حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۷:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در کتابخانه موسسه آموزش عالی عالم آل محمد(ع) واقع در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ سَیِّدَنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مُولانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ نُصْرَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
معنای فلاح
فلاح را ما در صحبتهای خود هم در جمع دوستان و هم در جمع غیر دوستان آوردیم. فلاح همانطور که در مفردات هم آمده است هم به معنی «شَق» است که آقای رضازاده هم گفتند معنای آن شیارها است و هم به معنای «الظفر بالمقصود و البقیَّه» آدم پیروز شود و شاهد مقصود را در آغوش بگیرد و مطلوب خودش را بتواند حاصل کند. از طرفی هم آن نکته که بذر را در دل زمین که قرار میدهند، این بذر هم در فشار است و هم در تاریکی است، هم برای آن تنگنا است و هم ظلمت است. ولی این آنجا آرام نمیگیرد، شروع به بالا آمدن میکند، آنقدر این تلاش خود را ادامه میدهد تا اینکه سر از خاک بیرون میزند. این را عرب «فَلُحَ» میگوید. به همین مناسبت کشاورز را فلّاح میگویند.
آیت الله حائری شیرازی در شیراز که بودند، یک زمینهایی را گرفته بودند، واگذار میکردند تحت عنوان سیاحت در فلاحت یا فلاحت در سیاحت؛ اداریها و غیر اداریها در آنجا درخت میکارند.
اجمالاً این فلاحت برای فلّاح است. فلّاح چرا فلّاح است؟ برای اینکه کمک میکند این بذر گرفتار شدهی در ظلمت، در تحت فشار خودش را بالا بکشد و وقتی که از این زندان تاریک و از این فشار و تنگنا سر برون زد «فَلُحَ» میشود.
تضمینهایی برای رسیدن به فلاح
پس ما در اینجا دو خصوصیّت میبینیم یکی رشد است، دوم رهایی است. هر دو در کنار هم است، رشد به منظور رهایی است. این با آن معنای لغوی که «شَق» یا «شقُ الحدیدِ بِالحدید» بالاخره تا موانعی که جلوی آدم است، تا آدم این را نشکافد، شیار نزند، نرم نکند، نمیتواند از آن عبور کند. لذا فلّاح کسی است که از اوّل هیچ مبارزهای نکرده است، مجاهدهای نکرده است، فشاری ندیده است، گرفتاری نداشته است. این اگر از اوّل در یک جایگاهی است «أفلَحَ» نمیگویند. ممکن است آدم سعادتمندی هم باشد، ولی این جایگاه جایگاه فلاح نیست، فلاح آن است که این مقدّمه را طی بکند، فشار دیده باشد، رنج دیده باشد تا به گنج سعادت دست یافته باشد. اینها تضمینهایی است که در معنای فلاح است، هم تحمّل رنج است، تحمّل فشار است، عبور از تاریکیها است و مجاهدت مستمر تا رهایی و آزادگی است. این یک نکته در ارتباط با ریشهی لغوی و مناسبتی که این لغت با آن واقعیّت میتواند داشته باشد.
نکتهی دیگر این است که هر پیروزی فلاح نیست. پیروزیهای مقطعی فلاح نیست. در جنگ این تگهایی که میزنند، گاهی با پاتک مواجه میشود و هیچ چیز به دست نمیآید، این فلاح نیست؛ فلاح وقتی است که همهی موانع را از پیش پا برداشته است و پرچم پیروزی را در قلّه نصب کرده است. یعنی دیگر تثبیت شده است. فلاح پیروزی تثبیت شده است. پیروزی مقطعی و نسبی فلاح نیست. فلاح رفع همهی موانع و رسیدن به رشد نهایی و آزادگی مطلق است. این هم یک نکته.
