ششمین جلسه درس تفسیر استاد اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز چهارشنبه مورخ ۲۳ / ۱۰ / ۱۳۹۴ از ساعت ۱۴ لغایت ۱۵ در حسینیه امام رضا علیه السلام برگزار گردید که مشروح آن در ذیل آمده است.
- معنی موهن در عرب
- مطلوبیّت عمل در نزد انجام دهندهی آن
- نتیجهی محقّق نشدن عمل در شخص عاقل
- تفاوت انسان جوان و سالخورده در توجّه به اعمال
- اهمّیّت استفاده از تجربهی سالخوردگان
- نتیجهی به نتیجه نرسیدن باورها
- بالاترین توکّل در سنین میانسالی و پیری
- از بین بردن بعضی تعلّقات در انسان مؤمن
- اوّلین فشار در ورود به برزخ
- فشار قبر: خروج از یک مرحله و ورود به مرحلهی دیگر
- از بین رفتن تمام باورهای آدمی در لحظهی ورود به قیامت
- اتّکای انسان به پدر و مادر و خویشان خود در دنیا
- اشتغال انسان در قیامت به خود
- حالت روانی از بین رفتن باورها در اتّکای به افراد
- تفاوت در توجّه به لذّت دنیوی یا اخروی
- متّکی نبودن امیر المؤمنین به عرب و عجم
- مثل قرآن در مورد اتّکای انسانها
- اثرات از بین رفتن باورهای موهن
- بیفایده بودن اتّکای انسان به دیگران
- باور موهوم نسبت به دنیا
- عذاب هون
- بازگشت داراییهای زمین به زمین
- اثرات از بین رفتن باورها در آدمی
- شناور بودن دوزخیان در عذاب
- روی کردن به وجوه مختلف دنیا توسّط انسان
- فرو رفتن انسان در لهویّات
- مذمّت فخرفروشی در قرآن
- فخر فروشی به تعداد اولاد
- مذمّت دل بستن به دنیا
- معنای استکبار
- مثالی از یک کتاب روانشناسی پیرامون از بین رفتن باورها
معنی موهن در عرب
خداوند متعال دارد بحث میکند و خود این واژهی موهن و مشتّقات آن زیاد در قرآن به کار رفته است. موهن همان واژهای است که ما در فارسی هم توهین و مشتّقات آن را به کار میبریم. این همان واژه است و همان معنایی که ما از توهین اراده میکنیم، البتّه حالا با یک قدری اختلاف ارادهی در معنا، یک اندازهای؛ این در عرب هم کاربرد دارد. این در اصل به معنای سست کردن جایگاه است. اصل لغت به معنای سست کردن جایگاه، سست کردن موقعیت و زیر پا را خالی کردن و سست بودن، این آن معنا است. «قالَ رَبِّ إِنِّی وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً»[۱] جناب زکریا دارد عرض میکند ای خداوندگار استخوان من سست شده است. «وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّی» آن صلابتی که این استخوان باید داشته باشد، این استواری که باید داشته باشد که این قامت را مستقیم نگه بدارد این را دیگر ندارم، بدن من دیگر افتاده شده است.
مطلوبیّت عمل در نزد انجام دهندهی آن
اینکه آدمی در مقام اتیان فعل و انجام عمل به نسبت فعل خود، خود هر کسی به نسبت عمل خود، به نسبت این کاری که دارد انجام میدهد، یک اعتباری برای او قائل است. این عمل را او برای خود نوعی وثاق میداند. این را یک چیز مهمّی برای خود میداند یک امر پا بر جایی میداند که برای او دارد اقدام میکند. یعنی هر کسی که دارد به یک فعلی مبادرت میورزد، این فعل در نظر او نوعی مطلوبیّت دارد، اگر نداشت که برای او اقدام نمیکرد. مگر بله ساهی باشد یا نائم باشد یا مجنون باشد که میبینید در اینگونه افعال هم شارع مقدّس حکم به رفع قلم داده است. چون ساهی است، این اصلاً به نسبت فعل خود ارادهای ندارد، به نسبت عمل خود تلّقی ندارد، یا نائم این دیگر شدّت غفلت از عمل است. در نوم دیگر شدّت غفلت از عمل است. و یا اینکه مجنون باز این هم اگر یک ارادهای داشته باشد، یک ارادهی سستی که هیچ مقدّمهی محکمی بر آن واقع نشده است.
