درس تفسیر آیت الله اخوان با موضوع «تفسیر سوره لقمان» روز دوشنبه بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد مدرسه علمیه امام خمینی(ره) برگزار گردید که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی الله عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهِ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ».[۱]
بررسی معنای لغت صیرورت
صیرورت در لغت به معنای دیگرگونهای است. در بحثهای ادبی هم «صار» را به همین معنا ذکر میکنند که از آن سلسله افعال ناقصه است؛ یعنی اینگونه بود و آنگونه شد. بعد هم آن مثالی که میزنند به موضوع سرکه و انگور که بعد در نهایت این انگور بعد از شراب به سرکه تبدیل میشود. این را همان صیرورت میگویند؛ یعنی از حالی به حالی شدن، یعنی از شأنی به شأنی شدن، یعنی از یک موقعیت به موقعیت دیگر تبدیل شدن. اینکه انسان در این عالم که دارد زندگی میکند با یک سلسله تعیّنات، با یک سلسله تشخّصات، با یک سلسله از ارتباطات و بستگیها و وابستگیها است که هر کدام از اینها در محلّ خودش و برای خودش آن عظمت خودش را دارد، آن شرافت خودش را دارد، آن جایگاه خودش را دارد. من باب مثال، یکی از آن مثالهای واضح و روشن، در همین شأن والدین است که در همین آیات در مورد آن بحث میکند تا این اندازه به نسبت شأن والدین، به نسبت موقعیت والدین، به نسبت جایگاه والدین، آنقدر تأکید میکند، منظورش به این مرحله است.
در همین قرآن، در آن قسمت که در مورد شئون قیامت صحبت میکند، میفرماید: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ»[۲] یعنی همین که در دنیا این همه بر آن تأکید شد تا این اندازه بر آن توکید صورت گرفت و پافشاری شد، درگاه تمدّن نشئه، «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ» حکمت بالای نفی جنس میگوید هیچگونه ارتباطی بین آنها نیست و یا اینکه باز در آیهی دیگری میفرماید: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ»[۳] همینهایی که در این دنیا، «وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ»[۴] نه «فِی عُرْفِ النَّاس»، «فِی کِتاب الله» یعنی در آن چیزی که خداوند متعال لازم کرده است، یعنی در آن شأنی که خداوند متعال در این عالم قرار داده و براساس آن هم سؤال و بازخواست میفرماید، براساس آن طلب میفرماید. این در این عالم است امّا وقتی که تبدّل نشئه صورت میگیرد در این تبدّل نشئه گاهی میفرماید: «فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ»، گاهی میفرماید: «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ * وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِیهِ * لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»[۵] هر کسی شأن مخصوص به خودش را در آن عالم دارد.
معنای صیرورت و مراتب توحیدی
و لذلک خود این مسئله، از مصادیق بارز بود و الّا إلی ماشاءالله شاهد دارد. معلوم است که انسان با مرگ خود، در تبدّل نشئه قرار میگیرد. بلکه همین تبدّل نشئه را هم خداوند متعال در قرآن به عنوان نشئهی اولی فرموده است، «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَهَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ»[۶] آن وقت اینکه انسان بعد از مرگ در نشئهی دیگری واقع میشود که بنا به آن نشئهای که در آن واقع میشود. پس آدمی با مرگ خود از احوالی به احوالی، از شئونی به شئونی، از حیثیاتی به حیثیاتی صیرورت میکند. این شئون و این مراتبی که انسان بعد از مرگ آنها را طی میکند، اینها در بیان حکمی خودشان صیرورت از مقام کثرت به مقام وحدت است، مقام ما، به سوی مقام من، به سوی مقام توحید.
یک موقع است که خداوند ذو الجلال در قرآن در بیان مراتب توحیدی با مع الغیر میفرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیی وَ نُمیتُ»[۷]، «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ»[۸]، «إنَّا نَحْنُ …» ما چنین میگوییم، ما چنین میفرماییم، ما چنین اراده میفرماییم. یک جا میفرماید: من چنین میکنم، من چنین میفرمایم. سابقاً بحث آن گذشت. در صیرورت که میفرماید، میفرماید: صیرورت از مقام ما است به من، «وَ إِلَیَّ الْمَصیرُ»[۹]. این صیرورت به سوی مقام وحدت است، از کثرت رهیدن و در طریق وحدت سیر کردن. حالا آن کسی که خود را مهیّای شأن وحدت نکرده باشد دیگر در این مسیر تا چه اندازه سختی میبیند خدا به همهی ما رحم کند!
