حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۸:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مدرس ۷ حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- تفاوت حرکت انسان در زندگی بر طبق رضای خدا یا رضای شیطان
- متعدّدی شدن مشیء به سه حرف جر در قرآن کلام و تفاوت معنای آن
- تفسیر تعبیر ذلول در مورد زمین
- مسلّط بودن انسان بر زمین
- به رخ کشیده شدن ضعف انسانی توسّط خدا
- دو انگیزهی آدم مغرور و متکبّر
- نفی هر دوی این انگیزهها توسّط خدا
- انسان مالک امور ذهنی خود
- سرمست بودن انسان مرح بر روی زمین
- کوچک بودن انسان در برابر زمین و اجسام درون آن
- توجّه دادن انسان به ضعف خود
- مرح و مصادیق آن
- علّت بیان اثر مرح در کلام خدا
- اختیاری بودن آثار رذایل اخلاقی
- توجّه دادن انسان به مریضی روحی
- علّت گوناگون بودن حالات انسان در مواقع مختلف
- نفی جبر
- اهمّیّت با رویه حرف زدن
- وجوب روزه
- اهمّیّت حکمت
- رابطهی عقل و وحی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
تفاوت حرکت انسان در زندگی بر طبق رضای خدا یا رضای شیطان
پروردگار عزیز ابتدا در این آیات به صورت کلّی مظاهر شرک را بیان فرمود: «لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً»[۱] آخر آن هم باز بعد از این آیه به آن اوّل برمیگردد؛ این وسط هم مظاهر شرک است یا شرک در اطاعت است. کسی عاقّ والدین بشود، فرمان خدا را اطاعت نکرده است، کسی زنا بکند فرمان خدا را اطاعت نکرده است، شرک است. خوردن مال یتیم هم همینطور است. آن کسی که مطیع خدا نیست، مطیع شیطان است؛ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ»[۲] آنجا عبادت شیطان، همان اطاعت شیطان است. انسان در زندگی یا طبق رضای خدا حرکت میکند یا طبق رضای هوا که مورد توجّه شیطان است ومنطبق با وسوسههای شیطان.
متعدّدی شدن مشیء به سه حرف جر در قرآن کلام و تفاوت معنای آن
تعدادی از مظاهر شرک به عمل برمیگشت؛ اینجا هم باز مشیء یک کار است، یک عمل است. «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً»[۳] اینکه مشیء انسان روی زمین خدا هون نباشد، مقابل هون باشد. هون حالت نرم و سبک ولی مقابل آن مرح است. آن که گفته است: شدّت فرح، دقیقاً مقابل آن هون قرار میگیرد. آن وقت عجیب این است که -حالا این نکتهای را که حضرت عالی گفتید برای من انتقالی پیش آمد- مشیء با سه حرف جر در قرآن کریم متعدّدی شده است. یکی اینجا که فیه است؛ در سورهی لقمان عَلَی است و در سورهی مبارکهی حدید به است. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ»[۴] مشیء بهِ داریم. مشیء عَلَی داریم و مشیء فی داریم. هر کدام از آنها یک نکتهای دارد. آنجا که مشیء عَلیَ گفته است بندهای که حالت او، حالت بندگی است، در واقع تجلیّات خدا در وجود او است، «سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ»[۵] اینها برای تو است. «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ»[۶] اینها برای خود تو است تو بر اینها استعلاء داری. این استعلاء، استعلای مجاز است؛ خدای متعال اصلاً برای تو خلق کرده است امّا اینجا که حالت مرح دارد، هیچ نرمشی ندارد، خود را سفت کرده است، محکم کرده است، در اینجا این اصلاً از زمین خارج نشده است، هنوز در بستر زمین است، هیچ استعلایی ندارد. این بر خلاف آن چیزی است که فکر میکند؛ آنجا چون خود را ضعیف میدید، موهون میدید، برای خود چیزی قائل نبود، خدای متعال زمین را برای او…
تفسیر تعبیر ذلول در مورد زمین
در سورهی مبارک تبارک هم است که «جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً»[۷] این تعبیر ذلول خیلی عجیب است؛ مثل مرکبی که در اختیار آدم است؛ این هم میگویند جز موجودات علمی قرآن است که این اشعار به حرکت زمین دارد، مرکب تو است در حالی که حرکت میکند، در این حرکت خود برای تو رام است؛ با اینکه حرکت سریعی هم دارد، تو نمیافتی. او ذلول تو است، نرم تو است. کسی که بندگی خدا را بکند، زمین مرکب راهوار و در اختیار او است، تحت تسلّط او است. امّا کسی که مرح دارد، دارد در بستر زمین خفه میشود. اصلاً داخل زمین است، این هیچ وقت نمیتواند به آسمان برود، این همیشه داخل زمین است.
