«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

نقش اساسی حروف مقطّعه یک سوره‌ی قرآن کریم در نقش گرفتن کلمات آن سوره

چون جلسه‌ی گذشته فرصتی نبود که تصدیعی داشته باشیم، یک مروری از ابتدا خواهیم کرد و توضیحاتی هم درباره‌ی این‌ آیه‌ی کریمه که مورد بحث بود تقدیم خواهیم کرد. از ابتدای سوره‌ی مبارکه‌ی لقمان، حروف مُقطّعه است که حروف مُقطّعه جدای از چهار سوره، به دنبال آن عظمت قرآن کریم مطرح شده است و نوع مُفسرین مطرح و زُبده مانند آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه)، احتمالاتی را که در حروف مُقطّعه است را مطرح کرده‌اند و نُه تا چهارده احتمال بیان شده است؛ ولی آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) و بزرگان دیگر که از اهل سنّت هم همین‌جور است، گفته‌اند که پروردگار متعال می‌خواهد بفرماید همین حروفی که در دست شماست و بین شما متداول است، قرآن کریم با همین حروف تنظیم شده است ولی با وجود این‌که ابزار و موادّ آن در دست شماست، هیچ‌کسی نمی‌تواند مشابه این قرآن را که با همین حروف درست شده است را بیاورد. نکته‌ی دیگری که در حروف مُقطّعه وجود دارد، سُوَری که مُصدر به حروف مُقطّعه است، در آیات آن سوره‌ها، بیشتر از همان حروفی استفاده شده است که در صدر سوره آمده است. در همین آیاتی که بررسی می‌کنیم، مشاهده می‌کنید که خداوند متعال چند مرتبه می‌فرماید: «تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ[۲]»؛ هم «الف» آمده است و هم «حکیم» آمده است و به دنبال آن فرموده است: «هُدًى وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنِینَ[۳]» که باز در کلمه‌ی «رحمت»، حرف «میم» به کار برده شده است؛ در کلمه‌ی «لِلْمُحْسِنِینَ» هم از حرف «لام» و هم از حرف «میم» استفاده شده است. «الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ[۴]»؛ در کلمه‌ی «الَّذِینَ» حرف «لام» وجود دارد، در کلمه‌ی «یُقِیمُونَ» حرف «میم» به کار رفته است، «وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ هُمْ» که باز در کلمه‌ی «هُمْ» حرف «میم» آمده است، کلمه‌ی «بِالْآخِرَهِ» حرف «الف» و حرف «لام» دارد و باز کلمه ی «هُمْ» حرف «میم» دارد، «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۵]»؛ در عبارت «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ»، در کلمه‌ی «مِنْ» حرف «میم» و در کلمه‌ی «أُولَئِکَ» حرف «الف» و حرف «لام» استفاده شده است، «وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، باز هم حرف «الف»، حرف «لام» و حرف «میم» استفاده شده است و به همین صورت مشاهده می‌کنید که در همه جایِ این کلمات، این حروف در صدر سوره به چشم می‌خورد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ[۶]»؛ کلمه‌ی «مِنَ»، حرف «میم» دارد، کلمه‌ی «النَّاسِ» هم حرف «الف» و هم حرف «لام» دارد، کلمه‌ی «مَنْ» باز حف «میم» دارد، کلمه‌ی «لَهْوَ» باز حرف «لام» دارد، کلمه‌ی «الْحَدِیثِ» هم حرف «الف» و هم حرف «لام» دارد، کلمه‌ی «لِیُضِلَّ» دو مرتبه حرف «لام» دارد، عبارت «عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هم حرف «لام» دارد و هم «الله» دارای حرف «الف» و حرف «لام» است که به چشم می‌خورد، عبارت «بِغَیْرِ عِلْمٍ» حرف «میم» دارد، در عبارت «وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ» باز حرف «الف» وجود دارد، حرف «لام» وجود دارد و حرف «میم» هم در «لَهُمْ» و هم در «مُهِینٌ» وجود دارد. «وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ[۷]»؛ در عبارت «وَ إِذَا تُتْلَى» دو مرتبه حرف «الف» به کار رفته است و در کلمه‌ی «آیَاتُنَا» نیز دو مرتبه حرف «الف» به کار رفته است؛ در کلمه‌ی «وَلَّى» دو مرتبه حرف «لام» به کار رفته است، کلمه‌‌ی «مُسْتَکْبِرًا» حرف «میم» دارد، عبارت «کَأَنْ لَمْ» هم دارای «الف»، هم «لام» و هم «میم» است، کلمه‌ی «یَسْمَعْهَا» هم حرف «الف» و هم حرف «مبم» دارد، کلمه‌ی «کَأَنَّ» حرف «الف» دارد، کلمه‌ی «أُذُنَیْهِ» حرف «الف» دارد، کلمه‌‌ی «وَقْرًا» باز دارای حرف «الف» است، در عبارت «فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» هم حرف «میم» به کار رفته است. ملاحظه می‌کنید که اگر انسان همین‌گونه مرور کند، همان حروفی که در صدر سوره‌ی مبارکه است، این آیات به آن حروف محفوف هستند. این نکته‌ی دوم در این آیات کریمه که عرض کردیم.

Sadighi-13970826-Tafsir-Thaqalain_IR (1)

حقیقتِ ماورائیِ قرآن کریم

قرآن کریم کتاب حکیم است؛ این‌که کتاب حکیم است به معانی مختلفش حکیم است؛ این‌که حکیم است، هم «حکمت» به معنای علم است، هم «حکمت» به معنای چیز محکم است، هم «حکمت» به معنای چیز مسأله‌ی عقلی و بُرهانی است و همه‌ی معانی قرآن کریم حکیم است؛ اما حکیم صفت ذوی‌العقول است. مشخّص می‌شود که کتاب دارای یک حقیقت ماورائی است؛ «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[۸]». در آن جایگاه که کتاب مکنون است و مُطهرون با آن قُماش یکدیگر هستند که می‌توانند به آن یک سِنخیّتی داشته باشند و ما بینِ مُطهرون و آن کتاب، یک هماهنگی وجود دارد؛ لذا قرآن کریم یک کاغذِ بی‌جان و یا حروفِ چاپ شده نیست؛ بلکه یک حقیقتِ ماورائی است و حیات دارد و همه‌ی آثارِ حیات در قرآن کریم وجود دارد، بلکه می‌توان گفت که جلوه‌ی حیاتِ مطلق است و نه تنها حیات دارد، بلکه حیات‌ساز است. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ[۹]»؛ این خودش اگر دارای حیات نبود، نمی‌توانست احیا کند. قرآن کریم حیاتِ محض است. لذا «حکیم» که صفت ذوی‌العقول است، به قرآن کریم اطلاق شده است. «هُدًى وَ رَحْمَهً»؛ اگر «هُدًى» را به عنوان مصدر در نظر بگیریم، از باب «زیدٌ عدلٌ» است. نه این‌که قرآن کریم کتاب هدایت است، بلکه خود هدایت است و حقیقتِ هدایت همین است. «وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنِینَ»؛ این‌که هدایت و رحمت و حکیم بودن که برای قرآن کریم اطلاق شده است، نشان می‌دهد که لازمه‌ی «حکمت» هم هدایت است و لازمه‌ی هدایت هم رحمت است. هدایت بدون جاذبه، هدایت نیست؛ «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ[۱۰]». بنابراین حکمت، هدایت و رحمت همگی مُلازم یکدیگر هستند و در یک سلسله به یکدیگر حمایت دارند.