برجسته بودن بُعد هدایتی با قسم یاد کردنهای مکرّر در آیات قرآن
آقای بیگی جزو فضلای مورد علاقه است و در ابعاد مختلف هم احساس مسئولیّت دارد. ایشان یک جمعبندی خیلی خوبی داشتند، موارد فلاح و مُفلح و أفلح را تا حدی با آقای زاده تکمیل کردند، مجموعهی آن یک الفاظی است که اخیراً به کار میبرند و من دوست ندارم، ولی خلاصه یک مجموعهای بود و مفید بود. اگر دقّت کنیم پروردگار عزیز این کتاب را کتاب هدایت قرار داده است «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ».[۱] لذا آن جایی که بُعد هدایتی قوی دارد خدا آنجا را خیلی برجسته کرده است. هر جا خدا قسم خورده است و قسمهای مؤکّد و مکرّر خورده است معلوم میشود که نقش آن نکته در هدایت انسان نقش تامّه دارد. خدای متعال بیشترین قسم را در سورهی شمس آورده است.
ظاهر آن ۱۱ قسم است، بعضی تحلیل میکنند، میگویند ۱۳ قسم است. ولی جای دیگر ما اصلاً ندیدیم. در قرآن یک جا است که بیشترین قسم را خدای متعال در خدایی خود قسم یاد کرده است و تقریباً به همه چیز قسم خورده است. ولی نتیجهی قسم، جزای قسم چه بود؟ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۲] یک سعادت قطعی و یک شقاوت قطعی را خدای متعال با این قسمهای مکرّر و متنوّع به ما اعلان کرده است که هشدار خیلی بالایی است.
به دور ماندن از تعلّقات و رسیدن به رهایی مطلق با تزکیهی نفس
یکی بُعد سعادت او است «قَدْ أَفْلَحَ»[۳] چه کسی افلح است؟ چه کسی در زندگی پیروز است؟ چه کسی در زندگی از زنجیرها، از تعلّقات، از اسارتها خلاص شده است؟ چه کسی به رهایی مطلق رسیده است؟ چه کسی است که هیچ محدودیتی او را تحت فشار قرار نمیدهد؟ کسی که «زَکَّاها» نفس خودش را تزکیه بکند.
در «زَکَّاها» مثل خود فلاح است. در زکات، تزکیه دو مسئله است: یکی ورز کردن است، زوائد را زدن است که این مقدّمهی رشد است. لذا زکات رشد مال است، با کنار گذاشتن آن حقوق واجبی مالی. واجب مالی را وقتی کسی به عهده داشته است، کنار میگذارد این شاخههای زائدی بود که اگر میماند مال رشد نمیکرد یا مالدار رشد نمیکرد یا هر دو اینطور بود. ولی وقتی این اضافه را کنار میگذارد حالا به خوبی رشد میکند.
باغبانها، باغدارها همین کار را انجام میدهند، بخواهند درخت آنها، تاک آنها میوهی خوب بدهد، حاصل خوب بدهد یا رشد خوب بکند میآیند این را هرس میکند، وَرَز میکنند. هم علفهایی که بیخودی آب میخورد، کود میخورد و مزاحم تمرکز این تغذیهی درخت است، آنها را میچیند و هم میدانند که کدام شاخههای زیادی هستند، سراغ همانها میروند. نوک بعضی از شاخهها را میزنند، بعضی را از اصل میزنند. ولی این به اصطلاح سبک کردن، بار را روی زمین گذاشتن، اضافات را زدن برای این است که حاصل بهتر و رشد بیشتری داشته باشد.
چه زمانی تزکیه واقع میشود؟
پروردگار متعال انسان را متوجّه میکند «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً»[۴] تعبیرات خیلی زیبا و لطیفی به تناسب، آیه به آیه آدم وقتی ملاحظه میکند، همه جای این قرآن به هم پیوسته است، این معجون عجیبی است، همه به هم ارتباط دارد. انسان باید رشد کند، کمتر از دانه نباید باشد منتها رشد دانه از زیر خاک به روی خاک است، ما از این خاکدان باید بالا برویم، از ارضی بودن، از ملکی بودن، به ملکوت باید سر بزنیم، آن حقیقتی که در وجود ما، در کمون ما خدا از خودش قرار داده است «وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی»[۵]. آن یک امر مرموزی است که ما در رشد خود به آن میرسیم و اگر رشید نباشیم، مجاهد نباشیم، فشار نبینیم، صبر نداشته باشیم، استقامت نداشته باشیم و زوائد زندگی را، زوائد کلام را، زوائد امور مختلف، جوارحی و جوانحی را، تخلیهی باطن، تصفیهی جان را در اولویتهای خود نبینیم تزکیه واقع نشده است.
