هشتمین جلسه درس تفسیر استاد اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز چهارشنبه مورخ ۲۸ / ۱۰ / ۱۳۹۴ از ساعت ۱۴ لغایت ۱۵ در حسینیه امام رضا علیه السلام برگزار گردید که مشروح آن در ذیل آمده است.
- هدایت از شئون ربوبیّت و اولوهیّت خداوند
- هدایت بر عهدهی خدا
- توجّه قرآن به تفکّر انسان در درون خود
- انسان فطرتاً خدا خواه است
- نادانی منشأ و غایت استکبار
- رساندن کمالات به انسان توسّط خدا
- دو گوش انسان
- توجّه به دنیا برای ساختن آخرت
- توجّه به قرآن برای بهبود زندگی دنیوی
- ضمانت دیانت برای دو جنبهی دنیا و آخرت بعد
- فشار روحی با بیتوجّهی به معنویّات
- حکمت داشتن دو گوش
- استفادهی قرآن از بشارت در خبر سوء
- لزوم تحقیق در مورد علم لغت
- تلاش در جهت خلاصه کردن کتابهای عالی در قرن دوم و سوم
- تشکیک در خبره بودن لغویّون
- اهل بیت بهترین منبع لغت
- اهمّیّت نهج البلاغه در بحثهای ادبی
- تلاش مرحوم معصومی در کتاب مهذّب مغنی
- دلیل استناد به روایت نقل شده از پیامبر و ائمّه در زمان منع حدیث
- تعریف اعمّی
- شأن استهزاء مربوط به عالم آخرت
- نبود استهزاء در کلام پیغمبر
- استهزاء خلاف شأن پیغمبر
- استدراج استهزاء الهی است
- لزوم کار بیشتر در زمینهی لغت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه) صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقیَّۀِ الله فِی الأرَضینَ وَ اللَّعنَۀُ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
هدایت از شئون ربوبیّت و اولوهیّت خداوند
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌٌٌٌٌ * وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍٍ».[۱] بحث در این آیهی مبارکه بود که انسانِ اهل لهو و اهل بازیگری در مقام برخورد با آیات خداوند ذو الجلال که برای هدایت و برای سیر استکمالی او، این آیات در مسیر خود قرار میگیرد، این را خداوند ذو الجلال جلّه عظمته بر اساس قاعدهی لطف برای خود از شئون اولوهیّت و ربوبیّت میداند که بنابر قاعدهی لطف خداوند متعال این را به عهدهی خود میداند. اینکه بنده را هدایت بکند و لذا او را با مورد هدایت روبرو میکند.
هدایت بر عهدهی خدا
میفرماید: آن کسانی که از مورد هدایت استفاده میکنند، اینها به سربلندی میرسند، آنها که استفاده نمیکنند، «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ»[۲] یعنی این ذکر به سراغ اینها آمد، فاعل آن، آن ذکر است. ذکر به سراغ اینها آمد. یعنی خداوند ذوالجلال شأن هدایت را خود به عهده گرفته است، وظیفهی خود میداند که خلق را به هدایت اهتدی بکند و در این آیهی مبارکه هم باز دارد همین را میفرماید که: «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا» حالا اینجا به صورت مجهول دارد میفرماید. این صیغهی مجهول هم کافی برای تفخیم است، گاهی برای توقیر و تعظیم است. یعنی آن شأن به قدری رفیع است که دیگر فاعل ذکر نمیشود. «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا» آنگاه که آیات ما بر اینان تلاوت میشود. نه یعنی بر این آیات قرآن صرفاً باشد، این هم است، این هم یکی از آیات است.
توجّه قرآن به تفکّر انسان در درون خود
یعنی هر آیهای از آیات که شایستهی توجّه است، شایستهی تأمّل و تدبّر است، یکی از آنها همین تلاوت قرآن است و اعلام میفرماید که: «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فی أَنْفُسِهِمْ»[۳] آیا اینها در درون خود فکر نمیکنند. خود این هم از همان آیات بزرگ الهیّه است.
