- شأن و عظمت انسان در محقّق شدن مقام استخلاف
- جایگاه هبوط فی الارض
- جایگاه ملائکه
- مقام و شأن انسان
- شرایط رسیدن به مقام استخلاف
- حاصل شدن مقام استخلاف در تربیت و ظهور آن در انسان
- هجرت از مکّه به مدینه نماد شأن استخلاف
- نبودن کُره در اسلام و بودن آن در نزد آدم تنبل
- مراحل رشد قوه
- رشد ابتدایی قوه در بیت خود
- حالت «أَفْلَحَ» چیست؟
- رسیدن به فلاح و واقع شدن در تربیت خدایی
- انواع تربیت
- به دست آوردن علم از نزد نفس خود و نرسیدن به فلاح
- تربیت در وادی انانیّت
- سعی اهل کفار در تباهی خود و سعی اهل ایمان در رسیدن به فلاح و رستگاری
- خالی نبودن ذهن انسان از فکر
- نرسیدن به ترقّی و پیدایش لهو الحدیث
- لهو و لعب بودن در کلام
- حکایت درس نخواندن و گرفتار لهو الحدیث شدن
- دستیابی محسنین به سربلندی و هدایت الهی با گذراندن مراحل
- خارج شدن از هدایت الهی و رسیدن به لهو الحدیث
- خاصیّت اهل بدعت، کثرت در یاوهگویی
- فروش لهو الحدیث و به ضلالت افتادن دیگران
- لزوم تحصیل و تکسّب در اشتراء
- بیانهایی از آیات قرآن در مقام تربیت الهی
- گوش کردن سخن اهل بدعت و عبودیّت از آنها و ظلالت افتادن
- علم داشتن و نداشتن در ضلالت و گمراهی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ وَ لَعنَهُ اللهِ عَلَی أَعْدائِهِمْ أَجْمَعینَ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۱].
شأن و عظمت انسان در محقّق شدن مقام استخلاف
شأن انسان شأن مقام استخلاف است و عظمت انسان هم به محقّق شدن مقام استخلاف در ارض وجودی او است. «لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»[۲]، «یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فِی الْأَرْضِ»[۳] اینکه گفته میشود آدمی مقام خلیفه اللّهی را دارد، این به معنای ظهور اسماء و صفات خداوند ذو الجلال از افق وجودی انسان، از ارض قابلیّت انسان است.
جایگاه هبوط فی الارض
این هبوط به ارض، این مقام استخلاف، این مقام استقرار در شأن قابلیّت است که انسان در جایگاه قابلیّت مستقر شود. این همان هبوط إلی الارض است. در هبوط إلی الارض شأنی از انسان به ظهور میرسد که شأن تمام قابلیّت است، در ملک اینگونه نیست.
جایگاه ملائکه
اینکه ملائکه به انسان سجده میکنند، از این جهت است که ملائکه هر کدام ظهور برخی از اسماء خداوند متعال هستند. مثلاً جناب عزرائیل (علیه السّلام) ظهور و جلوهی اسم قابض خداوند متعال است. دیگر راه به اسم باسط ندارد. جناب اسرافیل (علیه السّلام) ظهور اسم باسط خداوند متعال است، دیگر راه به اسم قابض ندارد.
مقام و شأن انسان
امّا انسان شأنی دارد که هم مقام بسط از آن میشود به ظهور برسد و هم مقام قبض میشود از آن به ظهور برسد. لذلک به حسب ذات و به حسب کینونت است نه به حسب فعلیّت که ملک به انسان سجده میکند و این مقام آن مقام استخلافی است که میبایست از انسان به ظهور برسد.
شرایط رسیدن به مقام استخلاف
«إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهً»[۴] همین مقام استخلاف است؛ استخلاف اسماء و صفات خداوند متعال. این مقام برای انسان قرار داده شده است و بدون تربیت هم محقّق نمیشود. تا انسان از جنب خود به جنب اله تجافی نکند «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّهِ»[۵]، «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»[۶] تا تجافی نکند و به سمت خداوند ذو الجلال حرکت نکند او در مقام قوهی خودش باقی است، به ظهور اسمی نمیرسد و این هم در شأن تربیت برای انسانها حاصل میشود.
