حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۰۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مدرس ۷ حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- مراحل مراقبه در آیات قرآن
- صادق بودن انسان در تمامی مراحل زندگی
- بزرگ شدن حضرت موسی در دامن پروردگار
- دنبال عبد صالح بودن حضرت موسی (علیه السّلام)
- از لوازم انسان مؤمن و متکامل
- نبوّت داشتن حضرت موسی (علیه السّلام)
- تعلیم در سایهی سیر عملی
- لوازم داشتن یک مصاحبت و معلَّم خوب
- دو خصوصیّت در مورد مصاحب خود از دید حضرت موسی (علیه السّلام)
- چگونگی رسیدن به خط کلیم الله
- شرایط دست یافتن به قرب الهی و جلیس بودن در نزد پروردگار
- حاضر شدن با قلب سلیم در پیشگاه حضرت حق
- شناسایی عیوب و رسیدن به قلب سلیم
- همراهی دوست خوب، یکی از راههای انسان برای وقوف به ایرادهای خود
- راه رسیدن به بصیر و صدیق بودن
- بیتفاوت نبودن دوستان نسبت به هم و تذکّر دادن
- استقبال کردن از انتقاد دشمن
- ساخته شدن انسان با دیدن عیبهای خودش در آینهی دشمن
- کمک گرفتن انسان از دیگران برای مبارزه با نفسش
- چگونگی اصلاح نفس و خودسازی انسان
- تربیت انسان در کلاس اتخاذ دوست
- ایمان و معنویت بهشت آدمی است
- مقام امتنان خدا در حق مسلمانها
- مذمّت کردن خدای متعال از تفرقه
- همنشین شدن اخلاق نیک در قیامت با پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه)
- ویژگی خلیل و رفیق صالح
- عطا شدن درجهای در بهشت در نتیجهی اخوت
- حب و بغض فی الله یکی از رشتههای ایمان از دید رسول خدا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»ِ
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ وَ سَیِّدی أَغِثنِی وَ أَدرِکنِی».
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَى رَسولِ الله وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ وَ اللَّعْنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
مراحل مراقبه در آیات قرآن
عرض شد یکی از منازل مراقبه داشتن مصاحب خود، رفیق خوب و همراه خوب و رهیافته است. در این رابطه آیاتی را در جلسهی گذشته با عنایت الهی و از برکات نورانیّت او استفاده کردیم و حاصلش این بود که ما در تمام نمازهای خود از خدای خودمان همراه و هم کاروان طلب میکنیم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»[۱] آدم در خط باشد، با این کاروانها همراه است. کسی در ایّام اربعین بین نجف و کربلا باشد. همهی کسانی که به آنجا میروند با آنها همراه است.
کسی در صراط مستقیم باشد با منعمُ علیهم معیّت دارد. «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[۲] قرآن چهار گروه را منعمُ علیهم معرّفی میکند.
صادق بودن انسان در تمامی مراحل زندگی
آیهی دیگری که خدمت شما قرائت شد «وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینََ»[۳] این هم تصریح داشت که کون و وجود و زندگی انسان قرین با صادق باشد. صادق با کسی که راست میگوید فرق دارد. گاهی مثل «عَمِلَ الصَّالِحاتِ»[۴] و صالح میمانند. کسانی که «صَدَقُوا»[۵] نظر بر حسن فعلی دارند، امّا در صادق نظر بر حسن فاعلی است. کسانی که وجودشان، ذات و گوهرشان جز صداقت چیزی ندارد. اینها هم صدق تکوینی دارند و هم صدق تشریعی دارند. «وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینََ».
بزرگ شدن حضرت موسی در دامن پروردگار
از جریان حضرت موسی کلیم هم استفاده میشود موسی معلَّم الهی بود، قدم به قدم خدا دست موسی را گرفته است. در انعقاد نطقه، در دوران حمل او، تولّد او، افتادن او در آتش بعد افتادن او در آب، افتادن او در دامن دشمنش که به خاطر او ۲۰ هزار کودک را کشته بود که او به وجود نیاید، ولی خدا در دامن خود حضرت موسی را بزرگ کرد.
