حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۰۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در کتابخانه موسسه آموزش عالی عالم آل محمد(ع) واقع در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».
پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان (بخش اول)
راجع به «جَنَّاتُ النَّعِیمِ[۲]» مطالبی عرض کردیم و بعد هم از کتاب «معاد در قرآن» حضرت آیت الله جوادی آملی (اطال الله عُمره الشریف) راجع به «جَنَّاتُ النَّعِیمِ» مطلبی را نقل کرده بودند ولی روایت را کامل نفرموده بودند و ب«نورالثقلین[۳]» ارجاع داده بودند؛ خواستیم که دوستان کتاب شریف «نورالثقلین» را ببینند؛ حال هرکسی ملاحظه کرده است بفرماید.
ـ حال اجمالاً حواریّونِ حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)، جناب «سلمان[۴]»، «ابوذر[۵]» و «مقداد[۶]» بلند میشوند و آنها ندا میدهند که حواریّونِ علی بن ابی طالب (علیهما السلام) کجا هستند؟ در آن هنگام «عمرو بن حمق خزاعی[۷]»، «محمد بن ابی بکر[۸]»، «میثم تمّار[۹]» و «اویس قرنی[۱۰]» به عنوان حواریّونِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آنجا طلوع میکنند؛ آن زمان ندا میدهند: حواریّونِ حسن بن علی (علیهما السلام) کجایند؟ در آنجا هم «حُذیفه بن أسید الغفاری[۱۱]» و دو سه نفر دیگر هستند که اطراف امام حسن مجتبی (علیه السلام) وجود دارند و آنها بلند میشوند. سپس ندا میآید: حواریّونِ حسین بن علی (علیهما السلام) کجایند؟ ناگاه کسانی که با امام حسین (علیه السلام) به شرفِ شهادت نائل گشتند و از او تخلّف نکردند، میایستند. سپس ندا میشود: حواریّونِ علی بن الحسین (علیهما السلام) کجایند؟ در این وقت «جبیر بن مطعم[۱۲]»، «یحیی بن امّ طویل[۱۳]»، «ابوخالد کابلی[۱۴]» و «سعید بن مُسیّب[۱۵]» برمیخیزند. آن زمان ندا میشود: حواریّونِ محمّد بن علی و جعفر بن محمّد (علیهما السلام) کجایند؟ ناگاه «عبدالله بن شریک عامری[۱۶]»، «زُراره بن اعین[۱۷]»، «ولید بن معاویه»، «محمّد بن مسلم[۱۸]»، «ابو بصیر لیث مرادی[۱۹]»، «عبدالله بن ابی یعقوب» ، «عامر بن عبدالله» ، «حجر بن ساعد زائده»، «حمران بن اعین[۲۰]» برمیخیزند و بعد از این را در آنجا نقل نکردهاند.
ـ حال که اتّفاق افتاده است، ما بعد از وقوع حکمتهای آن را بررسی میکنیم؛ ولی نکته همین است که گفتهاند. خودِ حضرت آدم (علیه السلام) میفرمایند که من دروغ نشنیده بودم و تصوّر نمیکردم که کسی به من دروغ بگوید. برای اوّلین بار بود و شیطان برای ایشان قسم خورد. یکی این مسألهی قسم است؛ زیرا سابقهی دروغ ندارد و محال است چنین چیزی برایش پیش بیاید. مورد دیگر آن حقیقت و فطرت خودش به گونهای بود که زمینه ساخته بود تا آن را باور کند و اینکه کسی دروغ بگوید برایش نامفهوم بود. مورد دیگر هم علاقهی ایشان به خلود بود؛ اینکه خداوند متعال «شَجَرَهِ الْخُلْدِ[۲۱]» را نقل فرموده است، مشخّص میشود که این در مورد «بلعم باعور» هم که آن بدبختی را تحمّل کرد، «وَ لَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ[۲۲]»؛ این علاقهی به پایداری نعمت و بقای نعمتها چیزی است که خداوند متعال در ذاتِ انسانها قرار داده است و حضرت آدم (علیه السلام) هم بر اساسِ فطرتِ خودش به دنبال بقا بود وشیطان هم که قسم خورده بود و حضرت آدم (علیه السلام) بر این تصوّر بود که این شجرهای است که اگر بخواهم بمانم، باید از آن استفاده کنم و آنجا هم جای تکذیب و امر و نهیای که خداوند متعال اعلام مولویّت کرده است، نبود. از یک سو دستور ارشادی بود و از سوی دیگر کسی که اصلاً سابقهی دروغ گفتن ندارد، اگر کسی دروغ بگوید که این اصلاً فکرش را هم نمیکند و قسم هم خورد و از سوی سوم مسألهی علاقهی فطری به خلود بود که این بلا را سرش آورد. ظاهر قضیّه این بود ولی در واقع اگر این اتّفاق نمیافتاد، امروز امام زمان (ارواحنا فداه) در اینجا حضور نداشتند. این که شهداء دارای مقامات شدند، به این دلیل است و بنای خداوند متعال بر این بود که این داستان پیش بیاید. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ[۲۳]»؛ اگر نیامده بود، این ظرفیّت را در آنجا نداشت؛ چون خداوند متعال بنا دارد تا ظرفیّت را با رنج به انسان بدهد. در اینجا آمد و گریهای متمادیاش، ظرفیّتش را زیاد کرد و تلقّی کلمات برایش پیش آمد. خیلی به نفعِ او بود ولی در ظاهر دلِ انسان خیلی میسوزد؛ زیرا هنوز جایش را مُحکم نکرده بود که او را بیرون کردند. در روایت آمده است که ظاهراً ۹ ساعت در آنجا بوده است.
