چهارمین جلسه درس تفسیر استاد اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز چهارشنبه مورخ ۰۹ / ۱۰ / ۱۳۹۴ از ساعت ۱۴ لغایت ۱۵ در حسینیه امام رضا علیه السلام برگزار گردید که مشروح آن در ذیل آمده است.
- بهتانهایی که به پیغمبر اکرم نسبت میدادند
- انباء غیبی که بر پیامبر اکرم وحی میشد
- تبادلات تجاری نشانهای از مُثقف بودن اقوام عرب
- گمراه کردن از راه خدا به وسیلۀ اقاصیص
- واکاوی معنای لهو الحدیث
- معنای غِنا از نگاه عرب
- مصادیق لهو الحدیث
- جعل کلام برای انتقال مفاهیم است
- اشتقاقات کلمات
- استواری عرب بر اشتقاق اکبر و کبیر
- آثار و نتایج لهو و لغو
- کلمات بیهوده مصداق لهو الحدیث
- اضلال دیگران مصداق لهو الحدیث
- کلّی مشکک لهو الحدیث
- پرسش و پاسخ
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیه وَ لَعنَهُ اللهِ عَلَی أَعدائِهِم أَجمَعینَ».
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ»[۱]
بهتانهایی که به پیغمبر اکرم نسبت میدادند
در جاهای مختلف قرآن مطالبی در انتصاباتی که به نبیّ مکرّم اسلام (علیه و آله الصّلاه و السّلام) میدادند میفرماید. یک موقع میگفتند پیغمبر خدا تقوُّل میکند؛ یک بار میگفتند شعر میگوید؛ موقعی هم میگفتند که اینها اساطیر اوّلین است. «وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً»[۲] میگفتند اینها اسطورههای پیشینیان است و پیغمبر خدا اکتتاب کرده است.
البته نمیخواهم وارد آن بحث شوم امّا از این آیهی شریفه استفاده میشود که کفار پیغمبر را بیسواد نمیدانستند؛ «اکْتَتَبَها» میگویند او اکتتاب میکند و مینویسد، یعنی نسخهبرداری میکند. «فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً» صبح و شام بر او املاء میشود؛ کسی بر پیغمبر املاء میکند و پیغمبر اکتتاب میکند.
این از آن بهتانهایی است که به پیغمبر خدا میزدند مبنی بر اینکه در قرآن یک سلسله اساطیر است و پیغمبر آنها را از دیگران گرفته است. قرآن شریف در این زمینه مطالبی را آورده است؛ میفرماید: «ما کُنْتَ تَدْری»[۳] تو نمیدانستی که این مطلب چه است و قوم تو هم نمیدانستند. مثل ماجرای جناب یوسف که ذکر میفرماید. به این معنی که اینها در سایر کتب و در سایر اقوام و ملل نیست.
انباء غیبی که بر پیامبر اکرم وحی میشد
حالا اینجا بحثی پیش میآید. اگر اینطور فرض شود – مطلق فرض را میگوییم- که آنها میگفتند: جریان یوسف را خودش ساخته است و بقیّه را از سایر اقوام گرفته است، اینگونه میتوان پاسخ داد که اگر کسی بتواند داستانی مثل یوسف بسازد دیگر نیاز ندارد که از دیگران بگیرد، بلکه خود او هم میتواند افسانهپردازی کند. به عبارت دیگر نحوهی احتجاج با آن قول این است که اگر کسی بتواند چنین داستان مفصّلی مثل داستان یوسف بسازد، دیگر احتیاج ندارد که از دیگران بگیرد و افسانه درست کند. «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ»[۴] اینها از انباء غیبی است که بر تو فرستاده شده است و ما بر تو وحی کردهایم و این انباء را نه تو میدانستی و نه قوم تو میدانستند. یعنی منشأیی در تاریخ و در افسانهها ندارد.
این یکی از بهتانهای بود که به پیغمبر خدا میزدند و میگفتند که شما این مطالب را از دیگران میگیرید. در جاهای دیگر قرآن هم آمده است که میگفتند: اینها از اساطیر اوّلین یا اینها از اقاصیص گذشتگان است.