دنبال عبد صالح بودن حضرت موسی (علیه السّلام)
در جای جای زندگی خود ما دست پنهان و آشکار خدا را میبینیم. این خواستهی حضرت موسی هم جزء همان الهامات و تعلیمات الهی است که دنبال عبد صالحی بود. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا»[۶]، –«فَوَجَدا» به معنی یافتن است- معلوم میشود جستجو میکردند، دنبال او بوده که یافته است. خود این برای ما درس است منتها نحوهی استفاده از دوست را در آیات سورهی مبارکهی کهف ملاحظه کنید،
«فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا … * هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً».
(قرائت آیات ۶۰ تا ۶۷)
حضرت موسی دنبال کسی بود، به او گفته شده بود در مجمع بحرین که علامت آنجا این است که ماهیهای مرده، زنده میشوند. آن عبدی که سراغ او را میگیری میتوانی آنجا پیدا کنی. اینها هم به آنجا رفتند و شمعون که در خدمت حضرت موسی بود، ماهی را انداخت و زنده شود و به دریا رفت، ولی فراموش کرد. خودش هم میگوید: «ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ»[۷] این بود که آنجا متوقّف نشدند، عبور کردند و رفتند و در مسیر حضرت موسی سراغ ماهی را گرفت، گفت: خیلی خسته شدیم، او هم به یاد آورد ماهی داخل آب رفت، معلوم شد همان جا موعد بوده است، این بود که برگشتند. در برگشتن «فَوَجَدا»[۸] با هم دیدند، امّا در همراهی حضرت موسی دیگر شمعون نیست. حضرت موسی به تنهایی از آن عبدی که سراغ او را میگرفت، این درخواست را میکند آیا اجازه میدهی من تابع تو باشم؟! دنبال تو بیایم تا اینکه از آنچه «عُلِّمْتَ»[۹] تو معلَّم هستی، تو شاگرد خدا هستی، برای من همراه جدید رشدی باش.
از لوازم انسان مؤمن و متکامل
این نشان میدهد حتّی شخصیّتی مثل حضرت موسی جزء کلاسهای قرب الهی است، محبّت صالحین، عشق به صالحین، همراه بودن کسانی که ره به سوی خدا پیمودند و به مقصد رسیدهاند، جزء لوازم ایمان مؤمن است، جزء لوازم کمال انسان متکامله است.
نبوّت داشتن حضرت موسی (علیه السّلام)
حالا بحث اینکه آیا حضرت موسی در آن زمان نبوّت داشته است یا نداشته است؟ اگر حضرت موسی نبی بوده، اولوالعزم هم بوده، قهراً غیر او هر کسی است زیر مجموعهی خود حضرت موسی بوده است، چطور به او میگوید: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»[۱۰] اینها جای بحث خود را دارد ولی آنکه مورد نظر است اینکه حضرت موسی هم جویا بود، عطش داشت، از خدا خواسته بود، وعده هم گرفته بود وقتی هم یافت، نحوهی استفادهی آن، این است که انسان با کسی که راه رفته است و به قرب الهی رسیده است، حالا من میخواهم در این خط دنبال او بروم، یعنی تعلیم او تعلیم حرکتی است. «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» اینطور نیست که با همدیگر بنشینیم، نه، تو برو و من را هم با خودت ببر. این راه باطنی است، او رفته است، میداند، او میگوید من هم با تو میآیم. «أَتَّبِعُکَ» هر خطی را تو بروی من هم با تو هستم، تا اینکه به من تعلیم بدهی. این تعلیم نتیجهی عمل است.
تعلیم در سایهی سیر عملی
«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقانا»[۱۱]، «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»[۱۲] این در یک سیر عملی است. سیر عملی اعم از باطنی و ظاهری است. بالاخره یک انگیزهای بود، یک سیری برای حضرت موسی بود که دنبال او برود تا اینکه از آنچه او در باطن عالم معلَّم است، به این هم قبسی، جامی، خمرهای، دریایی نصیب شود.