«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۶] بنای کسی بر این باشد که امور زائد زندگی را در درون و بیرون خود از خودش جدا کند، بار خود را سبک کند، «نَجَا المُخَفَّفُونَ»[۷] کسانی که بار آنها سبک است، اینها میتوانند گردنهها را طی کنند و به نجات برسند، ولی بار گناه بازدارنده است، زنجیرهای رذایل بازدارنده است. تا ما این زنجیرها را از خودمان جدا نکردیم، اینها را از پر و بال خود نگسستیم، ما گرفتار هستیم و بالا نمیرویم. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»[۸] اوّل باید این جان پاک را پاک کرد، کلم را باید طیّب کرد وقتی طیّب بود، حالا که عمل آمد تزریق نیرو است بالا میبرد. با براق عمل، راکب که جان انسان است، اوج میگیرد، پرواز میکند، به سوی مقصد اعلی صعود میکند.
خودکشی کردن با غفلت از تزکیه
بنابراین در این سورهی مبارکه، در این آیهی کریمه خدای متعال کلّی قضیه را، راه و مقصد را برای انسان یک جا مشخّص کرده است، نقیض آن را هم فرموده است «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۹] همینطور که حاصل عمر شما با کنار گذاشتن زوائد هوا و هوس و گناه و رذیلت و تعلّقات حاصل میشود، اگر این نبود، شما نه تنها بالا نمیروید بلکه خود را دفع میکنید. «دَسَّ» پوشاندن است. آن آیهی کریمه دارد «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ …أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ»[۱۰] آنجا سر از خاک بیرون زدن بود و در فضای آزاد بالا رفتن به سوی حاصل دادن بود، مثمر شدن بود، ولی اگر این تزکیه نبود در خاک فرو رفتن است. آدم خودش را زنده به گور میکند. این فشار قبری هم که است اینها واقعیّات وجودی خود آدم است، آدم اینجا برای خودش قبر درست کرده است «یَدُسُّهُ» او دسیسه کرده است، او خودش را مدفون کرده است، رشد او رشد ارتقایی نبوده است، سیر سقوطی و نزولی بوده است «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۱۱].
بنابراین تزکیه راه نجات است و غفلت از تزکیه هم خودکشی است، خود مدفون ساختن است. آدم خودش را زنده به گور میکند و زندگی او در واقع گورستان است. همینطور که مدفونین در گور هیچ تحرّکی ندارند، رشدی ندارد، توسعهی در وجود ندارند، آدمی هم که خودش را تزکیه نکرده است، او زندگی را برای خودش یک قبرستانی کرده است، یک قبری برای خودش درست کرده است، هیچ رشدی ندارد، بالا نمیرود.
حالا این را ما چگونه میتوانیم پیاده کنیم؟ آیات مختلف قرآن کریم آمده این کلّی را مشخّص کرده است که یکی از آن جبهههایی که آن کلّی را جزئی کرده و تزکیه را به صورت برنامه در آورده است، این آیات کریمهی سورهی مبارک مؤمنون است که مثل همان جا گفته است آنجا گفت: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۱۲]، اینجا هم فرمود: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ»[۱۳] معلوم میشود آن کسانی که تزکیه میکنند همین مؤمنون هستند، آن وقت باید صفات بعدی را بررسی کنیم.
مؤمن واقعی کیست؟
در مورد مؤمن هم معرکهآرایی است، فحول از علمای ما، مفسّرین ما، اخلاقیّون ما در اینکه ایمان چیست؟ آیا ایمان عقیده است؟ ایمان علم است؟ ایمان گرایش است؟ ایمان محبّت است یا ایمان یک مجموعهای است که عمل هم در آن نهفته است؟ بر حسب روایات فرمودند «الایمان اعتقادٌ بالجَنان وَ اقرارٌ بِاللسان وَ عَملٌ بِالارکان»[۱۴] اقرار زبانی و عمل جوارحی و جوانحی و بستن قلبی، اعتقاد به جنان. آدم خودش را به جایی وصل میکند، یک تکیهگاهی، بستگی به یک جایی پیدا میکند که این عقیده میشود. اگر دل خودش را بست و از این بستگی یک تحرّکی در اعضا و جوارح و یا در فکر و تعلّقات انسان پیش آمد و انسان را کنترل کرد و مسیر را مشخّص کرد، در زبان هم اقرار کرد این آدم، آدم مؤمنی است، این ایمان ایمان کاملی است.
