حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در کتابخانه موسسه آموزش عالی عالم آل محمد(ع) واقع در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».
با یاد و نام و استمداد از پروردگار متعال و درود بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل پیامبر اکرم (سلام الله علیهم اجمعین) و سپاس از همهی نعمتها و این نعمت اُنسِ قرآنی و تبریک به مناسبت فرارسیدن میلاد مسعود حضرت امام جواد (علیه السلام) و توقّع عنایت از حضرت امام رضا (علیه السلام) به این مناسبت، صلواتی عنایت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
پروردگار متعال حقیقتِ عملِ ما را میآورد
مسألهی مهمی که الحمدلله دوستان هم همهی ابعاد را بیان فرمودند، ولی آن چیزی که در روح تفاسیر در این رابطه آمده است، «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ* بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ[۲]» یکی مسألهی توحید عملی است. مسألهی دوم تذکّر به معاد است. مسألهی سوم احاطهی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) به سِرّ و عَلن اعمال بندگان خداوند متعال است. مسألهی چهارم زوالناپذیری اعمال است، اینگونه نیست که در اینجا ایجاد مَمرّ کرده است و در آنجا کیفر خواهد شد؛ بلکه فرموده است: «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ[۳]»؛ خداوند متعال خودِ عمل را میآورد، خودِ عمل وجود دارد و پروردگار متعال خودِ عمل را میآورد. نکتهی آخر تأکید «جمیعاً» است؛ گاهی انسان یک کاری انجام میدهد و بعد به مرور زمان آن کار فرسوده میشود و کمرنگ میشود؛ ولی آن چیزی که خداوند متعال به آن احاطه دارد و عملی را که پروردگار متعال ثبت کرده است و در محضر او میباشد، مانند خودِ حقیقتِ انسان که فرموده است: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا[۴]»، خداوند متعال هیچ چیزی کم نمیگذارد. آن چیزی که از حقیقتِ ما داده است، همه را دریافت میکنیم؛ عمل هم مانند جان است؛ هیچ چیزی از حقیقتِ ما و جانِ ما نخواهد ماند؛ خداوند متعال توفّی مینماید و به طور کامل دریافت مینماید و عمل هم مانند حقیقتِ خودِ ماست؛ حقیقتِ عمل که دارای باطنی ملکوتی است، آن هم مانند جان ماست و خداوند متعال همه را میآورد. «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ». هم معرفت الله است و احاطهی پروردگار متعال است و هم هشدار به معاد است و هم بقاءِ خودِ عمل است. کاری که انسان انجام میدهد، تا زمانی که خداوند متعال آن را محو نکند، انسان نمیتواند از چنگِ عملِ خود فرار کند؛ بلکه وجود دارد و کسی نمیتواند برای آن کاری انجام بدهد. تا وقتی که انسان هست، اثرِ عمل همراه او خواهد بود و از بین نمیرود و به این نکته هشدار میدهد. بنابراین خداشناسی و معادشناسی و خودشناسی که انسان یک موجود ابدی است و نه خودش از بین میرود و نه عملش از بین خواهد رفت. این خودشناسی در بُعدِ ذات و عمل، خودش یکی از ابعادی است که انسان میتواند در این آیهی کریمه به وضوح به آن معرفت پیدا نماید که هم خودمان موجود ابدی هستیم و هم عملمان ابدی است و هیچ عملی از بین نخواهد رفت. مانند بقاء است، مانند خلود در بهشتِ الّا ماشاءالله است؛ خلود هم اینگونه نیست که خداوند متعال را مجبور کرده باشیم؛ بلکه آن هم «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ» است و خداوند متعال آن را میآورد. اینها نکاتی است که هرچه انسان برگردد، اینها را برجسته میبیند و امیدوار هستیم که خداوند متعال به ما توفیق عنایت بفرماید که در این مباحثات و اُنسِ جمعیمان با قرآن کریم، انشاءالله دائماً نور جدید دریافت کنیم. اینکه در روایت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمده است که فرمودهاند کسی که با قرآن همنشین بشود، وقتی برمیخیزد، با اضافه و نقصانی برمیخیزد؛ اضافه از نظر نور و ثواب و نقصان از نظر گناه و بدیهای انسان. انشاءالله خداوند متعال در همهی جلساتمان به ما نور جدیدی از قرآن کریم عنایت بفرماید که هم جانمان روشن شود، هم دلمان جَلا بگیرد و هم اثرِ عملی داشته باشد و انشاءالله این ریسمان الهی ارتباط ما را با خداوندمان محکمتر و عمیقتر بفرماید. خداوند متعال در آیهی بعدی میفرماید: «یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ[۵]»؛ من ترجیح میدهم که یک مروری به روایاتی که در این زمینهها در تفاسیر نقل شده است، داشته باشیم و بد نیست که این روایات هم خوانده شود. آقای سلطانی زحمت آن را تقبّل کنند و چند روایت بخوانید تا خدمت شما عرض کنم.