مسلّط بودن انسان بر زمین
این نکتهای بود که من از این تقسیم کار شما به این جهت منتقل شدم و دیدم این آیات عجب تناسبی با همدیگر دارد؛ در آن آیهی کریمه سورهی مبارکهی حدید هم که «تَمْشُونَ بِهِ»[۸] است، آن دیگر حاقّ این قضایا است. کسی که عباد الرّحمن است منشأ آن، یعنی مجرا و مجلای او تقوای الهی و ایمان به رسول الله است. اگر این باشد دیگر خود نیستی. «تَمْشُونَ بِهِ» تو نمیروی، ما تو را میبریم. آنجا یک بُعد از عظمت و امتیاز بندگی را در سورهی لقمان مطرح کرده است که تو بر زمین مسلّط هستی، این اصلاً برای تو است، تو بر آن سوار هستی. در سورهی حدید میگوید: اصلاً بالاتر از این است؛ نه تنها زمین برای تو است، همه چیز برای تو است، اصلاً تو خودت نیستی، خدا همه کارهی تو است، او دارد تو را میبرد. بالاتر از قدرت خود میتوانی پرواز بکنی، پیش بروی. امّا اینجا تعبیر فی را دارد این نشان میدهد که انسان متکبّر نمیتواند هیچ فاصلهای از زمین بگیرد. موجود زمینی است، آسمانی نیست و علوّ و اعتلایی هم برای او نخواهد بود. «فِی الْأَرْضِ».
به رخ کشیده شدن ضعف انسانی توسّط خدا
نکتهی دیگر این است که خدای متعال در این آیه کریمه دو چیز را به عنوان توجیه آن نهی مطرح فرموده است؛ یکی «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ»[۹] تو که بر زمین احاطه نداری، زمین بر تو احاطه دارد. تو نمیتوانی این را به هم بریزی. یکی این است که ضعف انسانی را که خود را قوی میبیند، خود را بزرگ میبیند، خدای متعال ضعف او را به رخ او میکشد. تو عاجز هستی، تو نمیتوانی زمین را به هم بریزی. خرق را هم… خرق هم پاره کردن است، هم به هم ریختن است و استعمال لفظ در اکثر از معانی زیباییهایی دارد، اینجا هم یکی از آنجاها است که هم زمین حجاب است تا مادامی که مرح هستی نمیتوانی این حجاب را.. «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَهً ً لَها»[۱۰] تو از این زینتها از، این پیرایهها نمیتوانی عبور بکنی، پسِ پردهی این پرده را هم نمیتوانی درک بکنی. از یک جهت عالم هم نظامی دارد؛ با خواست تو، بزرگ بینی تو که نمیتوانیم بساط این…
دو انگیزهی آدم مغرور و متکبّر
نکتهی دیگری که به نظر میرسد آدم مغرور یا متکبّر دو انگیزه دارد؛ یکی جهانگیری است میخواهد همه چیز… سعهی شخصیت داشته باشد، همه جا برای او باشد. گویا همه جا است. وسعت وجودی خود را، وسعت شخصیتی خود را، منظور کرده است. یکی هم تفوّق است. آدمی که متکبّر است، خود را برتر میبیند. خدا هر دو جهت را اینجا گنجانده است؛ یعنی آن حالت روانی یک آدمی که مشیء مرحی دارد، حالت روانی او، یکی توسعهی قدرت، شهرت، ثروت به وسعت زمین. یکی هم توفّق است، میخواهد بالا برود، دیگران نسبت به او پایین باشند.
