حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۸:۰۰ الی ۱۹:۰۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در کتابخانه موسسه آموزش عالی عالم آل محمد(ع) واقع در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلََّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه بَقِیَّهَ اللَّهِ فِی الْعَالَمِینَ أرواحُنَا فِدَاهُ وَ عَجَّلَ الله فَرَجَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أعْدائِهِمْ أجْمَعینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».
یک مرور اجمالی داشته باشیم در آیات کریمهای که در محضر این آیات بودیم و از شما دوستان هم استفاده کردیم. من امروز قبل از آمدن مرور کردم و نکاتی را قابل عرضه کردن در جلسه دیدم.
«عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[۱].
تفسیر معنای عبارت «عِبادُ الرَّحْمنِ»
عباد رحمن مثل «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین * الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» این حمد، گویا این آیات و این صفاتی که از خدا مطرح میشود، اینها اقتضای حمد را دارد. هم ربّ العالمین است، کسی که ربوبیت دارد و همهی عالمین را اداره میکند، حمد برای او میشود، جای حمد و هم اینکه «الرَّحْمنِ» است، «الرَّحیمِ» است. در این آیهی کریمه هم همینطور است؛ این صفاتی که بد میشمارد گویا همه اقتضای بازتاب این صفت است. کسی که خدا را رحمن میداند، عباد رحمن، این رحمانیت خدا که رحمت واسعهی حق تعالی است، همهی عالم را در بر گرفته است، اگر کسی عباد رحمن است، این صفات، اقتضای عبد بودن است.
در قدم اوّل، مشی انسان مهم است. مشی، مظهر است، همهی امور زندگی انسان با یک نرمش، با یک حالت تواضع همراه است و در راه رفتن نیز بروز میکند. این هم جامعیت نگرش قرآن بر امور زندگی بشر است که به جزئیات او از جمله راه رفتن او برنامه میدهد. نماز با آن میزان اهمّیّتی که دارد و روزه با آن میزان سازندگی را مطرح کرده است ولی از این هم صرف نظر نکرده است، این انسانها در راه رفتن نیز حالت تواضع و حالت هون دارند، حالت غلظت ندارند، کسی با دیدن راه رفتن این افراد دفع نمیشود.
«وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» یعنی وقتی کسی در مشی خود متواضع است، این نشان میدهد که او انسان متواضعی است. معمولاً انسانهای متکبّر در راه رفتن میخواهند خود را نشان بدهند. وقتی ما در آنجا میبینیم که طبیعی راه میرود، در راه رفتن او تصنّع و تکلّف وجود ندارد و شانهها را بالا نمیاندازد، بینی خود را اینطور (اشاره) نمیگیرد. وقتی این انسان در راه رفتن خود متواضع است و طبیعی رفتار میکند معلوم میشود که دست نخورده است و دارد طبیعی زندگی میکند، تکلّف و تصنّعی ندارد.
«وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» اینها آداب العشره است. قرآن، آداب معاشرت دارد و به عباد الرّحمن القاء میکند و به آنها فلش میدهد «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً». همهی جامعه، فرهیخته نیستند، «قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ»[۲] انسانهای اخلاقی، خودساخته و فرهیخته بسیار کم هستند. برخورد انسان در زندگی با افرادی که اخلاقی نیستند، معنوی نیستند، تربیت دینی ندارند فراوان است. قرآن میخواهد ما را تربیت کند که ما با اینگونه افراد مواجه هستیم. برخوردهای آنها آسیب دارد، زبان آنها، نگاه آنها، تعامل آنها معمولاً براساس جهالتهای خودشان است امّا شما مقابله به مثل نکنید، انفعالی زندگی نکنید، چون عباد الرّحمن است «قالُوا سَلاماً». «قالُوا سَلاماً» وجوه مختلفی دارد ولی آن چیزی که جامع وجوه است سلاماً صحبت میکنند؛ یعنی همیشه حرف آنها همراه با سلامت است. چیزی که مضر باشد، چیزی که به شخصیت و حرمت کسی یا به ایمان خود شخص گوینده آسیب بزند نمیگوید: «قالُوا سَلاماً» قول آنها سلاماً است. همیشه این وضع و این حال را دارد، «قالُوا سَلاماً».
«وَ الَّذینَ یَبیتُونَ»[۳] این آداب معاشرت در جامعه بود، بروز و ظهور آداب در اجتماع اینگونه بود و حال روز آنها بود، حال تعامل آنها با جامعه بود امّا در زندگی شخصی و فردی این افراد چگونه هستند؟ چه شبی دارند؟ چه خلوتی دارند؟ چه باطنی دارند؟ اینها ظاهر بود امّا در مقام باطن که جایگاه شب است، که کسی نمیرود آنها را ببیند، در مرأی و منظر نیست. وقتی که ارتباط این شخص با مردم منقطع شده است چه وضعی دارد؟ «وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً» اینها شبها بیتوته دارند. حالا یا همیشهی شب را بیدار است یا بخشی از شب را بیدار است. همهی این موارد از نمودهای بیتوته است. اینها اهل تهجّد هستند، اهل بیداری شب هستند ولو فی الجمله، مقدار بیداری شب بیان نشده است امّا بیتوتهی شب دارند.
«وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ» بیتوتهی اینها هم انگیزهی الهی است و هم کار الهی. کلمهی «لِرَبِّهِمْ» هم انگیزه و نیّت آنها را نشان میدهد و هم نشان میدهد که اینها اخلاص دارند و هم اینکه کار آنها متعلّق به خدا است. در این بیتوته، نماز شب میخوانند، قرآن میخوانند، چیزی که استناد به خدا پیدا میکند، «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[۴] آدم هم خودش فانی است و هم عمل او فانی است. امّا اگر این عمل را به خدا داد، باقی است.
این «وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ» یعنی هم بیتوتهی آنها مِلک و متعلّق به خدا است و هم انگیزهی آنها متعلّق به خدا است، «وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً». اگر میگفت در حال نماز، هم سجده را شامل میشد و هم قیام را شامل میشد امّا اینجا قصد این است که هم سجده را برجسته کند و هم قیام را. هر دو مقابل هم هستند. آدم یا ایستاده است و یا افتاده است. هم ایستادن شخص حالت سجود دارد چون برای خدا ایستادهایم و هم وقتی سجده میکند برای خدا است. این دو حالت متضاد است امّا رکوع بینابین است امّا قیام و سجده با هم تقابل دارند، یعنی یا آدم سر پا است یا به کلّی افتاده است. چه حال افتادگی باشد، چه حال قیام باشد برای خدا بیتوته میکند.
تصوّر واقعی انسان کامل از گناه و عواقب آن
«وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً»[۵] بسیار لطیف است. کلام خدا هم شیرین است و هم نور هدایت است و هم واقعیاتی را میگوید که آدمی منهای این نوع تعبیرات، نمیتواند این واقعیات را لمس کند. اینها در عین اینکه بیتوته میکنند، «سُجَّداً وَ قِیاماً» مع ذلک یک وقت آدم گناه میکند، میگوید: «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ» یک وقت بیتوته میکند و میگوید: «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ» این انسانهای کامل اینطور هستند، در مورد صدّیقهی طاهره سلام الله علیها و بیت ایشان در سورهی مبارکهی «هَلْ أتَی»، «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ یَخافُونَ»[۶] اینها در عین عامل بودن خوف دارند، این بسیار مهم است، خوف این انسانها از خوف گناهکاران بیشتر است. خوف (از گناه) در آدمهای گناهکار، کاهش پیدا میکند؛ یعنی ارزشهای والا را از دست میدهند، واقعبینی را از دست میدهند ولی هر چقدر انسان به خدا نزدیکتر بشود و قداست و طهارت نفس او بالاتر برود، اشراف او بر عذابهای جهنّم و آسیبهای بشری بیشتر میشود. لذا حذر و ترس، همهی وجود او را فرا میگیرد. اینها «یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ» اصلاً خودشان نیستند، مملوک خدا هستند و کار آنها هم برای خدا است، مع ذلک چون هیچ کاری برای خود انجام نمیدهد و در ارتباط با رضای مالک خود دارد رضای او را، مِلک او را در اختیار او قرار داده است، مع ذلک «یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ»، این «یَقُولُونَ» یعنی دل اینها مالامال از خوف است و به زبان هم میآورند. وقتی که یک چیزی در باطن انسان قوّت زیادی بگیرد، نمیتواند آن را بر زبان نیاورد. بعضی چیزها را میتوان نگه داشت ولی وقتی از حد گذشت، گویا آدم لبریز میشود و آن را به زبان میآورد. این افراد به مرحلهی قول میرسند «وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ».
