«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه) صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا بَقیَّۀِ الله فِی الأرَضینَ وَ اللَّعنَۀُ ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الم * تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکیمِ * هُدىً وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنینَ * الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ * أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۱]
ویژگی شخص محسن
دربارهی واژهی محسن در جلسه قبل صحبت کردم و معروض داشتم که با توجّه به آیهی شریفهی «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ»[۲] احسنَ به معنای اتقَنَ است؛ به عبارت دیگر محسن کسی است که عمل او دارای اتقان و احکام است.
مصادیق اعمال محسن
آنگاه در آیهی مبارکه مصادیقی از اتقان و احکام را بیان میکند: «الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ» در این مطلب تردیدی نیست که اقامهی صلات و ایتاء زکات و ایقان بالآخرت از مصادیق احسان است. میفرماید: اینها محسن هستند، کسانی که اقامهی صلات میکنند، ایتاء زکات میکنند و بالاخره ایقان بالآخرت دارند. بنابراین آنگاه که معلوم شد غرض از محسن کسی است که دارای اتقان در فعل است، معلوم میشود اقامهی صلات و ایتای زکات و ایقان بالآخرت هم از مقولهی اتقان فعل است.
نتیجۀ متقن نبودن فعل
حال خودِ اتقان فعل یعنی اِحکام فعل و استواری عمل چیست؟ آن عملی استوار و یا به عبارتی استوارتر است که در تحویل حوادث و در تحوّل امور، متزلزل نشود و به هم نریزد. باید این را بدانیم که برخی از اعمال اگر در عالم مُلک تحقّق داشته باشد، در انتقال به عالم برزخ میریزد؛ یعنی رهگذر و کانال مرگ به قدری لطیف و رقیق است که نمیتواند عمل ثقیل را از خود عبور بدهد، لذلک «ما یُعمَل» به آن عمل میریزد و آن امری که محقّق شده است از بین میرود؛ پس چنین عملی متقن نیست.
اتقان نسبی فعل
البته ممکن است عملی نسبت به مرتبه و نشئهای متقن باشد، امّا به حسب نشئهی دیگری متقن نباشد. مثلاً میبینید نمایشگاهی از صورتکهای عروسکی درست کردهاند؛ فردی صورتکی را انتخاب میکند و به طرف آن فوت میکند و واژگون میشود. شخص دیگری چیزی آورده و وقتی به طرفش فوت میکند نمیافتد، حتی به آن دست هم میزند امّا واژگون نمیشود؛ پس باید فشار بیشتری باشد تا بیفتد. بنابراین چنین شیای به نسبتِ این مرحله متقن است، امّا نسبت به مجسمه متقن نیست. یعنی زمانی، مطلبی نسبت به مرحله و نشئهای متقن است، امّا نسبت به مرحله و نشئهی دیگر متقن نیست؛ ولی ممکن است نسبت به مراحل و جهات اتقان داشته باشد.
ویژگی عمل متقن
آن اعمالی که قابلیت عرضه در عالم برزخ و عالم قیامت دارد، اعمال متقنی است که شارع مقدّس آنها را تأیید و تصدیق میکند؛ البته چنین اعمالی در این دنیا صورت میگیرد. مثل صدقه دادن. این صدقه در عالم برزخ قابل عرضه است، در عالم قیامت هم قابل عرضه است؛ لذا متقن و استوار است. امّا یک موقعی است تنها به نسبت این عالم استوار است، مثل اینکه ریا کرده است. این عمل نسبت به این عالم استواری دارد، امّا نسبت به عالمِ مثال اتقان ندارد. یعنی به محض اینکه بخواهید صورت مثال این عمل را نگاه کنید، میبینید که چنین عملی مستقر، پابرجا و ثابت العین نیست، بلکه زایل است. این رفتار فقط در این نشئه و رتبه موجود است.