Sadighi-13970826-Tafsir-Thaqalain_IR (3)

«مُحسنین» چه کسانی هستند؟

«لِلْمُحْسِنِینَ» آمده است؛ این زمینه داشتن، آمادگی داشتن، استعداد داشتن، قابلیّت داشتن و پذیرش داشتن، از آیات مختلفِ قرآن کریم استفاده می‌شود. مردم سه گروه هستند؛ گروهی استعدادِ محض هستند و هر حقیقتی که به آن‌ها برسد، همه را به صورت مستقیم دریافت می‌کنند. گروهی هم ممنوع هستند و بابِ دل‌شان به کُلّی بسته است و «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ[۱۱]» هستند، «طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ[۱۲]» هستند؛ «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ[۱۳]». گروه اوّل استعدادِ محض هستند و قابلیّت تامّ و تمام هستند؛ گروه آخَر نفاق و یا کُفر هستند که دل‌ها مسدود است و هیچ نوع پذیرش و استعداد برایشان باقی نمانده است. ولی گروه سوم این‌گونه نیستند، مشکلات دارند ولی فی‌الجمله دارای استعداد نیز هستند و این‌ها هم «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ[۱۴]» هستند و در آخِر یا به تمام معنا هدایت می‌شوند و یا به تمام معنا گُمراه می‌شوند و یا خداوند متعال نواقص‌شان را می‌بخشد، ولی فی‌الجمله نور در آن‌ها وجود دارد و ایمان ضعیف را از قرآن کریم می‌گیرند. این‌که هدایت و رحمت برای مُحسنین است، یکی از زمینه‌ها و استعداد قابلیّت، همان «مُحسن» بودن است که «مُحسن» بودن به معانی مختلف مدّ نظر است. یکی مُحسن لغوی است که واقعیّت هم دارد؛ کسی که کار زیبایی می‌کند و هیچ زشتی در زندگی او وجود ندارد؛ هرکاری که انجام می‌دهد، مورد پسندِ خداوند متعال است، زیباست، جمیل است، از این جهت کارهای او خوب است و مُحسن است. یک معنای آن این است که انسانِ نیکوکاری است؛ احسانِ اصطلاحی که به مُستمندان و گرفتارها رسیدگی می‌کند و صاحب احسان است؛ «وَ ابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَ أَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ[۱۵]»؛ در این‌جا احسان به معنای کمک کردن است، به معنای دستگیری کردن و رسیدگی به فقراست. مُحسن به این معنا هم این زمینه را دارد که از نور الهی و از هدایت خداوند متعال و قرآن پروردگار متعال استفاده نماید. معنای سوم آن که در حیطه‌ی عُرفا و عرفان مطرح می‌شود، در مورد آن احسان فرموده‌اند: «الإحسانُ أن تَعبُدَ اللّه َ کَأنَّکَ تَراهُ، فإن لَم تَکُن تَراهُ فَإنَّهُ یَراکَ[۱۶]»؛ به این معناست که یا انسان در مقام حضور باشد و یا در محضر باشد. بعضی‌ها حضور دارند که مقام‌شان بسیار بالاست و همیشه خداوند متعال برای آن‌ها حاضر است و همه‌ی وجودشان ذوب در پروردگار متعال است و هیچ زمانی غایب از خداوند متعال نیستند، چشمِ دل‌شان باز است. «لَمْ أَکُ بِالَّذِی أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ[۱۷]»؛ در این کلاس هستند، خداوند متعال را می‌بینند و عبادت می‌کنند. گروه دوّم محجوب هستند، ولی یقین دارند که در محضر هستند. مانند ما که اعتقاد داریم «عالَم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید![۱۸]». این دو مقام که در این روایت وجود دارد، برای مُحسنین است. احسان برای فردِ ره‌یافته‌ای است که یا به مرتَبت و منزلت حضور رسیده است و یا یک درجه پایین‌تر از آن که محضر را محضر می‌داند و همیشه خودش را در محضر خداوند متعال می‌بیند. به هر سه معنا این قابلیّت است و هر کسی ممکن است که همه‌ی آن به صورت یک‌جا هم باشد و یا بعضی‌ها مانند ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) به هر سه معنا مُحسن هستند؛ هم کارهای زیبایی دارند و اساساً زشتی که معصیت به شمار می‌آید، به حریمِ آن‌ها راه ندارد، همه‌ی کارهای‌شان طاعت است و طاعت و بندگی هم زیباست. کارشان همیشه دادن زکات بوده است؛ «وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ[۱۹]»، این جزءِ زندگی این‌ها بوده است و به این معنا عادت داشته‌اند، «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ[۲۰]». به معنای خاصّ عرفانی آن هم همیشه حاضر بودند و در محضر بودند. این هدایت تامّ از جانب خداوند متعال برای آن‌هاست. لذا آن‌ها خودِ هدایت شدند. این هدایت و رحمت برای نفوسِ مُستعده است، برای دل‌های مُهذّب است که این احسان دل را شخم می‌کند و آمادگی پیدا می‌کند تا بذرِ هدایت و رحمت در او جذب شود و رویش ایجاد می کند.

Sadighi-13970826-Tafsir-Thaqalain_IR (2)