مقابلهی والدین با فرزندان در مسئلهی ایمان به یگانگی خدا
«وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً»[۱۰] در این آیهی شریفه فرضی میفرماید که والدین کسی هر دو مشرک باشند، «وَ إِنْ جاهَداکَ» اگر والدین تو نهایت کوشش را به کار ببرند. در یکی از مطالبی که در رابطه با زیارت عاشورا گفتهاند و میخواهند این زیارت شریف را سست کنند در حالی که سست نیست، میگویند در زیارت عاشورا دارد: «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» گاهی انسان واقعاً تعجّب میکند افرادی میخواهند بحث علمی کنند و معلوم میشود اینها اصلاً هیچ توجّهی به این مباحث ندارند. میگویند: در آنجا دارد «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ»، فرض را بر این میگیرند که «جَاهَدَ» لغتی است که همواره در عرب در مواضع مثبت به کار رفته است، با توجّه به آن ارتکاضی که در بحث جهاد دارند، میگویند پس این «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» غلط است. یک عدّه میآیند این «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» را با «ح» میخوانند و میخواهند آن را درست کنند با اینکه قاعدهی شهرت مقتضی این است که این عبارت، «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» باشد با «هـ». میگویند: شاید اینجا «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» باشد، یعنی انکار کردند سیّد الشّهداء سلام الله علیه را. حالا باز میتوان برای این رأی، وجهی در نظر گرفت. یا میگویند: اصلاً «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» غلط است.
شخصی میخواند: «وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى»[۱۱] گفت: عصا متعلّق به موسی صلوات الله علیه است، عصا متعلّق به آدم نیست، اینجا اشتباهی شده است! گفت: «وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً»[۱۲] گفت: خر متعلّق به حضرت عیسی صلوات الله علیه است، متعلّق به حضرت موسی صلوات الله علیه نیست! گفت: «شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا»[۱۳] گفت: خدا که غلط نمیگوید، این «شَدُرُستنا» است! بعد دید نمیشود حرفی زد کنار آن نوشت: «الغَلطُ وَ الله لِلمُصَنِّف لا الکَاتِب»!
هیچ کسی اینطور با بحث برخورد نمیکند! «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» موضوع را مفروغٌ عنه میگیرد، هیچ محل اشکالی نیست که «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» غلط است. چرا «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ» غلط است؟ چون جهاد، لغت مثبتی است و در مواضع منفی به کار نمیرود. کجا در مواضع منفی به کار میرود؟ حالا یک سخنرانی هم راجع به جهاد کن. بله، مثبت هست امّا این لغت هم در موضع مثبت به کار میرود و هم در موضع منفی به کار میرود، این هم شاهد آن. حالا اینجا هم حرف بزن که «الغَلطُ وَ الله لِلمُصَنِّف لا الکَاتِب»!
«وَ إِنْ جاهَداکَ» اگر پدر و مادر تو، تمام تلاش خود را به کار ببرند، آنجا «جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ»، اینجا «جاهَداکَ». اگر پدر و مادر تو تمام تلاش خود را به کار ببرند، تمام سعی خود را به کار ببرند، برای چه منظوری به کار ببرند؟ «عَلى أَنْ تُشْرِکَ» بر اینکه تو را مشرک کنند، «بِی» آن هم به مقام توحید. اینجا محلّ بحث زیادی دارد. نفرمود: «أَنْ تُشْرِکَ بِالله»، نفرمود: «أَنْ تُشْرِکَ بِنَا» اینجا جای بحث زیادی دارد. حالا فی الجمله اینکه یک موقع کسی تصوّر میکند که دارد اولاد خود را تربیت میکند و به تصوّر خود دارد او را با دلسوزی هم تربیت میکند امّا در واقع دارد او را به مقام کثرت و مقام منیّت و مائیت میکشاند و این همان شرک خفی را در پی دارد. میفرماید: تو داری به سوی مقام توحید سیر میکنی و والدین تو، تو را به سمت مقام کثرت سوق میدهند. حالا یا خودشان عالمانه دارند این کار را انجام میدهند یا دارند جاهلانه این کار را انجام میدهند. هر کدام از این دو مسئله، یک فرضی بر میدارد امّا در هر صورت این پدر و مادر دارند تو را از مقام توحید باز میدارند. حالا یا میخواهند به طور رسمی تو را مشرک کنند، بتپرست کنند، منکر خدا کنند، یک موقع میگوید: تو خدا را قبول داشته باش، توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید عبادی را قبول داشته باش، امّا در توحید افعالی یک مقدار به این علل و اسباب، توجّه استقلالی داشته باش و الّا «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ الْأَشْیَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَابِ»[۱۴] اینکه خداوند ذو الجلال هر امری را در این عالم بنا به اسباب قرار داده است امّا اینکه بیاید و اینکه بخواهد تو را بالاستقلال به اسباب توجّه بدهد، بخواهد تو را بالاستقلال به اسباب ملتفت کند، این هم همان شرک خفی است. بلکه اگر این توجّه، توجّه جلی به علل و اسباب باشد، همان شرک جلی میشود. در هر صورت نه اینکه دارد تو را از مقام خداپرستی برمیگرداند بلکه گاهی دارند از خود توحید برمیگردانند و گاهی از الزامات توحید تو را برمیگردانند.