مثل عمل انسان مُراعی. مثلاً چنین شخصی یک بیمارستان با صد تختخواب ساخته است و عملش هم پر سر و صدا شده است و همه تعریف میکنند و میگویند عجب کار خوبی کرده است. امّا خود او از این عمل قصد قربت نکرده، بلکه مراعی بوده است. اگر شما به صورتِ مثالِ این عمل نگاه کنید، میبینید که این عمل زایل است؛ البته که به نسبتِ عالم ملک اتقان دارد. مثل اینکه رضاخان کارهایی کرده و آثار عمرانی از او به جا مانده است؛ این رفتار به نسبتِ عالم ملک اتقان دارد، مثلاً هنوز هم سنگها سر جای خود هست؛ امّا به نسبتِ صورت مثال و ملکوتی خود واهی است.
فرهنگسازی اسلام
هر فرهنگی برای خود استعارهها و تصریحاتی دارد. مثلاً از امر به معروف سخن به میان میآید که گاهی افرادی در آن گیر میکنند. باید این را توجه کنیم که خودِ اسلام فرهنگسازی دارد؛ باید ببینیم که در خودِ فرهنگ اسلام چه چیز معروف است، نه اینکه اسلام بخواهد از خارج از اسلام منفعل بشود. این یک اشتباه فاحشی است.
اگر بنا بود اینگونه بشود، باید تمام منکرات دورهی جاهلیت در اسلام معروف میشد و همهی مردم آنها را انجام میدادند و در نظرشان چنین اعمالی معروف در نظر گرفته میشد. مثلاً دزدی میکردند و در نظرشان این بود که معروف است یا ربا میخوردند و در نظرشان معروف جلوه میکرد یا در مکّه امور فواحش برپا میکردند و تصور میکردند که معروف است. اما اسلام با همهی معروفهای آنها به مبارزه برخاست و فرمود همهی اینها منکر است. خودِ اسلام وقتی در جامعهای مستقر شد برای خود فرهنگسازی میکند. «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ»[۳] وقتی ایشان در زمین تمکّن پیدا کردند، اقامهی صلات میکنند. یعنی حالا صلاه در این جامعه معروف میشود.
میفرماید: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»[۴] عرفی که اسلام در جامعه پایهگذاری کرده است را توسعه بده. به این نحو معروف مورد قبول است. امّا اگر عرف خارج از اسلام را بخواهیم مورد بررسی قرار بدهیم غلط است. اسلام آمده است تا خودش عرف بسازد، نیامده از عرف منفعل بشود. لذلک در بحثهای فقهی هم این موضوع بسیار با اهمّیّت است که میگویند اسلام فرموده است: «خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ»، چون این مطلب عرفی است، پس در اسلام ممدوح است! به این نحو استدلال کردن غلط است. باید اصلاً ببینیم که این عرف در بستر اسلام شکل گرفته یا نگرفته است. اگر در بستر اسلام شکل گرفته بود، پس این عرف از احکام اسلامی است.
حدّ و مرز تبعیّت اسلام از عرف
حالا بعد از آنکه احکام شکل گرفت، خصوصیاتی در جوامع مختلف واقع میشود. مثلاً در استانی در عزاداریها، سیب میدهند. چرا سیب میدهند؟ چون باغات سیب در آنجا زیاد است. این میوه آنقدر در عزاداریهای آن استان داده شده است که وقتی کسی سیب را میبیند، عزا در نظر او مجسم میشود. بنابراین وقتی میگویند در جلسهی ولادت امیر المؤمنین سیب ندهید به این خاطر که در عزا عرف شده است، ما در این شرایط از عرف تبعیّت میکنیم. امّا باید توجه کنیم که این هم فلسفهی وجودی خود را دارد. الآن در جوامع غربی زنسالاری عرف شده است؛ حال بیاییم و بگوییم عرف است دیگر! ما هم باید تبعیّت کنیم! اینجا همهی احکام اسلام زیر سؤال میرود. به عبارتی تخصیص اکثر میشود. اگر اینجا اختصاص بخورد، آنجا هم اختصاص بخورد و… تمام احکام زیر سؤال میرود. پس اصلاً اسلام برای چه آمده است؟! اسلام آمده که همین روابط را تعریف کند. لذا آن عرفی که در بین متشرّعه شکل گرفت و مستفاد از فرهنگ دیانت باشد، خوب است؛ امّا اگر عرفی که پیش از شریعت مقدّس است را بخواهیم مصداق عرف شرعی قرار بدهیم، باعث اخلال به همان غرضی است که شارع مقدّس دارد. در حالی که شارع مقدّس آمده تا خود عرفسازی بکند.
