حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در کتابخانه موسسه آموزش عالی عالم آل محمد(ع) واقع در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».
صفات ارزشی برای انسان سازنده است
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّینَ[۲]»؛ در این آیات کریمه، نکات و لطائف و اسراری را دوستان عزیزمان و قرآن پژوهانمان افاده فرمودند و ما هم استفاده کردیم و در پایان آن هم یک جمعبندی صورت گرفت. لکن اقتضاء دارد که کمی بیشتر در این مسأله تدبّر کنیم. دراین آیات کریمه که فرموده است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّینَ»؛ آنچه که از بیان استاد کل، مفسر کبیر و اعجوبهی دَهر حضرت آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) استفاده میشود، این است که حرص ذاتاً بد نیست و به اعتبار متعَلَّق آن است که بد یا خوب میشود. اما ظاهر آیهی کریمه نشان میدهد که خداوند متعال «الْمُصَلِّینَ» را استثناء میکنند و نشان میدهد که «هَلُوع» چیز خوبی نیست. این موضوع میتواند چند توجیه داشته باشد؛ یکی این است که بگوییم «هَلُوع» غیر از حریص است. «مرحوم فیض[۳]» (رحمت الله علیه) در «تفسیر صافی[۴]»، و ما ادراک ما فیض؟ فیض در نوع خودش بَدیل ندارد. فیض از اعظم اعاظم شیعه است. چه وجود و برکتی، چه جامعیّتی که همه چیز در وجود او قرار دارد. ایشان در تفسیر صافی «هَلُوع» را شدّت حرص و قِلّت صبر معنی کردهاند. در بعضی از تفاسیر هم آمده است که این دو باهم هستند، یعنی شدّت حرص و قِلّت صبر با یکدیگر همراه هستند. این یک توجیه است که ما بگوییم «هَلُوع» به معنای کسی است که دارای ظرفیّت کم و خواست زیاد است. حرص او کنترل شده نیست؛ وقتی انسان عصبانی میشود، با صبر بر عصبانیّتِ خودش فائق میآید و آن را مدیریت مینماید. اگر جوانی از نظر شهوی هیجانی میشود، اگر نیروی صبر در وجود او باشد، او را کنترل میکن. هم در بُعدِ جاذبه و هم در بُعدِ دافعه، این صبر است که طغیان جذب و دفع را کنترل میکند. اما اگر هیجان باشد، چه هیجان دفعی باشد و چه هیجان جذبی باشد، این که هیجان باشد و رادِع و مانعی هم نباشد. در این صورت آن چیزی میشود که انسان را به هلاکت میرساند، مگر کسانی که آن موانع و روادعِ الهی را داشته باشند. «إِلَّا الْمُصَلِّینَ»؛ کسانی که دارای این صفات باشند، اینها از آن موضوع مُستثنی هستند. این یک توجیه است. توجیه دیگر این است که ما «هَلُوع» را با همین معنای قرآن کریم در نظر بگیریم؛ کاری به تفسیر مُفسرین نداریم و خداوند متعال خودش فرموده است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»، این چگونه «هَلُوع» است؟ میفرماید: «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا»؛ ما اصلاً «هَلُوع» را به همین معنایی که خداوند متعال خودش تفسیر فرموده است و بیان فرموده است، در نظر میگیریم. حال اگر «هَلُوع» کسی باشد که «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا» است، وادی خطرناکی است. چه کسانی اینگونه نیستند؟ «إِلَّا الْمُصَلِّینَ». مُصَلِّین این گونه نیستند که «مَنَعُ لِلخَیر» باشند و یا «جَزوعِ عِندَ شَرّ» باشند. متانت و ظرفیّت آنها اینگونه نیست. نماز به انسان ظرفیّت میدهد، زکات به انسان ظرفیّت میدهد؛ صفات ارزشی انسان را کنترل مینماید و او را میسازد. این هم توجیه دوم بود که خدمت شما عرض کردیم. توجیه سومی که به نظر میرسد، بعون الله و تعلیم الله انشاءالله، این است که انسانی که دارای صفات رذیله است و خداوند متعال گاهی خودِ انسان را هم مقصر نمیداند و میفرماید: «خُلِقَ هَلُوعًا» و یا اینکه فرموده است: «خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ[۵]» و امثال این آیات کریمه که خداوند متعال این را جزءِ جِبلّتش و جزءِ ساختار خلقتی و ساختار وجودی انسان معرفی مینماید، باید تأمّلی بکنیم که این ساختار فعلی است و بَشر باید از این عبور کند؛ یعنی انسان بالفعل حیوان است، انسان بالفعل دَرنده است، انسان بالفعل شیطان است؛ «زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ[۶]»؛ خودش هم این کار را نکرده است؛ بلکه این جاذبهها در وجود او قرار گرفته است. ولی خداوند متعال یک نیرویی به انسان داده است و یک قوّه و استعداد و ظرفیّتی دارد که اگر تحت تعلیم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) قرار بگیرد و عقل او در وجودش صاف بشود و بر وجود فعلیاش آمر و حاکم بشود، از این مرحله عبور میکند و به مراحل فضیلتی نائل خواهد شد. به عبارت دیگر، خداوند متعال بنا دارد تا ما را از بِستر جهنّم به بهشت برساند. «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا[۷]»؛ این آتش در وجود انسان وجود دارد، این دَرنده در وجود انسان وجود دارد، این گَزنده در وجود انسان وجود دارد؛ این رذائلِ اخلاقی بَهائم هستند، اینها در وجود انسان سواء هستند و اگر انسان اینها را مهار کرد و بر آنها سوار شد، او را به مقصد میرساند؛ ولی اگر آنها سوار بر انسان بشوند، او در همینها گیر میافتد و دیگر به مقصد نخواهد رسید. چون غرائض مُبهم هستند و مقصد ندارد. غریضه کَر و کور و لال است و خواستهی خودش را میطلبد. انسان غریضی، حیوان بالفعل است. اگر این حیوان را با دین و عقل اسیر کرد، انسان میشود و اگر این حیوان او را اسیر کرد، حیوان میماند. منتهی حیوانی است که نباید حیوان باشد و سقوط و انحطاط است.