مرحوم آیت الله آقا شیخ محمّد تقی بروجردی رحمه الله علیه در اهواز، صاحب کتاب عشرات –منظور آقای شیخ محمّد تقی بروجردی اصولی، صاحب تقریرات آقا ضیاء را نمیگویم- این دو همزمان با هم در تهران مشغول بودند، یکی از آنها در مسجد شیشه بود و دیگری در مسجد میدان غار بود. هر دو هم بزرگوار بودند. (مرحوم آیت الله آقا شیخ محمّد تقی بروجردی رحمه الله علیه در اهواز، صاحب کتاب عشرات) گفت: من میخواستم طلبه بشوم. پدرم برای من چه بساطی درست کرده بود که طلبه نشو. بعد نقل میکرد «فَسَاقَ الکَلام بطوله» میگفت: مفصّل چه بلایی بر سر ما آورد. میگفت: آخر الأمر از دست پدرم فرار کردم! در نهایت به نجف به محضر سیّد یزدی رضوان الله تعالی علیه رفته بود و آنجا وقتی زندگی خود را برای سیّد گفته بود، سیّد فرموده بود: لباس بیاورید و او را ملبّس کرد و لباس روحانیت به او پوشاند. بعداً زمان گذشته بود و… پدر او فوت شده بود. میگفت: من پدرم را به خواب دیدم، گفت: پسرم، من در دنیا نمیفهمیدم، مدام سعی میکردم و تو را به سمت تعیّناتی میکشیدم که الآن خود من گرفتار آن هستم، غافل از اینکه به اینجا آمدهایم و میبینیم همهی این تعیّنات برای ما باعث زحمت است. حالا که من در این عالم هستم به خود تو نیاز دارم، تو باید کارهای من را اصلاح و درست کنی. یک موقع والدین نمیفهمند، خودش نمیفهمد دارد چه کار میکند، تصوّر میکند که دارد به فرزند خود لطف و احسان میکند امّا در اصل دارد او را از مسیر ترقّی و تکامل باز میدارد.
در زندگی مرحوم آیت الله حاج ملّا علی کنی هم این اتّفاق وجود دارد که وقتی میخواست سراغ معارف دینی بیاید، پدرش او را نهی میکرده است. در زندگی مرحوم آخوند ملّا محمّد حسن نائینی آرندی هم چنین اتفاقی وجود دارد، در زندگی خیلی افراد وجود دارد که آنها وقتی میخواستند سیر توحیدی کنند والدینشان آنها را نهی میکردند، جلوی آنها را میگرفتند. البتّه انسان نباید انسان به گونهای عمل کند که باعث رنجش آنها بشود امّا به گونهای که به جایی بر نخورد، به حریمی بگیرد، به وظایف خودش مشغول بشود، در حقّ والدین خود بارّ باشد، نیکوکار باشد، حیّاً و میّتاً در حقّ آنها هم دعا کند. امّا این یکی از آن ابتلائات است که آدمی یک موقع گرفتار آن میشود.
«وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» اگر پدر و مادر تو حالا هر دو یا یکی از آنها «جاهَداکَ» تمام تلاش خود را به کار بردند، تمام همّت خود را به کار بردند… یک موقع آدم همّت خود را مصروف یک امر مثبت میکند، یک موقع خدا نکند که همّت خود را به یک امر منفی مصروف کند، شیطان هم او را مدد میکند و عساکر شیطان همگی برای کمک میآیند و این بندهی خدا در تنگنا میماند که با این همه فشار چه کند؟ با این همه سختی واقعاً چه کند؟ میفرماید: «فَلا تُطِعْهُما» در این امر، آنها را اطاعت نکن. «لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَهِ الْخَالِقِ»[۱۵] در معصیت مخلوق، مقام طاعتی نیست، نباید انسان طاعت کند. امّا در مورد والدین، نصوص خاصّه وارد شده است که انسان میبایست با آنها با مدارا سر کند، میبایست با آنها با لطافت سر کنند، وقتی که نباید با آنها با خشونت و تندی برخورد کند که بسا شورش کنند.
«وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» در دنیا با آنها با عرف با آنها زندگی کن. معروف، همان لغتی است که از کلمهی عرف گرفته شده است. عرف، به رواج در شئون خاصّی میگویند. در صنف فرش میگویند: خامه، آنجا خامه یک معنا دارد. در بحث لبنیات که وارد میشوید میگویند خامه، آنجا هم خامه، معنای دیگری دارد. در بحث خطّاطی هم میگویند: خامه. آنجا هم باز خامه معنای دیگری دارد. میبینید که یک لغت است ولی معانی مختلفی دارد. همینطور در سایر موارد نیز هر کدام برای خودش تعریف خاصّی دارد.
چون سر خامه روی نامه نهی زیر این خامه نقطهای پیدا است
اینجا خامه معنای قلم میدهد. آنجا (در بحث لبنیات) خامه آن شیئی است که انسان آن را مصرف میکند، میخورد، آنجا (در صنعت فرش) خامه به معنای آن رشتههایی است که بافت را صورت میدهند. هر کدام از اینها برای خود معنایی دارند. در عرف خودش، معانی خاصّ خود را دارند.
اسلام برای خود، عرف آورده است. اینکه ما مدام بگوییم عرف بعد بخواهیم عرف را از غیر از اسلام بگیریم اصلاً معنا ندارد. اگر آنطور بود که اصلاً آقا رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم نباید با کفّار و مشرکین میجنگید، میگفت: عرف آنها این است که بتپرستی کنند و ما هم باید به آن عمل کنیم. اینطور نیست، اسلام برای خود، عرفی دارد. اسلام، جامعهسازی دارد، در این جامعه بری خودش یک عرف بین مسلمینی که مقیّد به احکام اسلام هستند رواج پیدا میکند نه بین مسلمینی که به احکام اسلام مقیّد نیستند، بلکه بین مسلمینی که به احکام اسلام مقیّد هستند، یک عرف جاری میشود. میگویند باید این عرف را در مورد احسان به والدین لحاظ کنیم. مشابه آن، شخص به والدین خود لطف میکند، روزهای پنجشنبه میرود و به والدین خود سر میزند ولو اینکه والدین او، وی را از اینکه در راه توحید حرکت کند، نهی کرده بودند. امّا این اولاد روزهای پنجشنبه میآید و به او سر میزند، با دست پر هم برای دیدن آنها میآید. دیگری هم همین کار را انجام میدهد، سومی هم باز همین کار را انجام میدهد. این تبدیل به یک عرف شده است. میگوید: تو از این عرف پیروی کن. تو هم مثل همانها عمل کن تا وقتی اینها نگاه میکنند بگویند فلان شخص با والدینش مشکل دارد امّا روزهای پنجشنبه میآید و به آنها سر میزند، با دست پر هم میآید و به والدین هم احسان میکند، به آنها مرحمت هم میکند و…
و عمل کن به احکامی که در عرف آمده است. اسلام برای خودش عرف فقهی دارد. آن احکامی که در فقه آمده است. مثل اینکه میفرماید: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّوَ لا تَنْهَرْهُما»[۱۶] با آنها با درشتی سخن نگو، آنها را رد نکن، آنها را ردع نکن. اینها همه از عرف است.
«وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً»[۱۷] بچّه را داخل قنداق گذاشته بودند و این بچّه داشت مدام نعره میکشید. شخصی آمده بود جلوی بچّه شکلک در میآورد و بچّه همچنان نعره میکشید. یک نفر گفت: آقا داری چه کار میکنی؟! گفت: میخواهم بچّه را آرام کنم. گفت: سر خود را کنار بکش، او آرام میشود! او قیافهی کریه تو را دیده و ترسیده، سرت را کنار بکش. عرف این است که سر را کنار بکشی تا درست بشود. یک موقع عرف به این است که آدمی اعراض کند؛ یعنی یک موقع کار اینطور است که اگر بخواهد زیاد پیش آنها برود، بیشتر باعث کدورت میشود. آنجا باید سر خود را کنار بکشد.
شیوهی امر به معروف و نهی از منکر والدین
امّا در هر صورت با پدر و مادر با محبّت باشد و توجّه کند به اینکه اینها (پدر و مادر) سبب شدهاند که او به این عالم وارد بشود، آنها با او با محبّت و ملاطفت در دورهی طفولیت برخورد کردهاند. مادر، شیرهی جان خود را در کدام او گذاشته است و پدر تمام زحمت خود را برای او کشیده است و… حالا اگر یک موقع آنها سستی و نادانی کردند که در مواردی چنین چیزی امکان دارد، حالا یک موقعی میشود، کم است امّا میشود. این شخص باید به آن جنبههایی که پدر و مادر به او لطف و احسان کردند توجّه کند، به اینها توجّه کند «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ» امّا تبعیت کند از راهی که آن راه او را به مسیر توحید میرساند. باز مقام «إِلَیَّ» را میفرماید. نمیفرماید «إلَینَا» نمیفرماید. «وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ» پس او باید از راهی تبعیت کند که آن راه او را به مقام توحید میرساند. اینجا ظاهراً این «إلَیّ» که در اینجا آمده است شاهد است. آن «إلَیّ» که در آیهی قبل دارد که اینجا مقام، توحید و توحید افعالی و توحید عبادی است. شاید هم ناظر بر مقام توحید ذاتی هم باشد امّا بیشتر مناسبت آن با توحید عبادی و توحید افعالی است. والدین یک موقع از سر محبّت دارند فرزند را به مسیرهایی میخوانند که مسیر او در نهایت به شرک خفی منتهی میشود. خود او که نمیفهمد، عوام است. خودش کربلایی حسن است و پسری دارد به نام مشهدی حسین. میگوید: مشهدی حسین، هم کدخدا را ببین، هم نسبت به ژاندارم دقّت کن، هم در مورد مشهدی تقی دقّت کن، اینها یک موقع میتوانند به تو کمک کنند. طوری او را تربیت میکند که این افراد را برای فرزند خود علّت مستقل معرفی میکند. اینگونه امور در افرادی که جنبههای دقیق توحیدی شکل نگرفته است وجود دارد. این شخص هم همینطور تربیت میشود و به علل و اسباب توجّه استقلالی میکند. گفتهاند: این کار را نکن، از آنها این سخنان را گوش نده امّا با آنها به معروف عمل کن. آدم ممکن است یک موقع در مقام نهی از منکر با دیگری مثلاً انگشت خود را اینطور کند (اشاره) امّا اگر امر باشد که میخواهد والدین را نهی از منکر کند، باید با سر افتاده، پای آنها را ببوسد، دست آنها را ببوسد، در مقابل آنها کرنش کند و بعد چیزی با زبان الکن به آنها بگوید. والدین شأن مخصوص دارد. نصوص بر شأن آنها وارد شده است نه اینکه حالا با دیگران این کار (اشاره) را انجام میدهد با پدر و مادر خود هم همین کار را انجام دهد. من میخواهم آنها را نهی از منکر کنم. خیر، اینطور نیست، امر والدین آنطور نیست. «وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ»[۱۸] بلکه اگر پدر و مادر او ضعیف هستند، در حیات خود ضعیف هستند باید آنها را در ممات، مورد احسان خود قرار دهد، باید عبادات آنها را جبران کند، باید اعمال آنها را برای آنها تدارک کند و…
یکی از آقایان نجف نقل میکند و میگوید: مادری داشتم که در ایران بود، من در نجف بودم و او در شهرهای شمال ایران بود و در مورد نماز سست بود، نه اینکه تارک باشد امّا کاهل بود. به من خبر دادند که مادر تو فوت شده است. دلم سوخت، آنجا بود که به حرم حضرت عبّاس سلام الله علیه رفتم و تعهّد کردم که یا أبا الفضل العبّاس، مادر من را خاطر کاهل بودن در صلاه مؤاخذه نکنید، من نماز او را به عهده میگیرم.