لوازم داشتن یک مصاحبت و معلَّم خوب
پس یکی این مسئله است که اگر انسان یک عنصر نوری را، صالح را، ره یافته و مقصد رسیده را دید، صرف اینکه انسان بنشیند او حرف بزند دوستی این نیست، مصاحبت یعنی خطی که او میرود، آدم هم با او برود. نکتهی دوم این است که آدم آسودهخاطر باشد که او معلَّم است «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»[۱۳] حضرت موسی اطمینان دارد علم او علم اجتهادی نیست، علم ذهنی نیست، علم نوری است، علم موهبتی است. این ورای این علوم است «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً».
دو خصوصیّت در مورد مصاحب خود از دید حضرت موسی (علیه السّلام)
نکتهی دیگری که در این آیات وجود دارد دو خصوصیّت برای آن مصاحب که حضرت موسی دنبال آن میکرد، خدای متعال دو خصوصیّت غیر از این معلَّم بودن که تعلیم آن هم تعلیم رشد است نه تعلیم ذهنی و اصطلاحاتی نیست. یک نوری بوده که با آن نور انسان به نور الانوار نزدیکتر میشود. آن دو خصوصیّت هم «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»[۱۴] یکی مسئلهی رحمت است، دوم مسئلهی علم است. هر دو از مبداء فیض است، از مجاری نیست. «عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا» او مقام عندیّت داشته است، این رحمت را از مجاری نگرفته است. «مِنْ عِنْدِنا» رحمتی به او رسیده است؛ دوم علمی که دارد علم اکتسابی نیست. علم کتابی و رسمی نیست. بلکه «عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» -حالا قاعدتاً تنوین این «عِلماً» تنوین تفخیم است، نه تنوین وحدت- «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً» این همهی علم او است، این علم الهی است.
- متناسب با «لَدُنَّا» میشود؟
– بله.
چگونگی رسیدن به خط کلیم الله
هم رحمت او رحمت عندی است، هم علم او علم لدی الله است، لدنی است. خدای متعال به امّت مرحومه خط میدهد. اگر بخواهید خط موسی را، خط کلیم اللّهی را طی کنید یا بالاتر از کلیم اللّهی که خدا در مورد حضرت موسی دارد «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»[۱۵] نجی خیلی بالاتر از کلیم است. مقام قربی است که شریک ندارد، به جایی رسیده که کسی آنجا نیست. مراتب بالای توحید است که عموم به آنجا دسترسی ندارند، نجوا در گوشی صحبت کردن است. آدم میخواهد کسی در حرف او سهمی نداشته باشد، با او خلوت میکند و صدای خود را هم بلند نمیکند، آرام در گوش او میگوید.
شرایط دست یافتن به قرب الهی و جلیس بودن در نزد پروردگار
حضرت موسی از نظر قرب شبیه «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى»[۱۶]است که دیگر به آخرین مرحلهی قرب نائل بوده و از اسرار خاص از خود خدا دریافت میکرد. کسی بخواهد این خط را برود که خدا اجازهی شرفیابی به مقام قرب را بدهد، با خدا مأنوس شود، جلیس شود، کلیم شود نجیّ خدا شود، او باید خضری را پیدا کند که از آنجا آمده است و از آن اسرار با خودش آورده است، صاحب سرّ است و معلَّم الهی است.
حاضر شدن با قلب سلیم در پیشگاه حضرت حق
در این کتاب الحقایق فی محاسن الاخلاق که مرحوم علّامه فیض کاشانی (أعلی الله مقامه) همهی نوشتههایی که من با بضاعت و فهم ناقص خود از مرحوم فیض دیدم، الحق و الانصاف از آیات و محکمات شیعه است، چه برکت عمری، چه کتابهای مفیدی دارد. در هر جا قلمی برداشته است نور باریده است. در این کتاب الحقائق بحثی دارد که «الفَصلُ الثَالِث فِی عُیوبِ النَّفس وَ البَصیرَ بها» یکی از وظایف و تکالیفی که انسان دارد این است که با قلب سلیم به پیشگاه خدا برود.
شناسایی عیوب و رسیدن به قلب سلیم
همانطور که در مورد حضرت ابراهیم خدا او را میستاید «إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»[۱۷] بعد هم فرمود: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ»[۱۸] ما باید دنبال ابراهیم برویم. ابراهیم قلب سلیم و منیب داشت، ابواه و حلیم بود، ما هم باید اینگونه باشیم. «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونٌ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»[۱۹] اگر بخواهیم قلب سلیم ببریم باید عیبهای خود را، بیماریهای خود را شناسایی کنیم تا درمان شویم.