صفات دیگری که خداوند متعال برای «مُحسنین» ذکر کرده است

مُحسنین دارای صفات دیگری نیز هستند؛ یکی از صفات مُحسنین این است که این‌ها نه تنها نماز می‌خوانند، بلکه مُروّجِ نماز هستند، برپادارنده‌ی نماز هستند. همیشه ستون نماز را در خیمه‌ی دل‌شان به عنوان یک عمود برای ثبات این خیمه‌ی ایمان، همیشه این عمود به صورت مُستحکم برای خیمه‌ی ایمان و دین‌داری حفاظ است. «وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»؛ بالِ دوّم کسانی که مُحسن هستند، ایتاءِ زکارت است؛ یعنی ارتباط آن‌ها با خالق، همانند ارتباط آن‌ها با خَلق است. این‌ها هم با خالق مرتبط هستند و هم با خلق مرتبط هستند، ولی ارتباط به خَلق این‌ها به صورت «بِما هُوَ خَلق» نیست؛ بلکه بِما هُوَ عبادت است. این‌ها زکات و نماز را با یقین به آخرت انجام می‌دهند؛ «وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ»؛ و این‌گونه نیست که این کارها را برای ارضایِ نفس‌شان انجام بدهند. خیلی‌ها سَخی هستند مانند حاتم طائی که دین نداشت ولی سخاوت داشت و او به آخرت یقین نداشت. ولی مُحسنین کسانی هستند که منشأ نمازشان و زکات و کمک‌شان به خَلق خدا، یقین به عالَم آخرت است؛ «وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ». «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ در آن‌جا فرمود این کتاب برای مُحسنین هدایت و رحمت است و در این‌جا مجدداً تأکید می‌کند اما واسطه را برمی‌دارد؛ در آن‌جا کتاب را به صورت هدایت معرفی فرمود و در این‌جا خداوند متعال را بیان می‌نماید و هدایت از جانب حق‌تعالی است. «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ»؛ از آن جهتی که خداوند متعال ربّ است، این صفت را آورده است و صفات دیگر را نیاورده است. «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ»؛ این ربوبیّتِ حضرت حقّ است که توجیه‌کننده‌ی هدایتِ بندگانش است. چون ربّ و مالک است، چون مربّی و صاحب است، بنابراین بنده‌اش را رها نمی‌کند و او را در مسیرِ کمال پیش می‌برد. «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ»؛ تکیه بر روی ربوبیّت حضرت حقّ است. هدایت از شئونِ ربوبیّت پروردگار متعال است، از نشئه‌ی ربوبیّت حقّ ناشی می‌شود. «وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ این که کلمه‌ی «أُولَئِکَ» در هر دو مورد تقدّم پیدا کرده است، افاده‌ی حَصر می‌کند. «أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ»؛ اگر کسی مُحسن نباشد، اهل صلاه و زکات نباشد و اهل یقین به آخرت نباشد، این شخص در مسیرِ هدایت قرار ندارد. فقط این‌ها هستند که مشمول چترِ هدایتِ ربّ متعال هستند. «وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ و کسانی که در زندگی پیروز هستند و از موانع عبور می‌کنند و به قلّه می‌رسند، فقط همین‌ها هستند. این مسأله‌ی حَصر در دو جهت که هم هدایت و هم فَلاح می‌باشد، که نتیجتاً یک چیز است ولی دو حیث دارد، حیثیّتِ هدایت جدای از حیثیّتِ فَلاح است، هدایت سَبب است و مُفلح بودن مُسَبب و نتیجه است. «وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