ـ جزاکم الله خیرا! مطالب متناسب با آیهی مبارکه بود، مختصر و مفید بود و بدیع بود؛ یعنی از جایی نقل نکردید و خودتان تحلیل کردید و جای تقدیر و تشکّر دارد. انشاءالله اگر عُمری بود، از بقیّهی عزیزان در جلسهی دیگر استفاده خواهیم کرد.
تفاوت «وعده» و «وعید» در کلام پروردگار متعال
در این آیات کریمه که میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ[۲۴]» و بعد به دنبال آن فرموده است: «خَالِدِینَ فِیهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ[۲۵]»؛ این دو آیهی مبارکه بشارتِ حقتعالی است برای مؤمنینی که ایمانشان مُثمر است، ایمان نقشآفرین است و ادّعا نیست و واقعیت دارد. ایمانی که عمل صالح در کنار آن نیست، ایمان قوی نیست و درختِ بیحاصل است؛ ولی اینکه ایمان در کنار عمل صالح است، روایات ما که یکی و دو مورد هم نیست، ایمان را اعتقاد به جنان و اقرار به لسان و عمل به ارکان معرفی کردهاند. اگر به این صورت باشد، «عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» تأکید است؛ ولی اگر اینگونه نباشد و ایمان را به معنای پذیرفتن به آگاهی باشد، چون ایمان صرفاً یقین نیست؛ انسان به چیزهای زیادی یقین دارد ولی باور ندارد. مانند اطبائی که مضرات سیگار را میدانند اما سیگار میکشند، مضرات مشروبات را برای دیگران میگویند ولی خودشان استفاده میکنند. اگر ایمان و عمل صالح با یکدیگر بودند، «لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ»؛ گویا انحصار هم در آن وجود دارد؛ «لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ». اینها مالکِ بهشت هستند. این مقدمه به این منظور است که بهشت برای اینها تملیک میشود. تنها مسألهی بهشت نیست؛ تذکّر دادنِ خلود هم نوعی پاداش فعلی است و قبل از آن که انسان به آنجا برود، بشارت به اینکه بهشت خواهد رفت و بهشتِ او هم مقطعی نیست و همیشه در بهشت باقی خواهد بود.
«وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»؛ این هم تأکید بر این است که ما دلمان قُرص بشود و وقتی به انسان در هر مسألهی خوبی وعده میدهند، اگر تأکیدهایی باشد که بر عمقِ جانِ انسان بنشیند، انسان در کار مُصمّم میشود. «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا»؛ این احتمال هم وجود دارد که پروردگار عزیز در مورد اموری که پاداش دارد و دارای جزای خیر است، «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا» خداوند متعال در وعدههایی که داده است، تخلّفی نخواهد کرد. اما در «وعید» اینگونه نیست؛ خداوند متعال به قوم حضرت یونس (علیه السلام) وعید داد، ولی آن را عملی نکرد. بنای خداوند متعال بر این است که گنهکار نااُمید نشود؛ هرکسی که هست و هرجوری که هست، ولی نااُمید نشود. لذا برای این منظور یک راهِ گُریزی قرار داده است؛ توبه را قرار داده است، شفاعت را قرار داده است، «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ[۲۶]» را قرار داده است؛ به تعداد زیادی بهانه وجود دارد که انسانی که گرفتار شده است و مغلول شده است، نااُمید نباشد و بتواند به طریقی این تهدید را به فرصت تبدیل نماید. لذا در وعده فرموده است: «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا» ، «إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ[۲۷]». اما در «وعید» این را نفرموده است؛ بعد از وعدهی عمل صالح و خلود در آن، فرمود: «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا». هم «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا» مسألهی تمایز بین «وعید» و «وعده» است که پروردگار متعال در جهت رحمت حتّی جهنّماش هم شعاعی از رحمتش است و خداوند متعال در آنجا نیز با کسی عُقده ندارد و به خاطر خودش نیست؛ بلکه برای رحمِ به عالَمیان است. اگر جهنّم نبود، خیلی از ما راه بهشت را پیدا نمیکردیم و از ترس جهنّم به این طرف میآییم. به علاوه همهی صفات خداوند متعال ما به ازاء میخواهد؛ وقتی خداوند متعال «عادل» است، عدلِ خداوند متعال جهنّم را میطلبد. در وعدهی الهی می فرماید: «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا» ولی در وعیدِ الهی این جمله را بیان نکرده است.
تفاوت «وعده» و «وعید» در کلام پروردگار متعال
«وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»؛ در اینجا هم انحصارِ عزّت و حکمت به خداوند متعال، برای این است که آنها گمان میکردند که با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طرف هستند. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ[۲۸]»؛ آنها میخواستند با قرآن کریم و با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مقابله کنند و میگفتند که ایشان داستان ثمود و گذشتگان را میگویند و ما هم داستان رستم و سهراب و اینها را میگوییم، آنها یک فضایی دارند و ما هم یک فضای دیگری داریم. خداوند متعال میخواهد به اینها تفهیم کند که ما بدانیم که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خودش کارهای نیست و رسول است و قرآن کریم هم کلامِ خداوند متعال است و چون این عزیز و حکیم است، جای مقابله نیست. «ارضٌ عُزاز» زمینی است که آب نمیگیرد؛ لذا به کسی که هیچ چیزی بالاتر از آن واقع نمیشود و هیچ قدرتی آن را تحتِ تأثیر قرار نمیدهد، میگویند که او «عزیز» است. شما میخواهید مقابله کنید و در حال عرضِ اندام کردن هستید؛ با چه کسی اینکار را میکنید؟ با کسی که «عزیز» است! و شما که «لَهْوَ الْحَدِیثِ» دارید که هیچ محتوایی ندارد، با چیزی که حکیم است، یعنی هم فرستندهاش حکیم است و خودِ آن کتاب حکیم است، «لَهْوَ الْحَدِیثِ» شما بیمحتواست، هَذیان است و خودتان هم کسی نیستید؛ ولی اینجا فرستنده کسی است که عزیز است و هیچ قدرتی نمی تواند فوقِ قدرت آن باشد؛ او شکستناپذیر است و غلبهی بر او برای غیرِ او هیچ راهی ندارد؛ هم کتاب حکیم و مُحکم است و با این هَذیانها نمیتوان با کتاب مُحکم و ریشهداری که حکیم فرستاده است، مقابله کرد. این تنبّههایی است که پروردگار متعال هم به مؤمنین دلداری میدهد و میفرماید: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۲۹]»؛ یکی از جهات حفاظتِ خداوند متعال، متن همین کتاب کریم است. «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ[۳۰]» یک مِثلی مانند آن بیاورید! به اندازهای متن مُحکم است و به قدری جوشش حکمت در این کتاب است که کسی نمیتواند مانند آن را بیاورد. این هم دلگرمی دادن و تحکیم مواضعِ مؤمنین است و هم به تمام معنا برای آنها تحقیر است؛ نه اینکه «یَسْتَهْزِئُونَ[۳۱]» جهت تحقیر هم داشت، خداوند هم آنها را رها نمیکند. در آیات قبلی «عَذَابٌ مُهِینٌ[۳۲]» را که فرمودند و «فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ[۳۳]» را که بیان کردند، لحنِ همهی اینها لحنِ خُرد کردن و کوچک کردن و تحقیر بود و در اینجا هم یک مقایسهای است. حرفهای شما مبنا ندارد و این قرآن حکیم است و اگر «بِغَیْرِ عِلْمٍ» را به خودِ اینها مرتبط کنیم، به این معنی است که خودِ شما جاهل هستید و کارتان، کار عالمانه نیست و انسانهای جاهلی هستید و طرف مقابل شما هم عزیز و هم حکیم است.
پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان (بخش دوم)
ـ البته مرحوم علّمه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) سه نکته داشتند که نمیدانم آقای باقرزاده بودند و یا شما بودید که نکتهای را که ایشان فرمودند، همین «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا» بود؛ نکتهی دوّمی که مورد عنایت ایشان بود، مسألهی عزیز و حکیم بود و نکتهی سوم آیات بعدی است که وقتی اینها در کنار یکدیگر قرار میگیرند، اصلاً طرف مقابل هیچ میشود. اینکه اینها در اینجا ایمان و عمل صالح دارند، «جنّات نعیم» برایشان جاوید است و این به همین صورت درهم نیست؛ خداوند متعال وعده میدهد و وعدهی خداوند متعال حقّ است. نکتهی دوم این است که آنها به مقابلهی با کسی آمدهاند که عزیز و حکیم است و اگر میفهمیدند که مقابلهی با قرآن کریم به معنای مقابلهی با پروردگار متعال است، خود به خود به میدان نمیآمدند. آیات بعدی هم که آیات خلقت است، آن هم تأکید همین معناست که اگر شما خلقت او را قبول دارید، «فَأَرُونِی[۳۴]»، خلقت خداوند متعال را نشان بدهید. اگر خالقی غیر از خداوند متعال وجود ندارد، پس مُدبّری غیر از خداوند متعال هم وجود نخواهد داشت؛ زیرا تدبیر برای خداوند متعال است. به یک تعبیری آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) در مورد تدبیر میگویند که عین خلقت است؛ این موجوداتی که با یک اجزایی در کنار یکدیگر به دنبال تعقیب یک هدف هستند، همهی اینها با آفرینش و ایجادِ الهی صورت میگیرد. وقتی ایجاد و وجود برای خداوند متعال است، تدبیر هم برای آن است. بنابراین اینهایی که میخواهند با اساطیر و افسانههای هُنری و اشعار ادبی با قرآن کریم مقابله کنند، اگر به این سه واقعیّت توجّه کنند، خود به خود باید منصرف بشوند.
ـ کسی که «عزیز» است با کسی که «قوی» است تفاوت دارد؛ در قوی بودن، حیث غالبیّت و مغلوبیّت نیست؛ خودِ قدرت لحاظ شده است ولی در عزّت جنبهی نسبیّت است که هیچ کسی قابل مقایسهی با این نیست. ممکن است کسی قوی باشد ولی مقابله هم نکند؛ ولی عزیز بُعدِ قدرتی است که همیشه مُسلّط است و هرکسی که در برابرش مغلوب است، آن را دارد. حکیم هم میتواند در کنار عزیز، اگر کسی قدرت غالب دارد، کارش هم مُحکم است و میتواند از شعاعِ عزّت و حکمت باشد و تناسب آن حفظ بشود.
ـ حکمت یا کار مُحکم است و یا کار بسیط است؛ چیزی که جزء ندارد، هیچ کاری با آن نمیتوان کرد ولی چیزی که جزء دارد، خودِ این اجزاء به یکدیگر احتیاج دارند و چیزی که اجزاء ندارد، استحکام بیشتری دارد. عزیز که از قدرت فوقالعادهای است و کسی نمیتواند در آن نفوذ کند، کاری که انجام میدهد، در مرحلهی اوّل آن کار «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[۳۵]»، در آنجا قرآن کریم جنبهی بساطت دارد و چون بساطت دارد، اجزاء ندارد که این اجزاء هم به یکدیگر احتیاج داشته باشند؛ لذا مظهرِ غِنای پروردگار متعال است. در مراحلِ پایینتر هم تمام اجزایش محکم است. «فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ[۳۶]»؛ هم مجموعهاش مظهرِ قدرت خداوند متعال است و همه عاجز هستند که مانندی برای آن بیاورند، حتی به اندازهای یک سوره مانند آن بیاورند.
وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۸٫
[۳] «تفسیر نور الثقلین« تألیف «شیخ عبدعلى بن جمعه عروسى حویزى» از علماى قرن یازدهم هجرى مىباشد، که به کوشش استاد سید هاشم رسولى محلاتى تصحیح شده و با مقدمهاى کوتاه از مرحوم علامه طباطبایى«رضوان الله تعالی علیه» در ۵ مجلد توسط المطبعه العلمیه قم در سال ۱۳۸۳ق به چاپ رسیده است، چاپى نیز از مؤسسۀ اسماعیلیان با همین مشخصات در قطع وزیرى یافت مىشود.طبق بیان سید محمد على ایازى در «المفسرون حیاتهم و منهجهم» صفحۀ ۷۳۰، چاپ جدیدى با مقدمۀ سید محمدباقرحکیم در حال آماده شدن مىباشد. مصحح محترم با تطبیق سه نسخه، مراجعه به مصادر، مقابله متن احادیث نقل شده با مصادر،ذکر بعضى موارد اختلاف نسخ، تصحیح،ذکر موارد اختلاف در پاورقى و شرحى از مجملات و بعضى لغات مشکله، موجبات استفادۀ بهینه از این اثر را فراهم نموده است.ایشان در چاپ دوم با ذکر آیات در ابتداى هر بحث امکان دستیابى محققین به روایات هر آیه را آسانتر کرده است.مؤلف در سال ۱۰۶۶ ه.ق تألیف جلد سوم را به پایان رساندهاند، تاریخ وفات مؤلف را بعضى ۱۰۹۷ مىدانند. تفسیر نور الثقلین در انتهاء هر جلد فهرستى ارائه کرده است که مبناى آن فرازهاى آیات تفسیر شده مىباشد. در نتیجه شیوۀ پیدا کردن مطالب از طریق موضوع نمىباشد، بلکه از طریق آیه یا فرازى از آیه مىباشد. در بخش«شیوۀ مؤلف» به معرفى اثر و انگیزۀ آن اشارهاى شده است. از جمله نسخ خطى این تفسیر، نسخۀ خطى در کتابخانۀ آستان قدس رضوى شماره ۸۰۵۵ و نسخه دیگر متعلق به کتابخانۀ شخصى آقاى عبدالحسین شهید صالحى مىباشد.
[۴] «سلمان فارسی» صحابی مشهور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از یاران امام علی (علیه السلام) بود. او جایگاه والایی در میان صحابه داشت و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را از اهل بیت خود خواند. او به اسم اعظم خداوند آگاه بود و مقامش از مقام لقمان حکیم بالاتر شمرده شده است. برخی منابع او را اهل اصفهان و برخی دیگر اهل شیراز معرفی کردهاند. مطابق روایات شیعه او هیچگاه به غیر خدا سجده نکرد. او روح حقجویی داشت و برای یافتن حقیقت به سرزمینهای مختلفی مسافرت کرد و نزد اسقفهای مسیحی به تعلیم و تربیت نفس پرداخت تا آنکه به ظهور پیامبر آخرالزمان در سرزمین عرب بشارت داده شد. سلمان برای یافتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به حجاز رفت و با دیدن نشانههای نبوت در پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به وی ایمان آورد. سلمان پس از غزوه خندق در همه جنگهای دوران پیامبر شرکت کرد و حضوری موثر داشت؛ از جمله اینکه او در جنگ احزاب پیشنهاد حفر خندق، گرداگرد مدینه و در جنگ طائف استفاده از منجنیق را ارائه داد. او پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از یاران خاص امام علی (علیه السلام) شد و صحابه را به دلیل تخلف از دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر جانشینی علی (علیه السلام)، سرزنش میکرد. با این حال او با خلفاء آن دوران همکاری داشت و با پیشنهاد عمر بن خطاب و با اجازه امام علی (علیه السلام) فرماندار مدائن شد. سلمان فارسی زندگی ساده و زاهدانهای داشت و این روش را در دوران امارت خود بر مدائن ادامه داد. او از امکانات حکومتی به نفع خود استفاده نمیکرد و با دسترنج خود گذران زندگی میکرد. در طول عمر سلمان نظرات مختلفی ذکر شده است و برخی او را از معمّرین (افراد بسیار سالخورده) معرفی کردهاند. مطابق برخی از پژوهشها سلمان در سال ۳۳ق درگذشت و امام علی (علیه السلام) با طی الارض به مدائن رفته، او را کفن و دفن نمود.
[۵] «ابوذر غِفاری» (درگذشت ۳۲ق) یا جُنْدَب بْن جَنادَه غفاری از بزرگان صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران امام علی (علیه السلام) بود. وی از دوستداران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهلبیت (علیهم السلام) بود که نزد شیعه و اهل سنت دارای فضائل و مناقب فراوانی است و علمای رجال، او را یکی از ارکان اربعه شیعه دانستهاند. اعتراضهای ابوذر به اقدامات عثمان، سبب تبعید وی به شام و سپس ربذه شد و در همانجا درگذشت.