یک نکته این است که هر چقدر قداست، طهارت، تزکیهی نفس و تهذیب باطن بالا برود این حال خوف، بیشتر میشود که همیشه باید خوف و رجاء در انسان، متوازن باشد. این طمعاً به سوی خدا میرود. امید انسان را وادار میکند که این حرکت بیداری شب را تجربه کند امّا این رجاء، بدون خوف نیست، بال دیگر رجاء، خوف است که با اینکه این کار را با امید انجام میدهد ولی به این کار او تکیه نمیکند، عمل خود را منجی نمیبیند، خود را منجی نمیبیند، «لا مؤثّر فی الوجود إلّا الله تَبارکَ و تَعَالی»، آن کسی که همهی اثر متعلّق به او است، خداوند متعال است، جز ارادهی خدا هیچ چیزی در عالم نقش ندارد لذا ما عمل را براساس دستور خدا انجام میدهیم ولی «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تُمْنُونَ * أَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ»[۷]، «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ * أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»[۸]، «أَ فَرَأَیْتُمُ الْماءَ الَّذی تَشْرَبُونَ * أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ * لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً …»[۹] اینکه آب گوارا مینوشید، این را ما برای شما گوارا کردهایم، اگر میخواستیم آن را شور میکردیم. تمام اثری که امور دارند متعلّق به خدا است. اثر نماز و روزهی ما مانند «أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ» است. ما داریم بذر میافشانیم امّا رویش از خدا است نه از ما. اگر نگرفت، اگر ایفای نقش نکرد، چه چیزی میتواند جلوی خدا بایستد؟ این است که اینها اهل عمل هستند ولی توحید افعالی اقتضا میکند که کار را به خودشان مربوط ندانند، «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ»[۱۰]، «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ»[۱۱] از سوی دیگر عمل، هیچ کم ندارد، آنچه در توان دارد در طبق اخلاص گذاشته و به او تقدیم میکند. از طرفی این را مهم نمیداند، زیاد نمیبیند، مایهی غرور او نمیشود بلکه بر ترس و خشیت و خضوع او افزوده میشود، «وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً»[۱۲] این «رَبَّنَا اصْرِفْ» نمیگوید خدایا… «وَ قِنا عَذابَ النَّارِ»[۱۳] یک چیز است و «رَبَّنَا اصْرِفْ» یک چیز دیگر است. گویا جهنّم به صورت یک سبُع دهان باز کرده و همهی عالم در کام او جا میگیرد و قصد همهی را میکند، «وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»[۱۴] خیلی خطرناک است. میگویند: ملائکه با چندین هزار زنجیر آن را مهار میکنند، اگر او را رها کنند همهی عالم را میسوزاند.
خدای متعال، تنها نجاتبخش انسان از گناه و عواقب آن
از این عبارت «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ» معلوم میشود که یک چیزی است که هیچ کسی از آن در امان نیست مگر اینکه خدا به او مأموریت را نسبت به این بنده باز دارد و بگوید از او بازخواست نکنید و الّا جهنّم یک موجود است، یعنی مظهر جلال خدا است و این جلال، عالمگیر است، هیچ کسی را استثنا نمیکند، این به سوی همه میآید «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها … * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا»[۱۵] نه اینکه شما خودتان با تقوایی که دارید نجات پیدا میکنید، اگر شما تقوا داشتید ما شما را نجات میدهیم، «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمینَ فیها جِثِیًّا» این نجات فقط از خدا است، «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً»[۱۶] هم نجات گناهکار از گناه… فقط خدا است که گناه را میآمرزد، این خدا است که میآمرزد، هیچ کسی جز خدا قدرت محور اثر گناه را ندارد. (تیر از کمان چو رفت نیاید به شصت باز) دروغی که گفته شد، نگاه حرامی که واقع شد، نیش زبانی که واقع شد، شده است، از من گذشت، من به هیچ وجه دیگر به گذشتهی خود دسترسی ندارم. آن کسی که میتواند جبران کند خودش است، جز او هیچ کسی نسبت به گذشتهی خودش تمکّن و اقتداری ندارد.
نسبت به خوبان هم همینطور است، اینها خوب هستند امّا چون تقوا دارند ما نجات میدهیم. حالا یک وقت نجات این است که ما او را دور میکنیم، یک وقت به جهنّم میگوییم سراغ دیگری برو و کاری به این انسان نداشته باش کما اینکه در مورد وجود مقدّس حضرت امیر علیه السّلام در تعاملی که با حضرت عزرائیل دارد اینطور است، میگوید: «هَذا مِنْ شیعَتی» با او مدارا کنید، «هذا عَدُوّی» به او سختگیری کنید؛ یعنی مأموریت جهنّم هم به دست پروردگار متعال است و این کسی است، موجودی است که مأموریت حمله به همهی عالم را دارد، جز کسی که خدا به او بگوید: از او منصرف باشد. این «رَبَّنَا اصْرِفْ» خدایا، او را منصرف کن. «منصرف کن» گویا موجود ذوی العقولی است و کار او همین است، کار او سوزاندن است و همهی عالم در چنگ او است. در روایت هم داریم خدای متعال در جهنّم برای هر بنده از بندگان جنّی و انسی یک جایگاه در جهنّم منظور فرموده است و یک جایگاه در بهشت. «الَّذینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ»[۱۷] در ذیل این آیه روایت دارد که وقتی بهشتیها جای خود را در جهنّم میبینند آنچنان فرحی بر اینها غالب میشود که خدایا، اگر تو دست ما را نگرفته بودی، جای ما آنجا بود، معیّن هم بود. جهنّمی هم وقتی جای خود را در بهشت میبیند حسرتی بر او عارض میشود که جزء مهمترین عذابها است. او میبیند چنین جایی داشت، با یک غفلت، یک چنین موقعیت و فرصتی را از دست داده است. میتوان احاطهی جهنّم بر این عالم را از این آیه استفاده کرد. جهنّم، مبسوط است و همه در معرض آن قرار دارند، «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»[۱۸] آتش نفس را خدای متعال از بندهی خود دور میکند که باطن آن همان آتش جهنّم است. خدای متعال منصرف میکند، برمیگرداند، جهنّم کلب معلَّم است کما اینکه شیطان در اینجا کلب معلّم است. این تعویضی که ما داریم، «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»[۱۹] هم در موقع قرائت قرآن و هم در جای جای زندگی باید از شرّ شیطان رجیم به خدا پناه ببریم. شیطان قسم خورده که دست از هیچ کسی برندارد. شیطان توان مقابله با عباد مخلَص را ندارد نه اینکه نسبت به آنها کاری نداشته باشد، اگر میتوانست… ولی حریم آنها به قدری قوی است که «إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعیفاً»[۲۰] این ضعیف است و آنها قوی هستند، شیطان نمیتواند به آنها نزدیک بشود. شدّت نور، فوران نور، شیطان را دفع میکند و الّا شیطان دست از کسی برنمیدارد مگر اینکه خالق شیطان نیّت شیطان را نسبت به او منصرف کند. گاهی دشمن با اینکه قدرت دارد هم مرعوب میشود. «وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ»[۲۱] انصراف دشمن از حمله به ما، تصرّف تکوینی پروردگار متعال است. هم در دنیا این آتش عداوت معاندین را، آتش کید شیاطین را خدا است که به هر کیفیت تکوینی آنها را منصرف میکند که کاری به کار ما نداشته باشند و جهنّم هم که باطن همینها است، آن هم در اختیار خدا است، خدا باید منصرف کند جهنّم
این نکتهی جالبی است که گویا جهنّم به صورت یک درندهی خطرناک که میتواند همه را ذوب کند، در روایت دارد –این روایت در کتاب شریف عدّه الدّاعی است- که ساعات شبانه روزی ما به صورت صندوقهایی از جانب خدای متعال خلق شدهاند. کارهایی که ما انجام میدهیم در این صندوقها ریخته میشوند. کارهای ساعتی ما، این صندوقها را پر میکند. بعضی از گناهان به حدّی شدید هستند که اگر روپوش این صندوق را در روز قیامت بردارند، دود و آلودگی که از این پخش میشود حتّی جهنّم را کدر میکند! در این حد خطرناک است و از سوی دیگر اگر نور آن آزاد بشود جهنّم را خاموش میکند. عمل خیر بعضی از افراد به قدری پر توان است و فوران دارد که قدرت خاموش کردن همهی جهنّم را دارد و از سوی دیگر گاهی زشتی گناه به حدّی زیاد است که میتواند بهشت را هم بسوزاند. این خدا است که هر دو را کنترل میکند، این را در محدودهی خود محدود میکند و آن را هم در محدودهی خودش کنترل میکند. این نکته جای تأمّل است که این عباد رحمن به خدا عرضه میدارند: خدایا، از ما منصرف کن. نمیگویند نگذار ما بیفتیم، میگویند نگذار او به سراغ ما بیاید و این همّت بالا و والا است.
اینکه حضرت یوسف علیه السّلام میگوید: -خدای متعال در مورد حضرت یوسف علیه السّلام میگوید- «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاء»[۲۲] نمیگوید نگذاشتیم یوسف… میگوید: نگذاشتیم بدی سراغ یوسف علیه السّلام برود. همینطور که اینجا خدا گناه را از بندگان خاصّ خود منصرف میکند، اصلاً بدی به سراغ آدم نمیآید تا آدم درگیر بشود و وسوسه بشود و قلقلک بشود و سختی برای او پیش بیاید که با گناه مبارزه کند، اصلاً نمیگذارد. محیط پاک نصیب آدم میکند، دوست پاک نصیب آدم میکند، همسر پاک نصیب آدم میکند. همه جا تشویق به خوبی است ولی وقتی خدا کسی را رها کند از همه طرف گناهان به سراغ آدم میآید. این «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ»[۲۳] بسیار مهم است؛ یعنی خدایا، به من یک عصمتی بده که من در جوار عنایت و هدایت تو باشم تا اصلاً شیطان از من مأیوس باشد، جهنّم از من مأیوس بشود، آن را از من منصرف کن نه اینکه کاری کنم که من را ببخشی یا اینکه ما مشمول شفاعت باشیم، کاری کن که اصلاً به سراغ من نیاید، سراغ من را نگیرد، «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً» که این هم نکتهای است که جهنّمی بالاخره… عمل از عامل جدا نمیشود، «فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۲۴] جهنّم، عمل خود آدم است، عمل در وجود ما ذخیره شده است. جهنّم چیزی نیست که از خارج بر ما وارد بشود، این وجود ما خودش این آتشها را درست کرده است، «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۲۵] پرده کنار رفت و نتیجهی عمل خود تو است که دارد تو را میسوزاند، گناهان خود تو است که دارد تو را میسوزاند. لذا این «عَذابَها کانَ غَراماً» غرام بودن، ملازم بودن، غیر قابل تفکیک بودن آن برای این است که رویش خود آدم است، آدم را از خودش نمیگیرند، من خودم هستم. اعمال من از شئون وجودی خود من است. گوهر خود من است، به همین دلیل است که عذاب جهنّم، قابل جدا شدن نیست مگر اینکه صفات بدی که انسان دارد، زیاد ریشهدار نباشد، اگر «أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ»[۲۶] بود به هیچ وجه امّا اگر به آن صورت بود، یک مدّت میسوزد و تمام میشود، وقتی تمام شد دیگر نیست که تا ملازم باشد. جهنّم با عمل ما و با خود ما ملازم است. چیزی خارج از ما نیست که بشود آدم از آن خارج بشود «إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً».