حاصل شدن مقام استخلاف در تربیت و ظهور آن در انسان
لذا میبینید در قرآن آن شأنی که ناظر به تربیت است بسیار ظهور دارد. در جایگاه متعدّد، در آیات متعدّد این شأن خیلی ظهور دارد. «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»[۷] پرورش دهنده، آن ذاتی که وجود از قوه به فعل میرساند «الَّذی خَلَقَنی فَهُوَ یَهْدینِ * وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِِ»[۸] و انسان را حرکت میدهد «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ»[۹] تصوّر میکنند این آیه مربوط به هجرت پیامبر است، مربوط به هجرت است، امّا نه هجرت از مکّه به مدینه. هجرت از خود به سوی خدا.
هجرت از مکّه به مدینه نماد شأن استخلاف
هجرت از مکّه به مدینه نماد این شأن است. «کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ» آنجا که پیغمبر را بیرون کردند نمیفرماید این حق است. «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَرُوا ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فِی الْغارِ»[۱۰] آنجا میفرماید: کفار او را از جایگاه خودش اخراج کردند.
نبودن کُره در اسلام و بودن آن در نزد آدم تنبل
امّا اینجا میفرماید: «أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ»[۱۱]خدا تو را از بیت خودت به حق خارج کرد. بعد میفرماید: این شأنی است که باید مؤمن هم این شأن را در خودش محقّق کنند «وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکارِهُونَ». کُره آنها برای این نیست که در اسلام کُره است، «لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ»[۱۲] در اسلام کُرهی نیست، این کُره برای خود شخص است، این کُره برای آدم تنبل است. «وَ إِنَّ فَریقاً مِنَ الْمُؤْمِنینَ لَکارِهُونَ * یُجادِلُونَکََ»[۱۳] آن هم بعد از تبیّن «یُجادِلُونَکََ»، نمیخواهند از جای خود حرکت کنند. امّا وقتی انسان تجافی کرد- این تجافی هم بعد از یقظه است– تجافی کرد یعنی تکانی خورد، خود را یک حرکتی داد آن وقت خدا او را راه میاندازد. این شأن سبب میشود که آن قوا در ارض وجودی انسان شروع به رشد کند.
مراحل رشد قوه
اینکه صاحب قوه است این قوه بعد از آنکه تجافی کرد شروع به رشد میکند یعنی حرکت میکند. حرکت یعنی از قوه به فعل رسیدن. شروع به رشد میکند. وقتی رشد میکند ابتدائاً این رشد یک قدری در بیت خودش است. فرمود: به بنی اسرائیل گفتیم بیوت خود را قبلهی خود قرار دهید.
رشد ابتدایی قوه در بیت خود
ابتدا این رشد در بیت خودش است، مثل یک حبه که ابتدا رشد آن در همان دانهی خودش است بعداً شروع به ارتزاق و سر بر آوردن از دانه میکند. باز هم هنوز بستهی عالم ملک است، هنوز از عالم ملک ارتزاق میکند. این رشد در این مرحله به قیام نیاز دارد. ابتدا باید یقظه کند، بیدار شود بعد باز تجافی کند و بعد قیام کند. «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»[۱۴] تا وقتی که به آن رشدی برسد که از عالم ملک یک سری بیرون بکند.
آنکه دلش را به غیر روزنهی روشنی است بر گلشن دنیا و روح از دو زندان تار
حالت «أَفْلَحَ» چیست؟
وقتی سر بیرون آورد حالا دیگر او را میبرند تا اینجا خودش باید یک تکانی بخورد، وقتی سر از عالم ملک برآورد حالا او را میبرند. این حالت را «أَفْلَحَ» میگوید. وقتی بذر را در زمین میکارد زارع این زمین را نگاه میکند، آن روزی که به زمین فرش زمرّدین نشسته است میگوید: «أَفلَحَهِ الأَرض» زمین سبز شد.
رسیدن به فلاح و واقع شدن در تربیت خدایی
پس یغظه به مقتضای خود عمل کرد، تجافی را به مقتضای خود عمل کرد «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ»[۱۵] خود را یک تکانی داد. به مقتضای قیام هم عمل کرد «أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى».[۱۶] حالا از عالم ملک سر به بیرون میزند. «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[۱۷] حالا به آن فلاح میرسد. «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۱۸] در اقامهی صلاه. «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ»[۱۹] برای خدا قیام کردن «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»[۲۰]، «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۲۱] اینان از ناحیهی پروردگار خود در تربیت الهی واقع شدند، در تربیت خدایی آنها واقع شدند.