«وَ أَنْتَ الْکِتَابُ الْمُبِینُ الَّذِی بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ الْمُضْمَر»[۴]
ای انسان آن کتاب مبین الهی که به حروف آن کتاب، آن پوشیدگیهای عالم به ظهور میرسد، تو هستی. خود انسان کتاب تکوینی خلقت و آفرینش است و اسماء الهی هم در این انسان میتواند به منثهی ظهور برسد و لذا خود انسان هم «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ»[۵]، باز در آیهای دیگر میفرماید: «وَ فی أَنْفُسِکُمْ»[۶] در خود شما، خود درون انسان هم برای خود او آیه است. خودِ خود او.
انسان فطرتاً خدا خواه است
اینکه انسان هر کسی را که فریب بدهد، خود را نمیتواند فریب بدهد. «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصیرَهٌ * وَ لَوْ أَلْقى مَعاذیرَهٌ»[۷] خود او میداند که چه کاره است. خود او میفهمد چه کاره است. این شأنی از همان شئون تلاوت آیات است که خدا دارد، این کتاب آفرینش خود را، به خود میخواند که ای بشر تو فطرتاً خداخواه هستی، ای انسان تو فطرتاً کمال طلب هستی، ای آدم تو فطرتاً در پی رسیدن به مکارم هستی. اینها را هر انسانی میفهمد. امّا به یک جهاتی از آن اعراض میکند.
افسوس که گوهر نفس نفیس از کف دادی به متاع خسیس
از یوسف عشق گذشته به هیچ با گرگ هوی همراز و انیس
بستی ز بساط سلیمان چشم با دیو طبیعت گشته جلیس
دردی که تو راست دوا نکند صد جالینوس و ارسطالیس
از بحث و نظر سودی نبری هر چند کنی عمری تدریس
با صدق و صفا پیوند بکن زن تیشه به بیخ و بن تلبیس.
از مفتقر این رقم کافى بر لوح دل صافى بنویس.
خود آدم میفهمد که چه کاره است. خود این هم از مصادیق آن تلاوت آیات است امّا در آیهی مبارکه در تلاوت قرآن ظهور دارد.
نادانی منشأ و غایت استکبار
«وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً». از باب استکبار پشت میکند که هم منشأ استکبار نادانی است و هم غایت آن نادانی است. اینکه گمان بکند ذی شأن شده است، این بر اثر نادانی است، اینکه بنابر این گمان، دیگر به سراغ استکمال نرود، باز این هم نادانی است. در همان حقارت خود میماند.
رساندن کمالات به انسان توسّط خدا
«کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها» یعنی ما او را در مقام اسماع لازمه قرار میدهیم، نه اینکه او نشنیده است. آن چیزی را که باید بشنود، ما به او شنوانیدیم، «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ»[۸]، «اقْرَأْ» چنان بخوان که او کاملاً بفهمد، قرء بشود، وارد مغز او بشود. «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» خداوند متعال آن شأن رسانندگی را دارد به انجام میرساند. یعنی آنچه که لازمهی رسانیدن است، این را دارد خداوند ذوالجلال به انجام میرساند. کم و کاستی در آن وجود ندارد. نه اینکه او نشنیده است، «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها» شنیده است، امّا دارد خود را به نشنیدن میزند. اینجا نکته بسیار مهم و اساسی است.
دو گوش انسان
یعنی همانهایی هم که دارد اینها رد میکنند آیات الهی را، اینها شنیدهاند و دارند رد میکنند. اینها شنیدند امّا خود را به نشنیدن زدند. «کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ» انسان دو تا اُذن دارد؛ یک اُذن دارد برای دنیای خود، یک اُذن دارد برای آخرت خود. دو تا اُذن دارد. یک گوش برای شنیدن امور دنیا است.