نفی هر دوی این انگیزهها توسّط خدا
خدا هر دو را نفی میکند. میگوید: نه تو میتوانی زمین را تحت تأثیر خود قرار بدهی و هر قدر هم بلند بشوی این ارتفاع تو، ارتقای تو، در حدّ یک کوه نیست. اینطور نیست که طول تو به این کوه برسد. هم مسئلهی ترقّص را، هم مسئلهی افزونطلبی را، هر دو را خدای متعال در اینجا آب پاکی به دست آدم اینطور میریزد که تو با دو انگیزه داری این کارها را میکنی ولی هر دو تیر به تاریکی انداختن است که هیچ کدام از اینها در دسترس نخواهد بود.
انسان مالک امور ذهنی خود
مطلبی هم که برادرهای قبلی از علّامهی طباطبایی فرمودند و آقای سلطانی هم توضیح دادند و در بیان حضرتعالی هم فی الجمله آمده است، آن این است که ریاست، مالکیّت و امثال اینها حتّی همسر داشتن، برده داشتن همهی اینها یک ارتباطاتی است که قراردادی است. ما یک چیز موهون محض داریم، یک چیز اعتباری داریم که عقلا این را اعتبار کردند، قرارداد کردند و پشتوانهی آن هم به یک جاهایی وصل میشود. انسان آن را که میتواند مالک آن باشد، یک چیز واقعی و حقیقی است که در خود او است. انسان مالک امور ذهنی خود است. در آنجا کن فیکون هم است. شما همین الآن میتوانید گنبد حضرت امام حسین (علیه السّلام) را تا اراده کردید، در ذهن خود خلق میکنید ولی تا ذهن شما به یک جای دیگر میرود (اگر نازی کند در هم فرو ریزد) آن را که تحت تأثیر واقعیت شما است، ارادهی شما آن را ایجاد میکند یا آن را نابود میکند آن واقعیت خود شما است ولی ورای آن، آنچه که شما در آن نقش ندارید، این ارتباطات یا اعتباری است، قرارداد است، تخیّل است، وهم است.
سرمست بودن انسان مرح بر روی زمین
و انسان که در روی زمین مرح دارد -همان تعبیر خوبی که کردید- سرمست است، سبک سر است، سبک سری برای این است که مغز انسان خالی است «إِنَّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً»[۱۱] کسی به اتّکای وحی یا به اتّکای عقل حرکت میکند این طوفانی نیست، این همجی نیست که باد این طرف و آن طرف ببرد. امّا حرکت کسی، حرکات کسی، سکنات او، سکوت او، حرف او، مبنا ندارد، همهی آنها موجی است، هیچ کدام از آنها برنامه ندارد، روی نظام عالم نیست. خوب این چه قراردادی آن باشد، چه اعتباری باشد، ربطی به تو ندارد، واقعیت تو که این را دارا نیست. لذا چیزی را که تو نداری و فکر میکنی داری و همین باعث میشود که سرمست میشوی. سبک سر میشوی، حرکات سخیفی انجام میدهی به گونهای که وقتی راه میروی همه احساس میکنند که تو خود را گرفتی.
کوچک بودن انسان در برابر زمین و اجسام درون آن
این هم یک نکتهای است که حضرت حق سبحانه و تعالی انسان سبک سر را متوجّه به واقعیت کرده است؛ این زمین در درون تو نیست، کوه هم در درون تو نیست. این اعتلای تو در زمین… تو در زمین هستی، او که در تو نیست. نه کوه در وجود تو است، نه زمین در وجود تو است. تو هستی که تحت تأثیر اینها هستی. واقعیت این است. این هم یک نکتهای است که میشود روی آن تأمّل کرد.