در ذیل این آیهی مبارکه تفسیری صادر از ائمّهی عصمت و طهارت (علیهم الصّلاه و السّلام) در مورد همین مطلب آمده است. البتّه روایت ضعف سندی دارد، امّا در مواردی که با پند، حِکَم و اقاصیص سر و کار دارد که اینگونه از آن استفاده میشود دیگر به ضعف سند توجّه نمیکنند مگر اینکه در آن مطلب منکری باشد. در تفسیر مأثور از معصوم (علیه الصّلاه و السّلام) اینطور دارد که میفرماید: بعضی از بازرگانان و تجّار عرب به ایران و به بلاد عجم مسافرت میکردند.
تبادلات تجاری نشانهای از مُثقف بودن اقوام عرب
خود این مطلب نشان میدهد که عرب، به معنای امروزه قومی مثقف یعنی متمدّن بودند. وقتی این اقوام به ایران بیایند و خرید کنند دیگر آنها زندگی وحشی ندارند. اینها از همان مؤیّدات است.
الآن بحث تفسیر داریم امّا این مطلب را استطراداً عرض میکنم. یکی از شئون تجارت همین است که با خود فرهنگ میآورد. الآن اروپاییها فشار میآورند و میخواهند کالاهای خود را به کشور بیاورند چون کالا با خود فرهنگ میآورد. این از دیرباز شناخته شده است، نه اینکه برای امروز باشد. یعنی خاصیّت صادرات این است که با خود فرهنگ را هم صادر و خاصیّت واردات این است که فرهنگ را وارد میکند. این معنا اصلاً در علم تبادلات شناخته شده است.
وقتی عرب برای مسافرت به ایران میآمدند معلوم میشود که این فرهنگ را با خود میآوردند. یا وقتی به روم میرفتند این فرهنگ را منتقل میکردند. مثلاً وقتی عربی به بلاد ایران مسافرت میکرد و برمیگشت، لباسی میپوشید و دیگر از لباسهای خشن آن زمان استفاده نمیکرد. زندگی اعراب در آن زمان بنا به قول امروزه ثقافهای بوده است.
این حرفها را یهود ساختند تا بگویند اعراب زندگی وحشی داشتند که بعد بگویند پیغمبر در بین وحشیها حرفی زده است و از این نتیجه بگیرند که در بین وحشیها حرف زدن مهم نیست، اگر بین ما حرف میزد آن موقع اهمیت بحث معلوم میشد! اگر گفتند عرب وحشی بود، بگویید مثل امروزِ آمریکا وحشی بوده است؛ اینگونه وحشی بودند، نه اینکه عرب لخت و عور بودند! چنین شخصی اگر لخت باشد آیا میتواند سوار کشتی بشود و به سمت ایران مسافرت کند؟! آیا میتواند سوار مرکب بشود و به روم برود؟! آیا میتواند به طرف چین برود و تجارت کند؟! چنین افرادی آیا از چین ملخ میآوردند یا اینکه از چین پارچهی سندس و حریر و استبرق میآوردند؟ همین اعراب بودند که این پارچهها را میپوشیدند و در اسلام پوشیدن آنها برای مردان حرام شد. پس معلوم میشود که این پارچهها بوده است تا اینچنین بفرماید که برای زن جایز است ولی برای مرد حرام است. اگر نبوده اینطور معنی میدهد که شارع مقدّس به سلب حکم کرده باشد! اینکه بگوییم هیچ چیز نبود، ظرف طلایی نبود، ظرف نقرهای نبود، لباس حریر و استبرق و سندسی نبود و شارع گفت: استفاده از آنها حرام است! وقتی استفاده نمیکردند که اصلاً شارع مقدّس در مورد آنها چیزی نمیگفت. پس معلوم میشود که اینها بوده است.