بنابراین اگر شارع مقدس بخواهد منفعل از عرف شود غلط است، مگر در امور طبیعیات باشد. مثل اینکه غروب در عرف چه چیز گفته میشود یا مغرب در عرف چه نام دارد. اینها بیان لغت است و عرف نیست بلکه بیان طبیعیاتی است. مثل اینکه عرب به بینی یا چشم یا زبان چه گفته است! این تبعیّت از عرف نیست، بلکه تبعیّت از لغت است. این یک بحث مهم و اصولی است.
اتقان در برپایی نماز
«الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ»، آن افرادی که اتقان فعلی دارند، کسانی هستند که اقامهی صلات میکنند. به عبارت دیگر حقیقتی که صلات به آن متقوّم است را برپا میدارند. یعنی نمازی میخواند که حقیقت صلات در این نماز به ظهور میرسد؛ این میشود اقامهی صلات. به این معنی که نمازی میخواند که آن حقیقت به تحقّق برسد. این مطلب را سابقاً بحث کردیم.
تفاوت زکات در اسلام و دیگر جوامع
«وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ». خود زکات دادن در همهی جوامع وجود دارد؛ از اسکیموها تا در بومیان آمازون. یک موقع قوی به ضعف احسانی میکند؛ امّا در این احسان اشاره نمیکنند به اینکه منّت نگذار، به رخ نکش، خود را در موضع تفاخر قرار نده و… . امّا در اسلام به زکات تأکید شده، چون از احکام شرعیّه است و در آن مقام قصد قربت لحاظ شده است. اگر قصد قربت در کار نباشد، اصلاً این زکات، زکات نیست. بلکه سمعه است و ریا است. نمیفرماید: «وَ یُؤْتُونَ الرّیا» بلکه میگوید: «وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ». امّا در فرهنگ برخی از کشورهای مادی اینطور نیست. شخصی بیمارستان میسازد و بعد هم میگوید: اسمم را در تلویزیون اعلام کنید!
سوء استفاده از مظاهر دین در دورهی قاجار
مثل اینکه در دورهی قاجار هر کسی که میدید قصد متهم کردنش را دارند مسجد یا مدرسه میساخت. این ایلچی کبیر مدرسه ساخته است به نام مدرسهی ایلچی کبیر. این فرد از سران فراماسونری بوده است. وقتی میدیدند که دارند بین مردم بدنام میشوند و میخواستند کسب وجه بکنند، به سرعت مسجد یا مدرسه میساختند. الآن هم بعضیها تا درک میکنند که دارند بد نام میشوند، بلند میشوند و به زیارت حرم امام میروند! یا مثلاً همین میرزا محمّد حسن سپهسالار که مدرسهی سپهسالار را ساخته است. این شخص از آن فراماسونرهای قهار و صاحب لژ بوده است. او با قرارداد رویتر داشت اساس استقلال ایران را به خطر میانداخت. قرارداد رویتر بسیار ننگین است. حتی از قرارداد رژی هم بدتر است. در قرارداد رویتر طرفِ قرارداد شاه ایران، یک یهودی تاجر است! دولت با دولت طرف نشده است بلکه دولت رفته و با یک شخص طرف شده است! این قرارداد رویتر است که باعث و بانی آن میرزا محمّد حسن خان سپهسالار بود. برای اینکه بتواند نفوذ کند مسجد و مدرسه ساخته بود؛ مسجد سپهسالار، مدرسهی سپهسالار. مرحوم حاج ملّا علی کنی هم یک سیلی به او زده است؛ او را به پایتخت راه نداد و بیرونش کرد. شاه هم مجبور شد که آن قرارداد را به هم بزند. بعد سپهسالار هم گفت: من این کار را نکردم. میبینید که در دورهی قاجار این مرسوم بود که بعضی از ظلمه مسجد میساختند؛ البته نه هر کسی که ساخته است ظلمه بوده است، امّا ظلمه هم از این کارها میکردند تا کسب وجاهت کنند.