- این دسته از ادلّه که میفرماید: بالاخره جهنّم یک جایی است و آورده میشود و… «وَ جیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ»[۲۷] یا همین روایتی که فرموده است فرشتگان در روز قیامت مهار جهنّم را میگیرند، یک سری ادلّه دارد که برای ما ثابت میکند جهنّم جدای از اعمال انسانها مکانی است که خدا آن را آفریده و وجود دارد و جدای از آن گناهان، یعنی خدا از غضب خود آن مکان را آفریده است. یک سری ادلّهی دیگر هم که فرمودید بعضی از اهل معنا میگویند که جهنّم در واقع همان عمل خود انسان است، عمل انسان است که انسان را میسوزاند؛ یعنی آنطور نیست که یک مکانی باشد و یک آتش خارجی باشد، هر کسی گناهی انجام داده است گناه او آتش میشود. بالاخره این دو در ظاهر با هم یک نوع تنافی دارند. بالاخره یعنی یک مکان جدا وجود دارد که در روز قیامت این جهنّم را همه ببینند یا مثلاً هر کسی با عمل خودش (معذّب) است و مکانی نیست که آتش جدایی باشد.
بررسی چگونگی تأثیر جهنّم در قیامت
- از این سؤالات بسیار عمیق است. یک مقدار همه فکر کنید تا با کمک هم ببینیم میتوانیم این را توجیه کنیم یا خیر؟ بعضی از بزرگان میگویند: فعلیت جهنّم، فعلیت مؤثّری نیست، مثل برق است. اگر بخاری شما برقی باشد تا زمان که آن را به پریز وصل نکنید این بخاری کار نمیکند. الکتریسیته یک واقعیت خارجی است امّا این بخاری الآن این جریان را ندارد، وقتی که به برق متّصل میشود فعّال میشود. میگویند: مثل اعمال ما و جهنّم همینطور است. کسی که اصلاً زمینه ندارد، حالا شما چوب را به پریز وصل کنید، نمیسوزد، امّا آن شرایطی که در آن بخاری وجود دارد، این است که آن را برای سوختن فراهم کردهاند. «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ» چه موقع میسوزد؟ وقتی که شخص با این اعمال خود که مثل همان پریز است به منبع سوخت وصل بشود. این یک توجیه است که جهنّم وجود دارد ولی عین وجود الکتریسیته و برق است، تا زمانی که آدم با عمل بد خود به منبع مجازات وصل نشود، اعمال بد ما به آن وصل میشود و میسوزد. این یک دلیل است.
دلیل دوم این است که خارج بودن، خارج بودن فیزیکی که ما میگوییم در عالم برزخ طور دیگری است، ما که نمیدانیم چگونه است. آدم بذری که میپاشد چه گندم باشد، چه حنظل باشد، چه گل باشد، چه خار باشد عمل من است. اگر من کشت نکرده بودم نه گل داشتم نه حنظل داشتم. خارج هست ولی خارجی است که با من ارتباط کامل دارد. من این گلزار را به وجود آوردم، من این خارها را به وجود آوردم، اگر خار عمل خود من است، اگر گل هم هست، عمل خود من است. با اینکه بیرون است، این در عالم فیزیک، در عالم مادّه جدای از من است امّا اگر کسی حقیقت ملکوتی آن را ببیند میبیند آن، عین من است. در عالم ملکوت که از بین هم نمیرود و میماند آن، ساخته و پرداختهی خود ما است. حالا پروردگار عزیز براساس علمی که دارد و اعمال ما، نتیجهی عمل ما را قبلاً برآورد کرده و آماده کرده است که عمل ما همان را، همان مهندسی، همان هندسه، همان طرحی که خدای متعال مهندسی کرده است، ما همان را داریم عملی میکنیم و محقّق میکنیم. خارج بودن جهنّم نه نوع خارج بودنی است که هیچ نوع ارتباطی با وجود من ندارد. مثل ارتباط من با گلزار است، ارتباط من با آتشسوزیها و انفجارهایی است که ایجاد میشود، در خارج است امّا بیمناسبت با وجود من نیست. این مواردی است که بالفعل به ذهن من رسید، حالا تأمّل بفرمایید و اگر مطلب بهتری عرضه کردید، ما نیز از نظر شما استفاده میکنیم. خوب است که به روایات مراجعه کنید چون خود من هم انگیزه پیدا میکنم که إنشاءالله در این جهت مروری داشته باشم.
«رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً» نکتهی دیگری که به ذهن من میرسد این است که در روایات دارد، هر قتلی، هر فحشایی، هر سرقتی، هر جنایتی در عالم واقع میشود از ثمرات وجود کسانی است که ولایت را مورد ظلم قرار دادند و مراتب امیر المؤمنین و ائمّه علیهم السّلام از آنها گرفتهاند. وجود اینها یک جهنّم است. تمام اعمال بد از ثمرات وجودی اینها است، اینها عینیت جهنّم هستند. اینجا آدم فلان شخص یا فلان آدم را میبیند، ولی آن کسی که چشم باطن دارد… لذا اصحاب تابوت از بنیانگذاران جهنّم هستند. جهنّم، ملکوت وجود همهی اینها است و بالفعل هم وجود دارد و تمام گناهانی که در عالم شایع است، ثمرات وجودی اینها است، از اینها برخاسته و به اینها هم برمیگردد. اگر کسی شیعه باشد، گناه بر او تحمیل شده است لذا (اسباب گناه را) از او میگیرند. لذا کسانی که ولایت دارند به هر دلیلی واقعاً پاک خواهند شد. امّا این اعمال سراغ صاحب خودش میرود که آنها هستند. این هم یک نکته است که إنشاءالله روی آن هم تأمّل بفرمایید.
- منظور از اصحاب طاغوت همان سه نفر و شیطان و آن کسی که زمان حضرت موسی علیه السّلام بود، سامری و
تفاوت واژهی «مُستَقَر» و «مُقَام»
- من الآن حضور ذهن ندارم ولی اصحاب تابوت، نه نفر هستند که این آخریها هم مکمّل آنها هستند؛ یعنی جامع همهی آنها، اینها هستند. جهنّم برای آنها از همه وسیعتر است ولی قبل از اینها، آن کسانی که مقابل انبیاء اثرگذار بودند و اثر کار آنها ماندگار شد و مبدأ گناه و انحراف جامعه شدند، جهنّمهای عالم هستند و بالفعل هم وجود دارند.
«رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ» ما باید به کلاس حضرت یوسف علیه السّلام برویم و بگوییم: «رَبَّنَا اصْرِفْ»[۲۸]، «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ»[۲۹] خدایا، تو که در مورد معصومین این کار را انجام دادهای، شیاطین نسبت به اینها طمع ندارند و سراغ آنها را هم نمیگیرند. اگر گناه سراغ ما هم نیاید، آدمهای بد در ما ایجاد زمینه نکنند، با آنها محشور میشویم، با معصومین حشر خواهیم داشت و باطن قضیه هم این است که اصلاً نگذاشتی که جهنّم به سراغ ما بیاید، «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً * إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً»[۳۰]. نمیدانم این موضوع را در آن جلسه فرمودند یا خیر که احتمال دارد «مُسْتَقَر» و «مُقام» یک چیز باشد، تأکیداً و ممکن است… البتّه ما این را اگر در روایت یا جایی ندیده باشیم نمیتوانیم بگوییم این تفسیر، درست است که بگوییم «مُسْتَقَر» مربوط به مؤمنین است و «مُقام» مربوط به کفّار است. مؤمن در جهنّم استقرار پیدا میکند ولی نمیماند امّا جهنّم برای آنها مُقام است، جایی که باید آنجا بماند و اقامتگاه آنها است.