[۶] «مقداد بن عمرو» معروف به مقداد بن اسود (درگذشت ۳۳ق) از بزرگان صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) بود. مقداد در اوایل بعثت مسلمان شد و از نخستین افرادی بود که اسلام خود را آشکار کرد. وی در همه جنگهای صدر اسلام حضور داشت. از مقداد در کنار سلمان فارسی، عمار بن یاسر و ابوذر به عنوان نخستین شیعیان امام علی (علیه السلام) یاد کردهاند که در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز بدین نام شناخته میشدند. مقداد پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، از جانشینی امام علی (علیه السلام) حمایت کرد و با ابوبکر بیعت نکرد و از معدود افرادی بود که در تشییع حضرت زهرا (سلام الله علیها) حضور داشت. مقداد را از مخالفان سرسخت خلافت عثمان برشمردهاند. در روایات اهل بیت از مقداد به نیکی یاد شده و از رجعتکنندگان در زمان ظهور حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجّه الشریف) معرفی شده است. نقل روایاتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مقداد منسوب شده است.
[۷] «عَمرو بن حَمِق خُزاعی» (درگذشت ۵۰ق) صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و از یاران امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) بود. وی در جنگ جمل، صفین و نهروان به حمایت از امام علی (علیه السلام) شرکت کرد. عمرو بن حمق بهدست نیروهای معاویه به شهادت رسید و نخستین شخصی بود که سَرش در اسلام شهر به شهر گردانده شد. نام وی در شمار راویان احادیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ازجمله حدیث غدیر نیز وجود دارد.
[۸] «محمد بن ابیبکر بن ابیقحافه» (۱۰- ۳۸ق) از نزدیکترین یاران امام علی (علیه السلام) که از سوی ایشان به فرمانداری مصر منصوب شد. او فرزند خلیفه اول و اسماء بنت عمیس بود که بعد از درگذشت ابوبکر و ازدواج مادرش با امام علی (علیه السلام)، در خانه امام (علیه السلام) پرورش یافت. بین او و امام محبت دوجانبه وجود داشت و امام او را فرزند خویش میخواند. جایگاه او در نزد امام علی (علیه السلام) را همسنگ جایگاه ابوذر در نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانستهاند. او از مخالفان برجسته عملکرد خلیفه سوم به شمار میآمد. در دوره امام علی (علیه السلام) جزء شرطه الخمیس بود و در جنگهای جمل و صفین فرماندهی بخشی از سپاه امام را به عهده داشت. منابع حدیثی و تاریخی شخصیت او را ستودهاند. او در جریان حمله سپاه شام به مصر به شهادت رسید.
[۹] «میثَم تمّار اَسَدی کوفی» از یاران امام علی (علیه السلام)، امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، که پیش از واقعه کربلا در کوفه به شهادت رسید. از جزئیات زندگی میثم، اطلاعات روشنی در دست نیست. او در کوفه خرمافروشی میکرد. کرامات و پیشگوییهایی به او نسبت دادهاند. او به دستور ابن زیاد به دار آویخته شد. مرقد میثم تمار، در نزدیکی مسجد کوفه قرار دارد.
[۱۰] «ابوعمرو اُوِیس بن عامر قَرَنی» (شهادت ۳۷ق)، از تابعین و شهدای صفین. او در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دیدار حضرت به مدینه آمد، اما موفق به دیدار او نشد. اویس با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کرد و در جنگ صفّین در رکاب آنحضرت به شهادت رسید. اویس به زهد و پارسایی شناخته شده و او را یکی از زاهدان هشتگانه در میان تابعین خواندهاند. ابوعمرو اویس بن عامر بن جزء قرنی مرادی یمنی از تیره قَرَن، شاخهای از قبیله یمانی بنی مراد بود. نام پدر او عامر و در برخی منابع انیس، خلیص یا عمرو هم آمده است. اویس یکبار به مدینه آمد تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببیند ولی نتوانست و همانروز به یمن بازگشت. او در خلافت عمر بن خطاب و برپایی کوفه (۱۷ق) به این شهر آمد. و در ۳۷ق/۶۵۷م، سن ۶۷ سالگی، در جنگ صفین بههمراه امام علی (علیه السلام) شرکت کرد و بدست نیروهای معاویه کشته شد. قبری در ناحیه رقه در سوریه و نیز در جاهای دیگری همچون قبرستان بابالصغیر دمشق، اسکندریه و دیار بکر به قبر وی منسوب است. مزار منسوب به اویس در رقه، سمت چپ قبر عمار یاسر قرار دارد. و گنبد، بارگاه و صحن دارد. روی سنگی که نصف روی قبر را گرفته به خط کوفی نام اویس نوشته شده است.