توجّه به دنیا برای ساختن آخرت
اگر این دنیا خراب بشود، چه بسا آن مزرعهی آخرت آدم هم خراب میشود. اینکه در ساحت دیانت، در احکام دینی، در فرمایشات خداوند ذوالجلال این شأن ظهور دارد. «وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»[۹] بهرههای دنیای خود را فراموش نکن. یعنی اینکه هر کسی از این دنیا هم بهره دارد. «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا» بهرهی دنیایی خود را فراموش نکن.
توجّه به قرآن برای بهبود زندگی دنیوی
یک گوش برای شنیدن بهرههای دنیایی است. اگر کسی فرض بفرمایید به آخرت ایمان نداشت یا آخرت نخواست. امّا به دنیای قرآن گوش کرد، آن هم برای اینکه این دنیای او خوب بشود. باز میشود. این دنیای آنها خوب میشود. «مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ»[۱۰] یک عدّه هستند میگویند: خدایا به ما یک دنیای خوبی بده. اگر رضا خان به دین گوش میکرد، آن هم فقط برای دنیای خود، نه برای آخرت خود، او را به این خفّت از ایران نمیبردند، با این تو سری او را از ایران نمیبردند. با دین همراهی میکرد، آن هم برای دنیای خود و لذا این کسانی که اهل نفاق هستند، امّا این نفاق را دارند برای دنیای خود به کار میبرند، بعضیها هستند، در بازار، در مسجد، گاهی دیده میشوند، اینها شاید خیلی به آخرت ایمان نداشته باشند، امّا اینها برای دنیای خود یک حفظ ظاهری میکنند. چون دارند این کار را برای دنیای خود میکنند، یک عزّت دنیایی دارند. یک سربلندی این دنیا را دارند. در این دنیا ذلیل نمیشوند، خوار نمیشوند. شرع مقدّس اینطور است کسی که برای دنیای خود به ساحت شریعت روی بکند، این برای دنیای خود ضرر نمیبیند. یعنی به نسبت دنیای خود صدمه نمیبیند. این یکی از آنها است.
ضمانت دیانت برای دو جنبهی دنیا و آخرت بعد
در قرآن میفرماید، میفرماید: آن کسانی که فقط به دنبال دنیا هستند، یعنی از راه شرع به دنبال دنیا هستند «أُولئِکَ لَهُمْ نَصیبٌ مِمَّا کَسَبُوا»[۱۱] به یک بهرهای میرسند. این نه از باب شرافت دنیا است، این از باب شرافت دیانت است و از باب آن ضمانتی که دیانت برای دو جنبهی دنیا و آخرت کرده است. این کسانی که به ظاهر شریعت هم گوش نمیدهند و این گوش جنبهی دنیای خود را هم کر کردند، اینها خود را از این نعمت هم محروم داشتند. یک کسی است ازدواج میکند، خیلی هم حالا ایمان ندارد، اینطور خوب نیست امّا خیلی ایمان ندارد. امّا برای اینکه دنیای او بگذرد در مورد زنداری، خانهداری، بچّهداری، معاشرت با خانواده به احکام دینی عمل میکند، این آدم در زندگی خود موفّق میشود. یعنی شرع مقدّس تا این اندازه لوازم کمال را برای انسان ذکر کرده است. چه لوازم دنیایی، چه لوازم اخروی.