توجّه دادن انسان به ضعف خود
«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ»[۱۲] خدای متعال خیلی به بندهی خود محبّت دارد، میخواهد او را تکان بدهد. یعنی هیچ تلاشی نکن، یعنی به هیچ قیمت تو نمیتوانی این کار را بکنی. داری خود را هدر میدهی، خود را خسته میکنی. «إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ َ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً» نه قدرت خرق زمین را داری، این زمین است که تو را در آغوش خود گرفته است، یک روزی هم در کام خود میکشد و تو بر این زمین هیچ نمیتوانی کاری… اوضاع زمین را به هم بریزی یا این پرده را از خود کنار بزنی. اگر تو غیر الهی باشی، استحکام این کوه که از تو بیشتر است. بنابراین نه این صلابت را میتوانی پیدا بکنی نه این ارتقاء و… هرگز هم از تو ساخته نیست این کارها را بکنی. اینجا خدای متعال به بلیغترین وجه انسان را متوجّه ضعف خود، مقهوریّت خود؛ تو قاهر نیستی، تو مقهور هستی و تو بر زمین نیستی در زمین هستی. خدای متعال در اینجا هر دو جهت را تفهیم فرموده است و خواسته با بیانی هم بگوید که انسان حقارت خود را، ذلّت و ضعف خود را با یک شوکّهای که بر او وارد میکند متوجّه بشود.
مرح و مصادیق آن
امّا مرح -همانطور که آقای رضا زاده فرمودند- از نظر لغت و مفهوم، به معنی تکبّر نیست. امّا آن آیه «القُرآن یُفَسِّر بَعضُهُ بَعضا» که خدا «کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ»[۱۳] را دوست ندارد؛ این آیه هم میگوید: «وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» بعد هم ضعف بشر را که هرگز تو قاهر بر زمین و کوه نیستی و خواست خود را نمیتوانی بر اینها تحمیل بکنی، نشان میدهد که این را با یک کسی میگوید که مرح او حاکی از یک خیلاء است، یک توهّمی است که نسبت به خود پیدا کرده است و خود را بزرگ میبیند لذا سرمست است، اعتنایی به دیگران نمیکند. آدم سرمست حسابی برای کسی باز نمیکند. خود او هیجان دارد. حالا رقص است ممکن است یک مصداقش آن باشد، ما هیچ دلیلی بر این نداریم ولی آیا این هم منتفی است؟ نه، آدمی که حالت عادی ندارد، حالت او حالت هیجانی است، نامتعادل است، یک وجه او این است که وقتی راه میرود، پاهای خود را قرص و محکم روی زمین میزند، این شانههای خود را بالا میگیرد، نگاه او یک طوری است که گویا از اطرافیان خود توقّع دارد در برابر او تواضع بکنند؛ همهی آن چیزی که انسان را از مسیر متعارف خارج میکند و یک حالت نامأنوسی که بشر دوست ندارد، برای او پیش میآورد همهی اینها همان مرح است، از مصادیق مرح میتواند باشد. رقص است، قیافه گرفتن است، ژست گرفتن است. نوعی راه رفتن است همهی اینها میتواند باشد.