- در جلسهی قبل من در مورد «مُسْتَقَر» و «مُقام» یک نکته عرض کردم و وقتی دوباره نگاه کردم دیدم این است که شاید بشود از آن دفاع کرد. این دو وجههی مختلف از جهنّم را میگوید که «إسْتَقَرَّ» به معنای طلب مکانی برای ثبوت و دوام در آن است. فرق مُقام با مَقام این است که مَقام محلّ قیام است و مُقام محل اقامت است، محل اقامه کردن است؛ یعنی آنجا نه میشود خود آدم بماند و آنجا را به عنوان مکان برای خود طلب کند و نه جایی است که بتوان آنجا کشتی کرد و رشدی کرد و چیزی را تعالی کرد و پیشرفت کرد. این را کتاب «التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم» نه اینکه به صراحت گفته باشد ولی از نقل قولها و کلماتی که در فرهنگ لغتهای دیگری که من نگاه کردم بیان کرده است، شاید بشود از این یک مقدار دفاع کرد که اینجا نه جای ماندن است و نه جایی است که اگر خود تو هم نمانی نه میشود چیزی را اقامه کرد، نه میشود چیزی را رشد داد، بر خلاف بهشت که آدم به بهشت میرود و مدام رشد میکند و بالاتر میرود
- نه اینکه نمیشود، میگوید: مُقام است.
- اینها «سَاء» هستند.
- بله.
- یعنی میگوید: جای بدی است.
- مُقام بدی است.
– تعبیر کاملاً ساده و فارسی آن این است که نه کاروانسرای چندان خوبی است و نه خانهی خوبی است؛ یعنی نه جای موقّتی خوبی است و نه اینکه جای خوبی است که آدم بخواهد آنجا اقامت کند.
- تعبیر بسیار رسایی بود.
- در این مورد «ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» غیر از این است که نمیتواند میگوید: بد مستقر و بد مُقامی است.
- «بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ»
در رابطه با «مستقر» که از «قرار» میآید «إسْتَقَرَّ»، «یَسْتَقِرُّ» که در واقع اسم مکان آن «مُسْتَقَر» میشود، «قَرَّ» به معنای «إذا ثَبَتَ ثبوتاً جامداً، و أصله مِن القرّ و هو البرد»[۳۱] یعنی سرما و اینکه میگویند «و هو البرد» نه این معنا که وقتی گفته میشود «إستَقَرَّ» یعنی «إستَبرَدَ» یعنی مثل اینکه سرما یک چیزی است که سکون دارد، استقرار هم به همین حالت نسبت میدهند به چیزی که سکون دارد و یک جایی
- سرما نیست، سرد است.
- بله. این هم که میگویند سرما به خاطر این است که سرما اقتضای سکون را دارد.
- باز هم بفرمایید سرد.
- فقط اقتضای سکون را دارد. در رابطه با این آیاتی که با همین ریشهی «قَرَّ، یَقِرُّ» در قرآن بیان شده و به همین معنا است و آدم با همین ریشه میتواند برداشت کند، خداوند در سورهی مبارکهی احزاب میفرماید: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ»[۳۲] یعنی در منازل خود بنشینید و آنجا ثابت بنشینید، یعنی آنجا آرامش داشته باشید، سکنی بگزینید. «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً»[۳۳]، «قَراراً» اینجا به معنای «مُستَقِرّاً» است، «ما لَها مِنْ قَرارٍ»[۳۴] که این آیاتی که در رابطه با همین از ریشهی «قَرَّ» در قرآن به همین معنای استقرار پیدا کردن بیان شده است.
امّا در رابطه با «مُقار» چه به معنای اقامه بیان بشود، چه به معنای مجلس بیان بشود، همانطور که در تفاسیر روح المعانی هم اشاره به آن شده و علّامه طباطبایی فرمودند که به معنای اقامه است، به معنای این است که آدم یک جایی را دائماً برای زندگی اختیار کند مثلاً ما میگوییم –در زبان فارسی هم داریم- حسینیهی یزدیهای مقیم مرکز. وقتی مثلاً میگوییم حسینیهی یزدیهای مقیم مرکز، این نیست که آنها موقّتاً به تهران آمدهاند و به حسینیه میروند و بعد برمیگردند، خیر، آنجا را به عنوان محلّ زندگی خود انتخاب کردهاند. در این معنا آیاتی هم وجود دارد: «الَّذی أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَهِ مِنْ فَضْلِهِ»[۳۵] و «عَذابٌ مُقیمٌ»[۳۶] که در اینجا هم به معنای اقامت گزیدن بیان شده است. امّا نکتهای که دارد این است که در استقرار آدم مکث میکند، مثلاً کسی که در یک جا مستقر میشود در کاروانسرا میماند. مثلاً ما در زبان فارسی هم داریم که وقتی یک نفر میخواهد در بین سفر خود به جایی برود، میگوید برویم فلان جا مستقر بشویم تا بعد حرکت کنیم و به منزل بعدی برسیم. امّا اقامت را برای جایی که حالت کاروانسرا دارد نمیگویند بلکه به جایی میگویند که شخص میخواهد برای همیشه به آن شهر برود (و در آنجا بماند).
- یا حدّاقل یک اقامهی عشره داشته باشد.
- حالا چرا خداوند متعال… البتّه این مفردات بحث است. اینکه خداوند در اینجا این آیه را آورده است اینطور به ذهن ما میرسد که آیهی قبل از آن، کلامی است که «عِبادُ الرَّحْمنِ» دارد که خدایا، این عذاب جهنّم را از ما ببر چون عذاب کار خود ما است. چرا میگوید: عذاب، عذاب خود من است، بالاخره گناه، دامنگیر خود من میشود. این آیه به نظر من به تعبیر بیشتر به این میخورد که کلام خدا باشد و البتّه به کلام «عِبادُ الرَّحْمنِ» هم منافات ندارد که ادامهی دعای «عِبادُ الرَّحْمنِ» هم باشد ولی مثل اینکه اینجا خدا میآید و میگوید: «إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» بندهها، بدانید که این جهنّم جای بدی است، حتّی برای مکث کردن برای یک لحظه هم جای خوبی برای استقرار پیدا کردن نیست و چه اینکه انسان بخواهد اقامت همیشگی در آن داشته باشد؛ یعنی نه جایگاه مکث است و نه جایگاه اقامهی همیشگی. لذا به خاطر همین نوع ترس است که «عِبادُ الرَّحْمنِ» با اینکه در آن مقام بالا از بندگی خدا قرار دارد به خاطر «إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» است؛ یعنی همان یک لحظه هم آدم نباید آنجا مکث داشته باشد، لذا خدا با این تعبیر «رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا»[۳۷] صحبت میکند که خدا همان یک لحظه را هم بر ما نگیرد. وقتی عذاب را از نظر عقلی میگویند ضرر محتمل خیلی بزرگ باشد حتّی استقرار آن هم در جایگاه بدی باشد به همین دلیل با اینکه آنها هم مقام بالایی دارند، از خداوند متعال میخواهد این عذاب را دفع یا رفع کند.
- دو نکتهی کوتاه و مختصر عرض میکنم. یک نکته که به ذهن من رسید این است که اینجا «یا» ندا حذف شده است. و تنها «رَبَّنَا» آمده است. این در زبان عربی هنگامی حذف میشود که این تخاطب وجود داشته باشد یعنی مقابل همدیگر. و این نشان میدهد که آنها خدا را روبرو و مقابل و مخاطب خود میبینند، خدا را پشتوانهی خود نمیبینند که او را صدا کنند که رو به او کنند. آنها خود را در مقابله و مخاطبه با خدای تبارک و تعالی میبینند. اکثر دعاها همی اینچنین است که ما این حالت را با خدای تبارک و تعالی داریم. نکتهی بعد این است که من تعجّب کردم و گفتم: غالباً مثلاً اگر ما بخواهیم مقامات عرفانی را بگوییم، اینطور میگوییم که امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید اگر من بتوانم بر جهنّم صبر کنم چگونه بر فراق تو صبر کنم؟ چرا اینها که مثلاً بندگان درجه یک خدا هستند از عذاب جهنّم میترسند و از این بخش عرفانی و… غافل شدهاند؟ بعد یک مقدار بررسی کردم متوجّه شدم که تعبیر، بسیار لطیف است و در آیات دیگری هم که نگاه میکردم دیدم منظور از جهنّم همهی آن چیزها است؛ یعنی اگر میگفت: «نَارَ جَهنَّم» منظور عذابهای مادّی بود که ممکن است در جهنّم به ما برسد ولی وقتی که میگوید: عذاب جهنّم، عذاب جهنّم شامل بر همهی عذابها است که یکی از آن عذابها فراقی است که آنجا وجود دارد و آن مذموم بودن و ملعون بودن در جهنّم است و اینکه خدا با بندگانی که در جهنّم هستند مخالفت میکند؛ یعنی شامل همهی ابعاد جهنّم و همهی ابعاد عذاب میشود به همین دلیل اینها ظاهراً دارند از همهی جهنّم میترسند و ما میتوانیم بخش عرفانی را در نظر بگیریم که اینها از این جهت از جهنّم میترسند که جهنّم جایی است که اینها دیگر نمیتوانند با خدا در ارتباط باشند و آنجا محلّ ناامیدی اینها است و هم جهت مادّی را در نظر میگیریم که آنجا «نار» جهنّم دارد، «سعیر» دارد، «زقّوم» دارد. میشود این چیزها را هم ببینیم. قسمت دوم هم که میگوید: «إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً» یک مقدار روی این استدام و گردنگیر بودن جهنّم تأکید میکند نه روی دردناک بودن آن. اینکه میگوید: من نمیتوانم از این جهنّم نجات پیدا کنم و به سمت خدا بیایم و دیگر نمیتوانم رشدی داشته باشد و گرفتار عذاب جهنّم میشوم، این گرفتاری دیگر من را رها نمیکند، این بخش آنها را دچار درد میکند نه بخشهای دیگر جهنّم. من وقتی که بیشتر به این آیه توجّه کردم دیدم این یک حالت خاصّی دارد، این بخش عذاب جهنّم بیشتر برای آنها عذاب است نه نار و نه بخشهای دیگر.