فشار روحی با بیتوجّهی به معنویّات
- این الآن ربطی به بحث ما ندارد. «فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى» معیشت ضنکا، این عیشه، عیشهی معنوی است. یعنی در باطن خود، در درون خود آن ضنک را حس میکند. آن سختی را حس میکند، آن تنگی را حس میکند. در قرآن میفرماید که آن کسی که به خدا شرک میورزد، مثل کسی است که از آسمان پرت شده است یا مثل کسی است که «یَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ» مثل کسی که او را به آسمان میبرند، سینهی او تحت فشار قرار میگیرد. به بحث التفات بکنید. ما نگفتیم کسی که برای دنیا به احکام شریعت عمل میکند، این آدم در معنویّت، در آن سلامت روح و روان سالم است، این را نگفتیم، گفتیم: در زندگی دنیایی خود عزیز است. در زندگی دنیایی خود سربلند است امّا خوب بله آن کسی که به دین پایبند نیست و معتقد نیست، این از حیث روحی در فشار است، از حیث معیشت معنویّت در فشار است، بلکه از آن جهت که در نظر او موضوع آخرت محقّق نیست و دنیا در نظر او بزرگ آمده است، وقتی در نظر او این دنیا بزرگ آمد، این هر چه هم تلاش بکند، از این دنیا به او کم میرسد. لذلک هر چه زیاد هم در اختیار او باشد، باز این را تنگ میبیند. باز این را کم میبیند. چون او به سرای دیگری معتقد نیست. آن بحث دیگری است.
- اینجا همان محلّ استدراج است؟
حکمت داشتن دو گوش
- بله محلّ استدراج است. ذره ذره پایین میرود. «کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْراً»[۱۲] گویا، کأنّ، مثل اینکه گویا، ما در فارسی میگوییم: گویا. گویا در دو گوش او سنگینی است. یک گوش، گوش دنیا. یک گوش، گوش آخرت. این در روایت هم دارد. میفرماید: یکی از حکمتهایی که خداوند متعال به انسان دو گوش داده است، این است که با یک گوش منافع دنیای خود را گوش بدهد، با یک گوش منافع آخرت خود را گوش بدهد. چون فرمایشِ شارع مقدّس متکفّل دنیای انسان است، دنیای خوب متکفّل این هم است. فلذا میفرماید: مثل کسی است که –این استکبار که میکند- در دو گوش او سنگینی است. چون وقتی استکبار کرد و گویا نشنید، نه جنبهی دیگر دنیایی آن را به آن اهمّیّت میدهد، نه جنبهی آخرت آن را اهمّیّت میدهد. این خاصیّت استکبار است. حالا یک وقت دارند میگویند، گوش میدهند، نمیخواهد هم اصلاً آخرت آن را عمل بکند، امّا گوش میکند و جنبهی دنیای آن را عمل میکند. باز این دنیای خود خیر میبیند.
استفادهی قرآن از بشارت در خبر سوء
«فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍٍ» او را به عذا ألیم بشارت بده. در کتابهای لغت بشارت را در مورد خبر خیر نوشتند. امّا در قرآن در چندین جا این بشارت را در خبر سوء هم نوشته است. شاید بشارت در لغت عرب در سوء هم بوده است امّا این لغت بعداً به ما نرسیده است. گاهی میشود فرض کرد که بعضی از لغات بوده است و به ما نرسیده است. «إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ»[۱۳]ٌ.
لزوم تحقیق در مورد علم لغت
علم لغت علمی است که هنوز هم احتیاج به تحقیق دارد، چنین که اوّلین کتابهای لغت اینها که در سدهی اوّل که نوشته نشده است. بلکه در سدهی دوم هم اینها نوشته نشده است، این اوّلین کتابها که نوشته شده است، یکی برای خلیل بن احمد است، کتاب العین او که این العین اصلاً معلوم نیست همان العین خلیل بن احمد باشد. از قرن تازه دوم به بعد شروع به نوشتن کردند.
تلاش در جهت خلاصه کردن کتابهای عالی در قرن دوم و سوم
- نه، معلوم نیست همهی آن، آن بود. چون یک توصیفاتی از العین خلیل بن احمد کردند، مثل اینکه خیلی از این مفصّلتر بوده است. ظاهراً در قرن دوم، در قرن سوم یک دأبی بوده است، یک روشی بوده است که کتابهایی که در نظر بعضیها خیلی عالی میآمده است خیلی خوب میآمد، آن موقع ظاهراً اینها را تخلیص میکردند. حالا امروزه تخلیص میگویند، خلاصه کردن. مثلاً همین اتّفاق برای تفسیر فرات کوفی هم آمده است، ظاهراً همین تفسیر فرات کوفی در زمان خود خیلی مفصّلتر از این بوده است. امّا حالا اینطور است.