سرمایه‌ی ارزشمندی که حق‌تعالی در اختیار انسان قرار داده است

تا به اینجا برای گروهِ نوری بود، الهیّون بودند، رِبیّون بودند. حال در مقابل آن هم «تعرف الاشیاء باضدادها[۲۱]» قرار دارد. حال که خوبی‌ها را دیدید، برای این‌که شاکر باشید باید به طرف مقابل هم توجّهی داشته باشید. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا»؛ این عبارت «مِنَ النَّاسِ» نوعی تحقیر است؛ این‌ها کسی نیستند و یک شِرذِمه‌ای از مردم هستند؛ «مِنَ النَّاسِ». این‌ها خلاصه و جزء و بعضی از این توده‌ها هستند، چیزی هستند که به حساب نمی‌آید. «مِنَ النَّاسِ» این‌ها ناس نیستند و بعضی از مردم این‌گونه هستند. «مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ»؛ خداوند متعال این مسأله‌ی بازار بودن دنیا و سرمایه بودن عُمر را در آیات مختلف به رُخ ما کشیده است. خداوند متعال برای این‌که می‌خواهد ما را هدایت کند، توجّه می‌دهد که سرمایه‌ی عظیمی به شما داده‌ایم و این ماندگار نیست؛ اگر به موقع و درست آن را مصرف نکردید، سرمایه‌تان آب شده است و نه تنها بهشت نصیبِ شما نمی‌شود، بلکه با این سرمایه برای خودتان آتش را می‌خرید. حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) در این‌جا اصلاحِ بازاری را مطرح فرموده است تا تنبُّهی به این موضع باشد که عُمر و فرصت و وقت و جوانیِ ما و این ظرفیّت‌هایی که خداوند متعال به ما داده است، همگی سرمایه است و باید با این‌ها اغتنام فرصت کرد و چیزِ مفیدی با این‌ها به دست آورد. ولی این عبارت «مِنَ النَّاسِ» اشاره می‌کند که این‌ها افراد بسیار پایینی هستند و کارهای ناشایستی برای انسان عاقل انجام می‌دهند. انسان عاقل باشد و «یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ» بخَرد؟! پروردگار متعال متاع را مطرح فرموده است، متاعی که انسان خریداری می‌کند، «لَهْوَ الْحَدِیثِ» است. اما ثَمن را بیان نفرموده است که در ازای خرید این، چه چیزی را می‌دهد و برای این که ما خودمان فکر کنیم و مُتنبّه بشویم، پروردگار متعال آن را به ذهن و فطرتِ ما واگذار کرده است. انسانی که «لَهْوَ الْحَدِیثِ» به دست می‌آورد، به دنبال او می‌رود و در ازای آن چه چیزی را می‌دهد؟ عُمرش را می‌دهد؛ در ازای آن چه چیزی می‌دهد؟ وقتِ عزیزش را می‌دهد؛ در ازای آن چه چیزی می‌دهد؟ عقل و فکر و دارایی‌اش را صرف می‌کند و این‌ها را می‌دهد که چیزی به دست بیاورد. انسان هر چیزی که به دست می‌آورد، از عُمرش می‌دهد تا آن را به دست بیاورد. بنابراین این‌ها گران‌ترین ثَمن و گوهر و گَنج را می‌دهند و در ازای آن «لَهْوَ الْحَدِیثِ» را به دست می‌آورند. این لحن بسیار سازنده و اخلاقی و مُذَکِّر است. «مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ»؛ او «لَهْوَ الْحَدِیثِ» را می‌خَرد و چه چیزی را از دست داده است؟ ایمانش را از دست داده است، دینش را از دست داده است، جوانی‌اش را از دست داده است، وقت را از دست داده است؛ همه‌‌ی چیزهای قیمتی را داده است و در قبال آن «لَهْوَ الْحَدِیثِ» نصیب او شده است. در عبارت «لَهْوَ الْحَدِیثِ»، لَهو چیزی است که انسان را از کارِ مُهم بازمی‌دارد، سرگرمی‌ای است که انسان را از امرِ مُهم دور می‌کند. تعبیری را که کتاب «المیزان[۲۲]» از «راغب[۲۳]» نقل می‌کند، این است که می‌گوید: «ما یَشغُلِ الإنسان امّا یُهِمُّه»، انسان را از چیزی که مُهم است، سرگرم می‌کند؛ یک چیز مهمّی وجود دارد که ما باید به آن برسیم، این انسان را سرگرم می‌کند؛ مانند بچه‌ای که به سُراغ مادر می‌رود، وقتی کسی برای کودک توپی می‌اندازد، سرگرمِ این توپ می‌شود و دیگر مادر و غذا را فراموش می‌کند، یا دارویی که باید بخورد را فراموش می‌کند، این‌ هم به همین صورت است. در مسیرِ ما چیزهای مُهمّی وجود دارد و ما آمده‌ایم تا در صراط باشیم و به آن‌جا برسیم؛ اما یک چیزهای سرگرم کننده و اسباب بازی‌هایی در کنار حرکت ما قرار می‌دهند و ما را از رفتن به سوی آن چیزهایی که مُهم است، بازمی‌دارد. «مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»؛ برداشتی که علّامه‌ی بزرگوار آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) از این عبارت «سَبِیلِ اللَّهِ» دارند، این است که فرموده‌اند: این کتابی است که حکیم است؛ «تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ»؛ منظور از این «سَبِیلِ اللَّهِ» که این‌ها می‌خواهند اضلال کنند و از این راه بیرون بروند و راه را گُم کنند، همان قرآن کریم است. ایشان می‌فرمایند به نظرم «سَبِیلِ اللَّهِ» به قرینه‌ی «الْکِتَابِ الْحَکِیمِ» تناسب دارد. «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ»؛ چون پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرآن آورده است و قرآن کریم با جاذبه‌ای که دارد، دل‌ها را به خودش مشغول می‌کند و این خطّ و راهِ خداست، این‌ها «لَهْوَ الْحَدِیثِ» می‌خَرند که از این «سَبِیلِ اللَّهِ» که کتاب حکیم می‌باشد، از این بازدارند و منصرف کنند؛ «عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ». بنده در عبارت «بِغَیْرِ عِلْمٍ» سه احتمال را مشاهده کردم و هر سه احتمال می‌تواند به صورت یک‌جا مُراد باشد. یک احتمال که احتمالِ خوبی بود و آقای رضازاده در جلسه‌ی گذشته بیان کردند، این است که «بِغَیْرِ عِلْمٍ» به این معناست که چیزی که این‌ها به دست می‌آورند که «لَهْوَ الْحَدِیثِ» می‌باشد، علمی و منطقی نیست و بی‌مبناست که این می‌تواند مُراد باشد. لکن می‌توان گفت این عبارت «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» هم «یُضِلَّ» بغیر علم است، آن کسی که مُضل است، انسان عالِمی نیست و انسان عاقلی نیست. هم خودش عالِم نیست که اگر به معنای علم در برابر جهل باشد. یا این‌که «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» این علم در مقابل با ضلالت و سفاهت باشد و این‌گونه علوم، علم محسوب نمی‌شود؛ «بِغَیْرِ عِلْمٍ» یعنی اضلالِ این مُضل عالِمانه نیست؛ «لَهْوَ الْحَدِیثِ» را می‌خَرد و فاعل در «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، «بِغَیْرِ عِلْمٍ» است. گاهی ممکن است که بگوییم «لَهْوَ الْحَدِیثِ» غیر علمی و غیر منطقی است و گاهی ممکن است بگوییم کسی که این کار را انجام می‌دهد تا گُمراه کند، این کار عالِمانه نیست. این به صورت «بِغَیْرِ عِلْمٍ» این کار را می‌کند و سَفیهانه است. انسانی که حکیم باشد و حقایق را فهمیده باشد و عاقبت امرِ کارش را بداند، قرآن را کنار نمی‌گذارد تا «لَهْوَ الْحَدِیثِ» را وسیله قرار بدهد. یک احتمال هم مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) مطرح فرموده‌اند و این است که می‌فرماید: «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» منظور آن ضالّین است و این‌ها به سراغ کسانی می‌روند که اطّلاعات کافی ندارند و همه‌ی اهلِ انحراف این‌گونه هستند. آن‌ها به سُراغ انسان اهل و عالِم نمی‌روند؛ بلکه به سُراغ کسانی می‌روند که اطّلاعاتِ کافی از دین ندارند. شُبهات را به آن‌ها القا می‌کنند و راه‌های انحرافی را در پیش روی آن‌ها می‌گذارند. هم عرفان‌های کاذب این‌گونه هستند و به سراغ انسان‌های بی‌مایه و بی‌علم می‌روند و هم کسانی که می‌خواهند افراد را به هرزگی و کارهای ناشایست بکشانند، نوعاً سُراغِ کسانی می‌روند که مایه‌ی علمی ندارند و تربیت علمی نشده‌اند. آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) می‌گویند که این صفتِ ضالّین است و صفتِ مُضلّین نیست؛ «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ»؛ آن ضَلال که افراد به ضَلالت می‌رسند و این زمینه‌ای را که با «لَهْوَ الْحَدِیثِ» فراهم می‌کنند، یعنی مُشتری این کُنسرت‌ها و این پارتی‌ها چه کسانی هستند؟ مشخص است که انسان‌های جاهل هستند، انسان‌های بی‌مایه هستند. انسان‌های فرهیخته و انسان‌های مُهم که در جلسات لهو و لعب و هرزگی و بی‌آبرویی نمی‌روند؛ آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) می‌گویند این «بِغَیْرِ عِلْمٍ» برای ضالّین است و این‌گونه نیست که مُضِلّ عالِم نیست؛ بلکه آن ضالّ عالِم نیست و این‌ها به سراغِ توده‌های بی‌بصیرت می‌روند و از گُرده‌ی این‌ها کار می‌کشند.

چند ماه پیش به تُرکیه رفته بودیم؛ در آن‌جا این آقای صلاح‌الدّین که برای خودش امکاناتی دارد، شیعه و عالِم هستند ولی عُلمای آن‌جا همگی کت و شلواری هستند و هیچ‌کدام مانند عُلمای ما نیستند. یک ماجرای خنده‌داری را نقل می‌کردند و می‌گفتند: یک شخصی در زمان نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوی نبوّت کرد؛ او را نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند و گفتند به چه مبنایی این ادّعا را کرده‌ای؟ خداوند متعال پیامبرش را به تجهیزات و معجزاتی مجهّز کرده است و خاتم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) آمده است، با این وجود تو چه چیزی می‌گویی؟ این شخص از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خواسته بود که مُرید‌هایش را نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیاورد؛ بعد از این‌که آن‌ها را آورده بود، از این‌ها خواسته بود که صدای اُلاغ دربیاورند؛ این‌ها هم شروع به این‌ کار کردند. سپس به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کرده بود: من پیامبر انسان‌ها نیستم؛ بلکه پیامبر عدّه‌ای اُلاغ هستم. این هم برای امروز بود و در ذهن داشته باشید که امروز، روز خاصّی است. خداوند متعال بعضی‌ها را لعنت کند. گفته بود من پیامبر عدّه‌ای اُلاغ هستم و پیامبر انسان‌ها نیستم.