تشخیص «خیر و شرّ» در مراحل مختلف زندگی انسان
آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) همینها را در توضیح اعلان میکنند و میگویند انسان در دوران سِبابَت و کودکی که اولین کلاس حرکت او در این عالَم است، در آن زمان بر خیر و شرّی که خودش میداند، اصرار دارد و این پدر و مادری که خداوند متعال بر آنها گُمارده است که اگر سایهی ولی بالای سر آنها نباشد، میخواهند با خواست سِبابَت خودشان زندگی کنند، آنچه که خیر میبینند، شرّشان میشود و نابود میشود. اما همین کودکی که به دنبال اسباببازی بود و بین آتش و اسباببازی تشخیص نمیداد و برای آن گریه میکرد، وقتی به بلوغ میرسد، دیگر موجود جدیدی شده است و این حرص را به همراه دارد؛ ولی تشخیص او در خیر و شرّ، تفاوت پیدا کرده است و آنچه را که در کودکی برای آن گریه میکرد و خودش را برای رسیدن به او، به زمین و آسمان میزد، حالا خودش متوجّه شده است که نباید آنها را میخواست و باید به دنبال چیزهای دیگری میرفت. منتهی انسان با بلوغش از حیوانیّت خارج نشده است و تازه غریضه و حیوانیّت بر او غلبه میکند. هنوز هم تشخیص خیر و شرّش بر اساس غریضهی خودش است. سپس دین میآید. بعد از بلوغ دین میآید و بهشت و جهنّم را به انسان نشان میدهد و خداوند متعال و هوی را برای انسان تبیین میکند و آن موقع تشخیص او در خیر و شر چیز جدیدی میشود و مانند بلوغ جدیدی است. مبدأ میلِ انسان در این بلوغِ جدید تغییر میکند و انسان یک عُلقهای به خداوند متعال و ابدیّت و رضوان الهی و جنّات الهی پیدا میکند و حرص او در آن مسیر قرار میگیرد و مادامی که مبدأ میلِ انسان تغییر نکرده است، خیر و شرّی که در انسان وجود دارد، یا خیر و شرّ دوران طفولیّت است و یا دوران زندگی غریضی است. بنابراین اینکه فرموده است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»، اینگونه نیست که ما بگوییم حرص خوب و بد داریم؛ اصلاً او در آن مرحله آدم نشده است و آن چیزی که آفریده شده است، بالفعل یک حیوان است و باید بالقوّه انسان بشود و انسان شدنش با این برنامهای است که خداوند متعال به او میدهد که «إِلَّا الْمُصَلِّینَ» تا آخر را فرموده است. این خروج از مرز حیوانیّت به دخول در مرحلهی جدید است که با «إِلَّا» مطرح شده است. این هم یک وجوه و احتمالاتی بود که خدمت عزیزان القا کردیم؛ روی آن تأمّل بفرمایید و اگر نقدی دارید، بفرمایید و اگر تکملهای دارید، آن را تکمیل بفرمایید. انشاءالله امیدوار هستیم از این سُفره و خوانِ الهی استفاده کرده باشیم.
پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان (بخش اول)
ـ جُدای از این وجوه، باید برای «إِلَّا» تلاش کرد؛ وگرنه «إِلَّا» واقع نمیشود. احتمال است و به عنوان یک احتمال آن را مطرح میکنیم. لکن ظهور آیه چه چیزی است؟ با این تأکید که فرموده است: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا». یک خطری در وجود ما قرار دارد که خداوند متعال میخواهد ما متوجّه آن بشویم. باید یک تحوّلی در ما اتّفاق بیفتد. «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»؛ «هَلُوعًا» به چه معنی است؟ «إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا»؛ انسان موجودی کمطاقت و آسیبپذیر است؛ طاقتِ سرما و گرما را ندارد؛ طاقت خیر و شرّ را ندارد. این موجود اینگونه است و چون طاقت چیزی را ندارد، در معرضَ سقوط است. «إِلَّا»؛ اینکه فرموده است «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ» با این تعبیر که «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ»، اگر ذیلِ آن بزنید، با جِبلّتِ آن سازگاری ندارد. خداوند متعال میفرماید انسان اینگونه آفریده شده است؛ حال چاره چه چیزی است؟ این است که میتواند عوض بشود، میتواند تغییر کند؛ اینکه فرموده است: «إِلَّا الْمُصَلِّینَ»، یعنی برنامه میدهد که از این حالت خارج شوید. ما تو را به صورت بالفعل اینگونه ساختهایم ولی اراده نکردهایم که اینگونه بمانی و در حال دادن برنامه است که آن نباشیم.
ـ «خُلِقَ» یعنی اینگونه است و ما به این صورت میفهمیم و نه تنها هیچگاه مانع نظرات نیستیم، بلکه دوست داریم که از نظرات شما استفاده نماییم. به هر حال قرآن کریم یک چشمهای است که به هر اندازهای از آن بخوریم، هر کسی به اندازهی تشنگیاش خودش را سیراب میکند و یقیناً یک فهم کافی نیست و برداشتهای جدیدی نیز میتوان از آن انجام داد. این هم یک احتمالی است که آقای رضازاده دارند و این هم یکی از احتمالات است.
ـ آقای حسینی عزیز! نکتهی بسیار دلنشینی است. اما خب معونه دارد. یک بحثی وجود دارد که انسان ذاتاً شرور و یا اهل خیر است و دو نظریه وجود دارد که برخی معتقد هستند انسان شرّ آفریده شده است و برای این معنا قرائنِ زیادی هم دارند؛ برخی دیگر هم معتقد هستند که فطرت انسان، فطرتِ خیر است؛ فطرتِ الهی هم پرستش آن و هم صفاتی را که به دنبال آن است، طالبِ خیر است و طالبِ شرّ نیست. این نظریهی حضرتعالی دربارهی «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا»، باید بگوییم که خداوند متعال دو گروه انسان آفریده است و همان نظریهی خیر و شرّ صنمیها است. خلاصه عدّهای هستند که شرّ هستند و کارشان سرّ است. اینکه بنده عرض کردم معونه میخواهد به همین دلیل است؛ زیرا در اینجا یک وسطه حذف شده است. باید بگوییم که عدّهای «هَلُوع» آفریده نشدهاند و میخواهد این موضوع را بگوید؛ «خَلَقَکُمُ اللّهُ أنْوارا فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حَتّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ[۸]» ؛ «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صابِرَهً[۹]»؛ اینها اصلاً «هَلُوع» نیستند؛ کلمهی «هَلُوع» که قرآن کریم مطرح کرده است، اینها از ابتدا نوری هستند و نوری هم ماندهاند. این ما هستیم که به اینجا آمدهایم و آن حالتِ عرشی وحالتِ خزائنِ الهیمان، تحتِ پوششِ حیوانیّتمان قرار گرفته است. آن به صورت دَفینه است و ما باید آن را اکتشاف و استحصال کنیم. «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ[۱۰]»؛ خداوند متعال خواسته است تا این رَگههای مختلف را در ما قرار بدهد. آمیخته و آلوده است و خیرِ ما، خیرِ شَفاف نیست و شرِّ ما هم، شرِّ خالص نیست. اگر بخواهیم، باید با یک مهندس خوب همراه شویم و خیر و شرّ وجودمان را بشناسیم. خیر را کمک کنیم که همان جُنودِ عقل و جُنودِ جهل است که حضرت موسیبنجعفر (علیه السلام) ترسیم فرمودهاند و در کتاب «کافی[۱۱]» شریف آمده است؛ ما خیرات و شرور را به همراه داریم و بستگی دارد تا اینکه کدام به ما غالب بشود. خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا[۱۲]»؛ باید ببینید که در آخِر کار با چه صورتی هستیم؛ با خیر همراه میشویم و یا با شرّ همراه خواهیم شد. اجمالاً عرض میکنم به اندازهای زیبا بود که انسان دلش میخواست تا به شما جایزه بدهد. اما معونه میخواهد و اگر بخواهیم بگوییم خداوند متعال در این آیهی کریمه منظورش این است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و گروهی را اینگونه قرار داده است، زیرا من البدو الی الختم اینها اصلاً «هَلُوع» نیستند و آنها در وجودشان قرار ندارد. مانند مَلَک هستند که در وجود مَلَک میفرماید: «وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[۱۳]»؛ درجاتِ اینها مشخّص است و هرکدام دارای درجهای از نور هستند و هیچگونه ظلمتی در وجود آنها قرار ندارد که منظورمان ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هستند. پس این «هَلُوعًا» چه تکلیفی دارند و برای چه منظوری آن را در اینجا بیان فرموده است؟ پس تا این بیانات نباشد، از خودِ آیه اینگونه استنباط نمیشود. «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاهُ[۱۴]»؛ بله به همین صورت است. ما در زیارتهای حضرت حجّت (ارواحنا فداه) هم میگوییم که خدایا من در روز قیامت شهادت میدهم که هیچ عیبی نداشت و هیچ گناهی نکرد؛ این بسیار زیباست که بگوییم همهی انسانها دارند «إِلَّا الْمُصَلِّینَ» که منظور از «مُصَلِّین»، آن «مُصَلِّین» اعلی هستند که وجودِ آنها مُصَلِّی است. «خُلِقُوا مُصلّیاً، خُلِقُوا مُزَکّیاً».
