم نبرد، جز کشتن و کشته شدن کار دیگری نیست. عاقلانه نخواهد بود اگر گمان کنیم که مکتبی توصیه کند که در اوج نبرد، از هرگونه آسیب زدن به دشمن پرهیز کنید!
معناى آیه در مجموع این است که اگر دشمان خدا اصرار بر کفر و دشمنی دارند، و نبردی میان شما و آنان درگرفت، در گرماگرم نبرد بیش از اندازه مهربان و دلسوز نباشید، بلکه آن‌قدر با آنان بجنگید که تسلیم شما شوند.
بنابر این، مراد از «لقاء» در جمله «فَإِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ»، برخورد با کفار در میدان جنگ است. و اگر گفته «ضرب الرقاب» یعنى گردن‌هایشان را بزنید؛ چون آسان‌ترین و سریع‌‏ترین راه کشتن دشمن در آن زمان، زدن گردن آنها بود.
«
حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ»، کلمه «اثخان» به معناى بسیار کشتن، و غلبه و قهر بر دشمن است. و از همین جهت گفته می‌شود: «اثخنه المرض»، یعنى مرضش شدید شد و «اثخنه الجراح» یعنى زخم‌هاى کارى او بسیار است.[۲]
«
وَثاق» به فتح واو، همچنین «وِثاق» به کسره واو، هر دو اسم‌اند براى وسیله‌‏هایى که با آنها چیزى را می‌بندند.[۳]
و با کلمه «حتى» مشخص می‌شود که معناى این بخش از آیه آن است که با کفار آن‌قدر نبرد کنید تا کشتگان آنان به اندازه‌ای شود که توازن نبرد به نفع شما تغییر کند و بعد از آن، افراد دشمن را به اسارت گرفته و دست و پاى آنان را محکم ببندید. پس منظور از «شد وثاق» اسیر گرفتن و محکم بستن آنان است.
گفتنی است که اگر در این آیه خداوند اسیر گرفتن را بعد از «اثخان» قرار داده، در حقیقت در تبیین معناى آیه «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ»،[۴] است که می‌فرماید هیچ پیامبرى حق ندارد اسیر بگیرد، مگر وقتى که در صحنه نبرد به پیروزی دست‌یابد.
جمله «فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً»، سرنوشت اسیران بعد از پایان نبرد را مشخص کرده و اعلام می‌کند بعد از آن‌که اسیرشان کردید یا بر آنان منت نهاده بدون هیچ شرطی آزادشان می‌کنید، یا آن‌که در مقابل غرامت آنان را رها می‌کنید؛ یعنى با گرفتن مال و یا آزادى اسیرانى که آنان از شما دارند، ایشان را آزاد می‌کنید.
«
حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها»، «اوزار حرب» به معناى سنگینى‌‏هاى جنگى، یعنى اسلحه‌‌هایى است که جنگ‌جویان با خود حمل می‌کنند، و مراد از برزمین‌نهادن آنها، کنایه‌ای از تمام شدن جنگ است.[۵]
تفسیر دیگر آن است که فروکش‌کردن جنگ، بیان غایت و نهایت گردن‌زدن و وثیقه‌گرفتن و محکم نگه‌داشتن است؛ یعنى گردن زدن و اسیر نمودن مردان تا وقتى است که جنگ وجود داشته باشد، و آن‌گاه که جنگ به پایان رسید، دیگر متعرّض آنان نشوید.[۶]
به هر حال، این حکم مربوط به میدان نبرد است؛ زیرا «لقیتم» از ماده «لقاء» در این‌گونه موارد به معناى جنگ است. قرائن و شواهد متعددى در خود این آیه بر این معنا وجود دارد؛ مانند «حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها»، اسارت اسیران و شهادت در راه خدا که در ذیل آیه آمده، گواه بر این معنا است.
بدیهى است هنگامى که انسان با دشمن خویش در میدان نبرد روبرو می‌شود، اگر با قاطعیت هر چه بیشتر حملات سخت و ضربات کوبنده بر دشمن وارد نکند، خودش نابود خواهد شد، و این دستور یک دستور کاملاً منطقى است.[۷] حال اگر مکتبی، آسان‌ترین راه را برای کشتن دشمن پیشنهاد کرده و بعد از پیروزی نسبی توصیه کند که کشتار تعطیل شده و افراد دشمن به اسارت‌گرفته شوند تا بعدها با پرداخت غرامت و یا حتی بدون پرداخت آن، آزاد شوند، پیشنهاد او کاملاً بشردوستانه خواهد بود.
برای آگاهی بیشتر در این موضوع، پاسخ ۷۳۳۲۹ را مطالعه کنید.

 

اسلام کوئست


[۱]. محمد، ۴.

[۲]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی‏، محمد جواد، ج ‏۹، ص ۱۴۷، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، ۱۳۷۲ش.

[۳]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق، داودی، صفوان عدنان، ص ۸۵۳، دمشق، بیروت، دارالقلم‏، الدار الشامیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.

[۴]. انفال، ۶۷.

[۵]. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏۱۸، ص ۲۲۴- ۲۲۵، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۷ق.

[۶]. گنابادی، سلطان محمد، تفسیر بیان السعاده فی مقامات العباده، ج ‏۴، ص ۸۲، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.

[۷]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏۲۱، ص ۳۹۸- ۳۹۹، تهران، دار الکتب الإسلامیه، چاپ اول، ۱۳۷۴ش.