انواع تربیت
تربیت یک موقع «مِن قِبَلِ نَفس» است، یک موقع «مِن عِندَ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَی» است. این دو با هم فرق میکند. «مِن قِبَلِ نفس» که باشد میشود تربیت کرد مثل کاری که مرتاض غیر متشرّع میکند با چشم خود تصرّف کند، با دست خود تصرّف کند. با بعضی از نیروهای خود تصرّف کند این همه تربیت شده است، امّا تربیت «مِن عِندی» شده است. «قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی»[۲۲] یک موقع است ثروت را در قرآن «ایهابُ مِنَ اللهِ» ذکر میفرماید مثل سلیمان، حشمت الله میشود. یک بار است «مِن عِندی» است این نکال و وبال است. خود ثروت فی حدّ نفسه مذموم نیست، اینکه منشأ آن کجا است؟ آیا «مِن عِندی» است یا «مِن عِندِ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَی» است.
به دست آوردن علم از نزد نفس خود و نرسیدن به فلاح
«قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی» آنجا که منشأ آن دنبال علم کیمیا رفته است، ظاهراً قارون با علم کیمیا به جایی رسیده بود. گفت: این از نزد نفس خودم است. از نزد نفس خودش است. نفس خودش اینطور او را به زمین فرو میبرد، گرفتار میشود، سمت فلاح حرکت نمیکند، تجافی ندارد، قیام ندارد بلکه یقظه هم ندارد.
تربیت در وادی انانیّت
تربیتی دارد این تربیت در وادی انانیّت است، بله آن را تربیت کرده است مثل دانهای که تربیت شده است امّا این دانه رشد نکرده است، جوانه زده است، سبز شده است امّا آن رشد را نکرده است در زمین باقی مانده است، میگندد و میپوسد. اگر رشد کرد به کمال خودش میرسد. او آنجا میگندد و میپوسد و از بین میرود. جانداران روی زمین آن را میخورند و تمام میشود و از بین میروند. امّا وقتی رشد کرد آنگاه یک جهان دیگری برای او مینمایاند، یک عالم دیگری به او نشان داده میشود.
سعی اهل کفار در تباهی خود و سعی اهل ایمان در رسیدن به فلاح و رستگاری
«أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۲۳] نه «مِن عند نَفسِهِم»، نه «مِن عِندی»، نه «فَتَوَلَّى بِرُکْنِهِ»[۲۴]، نه «ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا»[۲۵]، «مِنْ رَبِّهِمْ». میگوید آن هم سعی داریم. فرمود: کفّار سعی نمیکنند؟ «وَ سَعى فی خَرابِها»[۲۶] کفار سعی میکنند «یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى»[۲۷] هر چه سعی کردند. یکی «نُورُهُمْ یَسْعى بَیْنَ أَیْدیهِمْ»[۲۸] یکی هم در مقامی واقع میشود که او سعی خود را در خراب این عالم، در خراب خود و در تباهی خود به کار برده است، هر دو سعی میکنند «فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى»[۲۹]؛ «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۳۰] اینها به فلاح میرسند. سعی آنها به نتیجه میرسد. سعی آنها به فایده میرسد و الّا همه سعی میکنند، چه کسی است که سعی نکند.
خالی نبودن ذهن انسان از فکر
اصلاً انسان خالی از ذهن نیست، نمیتواند خالی از ذهن باشد. میگوید به چه چیزی فکر میکنی؟ میگوید هیچ چیز. دروغ از این بیشتر. مگر میشود به هیچ چیز فکر نکند. میگوید مرتاض سالها زحمت میکشد تا اینکه بتواند تخلیهی ذهن را در خودش محقّق کند که ذهن از چیزی خالی باشد. حالا او از ابتدای کار میگوید من به چیزی فکر نمیکنم، او در دروغ گفتن خیلی هنر دارد. خلاصه به یک چیزی فکر میکند. منتها میترسد که باطن او برملا شود میگوید به هیچ چیز فکر نمیکنم. گفت: چه میخوری؟ گفت: هم چرا. گفت: هم چرا مگر خوردنی است؟! گفت: در محضر حضرت عالی خوردنی است. گفت: چطور؟ گفت: من دارم نخودچی میخورم. به من میگویی چه میخوری؟ اگر بگویم نخودچی، میگویی به من هم میدهی؟ میگویم: نه. میگویی: چرا؟ میگویم: هم چرا. از اوّل همان لازمهی اخیرش را میگویم.