ـ به هر حال با معونهی آن خوب است. مانند این است که بگوییم بچّه جان! اگر تو درس نخوانی، آدم نخواهی شد. بچّه هستی مگر اینکه درس بخوانی. معونهای ندارد و عُرفی است و چیز خاصی هم نیست و این اهانت هم نیست و بد نیست. انسان ساخته شده نیست؛ انسان از ابتدا ساخته شده نیست. چه زمانی ساخته میشود؟ وقتی که مُصَلِّی بشود و این کارها را انجام بدهد. آنچه مسلّم است، این است که بدون انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، هیچ کسی به مقصد نمیرسد و مستضعف میماند؛ کسی که در جنگل است و مربّی ندارد، مستضعف است و باید منتظر بماند تا ببیند اقتضائات خارجیاش چگونه میشود و چه چیزی برایش پیش میآید. رنگ آن محیط را میگیرد و ما اینگونه فکر میکنیم و ضرورت وجود انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) در کنار ما، غیر قابل انکار است. اگر نباشند، هیچ کسی راهی به جایی نمیبرد. اینها «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ[۱۵]» میشوند و کمالی پیدا نخواهند کرد. خداوند متعال انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را فرستاده است برای اینکه «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ[۱۶]» هستند؛ اگر از ناحیهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) اکتشافی نباشد، این عقل کشف نمیشود و کمک پیدا نمیکند. غریضه مقدّم بر عقل است. اوّل غریضهی انسان کار میکند و سپس عقلِ او کار میکند. لذا حیوان میماند، ولی معذور است و خداوند متعال او را به جهنّم نمیبرد. این را که ما به صورت مکرر خدمت شما عرض کردهایم؛ خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[۱۷]» و همینطور آیهی کریمهای که میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا[۱۸]»؛ فطرت و طبیعت همراه هستند ولی زور کدامیک بیشتر است؟ زور طبیعت بیشتر از فطرت است؛ زیرا احساس نیاز فعلی است. مثلاً الان گرسنه است، الان جوان است و زن میخواهد؛ اصلاً فطرت به یاد نمیآید و انسان او را فراموش میکند. در وجودش است اما وقتی این موانع میآید، اصلاً فطرت از یادش میرود. اینگونه به نظر میرسد.
ـ بیان لطیف و خوبی بود. اگر بخواهیم مقداری فرمایش شما را مُنقّحتر هم بکنیم، شاید بتوان به این صورت گفت که خداوند متعال موادی را که در اختیار عقل قرار داده است، موادِ لازمی است. مانند خامفروشی است. خداوند متعال یک موادی را به ما داده است؛ میتوانیم با عقل خودمان به آن شکلِ الهی بدهیم و به آن رنگِ خدایی بدهیم و میتوانیم خامفروشی کنیم و به دست دشمن بدهیم و او به صورت بُمب به ما تحویل بدهد. آنچه که انسان به صورت بالفعل در اختیار دارد، مواد خام است و باید ساخته بشود و ساخته شدنِ آن هم در بستر «مُصَلِّین» و این مواد است. این ذمِّ مطلق نیست ولی هشدار مطلق هست که خلاصه این موضوع خطرناک است؛ مگر اینکه در بستر خوبی قرار بگیرد و به آنجا برسید.
ارتباطِ اختیاری انسان و جنّ با خداوند تبارک و تعالی
در بین فرمایشاتی که شما داشتید، نکتهای به ذهن طلبگی بنده رسید و این است که خداوند متعال فرموده است: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ[۱۹]» و در کنار آن نیز میفرماید: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[۲۰]»؛ جُدای ارتباط با حضرت حقّ، ارتباط همهی موجودات با خداوند متعال به صورت لاینقطع است و آنها ذکر دائم و سجدهی دائم دارند؛ «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ[۲۱]»؛ و این انسان است که گرفتار غفلت و سهو و نسیان و اِدبار از حقّ میشود. در میان موجودات، انسان و جنّ هستند که این ویژگی را دارند و ارتباط آنها با خداوند متعال اختیاری است. اگر این ارتباط برقرار بشود، خیرِ محض میشود والّا خطرناک است و خداوند متعال موجودی خطرناکتر از انسان نیافریده است. خداوند متعال فرمود: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ[۲۲]» که پروردگار متعال به صورت «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ[۲۳]» فرموده است. این «شَرَّ الدَّوَابِّ» جُدای از ارتباط الهی است؛ ولی وقتی با خداوند متعال مرتبط میشود، خلیفه الله میشود، موجودی میشود که خداوند متعال به جانِ او قسم میخورد؛ «لَعَمْرُکَ[۲۴]». خداوند عزیز در این آیات کریمه، خطرناک بودن خودمان را برای خودمان متعرض میشود و راه نجات از این خطر را هم پناهگاه نماز و تعبّد است که مطرح شده است.
پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان (بخش دوم)
ـ به همین صورت است. نکتهی دیگری هم که قابل ذکر است، این است که خداوند عزیز فرموده است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ[۲۵]»؛ منظور خداوند متعال شِفای از چه چیزی است؟ مشخّص میشود که برای مؤمن هم «زُیِّنَ لِلنَّاس» و تعلّقات دنیا بیماری است و جزءِ اصول انسان و اصول آدمیّت نیست؛ بلکه جزءِ آن فروعات و عوارضی است که انسان با آن ابزار کار میکند. لذا تعبیر «شِفَاء» فرعِ بر مرض و بیماری است. همه دارای بیماری دنیا دوستی، حرص و حَسَد هستند و شِفای خداوند متعال در این قرآن است. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ». اگر کسی مؤمن بود و با نسخهی قرآنی عمل کرد، درمان میشود؛ والّا مرض میماند و با همان مرض هم به جهنّم میرود. باید یک چیزی در کنار این تعبیر «شِفَاء» باشد؛ عکسِ آن در اینجا به این صورت است که میفرماید: «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّینَ»؛ که اوّل مرض را گفته است و سپس شِفا را فرموده است. در آنجا اوّل شِفا را فرموده است که ضمناً انسان باید دربارهی آن مرضها بداند که شِفای از چه چیزی است. «عِبَارَاتُنَا شَتَّى».
ـ همین است؛ «خُلِقَ هَلُوعًا» نمیخواهد از هَلَع تعریف نماید؛ بلکه میخواهد بگوید در اینجا میکروب وجود دارد و «إِلَّا» با آن متناسب میشود. باید برای رسیدن به «إِلَّا» تلاش کرد. اجمالاً «هَلُوع» تعریف ندارد. حرص، حَسَد و تکبّر تعریف ندارد. اما چرا وجود دارد؟ مانند خود شیطان است. انسان با همینها ساخته میشود و اگر حریص نبود و مَلَک بود، دیگر امتحان و سقوطی وجود نداشت، تکلیفی وجود نداشت و همه چیز تمام بود. این یک چیزی است که خوب و بد ندارد.
ـ به اعتقاد بنده اصلاً تفاوتی در این اقوال وجود ندارد؛ سِیر انسان تدریجی است. واقعاً دوران کودکی بد نیست؛ اما اگر انسان بزرگ بشود و بچّگی کند، بد است. باید از بچّگی عبور کرد. همینطور در مورد نوجوانی و جوانی هم به این شکل است و با وجود عوارضی که دارند، انسان باید از آنها عبور کند. لذا همهی حرفها به یک حقیقت بازمیگردد که انسان باید تربیت بشود و تا زمانی که تربیت نشود، بَد است. انسان تربیت نشده به جایی نمیرسد، به کمال نمیرسد؛ کمال این است که «هَلُوع» باشد، ولی از هَلَعش عبور نماید. بچّه باشد، ولی بچّه نماند. اگر اینگونه فرض کردیم، تمام این فروض قابل جمع در یک چیز است. اصلاً در عالم بدِ مطلق وجود ندارد؛ حتّی شیطان بدِ مطلق نیست؛ شِمر بدِ مطلق نیست؛ هیچکدام بدِ مطلق نیستند. اما پروردگار متعال در مقامِ تربیتِ ما میفرماید که در اینجا نمان و باید این برای تو پِلّهی پرتگاه باشد و پِلّهی سقوط نباشد؛ باید از این پِلّهی بالا بروی و نباید از آن پایین بیایی. انسان می تواند با این پِلّهی بالا برود و میتواند از آن به پایین بیفتد. اگر بخواهد پایین نیفتد و بالا برود، باید چه کار کند؟ باید نماز بخواند و مُصلّی باشد، باید ایثار داشته باشد. حرص اقتضاء میکند که انسان استیصال داشته باشد؛ اما اینکه خداوند تعال فرموده است: «وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ[۲۶]»؛ به این معناست که از خودت بگذر و این علاقه را قطع کن. استیصال که لازمهی «هَلُوع» بودن است، بر خلاف آن است. لذا مجموعهی فرمایشات دوستان، همگی میتواند در یک واقعیّت خلاصه بشود که خداوند متعال میفرماید در آن چیزی که اکنون هستی، نمان و باید بالا بروی.
وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه معارج، آیات ۱۹ الی ۲۲٫
[۳] «ملا محمد بن مرتضی بن محمود کاشانی» (۱۰۰۷-۱۰۹۱ق) معروف به «ملا محسن» و ملقب به «فیض کاشانی»، حکیم، محدث، مفسر قرآن و فقیه شیعه در قرن یازدهم قمری است. او نزد عالمانی همچون ملاصدرا، شیخ بهایی، میرفندرسکی و میرداماد شاگردی کرد. فیض در موضوعات مختلف آثار بسیاری نگاشت که تفسیر صافی، الوافی، مفاتیح الشرایع، المحجه البیضاء و الکلمات المکنونه به ترتیب در تفسیر، حدیث، فقه، اخلاق و عرفان مهمترین آثار او به شمار میآیند. فیض شیوۀ اخباریان میانهرو را در پیش گرفت از این رو نظرات او در بسیاری موارد با فقهای پیشین متفاوت بود. از مهمترین آراء خاص او میتوان به جواز غنا (با شروطی خاص)، متفاوت بودن بلوغ نسبت به تکالیف مختلف و وجوب عینی نماز جمعه اشاره کرد. اقامۀ نماز جمعه در کاشان و اصفهان از فعالیتهای سیاسی اجتماعی او بوده است.
[۴] «تَفسیرُ الصّافی» یکی از آثار «ملا محسن فیض کاشانی» (۱۰۰۷ق -۱۰۹۱ق) از عالمان امامیه در تفسیر قرآن است که بیشتر از روش تفسیر روایی (تفسیر آیات به کمک روایات) بهره گرفته و به علت اختصار و جامعیت، در زمانهای مختلف مورد توجه بوده است. فیض در این اثر سعی کرده، تفسیری پیراسته از اندیشههای گوناگون عرضه کند و از این رو نام «الصافی» را برای آن برگزیده است. این تفسیر، مباحث کلامی، عرفانی و ادبی را نیز در بر دارد و مؤلف در تفسیر الاصفی آن را خلاصه کرده است. از آنجا که ملا محسن در میان تفاسیر، با همه گستردگی تعداد آنها، تفسیری مُهَذَّب و پیراسته از ناهنجاریها با بیانی کافی نیافته، تصمیم به نگارش آن گرفته و امید داشته این تفسیر، تفسیری باشد که مطالب و روایات صحیح را از روایات کدِر و ناصاف تمییز دهد. فیض در تفسیر صافی، تأثیر شدید و نمایانی از تفسیر بیضاوی (انوار التنزیل واسرار التأویل، ناصرالدین عبدالله بن عمر۶۸۵ق) دارد تا جایی که اگر روایتی در تفسیر آیه نباشد اصل عبارت بیضاوی را نقل میکند و گاه با اندک تغییری آن را میآورد. فیض کاشانی قبل از آغاز تفسیر، بعد از مقدمهای، دوازده مقدمه را به عنوان مقدمات تفسیر خود ذکر میکند که به تعبیر محمد هادی معرفت در التفسیر و المفسرون، از بهترین مقدمات تفسیری است که در ابتدای تفسیر آورده شده و مصنف به بهترین وجه مطالب ضروری را که هر مفسر باید بیان نماید، ذکر کرده است.
[۵] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۳۷٫
[۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴٫
[۷] سوره مبارکه مریم، آیات ۷۱ و ۷۲٫
[۸] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
[۹] مفاتیح الجنان، زیارت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).
متن زیارت شریفه: «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صابِرَهً، وَ زَعَمْنا أَنَّا لَکِ أَوْلِیاءٌ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوکِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ أَتى بِهِ وَصِیُّهُ، فَإِنّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْناکِ إِلّا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُما لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلایَتِکِ. السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیاءِ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ، السَّلامُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللّهِ؛ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّهُ الْمَرْضِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفاضِلَهُ الزَّکِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْراءُ الْإِنْسِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا التَّقِیَّهُ النَّقِیَّهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَهُ الْعَلِیمَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَهُ الْمَقْهُورَهُ، السَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ، صَلَّى اللّهُ عَلَیْکِ وَ عَلَى رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ؛ أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکِ، وَ أَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ آذاکِ فَقَدْ آذى رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ مَنْ وَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ قَطَعَکِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّکِ بِضْعَهٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ، أُشْهِدُ اللّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلائِکَتَهُ أَنِّی راضٍ عَمَّنْ رَضِیتِ عَنْهُ، ساخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَیْهِ، مَتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ، مُوَالٍ لِمَنْ وَالَیْتِ، مُعادٍ لِمَنْ عادَیْتِ، مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ، مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ، وَ کَفَى