لذلک ما عرض میکنم هنوز جا دارد که در لغت عرب کار بکنیم. بعد باز کتابی که نوشته شده است معجم مقاییس اللغه برای ابن زکریا بعد آمده است، همهی اینها را در لسان العرب و امثال ذلک گردآوری کردند. اوّل در قاموس، بعد در لسان العرب، در تاج العروس همهی اینها را گردآوری کردند، تحقیق کردند. امّا هنوز باب تحلیل لغت باز است. هیچ بعید نیست که بشارت به خلاف آن چیزی که امروز متبادر ذهن ما است که صرفاً در موضع مثبت به کار میرود و در موضع منفی باید گرفتار تأویل بشویم که آیات چطور دارد بحث میکند یا امثال ذلک؛ هیچ بعید نیست که همان دوره معنای مطابقی آن، معنای نفس خبررسانی بوده باش. این بعید نیست که در قرآن اینقدر هم آمده است. امّا خوب (قطع کلام)
تشکیک در خبره بودن لغویّون
- الآن عرض کردم خود این دلیل را عین مدّعا قرار دادن است. یعنی همین بحثی که آقایان لغویّون کردند، همین بحث است. آقایان لغویّون -بنده میخواهم این را خدمت شما عرض بکنم- که آن شدّت اتّکائی که میشود به اینکه لغویّون این را گفتند، پس ما باید اینطور عمل بکنیم، اینها در فنّ خود خبره بودند. عرض بکنم که این خبره بودن خیلی معلوم نیست. مثل مثلاً خبره بودن کسائی است. در علم نحو سببویه گفت: این اصلاً نمیفهمد نحو چیست. یعنی گاهی چه بسا یک شهرتی باشد که در آن اصلی نیست. حالا امّا خوب بله این گردآوری شده است در آن تطبیقهایی هم که صورت میگیرند. یعنی تطبق با روایات، تطبیق با آیات، تطبیق با اشعار عرب، تطبیق با متون عرب. خیلی از موارد صحیح است. میبینیم که خوب همین معنا دارد از آن استخراج میشود. امّا یک مواردی است، این موارد هنوز احتیاج به تحقیق دارد. بحث در آن موارد خاص است.
- باز برای اینکه مسئله روشنتر بشود با فرض به اینکه معنای بشارت خبر خوش را میگویند و اینجا به معنای خبر ناگوار است (قطع کلام)
- خوب خود این الآن اینجا دلیل مدّعا است.
- بله، میدانم. سؤال من این است که جامعی را میشود فرض کرد که در آن بحث شده است (قطع کلام)
- جامعی که عرض کردم شاید آن جامع خود خبر باشد، اصل خبر باشد. خود اصل خبر باشد. چون در قرآن ما خیلی با این واژه «فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍٍ» این را ما زیاد مواجه میشویم. آن وقت فقط هم این نیست. «إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى» (قطع کلام)
اهل بیت بهترین منبع لغت
- حقیقت آن بشارت است امّا باز همین هم بنابر همان است که ما این «بُشِّرَ» را به معنای همان بشارت… روی هم رفته بنده این را میخواهم خدمت شما عرض بکنم که نسبت لغت یک تسامح وسیعی صورت گرفته است. یعنی فرض شده است که هر چه که دارند آنها میگویند، اینها خبره بودند و بیغرض نوشتند و صحیح هم نوشتند، این فرض شده است. بنده در این فرض خیلی تأمّل دارم که اوّل اینها خبره بودند؟ مثلاً جوهری یک آدم نیمه دیوانهای بوده است، این از احوالات او معلوم است. جوهری در انتها خود را به کشتن داده است. از آن بالا به پایین پریده است و مرده است. یک بالی به خود بسته است میخواسته پرواز بکند و اینها. خوب حالا این را میگویند بعداً اینطور شده است و هیچ چیزی هم بعید نیست امّا آن کسانی که بعداً میشوند چه بسا از اوّل یک چیزی در آنها بوده است، باز منعی ندارد کسی متخصّص باشد. امّا میخواهم بگویم آن نهایت اعتمادی که دارد میشود این را من یک بار به آقایان گفتم، بعضی از آقایان گفتند: بهترین منبع لغت که ما داریم خود روایات اهل بیت اطهار است که اینها میفرمایند ما فصحای کلام هستیم.
