بسم الله الرحمن الرحیم

الفائق جلسه سوم

در بحث امضاء بودیم که امضاء به دو وجه، یکی صرف رضایت است که در بعضی امور کافی است مثل عبور از اراضی متسعه که کافی است و بیان کردیم، اما در بعضی موارد میخواهیم حکم بدهیم، یعنی مثلا خدا راضی است و حکمش چیست؟شارع حکمی مماثل حکم عقلاء قرار داده یا حکمی مناسب حکم عقلاء قرار داده است؟ نکته ای که خیلی در متن به آن اشاره نشده این است که شاید منظور کسانی که گفتند منظور از امضائ رضایت است میخواهند از همین رضایت به حکم شارع برسند، این یک مقدمه دارد که از امام صادق(علیه السلام) است که فرمودند: مسئله‌ای نیست مگر خداوند در آن حکمی دارد، پس وقتی در همه امور حکمی خداوند دارد و ما میدانیم خدا رضایت بر آن دارد، پس از این مطلب مطلق اباحه را اخذ کنیم، که فقط هم همین اخذ می‌شود نه چیز دیگری.

 

تطبیق

مراد از امضاء این است که شارع مقدس یک حکم مناسب یا مماثل با چیزی که سیره عقلائیه بر آن اتفاق افتاده صادر کرده، فرقی هم نمی‌کند که این حکم تکلیفی باشد یا وضعی، منظور ما از امضاء مجرد رضایت نیست که ممکن است در غیر معاملات همین مجرد رضا کافی باشد، و دلیل این حرف هم این است که سیره عقلائیه در طریق استنباط حکم شرعی استفاده می‌شود (مثلا المغبون له حق الخیار، و حق الخیار مما قامت علیه السیره ، فحق الخیار ما حکم به الشارع) و استدلال میشود بر این سیره بر حکم شرعی واقعی یا ظاهری (منظور در این جا از حکم شرعی واقعی حکمی است که در موضوع آن شک اخذ نشده است، منظور حکم شرعی واقعی به معنای اخص نیست که همان حکم ثابت در لوح محفوظ است)، مجرد رضایت شارع حکم شرعی نیست (اباحه به معنی الاعم که کراهت، اباحه، استحباب و وجوب را شامل میشود، که الان ما در حکم دنبال دقیق این ها هستیم نه کلیت این ها، صرف رضایت با غیرحرام سازگار است اما ما در حکم شرعی دنبال این نیستیم)

 

پس این که ما در عبارت بعضی می‌بینیم از امضاء تعبیر به رضایت کرده‌اند شاید منظورش این بوده است که رضایت چیزی است که مقدمه برای جعل حکم مماثل یا مناسب است نه به خودی خود رضایت ( این ضمیمه روایت (( ما من واقعۀٍ الا و لها حکمٌ)) پس شارع در این جا حکمی دارد)، بله در بعضی موارد که تمام الموضوع رضایت شارع است و نیازی به حکم نداریم امضاء به معنی رضایت درست است، مثل تصرف حاکم شرع در اموال مخصوص شارع ولی این مسئله در غیر از مسئله استباط است که بخواهد در کبری استنباط حکم شرعی باشد نیست.

 

الحجیه

مراد از حجیت سیره، صحیح بودن احتجاج به آن است، اگر سیره عقلائی بود که ردی هم نداشت (مثل عبور از اراضی متسعه) و گفتیم این سیره حجت است، مراد این است که خداوند متعال می‌تواند احتجاج کند (سیره بود اذیت والدین قبیح است و شارع هم یقه مرا گرفت) یا مکلف احتجاج بر امضاء میکند (مثلا اگر گفتند چرا از اراضی متسعه عبورکردی؟ جواب داری که سیره عقلاء بود)، یعنی شارع مقدس حکم مماثل یا مناسب برای آن سیره قرار داده است ( یعنی اگر خیار را اجرا کرد و فسخ کرد نمی تواند فرد مقابل در آن دنیا اعتراضی داشته باشد)، یا مراد از حجیت، مهر صحت بر آن چه گذاشتن بر بناء عقلاء است که نیازی به امضاء نیست. (ما عدم ردع یا احراز عدم ردع را نیاز داریم یا عدم احراز رد کافی است؟ اگر سومی شد در موارد مشکوک هم میتوانیم به سیره عمل کنیم، مثلا اگر شک کردم سیره‌ای ردع شده یا نه و رد نشده بود برای حجیت کافی است، قسم دوم و سوم از مسئله ای که گفتیم برای زمانی است که امضاء نیازی نیست.)

 

اقسام سیره عقلائیه و مناط حجیت این سیره‌ها

این بحث به دو قسمت تقسیم میشود

قسم اول: سیره‌ای که در طریق اثبات حکم شرعی است

مقصود از این قسم سیره در این مورد آن چیزی است که استدلال می‌شود به واسطه آن بر حکم شرعی فقهی یا اصولی، مثل اینکه استدلال می‌شود ملکیت شرعی کسی که حیازت نموده (به شرط این که منقول و مباح باشد) به این صورت که سیره عقلائیه داریم هرکس حیازت کرد مال منقول مباحی را مالک آن می‌شود و این را در فقه داریم، و در اصول به واسطه سیره عقلائیه استدلال می‌شود برای حجیت ظواهر که  به این ظواهر در اصول عمل شده است، بله گاهی در فقه برای اثبات اصل حجیت بعضی امور به سیره عقلائیه استدلال کرده‌اند، ولی این فقط در مواردی است که در ابواب مختصی از فقه اجرا می‌شود نه همه ابواب فقه و اگر کل فقه جاری می‌شد دیگر در اصول مطرح می‌شد نه در فقه. (مثل قاعده ید که اصولی نیست ولی در خیلی از ابواب فقه به کار می‌رود اگر در همه جای فقه به کار می‌رفت دیگر مسئله اصولی می‌شد)