نتیجهی محقّق نشدن عمل در شخص عاقل
امّا انسان عاقل وقتی دارد به یک فعلی مبادرت میورزد، میخواهد یک عملی انجام بدهد، این عمل در نظر او یک جایگاهی دارد، این عمل در نظر او یک موقعیتی دارد که بر آن مبادرت میورزد. فلذا اگر ببیند یک مرتبه این عمل او بیاثر از آب درآمد آن جایگاهی را که در خیال او داشت، آن جایگاه برای او محقّق نشد، این خیلی تکان میخورد. حالا به هر اندازه که برای این عمل سرمایه مصرف کرده باشد، به همان اندازه هم آن ضغطهای که بر او وارد میشود، شدیدتر است.
تفاوت انسان جوان و سالخورده در توجّه به اعمال
شما اگر یک موقع یک مروری در زندگی افراد سالخورده بکنید، میبینید اینها بعضاً با یک بیاعتباری به امور دنیا مینگرند، نوعاً افراد سالخورده اینطور هستند. یعنی آن شدّت توجّهی را که انسان نوپا در وادی انجام عمل -نوپای سنّی را نمیگویم، میخواهد وارد عرصه بشود را نوپا میگویم- آن باوری که او به نسبت عمل خود دارد، یک آدم سالخورده ندارد.
اهمّیّت استفاده از تجربهی سالخوردگان
شاید بر همین اساس هم است که در فرمایش منسوب به امیر المؤمنین (سلام الله علیه) حضرت میفرمود: رأی پیرمرد ترسو در نزد من معتبرتر است تا جوان بیباک. چون پشت او یک سلسله تجربیات خیلی عظیمی است که این تجربیات در بعضی از موارد او را به یک سلسله تفکّرات خیلی عمیقی واداشته است.
نتیجهی به نتیجه نرسیدن باورها
مثلاً میگویم آن دلبستگی که کسی به خواندهی خود دارد -این را من باب مثال عرض میکنم- که حالا دارد تمام عمر خود را صرف یک بچّهای میکند. یک خانهای را که میخواهد بسازد، تمام همّت خود را برای آن صرف میکند. یک خریدی که میخواهد بکند، تمام فکر خود را مشغول او میکند. نه اینکه آدم پیر این آدم بیحوصله شده است، این یک تلّقی است که این را برخی از افراد بدون تعمّق به این تلّقی میرسند. او میگوید من یک راههایی را رفتم و دیدم در نهایت به آن باوری که داشتم منتهی نشد، آن راهها به آن چیزی که میاندیشیدم نرسید. مثلاً من عمر خود را صرف اولاد خود کردم که اینها در یک جایی از من دستگیری بکنند یک مرتبه دیدم هر کدام از آنها به یک طرفی رفتند. خوب این را بیایند بگویند شما از نو بیا یک زندگی تشکیل بدهد، اصلاً شرایط آن را هم داشته باشد خوب همهی شرایط که در یک امر نیست. میآیند میگویند: شما… میگوید: نه چه کسی حوصلهی این را دارد. این نه از باب سست عنصری است که او دارد، او هم در سنینی با یک شدّت توجّهی در این وادی پیش رفته است، امّا به یک جایی رسیده است آن کاخ باور او ریخته است یا در سایر زمینهها، حالا عرض میکنم سایر زمینهها دیگر به قول آقایان و قس علی هذا فعلل و تفعلل.