یک صلواتی عنایت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
همه کارهی عالَم خداوند بزرگ است
این همان «تو بندگی چو گدایان به شرطِ مزد مکن[۶]» است؛ «أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ[۷]»؛ خداوند متعال از ما انقطاع از همهی اسباب را خواسته است. انسان موحّد، همه کارهی عالَم را خداوند متعال میداند و خداوند متعال را میبیند و به غیرِ او اعتماد نمیکند و خداوند متعال هم برای او چیزی کم نمیگذارد. خداوند متعال هم به عهده گرفته است که «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ[۸]»؛ این مطلق است و در مورد مصادیق آن هم فرموده است: «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ[۹]». این عبارت «أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ» مطلق است و همه را شامل میشود و مصداق اعظم آن هم عبدِ محضِ خداوند متعال یعنی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ اوّل فرموده است: «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ» و بعد در آیهی دیگر فرموده است: «إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ[۱۰]»؛ وعده دادیم و به آن هم عمل کردیم. این هم نکتهای بود که ابعاد حقوقی که مادر به عهدهی انسان دارد، آثار و برکاتی که مادر برای ما داشته است، حضرت اینها را برجسته کردند و تابلو قرار دادند. هم در مسألهی حمل فرمود که به گونهای تو را حمل کرد که هیچکسی این نوع حمل را نداشته است و هم در مورد مسألهی تغذیه و مسألهی نوشانیدنِ شیر و حفاظت تو در دامن خودش را بیان نمود و با توجّه به این امور، نمیتوانی از عهدهی شُکرِ او بر بیایی، «الّا بِحول الله»، مگر اینکه خداوند متعال بخواهد. این هم باز یک نکتهای است که اگر پدری فرزندی را تربیت کرد که این فرزند دارای یک امتیازاتی شد و برجستگیهایی پیدا کرد و در علم یا در عمل اینگونه شد، نباید گمان کند که بالاتر از پدر خود شده است؛ زیرا هرچه دارد از مجرای او دارد. او اصل و ریشه است و تو به او تکیه دادهای و از مجرای وجودِ او تغذیه کردهای و به هرجایی مکه برسی، اصل و ریشهات پدرِ توست.
نمیدانم برای شما نقل کردهام یا خیر؛ یک آقای انصاری قُمی بودند که انشاءالله خداوند متعال ایشان را رحمت نماید، دو برادر بودند که دوقلو بودند و صَدام یکی از آنها را گرفت و در همان وقت در زندان از بین رفت و حتّی جنازهی او را هم تحویل ندادند. برادر دوّم به ایران آمد و جزءِ معاودین[۱۱] بود و خیلی نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) شیدایی داشت و سوزِ عجیبی داشت؛ به همین مناسبت هم به روضههای ما میآمد و هم پای منبر بنده میآمد؛ در یکی از تشرّفاتشان به محضر حضرت حجّت (ارواحنا فداه)، که برای بنده نقل کردند و میگفتند به هیچ کسی هم این موضوع را نگفتهام و تا زمانی که زنده هستم شما هم این موضوع را نقل نکنید و بنده هم جایی نقل نکردم؛ در اردن هم یک فردِ سُنّی را با بازگو کردن مسألهی حضرت محسن (علیه السلام)، جزءِ شیعیان کرده بود؛ انسان نورانی و خاصّی بود و ایشان نقل میکردند که بنده دو مسألهی متضاد از دو مشهور دارم؛ یکی این است که در درس مرحوم آیت الله خوئی (رحمت الله علیه) بودیم و گفتند که آقای خوئی روی منبر نشستند و با وجود آن همه شاگرد و جاه و جلال، با آن اُبُهت درسشان را شروع کردند ولی یک مرتبه دیدیم که ایشان دستپاچه و سراسیمه شدند و با عجله از منبر پایین آمدند و گویا پدرشان در آنجا حضور داشته است و ایشان توجّه نداشته است؛ ایشان آمدند و نزد پدرشان رفتند و با اعلان تواضع و شرمندگی گفتند که آقا من شما را ندیدم که بالا رفتم؛ این را بیان کردند و سپس گفتند که در محضر آیت الله العظمی آقای بروجردی (رحمت الله علیه) بودیم و آقای منتظری به همراه پدرشان تشریف آوردند؛ جلوتر از پدرشان وارد شدند و آقای بروجردی انتقاد کردند. سپس میگفتند عاقبت او و عاقبت این شایان توجّه است. این که انسان هراندازهای بالا برود، «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ[۱۲]»؛ این تذکّر حضرت امام سجاد (علیه السلام) است که میفرماید اگر در خودتان چیزی دیدید که خوشتان میآید و برای شما افتخار و مُباهات است، گمان نکنید که جُدای از پدرتان این را دارید؛ هرچه نصیب شما شده است، اصلِ شما برای اوست و نباید او را از یاد ببرید.
پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان
ـ شاید بشود چند نکته را بیان کرد؛ یکی این است که نقش مادر، نقشِ زمین است؛ نقش پدر، نقش کشاورز است. «نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ[۱۳]»؛ حاصل برای کسی است که کِشت میکند. لذا انتصاب این موضوع به پدر، از این حیث است که بَذر و حَرث برای اوست و مادر زمین و زمینه است. لذا در روایت هم دارد که زنهایی که صاحب فرزند نمیشوند، تعریفی از آنها نشده است. «الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ[۱۴]». نکتهی دوم این است که پروردگار متعال که بَشر را به صورت اجتماعی آفریده است، حکومت نقش اوّل را در تأمین امنیّت جامعه و رشد جامعه دارد. خانواده هم خودش یک مجموعه و یک کشور است؛ خداوند متعال فرموده است: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ[۱۵]»؛ ولایت را بر عهدهی پدر قرار داده است. لذا در این مواقع هم آن را برجسته مینماید تا انسان بداند که در مدیریت، در فرمان و در اجرای دستورات، پدر مقدّم است و شاید بشود این موارد را بیان کرد. حال اگر نکتهی دیگری به ذهن شما و دوستان دیگر برسد، استفاده خواهیم کرد.