امنیّت و آرامش داشتن با ایمان
بعضی میگویند نه، ایمان همان باور است، همان رسیدن به یک چیزی است، همان چیزی که از حضرت آیت الله جوادی أعطاء الله عمرهُ الشّریف نقل کردید، آقای رضا زاده نقل کردند و بزرگان دیگر هم مطرح فرمودند ایمان یک چیزی است که برای انسان امن میآورد، آرامش میآورد، سکون میآورد. اگر صرف اعتقاد باشد امّا انسان وقتی وسوسه میشود، در درون خودش هیچ امنیّتی ندارد. گرفتار دغدغه میشود، با یک نگاهی زانوی او میلرزد، این خیلی ناامن است، میشود آن را به هم ریخت، میشود برای آن آشوب درونی به وجود آورد؛ با یک حرفی از این رو به آن رو میشود، با یک نگاهی وضعیّت او به هم میخورد، با یک وعدهای، با یک تهدیدی تغییر میکند. این کسانی که آرامش ندارند، این کسانی که همیشه در حال انفعال هستند، فعّال نیستند، با پول میشود تحت تأثیر شهوت قرار میگیرد، تحت تأثیر قدرت قرار میگیرد. اینها ایمان ندارند، برای اینکه ایمان آن است که برای انسان امن میآورد، آرامش میآورد.
ایمان حاصل عمل صالح
ایمان از همان امن است، از نظر خانوادهی لغتی از همان امن است و ایمان چیز امنیّتآوری است. اگر اینطور باشد باید بگوییم ایمان با یقین مقبول است. آدم به یک چیزهایی یقین دارد ولی نمیخواهد باور کند. یعنی هم فکر رسیده باشد و هم دل پذیرفته باشد. مجموعهی آن آگاهی با این پذیرش ایمان میشود. و اگر انسان از نظر علمی رسید و از نظر قلبی پذیرفت، هضم کرد جزء وجود او شد، نمیتواند عمل نکند، ثمرهی ایمان عمل است. لذا قرآن کریم هم همه جا «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۱۵] دارد.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[۱۶] ایمان عمل صالح را حاصل میدهد. عمل صالح میوهی ایمان است. اگر ایمان در وجود انسان واقعیّت داشته باشد، انسان از نظر علمی رسیده باشد و از نظر احساسی و قلبی قبول کرده باشد، متعهّد شده باشد، به عهده گرفته باشد یک چنین چیزی را میشود ایمان نامید. ولی مرحوم خواجه نصیر طوسی، مرحوم سیّد علی خان مدنی، بزرگان دیگر از قدیم اختلافات زیادی در حقیقت ایمان دارند، ولی اگر اینطور گفته شود قاعدتاً یک جامعی است و با لفظ ایمان که از امن است میسازد. این آیهی کریمه هم برای آدم خیلی رخ میکند «الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».[۱۷]
[۱]– سورهی بقره، آیه ۲٫
[۲]– سورهی شمس، آیات ۹ و ۱۰٫
[۳]– همان، آیه ۹٫
[۴]– سورهی نوح، آیه ۱۷٫
[۵]– سورهی حجر، آیه ۲۹ و سورهی ص، آیه ۷۲٫
[۶]– سورهی شمس، آیه ۹٫
[۷]– مکارم الأخلاق، ص ۴۴۰٫
[۸]– سورهی فاطر، آیه ۱۰٫
[۹]– سورهی شمس، آیه ۱۰٫
[۱۰]– سورهی نحل، آیات ۵۸ و ۵۹٫
[۱۱]– سورهی شمس، آیه ۱۰٫
[۱۲]– سورهی شمس، آیه ۹٫
[۱۳]– سورهی مؤمنون، آیه ۱٫
[۱۴]– مصباح الشریعه / ترجمه مصطفوى، متن، ص ۴۲۶ .
[۱۵]– سورهی بقره، آیه ۸۲٫
[۱۶]– سورهی نحل، آیه ۹۷٫
[۱۷]– سورهی رعد، آیه ۲۸٫
پاسخ دهید