این عبارت «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ» هم بیانِ واقعیّت است و هم تحقیر است. انسانی که درست باشد از این‌ها تبعیّت نمی‌کند و مُشتری این‌ها نمی‌شود؛ پس چه کسانی دور این‌ها را شلوغ می‌کنند؟ انسان‌های بی‌مایه، انسان‌های سطحی و انسان‌های قِشری هستند. در واقع این‌گونه نیست که آن‌ها استهزاء می‌کنند، بلکه عبارت خداوند متعال هم این‌ها را تحقیر می‌نماید. این سه احتمال در عبارت «بِغَیْرِ عِلْمٍ» به نظر رسید و شاید هر سه مورد هم مُراد باشد. هم مُضِل عالِم واقعی نیست و به علم واقعی دست نیافته است و هم اضلال و «لَهْوَ الْحَدِیثِ» علمی نیست و عالمانه نیست و هم کسانی که در این معرض قرار می‌گیرند و مُریدِ این‌ها می‌شوند، این‌ها هم «بِغَیْرِ عِلْمٍ» به این‌ها وابستگی پیدا می‌کنند. این هم یک نکته که عرض کردیم.

تمسخر دین و اثرات آن بر جامعه‌ی اسلامی

در ادامه می‌فرماید: «وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا»؛ یعنی این‌ها خباثت دارند و تنها مقابله نمی‌کنند و می‌خواهند دین را لگدمال کنند و آن را کوچک کنند. این‌ها می‌خواهند فضای ذهنی جامعه را به صورتی در بیاورند که دیگران دین را مسخره بدانند و یک حقیقتِ زندگی‌ساز ندانند و می‌خواهند دین را از نظر مردم بیندازند؛ «یَتَّخِذَهَا هُزُوًا». این‌ها می‌خواهند آیات الهی و قرآن کریم را با ساختن داستان‌ها و فراهم کردن جلسات لهو و لعب و بازی کردن با غرائض و بازی کردن با خیالات جامعه، علاوه بر این‌که این مردم قرآن را جدی نگیرند، بلکه به حرف‌های آن هم توجّه نکنند و بگویند این‌ها حرف‌های آخوندهاست و از آن بگذر، ما بیاییم حرف‌های آن‌ها را بشنویم؟! یک کاری انجام می‌دهند که این‌ها دین‌زَده می‌شوند و دین برایشان کوچک می‌شود؛ «یَتَّخِذَهَا هُزُوًا». این خباثتی است که فوقِ آن «یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ» قرار دارد و تنها اضلال نیست، بلکه بنای این‌ها بر طَعنه زدن و کوچک کردن دین و مُتدیّنین است. این هم از آن نکاتی است ما در جامعه می‌بینیم که کسانی که به دنبال اضلال هستند، یک ابزار و سِلاحِ مُهم‌شان، این است که هرکسی که مُتدیّن است را کوچک می‌کنند؛ مثلاً می‌گویند فلانی عاشق شده است! این تعبیرات را دیده‌اید و رایج است. اگر بخواهند یک دانشجو را در دانشگاه از آن دین و قِداست مُنزوی کنند، چه کاری انجام می‌دهند؟ از همین حرف‌ها می‌زنند. می‌گویند فلانی عاشق شده است! می‌گویند فلانی هم قاطی این‌ها شده است! می‌گویند فلانی اُمُّل شده است! مرتّب از این‌گونه سخنان می‌گویند. قرآن کریم در حالِ ترسیمِ جامعه‌ی بی‌دین‌ها است و این‌هایی که با آیاتِ قرآن کریم مقابله می‌کنند، انسان‌های خبیثی هستند. هم کارشان بُرهانی و منطقی نیست و خودشان هم انسان‌های منطقی نیستند و عالِم نیستند و طرفدارهایشان هم این‌گونه نیستند و بنای‌شان بر این است که فضای جامعه را به صورت فضای لودِگی دربیاورند که کسی توجّهی به حقایق نکند. لذا بنا باشد یک مسابقه در مسائلِ هَوَسی باشد و جوان‌ها را به هَوَس دعوت کنند و یا یک جلسه‌ی قرآنی باشد، مردم را به کدام‌یک دعوت می‌کنند؟ مشخص است. «وَ یَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»؛ در این‌جا پروردگار متعال هم در آن عبارت «مِنَ النَّاسِ» و هم در عبارت «بِغَیْرِ عِلْمٍ» آن‌ها را تحقیر می‌نماید و هم در پایان آیه می‌فرماید: «أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»؛ خداوند متعال این‌ها را تنها عذاب نمی‌کند؛ بلکه عذابی است که این‌ها را موهون می‌کند، این‌ها را خوار و ذلیل می‌نماید. این عبارت در مقابل آن «یَتَّخِذَهَا هُزُوًا» قرار دارد؛ این‌ها می‌خواهند دین را تحقیر نمایند و متدیّنین را ذلیل کنند، خداوند متعال هم وعده می‌دهد که عذابی بر این‌ها مسلّط خواهیم کرد که خوار و ذلیل بشوند.