ـ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عبور میکردند؛ «عبدالرحمن[۱۶]» پسر عمر و عاص، گفت هر کسس دوست دارد به محبوبترین فرد از زمینیها نزد آسمانیها تماشا کند، به این آقایی که در حال رفتن است نگاه کند. بعد به دنبال آن «ابوسعید خُدری[۱۷]» عطی بِه، یعنی همین «عبدالرحمن» را نزد حضرت امام حسین (علیه السلام) آورد و برای ایشان نقل کرد که چنین الفاظی از زبان او جاری شده است؛ امام حسین (علیه السلام) فرمودند که تو اینها را میدانستی و با من و پدرم در «صفین[۱۸]» جنگیدی؟ این برای آیهای است که میخواهیم شروع کنیم.
یک صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
رأسِ فصائل و رذائل انسانی
خداوند متعال از همهی شما قبول کند و توفیق شُکر را به همهی شما عنایت بفرماید؛ «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ[۱۹]»؛ اگر اهل شکر باشید، خداوند متعال بیشتر به شما میدهد. نکات همهی دوستان عمدتاً قابل قبول و مرتبط با مسأله بود. چند نکته را هم که شما احیاناً بیان نکردهاید، بنده خدمت شما عرض خواهم کرد؛ یکی این نکته است که خداوند متعال در صدر این آیات فرموده است: «وَ لَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَهَ[۲۰]»؛ ما به لقمان حکمت دادیم. آیات بعدی مصادیق حکمت هستند و مجاری حکمت را از زبان لقمان بیان مینماید. به غیر از آن قسمتی که خداوند متعال خودش خواست تا به لقمان افتخار بدهد که در آنجا هم لقمان خودش نبود و بلندگوی ما بود و حالا خودم هم نشان میدهم و دوباره حرف را به دست لقمان میسپارم؛ خداوند متعال آن عبارت «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ[۲۱]» را خودش فرمود؛ ولی خیلی گویاست که این لقمان بندهی ماست و هر چیزی که او میگوید، حرف من است و این چیزی هم که من میگویم، چیزی است که او میگوید و این حکمتِ لقمانی است. ابتدائاً مسألهی نفیِ شِرک رأس حکمت است؛ «رَأْسُ اَلْحِکْمَهِ مَخَافَهُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ[۲۲]»؛ کسی که عظمت خداوند متعال و هستی مطلق را درک نماید، اینقدر جَسور نمیشود که یک موجود وابستهی بیتأثیر را با خداوند متعال رقیب و شریک قرار بدهد. یا شرک در عبادت، شرک ریایی که اینها با ساحتِ قدس رُبوبی ناهمخوانی دارد. لذا رأسِ فضائلِ انسانی توحید است و ریشه رذائلِ انسانی هم شرک است و تمام رذائل و مفاسد ریشه در شِرک دارد؛ اگر توحید انسان کامل باشد، هیچگاه گرفتار هیچگونه رذیلتی نخواهد شد. سپس مسألهی شُکر بود که شُکر هم در بُعد فردی است که انسانی که سپاسگزار باشد، انسانِ شادابی است و انسان ناسپاس، انسان افسردهای است و در بندگی خودش کم میآورد. انسانی که خودش را غرق در نعمت میبیند، با انسانی که همیشه خودش را محروم میبیند، اینها در حرکت یکسان نیستند. شُکر مبنای بالندگی است که انسان نعمت و ولینعمت را بشناسد و خودش را سرِ سُفرهی آن ولینعمت بداند و آنچه که او میگوید، نعمتِ اوست و از او استفاده نماید. این شُکر از نعمت هدایت و استفادهی از هدایت، بالاترین آنهاست؛ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا[۲۳]»؛ قبول هدایت و حرکت در مسیر هدایت حقّ که همان طاعت پروردگار در ابعاد مختلف است، مقابل کُفر قرار گرفته است که همان کُفران است که فرموده است: «إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَلَاسِلَ وَ أَغْلَالًا وَ سَعِیرًا[۲۴]». بعد از مسألهی شُکر، یکی از موارد شُکرِ مخلوق، به دو اعتبار شُکر خالق آمد؛ یکی این است که چون خداوند متعال دستور میدهد، اجرای دستور خداوند متعال خودش شُکر است. دوم این است که پدر و مادر مجرای خلقتِ پروردگار متعال هستند و شُکرِ او هم شُکرِ خودِ خداوند متعال است و خداوند متعال این را ضمیمه کرد و مسألهی احسان به والدین و پرداختن به والدین را در کنار شُکرِ خودش جزءِ مصادیق شُکرِ پروردگار عالَم به حساب آورده است. سپس کلمهی «یَا بُنَیَّ[۲۵]» را که از ابتدای سورهی مبارکه در دو سه مورد این عبارت مطرح میشود؛ این بلاغت است. انسان به کسی که علاقه دارد، به صورت مرتّب او را مورد خطاب قرار میدهد. هم یکنواخت نیست و هم دلیل بر این است که توجّه به او وجود دارد. «یَا بُنَیَّ» ، «یَا بُنَیَّ» ، «یَا بُنَیَّ». این در واقع دست گذاشتن روی عواطف یک انسانی است که میخواهیم او را مورد موعظه قرار بدهیم. گاهی انسان میخواهد به کسی خیری برساند، به او میگوید: ای نادان! مشخّص است که او از ابتدا در حال قطع کردن این خیر است ولی لقمان میگوید: «یَا بُنَیَّ»؛ نشان میدهد که یک عنایتی