بالاترین توکّل در سنین میانسالی و پیری
فلذا میبینید وقتی به یک سنی از سن پیری یا سن میان سالی میرسد به امور با یک حالت سستی مینگرد، آن چیزی را که دیگری دارد خیلی برای او وقت میگذارد، میبینید اینطور نیست. این در عبارت خود میگوید: اموری را که پشت سر گذاشتم موهن بود. موهن بود نه یعنی به معنای فارسی آن توهین آمیز بود، یعنی سست بود، یعنی بیاساس بود، یعنی یک خیالاتی کردم و اینطور نبود. یعنی من از امور یک تلقّیّاتی داشتم و به آنجا منتهی نشد. یک چیز دیگری از آب درآمد. لذا از این طرف میبینید که توکّل شخص در آن سنین بیشتر میشود و از این طرف هم این باورهای او به نسبت اینکه فقط من هستم دارم یک کاری میکنم میریزد.
از بین بردن بعضی تعلّقات در انسان مؤمن
این باورها میریزد «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ … وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»[۲] این میریزد، حالا این در وضع مثبت آن است، خود این یک امر خوبی است. شاید این آیهی مبارک «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً»[۳] این ناظر به بعضی از این مراتب باشد. یعنی آن باورهایی را – شاید- که نسبت به بعضی از امور داشت، اینها دیگر ریخته است، میبیند دیگر خیلی این باورها مستقر نیست. آن تعلّقاتی را که در قرآن فرموده است باید انسان مؤمن این تعلّقات را از خود بریزد. «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنینَ وَ الْقَناطیرِ الْمُقَنْطَرَهِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَهِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا»[۴].
اوّلین فشار در ورود به برزخ
این براثر کثرت تجربه و کثرت ممارست در بیاعتباری دنیا میبیند که این امور اصلاً دیگر از او در خیلی از موارد ریخته است. «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً»[۵] شاید این علم به این گونه امور باشد، این اموری که او خیال میکرد که در نزد او معلوم است. خیال میکرد اینها برای او یک امور بسیار واضحی است، وقتی به آن رسید، دید عجب اینطور که خیال میکرد نبود. فلذا با یک ضغطه، با یک فشاری روبرو میشود. در ورود به عالم برزخ یکی از آن اوّلین مراتبی که انسان در فشار قرار میگیرد، این فشار قبر است، موسوم به فشار قبر که در روایت دارد میفرماید: زمین او را چنان فشاری میدهد، شیری که در طفولیّت از سینهی مادر خورده است این از سر بینی او به بیرون میجهد.
فشار قبر: خروج از یک مرحله و ورود به مرحلهی دیگر
بعضی از آقایان این را به این تعبیر میکنند که از یک مرحلهای خارج میشود و به مرحلهای وارد میشود که اصلاً اینطور خیال نمیکرد بوده باشد. اصولاً به نسبت این مرتبه اینطور گمان نداشت. یک دفعه با یک ناشناختهای روبرو میشود که این ناشناخته او را در یک ضغطهای واقع میکند که اصلاً خیال نمیکرد که اینطور باشد. این ضغطه در قیامت باز اشّد از این است.
از بین رفتن تمام باورهای آدمی در لحظهی ورود به قیامت
در قرآن میفرماید: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ»[۶]. تمام این سببسازیهایی که آدمی برای خود در طول زندگی میکند، این را برای خود داشته باشم و آن را برای او داشته باشم او را آنجا برای خود قرار داده باشم، یک سلسله باورهایی آدمی به نسبت اینها دارد، میگوید: در ورود به قیامت همهی اینها میریزد.
اتّکای انسان به پدر و مادر و خویشان خود در دنیا
«یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ * وَ صاحِبَتِهِ»[۷]. آدم به اینها در این دنیا اتّکاء میکند. اصلاً تصوّر این برای انسان سخت است که بگوید پدر و مادر مثلاً برای من سودی ندارند یا اینکه برادر برای من سودی ندارد یا مثلاً اولاد و عشیره برای من سودی ندارند. اصلاً حضرت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در مقام زندگی دنیایی، این تلقّیهای زندگی دنیایی میفرماید که عشیرهی خود را تکریم بکن که آنها کسانی هستند که تو در شدّتها به آنها پناه میبری. یعنی آدمی براساس باور خود اینطور است. آن وقت یک دفعه میبیند در قیامت همهی اینها میریزد.