- با توجّه به اینکه بعدها ادبیات دستخوش تغییر قرار گرفت، روایات دورهی اوّل بله، ولی دورههای بعد (قطع کلام)
- همان دورهی اوّل دیگر، همان دورهی اوّل خطبههای امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)، خطبههای خود نبی مکرّم، فرمایشات امام مجتبی اینها خیلی زیاد است. اینها یک منبع بسیار غنی است.
- اشعار عرب.
اهمّیّت نهج البلاغه در بحثهای ادبی
- اشعار عرب هم است. چون شعر مولانا در آن ضرورت شعری است تا کسی شاعر نباشد، معنای شعر را به این راحتیها نمیفهمد. آن وقت میبینی هر لغتی را که دارد به کار میبرد، گاهی از اوقات روی یک جهتی دارد این را به کار میبرد. خود متن در لغت از شعر خیلی گویاتر است. اگر کسی به متون توجّه بکند. ما خیلی متن داریم، الآن یک کتاب مفصّل داریم نهج البلاغه که به اندازهی هزاران کتاب ادبی در این کتاب مطلب است.
تلاش مرحوم معصومی در کتاب مهذّب مغنی
خدا رحمت بکند یکی از اساتید ادبیات بنده مرحوم آقای آقا شیخ احمد آقای معصومی بود. ایشان یک مهذّب مغنی نوشت، هنوز هم آن موقع مرسوم نبود راجع به مغنی اینقدر مهذّب بنویسند. شواهد مغنی را از روی نهج البلاغه… در آن خیلی رحمت کشید. چاپ شد، بنده یک نسخهی آن را الآن دارم در کتابخانهی خود. هزار نسخه از آن چاپ شده است. خود ایشان هم میخواست این کتاب را تدریس بکند امّا بعداً… البتّه ایشان قبل از این از اساتید من بود، قبل از این ها. امّا بعداً که این را چاپ کرد و خواست خود او شروع به تدریس کردن بکند، در سفر مکّه فوت کرد و این کتاب ماند. هزار نسخه از آن چاپ شد. ایشان در آنجا خیلی زحمت کشید، این تطبیقها را انجام بدهد.
- کتابهای دیگری از فصحای عرب، علمای عرب (قطع کلام)
- زیاد است. امّا باز آنها مربوط به قرن دوم به بعد است. از ائمّهی ما از همان قرن اوّل خیلی مانده است. خود این یکی از آن منابع بسیار مهم و دست نخورده است که ما برویم در آنجا ببینیم این لغات را خود معصومین این را چطور به کار بردند. بنده هم در این موضوع آن کسی نیستم که دارم این کار را تازه شروع میکنم، مرحوم طریحی این کار را کرده است. اصلاً مجمع البحرین همین است. منتها باید این سیر مجمع البحرین ادامه پیدا بکند. یعنی لغتی را که آورده است، از قرآن، از روایات که معصومین این را در چه معنایی به کار بردند.