- میخواهم یک نکتهی دیگر در مورد «إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» بگویم. همانطور که دوستان در مورد «مُستقر» فرمودند، مکان ماندن موقّت را میگویند که همان آیهی «اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حینٍ»[۳۸] تا اینجا عناوینی را که میگوید محلّ اقامت موقت را میگوید و «مُقَاما» محلّ اقامت دائم را میگوید ولی اینکه این دو را عطف بر همدیگر میکند شاید بخواهد این را بگوید که این عذاب جهنّم مدام در طول مدّت هم از لحاظ کیفیت و هم از لحاظ کمّیت رو به افزایش است. به همین دلیل است که این دو را عطف بر هم کردهاند و تنها بهشت است که مستقر واقعی است که «خَیْرُ مُسْتَقَرّاً وَ أَحْسَنُ مَقیلاً»[۳۹] هم دارد.
تدریجی بودن عذاب جهنّم
- آیا عذاب جهنّم پله پله است؟
- درکات است.
- یعنی برای یک شخص پله پله میشود؟ تعداد آن بله ولی برای یک شخص که پله پله نمیشود. مثلاً ما جهنّمی هستیم اگر الآن بمیریم، ده سال دیگر جهنّمیترتر میشویم؟! همان است، عمل ما که
- کسی که در جهنّم است، عذابش بیشتر میشود، هم از لحاظ کیفیت و هم از لحاظ کمّیت.
- آنجا تخفیف ندارد.
– اینکه شتاب هم داشته باشد در کدام قسمت قرآن آمده است؟! یعنی شدّت عذاب در جهنّم شتاب دارد و عذاب بیشتر میشود و عذاب مدام چند برابر و چند برابر میشود، این…
- فرد جهنّمی یک سری مراتب در این دنیا دارد که «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً»[۴۰] تنگنای جهنّمی، اینجا دامن او را میگیرد. «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ»[۴۱] بعد که وارد برزخ میشود، آن وقت تلخیهای همین چیزهایی که اینجا چشیده است اصلاً قابل مقایسه با عالم برزخ نیست، آنجا ملکوت اینها است و خیلی شدیدتر است. بعد از عالم برزخ عبور کرد و به آنجا رفت، آنجا دیگر اوج است چون مراتب وجود… شاید فرمایش ایشان، تفسیر «ما لا یرضی صاحبه» باشد! بالاخره نکتهای که فرمودند، قابل توجیه است که در عالم سه مرحله برای انسان وجود دارد: مرحلهی عالم مُلک، برزخ و قیامت. اینها نسبت به همدیگر خیلی… پس پله پله بودن هم توجیه شد.
بررسی معنایی کلمات «یَقْتُرُوا» و «قَواماً».
آیهی بعد میفرماید: «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»[۴۲].
- «بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ»
در رابطه با آیهی «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» (باید بگویم که) در سورهی اسراء، شبیه آن را داشتیم که در همین جلسات تفسیر مفصّل در مورد آن بحث کردیم و آنجا هم گفتیم: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»[۴۳] در این آیه از سورهی اسراء، مانند آیهی ۶۷ سورهی فرقان دو طرف انفاق و هزینه کردن را نشان میدهد؛ یک طرف زیادهروی و یک طرف… یعنی افراط و تفریط و خدا دستور به قوام و عدل میدهد که شما میآیید و بین این دو روش، افراط و تفریط، طریق عدل را پیش میگیرید. امّا قبل از آن (اگر بخواهیم) در رابطه با مفردات این آیه کار کنیم میفرماید: «وَ لَمْ یَقْتُرُوا» ما در چند لغتنامه را نگاه کردیم که مقاییس میفرماید: «القاف و التاء و الراء أصلٌ صحیح یدلُّ على تجمیعٍ و تضییقٍ» یعنی «قَتَرَ» دلالت میکند بر جمع کردن و تنگ شدن. «مِن ذلک القُتره» میفرمایند: قُتره که به معنای بیت صیّاد است همین را میگویند؛ چرا؟ به خاطر اینکه هر چیزی که صیّاد صید میکند آن شکار خود را در آن خود خانهی پنهان میکند، یعنی در جایی که خودش… و چون خانه هم یک مقدار تنگ است به آن میگویند «قُترَه» که جمع آن میشود «قُتَر» و «إقْتار» هم به معنای تضییق است که به معنای تنگ گرفتن است. «قَتَرَ الرّجلُ على أهله یَقتُر، و أقْتَر و قَتَّر» هر سه به یک معنا است که اینجا میگوید: «وَ لَمْ یَقْتُرُوا» یعنی چه «قَتَرَ»، چه «أقْتَرَ»، چه «قَتَّرَ» هر سه، ثلاثی مجرّد و مزید آن در باب إفعال و تفعیل به معنای تضییق و تنگ گرفتن است که اینجا مثال «وَ لَمْ یَقْتُرُوا» را دارد و در این باب، کلمهی «قَتَر» نیز هست که در قرآن میفرماید: «وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّهٌ»[۴۴]، «قَتَر» به معنای اندوهی است که چهرهی انسان را میپوشاند. این از بحث «قَتَرَ» بود که در مقاییس آمده بود.
در کتاب مفردات هم میگوید: «الْقَتْرُ: تقلیل النّفقه، و هو بإزاء الإسراف، و کِلَاهُما مذمومان»[۴۵] در برابر اسراف است که کم کردن نفقه است. آن چیزی که به ذهن من میرسد این است که مقاییس بسیار خوب گفته است که اصل آن به معنای تنگ گرفتن است چه در مسائل مالی باشد چه در مسائل غیر مالی. این در رابطه با «قَتَرَ» بود.
در رابطه با «نَفَقَ» اشکالی که در ترجمهی فارسی وجود دارد این است که همیشه انفاق به معنای صدقه معنا میشود در حالی انفاق به معنای پول دادن و صدقه است. اگر بخواهیم در فارسی ترجمهی خوبی برای انفاق پیدا کنیم به معنای هزینه کردن است. حالا ممکن است پول هم نباشد و غیر پول باشد؛ یعنی آن مرد که هزینههای خانواده اعم از خوراک و پوشاک را برای آنها تأمین میکند، نفقه میگویند که نه صدقه است و نه پول است. ما همیشه فکر میکنیم وقتی در قرآن میگوید: «أنْفِقُوا» یعنی صدقه بدهید ولی انفاق به معنای هزینه کردن است. در مفردات، انفاق را از نفقه میگیرد و نفق بشود یعنی «مَضَى و نَفِدَ»[۴۶]، «نَفَقْ» بشود یعنی تمام شد و رفت که حالا میتواند با فروش باشد یا مثلاً میفرماید با مرگ باشد که «نَفَقَتِ الدَّابَّهُ» یعنی از دنیا رفت یا با فنا و نابودی باشد. در کل، «نَفَقَ» یعنی از بین رفتن، تمام شدن و اینجا هم میگوید: «و الْإِنْفَاقُ قد یکون فی المَالِ، و فی غَیْرِهِ، و قد یکون واجباً و تطوُّعاً» که تمام مثالهای این موضوع را هم میآورد که من مثالها را نمیخوانم. این در رابطه با مفردات این بحث بود. المیزان و صافی و قمی، من سه تفسیر را نگاه کردم.
المیزان در رابطه با این آیه میفرماید: «وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»، «الإنفاق بذل المال و صرفه فی رفع حوائج نفسه أو غیره»[۴۷] این انفاق است، «و الإسراف الخروج عن الحد و لا یکون إلّا فی جانب الزّیاده» اسراف آن چیزی است که انسان از حدّ خود خارج بشود و از حدّ نیاز خود فراتر برود، یعنی همان زیادهروی. «و هو فی الإنفاق التَّعَدّی عمَّا ینبغی الوقوف علیه فی بذل المال» انفاق میشود که انسان بیش از نیاز خود در در بذل مال زیادهروی کند. علّامه میفرمایند: «القَتْر بالفتح فالسُّکون التَّقلیل فی الإنفاق و هو بإزاء الإسراف» در برابر اسراف است، «على ما ذَکَرَهُ الرَّاغب» یعنی راغب کردم، «و القَتْر و الإقتار و التَّقتیر بمعنى» ایشان هم این سه مورد را به یک معنا میگیرند.
ایشان میفرماید: «القوام بالفتح الواسط العدل» یعنی وسط بین این دو میشود قوام. ، قوام بالکسر یعنی «ما یقوم به الشَّیء» یعنی آن چیزی که به شیء به واسطهی آن، میایستد و قوام پیدا میکند. اینجا قوام است یعنی وسط آن حد. معنای آن هم این است: «کان إنفاقهم وسطاً عدلاً بین ما ذُکِرَ مِن الإسراف و القتر». در رابطه با المیزان من تفسیر صافی را هم نگاه کردم که اینجا اسراف را مرحوم فیض کاشانی اینطور گفتهاند که «الإسراف: الإنفاق فی المعصیه فی غیر حقٍّ»[۴۸] که اسراف را اینطور در نظر گرفتهاند. فکر میکنم در روایات هم داشته باشیم که میفرمایند. گاهی اگر انسان یک درهم در راه غیر حق خرج کند اسراف است، زیادهروی است. هر چقدر انسان در آن معصیت خرج کند ولو اینکه پول زیادی هم نباشد ولی شامل اسراف میشود که اینجا یک مصداق داشت که اسراف را معنی کردند. گفتهاند: «الإسراف: الإنفاق فی المعصیه فی غیر حقٍّ» یعنی اگر آدم در مثال حقّی هم باشد ولی زیادهروی کند، باز هم شامل اسراف میشود. اینطور نیست که اسراف فقر در زمینهی غیر حق باشد. در مورد «وَ لَمْ یَقْتُرُوا» هم گفتهاند: «لَمْ یَبْخُلوا عَن حقّ اللّه عزّ و جلّ» که بخل از حقّ خدا نباید مثلاً اگر خمس یا زکات باشد، مثلاً باید آن حقّی که بر عهدهی او است را پرداخت کند. «و القِوام العدل».