اشتغال انسان در قیامت به خود
خوب اگر کسی برای خود این باور را در طول زندگانی تحصیل نکرده باشد، یک دفعه با این صحنه روبرو میشود، همان چیزی است که در قرآن با إذای فجائیّه آورده است، یک دفعه میبیند اینطور است. «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخیهِ» اصلاً تصوّر این در این دنیا سخت است. «وَ أُمِّهِ وَ أَبیهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیهِ» بعد میفرماید: «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنیهِ» هر کسی در آنجا به خود مشغول است، هر کسی آنجا به خود اشتغال دارد. یک شأنی دارد که اصولاً آن شأن او را از دیگری منصرف میکند، دیگر به او توجّه نمیکند.
حالت روانی از بین رفتن باورها در اتّکای به افراد
من نمیدانم آیا شما این را تا به حال تجربه کردید که یک دفعه باور شما به یک کسی یا یک چیزی بریزد؟ ببینید آدمی در چه وضعی واقع میشود. یک چیزی را آدم خیال بکند مثلاً اتّکائی به یک کسی کرده باشد، به یک جایی برسد ببیند عجب این اصلاً به او پشت کرد، انسان تکان میخورد، یک مرتبه همه چیزهای او میریزد. در بعضی از موارد آنچنان شخصیت آدمی در این حالات تخریب میشود که نوعی حالات روانی در او پیدا میشود. کسانی که یک مرتبه به دیگران صدمات میرسانند، به دیگران آزار میرساند، اینها برخی کسانی هستند که به یک کسانی امید بسته بودند و مورد تعرّض همانها واقع شدند. اصلاً شخصیّت غیر متعادل پیدا میکنند. دیگر همه چیز انسان به هم میریزد.
تفاوت در توجّه به لذّت دنیوی یا اخروی
خوب همین جهانبینی را که جنابعالی در این عالم دارید که براساس این بینش و جهانبینی خود شما آمدید و شباب عمر خود را دارید به امور دنیی و امور ربّانی و امور الهی صرف میکنید، این باور است که شما را از مطامع و لذّات این عالم فانی حالا به نوعی منصرف کرده است و به این سمت کشانده است. همین باور را آن کسانی که دنیا طلب هستند نسبت به دنیا دارند. یعنی در نظر آنها این دنیا شیرین آمده است. در نظر شما زندگی آخرت شیرین آمده است و بنابر آن باور، شما به اینجا تشریف آوردهاید و خود را مشغول کردید و شباب عمر خود را دارید صرف میکنید. آن کسی هم که او در دنیا فرو رفته است، و منغمر در دنیا شده است، او هم به نسبت این دنیا برای خود یک باوری فرض میکند.
متّکی نبودن امیر المؤمنین به عرب و عجم
اینکه ذات مقدّس امیر (علیه الصّلاه و السّلام) میفرماید: اگر عرب و عجم پشت به پشت هم بدهد به ضدّ علی، علی یک قدم عقب نمیرود، این بدین جهت است که حضرت (علیه الصّلاه و السّلام) نه به آن عرب اتّکاء کرد و نه به آن عجم اتّکاء کرد، متّکای امیر المؤمنین (سلام الله علیه) پشتوانهی او یک کسی است که به این هجوم این پشتوانه صدمه نمیبیند.
مثل قرآن در مورد اتّکای انسانها
امّا آن کسی که متّکای او این دنیا است، چه میشود؟ آن کسی که به این دنیا اتّکاء کرده است آن موقع چه میشود؟ ببیند یک مرتبه این دنیا به او پشت کرد، این در قرآن است میفرماید: مثل سنگ صافی که بر آن یک خاکی نشسته باشد، بر این خاک یک سلسله روییدنی روییده باشد، یک بارانی تندی بگیرد، همهی این را بشوید و ببرد، سنگ سفید همینطور بماند. خوب صاحب این فضا چطور بهتزده میشود. این در چه حالتی از تعجّب واقع میشود. این در چه حالتی از فشار خود را میبیند. اصلاً یک دفعه میمیرد.