علّت بیان اثر مرح در کلام خدا
مطلب دیگر این است خداوند متعال -حالا این نکتهای بود باز ما استفاده کردیم و ابتکار بود نکتهی بدیعی بود که به ذهن شما آمده بود- چرا اثر را گفته است؟ میخواهد تکبّر را نفی بکند نفرمود که: تکبّر به خرج ندهید، فرمود: «لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» این مرح میوهی آن است. مرح اثر آن است. چرا اینجا خدای متعال با معلول برخورد کرده است، علّت را بیان نکرده است؟ یک وجه ممکن است همین باشد که شما بیان کردید، بالاخره آن که ما مالک آن هستیم اوّل خود ما هستیم. ما که نمیتوانیم حسد نداشته باشیم، ما که نمیتوانیم تکبّر نداشته باشیم، این جزء امور اختیاری ما نیست. امّا «إِذَا حَسَدْتَ فَلَا تَبْغِ»[۱۴] اگر دیدی پیشرفت دوست خود، همسایهی خود، فامیل خود را دوست نداری، خوب این را تحمّل بکن، یک آتشی در درون خود تو است، بیرون را نسوزان. نرو برای او پرونده درست بکن، برای زوال نعمت او کار نکن. حسد را جزء اختیارات انسان نیست، تکبّر هم اینطور است. یعنی ابتدائاً هیچ کدام از رذایل اخلاقی در حیطهی اختیار ما نیست که متعلّق تکلیف قرار بگیرد. آن که متعلّق تکلیف است آن چیزی است که ما به آن قدرت داریم. لذا این مشیء، مشیء با آن صفت، این جزء مقدورات ما است، و متعلّق تکلیف میتواند باشد.
اختیاری بودن آثار رذایل اخلاقی
و اگر انسان در عمل گناه را ترک بکند، خدا باطن او را اصلاح میکند؛ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[۱۵] یکی این نکته است که این نکتهی جالبی است و واقعبینانه هم است حرص است، حسد است، تکبّر است، اینها اصول کفر هستند. کفر از اینها ناشی شده است. اینها منشأ هستند. اینها مایه هستند و هیچ کدام از اینها اختیاری نیست. غیر اختیاری است امّا آثار آن اختیاری است. گرسنگی اختیاری انسان گرسنه نیست. ولی روزه میگیرد غذا نمیخورد، گرسنگی را تحمّل میکند این اختیاری او است، آنجا هم همینطور است؛ یک حالتی برای شما پیش آمد، این را به بیرون بروز ندهید، خود را کنترل بکنید و اسیر آن میل درونی خود نشوید. در عمل اطاعت از هوا نکنید، در آن که در توان شما است.
توجّه دادن انسان به مریضی روحی
یک نکتهی اخلاقی دیگر هم این میتواند باشد که منافاتی هم با این ندارد و آن این است که انسان همین طور که در بیماریهای جسمی تا یک اثری بیاشتهایی پیدا میکند، یبوست پیدا میکنند میگویند: به سرعت به دکتر برو، ممکن است گرفتار بیماری صعب العلاجی شده باشی. خداوند متعال با کمترین بروز میخواهد آدم حسّاس بشود و اجازه ندهد که این توسعه پیدا بکند و عمیق بشود، ریشهدار بشود، دیگر آدم نتواند این را معالجه بکند.
علّت گوناگون بودن حالات انسان در مواقع مختلف
لذا کسی خدمت اما زین العابدین (علیه السّلام) آمد عرضه داشت: یابن رسول الله من نگران نفاق در خود هستم. حضرت فرمودند: چرا؟ عرض کرد برای اینکه خدمت شما که هستم، خیلی حال خوبی دارم دنیا برای من کوچک میشود، رغبت من به آخرت زیاد میشود، خدا در نظر من بزرگ میشود. وقتی پیش این خلق الله میروم، انگار پیش شما نبودم. این رنگ به رنگ شدن نفاق است دیگر؛ پیش شما یک نوع هستم، پیش مردم یک نوع دیگر هستم و این خیلی خوب است که آدم به خود دقّت داشته باشد و پیش طبیب برود. این اثر او را وادر میکند ریشهیابی بکند، علّت را پیدا بکند. حضرت فرمودند: نه، یک چنین سؤالی را از جدّ من رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کردند و پیغمبر خدا فرمودند: قلب را که قلب گفتند برای همین است. حال آدم یکنواخت نیست، نفاق آن است که پیش من که آمدی آن که میگویی، خلاف باطن تو باشد و الّا پیش من ظاهر و باطن تو همین است. آنجا هم که میروی… نفاق نیست، این دگرگونی است. تغییر حالت است، در شرایط مختلف حال آدم تغییر میکند.