میگوید به چه چیزی فکر میکنی؟ میگوید: هیچ چیز. فکر او هزار جا است الّا در درس. میگوید: به چه فکر میکردی؟ میگوید: به حاج خانم فکر میکردم. میگوید: مگر اینجا جای فکر کردن به او است؟ میگوید: بله ببخشید، نفهمیدم. میگوید چرا نفهمیدی؟ میگوید: خودم هم نمیدانم چرا نفهمیدم. از اوّل میگوید به چه چیزی فکر میکنی؟ از اوّل میگوید به هیچ چیز، تا خود را خلاص کند و الّا دارد به یک چیزی فکر میکند، خالی از فکر نیست.
نرسیدن به ترقّی و پیدایش لهو الحدیث
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» اینها آن کسانی هستند که به آن ترقّی و آن تعالی لازمهی خودشان رسیدند. اگر نرسیده باشد چطور؟ هر چه باشد لهو الحدیث است. اگر به آن ترقّی لازمهی خودش نرسیده باشد. یک کسی است که به ترّقی لازمهی خود در اقتصاد رسیده است. به منزل او میآیید میبینید چه منزل عالی دارد. میگوید: آقا شما چطور این را به دست آوردید؟ مینشیند یک بحر طویل میگوید، امّا همه به درد اقتصاددان میخورد. اوّل به بازار رفتم اینطور کردم، اینطور رفتم تا به اینجا رسیدم. دو ساعت توضیح میدهد. کلام او برای اقتصاددان به درد میخورد.
لهو و لعب بودن در کلام
امّا یک کسی است کارتن خواب است. میگوید از کجا به اینجا رسیدی؟ میگوید: پدرم در حق من ظلم کرد. مادرم آدم حسابی نبود. یاوه میگوید، میخواهد خودش این را نپذیرد که خود من بیعرضه بودم و به این بدبختی رسیدم. لهو الحدیث میکند. کلام بیهوده گفتن یک بار لعب است، لعب بازی است؛ یک بار لهو است، لهو بیهودگی است. هر کسی که به ترقّی لازمه نرسیده باشد گرفتار لهو الحدیث میشود.
حکایت درس نخواندن و گرفتار لهو الحدیث شدن
یک آقایی درس نخوانده بود، ۱۲ سالی هم به نجف رفته بود آنجا نهایت کار خوب او این بود که از دور زیارت کرده و به امیر المؤمنین سلام کرده است. درسی در کار نبود، امّا نمیدانستند. ایشان میخواست از نجف برگردد جمع شده بودند و گاوی آورده بودند پیش پای او بکشند، علما هم کسی را اینطور تمکین نمیکنند. یکی گفت: سؤالی از او بپرسیم ببینیم چه کاره است. آمدند جلو استقبال کردند، خیر مقدم گفتند. یکی گفت: جناب شما در کفایه تحقیق میکردید –او اصلاً نمیدانست کفایه یعنی چه- گفت: در پایان شما تلبس را در حال محقّق کردید یا تلبس را در مبداء؟ دید اصلاً نمیفهمد این کلمه یعنی چه. اینجا هدایت الهی بود، اگر درس خوانده بود «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ» یک حرف خوبی میزد و سراغ بحث بعدی میرفت. امّا درس نخوانده بود حالا گرفتار لهو الحدیث میشود. گفت: آقایان داخل تشریف بیاورید -اداها را یاد گرفته بود- من عرضی محضر شما دارم، نجف خود را به شما بگویم بعداً شما هر سؤالی خواستید بپرسید. گاو را کشتند و آوردند گفت: عوام را بفرستید بروند مجلس علمایی است. علما نشستند. گفت: من که به نجف میرفتم یک بزرگی به من گفت: ببین در کثرت مشایخ کسی به جایی نمیرسد. یک ربانی پیدا کن ولو ۱۰ سال عمر تو صرف شود ضرر نکردی. من ۱۲ سال نجف بودم ۱۰ سال آن صرف شد. چون به این توصیه گوش کردم، همین ابتدای کار تکلیف ۱۰ سال مشخّص شد.