اثرات از بین رفتن باورهای موهن
در این بازارهای بورسی که در برخی کشورهای صنعتی است، یکی از چیزهایی که آنجا مستقر میکنند، سسیتمهای اورژانس است، این نوسانات ارزی که واقع میشود یک مرتبه میبینید یک کسانی از حال میروند. خوب این دارد آن متّکای خود را از دست میدهد، وقتی از دست داد میافتد. این به این اتّکاء کرده بود. این یک دفعه خود را موهن میبیند، آن کاخی را که ساخته بود در ذهن خود، آن خیالاتی را که در ذهن خود برای خود بافته بود، اینها به این تعاقبات امور، به این تبادلات مسائل یک دفعه ریخت بعد وقتی حالا از این بحرانها که رد بشود میگوید: مثل اینکه کوه اورست را بر سر من کوبیدند و راست میگوید. چون متّکای این آدم این دنیا بود، از دست داد. وقتی که متّکای خود را از دست داد همین میشود.
بیفایده بودن اتّکای انسان به دیگران
«وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ»[۸] شما از کسی که از آسمان به پایین پرت شده است بیجایگاهتر کسی را سراغ دارید؟ هیچ جایگاهی ندارد که به آن اتّکا بکند. یک نفر از بالا به پایین پرت شده است. حالا وقتی روی زمین است، باز وقتی بیفتد این کف پای او باز به زمین است. باز یک قسمت از بدن او به یک جایی بند است. یک نفر از یک ارتفاعی به پایین پرت بشود، این دیگر به هیچ جایی اتّکاء ندارد. میفرماید: «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ» از آن بلندی آسمان به پایین پرت شده است، یعنی هیچ رقم متّکا ندارد. یک کسی آمده بود به من گفت، گفت: یک شیخی بود، ایشان مکّلا بود، امّا مدرّس بود. این در آخر عمر خود نزدیک بود نابینا بشود – الآن ۲۷ سال است فوت کرده است- ایشان نزدیک بود نابینا بشود، واقعاً هم عمر او به تدریس فانی شده بود. شاگرد تربیت میکرد، از صبح تا غروب همینطور فقط درس میگفت. هزار تا هم مریضی پیدا کرده بود. یک نفر میآمد از این آدمهای ثروتمند مدام دست او را میبوسید، آقا من مخلص شما هستم، آقا من نوکر شما هستم، آقا شما بزرگوار هستید، آقا هستی. خوب او هم که به این توقّعی نداشت، طمعی نداشت، این مدام به او احترام میگذاشت.
بعد این بندهی خدا به سمت کور شدن رفت. آن موقع گفتند: اگر ۱۲۰ هزار تومان داشته باشد -حدود ۳۰ سال قبل- ایشان را به اسپانیا میبرند که آنجا جراحی میکنند إنشاءالله چشم او سالم میشود. مرحوم آقای مجتهدی (رحمه الله علیه) گفت، گفتم: من ۷۰ تومان یا ۵۰ تومان آن را -حالا به یاد ندارم- تقبل میکنم، میدهم این اندازه میدهم آن یک مقدار دیگر باقی مانده بود شاید ۵۰ تومان آن باقی مانده بود. خواهر زادهی ایشان آمد به من گفت،گفت: فلان آدم ثروتمند که خیلی ایشان را تکریم میکند، احترام میگذارد. گفتم: چطور است؟ گفت: ثروت او نهایت ندارد. من بروم به ایشان بگویم؟ گفتم: والله ثروت آنطور خود این آدم بو میکشد، میفهمد چه خبر است امّا حالا خود تو میدانی. رفت و برگشت دیدم بهتزده است. گفتم: چه شده است؟ گفتم: وقتی گفتم اینقدر التماس کرد، اینقدر که ندارم ندارم. گفت: فلانی واقعاً من تحت تأثیر قرار گرفته بودم، میخواستم دست در جیب خود بکنم یک پنج تومانی به او بدهم، بگویم: فعلاً امروز خود را راه بینداز تا فردا. گفتم: به او میدادی. واقعاً همان پنج تومان برای او قوّت قلب است. وقتی کسی تمام دنیا باور او باشد، این هم این ذره، ذره اینطور جمع کرده است و روی هم گذاشته است، وقتی بخواهند از او بگیرند، میمیرد، جان میدهد. یک پنج تومان به او میدادی، میگفتی: حالا فعلاً. بعداً آمده بود دست آن آقا را هم میبوسید، میگفت: آقا من به شما ارادت دارم و چه کنم دست من خالی است؟ گفتم: راست میگوید چون این دنیا دست کسی را پر نمیکند، دست این خالی است، فهمیده که دست او خالی است و لذلک اینطور است.