این احسان در حقّ والدین است. انسان وظیفه به انجام این کار دارد. بعد میگوید: آمدم ولی فراموش کردم. گاهی آدم چنین حرفهایی میزند امّا بعد فراموش میکند. گفت: یک مدّت گذشت و من فراموش کردم. آن وقت مادرم را آنجا به امانت گذاشته بودند. وقتی بدن او آمادهی انتقال شده بود بدن او را سوار کرده بودند و برای عتبات فرستاده بودند. شب که به کربلا رسیده بود و من هم به کربلا رسیدم، مادرم را خواب دیدم. دیدم مادرم میگوید: من را به کربلا آوردهاند بیا من را دفن کن، بینی من هم شکسته است. گفتم: خدایا، بینی من شکسته یعنی چه؟! آمدیم، وقتی خواستیم این بدن را تحویل بگیریم، دیدیم بینی ایشان شکسته است. دیدیم آنجا سانحهای پیش آمده و بدن مادر من افتاده و بینی او شکسته است. میگوید: ما او را آنجا دفن کردیم و من فراموش کردم که تعهّد کرده بودم که نمازهای او را بخوانم، گفتم: حالا واجب موسّع است. واجب موسّع است یعنی آنقدر آن را طول میدهد که قرار است به اندازهی حضرت نوح علیه السّلام عمر کند! موسّع در حدّ عرف منظور است نه اینکه بخواهد به اندازهی حضرت نوح علیه السّلام عمر کند! میگوید: مدّتی گذشت و من این تعهّد را فراموش کردم. یک شب خواب دیدم مقابل حرم حضرت ابا الفضل العبّاس یک کسی را به چوب بستهاند و میخواهند او را شلّاق بزنند. آمدم نگاه کردم دیدم مادر من است! گفتم: چرا میخواهید او را شلّاق بزنید؟ گفتند: او به حضرت عبّاس علیه السّلام بدهی دارد و بدهی خود را انجام نداده است. در خواب به یاد تعهّد خودم افتادم. آنجا التماس کردم و او را خلاص کردند و بعد من نمازهای او را خواندم. بعداً (مادرم به خواب من) آمد و از من خیلی تشکّر کرد.
یک موقع سستی دارد، حالا نگویید ما حجّت الاسلام شدیم آنها به قعر جهنّم برود! خیر، اینطور نگو. همانها بودند که برای شما این زمینهها را فراهم کردند که بتوانید در این فضاها بیایید و درس بخوانید. حالا آن کسی که جاهل است، جهل او برخواسته از عناد نیست، برخواسته از محیطی است که در آن بوده است. انسان میبایست تا جایی که برای او مقدور است تدارک کند، ضعفی که از والدینش در طول زندگی به زور رسیده است. «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ»[۱۹] إنشاءالله بعداً در مورد آن صحبت خواهیم کرد.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
پی نوشت:
[۱]– سورهی لقمان، آیه ۱۴٫
[۲]– سورهی مؤمنون، آیه ۱۰۱٫
[۳]– سورهی عبس، آیات ۳۴ و ۳۵٫
[۴]– سورهی انفال، آیه ۷۵؛ سورهی احزاب، آیه ۶٫
[۵]– سورهی عبس، آیات ۳۴ تا ۳۷٫
[۶]– سورهی واقعه، آیه ۶۲٫
[۷]– سورهی ق، آیه ۴۳٫
[۸]– سورهی حجر، آیه ۹٫
[۹]– سورهی حج، آیه ۴۸٫
[۱۰]– سورهی لقمان، آیه ۱۵٫
[۱۱]– سورهی طه، آیه ۱۲۱٫
[۱۲]– سورهی اعراف، آیه ۱۴۳٫
[۱۳]– سورهی فتح، آیه ۱۱٫
[۱۴]- بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد صلّى الله علیهم، ج ۱، ص ۶٫
[۱۵]- وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۳۰٫
[۱۶]– سورهی إسراء، آیه ۲۳٫
[۱۷]– سورهی لقمان، آیه ۱۵٫
[۱۸]– سورهی لقمان، آیه ۱۵٫
[۱۹]– همان.
پاسخ دهید