دلیل استناد به روایت نقل شده از پیامبر و ائمّه در زمان منع حدیث
- با توجّه به اینکه احادیث نبی مکرّم را منع حدیث کردند و بعد خیلی از احادیثی که نقل شده است، اعتبار انتساب آن به ایشان معلوم نیست و خیلی وقتها شاید دخل و تصرّف شده باشد. باز هم میشود به آن استناد کرد؟
- آن چیزی که در آن جوامع عامّه است، ما بعداً به سراغ این میرویم. ما از طریق خود رواه شیعه به آنها راه داریم. یعنی شیعیان ولو اینکه منع شده بودند، به این منع اعتنا نمیکردند. روایات شیعه اینطور اتقان دارد. شیعه مثل سلیم بن قیس هلالی کوفی منع شده بودند، امّا اینها خفیهً مینوشتند. آن اندازهی آن که بود و بسیاری از اینها از طریق رواه شیعه سینه به سینه روایت شده است. وجود دارد.
- این نظر که میگویند: هیچ حدیثی از نبی مکرّم اسلام صحیحاً غیر از کانال اهل بیت وجود ندارد، این را شما چقدر قبول دارید؟
- اگر چنانچه از رواه عامّه باشد بله این درست است. امّا چون کم نقل شده است نه اینکه زیاد نقل شده است و صحّت سند ندارد. چون کم از شیعه نقل شده است. چون در یک موقع رواه شیعه خیلی در خفیه بودند، خیلی در تقیّه بودند. بعد از واقعهی کربلا خیلی در فشار قرار گرفتند.
- اینها از موارد استعمال همین ماده در خود قرآن انسان به این پی میبرد که معنای خوشحالی و شادی در آن است.
تعریف اعمّی
- خوب اعمّی نیست دیگر، خبر باشد، اعمّی است دیگر. خبر که باشد اعمّی میشود. هم شادی میشود، هم غم میشود. شما دارید جنبهی شادی آن را نگاه میکنید، منعی ندارد. اعمّی میشود. معنای اعمّی یعنی به خبر اطلاق میشود. حالا خبر هم بد دارد و هم خوب دارد. حالا شما به سراغ خبر خوب آن رفتید.
- نمیتوانیم بگوییم خداوند در مقام استهزاء کفّار است تا بتواند (قطع کلام)
شأن استهزاء مربوط به عالم آخرت
- این هم است، اینها را ذکر کردند. این دیگر آن معنای مطابقهی لغت نیست. معنای تفسیری لغت است. بله اگر ما به این نتیجه برسیم که این بشارت مربوط به موضع خبر خوب و مثبت است. حالا چگونه به اینها این خبر داده میشود، استهزائاً خبر داده میشود و حال آن که این «فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍٍ» این مربوط به ابلاغ رسالت دنیایی است. یعنی «فَأخَبِرهُم بِعَذابٍ ألیمِ» آن شأن استهزاء مربوط به عالم آخرت است. خداوند اینها را در استهزاء قرار میدهد. رسول و مؤمنین اینها را در قیامت در استهزاء قرار میدهند و حال آنکه اینجا مربوط به شأن ابلاغ رسالت است.
نبود استهزاء در کلام پیغمبر
در ابلاغ رسالت هنوز کار به استهزاء نرسیده است. او الآن دارد پیغمبر اینها را تخویف میدهد، میفرماید: شما اگر اینطور بکنید اهل عذاب میشوید. در این کلام او که نباید جنبهی استهزاء باشد. استهزاء برای بعد از این است که اینها به آن عذاب مبتلا شدند، میشود همین را باز تأویل کرد. تأویل آن این است که در ظاهر شأن اخبار است، در باطن با توجّه به آخرت آنها استهزاء است. میشود این وجوه راگفت امّا اینها هر کدام یک تکلّفی به دنبال دارد.
- اینکه به انسان بشر میگویند و از همین ریشه استفاده میکنند، این چه وجهی دارد؟ یکی هم اینکه یکی از اساتید میفرمودند: این بَشَرَ گفتند که تبشیر آن خبری است که به بشرهی شخص نفوذ بکند و خیلی در آن تأثیر بگذارد.