بِاللّهِ شَهِیداً وَ حَسِیباً وَ جازِیاً وَ مُثِیباً. أُشْهِدُ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاکِ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکِ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکِ، أَنَا یَا مَوْلاتِی بِکِ وَ بِأَبِیکِ وَ بَعْلِکِ وَ الْأَئِمَّهِ مِنْ وُلْدِکِ مُوقِنٌ، وَ بِوِلایَتِهِمْ مُؤْمِنٌ، وَ لِطَاعَتِهِمْ مُلْتَزِمٌ، أَشْهَدُ أَنَّ الدِّینَ دِینُهُمْ، وَ الْحُکْمَ حُکْمُهُمْ، وَ هُمْ قَدْ بَلَّغُوا عَنِ اللّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَ دَعَوْا إِلَى سَبِیلِ اللّهِ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ، لَاتَأْخُذُهُمْ فِی اللّهِ لَوْمَهُ لائِمٍ، وَ صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْکِ وَ عَلَى أَبِیکِ وَ بَعْلِکِ وَ ذُرِّیَّتِکِ الْأَئِمَّهِ الطَّاهِرِینَ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَهِ الصِّدِّیقَهِ الْمَعْصُومَهِ التَّقِیَّهِ النَّقِیَّهِ الرَّضِیَّهِ الْمَرْضِیَّهِ الزَّکِیَّهِ الرَّشِیدَهِ الْمَظْلُومَهِ الْمَقْهُورَهِ، الْمَغْصُوبَهِ حَقُّها، الْمَمْنُوعَهِ إِرْثُها، الْمَکْسُورَهِ ضِلْعُهَا، الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا، الْمَقْتُولِ وَلَدُها، فاطِمَهَ بِنْتِ رَسُولِکَ، وَ بَضْعَهِ لَحْمِهِ؛ و َصَمِیمِ قَلْبِهِ، وَ فِلْذَهِ کَبِدِهِ، وَ النُّخْبَهِ مِنْکَ لَهُ، وَ التُّحْفَهِ خَصَصْتَ بِها وَصِیَّهُ، وَ حَبِیبَهِ الْمُصْطَفى، وَ قَرِینَهِ الْمُرْتَضى، وَ سَیِّدَهِ النِّساءِ، وَ مُبَشِّرَهِ الْأَوْلِیاءِ، حَلِیفَهِ الْوَرَعِ وَ الزُّهْدِ، وَ تُفَّاحَهِ الْفِرْدَوْسِ وَ الْخُلْدِ الَّتِی شَرَّفْتَ مَوْلِدَها بِنِساءِ الْجَنَّهِ، وَ سَلَلْتَ مِنْها أَنْوارَ الْأَئِمَّهِ، وَ أَرْخَیْتَ دُونَها حِجابَ النُّبُوَّهِ . اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْها صَلاهً تَزِیدُ فِی مَحَلِّها عِنْدَکَ، وَ شَرَفِها لَدَیْکَ، وَ مَنْزِلَتِها مِنْ رِضَاکَ، وَ بَلِّغْها مِنَّا تَحِیَّهً وَ سَلاماً، وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ فِی حُبِّها فَضْلاً وَ إِحْسَاناً وَ رَحْمَهً وَ غُفْراناً إِنَّکَ ذُو الْعَفْوِ الْکَرِیمِ».
[۱۰] سوره مبارکه انسان، آیه ۲٫
[۱۱] کتاب «کافى» از قدیمىترین و معتبرترین کتابهاى روایى شیعه مىباشد که در عصر غیبت صغری نگاشته شده است. این کتاب توسط یکى از برجسته ترین روات و فقهاى شیعه نگاشته شده است که تا کنون مانند آن نگاشته نشده و در طول بیش از هزار سال پیوسته مورد توجه و عنایت خاص علما و فقهاى شیعه قرار داشته و بزرگان شیعه در منابع مهم روایى و تألیفات ارزشمند خود به آن استناد نمودهاند. این کتاب شامل روایات پیامبر و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام است که در آن به علوم و معارف اسلامى به بهترین شکل اشاره شده و با ترتیبى زیبا ارائه شده است. این کتاب فاصله زمانى کمى با اصول معتبر و اولیه شیعه دارد که از آنها گرفته شده و علاوه بر آن از دقت و گزیده گویى بالایى نیز برخوردار است. ابو جعفر، محمد بن یعقوب کلینى رازى از برجسته ترین علماى شیعه در آغاز قرن چهارم هجرى( متوفاى ۳۲۹ هجرى) است. ثقه الإسلام ، شیخ المشایخ، «محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینى رازى»، از بزرگان شیعه در زمان غیبت صغرا است که در نیمۀ دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجرى از بزرگترین محدثین شیعه به شمار مىرفت. او در عهد امامت امام یازدهم، در دهى به نام کلین در ۳۸ کیلومترى شهر رى و در خانهاى مملو از عشق و محبت به اهل بیت علیهم السلام چشم به جهان گشود. عظمت و بزرگى کلینى در میان اهل تسنن به قدرى است که ابن اثیر روایتى از پیامبر نقل مىکند که فرمود:« خداوند در آغاز هر قرن شخصى را برمىانگیزد که دین او را زنده و نامدار نگهدارد.» آنگاه به گفتگو پیرامون این حدیث پرداخته و مىگوید: احیا کننده مذهب شیعه در آغاز قرن اول هجرى محمد بن علی امام باقر علیه السلام ، در ابتداى قرن دوم علی بن موسی امام رضا علیه السلام و در ابتداى قرن سوم ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینى رازى بوده است. کتاب کافی شامل مجموعه روایات اصول دین و فروع دین است که از ائمه – علیهم السلام – روایت گردیده است. شیخ با سفر به شهرها و روستاهای سرزمینهای اسلامی و ارتباط با راویان احادیث و دستیابی به اصول چهارصدگانه شیعه، که یاران ائمه – علیهم السلام – نگاشته بودند و با ارتباط با نواب خاص امام زمان – علیه السلام – مجموعه ای ارزشمند و اثری گرانبها و کتابی معتبر و جامع به نگارش در آورد. این کتاب از قدیمی ترین و معتبرترین کتاب های روایی شیعه می باشد که در عصر غیبت صغری توسط یکی از برجسته ترین روات و فقها ی شیعه نگاشته شده است و در طول بیش از هزار سال پیوسته مورد توجه و عنایت خاص علما و فقها ی شیعه قرار گرفته و بزرگان شیعه در منابع مهم روایی و تألیفات ارزشمند خود به آن استناد نموده اند.