باور موهوم نسبت به دنیا
حالا این را از او بگیرند، ببین چه میشود. اصلاً دیوانه میشود، به هم میریزد. شما فرض بفرمایید علی فرض محال که دین شما را از شما بگیرند، اصلاً چه حالتی پیدا میکنید. آن کسی که اهل دنیا است، او هم همینطور میشود. یعنی او هم به نسبت این دنیا یک باور موهومی دارد.
اینکه میفرماید: آن کسی که خدا او را توهین کرده باشد «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ»[۹] معنای آن این است. یعنی آن کسی که خود را در موضعی قرار داد، خود را در جایگاهی قرار داد، -چون در قرآن اینطور است همهی افعال را دارد به خداوند متعال نسبت میدهد- آن کسی که خود را در یک جایگاهی قرار داد که براساس آن جایگاه او برای خود یک سلسله باورها دید و وقتی آنجا جایگاه ریخت، این دیگر برای خود هیچ گونه جایجاهی نمیبیند. «وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ» آن کسی که خداوند متعال سست کند و توهین کند. «فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ» این اصلاً هیچ شخص اکرامکنندهای ندارد. چه کسی میخواهد او را اکرام بکند.
عذاب هون
«أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ»[۱۰] اینها یک عذاب هونی دارند، اینها یک عذاب دردناکی دارند، این لغات ظاهراً با همدیگر اشتقاق کبیر دارند. اینها صاحب یک عذاب بسیار دردناکی هستند. اینها در هون قرار میگیرند، در سستی قرار میگیرند. این دردی که به این شخص وارد میشود چیست؟ این که تمام باورهای او میریزد. تمام خیالات او یک مرتبه سرنگون میشود. شما فرض بفرمایید یک کسی همهی دارایی خود را گذاشته است، یک برجی بسازد. این برج را روی یک زمینی ساخت که در ابتدا آن آزمایشات لازمه به درستی بر ان صورت نگرفت، همهی ثروت این که تمام شد، میبیند این برج مدام دارد به زمین فرو میرود.
بازگشت داراییهای زمین به زمین
این را در قرآن میفرماید: «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ»[۱۱] زمین خود را پایین برد و دارایی خود را هم پایین برد، همه را پایین برد. «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ» هم خود او در زمین فرو رفت، هم این داراییهای او در زمین فرو رفت. یعنی آن باوری که به نسبت این دارایی داشت، آن خیالی که به نسبت این دارایی داشت، هیچ برای او فایده ندارد.
اثرات از بین رفتن باورها در آدمی
اینها همه موهوم است. وقتی موهوم باشد، موهن میشود. وقتی که موهن باشد، آن فشاری که بر آدمی بر اثر این ایهان وارد میشود این مهین است، این آدمی را له میکند، داغان میکند، هیچ چیزی برای او نمیگذارد. یک مرتبه تمام تعادل وجودی او به هم میریزد. این را در همین عالم مجاز، همهی این عالم مجاز است، یعنی محلّ عبور است، مجاز یعنی محلّ عبور، ما این را در همین مجاز میبینیم. آدمی به یک چیزی دل میبندد، به یک جایی میرسد، میبیند عجب برای او سودی نداشت. آدمی به یک چیز دیگر دل میبندد، میبیند برای او سودی نداشت.