آن حدیثی هم که گفتم اینجا نوشتهام ولی به یاد نداشتم. میفرماید: «عَنِ النَّبِیِّ (صَلَّی الله عَلَیهِ و آلِهِ و سَلَّم) مَنْ أَعْطَى فِی غَیْرِ حَقٍّ فَقَدْ أَسْرَفَ وَ مَنْ مَنَعَ مِنْ حَقٍّ فَقَدْ قَتَّرَ»[۴۹] پیامبر مکرّم صلّی الله علیه و آله و سلّم هم اسراف و هم قتر را در این حدیث استفاده کردهاند. در رابطه با اسراف و… من مصادیق آن را در روایات نگاه کردهام که آدم میبیند در روایات چه مصادیقی بیان کردهاند که ما متوجّه بشویم؟ حضرت در یک نقل میفرمایند: «لَیْسَ فِی الْمَأْکُولِ وَ الْمَشْرُوبِ سَرَفٌ وَ إِنْ کَثُرَ»[۵۰] من احساس میکنم منظور، زیادهروی در خوردن نیست؛ یعنی به معنای این است که انسان میخواهد غذای سالم و نوشیدنی سالم استفاده کند، به فکر پول آن نباشد؛ یعنی اسراف نیست ولو اینکه گرانقیمت باشد به بدن خودش ضرر نزند که مأکول و مشروب نامرغوب استفاده کند. میفرماید: در مأکول و مشروب اسراف نیست.
«وَ فِی الکَافی عَنِ الصَّادق علیه السَّلام إنَّما الإسراف فیما أفسَدَ المال و أضَرَّ بالبدنِ» که خود حضرت هم فرمودهاند: تا آنجا که مال را باطل کند و به بدن ضرر بزند. از خود حضرت پرسیدند: «قیلَ فَمَا الإقتَار؟» گفتند: پس اقتار چیست؟ حضرت یک مصداق را بیان کردند و فرمودند: «قال أَکْلُ الخُبزَ و المِلْح و أنتَ تَقْدِرُ عَلَى غیره» حضرت فرمودند: اقتار یعنی همان بخل ورزیدن یعنی تو نان و نمک بخوری اگر چه در حالی که تو میتوانی غیر از این و بهتر از این را هم بخوری. «قیل فما القَصدُ؟» گفتند: قصد (قسط) و عدل چیست؟ حضرت فرمودند: «قال الخُبْزُ و اللَّحْمُ و اللَّبَنِ و الخِلُّ وَ السَّمَن مَرَّهً هذا و مرَّهً هذا» حضرت یک سری از مصادیق را بیان کردند.
آخرین حدیث هم از امام صادق علیه السّلام خدمت شما بیان میکنم که معنای این آیه را بسیار محسوس برای ما بیان کردهاند و فرمودند: «و عنه علیه السَّلام أنَّهُ تَلَا هذه الآیه» حضرت همین آیه که مورد بحث ما است را تلاوت کردند. «فأخَذَ قَبْضَهً مِنْ حَصَى و قَبَضَها بِیَدِهِ فقال هذا الإقتار الَّذی ذَکَرَهُ اللَّه فی کتابه» میفرماید: حضرت یک مشت از سنگریزه گرفتند و دست خود را به این حالت (اشاره) مشت کردند که هیچ سنگریزهای از آن نریخت. سپس این آیه را تلاوت کردند و فرمودند: این همان اقتار و بخل ورزیدنی است که خدا فرموده است. «ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَهً اُخرى فَأرخَى کَفَّهُ کُلُّهَا ثُمَّ قال هذا الإسراف» میفرماید: حضرت دو مرتبه یک مشت از سنگریزه گرفتند و دست خود را باز کردند و تمام آن سنگریزهها از دست ایشان ریخت و فرمود: این همان اسرافی است که خداوند میفرماید. «ثُمَّ أخَذَ قَبْضَهً اُخرى فأرخى بعضها و اَمسَکَ بعضها و قال هذا القِوام» فرمود: حضرت دو مرتبه یک مشت سنگریزه گرفتند و یک مقدار از دست را باز کردند و یک مقدار از سنگریزهها ریخت و یک مقدار از آن باقی ماند و فرمود: این همان قوامی است که خداوند متعال در این آیه میفرماید. مرحوم فیض از جناب قمی آورده است: «الإسراف: الإنفاق فی المعصیه فی غیر حقٍّ»[۵۱] اقتار هم بخل ورزیدن در حقوق خدا در نظر گرفتهاند. بخل ورزیدن در آن حقوق اقتار گفته میشود و قوام هم عدل است که ما بین این دو مورد است. این خلاصهای بود در مورد این کلمات.
- اسراف به معنی خرج کردن مال در راه معصیت است و اقتار هم امساک از خرج کردن مال در راه حق است. پس بندگان خدا، مال خود را در راه حق صرف میکنند، نه از این کار امساک میکنند و نه مال خود را در راه معصیت صرف میکنند. این روایت که آقای فرمودند: خدا در آن به ؟؟ پرسیدم و بعد این روایت را آوردم. بعد هم روایت امیر المؤمنین علیه السّلام و در ادامهی آیه میفرماید: «وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» میفرماید: قوام، ما بین اسراف و امساک است؛ یعنی نه اسراف میکنند نه تنگ چشمی به خرج میدهند، این روش بسیار پسندیده است. «ذلِکَ قَواماً» مقصود از قوام زندگی، آن چیزی است که انسان را بینیاز کرده و استوار بدارد. بعد گفته است (قُوام) به معنای عدل و استقامت است و قِوام چیزی است که زندگی را به پا دارد و استقرار بخشد.
امام صادق (علیه السّلام) میفرماید: «القِوام –القَوام- هُوَ الوَسَط»[۵۲] در ادامهی روایت میفرمایند: دعای چهار گروه مستجاب نمیشود: اوّلین گروه آن مردانی هستند که در خانهی خود مینشینند و میگویند: خدایا، به ما روزی بده. «أَرْبَعَهٌ لَا یُسْتَجَابُ لَهُمْ دَعْوَهٌ»[۵۳] (رجلٌ ۰۱:۰۴:۲۲؟؟ رَجُلٌ جَالِسٌ فِی بَیْتِهِ (و) یَقُولُ اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فَیُقَالُ لَهُ (یا ربّ ارزقنی فیقول عزّ و جلّ له) أَ لَمْ آمُرْکَ فِی الطَّلَبِ (آمروا بالطّلب)» آیا من امر به طلب نکردم؟ دوم: «وَ رَجُلٌ کَانَتْ لَهُ امْرَأَهٌ (یدعوا علیها یقول یا ربّ ارحنی منها فیقول) فَاجِرَهٌ فَدَعَا عَلَیْهَا فَیُقَالُ لَهُ أَ لَمْ أَجْعَلْ أَمْرَهَا إِلَیْکَ (بیده)» آن دسته از مردانی که میگویند: خدایا، ما را از دست این زن نجات بده و خدا میفرماید: مگر من امر این زن را به دست تو نسپردم؟ و سومین دسته: «وَ رَجُلٌ کَانَ لَهُ مَالٌ فَأَفْسَدَهُ فَیَقُولُ (یا ربّ) اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی فَیُقَالُ لَهُ أَ لَمْ آمُرْکَ بِالْإِصْلَاحِ بِالاقْتِصَادِ» سومین دسته هم کسانی هستند که مال خود را تباه میکنند و خداوند هم میفرماید: مگر من شما را به اقتصاد امر نکردم؟ چهارمین دسته هم کسانی هستند که مال خود را به کسی میسپارند و بیّنه نمیگیرند. اینجا خداوند میفرماید: من شما را به شاهد گرفتن امر کردم.
- من در مورد همین نکتهای که خدمت شما عرض کردم که عذاب جهنّم در حال فزونی است، در سورهی ابراهیم، آیهی ۱۷ داریم که فرمایش میکنند: «وَ یَأْتیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلیظٌ» یعنی بعد از اینکه… قبل از آن هم دارد که یک عدّه «یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسیغُهُ وَ یَأْتیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلیظٌ» یعنی همهی اینها که میآید، عذاب پشت عذاب و عذاب بعدی آنها غلیظتر از عذاب قبلی آنها است.
امّا در مورد بحث این آیهی ۶۷ که میفرماید: «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» اوّلاً که میفرماید: «وَ الَّذینَ إِذا»، «إنْ» نمیگوید، «لَو» هم نمیگوید. معمولاً «إنْ» در جاهایی استفاده میشود که احتمال چیزی نیمه است و «لَو» هم در جاهایی استفاده میشود که معمولاً حاصل نمیشود، مثل «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»[۵۴] امّا «إذَا» بر عکس «لَو» است که وقتی هم بر سر «أَنْفَقُوا» بیاید به معنای قطعیت و حتمیت را افتاده میکند و میتوان از این مسئله، دو نکته را برداشت کرد: یکی اینکه انفاق، یک وظیفهی قطعی بندگان است و نکتهی دوم این است که اینجا اصل انفاق را فرض گرفته و مسلّم است و دربارهی کیفیت انفاق صحبت میکند؛ یعنی اینها بحث انفاق را دارند، حالا کیفیت آن را میگوید: «لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا»[۵۵].
