حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۷:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در کتابخانه موسسه آموزش عالی عالم آل محمد(ع) واقع در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[۱].
نماز، جلوهی خشوع در برابر حق
پروردگار متعال، راه پیروزی را، راه دستیابی به مقصد اعلی را، راه رسیدن به فعلیتی که در انتظار یک انسان است که با پیمودن مشکلات و رفع موانع باید باشد در قدم اوّل وصف مؤمن است (یعنی چه؟!) «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» ایمان باید باشد نه به عنوان یک امر مستودع بلکه این وصف، این حقیقت در وجود اشخاص باید باشد که مؤمن باشد. این شرط اوّل است. حالا مؤمنی که مؤمنٌ حقّاً باشند چه کسانی هستند؟ پروردگار متعال توضیح میدهد. ۱- «الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» آن کسانی هستند که در نماز خود… در نمازشان نشان میدهد بعضی چیزها دلالت است، بعضی چیزها إشعار است، کمک است، اعتبار است، ذهن انسان را متوجّه مسئلهای میکند. این از آن موارد است.
«فی صَلاتِهِمْ» کسی که اهل نماز است، باید در جوّ نماز باشد، نباید از فضای نماز بیرون باشد و الّا این شخص مجاور نماز نیست، مباین نماز نیست، این شخص در نماز است؛ نماز، وجود او را احاطه کرده است «فی صَلاتِهِمْ» اینها در نماز، حالت خشوع دارند. از بین مواردی که دوستان در مورد حالت خشوع بیان کردند، بهترین مورد همان است که علّامه طباطبایی مطرح میکند. خشوع، ترس نیست؛ خشوع، ملاحظه نیست؛ خشوع، مقهور شدن است. یک موجود ضعیف در برابر قوی، یک موجود فقیر در برابر غنی، یک موجود نابلد در برابر یک علّامه، در برابر یک عظمت از علم و دانش وقتی قرار میگیرد یک نوع خودباختگی، یک نوع حالت سر سپردگی به او دست میدهد کأنّه هیچ ارادهای در برابر آن ندارد، تحت نفوذ است، تحت سیطره است. هیمنهی قاهر، شراشر وجود او را تحت تأثیر قرار داده است. اینکه یک قاهر، مقهور قرار میگیرد، تسلیم مطلق است، نرم مطلق است.
آن آیاتی که آقای بیگی جمع کرده بودند که زمین نرم «اهْتَزَّتْ»[۲] وجودی که در برابر یک عظمت لینت پیدا میکند، سختی و مقاومت خود را از دست میدهد لذا یک حالت تذلّل پیدا میکند، «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً»[۳] است «أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ»[۴] است؛ ذلیل نیست بلکه نرم است، نفوذپذیر است، در اختیار او است هرچه انسان به آن بدهد را میگیرد، میپذیرد، جذب میکند.
«وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» دوستان در مورد نماز هم بحمد الله هم تتبّع کرده بودند، هم تحقیق کرده بودند. آقای رضازاده در جلسهی قبل تحقیق کرده بودند که آیا این از «صَلَیَ» است یا از «صَلَوَ» است؟ چه معناهایی دارد؟
نماز، عامل ایجاد خشوع بنده در برابر خدا
اجمالاً این «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ»[۵] هم به معنی گرم کردن است و هم به معنی سوزاندن است، هم به معنی ملازمت است که میگویند: اصل همان ملازمت است و مصادیق است که گاهی میسوزد و گاهی هم نرم میشود. اگر نماز را هم از آن باب گرفتیم، معلوم میشود شعلهای است از آن محبّت پروردگار متعال که انسان را ملازم جمال الهی و جلال الهی قرار میدهد و میسوزاند و آن را نرم میکند و این فاصلهها و حجابها از بین میرود و ریزش میکند و انسان در محضر حق قرار میگیرد. امّا هرچه باشد، یک حقیقت شرعی است. شارع مقدّس به این را یک عملی اختصاص داده است و حالا ممکن است اصل آن دعا باشد کما اینکه گفتهاند «الصّلاه» به معنی دعا است و روایتهایی هم در این زمینه در تفاسیر آوردهاند.
دعا باشد یا ملازمت باشد یا نرمش باشد، هر کدام باشد، اجمالاً یک وجه مشترک در همهی اینها وجود دارد و هدف نماز را بازگو میکند. انسانی که مقهور عظمت خدا است، نماز آیینهای است که آن قهّاریت به این مقهوریت در نماز، خود را نشان میدهد و انسان نمازگزار، مادامی که در نماز است درون و بیرون او در چنگ آن قاهر است، هیچ وقت حواسپرتی پیدا نمیکند، هیچ وقت خاطراتی او را به این سو و آن سو نمیکشاند، هم دل خاشع است، هم بدن خاضع است و وجود، کاملاً دربست در اختیار حضرت حق سبحانه و تعالی است.
به دنبال آن «وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» آمده است. کلام خدا است، خدا «کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ»[۶] کلمات خدا، همه روی حساب و حکمت است. اینکه بعد از «فی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ»،[۷] «عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ»[۸] را میگوید، ما نمیگوییم اینجا برهان یا دلیلی است ولی تناسب دارد. خشوع در نماز، با اعراض از لغو، قهراً یک مناسبتی دارد. یک هماهنگی بین این اعراض از لغو و خشوع در نماز، قطعاً وجود دارد. البتّه در خارج قطعاً همینطور است، روایات ما هم همین را میگوید، کسانی که فضول کلام دارند یا فضول عمل دارند، برای اینها تمرکز و حضور وجود ندارد. اگر کسی بخواهد حضور قلب پیدا کند، از خطورات، مصون بماند، باید موارد و مصادر آن را سد کند، باید واردات و صادرات خود را تحت کنترل قرار بدهد. وقتی انسان مطلب بیفایدهای میگوید، این گفتن منشأ دارد. درون انسان مشکل دارد که به انسان امر زائدی را تحمیل میکند.