شناور بودن دوزخیان در عذاب
این را در قرآن میفرماید، میفرماید: اینکه اهل دوزخ اینها در عذاب دوزخ شناور هسند به سمت یک ابوابی حرکت میکنند، یعنی گمان میکند این یک راهی برای او است، وقتی آنجا میرسد میبیند نه نیست، دوباره به یک سمت دیگری برمیگرد ، دوباره به یک روی دیگری برمیگردد.
روی کردن به وجوه مختلف دنیا توسّط انسان
این حالت اهل دنیا است. مدام به وجوه مختلف این دنیا روی میکند. در هر مقطعی به یک وجهی از این دنیا روی میکند. در ابتدا روی میکند خوب بچّه است «إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ»[۱۲] خوب با لعب است. آن یک حالتی است برای بچّه یک شأنی در باور خود است امّا خوب حالا آن شأن روی به سیر«وَ لَهْوٌ».
فرو رفتن انسان در لهویّات
وقتی آدمی به لهو میرسد، یک تلّقیهای از آن دارد. وقتی به لهو میرود، میبینی ۱۵ سال دارد هنوز در لهو است. ۱۷ سال دارد هنوز در لهو است. الآن میبینی ۲۰ سال دارد هنوز در لهو است. سوار ماشین میشود و مدام در خیابانها میچرخد. اخر این ماشین برای این است که انسان را از یک جایی به یک جای دیگر برساند. برای این خود ماشین موضوعیّت تامّه شده است. مدام بچرخد از اینجا به آنجا برود و از آنجا به اینجا برود. «إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ» بعد «وَ زینَهٌ» میگفت: طبقهی سیزدهم برج را -من که ندیدم ان کسی که میگفت، امّا آدمی بود که بیهوده نمیگفت- داده است دیوار آن با جرثقیل برداشتند، یک بنز آلبالویی را آورده است آنجا گذاشته است. در طبقهی سیزدهم برج، یک سنی آنجا درست است، روی آنجا گذاشته است، بعد داده است این دیوار را چیدند و اینها گفتند: این ماشین که از اینجا بیرون نمیآید؟ گفته: لذّت آن را میبرم این را برده است و طبقهی سیزدهم برج گذاشته است، این را نگاه بکند. شما دیگر از این دیوانهتر چه کسی را میخواهید، خود او است.
مذمّت فخرفروشی در قرآن
«وَ زینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ» این را دارم، آن را دارم، یک باغ آنجا دارم. بعضی پیش همدیگر مینشینند به دروغ پنج تا باغ آنجا دارم، او میگوید: ۱۲ تا آنجا دارم. چهار تا چاه نکنده دارم، پنج تا ساختمان نساخته دارم، آن را دارم، این را ندارم. حالا بعضیها هم راست میگویند. این را دارم، آن را ندارم.
فخر فروشی به تعداد اولاد
«وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» چند تا نوه داری، چند تا نتیجه داری؟ یک نفر از اینها هم میآمد سر قبر تو فاتحه بخواند. این پیش خود اینقدر نوه دارم، اینقدر نتیجه دارم. اینها برای تو نیست، یک تعلّقات موهومی است که تو این حرفها را برای خود ساختی. میبینی همهی آنها میریزد. همهی آن میریزد، خدای متعال برای ما در این دنیا علی الدّوم به نمایش قرار داده است.
مذمّت دل بستن به دنیا
وقتی دو تا اسکناس هزار تومانی انسان گم میشود، چطور یک دفعه دستپاچه میشود میگوید: چه شده است، مدام این طرف و آن طرف را میگردد، به همین اندازه که اینجا را میگردد، آنجا را میگردد این برای انسان عبرت است که روزی که این عالم را از دست میدهی، اگر به این عالم دل بسته باشی بسیار عذاب میکشی، همانطور میشود. اگر یه ابن عالم دل بسته باشی ببین یک هزار تومانی گم میشود چطور میشوی، حجره را زیر و رو میکنی که این چه شد. حالا اگر به این عالم دل بسته باشی همینطور میشود. خود را موهن میبینی. وقتی خود را وهن دیدی، خود را در مقام سستی دیدی، خود را در مقام بیجایگاهی دیدی، آنگاه آدمی خود را در سختی مهین میبیند. «لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ».