نقش دین در جوامع لیبرال
امروزه این رفتار در همهی ممالک اروپایی هم وجود دارد. در بعضی از کشورهای اروپایی اگر کسی پول خود را صرفِ امور عام المنفعه کند، آن را به جای مالیات قرار میدهند. البته آنها نسبت به دین سهلانگار هستند. مثلاً در بین آنها اگر بین بیدینی و با دینی تعارض شود جنبهی بیدینی را میگیرند امّا به هر حال نسبت به مسائل دینی در جامعهی خود حساس هستند. در آنجا هر کسی بخواهد به ریاست جمهوری برسد، میرود و با دو نفر کاردینال و اسقف عکس میگیرد؛ اینگونه هم هستند. در آلمان هم همینطوراست. در همهی جوامع کسانی هستند که پای دین ایستادهاند.
این مطلب را در قوانین بعضی از ایالتهای آمریکا دیدهام که اگر کسی کلیسا بسازد یا مخارجی را صرف کلیسا بکند و رسید بیاورد، به جای مالیاتِ او قرار میدهند. آنجا هم اینگونه حرفها وجود دارد. یعنی شخص میرود و کاری میکند تا کسب وجهه کند. اسلام این کارها را زکات نمیداند ولو دیگران بگویند که این آدم زکات داده است. اسلام آن را زکات مشروع نمیداند بلکه چیزی را مشروع میداند که در آن قصد قربت لحاظ شده باشد. لذلک اگر در آن قصد قربت لحاظ شده بود این عمل، عمل متقن است و اگر قصد قربت لحاظ نشد، متقن نیست. حالا چرا این عمل متقن نیست؟
– گفتیم به خاطر اینکه خداوند تبارک و تعالی کار غیر متقن انجام نمیدهد و شخصی هم که میخواهد با خداوند تبارک و تعالی سنخیّت پیدا بکند –طبق آن تعریفی که از محسن فرمودید– باید کارش متقن باشد.
– بله درست است. حالا چرا آنجایی که عمل، عمل مراعی است متقن نیست؟ به این خاطر که این عمل به عالم ملک انتقال پیدا نمیکند و این مطلب مبتنی به صور مثال است. یعنی عمل وقتی که میخواهد انتقال پیدا کند، منتقل نمیشود و «هَباءً مَنْثُوراً»[۵] میشود. «فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً».
– براین اساس که میفرمایید عملی که ریا باشد، متقن نیست. آیا نمیشود گفت که به این خاطر که چنین عملی در ظلمت بودن خودش اتقان دارد، به آن دنیا به صورت مثالی درمیآید، منتها منثور است؟
– درست است اما آن موقع این عمل برای صاحب خود دیگر احکام ندارد. ما اینطور نگفتیم که به نسبت نفس الامر محکم نیست.
– علیه آن که دارد.
– علیه آن دارد. پس کلمهی اتقانی که برای این مثبت باشد، نیست. یک چیزی میشود بر علیه این میشود.
معنای کلمهی قن:
«وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»[۶]. ما یکجا داریم: «وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ» ایشان به آخرت ایقان دارند. «قِن» در لغت یعنی محض. میگویند: فلانی عبدِ مکاتب است، فلانی عبدِ قن است، یعنی محض است.
لغات گاهی «اشتقاق صرفی» دارند، گاهی «اشتقاق کبیر» و گاهی «اشتقاق اکبر». طلبهها نوعاً اشتقاق صرفی را خواندهاند. مثلاً «ضاربٌ» مشتق است از «یضربُ»؛ مثلاً «مضروبٌ» مشتق است از همان «یضرب». امّا بعضیها اشتقاق کبیر و اشتقاق اکبر را نخواندهاند که بحث آن در مطوّل است.