[۱۱] از چهرههای بهنام صدر اسلام که دوران اموی را نیز درک کرده بود، «حذیفه بن اسید» بود که جزء اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز به شمار میرود. درباره نام کامل او بین مورخین اختلاف وجود دارد که در الاستیعاب به برخی از آن اشاره شده است: حذیفه بن اسید بن خالد بن اغوس ابن وقیعه بن حرام بن غفار بن ملیل غفاری و ابن الکلبی نام او را حذیفه بن اسید بن اغوز بن واقعه بن حرام بن غفار میداند. خلیفه نیز با کمی اختلاف نسبت به بیان ابن کلبی نامش را ذکر میکند: اغوس به جای اغوز میآورد و به جای واقعه ویقعه مینویسد. برخی او را حذیفه بن امیه بن اسید بن خالد غفاری معرفی میکنند. در رجال شیخ طوسی نیز وی را معروف به ابو سریحه و ابن امیه معرفی میکند. راویان بزرگی از وی روایت نقل نمودند، کسانی که صحیح السند و در راوی گری مشهورند همچون: ابوطفیل، شعبی، ربیع بن عمیله، حبیب بن حماز، هلال بن ابی حصین، معبد بن خالد و… وی از جمله مردم مدینه بود که در تحت شجر (بیعت رضوان) با رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) بیعت کرد و به دین اسلام درآمد و پس از این بیعت، وی از جمله کسانی بود که در جنگ حدیبیه نیز حضور داشته است. در واقع نخستین واقعهای که در رکاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حضور داشت حدیبیه بوده است حذیفه بن اسید از راویان حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار میرود. وی مستقیما هم از پیامبر و هم از ابوذر غفاری روایت نقل کرده است.
[۱۲] «جُبَیرِ بْنِ مُطْعِم» با کنیه ابومحمد، یا ابوعَدی (متوفی میان سالهای ۵۷-۵۹ق)،از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). او فرزند مطعم بن عدی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در پناه او وارد مکه شد. برخی حوادث مرتبط با او در تاریخ اسلام عبارتند از: همراهی در شورایی از قریش که رأی به قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دادند، اسارت در جنگ بدر به دست مسلمانان، تشویق غلام خود به نام وحشی برای قتل حمزه سیدالشهدا در جنگ احد و نماز گزاردن بر جنازه خلیفه سوم عثمان.
[۱۳] «یحیی ابن امالطویل» که فرزند دایه حضرت سجاد (علیهالسلام) میباشد، از شخصیتهای برجستهای است که به برکت ارتباط عاطفی و نزدیک با امام زینالعابدین (علیهالسلام) و استفاده از تربیتها و معارف حضرت، از صلابت و استقامت کمنظیری در دفاع از حق و حقیقت و مبارزه با حاکمیت فرهنگ طاغوت برخوردار گردیده است. این بزرگوار در تمام نصوصی که از حواریون و اصحاب خاص حضرت سجاد (علیهالسلام) یاد کرده است، وجود دارد و بزرگان علماء اهل رجال نیز از او به نیکی تمام یاد کردهاند. کشی از حضرت امام باقر (علیهالسلام) نقل میکند که فرمود: اما یحیی ابن امالطویل او جوانمردی خود را اظهار کرد و هرگاه در طریق پیاده راه میرفت، بوی خوشی (خلوق) را بر سر میگذاشت و کندر (سقز) میجوید و دامن پیراهن خود را بلند میکرد. حجاج او را دستگیر نمود و به او گفت باید اباتراب (حضرت امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)) را لعنت کنی و امر کرد تا دست و پای او را قطع کنند و سپس او را کشت.
[۱۴]« ابوخالد کابلی وردان» ملقب به کَنکَر، از رجال شیعی سده اول هجری و از اصحاب امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) که پس از مهاجرت به مدینه در جرگه یاران امام سجاد (علیه السلام) درآمد. ابوخالد علاوه بر این دو امام، از کسانی چون اصبغ بن نباته و یحیی بن ام طویل نیز روایت کرده است.