گمراه کردن از راه خدا به وسیلۀ اقاصیص
به هر حال در مورد این آیهی شریفه در تفسیر قمی این مطلب آمده است؛ البته در جاهای دیگر هم هست. تفسیر علیّ بن ابراهیم (رضوان الله تعالی علیهما) از مشایخ اقدم شیعه و از مشایخ مرحوم کلینی است. خود او و پدرش از مشایخ اقدم شیعه هستند. جناب قمی در اینجا روایت میکند که تجّار عرب به بلاد عجم، یعنی ایران میرفتند و در آنجا کتاب اقاصیص میدیدند مثل کتاب هزار و یک شب، مثل کتاب کلیله و دمنه. البته نه اینکه این کتابها را دیده باشند به این خاطر که کتاب هزار و یک شب در دورهی هارون الرشید شکل گرفته است. منظورم این است که آنها مانند اینگونه کتابها را میدیدند و به میان عرب میآوردند و میگفتند: محمّد هم از این حرفها میزند.
اینطور عرب را به ضد رسول خدا تحریک میکردند که بعد عرب میگفت: «وَ قالُوا أَساطیرُ الْأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصیلاً»[۵] اینجا میگوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ»[۶]. از آن اقاصیص به «لَهْوَ الْحَدیث» تعبیر شده است. آنها اشتراءِ «لَهْوَ الْحَدیث» میکردند. این با ظاهر آیه هم مناسبت دارد. یعنی آنها رمان و فکاهی و اقاصیص میخریدند و در بین عرب قرائت میکردند تا «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» تا اینکه مردم را از طریق نادانی و جهالتی که دارند، از راه خداوند ذو الجلال به گمراهی بکشانند. لذا یکی از تفاسیری که در ذیل این آیهی مبارکه شده است، این است.
معلوم میشود که آن موقع در بلاد عجم از این دست کتابها بوده است که اعراب میخریدند و همچنین معلوم میشود عربهایی بودند که به خط، مسلّط و به زبان فارسی آشنا بودند. مشخص میشود آنطور که بعضی تصوّر میکنند اینها قوم وحشی نبودند زیرا در قوم وحشی این حرفها نیست. قوم وحشی مثلاً به این فکر هستند که صبح را به شام برسانند و یک عدد گنجشک را از بالای درخت بگیرند! همهی فکر آنها همین است و کار دیگری ندارند. اما جامعهی اعراب آن زمان به معنای امروزه جامعهای متمدّن بوده است.
واکاوی معنای لهو الحدیث
«لَهْوَ الْحَدیثِ» یک عنوانی است؛ «لَهْوَ الْحَدیثِ» یعنی لهوِ حادث شده. در حدیث گفته میشود که عرب، کلام نو را هم حدیث میگوید، امّا نه هر کلامی را. یعنی در حداثتش و از آن جهت که نو است این را حدیث میگوید. به عبارت دیگر به آن جنبهی نویی، حدیث گفته میشود.
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ»[۷] خداوند ذو الجلال نیکوترین حدیثها را فرستاده است. معلوم میشود کلام را هم از آن جهت که حداثت دارد حدیث میگویند. کلام صوتی است که بر مخرج «فم» معتمد است و لذا حداثت دارد. این حداثت به سبب آن حداثتی است که در تموّج دارد؛ یعنی کلام مدام موج ایجاد میکند که به گوش ما میرسد.
«لَهْوَ الْحَدیثِ»[۸] یعنی سخن لهو. آنجایی که کلامی در اطلاق خودش است و مصادیقی را شامل میشود، اگر بتوانیم مصادیق دیگری هم برای آن پیدا کنیم، چنین مصادیقی هم میتواند در آن عموم وارد شود. مثل اینکه در روایات عامه و خاصّه آمده است که مصداق «لَهْوَ الْحَدیث»، غنا است.