این دو سال بزرگی را پیدا کردم –آقایان یک نفسی کشیدند حالا به کفایه نرسیده لااقل لمعه را باید به یک جایی رسانده باشد- گفتند: خوب. گفت: این بزرگ از آنجا که میدانید در نجف به ما گفتند که ناز استاد کشیدن هم جا دارد. ما مدّتی ناز او را کشیدیم. یک سالی هم مشغول بودیم و ایشان هم قبول نمیکرد. یک سال او هم رفت. تکلیف معلوم شد یک سال هنوز مانده است، در یک سال میشود به یک جایی برسد. امّا سال دوم ایشان قبول کرد گفتند: لااقل سیوطی و مغنی را به یک جایی رسانده است ببینیم چیست. گفت: ایشان ضعف مزاج داشت. به مستحبّات هم مقیّد بود، میگفت: یوم الشروع یا یکشنبه است یا چهارشنبه است. ایشان یکشنبه با ما قرار میگذاشت ضعف مزاج غلبه میکرد نمیتوانست به درس بیاید. ما دوشنبه ایشان را تصادفاً یک جایی میدیدیم، میگفتیم جناب استاد تشریف نیاوردید؟ گفت: یک تأمّلی کنم إنشاءالله از چهارشنبه میآیم. چهارشنبه من خواب میماندم به درس نمیرسیدم. شبهای چهارشنبه تهجّد میکردیم خواب میماندیم. این سال اخیر ما هم اینطور گذشت حالا اگر کسی سؤالی دارد بفرماید. آدمی که کار نکرده است اینطور گرفتار لهو الحدیث میشود. امّا وقتی که کار کرده است میگوید بسم الله.
دستیابی محسنین به سربلندی و هدایت الهی با گذراندن مراحل
این آیهی مبارکه در این زمینه سخن میگوید. میفرماید: یک عدّه «هُدىً وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنینَ»[۳۱]بحث احسان شد، بحث اقامهی صلاه شد، بحث ایتاء زکات شد، بحث ایقان بالاخره هم شد. میفرماید: «عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ»[۳۲] اینها در طریق هدایت الهی هستند و اینان به سربلندی میرسند. حالا آن کسی که این راه را نمیرود او به یاوهگویی میافتد. از همه چیز میگوید که از آنکه باید بگوید، نگوید. چون در او هیچ خبرویّتی ندارد.
خارج شدن از هدایت الهی و رسیدن به لهو الحدیث
بعضی گفتند این آیات به هم هیچ اتّصالی ندارد که «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ»[۳۳]از قضا مفاهیم آن به شدّت به هم اتّصال دارد. تا وقتی در مسیر هدایت الهی است اینطور استوار و محکم است. از هدایت الهی که خارج شد «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ» وقتی اشتراء نکرد، شراء نکرد «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَهٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍٍ»[۳۴]، «یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»[۳۵]، «یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ»[۳۶] میشود. آن طرف هم شراء، این طرف هم شراء است. آن طرف شراء کمالات است، این طرف شراء یاوهگویی است.
خاصیّت اهل بدعت، کثرت در یاوهگویی
یکی از خواستههای اهل بدعت، کثرت در یاوهگویی است. اهل بدعت اینطور هستند. خاصیّت آنها کثرت یاوهگویی است. سخنان بیاساس، حرفهای قلمبه سلمبه میزنند که از آن یک چیزی به دست بیاید که در پایان از آن چیزی به دست نمیآید. یک موقع هم آنها قلمبه پرانی میکنند. یک کلماتی میگویند هیچ کسی معنای آن را نفهمد. میگوید در آن اسراری نهفته است. بله کلماتی است که در آن اسراری وجود دارد، امّا اینها یاوه است مثل کلمات میرزا محمّد علی باب. میگویند آقا این چیزهایی که میگوید اسراری دارد، این اسرار را غیر از صاحب آن سرّ کسی نمیفهمد. صاحبان سرّ انگلیسی فقط آنها میفهمند.
- سوال طلاب
- اشتراء دو جنبه دارد. هم خرید را دربرمیگیرد، هم فروش را دربرمیگیرد. بیع و شراء تا نخرد نمیتواند بفروشد.