برای رفتن به سوی ظلمت، باید پُشت به حقّ کرد

«وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»؛ این موضوع ادامه دارد؛ وقتی پروردگار متعال حالِ آن‌ها، راه آن‌ها و سبکِ آن‌ها را برای ما بیان فرموده است، حال صفات دیگرشان را برای ما بیان می‌نمایند و به این‌جا ختم نمی‌شود، بلکه به «وَ إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّى» می‌رسد؛ هنگامی که آیات ما بر این‌ها تلاوت می‌شود، «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا» این‌ها پُشت می‌کنند و اعراض می‌کنند و اعراضِ آن‌ها هم عادی نیست؛ مانند کسی است که برای خرید می‌رود و جنسی را نمی‌پسندد و بازمی‌گردد. ولی نوعِ اعراض‌شان به گونه‌ای است که در آن نوعی تبتخر و گردن کُلُفتی و گردن‌کِشی را بروز می‌دهند که کأنّه این حرف‌ها چه چیزی است؟ خودش را در یک موضع بالایی می‌گیرد و این حرف‌ها را هم کوچک و غیر قابلِ فهم و غیر قابلِ استفاده برای جامعه تلقّی می‌شود و با استکبار اعراض می‌کند. اگر انسان کسی را مهم نداند و یا حرف او را مهم نداند و می‌خواهد حرف او را کوچک کند، چه کاری انجام می‌دهد؟ اصلاً جواب نمی‌دهد. سرش را برمی‌گرداند و به دنبال راه خودش می‌رود. این نوعِ اعراض‌شان از آیاتِ الهی، وقتی آیات برای این‌ها تلاوت می‌شود، اعراض‌شان عادی و متعارف نیست؛ بلکه اعراضِ مستکبرانه است و اعراض تحقیرآمیز است. اگر انسان بخواهد به کسی بی‌اعتنایی کند، به او می‌فهماند که اصلاً حرف تو شنیدن ندارد و تو کسی نیستی که من بخواهم حرفِ تو را گوش کنم. نوعِ اعراض‌شان حکایت از چنین حالی دارد.‌ «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا»؛ انسانی که می‌خواهد به یک نفر بی‌اعتنا باشد و یا حرف او را کوچک نماید، با او طوری رفتار می‌کند که اصلاً انگار آدمی وجود نداشته است و اصلاً آدمی صحبت نمی‌کرده است. گاهی ما برای سرکشی به بعضی از واحدهای قضائی رفتیم و وارد اتاق یک قاضی شدم و به او سلام کردم؛ اصلاً سرش را بلند نکرد؛ نه جواب ما را داد و نه نگاه کرد. «مُسْتَکْبِرًا» این حالت است. یعنی اصلاً تو آدم نیستی که وارد اتاق من شدی و من اصلاً تو را تحویل نمی‌گیرم؛ تو چه کسی هستی؟! من تو را نمی‌شناسم. این عبارت «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا» به این صورت است. اعراض می‌کند و اعتنا نمی‌کند و تحویل نمی‌گیرد و به گونه‌ای برخورد می‌کند که انگار نشنیده است. یعنی این دیگر نهایت استخفاف است. اگر انسان کسی را به عنوان آدم حساب نکند و حرفش را قابل شنیدن نداند، در این‌جاست که نه جواب او را می‌دهد و نه نزد او می‌ایستد؛ بلکه راه خودش را ادامه می‌دهد و می‌رود. این نکاتی که در آیات وجود دارد، یکی این ظرائفِ عُرفی است که پروردگار متعال تابلو کرده است تا برای ما ملموس بشود که این انسان‌های گردن‌کِش و طغیان‌گر با آیات الهی چگونه برخورد کردند. یکی هم این موضوع است که این‌ها که به «لَهْوَ الْحَدِیثِ» روی آوردند، دنیا و آخرت، هوی و خداوند متعال، رحمان و شیطان مقابل یکدیگر هستند؛ نور و ظلمت با هم متقابل هستند. هر اندازه‌ای انسان رو به ظلمت و باطل برود، از حقّ دور می‌شود. انسان باید پُشت به حقّ بکند تا رو به باطل کرده باشد. نحوه‌ی اقبال این‌ها به «لَهْوَ الْحَدِیثِ»، خودِ این «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا» است. یعنی وقتی انسان رو به انسان‌های بد می‌کند، به سوی غرب‌گراها می‌رود، با این شبکه‌های فاسدِ ضدِّ ولایت که می‌جوشد، عملاً اعلان می‌کند که ما راه حاکمیّتِ اسلام را قبول نداریم، ما تعبّدی نداریم، راهِ ما غیر از راهِ این‌هاست. این آیه‌ی کریمه که می‌فرماید: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ[۲۴]»، انسان یک دل دارد و روی دلِ او هم فقط می‌تواند به یک سو باشد. انسان چشم دلش را، وجهِ دلش را، سیمای دلش را نمی‌تواند یک مرتبه به طرفِ حقّ و باطل بچرخاند. انسان دارای یک دل است و آن هم یک دلبر دارد. اگر دلبر حقّ باشد، دل به دنبال حقّ می‌رود؛ اما اگر دلبر باطل بود، نسبت به حقّ پُشت می‌کند. وقتی روی به باطل آورده است، نسبت به حقّ پُشت کرده است. این عبارت «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا» خط را نشان می‌دهد؛ کسانی که روی به هرزگی‌ها و روی به سرگرمی‌های دنیوی دارند، چه این‌که بخواهند و چه این‌که نخواهند، به آیات قرآن کریم پُشت کرده‌اند، به راهِ حقّ پُشت کرده‌اند، به سبیل‌الله پُشت کرده‌اند و نحوه‌ی پُشت کردن‌شان هم انتخاب کرده‌اند؛ یعنی بنا دارند که حقّ را تحقیر کنند و آن را کوچک کنند و طرفداران حقّ را در زیر پا لِه کنند. زمینه شنیدن برای این‌ها وجود ندارد؛ به اندازه‌ای هوچی‌گری می‌کنند و فضا را علیه‌شان مغشوش می‌کنند که دیگر همه بگویند این آقا مسخره است. یک زمانی آیت الله مصباح (اطال الله عُمره الشریف) که صحبت‌هایشان قبل از نماز جمعه بود، این اصلاحاتی‌ها چه غوغایی به پا کردند؛ در انتخابات آن دوره، اشخاصی از این‌ها در مجامعِ مختلف می‌آمدند و حرف‌های آقای مصباح (اطال الله عُمره الشریف) را بزرگ می‌کردند و می‌گفتند که ایشان طرفدار خشونت هستند؛ به اندازه‌ای این مطالب را در گوش مردم خوانده بودند که حتّی متدیّنین می‌گفتند که چرا آقای مصباح (اطال الله عُمره الشریف) این‌گونه حرف زده است؟ مثلاً این حرف‌ها جفای به اسلام است. این فضایی که بیهوده‌گراها، مادّی‌گراها و هوس‌گراها دارند که امروز آقای یزدی یک نامه زده‌اند، آسمان و زمین را از این فضا پُر کرده‌اند. این یک حادثه است و بسیاری از این حوادث در این مملکت وجود دارد؛ ولی این عبارت «لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ»، «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا» می‌خواهد آن طرف را بزرگ کند و اصلاً او را محو نماید. فضا را به صورت استهزاء درآوردن و مورد هجمه قرار دادن، برای این است که می‌خواهند این را آب کنند و دیگر کسی او را تحویل نگیرد.‌ «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا»؛ این سه حالت است؛ یکی اعراض است که آن هم به صورت «مُسْتَکْبِرًا» است و اعراض از روی این است که خودش بزرگ شده است و باید طرف مقابلش را کوچک نماید، استخفاف نماید، استحقار نماید که به صورت «وَلَّى مُسْتَکْبِرًا» است. دومین حالت این است که به اندازه‌ای بی‌اعتناست و به گونه‌ای رفتار می‌کند که اصلاً انگار حرف تو شنیدنی نیست؛ اصلاً تو کسی نیستی تا من حرف تو را مورد توجّه قرار بدهم. «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا» یعنی نوعِ برخورد‌ به گونه‌ای است که از طرف مقابل، خودش و حرفش را قابل شنیدن نمی‌داند، «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا». حالت سوم هم این است که به صورت «کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا» باشد؛ انسان‌هایی که گوش‌شان سنگین است، یک مشکلی در گوش‌شان وجود دارد که ثِقل پیدا کرده است. این یا اعتنا نمی‌کند و یا اگر بخواهد بشنود، به سادگی نمی‌شنود؛ بلکه خودش را به زحمت می‌اندازد تا این‌که بشنود و در آخر هم می‌گوید گوش من سنگین بود و نشنیدم. گاهی با زحمت دستش را هم تکان می‌دهد ولی باز هم در آخر می‌گوید که من نمی‌شنوم؛ «کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا». پروردگار متعال این سه حالت را بیان فرموده است. این‌ها را استخفاف می‌کند، هم صفت این‌ها، صفتِ فطری نیست و عارضه‌ی کِبر دارند که آقای فاطمی در جلسات گذشته از «روح المعانی[۲۵]» نقل کرد که در این‌جا «استکبار» به معنای تکبّر و تفعّل است و پروردگار متعال هم صفت تکبّر که یک صفتِ مذموم هست را برای این‌ها مطرح می‌فرماید و هم این موضوع است که این‌ها انسان نیستند تا کسی را به عنوان انسان به شمار بیاورند. کسی که خودش کرامت داشته باشد، برای دیگران هم کرامت قائل است. به همین دلیل است که می‌فرماید: «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا»؛ وقتی کسی حرف طرف مقابل را مسموع نمی‌بیند، مشخص می‌شود که انسان به درد نخوری است؛ «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ[۲۶]»؛ وقتی طرف حرف می‌زند، حرف او را گوش بده و بعد هم حرفش را رد کن. ولی این‌ها حتّی در این حد نیستند؛ «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا». این عبارت «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا» به این معنی است که حسابی برای طرف مقابل و برای حرف‌هایش باز نکرده است و آن را قابلِ استماع نمی‌بیند.

«فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»؛ باز این بشارت هم از نوع استخفاف است. با وجود این‌که به این شخص جهنّم می‌دهند، ولی چون این‌گونه است، پس من هم به تو بشارت می‌دهم که خودت را آماده کنی که در قعرِ جهنّم لذّت ببری. این تعبیرِ «لذّت» هم از همین باب است. این بشارت، بشارتی ندارد ولی می‌خواهد به او سرکوفت بزند. حال که این‌گونه است، به تو بشارت باغ و بوستان و بهشت نمی‌دهیم، بشارت مصاحبت با انسان‌های کامل نمی‌دهیم، چون تو اصلاً از آدمیّت به دور هستی؛ «فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» این‌ها را به عذابِ اَلیم بشارت بده.

یک صلواتی ختم بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

نکته‌ای در مورد «لَهْوَ الْحَدِیث» در روایت امام جعفر صادق (علیه السلام)

بحث «لَهْوَ الْحَدِیثِ» هم که هم مسأله‌ی غِنا را در روایات می‌بینیم که وقتی از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) درباره‌ی «لَهْوَ الْحَدِیثِ» می‌پرسند که در «مجمع‌ البیان[۲۷]» هم آمده است، از حضرت سؤال کردند که «اَلْفَضْلُ بْنُ اَلْحَسَنِ اَلطَّبْرِسِیُّ فِی مَجْمَعِ اَلْبَیَانِ قَالَ رُوِیَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ وَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ وَ أَبِی اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ: فِی قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ اَلْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اَللّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ، أَنَّهُمْ قَالُوا مِنْهُ اَلْغِنَاءُ.[۲۸]». در این رابطه روایات دیگری هم داریم؛ ولی در روایت «ابی بصیر» حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند که این مُغنیّات، اگر در عروسی‌ها بخوانند اشکالی ندارد اما در غیر آن اشکال دارد و آن موقع به آیه‌ی کریمه‌ی «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ» استناد کرده‌اند. حال این‌که غِنا چه چیزی است، بنده برای آن تعریفِ مشخّصِ مُجمعَ عَلیه ندیدم؛ ولی آن چیزی که از شرح لُمعه در خاطر ما مانده است، این است که آمده بود: «و هو مد الصّوت المشتمل على الترجیع المطرب[۲۹]»؛ یعنی دو شاخصه دارد؛ یکی ترجیعِ صوت است و امتداد توأم با ترجیع است و مورد دوم مُطرب بودن آن است؛ خلاصه یعنی به گونه‌ای بخوانند که شهوات را تهییج بکند. نوع خواندنی که در مجالسِ لهو و لعب انجام می‌دهند را گفته‌اند که «غِنا» به شمار می‌رود. اگر غِنا حالت طَرَب و بَدمَستی برای انسان بیاورد و تهییج شَهوات بکند، حتّی اگر قرآن کریم را به آن صورت بخوانند و یا مرثیه بخوانند، آن هم حرام است.

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه لقمان، آیه ۲٫

[۳] سوره مبارکه لقمان، آیه ۳٫

[۴] سوره مبارکه لقمان، آیه ۴٫

[۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۵٫

[۶] سوره مبارکه لقمان، آیه ۶٫

[۷] سوره مبارکه لقمان، آیه ۷٫

[۸] سوره مبارکه واقعه، آیات ۷۷ الی ۷۹٫

[۹] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۴٫

[۱۰] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۵۹٫

[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۷۱٫

[۱۲] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۰۸٫

[۱۳] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۴٫

[۱۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۶٫

[۱۵] سوره مبارکه قصص، آیه ۷۷٫

[۱۶] کنز العمّال : ۵۲۵۴٫

[۱۷]  الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، جلد ۱، صفحه ۲۲۴.

متن روایت شریف: «وَ رَوَى أَهْلُ اَلسِّیرَهِ وَ عُلَمَاءُ اَلنَّقَلَهِ: أَنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَى أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ خَبِّرْنِی عَنِ اَللَّهِ تَعَالَى أَ رَأَیْتَهُ حِینَ عَبَدْتَهُ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لَمْ أَکُ بِالَّذِی أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ فَقَالَ لَهُ کَیْفَ رَأَیْتَهُ فَقَالَ لَهُ یَا وَیْحَکَ لَمْ تَرَهُ اَلْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِیمَانِ مَعْرُوفٌ بِالدَّلاَلاَتِ مَنْعُوتٌ بِالْعَلاَمَاتِ لاَ یُقَاسُ بِالنَّاسِ وَ لاَ تُدْرِکُهُ اَلْحَوَاسُّ فَانْصَرَفَ اَلرَّجُلُ وَ هُوَ یَقُولُ اَللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ».

[۱۸] صحیفه امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه)، جلد ۸، صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳٫

[۱۹] سوره مبارکه مائده، آیه ۵۵٫

[۲۰] مفاتیح الجنان، زیارت شریف جامعه کبیره.

[۲۱] شناخت اشیاء از راه اضداد آنها؛ این جمله در زبان اهل علم شایع است که «تعرف الاشیاء باضدادها» یعنی اشیاء از راه نقطه مخالف و نقطه مقابل‌‌شان شناخته می‌شوند و به وجود آنها پی برده می‌شود.

[۲۲] «المیزان فی تفسیر القرآن» که بیشتر به تفسیر المیزان شهرت دارد، از جامع‌ترین و مفصل‌ترین تفاسیر شیعی قرآن به زبان عربی است که در قرن چهاردهم هجری به قلم سید محمد حسین طباطبائی (۱۲۸۱ – ۱۳۶۰ش) نگاشته شده است. المیزان از تفسیرهای ترتیبی است و روش تفسیری آن، تفسیر قرآن به قرآن، یعنی تفسیر آیات به کمک دیگر آیات، است. انصاف علمی و دقت و عمق این تفسیر باعث شده است که این تفسیر مورد توجه عالمان شیعه و سنی قرار گیرد و به یکی از معتبرترین منابع فهم و تحقیق قرآن تبدیل شود. در ظرف مدت کوتاهی ده‌ها کتاب و صدها مقاله و پایان نامه در مورد آن نوشته شده است. از امتیازات مهم این تفسیر بررسی عمیق موضوعات مهمی همچون اعجاز قرآن، قصص انبیا، روح و نفس، استجابت دعا، توحید، توبه، رزق، برکت، جهاد، و احباط است که به مناسبت آیه مربوط، مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.