این کتاب فاصله زمانی کمی با اصول معتبر و اولیه شیعه دارد که از آنها گرفته شده و علاوه بر آن از دقت و گزیده گویی بالایی نیز برخوردار است. شیخ مفید می فرماید: کتاب کافی از بهترین کتاب های شیعه و پر فایده ترین آنهاست. شهید اول، محمد بن مکی می فرماید: کتاب کافی،کتاب روایتی است که تا کنون اصحاب و علما ی شیعه مانند آن را ننگاشته اند. فیض کاشانی می فرماید: کتاب کافی ارزشمندترین و معتبرترین و کاملترین و جامعترین کتاب از کتب اربعه است زیرا بر خلاف بقیه کتب اربعه، علاوه بر فروع دین و ابواب فقه، شامل اصول دین نیز می باشد و روایات غیر صحیح و ضعیف هم در آن وجود ندارد. شهید ثانی می فرماید: کتاب کافی آبی شیرین، زلال و گواراست و به جان خودم سوگند که همانند آن نگاشته نشده است و از ارزش کتاب می توان به منزلت و جلال و بزرگی مؤلف آن نیز پی برد. علامه مجلسی می فرماید: کتاب کافی با ضابطه ترین و کامل ترین کتاب روایی و بهترین و بزرگترین تألیف مذهب بر حق شیعه است. کتاب کافى از قدیمىترین و معتبرترین کتابهاى روایى شیعه مىباشد که در عصر غیبت صغری نگاشته شده است. این کتاب توسط یکى از برجسته ترین روات و فقهاى شیعه نگاشته شده است که تا کنون مانند آن نگاشته نشده و در طول بیش از هزار سال پیوسته مورد توجه و عنایت خاص علما و فقهاى شیعه قرار داشته و بزرگان شیعه در منابع مهم روایى و تألیفات ارزشمند خود به آن استناد نمودهاند. این کتاب شامل روایات پیامبر و اهل بیت آن حضرت علیهم السلام است که در آن به علوم و معارف اسلامى به بهترین شکل اشاره شده و با ترتیبى زیبا ارائه شده است. این کتاب فاصله زمانى کمى با اصول معتبر و اولیه شیعه دارد که از آنها گرفته شده و علاوه بر آن از دقت و گزیده گویى بالایى نیز برخوردار است.
[۱۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۲٫
[۱۳] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۶۴٫
[۱۴] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
[۱۵] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۶٫
[۱۶] نهج البلاغه، خطبه ۱، بعثت پیامبران.
متن خطبه شریفه: «وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیَاءَ، أَخَذَ عَلَى الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِیغِ الرِّسَالَهِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ؛ فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَهِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَایِشَ تُحْیِیهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِیهِمْ وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ [تَتَتَابَعُ] تَتَابَعُ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّهٍ لَازِمَهٍ أَوْ مَحَجَّهٍ قَائِمَهٍ، رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّهُ عَدَدِهِمْ وَ لَا کَثْرَهُ الْمُکَذِّبِینَ لَهُمْ مِنْ سَابِقٍ سُمِّیَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ. عَلَى ذَلِکَ نَسَلَتِ الْقُرُونُ و مَضَتِ الدُّهُورُ وَ سَلَفَتِ الْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ».
[۱۷] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۱۰٫
[۱۸] سوره مبارکه روم، آیه ۳۰٫
[۱۹] سوره مبارکه نور، آیه ۳۵٫
[۲۰] سوره مبارکه نور، آیه ۴۰٫
[۲۱] سوره مبارکه اسراء، آیه ۴۴٫
[۲۲] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۲٫
[۲۳] سوره مبارکه انفال، آیه ۵۵٫
[۲۴] سوره مبارکه حجر، آیه ۷۲٫
[۲۵] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۲٫
[۲۶] سوره مبارکه معارج، آیات ۲۴ و ۲۵٫
پاسخ دهید