نفی جبر
در ذیل آیهی کریمه یا ذیل نیست خود آن مستقل است که هر کدام از اینها «کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ»[۱۶] در این هم باز لطایفی است. یکی این است که همینطور که دوستان اشاره کردند نفی جبر است. خدا اجلّ از این است که چیزی مبغوض او باشد، مکروه او باشد، کراهت از حرمت تا کراهت ظاهری همه را شامل میشود همینطور که رجحان هم همینطور است از الزام فرضیهای گرفته است تا مستحبّات را بگیر. مکروه در اینجا مکروه اصطلاح فقهی نیست، مکروه لغوی است. مکروه مفهومی است. مکروه مفهومی شامل محرّمات هم میشود؛ چیزی است که خدا این را دوست ندارد، مکروه در برابر محبوب است. یعنی «لا یُحِبُّ» خدا این را دوست ندارد. این مقابل چیزی است که دوست داشته باشد، این مکروه است. خوب این نشانهی یک امر عرفانی است. نفرمود: این کارها را بکنید خدا جهنّم میبرد. خدا دارد با ما دوستی میکند. شما بندهی من هستید، اثر من هستید، نباید چیزی که پیش من مکروه است، من دوست ندارم چرا این کار را انجام میدهید. بیان خیلی بیان سازنده و عرفانی است. عوض تهدید به جهنّم، تهدید به خوش نیامدن، مکروه بودن پیش خدا، من این کار را دوست ندارم. چیزی را که خدا دوست ندارد، نباید آدم انجام بدهد.
اهمّیّت با رویه حرف زدن
نکتهی دیگر این است که این «عِنْدَ رَبِّکَ» گفته است. این «کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ»؛ یعنی (تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز) آن چیزی نیست که پیش تو باید بتوانی این را جبران بکنی. تو عملی که انجام میدهی، همهی اعمال تو را من میگیرم پیش من است، بدی پیش من نگذار، میماند. تا آدم از خود جدا نکرده است… میگوید: تا آدم حرف نزده است، حرف در اختیار آدم است. ولی وقتی حرف زدی تو اسیر حرف خود هستی. آثار حرفت تو را اسیر میکند. بنابراین بدون رویه حرف نزنیم تا حرف نزدید، مالک حرف خود هستید. ولی وقتی حرف زدید، مملوک حرف خود هستید، دیگر آن را هیچ کاری نمیتوانید بکنید. این هم یک نکته است. پروردگار متعال ما را هشدار میدهد اینطور نیست که یک کاری کردید، در محدودهی خود کردی تمام شد رفت. این کار تو پیش من است. «سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ» خیلی بد است که آدم پیش خدای خود، مولای خود، یک رسوایی سپرده باشد، یک فضاحت سپرده باشد. «سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ».
– این هم باز از آن نکاتی است که قاعدتاً باید شما میگفتید ولی نگفتید. «ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ»[۱۷] بله پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مقام معلّمی خود مأمور است که در دو بخش تعلیم بدهد. یکی کتاب، یکی حکمت؛ «و َ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ»[۱۸] قاعدتاً کتاب «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ»[۱۹]، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ»[۲۰]، «إِنَّ الصَّلاهَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنینَ کِتاباً مَوْقُوتاً»[۲۱] عرایض تعبّدیّات است، اینها کتاب است. آنچه را که پروردگار متعال فرض میکند، الزام میکند «کُتِبَ» یعنی تمام شد، دیگر جای چون و چرا نیست.