دارد و میخواهد او را بالا بکشد. تکرار آن هم نه تنها مُخِل نیست، بلکه در قضیّه اخلالی هم به وجود نمیآورد. میگوید: «فرزندم!» یک مطلبی را عرض میکند؛ سپس میگوید: «پسرم!» ، «پارهی تنم!» و به صورت مرتّب او را تهییج میکند و او را مُشتعل میکند که آن جذب و پذیراییاش بیشتر باشد. آن موقع ما در جلسهی گذشته که آیهی مبارکهی «إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ[۲۶]» را مورد بررسی قرار دادیم، عرض کردیم که درست است که در اینجا بحث معاد مطرح شده است و در ابتدای همین جلسه هم خدمت شما عرض کردیم، اول توحید را مطرح کرده است و سپس معاد را مطرح کرده است؛ ولی طرح معاد به سبکِ بسیار لطیفی است. یعنی آمیخته با خودِ توحید است و خداوند متعال احاطهی وجودی خودش را و حضور خودش را در شَراشرِ عالَم، اعم از جواهر یا عوارض خداوند متعال حضور دارد. لذا اگر عمل شما به قدری کوچک باشد که کوچکترین چیز که همان خَردَل است، هم از نظر اندازه بسیار کوچک باشد و هم از نظر جایگاهی که قرار گرفته است؛ چه دور باشد، چه در مخفیگاه زمین باشد و چه در بطن یک چیز بسیار نفوذناپذیر باشد، برای خداوند متعال هیچ تفاوتی ندارد. این احاطهی خداوند متعال که میفرماید: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلَهٌ[۲۷]»؛ او در همه جا خداست. در اعماق موجودات هم حضور وجودی دارد و «لطیف» است و چون لطیف است، هیچ چیزی مانع حجابِ او نمیشود؛ او لطیف است، او خودش چیز سختی نیست و چیز لطیفی است و هیچ چیزی مانع حضور پروردگار متعال نیست. او هم «لطیف» است و هم «خبیر» است و اطلاع دارد و خبر دارد. در آنجا هم مسألهی اینکه کوچکترین عمل که انسان گمان نکند که این کار چیزی نیست؛ انسان گاهی از معصیتهای بزرگ میترسد و استغفار میکند و نگران او میشود و میخواهد او را جبران نماید؛ ولی در مورد چیزهای کوچک اینگونه نیست و انسان آنها را به حساب نمیآورد. این توجّه دادن به این موضوع که ریزبین باشید؛ گاهی یک پیچ و مهره نسبت به یک هواپیما و نسبت به یک کشتی غولپیکر چیز کوچکی است و یک پیچ است؛ میفرماید شما این را ریز نبنید؛ زیرا با وجود اینکه یک پیچ کوچک است، حساس است. عمل شما هم به همین صورت است. شما عملِ کوچک خود را کوچک نبینید. گاهی ارتباط این با مجموعه یک چیز بسیار اثرگذاری است. لذا خداوند متعال آن خَردَل را مطرح نموده است و کوچکی را مطرح فرموده است و اینکه چیز کوچک را هم که هرگز نابود نمیشود، شما و عملِ شما همیشه زنده هستید و مرگِ شما نابودی شما نیست؛ بلکه نقلِ مکان است؛ «یُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ[۲۸]»؛ همینگونه که خودتان از عالَم مُلک منتقل میشوید و به ملکوت و باطنِ خودتان برمیگردید ولی هستید، عملتان هم مُلک و ملکوت دارد. از نظر مُلکی زمان سپری شد و شما گمان کردید که تمام شده است. بلکه اینگونه نیست و کوچکترین عملِ شما هم وجود دارد و در محضر خداوند متعال است و خداوند متعال هم بنا دارد تا آن را بیاورد و تحویل خودتان بدهد. خداوند متعال «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ[۲۹]» است؛ چون وجود دارد، خداوند متعال همان را میآورد. این پاداش و جزای شما چیز دیگری نیست و خداوند متعال خودِ این عمل را به خودتان نشان میدهد و شما به حکمِ الهی عملتان را برمیچینید؛ «یَأْتِ بِهَا اللَّهُ»؛ این جزءِ حکمتهای مهمّی است که در حکمتهای لقمانی ربطی به شخص ندارد؛ درست است که خطاب «یَا بُنَیَّ» است، ولی در این قالب که مطرح میشود، مشخّص میشود اگر کسی یک شخص دیگری را دوست داشته باشد، میخواهد این گنجها را به او بدهد. اینکه نسبت همهی بَشر به خداوند متعال، همانگونه که نسبت حضرت لقمان به فرزندش، اشرافی دارد و محبّتی دارد که اینها را میدهد، خداوند متعال در این شکل مطرح فرموده است؛ ولی خداوند متعال به همهی ما عنایتِ ربوبی دارد، عنایتِ رحیمیّه دارد، عنایتِ رحمانیّه دارد؛ خداوند متعال از روی محبّت اینها را از زبان لقمان به ما میگوید و این تکرار عبارت «یَا بُنَیَّ» به این دلیل است که میخواهد آن حکمت را در جان ما قرار بدهد. یک پدری که فرزند خودش را خیلی دوست دارد، میخواهد تمام داراییاش را به او منتقل نماید. خداوند متعال در آن قالب گنجهای حکمت را به پیروان قرآن کریم منتقل مینماید. لذا توجّه به معاد، توجّه به احاطهی خداوند متعال، توجّه به حیاتِ عمل و بقاءِ عمل و اینکه انسان به عمل خودش متّصل است و پرده که برداشته شود، انسان مشاهده میکند که جهنّم و بهشت عمل خودش بوده است و این سنّتِ الهی و عنایتِ حقتعالی است.