استهزاء خلاف شأن پیغمبر
- لابد اینطور است. حالا لابد اینطور باشد به انسان هم بشر میگویند، دیگر هر کدام از اینها در محلّ خود باید بحث بشود. «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ»[۱۴] ببینید «فَبَشِّرْهُ» اینجا یک نفر بوده است، حالا ظاهراً یا آن شخص معیّنی است که آمده بود و اخبار رستم و اسفندیار را میخواند و میگفت: این قرآن هم از این مقوله است و نبی مکرّم اسلام را میخواست (نسجیر بالله) استهزاء بکند، او را بشارت بده. یعنی «فَأخبِرهُ» یعنی به او خبر بده که عرض کردیم یا اینکه آن شخص دارد از این جریان نمایندگی میکند. یعنی هرکسی که اینگونه است، هر کسی که «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی أُذُنَیْهِ وَقْراً» هر کسی که اینگونه است، این دارد از یک جمعیتی نمایندگی میکند که آن جمعیت را شما بشارت بده به «بِعَذابٍ أَلیمٍ» عرض کردیم چون اینجا «فَبَشِّرْهُ» به معنای «فَأخبِرهُ» است و با شأن رسالت مناسبت دارد، آن استهزاء در شأن رسالت آوردن یک قدری این خلاف ظاهر شأن رسول است. استهزاء مربوط به قیامت است. مگر اینکه بخواهیم یک طور دیگر بگوییم.
استدراج استهزاء الهی است
- بله، عرض کردم وجوب دیگری دارد. یعنی من از باب «اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ»[۱۵] که این استهزاء الهی در همین دنیا است که همان استدراج است که آقای رضا زاده هم این را فرمودند. استدراج همان استهزاء الهی است. همان مدی همان کششی که «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً»[۱۶] استهزای الهی اینطور است.
لزوم کار بیشتر در زمینهی لغت
به هر ترتیب غرض من این بود. حالا من راجع به این لغت خصوصاً کار ندارم، خواستم این را عرض بکنم که بحث لغت باید باز باشد. کار لغت تمام نشده است. چه بسا بعضی از لغویّون که حالا خیلی شهرت پیدا کردند، خیلی خبره نباشند، باید اینها مورد بحث قرار بگیرد. مثلاً در مورد لغت نامهی دهخدا حالا نمیخواهم اینجا زیاد از این حرفها بزنیم اصلاً دهخدا آنجا یک کارهای سیاسی در لغت کرده است. اینطور نیست که این کارها را نکرده است اینها که وارد این علوم میشدند، اینها بیغرض نبوده است، اینها علی جههٍ بوده است اینها لجههٍ بوده است میرفتند. همینطور نیست بگوییم بله، اینها رفتند و از سر عشق و علاقه بوده است. بله یک کسی مثل خلیل بن احمد بله، مثل ابن زکریا اینطور بود. بعد یک مرتبه فاصله افتاده است سه، چهار قرن از یک جاهای دیگر سردرآورده است.
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۲]– سورهی فصّلت، آیه ۴۱٫
[۳]– سورهی روم، آیه ۸٫
[۴]– دیوان أمیر المؤمنین، ص ۱۷۵٫
[۵]– سورهی فصّلت، آیه ۵۳٫
[۶]– سورهی ذاریات، آیه ۲۱٫
[۷]– سورهی قیامت، آیات ۱۴ و ۱۵٫
[۸]– سورهی علق، آیه ۱٫
[۹]– سورهی قصص، آیه ۷۲٫
[۱۰]– سورهی بقره، آیه ۲۰۰٫
[۱۱]– همان، آیهی ۲۰۲٫
[۱۲]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۱۳]– سورهی نحل، آیه ۵۸٫
[۱۴]– سورهی لقمان، آیه ۷٫
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۱۵٫
[۱۶]– سورهی آل عمران، آیه ۱۷۸٫
پاسخ دهید