نکتهی بعدی این است که «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا» دوستان در مورد بحث تعریف اسراف صحبت کردند که از «سَرْف» گرفته میشود. واژهی اسراف و مشتقّات آن ۲۳ مرتبه در قرآن آمده است و یک مفهوم عام دارد که هر گونه تجاوز از حدّ اعتدال و گرایش به افراط یا تفریط را در بر میگیرد. البتّه در بیشتر اوقات در زیادهروی ظهور دارد. نکتهای که هست این است که با اسراف ارتباط مستقیمی با فساد دارد. در آیهی ۱۵۱ –آیات ۱۵۱ و ۱۵۲- سورهی مبارکهی شعراء، میفرماید: «لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ * الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ».
کتاب مفردات هم اسراف را با سُرفه، همریشه دانسته است. سُرفه، یک نوع کرم است که درختان را میخورد و از درون میپوساند. آمده است که «سُمِّیَ بذلک لِتَصَوُّر مَعنى الإسراف منه، یقال: سُرِفَتِ الشَّجرهُ فهی مَسْرُوفَهٌ.»[۵۶] علّت نامیدن آن به سرفه به تصوّر معنای اسراف از عملش است. مفهوم تبذیر و اسراف هم یک ارتباط نزدیک معنایی با هم دارند و یک تفاوتی با هم دارند که
انواع اسراف هم که اسراف در اعتقادات داریم، اسراف در مباحث اخلاقی داریم که خداوند به قوم لوط گفت: «بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ»[۵۷]. اسراف اجتماعی و اسراف اقتصادی داریم و موارد دیگر هم هست. بعضی، عوامل و ریشههای اسراف را هم طبق آیات قرآن دستهبندی کردهاند که شهوتپرستی است، غفلت از یاد خدا است و…
نکتهی دیگر در آیهی ۱۵۰، سورهی شعراء بود که نحوهی برخورد جامعه با مسرفین است که فاقد صلاحیت رهبری و تبعیت شدن از جانب آنها است که از زبان حضرت صادق علیه السّلام میفرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ * وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ * الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ»[۵۸] در مورد کلمهی «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا» در مفردات در مورد کلمهی آمده است قتر آمده است: «الْقَتْرُ: تقلیل النّفقه»[۵۹] کم کردن هزینه و نفقه؛ یعنی آن تنگ نظری در معیشت و خرج زندگی را گفتهاند. ایشان یک مثال آوردهاند که فرموده است: مُقْتِر که فقیر باشد که در آیهی «وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ»[۶۰] است، در اصل این معنا میفرماید که از قُتار و قَتَر «و هو الدّخان السّاطع مِن الشِّواء و العود و نحوهما» یعنی دودی که از گوشت سرخ شده یا از سوختن چوب و مانند آنها بلند میشود که شخص مُقتِر از دود آن استفاده میکنند در کنایه از اینکه از اصل قضیه بیبهره هستند و آیهی «تَرْهَقُها قَتَرَهٌ»[۶۱] که فرمودند یعنی چهرهی آنها را دود و گرد و غبار فرا میگیرد و گرد و غبار هم دود است.
در مورد کلمهی قَوام: قِوام وسیعی قیام را میگوید و قَوام به معنای اعتدال است که امام رضا علیه السّلام میفرمایند: مقدار هزینه و انفاق همان است که در سورهی بقره آمده است که «عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ» که اگر این را در کنار آن آیهای که قبلاً در سورهی اسراء خواندیم که فرمود: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً»[۶۲] قرار دادیم، تقریباً حدّ وسط به دست میآید. آن روایت امام صادق علیه السّلام که یک مشت سنگریزه در دست میگیرند را هم فرمودند.
نکتهی بعدی این است که ترس از جهنّم و خوف الهی را باید در کنار رسیدگی به فقرا قرار داد. اینها «یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ»[۶۳] هستند بعد میفرماید: «أَنْفَقُوا»[۶۴] یعنی ثمرهی آن شبزندهداریها و… باید ظهوری داشته باشد که یکی از ثمرات آن انفاق است. و نکتهی آخر هم این است که «وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»[۶۵] برنامهی آنها این اعتدال است «کَانَ».
- میدان وسیعی دارد و شما به اینها توجّه میکنید، خصوصاً در مورد اسراف. «وَ لا تُطیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفینَ»[۶۶] حرف روز است که انسان باید دنبال چه کسانی برود و از چه کسانی نباید اطاعت کند. این هم در نظام ما و در همه جا کاربرد دارد. آن حدیث شریف هم انصافاً هم در تفسیر این آیه و هم آیهی سورهی اسراء و هم در آیات مشابه و این حدیث که از امام رضا علیه السّلام نقل کردید که «عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ»[۶۷]. خلاصه این است که انسان نباید پای از گلیم خود درازتر کند. شأنیت بسیار مهم است. اسراف این نیست که کسی زیاد خرج میکند، اسراف این است که کسی به جا خرج نمیکند، در شأن خود خرج نمیکند. رعایت شئون، بسیار مهم است لذا ممکن است کسی میلیونها دلار خرج کند ولی اگر نسبت به دارایی او حساب میکنیم آدم مقتری باشد.
امّا اگر کسی «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً»[۶۸] دارایی این شخص همین است. این نکات بسیار مهم و کاربردی هستند که آدم در حدّ درآمد خود خرج کند. (چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن) براساس اینکه فرمود: «الْکَمَالُ کُلُّ الْکَمَالِ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَهِ –الصّبر علی الرّضایا- وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَهِ»[۶۹] تقدیر معیشت که آدم حسابگرانه خرج کند، به موقع خرج کند، به اندازه خرج کند، «وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»[۷۰] این آیه این را میگوید که هر کسی حساب و کتاب ندارد، مسرف است امّا کسی با محاسبه، درآمد و هزینهی به جا دارد، همان «بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»[۷۱] است.
- در کتاب المیزان را در این مختصر بخشش و صرف مال در جهت رفع حوائج خود و دیگران، یعنی انفاق بیشتر در راه رفع حوائج بیشتر مصرف میشود و اسراف، بیرون شدن از حد و زیادهروی است و اقتار یا قتر، کوتاهی در انفاق را میگویند و قوام، حدّ وسط و معتدل را میگویند. امام صادق علیه السّلام در روایتی میفرمایند بخشش در راه باطل، اسراف است و بُخل در راه حق، اقتار است.
چند نکته این است که انفاق برای عباد الرّحمن یک وظیفه و مسئلهی قطعی است. کسانی که عباد الرّحمن نامیده میشوند باید انفاق را جزء برنامههای اصلی خود قرار بدهند. انسان، مالک است ولی در انفاق، محدود است که میگوید: «لَمْ یُسْرِفُوا»[۷۲] اسراف نکن. اسراف حتّی در انفاق هم جایز نیست. ما حتی در انفاق و بخشش مال هم جایز نیستیم که اسراف کنیم. در کتاب درّ المنثور میفرمایند: اسراف، نفقه در معصیت خداوند قرار گرفته شده و اقتار، امساک از حقّ خداوند است. اقتار یعنی بازداری از حقّ خداوند، یعنی امساک و مُنْفِق را طبق سه آیه معنا کردهاند که میگویند: منفق. در سورهی احزاب، آیهی ۷۰ میفرماید: «قُولُوا قَوْلاً سَدیداً» یعنی در گفتههای خود محکم و استوار هستند، هنگامی بینایی، چشم خود را از گناه نگه میدارند که در سورهی نوح، آیهی ۳۰ این مطلب را میفرماید و در سورهی زمر، آیهی ۱۸ میفرماید: «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» یعنی بر آنچه میشنوند از بهترینها تبعیت میکنند و «بَیْنَ ذلِکَ قَواما» به معنای عدل در نظر گرفته شده است.
ملاک و معیار انفاق و بخشش
- «بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمََنِ الرَّحِیمِ»
یکی از مواردی که بعضی از افراد معمولاً دچار افراط و تفریط در آن میشوند این است که وقتی سراغ بندهی خدایی میروند از دنیای خود چشم پوشی میکنند که در بعضی از روایات داریم که بعضی افراد، عقل معاش ندارند. حس میکند که میخواهد بگوید آنها آدمهای نادانی نیستند که وقت خود را صرف عبادت و بندگی خدا میکنند، خیر، آنها دارای عقل معیشت هستند لذا اگر بخواهیم برای آیه تیتر بزنیم شاید بتوان گفت: هزینه کرد عباد الرّحمن چگونه است؟ عقل معیشت آنها چگونه است؟ با توجّه به اینکه فرمود: «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا» اینجا مراد، انفاق به معنای مقدّس آن نیست که یک صفت انفاق دارند. چون بعضی جاها برای مؤمنین آورده است که اینها اهل انفاق هستند و این را به عنوان یک صفت ذکر میکند. امّا چون اینجا بحث از اصل انفاق است یعنی هزینه کرد در زندگی که یک بخش از این هزینه خرج کردن در راه خیر است، به عنوان یک صفت خاص که اینها را از سایرین جدا میکند بیان میکند، چون کفّار هم انفاق دارند، منافقین هم انفاق دارند، خود مؤمنین هم انفاق دارند، حتّی در مسائل خیر. امّا این چیزی که عباد الرّحمن را از سایرین جدا میکند، این صفت خاص است و آن هم این است که آن حدّ وسط در انفاق را رعایت میکنند.