معنای غِنا از نگاه عرب
لغت «غِنا» از معنایش حکایت میکند که از مادهی غِنی و زیادتی است. عرب به آن زیادتی که در کشیدن اصوات است غنا میگوید. به عبارت دیگر اگر همینطور صدایش را بکشد و در آن فایدهای نباشد غنا است. مثلاً میخواهید بگویید آب را بده، امّا کلام را میکشید؛ میبینید که فایدهای در آن نیست و لذا کشیدن بیهودهای است. گاهی بعضی از افراد خواستهاند که از معنای غنا، آلات لهویّه و آلات طربیّه را استخراج کنند در حالی که آنها مصادیق خود را دارد. در روایات اسم این آلات آمده است مثل سهتار، سیتار، گیتار، دف، نی و… . اسم چندین آلت از آلات لهویّه در روایات آمده است که حکم فرمودهاند باید از آنها اعراض و برحذر شود. حالا اگر این آلات هم از مصادیق «لَهْوَ الْحَدیثِ» باشند درست است، امّا اینکه آیا غنا هم شامل آنها میشود یا نه، یا اینکه غنا فقط صوتی است که از حلق انسان خارج میشود باید در محل خود بحث شود. امّا ظاهراً آنها آلات لهویّهای است که حکمِ حرمتشان مثل حکمِ حرمت غنا است. همانطور که غنا حرام است، آن آلات هم حرام است؛ امّا آنها از حیث کلّیّت در تحت این کلّیّت نیستند، مگر اینکه در آنها هم امتداد صوت لحاظ شده باشد.
مصادیق لهو الحدیث
- ما برای این آیه کدام معنا را انتخاب کردیم؟ کلام نو یا حادث شدن را؟
– عرض کردیم «لَهْوَ الْحَدیثِ» کلّیای است که مصادیقی دارد، حالا یکی از مصادیق آن غنا است و یکی از مصادیق آن آلات طربیّه است، مثل مثل مزمار، دف، سیتار، گیتار، ستار که اینها در روایات آمده است. از آن جهت که در همهی اینها رعایت یک کلّی شده است بنابراین دلالت به حداثت صوت میکند؛ امّا این حداثت صوت یا لهواً است و یا فائدتاً. لکن اینها لهواً است که در آن فایدهای نیست.
یکی از آن مصادیق هم سخن بیهوده است که این آیهی مبارکه به نحو اطلاق فرمایش میفرماید؛ امّا یک موقع مطلق میگوید و ارادهی مقیّد میکند. این خیلی شایع است. مثلاً میگوید انسان اهل غفلت است ولی منظور از آن یک شخص خاصّی است. به نحو عموم میگوید امّا ارادهی خصوص میکند. این در کنایاتِ کلام زیاد است.
- منظور از بیهودگی و لهو بودن چیست؟
– ما هنوز از بحث خارج نشدیم و این مطلب را بیان میکنیم.
جعل کلام برای انتقال مفاهیم است
«لِیُضِلَّ» یعنی «لأن یُضِلَّ»، یعنی «لإِضلالِهِ» یا «لإِضلالِهِم» حالا بستگی دارد که مفعول آن چه باشد. اگر مفعول آن جمع باشد «لإضلالهم» و اگر مفعول آن مفرد باشد «لإضلاله». «لِیُضِلَّ النَّاس» یعنی «لإِضلال النَّاس». کلامی را میگیرد و با این کلام و صوت گروهی را به اضلال میاندازد. جعل این کلام برای انتقال مفاهیم است، یعنی مفاهیمی را میخواهد انتقال بدهد. این مفاهیم یا مطابق واقع و حقیقت است یا مطابق واقع نیست. وقتی مطابق واقع نباشد، لا مَحاله پوچ است. وقتی پوچ باشد برای آن ثمری مترتّب نیست مگر ثمر عدمی. مثال «سَبیل» را زده است. جایی مقصد است و راهی هم هست. شما این راه را بروید به آن مقصد میرسید، امّا به آن مقصدی که در نظر شما است نمیرسید. جنبهی عدمی پیش روی شما است. یعنی به آن چیزی که مقصد و مرام شما است دست پیدا نمیکنید، چون مسیری را میروید که غایتِ مورد نظر در آن مسیر محقّق نمیشود پس عمل شما، عمل لغو است.
پس کلامی که میخواهد بر مدعای شما دلالت کند لهو و بیهوده میشود. لهو را هم از این جهت لهو میگویند که لغو است و ظاهراً در آن اشتقاق کبیر یا اشتقاق اکبر شده است. چون اشتقاق کبیر و اکبر را به دو نوع گفتهاند.