وجوب روزه
روزه چیزی نیست، اگر خدا واجب نکرده بود، ما یک عملی را به عنوان روزه از یک ساعتی تا یک ساعتی، نه چیز را بر خود قدغن بکنیم. آن روزهی طبّی و اینها این روزه نیست. اصلاً محدودهی آن، آثار فقهی آن، محدودیّتهای آن با آن فرق میکند. لذا روزه یک عمل تعبّدی است، صرفاً هم به اعتبار شارع است. به هیچ کسی هم ربطی ندارد. خوب در ادیان قبلی در ۲۴ ساعت… در اوّل اسلام هم همینطور بوده است همین افطار که میشد اگر نمیخورد دیگر حقّ خوردن نداشت که جریان خندق دارد که سلمان مدهوش شد، چون خسته بود، موقع افطار بیدار نبود، به خواب رفت نخورد؛ هم کار میکند، هم گرسنه است. آن موقع خدای متعال «حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ»[۲۲] این تخفیفی برای اینها بود.
اهمّیّت حکمت
در ادیان قبلی روزهها سختتر بود. به اعتبار شارع است دیگر. هر طور خواست اعتبار میکند. تعبّد تشریع به ید معتبر است، به ید شارع مقدّس است امّا حکمت چیزی است که زمان و مکان ندارد. این چیزی است که عقل با کمک وحی میتواند کشف بکند. هر حکمتی را عقل هم متوجّه نمیشود امّا وقتی شارع مقدّس آمد عقل را شکوفا کرد معلوم میشود این یک امر لازمی برای همهی زمانها و همهی مکانها است. لذا در هیچ دینی هم کم و زیاد نمیشود، نسخبردار نیست، تغییر بردار نیست. حکمت یکی از این جهت که این فراتر از الزامات و تعبّدیّات است، عقل این را میفهمد. یکی هم از این جهت که یک چیز محکم تغییر ناپذیر است. در همهی زمانها و در همهی مکانها این بوده است و خواهد بود. لذا عاقّ والدین زمان برنمی دارد. محیط جغرافیایی بر نمیدارد. زنا هم همینطور است. خوردن مال یتیم همینطور است. اینها نسبی نیست، اینها عقلی است، فطری است و انسانها همه به این اذعان دارند.
رابطهی عقل و وحی
از این جهت خدای متعال هم وحی را فرموده است: «أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَهِ»[۲۳] این حکمت بودن آن منطبق عقل است ولی هر چیزی که عقلی است، عقل بدون کمک وحی معلوم نیست به آن درک بکند یا اینکه متوجّه بشود. ممکن هم است درک بکند ولی اصلاً فضا پیش نمیآید تا اینکه روی این تأمّل بکند و فکر بکند. وقتی شارع فرمود آدم برمیگردد میبیند در خود او هم… اگر شارع هم نفرماید، یک چیزی است که بشر باید به این پایبند باشد.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ الطَّاهِرینَ».
پایان
[۱]– سورهی اسراء، آیه ۲٫
[۲]– سورهی یس، آیات ۶۰ و ۶۱٫
[۳]– سورهی لقمان، آیه ۱۸٫
[۴]– سورهی حدید، آیه ۲۸٫
[۵]– سورهی ابراهیم، آیه ۳۳٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۲۹٫
[۷]– سورهی ملک، آیه ۱۵٫
[۸]– سورهی حدید، آیه ۲۸٫
[۹]– سورهی اسراء، آیه ۳۷٫
[۱۰]– سورهی کهف، آیه ۷٫
[۱۱]– سورهی مزمل، آیه ۵٫
[۱۲]– سورهی اسراء، آیه ۳۷٫
[۱۳]– سورهی حدید، آیه ۲۳٫
[۱۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۵۵، ص ۳۲۰٫
[۱۵]– سورهی عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۱۶]– سورهی اسراء، آیه ۳۸٫
[۱۷]– سورهی اسراء، آیه ۳۹٫
[۱۸]– سورهی آل عمران، آیه ۴۸٫
[۱۹]– سورهی بقره، آیه ۲۱۶٫
[۲۰]– همان، آیه ۱۸۳٫
[۲۱]– سورهی نساء، آیه ۱۳۰٫
[۲۲]– سورهی بقره، آیه ۱۸۷٫
[۲۳]– سورهی اسراء، آیه ۳۹٫
پاسخ دهید