[۱۵] «سَعید بن مُسَیِّب بن حَزَن قَرَشی مَخْزومی» از تابعین که او را از فقهای هفتگانه مدینه در زمان امام سجاد (علیه السلام) به شمار آوردهاند.
[۱۶] «عبدالله بن شریک عامری» از اصحاب و راویان امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) بوده است. ابومحجل عبدالله بن شریک عامری از اصحاب و یاران امامین باقر و صادق (علیهما السلام) و نزد آنان دارای وجهه و احترام ویژهای بوده است، بلکه از حواریین این دو امام شمرده میشود. از خود امام صادق (علیه السلام) منقول است که فرمود: ابومحجل برای یاری امام قائم (عجل الله تعالی فرجّه الشریف) خارج خواهد شد و چه فضیلت، رستگاری و جلالتی از این بهتر؟!
[۱۷] «زُرارَه بن اَعْیَن بن سُنسُن شَیبانی کوفی» (حدود ۷۰ – ۱۴۸ یا ۱۵۰ق) از اصحاب اجماع و صحابه خاص امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) و از بزرگترین فقها و متکلمان شیعه بود. امام جعفر صادق (علیه السلام) او را از برترین اصحاب خود برشمرده است. زراره از خاندان آل اعین است که افراد بسیاری از این خاندان جزو اصحاب ائمه (علیهم السلام)، راویان بزرگ و فقهای شیعه بودهاند. گویا زراره تألیفات فراوانی داشته؛ اما در آثار رجالی، تنها نام کتاب الاستطاعه و الجبر و العهود، ذکر شده است. از زراره حدود سه هزار حدیث نقل شده که حدود ۱۲۰۰ حدیث را به طور مستقیم از امامان نقل کرده است. فرزندان و برخی از برادران زراره، از اصحاب امام صادق (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) و از محدثان شیعه بودند.
[۱۸] «محمد بن مُسلِم ثَقَفی کوفی» (درگذشت ۱۵۰ق) از اصحاب اجماع که حدود ۴۶،۰۰۰ حدیث از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است. بر اساس روایتی امام صادق (علیه السلام) وی را از احیاگران مکتب امام باقر (علیه السلام) به شمار آورده است. شیخ طوسی از او در شمار اصحاب امام کاظم (علیه السلام) نیز یاد کرده است. محمد بن مسلم کتابی با عنوان «الأربعمائهُ مسأله فی أبواب الحلال و الحرام» تألیف کرده است.
[۱۹] «لیث بن بختری مرادی» مشهور به «ابوبصیر»، از محدثان و علمای شیعی کوفه در نیمۀ نخست سدۀ ۲ق/۸م است. او از اصحاب امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) محسوب شده است.
[۲۰] «حُمران بن اَعْیَن»، محدّث امامی قرن دوم قمری و از اصحاب امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) و وکیل امام صادق (علیه السلام) است. برادرش زُرارِه از معروفترین راویان احادیث شیعه است. حُمران در حدیث، در علوم قرائت، نحو، لغت، فقه و کلام مهارت داشت. از مشایخ حدیثی وی میتوان به ابوطفیل عامربن واثِله لیثی، ابوحرب بن ابوالاسود، و عبید بن نُضَیله، که همگی از مشایخ حدیث اهلسنّتاند، اشاره کرد. حمران بن اَعین از راویان مشترک است؛ اهل سنت و امامیه از او روایت کردهاند. همین امر سبب شده است تا در وثاقت او اتفاقنظر نباشد.
[۲۱] سوره مبارکه طه، آیه ۱۲۰٫
[۲۲] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۷۶٫
[۲۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۷٫
[۲۴] سوره مبارکه لقمان، آیه ۸٫
[۲۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۹٫
[۲۶] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۴٫
[۲۷] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۹٫
[۲۸] سوره مبارکه لقمان، آیه ۶٫
[۲۹] سوره مبارکه حجر، آیه ۹٫
[۳۰] سوره مبارکه شوری، آیه ۱۱٫
[۳۱] سوره مبارکه یس، آیه ۳۰٫
[۳۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۶٫
[۳۳] سوره مبارکه لقمان، آیه ۷٫
[۳۴] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۱٫
[۳۵] سوره مبارکه نمل، آیه ۶٫
[۳۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۳٫
پاسخ دهید