اشتقاقات کلمات
در اشتقاق کبیر و اکبر اینطور گفتهاند که مؤلّفات دو کلمه یکی است امّا جا به جا شده است. مثل زید و دیز. مؤلّفات کلام اینها یکی است، امّا جا به جا شده است. حالا آن جایی که مفهوم دارد و هر دو کلمه یک مفهوم را میرساند یعنی تقاریب مفاهیم دارد امّا جا به جا شده است، بعضی میگویند اشتقاق کبیر است و بعضی میگویند اشتقاق اکبر است.
در اشتقاق دیگری میگویند که دو حرف از سه تا با هم اشتراک دارند و یکی اختلاف دارد امّا با همدیگر متقارب المخرج هستند و معنای آن کلمات به هم نزدیکاند. مثل لهو و لغو. «غ» و «ه» با هم متقارب المخرجاند. اینطور نیست که یکی از انتهای حلق باشد و دیگری از سر لب. میبینید که معنای این دو کلمه هم به یکدیگر نزدیک است.
استواری عرب بر اشتقاق اکبر و کبیر
شخص بیسوادی که خودش نفهمیده بود با تعجب میگفت: حدیث ساختهاند و جعل آن چقدر بچّهگانه است! فاطمه از فاطر مشتق شده است! فاطمه از فا و طا و میم است و فاطر از فا و طا و را. اشتقاق آنها به هم ربطی ندارند. گفتم: این حرفی که میزنید برای خودتان است! به خود زحمت ندادید که اقلاً مطوّل را بخوانید و ببینید آنجا چه بحثی بیان شده است! آنجا اینگونه آمده است که اشتقاق در اینجا اشتقاق صرفی نیست، بلکه اشتقاق کبیر و اکبر است. اتّفاقاً عرب بر این خیلی استوار است و در زبانشناسی این اشتقاق خیلی کاربرد دارد. مثل «ماء» و «میّه» که میگویند این دو از یک اصل سنسکریت مشتق شده است. عرب ماء میگوید و فارس میّه. «اور میّه» یعنی شهرِ آب، نه «ارومیه»؛ البته بعداً ارومیه شده است. اور شلیم یعنی شهر سلیمان و اور میّه یعنی شهر آب. اتّفاقاً زبانشناسان در اینگونه اشتقاقات خیلی کار میکنند و اینطور است که میگویند ریشهی این لغت سنسکریت است یا ریشهی این لغت سامی قدیم است. از همینجا این مطالب را میگویند. اصلاً آن چیزی که در علم لغت و زبانشناسی در سطح آکادمیک مطرح است این اشتقاق است و اتّفاقاً این بیشتر محل بحث است.
آثار و نتایج لهو و لغو
«لَهْوَ الْحَدیثِ» مثل لغو الحدیث است. لهو هم از آن جهت که لغو است میگویند لهو و بیهوده است. مثلاً صبح تا غروب تیلهی گِلی درست میکرد و با رفقایش سر تیله گِلی دعوا میکردند و یقهی همدیگر را پاره میکردند و گریهکنان که مال من را گرفتند به خانه میآمد. شش عدد تیله گِلی در دست داشت و لباسش هم گِلی بود. مادرش کتک سیری به او میزد و تیلهها را هم داخل باغچه میریخت و میگفت لباست را در بیاور! مادر لباسها را میشست و فرزندش را هم کنار بخاری مینشاند. او صبح تا غروب استحصال میکرد و همهی استحصالش یک پس گردنی میشد! ببینید چگونه لغو است. لهو به این صورت لغو است. کلام بیهوده هم اینطور است. در قرآن آمده است «زُخْرُفَ الْقَوْلِ»[۹]. شخص مدام حرف میزند و در پایان از آن چیزی به دست نمیآید؛ آب به هاون کوفتن است. قدیم که در خانهها چرخ گوشت نبود، بلکه هاون بود. در اصطلاح میگفتند: خانه با هاون آن است. وقتی قدیم میخواستند سند بنویسند، میگفتند: ملک را با همهی متعلّقات و ملزومات و… فروخت «حَتَّی الوَتَدِ فِی الجِدَار، وَ حَتَّی السُلَّمَ عَلیَ السَّطح». حتّی آن میخی که در دیوار است و حتّی نردبانی که بر پشت بام است،. فرد میگفت این را نفروختم یا آن را نفروختم. اگر اینکار را نمیکرد طرف مقابل شر میکرد. به همین خاطر در تهران قدیم رسم بود که میگفتند خانه با هاونِ آن است. در خانهها هاونهای سنگی بود که چرخ گوشتِ آن موقع بود. گوشت را داخل آن میریختند و ریز میکردند، که الآن به آن کباب کوبیده میگویند. آن گوشت را با چاقو خرد و ریز میکردند و بعد داخل هاون میریختند و میکوبیدند. گوشتی که کوبیده میشد یک استحصالی داشت و از آن چیزی به دست میآمد. امّا اگر آب بریزد میگوید آب به هاون کوفتن است. صبح تا غروب آب بکوبد! چیزی از آن به دست نمیآید. اوّل و آخر آن آب است. کلام لهو آب به هاون کوفتن است.