تَلازُم همراه بودن «نماز» با «امر به معروف و نهی از منکر»
پروردگار متعال بعد از این مرحله، به مراحل فضائلِ عملی میآیند. در فضائلِ عملی، نماز جزءِ مهمترینِ اعمال است که در اذان و اقامه هم ما اعلان عمومی با تمام عالَم میکنیم؛ «حَیّ عَلى خیر العمل». بعد از حکمت توحیدی و حکمت جاودانگی انسان و عالَم معاد و عالَم بقاء که جزءِ حکمتها بود، در حکمتِ عملی مهمترین و اثرگذارترین عمل، نماز است؛ «حَیّ عَلى خیر العمل». خداوند متعال این موضوع را تابلو قرار داده است و برجسته کرده است؛ نماز یک چشمه است؛ همانگونه که در روایات هم آمده است، نماز یک چشمه است و لازم نیست، بلکه متعدّی است؛ نماز پاک کننده است؛ نماز مطهّر است؛ نماز وجودِ ذیعقلی است، قدرت بازدارندگی دارد؛ «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ[۳۰]». منظور از این عبارت «تَنْهَى»، دیوار یا درخت و حیوان نیستند که نهی میشوند، زیرا نهی برای ذویالعقول است. نماز یک موجود زندهی عاقل است. انسان باید به این موجود ذیحیات کمک کند تا او حکومت نماید. اینکه فرموده است: «أَقِیمُوا الصَّلَاهَ[۳۱]»، نماز را اقامه کنید، مانند «کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ[۳۲]» است.این عدل و قسط حیاتِ شماست. نه تنها باید قیام کنید، بلکه باید نسبت به قسط قوّام باشید. نماز هم چون حیات است، چشمه است، مطهّر است و بازدارنده است، باید کمک کنید تا نماز بتواند این خاصیّت و نقش خودش را ایفا نماید. «أَقِمِ الصَّلَاهَ[۳۳]»؛ نماز را برپادارید. نماز یک وجود عاقلی است و مانند عقل است. باید عقل را شکوفا کنید؛ عقل را منزوی و معزول نکنید؛ عقل باید حاکم باشد. نماز عقل است؛ «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ». نماز بازدارنده است و نسبت به بدیها رفع و دَفع دارد. بدیهای موجود شما را از بین میبرد و بدیهای متوقَّع شما را هم از شما دور میکند؛ «أَقِمِ الصَّلَاهَ». لذا حکومت نماز را که همان حکومت پروردگار متعال است، اقامه کنید. بین امر به معروف و نهی از منکر، یا یک اتّحاد است و یا یک تَلازُم است که خداوند متعال در اینجا مسألهی زکات را مطرح نفرموده است؛ زیرا آن دارای این ویژگی نیست. خداوند متعال میخواهد سِنخیّت نماز را با امر به معروف و نهی از منکر برساند. در مسألهی امر به معروف و نهی از منکر، در واقع نوعی میکروبزُدایی است، نوعی سالمسازی است، نوعی ایجاد حریم برای آسیبهایی است که در مسیر راه انسان قرار میگیرد، نوعی اقتدار است. در لفظ «امر و نهی»، ظهور و بروز قدرت وجود دارد. همانگونه که نماز خودش یک اقتدار است و یک موجود زندهای است که در کنار ما قرار دارد و تکیهگاه ماست، ملاحظه میفرمایید که خداوند متعال فرموده است: «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ[۳۴]»؛ این اگر چیزی باشد که عمل من باشد، دیگر نمیتواند تکیهگاهِ من باشد؛ من تکیهگاه عمل هستم و عمل از وجود من در حال جوشیدن است. ولی قرآن کریم میفرماید که از او کمک بگیرید؛ «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ». لذا ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) فرمودند: «نَحْنُ الصَّلاهُ[۳۵]»؛ اصلاً خودِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) نماز هستند، ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) نماز هستند. این چیزی که به ما میرسد، جلوهای از جَلَواتِ علوی است که به ما میرسد. شما باید به آن ولایت که اصل نماز و چشمهی نماز است و او چشمهی جاری است، لذا نماز بدون ولایت هیچ نقشی ندارد؛ «وَ بمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ[۳۶]»؛ این اصل طهارت که در خلقتِ الهی منظور شده است. چون سوخت و سوز در عالَم وجود دارد، پروردگار متعال تنفّسِ موجوداتی که نفس میکشند و هوا را آلوده میکند، این گیاهان و گلها و باران را قرار داده است تا اینها را از بین ببرد. آن گل و گیاه و هوا و بارانی که وجود دارد، چیزی است که نماز از آن میروید و آن اصلِ نماز است که حضرات ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) هستند و آنها همان آبِ گوارا هستند و برای ما همان سنگرِ حفاظ هستند. لذا اوّل نماز را مطرح مینماید تا ما خودمان یک تحوّل وجودی داشته باشیم؛ «أَقِمِ الصَّلَاهَ»؛ نماز را حاکم کنید، نماز را به صحنه بیاورید و دور آن را بگیرید. «أَقِمِ الصَّلَاهَ»؛ چون نماز هم مُستعان و تکیهگاه و پناهگاه است و هم «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ» است. هم در استعانت شما یک حقیقتی است که شما میتوانید به آن تکیه کنید تا نیفتید. اگر نماز شما نماز نباشد و آن را اقامه نکرده باشید، بندگی را به این شکل از نماز که تعبّد محض است حمایت نکرده باشید، در هیچ جا شما دخالت ندارید و در نماز حاکمیّت مطلق خداوند متعال را میبینید و تنها عملی که خداوند متعال در آن بر شما حاکم مطلق است، نماز است؛ شما در هیچ چیزی دخالت ندارید. نه در الفاظ آن، نه در مبدأ آن، نه در منتهای آن و نه در چیز دیگرش دخالت ندارید و همه چیز آن ابداعِ الهی است. خداوند متعال ظاهر و باطن آن را خودش تشریع کرده است و خودش صُنع کرده است و شما