معنای استکبار
ببینید در آیهی بعدی گویا دارد سبب این مهین بودن عذاب را ذکر میکند میفرماید: او خود را بزرگ میانگارد. «وَلَّى مُسْتَکْبِراً»[۱۳] استکبار یعنی دارد خود را بزرگ میشمارد. آن کسی که دارد خود را بزرگ میشمارد به یک جایی برسد ببیند بزرگ نیست، چطور خود را دیگر بیچیز میبیند.
مثالی از یک کتاب روانشناسی پیرامون از بین رفتن باورها
من به نویسندهی آن کتاب کار ندارم امّا صاحب کتاب انسان در جستجوی معنا او دارد همین را میگوید، این یک کتابی است در روانشناسی نوشته شده است، در فنّ خود هم یک موقعی به آن خیلی اقبال شد. عرض کردم من به نویسندهی آن کار ندارم. میگوید: ما هر کدام برای خود یک جایگاه و باورهایی داشتیم، هر کدام برای خود. بعد توضیح میدهد که من نامزد داشتم، خانه داشتم، زندگی داشتم، مدام داشتم، داشتم. اصلاً خود من پزشکی خود را گرفته بودم، مریض داشتم، مطب داشتم، ما را آوردند، سوار قطار کردند، از آن خیابان مسکونی من را عبور میدادند، میدیدم ما اینطور کله میکشیم، این خیابان خود را ببینیم، این دارد تعلّقات خود را میگوید. این مدام اینجا را ببینیم، او میگفت: اینجا خانهی من است. او میگفت: آنجا خانهی من است. تا توصیف میکند وقتی ما را به اردوگاه مرگ رساندند، یک مرتبه صدای نعرهی همه بلند شد. صدای نعره بلند شد بعد میگوید: به آنجا آوردند، تمام لباسهای خود را کندیم، یکی یکی نمره به بدن ما زدند، میگوید: یک دفعه دیدم همهی باورهای من آنجا ریخت. حالا یک شماره شدم. همهی باورها ریخت. حالا میخواهد از آن یک استفادهی روانشناسی بکند و اینها در محلّ خود، امّا اینکه انسان در قیامت در یک چنین موقعیتی قرار میگیرد که غیر فلان بن فلان هیچ چیزی نیست. ای فلان بن فلان همین. دیگر هیچ چیزی نیست. همهی آن باورهای موهومی که داشت، مگر اتّکای کسی به خداوند متعال باشد «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ * إِلى رَبِّها ناظِرَهٌ»[۱۴]، «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا».[۱۵]
روزی که پیشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.
آنجا دیگر کاری به مجاز ندارند، آنجا به دنبال حقیقت هستند. آن کسی که سرمایهی آنجا را ندارد، همین فشار و سستی را آنجا درک میکند.
[۱]– سورهی مریم، آیه ۴٫
[۲]– نهج البلاغه، ص ۵۱۱ .
[۳]– سورهی نحل، آیه ۷۰٫
[۴]– سورهی آل عمران، آیه ۱۴٫
[۵]– سورهی نحل، آیه ۷۰٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۱۶۶٫
[۷]– سورهی عبس، آیات ۳۴ تا ۳۶٫
[۸]– سورهی حج، آیه ۳۱٫
[۹]– سورهی حج، آیه ۱۸٫
[۱۰]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۱۱]– سورهی قصص، آیه ۸۱٫
[۱۲]– سورهی حدید، آیه ۲۰٫
[۱۳]– سورهی لقمان، آیه ۷٫
[۱۴]– سورهی قیامت، آیات ۲۳ و ۲۴٫
[۱۵]– سورهی فجر، آیه ۲۲٫
پاسخ دهید