حالا شخصی صبح تا غروب نیلبک بزند؛ در پایان که از جای خود بلند میشود در سرش مثل دیگ صدای ناهنجار میدهد و چیزی هم به آن اضافه نشده است. حالا اگر لوفرض مرضی داشت که با این صدا خوب میشد مسأله ثابت بود. البته که بعضی مرض دارند که بگویند این اصوات مرض را خوب میکند. امّا اگر یک موقع با صوتی مثلاً با صدای ویولن توانستند خالی را از صورتی بردارند که ممکن است در آینده چنین بشود -چطور با آب تیغ درست کردند-، در آن یک فایدهای دارد که به همین منظور در نظر گرفته میشود. خدا میداند که یک موقع سوار ماشین میشوم و صدای ضبط موسیقیای را پخش میکند سرم درد میگیرد. میگویم: آقا! خاموش کن! میگوید: برای جمهوری اسلامی است. میگویم: عزیز من! نگفتم که برای کجا است؛ مگر من باید هر چیزی را بشنوم؟! آنقدر فکرم مشغول است که وقت نمیکنم این چنین اصواتی را بشنوم. بعد میبینی که شخصی در کوچه راه میرود و گوشی در گوش خود گذاشته و راه میرود! بنده نمیفهمم که او چه آرامشی پیدا میکند.
کلمات بیهوده مصداق لهو الحدیث
«لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ»[۱۰] حالا اگر شخصی کلام بیهودهای گفت چه کار میکنید؟ مثلاً یک ساعت برای شما قصّه تعریف کرد، از تلخی و شادیاش گفت، از غمش گفت، از خوشیاش گفت، حالا شما میخواهید روی سخنان آن فرد فایدهای مترتّب کنید؛ یک دفعه در پایان بگوید از خواب پریدم! شما چه کار میکنید؟! هیچ فایدهای بر گفتار چنین شخصی مترتّب نمیشود. لذا یکی از مصادیق لهو الحدیث، کلمات بیهوده است.
اضلال دیگران مصداق لهو الحدیث
اساطیر هم همینگونه هستند. رستم خم سهراب را گرفت و یک خمش را بلند کرد! یا از طرف دیگر میگوید: عطش به حسین کرد شبستری فشار آورده بود؛ آمد و لب چاه آب نشست. طرف راست را نگاه کرد، طرف چپ را نگاه کرد تا پیاله ببیند امّا ندید! عطش به او فشار آورده بود! کندهی زانو را به زمین کوفت و بعد دو دستش را در دو طرف چاه گذاشت و چاه را به سمت آسمان بلند کرد و آن را خورد! همه تعجّب کردند! نه کسی توانست چاه را بلند کند و نه کسی سیراب شد! فقط یک نفر در این میان فایده برد؛ آن کسی که معرکه گرفته بود پولها را داخل جیب خود گذاشت و رفت! «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» فایده این است که دیگران را اضلال کند. لذلک هر سخنی که باعث اضلال دیگری شود مصداق لهو الحدیث است. از اینجا میتوان مطرح کرد که وارد کلّی مشکّک هم بشود؛ یعنی کلامی برای جناب عالی لهو الحدیث باشد و برای دیگری نباشد.