باید از کشتی استفاده کنید تا شما را به ساحل برساند. لذا هم تعبیرِ «اسْتَعِینُوا» و هم تعبیرِ «تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ»، ارتباط و تَلازُمی است که بین امر به معروف و نهی از منکر و نماز است. کسی که نماز نمیخواند، امر به معروف و نهی از منکر او منافقانه است؛ چون این بنده نیست و حاکمیّت خداوند متعال را قبول ندارد. «سکولار[۳۷]» است و بر اساس منافع که این دارای چیز بهداشتی است، انجام بدهید و یا انجام ندهید و اصلاً تعبُّدی در آن وجود ندارد. اما اگر نماز که تعبُّد مطلق در برابر خداوند متعال است و نمازی که حکومن مطلق خداوند متعال بر بندهاش است، اگر انسان اینگونه اهل نماز تربیت شود، آن موقع امر به معروفش، امر به معروف خواهد بود و این دیگر معروف را مُنکر نمیبیند و مُنکر را معروف به حساب نمیآورد؛ معروف آن است که خداوند متعال امر کرده است و مُنکر آن است که خداوند متعال نهی کرده است. تا هنگامی که نماز، نماز واقعی نشود، انسان با برداشت خودش خوب و بد را تفسیر میکند؛ عدل چه چیزی است؟ حقوق بَشر چه چیزی است؟ آن کسی که نماز نمیخواند به یک صورت برداشت میکند ولی کسی که مُقیمِ صلاه است، به گونهی دیگری برداشت مینماید. لذا این تَلازُم بین نماز و امر به معروف و نهی از منکر، با توجّه به این دو آیهی کریمهای که میفرمایند: «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاهِ» و «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنْکَرِ» میتواند بسیار قابل توجّه و قابل مطالعه باشد که آن امر به معروف و نهی از منکر غیر از این حقوق بشر آمریکایی است؛ غیر از آن خوب و بدها و مصلحت تراشیهای جامعه است. امر به معروف و نهی از منکر در سایهی نماز مفهوم پیدا میکند و حقیقت پیدا میکند و مشترکات دیگری هم دارد که انشاءالله در جلسهی دیگری عرض خواهیم کرد.
وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۶٫
[۳] همان.
[۴] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫
[۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۷٫
[۶] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۷۷.
[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۰٫
[۸] سوره مبارکه زمر، آیه ۳۶٫
[۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۷٫
[۱۰] سوره مبارکه حجر، آیه ۹۵٫
[۱۱] مُعاوِدین (بهمعنای: بازگشتگان) شیعیان اکثرا ایرانی ساکن عراق بودند که عمدتا در دهه ۱۳۵۰ش، دولت عراق، اجازه اقامتشان را تمدید نکرد و آنان مجبور به ترک عراق و بازگشت به ایران و کشورهای خود شدند. تعداد معاودین در این مقطع، حدود ۶۰ هزار نفر اعلام شده است. پس از انقلاب اسلامی ایران نیز، تا سال ۱۳۶۳ش، بیش از یک میلیون نفر از شیعیان ایرانی، کُرد و اتباع کشورهای دیگر به خصوص روحانیون اخراج شدند.
[۱۲] سوره مبارکه اسراء، آیه ۲۴٫
[۱۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۲۳٫
[۱۴] سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۸٫
[۱۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۳۴٫
[۱۶] «عبدالله» پسر عمرو بن عاص از تیرهی قریش و مادرش، ریطه دختر منبه بن حجاج بود. در سال هفتم قبل از هجرت متولد شد و دربارهی سال و سن وفات وی اختلاف است. «عبدالله» با کنیه اش «ابو عبدالرحمن» یا «ابو محمد»، برگرفته از نام محمد پسر بزرگ اوست. وی پسر عمرو بن عاص بن وائل بن سهم بن هصیص بن کعب بن لؤی از تیرهی قریش و مادرش، ریطه دختر منبه بن حجاج بود. عبدالله دوازده سال از پدرش کوچکتر بود و در سال هفتم قبل از هجرت متولد شد. وی در روستایی به نام وهط از نواحی مکه یا ناحیهای نزدیک مکه ساکن بود که گروهی از صحابه به دلیل انتساب بدان وهطی نامیده شدهاند. عبدالله در جاهلیت کتابت میکرد و سریانی را نیک میدانست. او را به سرخ رویی و کشیدگی قامت و بزرگی شکم توصیف کردهاند. کعب الاحبار از طرفداران معاویه، عبدالله بن عمرو بن عاص را شخصی عالم میدانست. با دو شمشیر نبرد میکرد. در نبرد صفین فرمانده سپاه سواران معاویه بود و همراه پدرش برای معاویه جنگید. مادر محمد پسر ارشد عبدالله، دختر محمیه بن جزء زبیدی است. هشام و هاشم و عمران و ام ایاس و ام عبدالله و ام سعید دیگر فرزندان عبدالله، مادرشان ام هاشم کندیه از خاندان وهب بن حارث است. از فرزندان محمد، شعیب بن محمد و از شعیب، عمرو بن شعیب از پدر و از جدشان حدیث روایت کردهاند. او پیش از پدرش در سال ششم هجری، اسلام آورد. در فتح مکه یکی از پرچمداران قبیله ی بنی مزینه بود. او در جوانی ملازم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه خواست تا هر آن چه از ایشان میشنود، بنویسد. عبدالله نام این دفتر را صادقه نهاده بود. او از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) احادیث بسیاری نقل کرده است، و در صحیحین از او حدود هفتصد روایت آمده است. وی را از صحابه و کثیر العباده و صاحب الفتوی دانستهاند. چنان که ابومعاویه ضریر از اعمش، از خیثمه نقل میکند: که؛ عبدالله بن عمرو عاص را در حال قرآن خواندن دیدم. گفتم: چه بخشی را میخوانی؟ گفت: آن بخشی را که باید در نمازهای امشب بخوانم.