– سوال طلاب
– باز آن هم خریده است، تحصیل کرده است. یا به دلالت التزام آن اخذ را میگیرد یا به دلالت و التطابق.
فروش لهو الحدیث و به ضلالت افتادن دیگران
در هر صورت شامل این شأن میشود یا به دلالت التزام یا به دلالت مطابقه. «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» کسی که دیگری را از راه خدا به اضلال میاندازد ابتدا او از راه خدا به اضلال افتاده است. نمیشود کسی در مسیر خداوند متعال در استقرار باشد و دیگری را به ضلالت بیندازد. میخواهیم استفاده کنیم که لهو الحدیث را میفروشد تا دیگران را از راه خداوند متعال به ضلالت بیندازد. میگوییم در این صورت هم است یعنی تا خودش نخریده باشد و به ضلالت نیفتاده باشد پس او نمیتواند دیگری را به ضلالت بیندازد.
- یک شخصی لهو الحدیثی را میگوید، ولی چون خریدار ندارد مانع میشود دیگر آن حرف را نمیزند. مثل همان محمّد علی بابی که فرمودید که اگر مستمع نداشت او هم حرف نمیزد. یعنی یشری لهو الحدیث کاملاً میتواند هر دو را شامل شود، یعنی کسی یک حرف لهوی را میفروشد مثل غرب که الآن به ما میفروشد یا اینکه یک کسی است خودش حرف یاوهای را میگوید یک کسی این لهو الحدیث را میشنود.
– من در عجبم ز می فروشان کیشان به زان چه فروشند چه خواهند خرید
لزوم تحصیل و تکسّب در اشتراء
تا خریدی در کار نباشد، فروشی در کار نیست. فرمایش حضرت عالی درست است. فرمایش حضرت عالی الآن همین تقریر عرایض بنده است. در هر صورت تا تحصیل و تکسّب نکرده باشد نمیتواند به عرضه در بیاورد، تا در مقام تحصیل و تکسّب نباشد. حالا نهایت این است یا به این «مَا یُحصَلُ بِه» خودش یا به آن اکتساب خودش ایمان دارد یا ندارد. امّا در هر صورت وقتی میخواهد به عرضه در بیاورد او باید خود هم این را بیع کرده باشد. خودش باید آن را تحصیل کرده باشد.
- عرض من این بود اضلال فقط از راه فروختن لهو الحدیث نیست، گاهی اوقات آدم اضلال میکند کسی را با خریدن لهو الحدیث گمراه میکند. تا کسی که حرف باطلی را میزند، خریدار حرف او میشوند…
– بله درست است امّا ظاهراً آیهی مبارکه «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» در مقام فاعلیّت است.
– یک تشابهی که در سورهی لقمان وجود دارد چهار آیه خطابی را بیان میکند، بعد میفرماید: «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۳۷] مثل همین آیه ۵ در سورهی بقره دارد. این چه ارتباطی با هم دارد؟
بیانهایی از آیات قرآن در مقام تربیت الهی
– من به تشابه این دو سوره توجّه نداشتم، امّا سابقاً ما سورهی بقره را هم بحث کردیم. همینطور است که میفرمایید یعنی همان مراتب استکمال را در آن آیات شریفه بیان میکند بعد سراغ مصادیقی میرود که آن مصادیق از این مقام هدایت اعراض و اضراب کردند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنینَ * یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذینَ آمَنُوا»[۳۸] باز آنها هم مصادیق کسانی هستند که از این تربیت الهی اعراض کردند و اضراب کردند. یعنی این آیات مبارکات بیانهایی از مقام تربیت الهی میفرماید بعد جنبهی مخالف آن.
گوش کردن سخن اهل بدعت و عبودیّت از آنها و ظلالت افتادن
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ»[۳۹] آقا میفرمایند: اشتراء لهو الحدیث بیانی است، منتها خلاف ظاهر است امّا میشود این استفاده را کرد امّا نه به عنوان تفسیر، به عنوان بحثهای الحاقی که میگوید با سکوتی که میکند کما اینکه در روایات است که اگر سخن اهل بدعت را گوش کنید شما آنها را عبودیّت میکنید. ایشان میفرمایند با آن سکوتی که میکند و استماعی که میکند، دارد اشتراء لهو الحدیث را میکند و با این اشتراء لهو الحدیث هم او خود را به ضلالت میاندازد و هم آن گوینده را در ضلالت خود محکم میکند. بنده اینجا فرمایش جناب عالی را تحکیم کردم، از این آیهی شریفه میشود استفاده خوبی کرد ولی از آن بحث تفسیری نمیشود، این از آیهی مبارکه استفاده میشود.