کلّی مشکک لهو الحدیث
فردی در قم زندگی میکرد به نام آقای قاضی که انسان بسیار ربّانی و خوبی بود؛ خدا رحمتش کند. ایشان با امام هم دوست بود. به منزل امام رفته بود و وقتی خواست دست به کتاب فتوحات بزند، ناگهان امام فرمودند: آقای قاضی! آن کتاب به درد شما نمیخورد، زمین بگذار! هر چیزی هم فنّان خود را دارد. لذلک –وارد حکم نمیشویم؛ فعلاً بحث فتوایی نیست، بلکه بحث تفسیری است- میشود فرض کرد که لهو الحدیث داخلِ در کلّی مشکّک باشد یعنی برای کسی این امر لهو باشد و برای دیگری نباشد. لذا از اقاصیص و حِکَم میشود کسی حکمت استفاده کند و میشود کسی حکمت استفاده نکند. حالا از این استفاده میشود احکامی را بیرون کشید.
پرسش و پاسخ
- (سوال نامفهوم)
- وقتی باعث ضلالت میشود لهو الحدیث است، امّا اگر باعث استفاده شود دیگر لهو الحدیث نیست. یعنی وقتی اینگونه شد، میشود برای یک نفر لهو الحدیث باشد و برای دیگری نباشد.
– (سوال نامفهوم)
- گفتیم که آن آلات مصداق است و آنها هم تحت لهو الحدیث قرار میگیرند، امّا نه در سخن لغو و سخن لهو. آنها به نسبت خودشان نصوص علی حده دارند.
- مگر نفرمودید که غنا یک نوع زیادتی است… (سوال نامفهوم)
– آنجا لغت را تفسیر کردیم که چرا به غنا هم لهو الحدیث گفته شده است. ما سراغ اصطلاح نیامدیم، بلکه لغت را تفسیر کردیم.
– در اصطلاح آن را به خواندن میگویند؛ درست است؟
– اصطلاحِ آن اوّل در اینکه آیا این لغت حقیقت متشرّع است یا حقیقت شرعی باید بحث بشود. امّا در هر صورت لااقل یکی از مصادیق آن قطعاً صدایی است که در آن مدّ و ترجیع میدهند. حالا از این بیشتر که آیا شامل آن آلات میشود یا نه، یا اینکه یک سلسله نصوص بر حرمت آن آمده است یا نه، دیگر اوّل بحث است.
- اینکه این صدا معمولاً با آن آلات هم همراه است…
– خیر! معمولاً نیست. آواز خوانی معمولاً اینطور نیست. صدا، صدا است و آلات سوا است. مثلاً شما به بیابان میروید و چوپان برای خودش باباطاهر میخواند. حالا اگر بخواهند پروپاگاندا بکنند در کنار آن نی هم میزنند.
- بنابراین سخنی که صفت اضلال داشته باشد لهو الحدیث است. پس همان جایی که حضرت امام ایشان را منع کرده بود آن عبارت لهو الحدیث نبود…
– گفتیم که وارد مرتبهی تشکیکی میشود. یعنی به نسبت یک نفر میتواند باشد و به نسبت دیگری میتواند نباشد؛ امّا حالا آیا تحت عنوان لهو الحدیث قرار میگیرد یا تحت عنوان «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»[۱۱] اینجا محل بحث است.
– امّا از قرینهای که در این آیات نسبت به تقابل لهو الحدیث با قرآن است مشخّص میشود که لهو الحدیث محتوای ضد قرآنی دارد.
– این سخن شماست و باید روی آن بحث کنیم.
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ»[۱۲] که بقیّه برای بعد باشد.
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۲]– سورهی فرقان، آیه ۵٫
[۳]– سورهی شوری، آیه ۵۲٫
[۴]– سورهی یوسف، آیه ۱۰۲٫
[۵]– سورهی فرقان، آیه ۵٫
[۶]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۷]– سورهی زمر، آیه ۲۳٫
[۸]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۹]– سورهی انعام، آیه ۱۱۲٫
[۱۰]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۱۱]– سورهی اسراء، آیه ۳۶٫
[۱۲]– سورهی فرقان، آیه ۶٫
پاسخ دهید