[۱۷] «سعد بن مالک بن سنان» (۱۰ پیش از هجرت -۷۴ق/۶۱۲- ۶۹۳م)، معروف به «ابوسعید خُدْری»، راوی و صحابی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، از یاران امام علی (علیه السلام) و بزرگان انصار. او از راویان حدیث غدیر است. پدر ابوسعید نیز از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. وی در غزوات مختلف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت کرد و در جنگهای صفین و نهروان نیز همراه امام علی (علیه السلام) بود. مورخان بر فقاهت ابوسعید تأکید کرده و رجال شناسان شیعه وی را ستودهاند. بیشتر منابع تاریخی وفات وی را در ۷۴ق ضبط کردهاند؛ ولی برخی نیز آن را یک سال بعد از واقعه حرّه، در ۶۴ق گفتهاند. محل دفن وی چنانکه در برخی منابع تصریح گردیده در مدینه و قبرستان بقیع بوده است. منابع تاریخ اسلام از او چنین یاد کردهاند: سعد بن مالک بن سنان بن عبید بن ثعلبه بن [عبید بن] الأبجر. او، با کنیه ابوسعید، منسوب به نیای بزرگ خود خُدره است که به ابجر شهرت داشت و بنی خدره تیرهای از بنی عوف انصار بودند. مالک بن سنان از قبیله بنی عوف تیرهای از قبیله خزرج بودند. پدر ابوسعید از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که گفتهاند در جنگ احد به شهادت رسید و مادرش انیسه بنت ابی حارثه، از قبیله بنی نجار است. منابع تاریخی و سیرهنگاری، ابوسعید را یکی از بزرگان انصار دانسته و بر فقاهت او تأکید کردهاند. ابوسعید در میان صحابه به زهد و پارسایی شهرت داشته است و در این باره، ابونعیم در حلیه الاولیاء و ابن جوزی در صفه الصفوه به شخصیت او پرداختهاند. رجال شناسان شیعه نیز وی را بزرگ داشته و از وی سخت ستایش کردهاند، و وی را در بین اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در ردیف سلمان و ابوذر قرار داده و در بین اصحاب امام علی (علیه السلام) در زمره «اصفیاء» اصحاب (یاران برگزیده) شمردهاند. در رجال کشی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که ابوسعید در دین، استوار و آشنا به حق بوده است و از فضل بن شاذان نیز حکایت شده که ابوسعید از سابقین اصحاب آن زمان بوده است. ابوسعید از روایان برجسته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که هم انصار و هم مهاجران از او روایت کردهاند. احادیث او از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ۱۱۷۰ حدیث شمردهاند که برخی از آنها را صاحبان صحاح ششگانه چون مسلم و بخاری آوردهاند و بقی بن خلد نیز بسیاری از آنها را در مسند کبیر خود گردآورده بوده است. در میان روایات و احادیثی که ابوسعید نقل کرده، حدیث غدیر برای شیعیان اهمیت مضاعف دارد. وی از گروهی از مشاهیر اصحاب نیز حدیث روایت کرده است. در میان کسانی که از وی روایت کردهاند، گروهی از اصحاب مشهور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، جابربن عبدالله، زید بن ثابت و انس بن مالک و جمع بسیاری از تابعین همچون سعید بن مسیب، عطاء بن یسار و نافع دیده میشوند.
«ابوسعید» در دوره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) به لحاظ سیاسی و نظامی فعال بود. ۱۳ ساله بود که پدرش او را برای شرکت در جنگ احد نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برد ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سبب خردسالی، شرکت او را در جنگ نپذیرفت. پس از جنگ احد، وی در غزوات مختلف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت کرد. از واقدی سیرهنگار سدهی دوم و سوم قمری نقل شده است که نخستین جنگی که ابوسعید در آن شرکت جست، جنگ خندق بود. ابن کثیر (م. ۷۷۴ق.)گفته است که او در دوازده جنگ در رکاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است. در زمان خلافت حضرت علی (علیه السلام) او در جنگهای صفین و نهروان همراه آن حضرت بود. ابوسعید با بنی امیه رابطه دوستانه نداشت و در فرصتهای مختلف، از آنان انتقاد میکرد. از جمله هنگامی که مروان بن حکم خطبه عید را بر نماز مقدم داشت، با اعتراض ابوسعید رو به رو شد. همچنین در روزگار خلافت معاویه، برای اعتراض به کار او به شام رفت. این خبر که ابوسعید در ۷۳ ق ضمن مکتوبی با عبدالملک بن مروان بیعت کرده و نیز عبدالملک قبل از خلافت از او حدیث شنیده بوده است، هم از نظر زمانی و هم از حیث نوع رابطهای که ابوسعید با بنی امیه داشته، شایان تردید است. به گفته ابن قتیبه ابوسعید در واقعه حرّه، در حمله سپاهیان شام به مدینه، در خانهاش نشست، اما لشکریان شام به خانهاش ریختند و از وی پول و مال طلب کردند و چون به چنگ نیاوردند او را شکنجه کردند. به روایتی دیگر در روز واقعه حرّه، ابوسعید به غاری پناه برد و یکی از لشکریان شام که قصد کشتن او آمده بود، پس از آنکه او را شناخت رهایش کرد و از وی خواست تا برایش طلب مغفرت کند. بیشتر مورخان وفات ابوسعید را در ۷۴ق ضبط کردهاند. ولی برخی نیز آن را یک سال بعد از واقعه حره، در ۶۴ق گفتهاند. میگویند احتضار ابو سعید سه روز طول کشید، محل دفن وی چنانکه در برخی منابع تصریح گردیده در مدینه و بقیع بوده است. ولی گفتنی است که مزاری هم به نام او در استانبول فعلی وجود دارد.