اعمال و رفتار ما، بازتاب احوالات درونی ما
یکی از بزرگان، رساله داده بود. در خواب محتلم شده بود، بیدار شد و رسالههای خود را جمع کرد. گفت احتلام بدون منشأ نمیشود، معلوم میشود من هنوز از هوس خود خلاص نشدهام. این کرسی برای کسی است که هیچ هوسی نداشته باشد. رفتار ما، ارتباطات ما، تبلور نیّات و انگیزههای ما هستند و نیّات ما، از ذات ما سرچشمه میگیرند. اگر ذات، دل مشکل نداشته باشد، آدم حرف مشکلدار بیان نمیکند. عمل مخلوط هم انجام نخواهد داد. هم حرف، حرف خالص و الهی خواهد بود و هم رفتار، رفتار خالصانه و الهی خواهد بود. یکی اینکه آیا این خشوع با لغو مناسبت دارد یا نه؟ ما میگوییم بیمناسبت نیست. اینکه در کنار آن قرار گرفته است، یک چیزی را به ما القاء میکند و قطعاً اشعار دارد. صرف نظر از اینکه در نماز، نقش داشته باشد یا نداشته باشد، از این جهت که مؤمن مِلک خدا است، خدا را باور دارد، به خدا دل داده است و تعهّد و التزام به بندگی دارد، این از لغو اعراض میکند. منهای نماز، خودش مستقلّاً یک معنایی دارد که مرحوم آقای طباطبایی یک جایی دارند علاوه بر اینکه قرآن یک نظام است، همهی قسمتهای آن با هم پیوند دارد، علاوه بر این، هر آیهای یک مفاد مستقل دارد که اگر همین یک آیه باشد، آدم یک پیام از آن میفهمد. هر آیه، پیام خاصّی دارد. گاهی مجموعه یک مطلب را میگوید، با اینکه مجموعه هماهنگی دارند، همدیگر را حمایت میکنند، «القُرآن یُفَسِّرُ بَعضَهُ بَعضاً»[۹] هست، خود آن آیه هم بالاستقلال پیام دارد، مفهوم دارد و قابل فهم هم هست. اینجا هم همینطور است؛ هم با قبلش تناسب دارد، هم با بعدش تناسب دارد و هم خودش مستقلّاً پیام دارد.
مؤمن، مِلک خدا را، مال خدا را به غیر خدا نمیدهد. کار لغو یعنی ما کاری انجام دهیم که مالک، از این کار، اعلان رضایت نکرده است، به این کار، امر نکره است؛ این تصرّف در مال مالک است بدون امر مالک، بدون برنامهریزی مالک. در مباح، خدای متعال اعلان غضب نکرده است، نهی نکرده است، به این معنا اعلان حذر نکرده است امّا چیزی نیست که انسان در آن انگیزهی الهی داشته باشد، مال خدا است ولی به خود خدا داده نشده است، یعنی تلف شده، یعنی از دست رفته است و قانون کلّی آن هم لغو و غیر لغو «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[۱۰] مباح «عِنْدَنَا» است، شهوات «عِنْدَنَا» است، تعلّقات دنیوی که انگیزهی الهی در آن نیست همه «ما عِنْدَکُمْ» است و این نفاد دارد و چیزی که نفاد دارد لغو است. اگر بخواهیم چیزی بماند، مفید واقع بشود، در حقیقت ما، در کمون ما، ذخیرهی ما بشود، باید طبق دستور پروردگار متعال باشد یعنی در آن بندگی لحاظ بشود. عبد از آن جهت که عبد است هیچ اختیاری ندارد. عبد است و همه چیزی او باید به دستور مولا باشد، «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»[۱۱]. «عِبادٌ مُکْرَمُونَ»[۱۲] برای ما الگو است. اینها «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ»[۱۳] معصیت نمیکنند، کار مباح چطور؟ خیر، «وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ». نه تنها معصیت نمیکند، بلکه عمل او همیشه مأموریت است. تا زمانی که خدا به او دستوری نداده است، او عملی نخواهد داشت. و در این رابطه، حدیث عنوان بصری میتواند برای ما بسیار کمککننده باشد. این حدیث در کتاب بحار الأنوار، جلد اوّل، قسمتهای آخر جلد اوّل، حدیث عنوان بصری آمده است. در آن حدیث یک نکته وجود دارد که هم از نظر اخلاقی بسیار سازنده است، هم از نظر معرفتی بار عرفانی دارد و هم اینکه برای فهم این حقیقت که لغو کدام است و غیر لغو کدام است، کمک میکند.
[۱]– سورهی مؤمنون، آیات ۱ تا ۳٫
[۲]– سورهی حج، آیه ۵؛ سورهی فصّلت، آیه ۳۹٫
[۳]– سورهی ملک، آیه ۱۵٫
[۴]– سورهی مائده، آیه ۵۴٫
[۵]– سورهی حاقّه، آیات ۳۰ و ۳۱٫
[۶]– سورهی رعد، آیه ۸٫
[۷]– سورهی مؤمنون، آیه ۲٫
[۸]– همان آیه ۳٫
[۹]- بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۹، ص ۳۵۲٫
[۱۰]– سورهی نحل، آیه ۹۶٫
[۱۱]– سورهی انبیاء، آیه ۲۷٫
[۱۲]– همان، آیه ۲۷٫
[۱۳]– سورهی تحریم، آیه ۶٫
پاسخ دهید