- شراء به معنای خرید نیست، ظاهرا به معنای فروش است.
علم داشتن و نداشتن در ضلالت و گمراهی
– عرض کردم به تلازم شأن خرید را هم در بر میگیرد، یعنی هر جایی که فروشی در کار است یک خریدی هم در کار است یعنی تکسّبی در کار است. از آیهی مبارکه استفاده میشود. دیدید ما هم در ابتدا در مقام بیان استفادهی از آیات شریفه بودیم. اینها همان مباحثی است که از آیهی شریفه استفاده میشود. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَری لَهْوَ الْحَدیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ»، این «لِیُضِلَّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ» یک بار است که به علم است، یک بار به غیر علم است. یعنی فرض این است. آیهی مبارکه در این مقام فرمایش میکند که کسی که از مقام راه خداوند متعال به ضلالت میافتد آنها بر ضلالت خود علم ندارند. یک موقع کسی به ضلالت خود علم دارد، یک موقع است که به ضلالت خود علم ندارد یعنی اهل بدعت، اهل انحراف به انحراف خودشان علم ندارند. «هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً * الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً»[۴۰] آنها گمان میکنند صنع خوبی را ایجاد میکنند با اینکه خودشان به انحراف افتادند.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– سورهی بقره، آیه ۵٫
[۲]– سورهی نور، آیه ۵۵٫
[۳]– سورهی ص، آیه ۲۶٫
[۴]– سورهی بقره، آیه ۳۰٫
[۵]– سورهی زمر، آیه ۵۶٫
[۶]– سورهی سجده، آیه ۱۶٫
[۷]– سورهی فاتحه، آیه ۱٫
[۸]– سورهی شعراء، آیات ۷۸ و ۷۹٫
[۹]– سورهی انفال، آیه ۵٫
[۱۰]– سورهی توبه، آیه ۴۰٫
[۱۱]– سورهی انفال، آیه ۵٫
[۱۲]– سورهی بقره، آیه ۲۵۶٫
[۱۳]– سورهی انفال، آیات ۵ و ۶٫
[۱۴]– سورهی سبأ، آیه ۴۶٫
[۱۵]– سورهی سجده، آیه ۱۶٫
[۱۶]– سورهی سبأ، آیه ۴۶٫
[۱۷]– سورهی مؤمنون، آیه ۱٫
[۱۸]– سورهی بقره، آیه ۵، سورهی لقمان، آیه ۵٫
[۱۹]– سورهی سبأ، آیه ۴۶٫
[۲۰]– سورهی نمل، آیه ۳، سورهی لقمان، آیه ۴٫
[۲۱]– سورهی بقره، آیه ۵، سورهی لقمان، آیه ۵٫
[۲۲]– سورهی قصص، آیه ۷۸٫
[۲۳]– سورهی بقره، آیه ۵، سورهی لقمان، آیه ۵٫
[۲۴]– سورهی ذاریات، آیه ۳۹٫
[۲۵]– سورهی کهف، آیه ۱۰۴٫
[۲۶]– سورهی بقره، آیه ۱۱۴٫
[۲۷]– سورهی نازعات، آیه ۳۵٫
[۲۸]– سورهی تحریم، آیه ۸٫
[۲۹]– سورهی طه، آیه ۲۰٫
[۳۰]– سورهی بقره، آیه ۵ و سورهی لقمان، آیه ۵٫
[۳۱]– سورهی لقمان، آیه ۳٫
[۳۲]– همان، آیه ۵٫
[۳۳]– همان، آیه ۶٫
[۳۴]– سورهی صف، آیه ۱۰٫
[۳۵]– سورهی نور، آیه ۶۲٫
[۳۶]– سوره لقمان، آیه ۶٫
[۳۷]– همان، آیه ۵٫
[۳۸]– سورهی بقره، آیات ۸ و ۹٫
[۳۹]– سورهی لقمان، آیه ۶٫
[۴۰]– سورهی کهف، آیات ۱۰۳و ۱۰۴٫
پاسخ دهید