[۱۸] جنگ صِفّین نبرد میان امام علی (علیه السلام) و معاویه که در صفر سال ۳۷ هجری در منطقهای به نام صفین رخ داد. در میانه جنگ، سپاه معاویه که در آستانه شکست بودند، قرآن بر نیزه کردند و به همین دلیل برخی از سپاهیان امام علی (علیه السلام) از ادامه جنگ سر باز زدند. سرانجام، داورانی برای حَکَمیَت میان دو طرف تعیین شد و جنگ بدون نتیجه خاتمه یافت. عَمّار و خُزَیمه در این جنگ شهید شدند.
[۱۹] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷٫
[۲۰] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۲٫
[۲۱] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۴٫
[۲۲] من لا یحضره الفقیه، جلد ۴، صفحه ۳۷۶.
[۲۳] سوره مبارکه انسان، آیه ۳٫
[۲۴] سوره مبارکه انسان، آیه ۴٫
[۲۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۶٫
[۲۶] همان.
[۲۷] سوره مبارکه زخرف، آیه ۸۴٫
[۲۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۸، صفحه ۷٫
متن روایت شریف: «وَ کَذَلِکَ قَوْلُهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : اَلْأَنْبِیَاءُ لاَ یَمُوتُونَ وَ لَکِنْ یُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».
[۲۹] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۶٫
[۳۰] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۴۵٫
[۳۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۳٫
[۳۲] سوره مبارکه مائده، آیه ۸٫
[۳۳] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۷٫
[۳۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵٫
[۳۵] بحارالأنوار، ج ۲۴، ص ۳۰۳ ؛ کنز الفوائد، ۲ و ۳٫
متن روایت شریف: «عن داود بن کثیر قال: قُلتُ لابى عبد اللّهِ علیه السلام: اَنتُم الصَّلاهُ فى کِتابِ عَزَّوَجَلَّ وَ اَنتمُ الزَّکاهُ وَ اَنتم الحَجُّ؟ فقالَ: یا داود، نَحْنُ الصَّلاهُ فى کتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ و نَحْنُ الزَّکاهُ و نَحْنُ الصّیامُ و نَحْنُ الحَجُّ …».
[۳۶] مفاتیح الجنان، زیارت شریف جامعه کبیره.
[۳۷] «سکولاریسم» جدا اِنگاری دین از سیاست، عقیدهای است مبنی بر جدایی نهادهای حکومتی و کسانی که بر مسند دولت مینشینند، از نهادهای دینی و مقامهای دینی است. این اندیشه، به صورت کلی، ریشه در عصر روشنگری در اروپا دارد. مفهومهایی همچون: جدایی دین از سیاست، جدایی کلیسا و حکومت در آمریکا، و لائیسیته در فرانسه و ترکیه بر پایهی سکولاریسم بنا شدهاند؛ ولی در کشورهایی مانند ایران و عراق، حکومتها با جدایی دین از سیاست، مخالف هستند. هدفها و استدلالها برای پذیرش سکولاریسم بسیار گستردهاند. برخی ادعا میکنند که در منظر لائیسیتهی اروپایی، سکولاریسم یک جنبش به سوی مدرنیته و دور شدن از ارزشهای دینی است. برخی دیگر استدلال میکنند که سکولاریسم در آمریکا بیشتر به حفظ دین از حکومت پرداخته و در زمینهی اجتماعی کمکارتر بودهاست. سکولاریسم را نخستین شاخصهی مدرنیته خواندهاند. در میان کشورها جنبشهای سیاسی گوناگون سکولاریسم را به دلایل مختلف پشتیبانی میکنند. واژهی سکولاریسم برای نخستینبار توسط نویسندهی بریتانیایی، جورج هالی اوک در سال ۱۸۴۶ استفاده شد. هر چند این اصطلاح تازه بود، ولی مفهوم کلی آزادی که سکولاریسم بر پایهی آن بنا شده بود، در درازای تاریخ وجود داشتهاست. ایدههای اولیهی سکولار را میتوان در آثار ابن رشد (اورئوس) پیدا کرد. وی و پیروان مکتب اوروئسیسم باورمند به جدایی دین از فلسفه بودند. هالی اوک این ایدهی جدایی اجتماع از دین را بدون تلاش برای انتقاد باورهای دینی مطرح کرد. هالی اوک یک ندانمگرا بود و به نظر خودش سکولاریسم برهانی علیه مسیحیت محسوب نمیشد، بلکه مستقل است. سکولاریسم تنها به این نکته میپردازد که راه درست در حقیقت سکولاریسم است. دانستنیهای سکولار بهطور روشن در همین زندگی پیدا میشوند و میتوانند در همین زندگی آزمون شوند.
پاسخ دهید