چند نکته در مورد این آیه وجود دارد که آن چیزی که در ظاهر به نظر میآید این است که کأنّه انفاق انسان باید ملاک عددی داشته باشد. مثلاً میخواهند به مسجد فلان جا کمک کنند همه ده هزار تومان کمک میکنند ولی ظاهر آیه این را میگوید؟ خیر. آن چیزی که خدای سبحان به اینها داده است که در آیه هم آمده است که «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها»[۷۳] یعنی به آن میزان که خدا به هر کسی داده از او توقّع دارد و از او تکلیف میخواهد و این همان مسئلهی عدل الهی است، کسی شبهه نکند که اگر من میلیاردر بودم، من هم کمک میکردم. خدا میگوید: آنها چقدر پول دادند؟ هزار تومان دادند؟ دویست تومان برای تو حدّ وسط است، همان مهم است. لذا یکی از بارزترین صفات اهل عباد الرّحمن این است که حدّ وسط را میشناسند و تشخیص میدهند، نه اسراف میکنند و نه کم میگذارند. روایت معروفی در این زمینه هم وجود دارد که میفرماید: «عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ»[۷۴] به همین معنا است؛ یعنی اگر کسی میلیاردر است، خدا به تناسب هر آنچه به او داده است از او تکلیف میخواهد و از کسی که به او کمتر داده است، تکلیف کمتری میخواهد. لذا معیار و ملاک قَوام برای هر کسی، متناسب با «مَا آتاها» است که خدا به او داده است.
حالا این ظاهر آیه است و در مورد اینکه تأویل آیه، حدیثی وجود دارد که امام باقر علیه السّلام به حضرت صادق سلام الله علیه میفرمایند: ای نور چشم من، نیکی بین دو بدی را شیوهی کار خود قرار بده که بعد حضرت میفرمایند: تا آن دو را محور کند. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: چطور این کار را انجام بدهم؟ حضرت باقر سلام الله علیه فرمودند: مانند این آیهی قرآن که میفرماید: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً»[۷۵] ظهور آیه در مورد بحث نماز و قرائت در نماز است. حضرت میفرمایند: (منظور من) باطن –تأویل- آیه است که به این معنا است که نیکی بین دو بدی را مسیر زندگی خود قرار بده که در بحث ما، همین میشود؛ این آیه یک بحث ظاهری دارد که انفاق است و حضرت میفرمایند: آن وسط که بین دو بدی است را انتخاب کن. این نشان میدهد که اصل مسئلهی انفاق حتّی در مسائل خوب آن، یعنی انفاق در خیرات اگر چه علی الظّاهر مطلوب است امّا یک زیرکی خاصّی میخواهد که انسان دچار بدی نشود. «صراط» که میگویند به همین معنا است، یعنی یک مقدار این طرف یا آن طرف را بگیری اسراف میشود که منشأ آن تکبّر است و یک مقدار کمتر بگیری در واقع عدم اسراف یا همان بُخل میشود که منشأ آن همین صفت بخل در انسان است. امّا چون عباد الرّحمن نه کبر دارند و نه بخل دارند، این صفت و ویژگی خاص را دارند که آن حدّ وسط را همیشه رعایت میکنند.
نکتهی پایانی این است که بنده در همهی شئون، بنده است. بعضی از افراد خمس میپردازند ولی میگویند همانطور که خودم میخواهد میدهم، به همان کسی که بخواهم خمس میپردازم. تا یک جایی بنده است امّا از ادامهی آن، دیگر بنده نیست. حالا کأنّه خدای سبحان میخواهد بفرماید اینها در همهی زمینهها بنده هستند؛ یعنی حتّی در کوچکترین کارها، در هزینه کرد خود نیز بنده هستند، نمیگویند همانطور که تشخیص خودمان است عمل میکنیم، چه در اصل امور، چه در فرع امور، اینها بنده هستند.
پی نوشت:
[۱]– سورهی فرقان، آیه ۶۳٫
[۲]– سورهی سبأ، آیه ۱۳٫
[۳]– سورهی فرقان، آیه ۶۴٫
[۴]– سورهی نحل، آیه ۹۶٫
[۵]– سورهی فرقان، آیه ۶۵٫
[۶]– سورهی انسان، آیه ۷٫
[۷]– سورهی واقعه، آیات ۵۸ و ۵۹٫
[۸]– همان، آیات ۶۳ و ۶۴٫
[۹]– همان، آیات ۶۸ تا ۷۰٫
[۱۰]– سورهی نحل، آیه ۵۳٫
[۱۱]– سورهی نساء، آیه ۷۹٫
[۱۲]– سورهی فرقان، آیه ۶۵٫
[۱۳]– سورهی بقره، آیه ۲۰۱؛ سورهی آل عمران، آیه ۱۶٫
[۱۴]– سورهی فجر، آیه ۲۳٫
[۱۵]– سورهی مریم، آیات ۷۱ و ۷۲٫
[۱۶]– سورهی زمر، آیه ۵۳٫
[۱۷]– سورهی مؤمنون، آیه ۱۱٫
[۱۸]– سورهی یوسف، آیه ۵۳٫
[۱۹]– سورهی نحل، آیه ۹۸٫
[۲۰]– سورهی نساء، آیه ۷۶٫
[۲۱]– سورهی احزاب، آیه ۲۶؛ سورهی حشر، آیه ۲٫
[۲۲]– سورهی یوسف، آیه ۲۴٫
[۲۳]– سورهی فرقان، آیه ۶۵٫
[۲۴]– سورهی یس، آیه ۵۴٫
[۲۵]– سورهی طور، آیه ۱۶؛ سورهی تحریم، آیه ۷٫
[۲۶]– سورهی بقره، آیه ۸۱٫
[۲۷]– سورهی فجر، آیه ۲۳٫
[۲۸]– سورهی فرقان، آیه ۶۵٫
[۲۹]– سورهی یوسف، آیه ۲۴٫
[۳۰]– سورهی فرقان، آیات ۶۵ و ۶۶٫
[۳۱]– التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۹، ص ۲۳۴٫
[۳۲]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۳۳]– سورهی غافر، آیه ۶۴٫
[۳۴]– سورهی ابراهیم، آیه ۲۶٫
[۳۵]– سورهی فاطر، آیه ۳۵٫
[۳۶]– سورهی مائده، آیه ۳۷٫
[۳۷]– سورهی فرقان، آیه ۶۵٫
[۳۸]– سورهی اعراف، آیه ۲۴٫
[۳۹]– سورهی فرقان، آیه ۲۴٫
[۴۰]– سورهی طه، آیه ۱۲۴٫
[۴۱]– سورهی شوری، آیه ۳۰٫
[۴۲]– سورهی فرقان، آیه ۶۷٫
[۴۳]– سورهی إسراء، آیه ۲۹٫
[۴۴]– سورهی یونس، آیه ۲۶٫
[۴۵]– مفردات الفاظ القرآن، ص ۶۵۵٫
[۴۶]– همان، ص ۸۱۹٫
[۴۷]- المیزان فى تفسیر القرآن، ج ۱۵، ص ۲۴۰٫
[۴۸]- الأصفى فى تفسیرالقرآن، ج ۲، ص ۸۷۵٫
[۴۹]- بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۶۶، ص ۲۶۱٫
[۵۰]– تفسیر الصافی، ج ۴، ص ۲۴٫
[۵۱]- الأصفى فى تفسیرالقرآن، ج ۲، ص ۸۷۵٫
[۵۲]- الحیاه / ترجمه احمد آرام، ج ۶، ص ۲۹۵٫
[۵۳]– عده الداعی و نجاح الساعی، ص ۱۳۷٫
[۵۴]– سورهی انبیاء، آیه ۲۲٫
[۵۵]– سورهی فرقان، آیه ۶۷٫
[۵۶]– مفردات ألفاظ القرآن، ص ۴۰۸٫
[۵۷]– سورهی اعراف، آیه ۸۱٫
[۵۸]– سورهی شعراء، آیات ۱۵۰ تا ۱۵۲٫
[۵۹]- مفردات ألفاظ القرآن، ص ۶۵۵٫
[۶۰]– سورهی بقره، آیه ۲۳۶٫
[۶۱]– سورهی عبس، آیه ۴۱٫
[۶۲]– سورهی إسراء، آیه ۲۹٫
[۶۳]– سورهی فرقان، آیه ۶۴٫
[۶۴]– همان، آیه ۶۷٫
[۶۵]– همان، آیه ۶۷٫
[۶۶]– سورهی شعراء، آیه ۱۵۱٫
[۶۷]- سورهی بقره، آیه ۲۳۶٫ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۴، ص ۵۶٫
[۶۸]– سورهی انسان، آیه ۸٫
[۶۹]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۳۲٫
[۷۰]– سورهی رعد، آیه ۸٫
[۷۱]– سورهی فرقان، آیه ۶۷٫
[۷۲]– همان.
[۷۳]– سورهی طلاق، آیه ۷٫
[۷۴]- سورهی بقره، آیه ۲۳۶٫ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۴، ص ۵۶٫
[۷۵]– سورهی إسراء، آیه ۱۱۰٫
پاسخ دهید