[۲۳] «ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضل»، معروف به «راغب اصفهانی» (درگذشته ۵۰۲ قمری) لغت‌شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود. وی از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در دوران آل‌بویه در قرن چهارم که اصفهان در اوج تمدن اسلامی و علم بوده است. راغب اصفهانی یکی از قرآن پژوهان به نام ایرانی در سده چهارم و پنجم قمری است که دارای آثار فراوان قرآن‌پژوهی بوده و بزرگ‌ترین اثر او یعنی مفردات الفاظ القرآن، یکی از مهم‌ترین آثار ماندگار قرآنی بوده که در همه کتابخانه‌های شخصی و عمومی حضورش نمایان است….. و به گفته برخی کتابی است که در معناشناسی مانند ندارد و زرکشی که به مناسب درباره راه‌های رسیدن به فهم قرآن سخن می‌گوید، به اهمیت واژگان و دلالت و کاربرد آن در سیاق آیات و کار راغب اشاره می‌کند، زیرا او افزون بر نکات معناشناسی در مدلول لفظ با توجه به سیاق و اثر آن، معنا را بیرون می‌کشد. این ویژگی و برتری نیز در تفسیر راغب یعنی جامع التفسیر نیز دیده می‌شود، که به اصول و قواعدی اشاره می‌کند که بعدها مبنا و پایه‌ای برای قواعد تفسیر و تفطن به نگرش‌های جدید تفسیری می‌گردد. از دیگر آثار قرآنی او الذریعه است که در بخش معارف اخلاقی قرآن سخن گفته و شخصیت قرآنی خود را در برابر کسانی که کتاب اخلاقی به روش حکما نوشته، نشان داده است. در کتاب‌های ادبی خود مانند محاضرات نیز گرایش‌ها و‌ اندیشه خلاق و پویای متکی به وحی جلوه دیگر قرآن پژوهی راغب است. در این رساله تفسیر پژوهی هر چند کوتاه و فشرده به شرح زندگی، عصر مؤلف و آثار و تالیفات به ویژه آثار قرآنی وی پرداخته می‌شود. با همه این اهمیتی که شخصیت راغب دارد، زوایای بسیاری از حیات راغب مجهول مانده و روشن نیست که کی به دنیا آمده و در چه زمانی فوت کرده، و اختلاف درباره زمان مرگ وی تا صد سال هم وجود دارد و این تاریکی و اختلاف درباره شخصیتی مانند راغب‌ اندکی شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد. شرح‌حال‌نگاران، حتی همشهریان او درباره او سکوت کرده، موضع مذهبی او محل اختلاف است. درباره اهمیت مقدمه تفسیر و نکات بس مهمی که در آغاز تفسیر به آن پرداخته اشاره می‌گردد. بی‌گمان گرایش‌های تفسیری راغب در شناخت مبانی تفسیری و خود تفسیر اهمیت بسیاری دارد، از این‌رو بخشی را به مبانی و اصول تفسیری راغب اختصاص خواهیم داد و در نهایت به روش تفسیری و ویژگی‌های این اثر قرآنی در مقایسه با دیگر تفسیرهای معاصران وی و جایگاه اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) در این تفسیر و یکی از مسائل مهم اسلامی یعنی اخلاق که وی به آن پرداخته و گرایش داشته است.

[۲۴] سوره مبارکه احزاب، آیه ۴٫

[۲۵] تفسیر آلوسی با نام «روح المعانی» اثر «سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی» فقیه، مفسر، ادیب و مفتی بغداد است. تفسیر آلوسی گسترده‌ترین تفسیری است که پس از تفسیر فخر رازی به شیوه کهن ظهور یافته است؛ بلکه می‌توان گفت: نسخه دوم تفسیر رازی است ولی با‌اندکی تغییر. این تفسیر، یک دایره المعارف تفسیری طولانی و مفصل است که تقریبا از حجم و حدود تفسیری خارج شده است. این کتاب در بردارنده اقوال و آرای علمای گذشته و شامل گزیده‌هایی از تفاسیر پیشین و بیشتر از همه از تفسیر فخر رازی بهره برده است، و در این تفسیر سخن به درازا کشیده شده و مسائلی مطرح شده است که چندان فایده‌ای ندارد و گاه از مرز تفسیر بودن بیرون رفته، موجب ملال و خستگی می‌گردد. روح المعانی اثر سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی (متوفای ۱۲۷۰). وی شیخ العلمای حنفیان بغداد بود. جامع معقول و منقول، آگاه به مبادی اصول و فروع و محدث و مفسری آگاه به‌شمار می‌رفت. وی حافظه نیرومندی داشت و هرچه را به خاطر می‌سپرد همواره نسبت به آن حضور ذهن داشت. خود وی در این‌باره می‌گوید: هرگز ذهنم در خصوص چیزی که آن را حفظ کرده‌ام به من خیانت نورزیده است. در سال ۱۲۴۲ منصب افتای حنفیان را در بغداد برعهده گرفت و سپس متولی اوقاف مدرسه مرجانیه بغداد گردید. در سال ۱۲۶۳ از سمت افتاء کناره گرفت و به تفسیر قرآن پرداخت و پس از اتمام آن، آن را با خود به قسطنطنیه برد تا بر سلطان عبدالحمید‌خان عرضه نماید؛ و توجه او را به آن معطوف داشت.

[۲۶] سوره مبارکه زمر، آیات ۱۷ و ۱۸٫

[۲۷] «مجمعُ البیان فی تفسیر القُرآن»، از مهم‌ترین تفاسیر قرآن کریم نوشته «فضل بن حسن طبرسی» (متوفای ۵۴۸ق) عالم دینی و مفسر شیعی. این تفسیر را دانشمندان شیعه و سنی ستوده و از آن به عنوان یکی از منابع قدیم تفسیری یاد کرده‌اند. مجمع البیان از گونه تفاسیر ادبی قرآن است و پژوهشگران، اهمیت این اثر را در جامعیت، اتقان و استحکام مطالب، ترتیب دقیق، تفسیر روشن و سودمند و انصاف در نقد و بررسی آرا دانسته‌اند. این تفسیر شامل مباحثی چون: قرائت، اعراب، لغات، بیان مشکلات، ذکر موارد معانی و بیان، شأن نزول آیات، اخبار وارده در آیات و شرح و تبیین قصص و حکایات است. گفته شده طبرسی از نادر مفسران شیعی است که به علم مناسبات توجه کرده است.

[۲۸] تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، جلد ۱۷، صفحه ۳۱۰.

[۲۹] غایه الآمال، محمد حسن بن ملا عبد الله مامقانی، ج۱، ص۱۰۰٫