اشتقاق کبیر و اشتقاق اکبر
در اشتقاق کبیر و اشتقاق اکبر چیزی است که امروزه به آن زبانشناسی و لغتشناسی میگویند. در اینجا ریشههای لغات را بیرون میکشند. میگویند: لغت سه حرفی است، دو حرف مشترک دارند و یک حرف اختلافی است. معنای آنها هم به همدیگر نزدیک است. اشاره میکنند که این لغت از آن مشتق شده یا دیگری از این مشتق شده است. مثل: فطر و فطم. میگویند فاطمه از فاطر مشتق شده است. بعضیها اشکال میکنند که معلوم میشود این حدیث جعل است و این آدم اصلاً سواد نداشته است! فاطمه از فطم است و فاطر از فطر است. در اینجا معلوم میشود که خود اشکال کننده سواد ندارد. چرا؟ چون اینجا اشتقاق کبیر مورد نظر است، نه اشتقاق صرفی. در کنار این دو اشتقاق اکبر هم هست. مثلاً در اشتقاق اکبر سه کلمه هست امّا اینها جا به جا شده است. این مسائل بحثهایی در علم لغت است.
اصل لغت ایقان:
حالا اصل لغت ایقان چیست؟ ایقان از باب افعال است، «ی» آن چه بوده است؟ در اصل اِوقان بوده است. اصل لغت آن چیست؟ وقن که با قون اشتقاق اکبر دارد. از داخل آن معنای تَمحّض به دست میآید. هر دو لغت در این معنا با همدیگر نزدیک هستند و اشتقاق اکبر دارند. «وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ» یعنی آن کسانی که بر آخرت پایدار و پابرجا هستند، به عبارت دیگر آنها محضاً خود را در اختیار آخرت قرار دادهاند. به این معنا که آنها هر عملی که انجام میدهند توجّه به پایداری آخرت آن میکنند. از خود میپرسند که آیا این عمل در عالم آخرت قابل عرضه است یا نیست؟ حالا ببینید که آن احسان چقدر با این بحث انتقالی که خدمت شما عرض کردم ثابت درآمد.
– اینجا یک روایتی از حضرت امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) وارد شده است که میآیند وجه تسمیهی حضرت امیر المؤمنین را میپرسند، حضرت می فرماید: «لأنَّ هو الأمیر…» (قطع کلام)
– بله درست است. آنجا هم اشتقاق کبیر یا اشتقاق اکبر است.
اینکه میگویند احتیاج است که مطوّل خوانده بشود به همین خاطر است. گاهی از من میپرسند، میگویم: نگاه کنید که در بحثهای تفسیری چقدر میخواهید پیش بروید و تا چه اندازه میخواهید رشد کنید و بعد ببینید که آیا برای شما کاربرد دارد یا ندارد. این مطلب شاهد آن شده است. یکی هم در بحث فاطر و فاطمه است. دیدم که بعضی کتاب نوشته و گفتهاند: این حدیث جعل است و اصلاً نویسندهی این کتاب عوام بوده است! نمیدانسته که فاطر و فاطم دو لغت است! بگویید خود شما عوام هستید. اگر اشتقاق کبیر و اشتقاق اکبر خوانده بودید چنین حرفی نمیزدید.
دلیل اتقان عمل محسنین
«هُدىً وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنینَ». محسنین یعنی کسانی که عمل آنها اتقان دارد،. حالا نماز را به پا میدارد و اگر مقام قربت در آن باشد اقامهی صلات کرده است؛ یا زکات را که به پا میدارد و اگر در آن قصد قربت باشد، اقامهی زکات کرده است. یعنی آن صورت مثالیاش را برپا داشته است.
حالا جنبهی اتقان در فعل آن این است که عند الانتقال، «معمولٌ به» آن نابود نمیشود. شاهد این مطلب چیست؟ «وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُون»، اینها به آخرت تحمّض دارند. به عبارت دیگر اینان هستند، آن کسانی که به آخرت، اینان تمحّض دارند. «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
– آیا در اینجا بالاخرتهم قرائت نشده است؟
– اینکه هم آمده تأکید است و تکرار نیست. مثلاً میگوید: آقا! آقا! صد بار به تو گفتم! یعنی تو خیلی نفهم هستی! اگر اینطور نبود یکبار میگفت. هر کدام از این تأکیدها معنایی را القا میکند و اضافات نیست. باید انسان در عرف لغت قرار بگیرد تا متوجه مطلب بشود.[۷] این مسائل را کسی که در آن فرهنگ است متوجه میشود. اگر به کسی سه بار میگفتند: آقا! یعنی بفرمایید بیرون! شما اصلاً بیجهت وارد اینجا شدید. اگر یک بار بگویند یک معنا دارد و دو بار هم یک معنا دارد. اینها هر کدام برای خود عرفی دارد.
هدایت در جهت رسیدن به مطلوب
«أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ». هدایت امری است که انسان را به مطلوب خودش میرساند. خودِ هدایت اینطور است. حالا اگر مطلوب، مطلوب باطنی باشد «ایصال إلی المطلوب» میکند و اگر مطلوب، مطلوب ظاهری باشد «ارائه الطّریق» میکند. هر کدام از اینها باز با هم فرق میکند. البته گاهی در امور ظاهری هم ایصال میکند.
اهمّیّت پایداری فعل برای رسیدن به اتقان
غرض انسان از فعل، پایداری فعل است. غرض انسانی که عملی را انجام میدهد، این است که عملش پایدار باشد. هر عملی که انسان انجام میدهد حتی اگر بچّه هم باشد، دوست دارد که پایدار و محکم به ثمر برسد. مثلاً با برف مجسمه درست میکند و وقتی این آدم برفی درست شد، دوست دارد تا آدم برفی موجود باشد. حالا اگر دید که مقداری از این آدم برفی ریخت، کمی ناراحت میشود؛ امّا دوست دارد که باشد. وقتی انسان فعلی را به منصه رساند، دوست دارد که باشد. حالا یک موقعی کسی به او میگوید که چه کار بکن تا بماند و یک موقعی به او این مطلب را نمیگویند. در اینجا آن فرد مدام آزمون و خطا میکند تا به نتیجهی پایدار برسد.
به این خاطر که زیاد فرصت آزمون و خطا نداریم پس باید هدایتی باشد. یک بار به دنیا میآییم، یک بار زندگی میکنیم، یک بار میمیریم و یک بار مبعوث میشویم. بنابراین چون دیگر فرصت آزمون و خطا نداریم، پس باید هدایتی ما را فرا بگیرد و ما در آن هدایت واقع بشویم تا فعلِ ما، فعل متقن بشود. نه اینکه بسازیم و اگر هم ریخت دوباره بسازیم؛ دیگر انسان وقت نمیکند تا دوباره بسازد.
رابطهی هدایت و اتقان عمل
لذلک انسان برای اینکه فعلش متقن و پابرجا باشد، دنبال هادی میگردد. حتی ساختمان هم که میخواهد بسازد به یک زمینشناس میگوید: آیا در این زمین میشود ساخت یا نه؟ آن فرد هم جواب منفی میدهد و میگوید: اگر اینجا بسازی خانهات خراب میشود به این خاطر که این زمین رانش دارد. بنابراین آن فرد هم اصلاً در آنجا نمیسازد. «أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ». «مِنْ رَبِّهِمْ»، پروردگار ایشان هدایتشان کرد که آنها در سیطرهی هدایت قرار بگیرند تا اینکه فعل آنها فعل متقن باشد، فعل محسن باشد، فعل استوار باشد تا وقتی مردند، «مفعولٌ به» آن افرادِ هدایت شده قابل انتقال باشد. این مطلب هم هست که ما یک ایمان داریم و یک عمل صالح. این دو باید همواره با هم باشند و الّا انسان کسری میآورد. إنشاءالله بقیه برای بعد باشد. «وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ»َ.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱] سورهی لقمان، آیات ۱ تا ۵
[۲] سورهی سجده، آیه ۷
[۳] سورهی حج، آیه ۴۱
[۴] سورهی اعراف، آیه ۱۹۹
[۵] سورهی فرقان، آیه ۲۳
[۶] سورهی بقره، آیه ۴
[۷] . بعضی از آقایان در درس قم بودند وقتی شاگرد اشکال میکرد، حرکتی انجام میدادند که یعنی اشکال وارد نیست. گاهی شاگردی اشکال واهی مطرح میکرد و حرکتی بدتر انجام میدادند که یعنی اشکالت خوب نیست. گاهی استاد حرکتی بدتر از آنها در مورد اشکال شاگرد میکرد و میگفت: آقا! آقا! آقا! یعنی اشکال از آن هم واهیتر است. اینها سه دلالت دارد.
پاسخ دهید