همراهی دوست خوب، یکی از راههای انسان برای وقوف به ایرادهای خود
یکی از راههایی که انسان برای وقوف به ایرادهای خودش دارد همراهی دوست خوب است. این عبارات از مرحوم فیض است که از اکبار اخلاقیّون و عرفای ما است. «إِعلَم أنَّ الله إذا أَرادَ بَعَبدٍ خَیراً بَصَّرهُ بِعُیوبٍ نَفسِه»[۲۰] این روایت دارد «إِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَیْراً فَقَّهَهُ فِی الدِّینِ»[۲۱] روایت نبوی است. «وَ زَهَّدَهُ فِی الدُّنْیَا وَ بَصَّرَهُ بِعُیُوبِ نَفْسِهِ» ایشان اختباس از آن حدیث کرده است، فرموده «إذا أَرادَ بَعَبدٍ خَیراً بَصَّرهُ بِعُیوبٍ نَفسِه فَمَن کَمُلَت لَهُ بَصیرَتُه لَم تَخفُ عَلیهِ عیوبُه»[۲۲] بصیرت کسی کامل باشد عیوبش بر او مخفی نخواهد ماند. «وَ إِذَا عَرَفَ العُیوب أَمکَنَهُ العَلاج» آدم تا خودش را مریض نداند که دنبال طبیب نمیرود، دنبال دارو نمیرود، اوّل باید مریضی او محرز شود تا مراجعهی به طبیب و دارو داشته باشد. «أَمکَنَهُ العَلاج وَ لَکِنَّ أَکثَرَ النَّاس جَاهِلُونَ بِعُیوبِ أَنفُسِهِم» اکثر مردم اگر نگوییم همهی مردم الّا «وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور»[۲۳]. «جَاهِلُونَ بِعُیوبِ أَنفُسِهِم یَرَى أَحدَهُم القَذى فِی عِینِ أَخیه وَ لا یَرَى الجِذعَ فِی عینِ نَفسِه»[۲۴] اگر خاشاکی در چشم کسی باشد آن را میبیند، ولی استخوانی در چشم خودش نمیبیند.
راه رسیدن به بصیر و صدیق بودن
«فَمَن أَرَادَ أَن یَقِفَ عَلَى عیبِ نَفسِهِ فَلیَطلُب صَدیقاً صَدوقا بَصیراً مُتَدیِّناً فَیَنصَبَهُ رَقیباً عَلَى نَفسِه» میفرمایند: اگر کسی تصمیم گرفته باشد، عزم بر این داشته باشد که عیبهای خود را کشف کند، او باید یک صدیقی را که صدوق هم باشد، علاوه بر رفیق بودن صدوق هم باشد. علاوه بر صداقتش بصیر هم باشد، بتواند عیب را تشخیص بدهد و عیب آدم را بفهمد و متدیّن باشد، این را بر خودش رقیب نصب کند –رقیب یعنی مراقب- از دوست خودش بگوید که حواست به من باشد. خدایی نخواسته نکند که من به اشتباه بروم، کار خطایی انجام دهم، نکند عیبی در من باشد که خودم متوجّه نباشم.
«فَیَنصَبَهُ رَقیباً عَلَى نَفسِه» آن را مراقب بر خودش قرار بده. «لِیُرَاقِبَ أَحوَالَهُ وَ أَفعالَه» او نه اینکه باید بر کارهای ظاهری مراقبت داشته باشد، بلکه مراقب حالات خود هم باشد. هم به احوال حالت رصد کردن داشته باشد و هم به افعال خود.
بیتفاوت نبودن دوستان نسبت به هم و تذکّر دادن
«فَمَا یَکرَهَهُ مِن أَخلاقِهِ وَ أَفعالِهِ وَ عُیوبِهِ البَاطِنَه وَ الظَّاهِرَه یُنَبِّههُ عَلَیه» هر کجا دید حال بدی دارد، صفت بدی دارد، کار بدی دارد او را بیدار کند. این یک راه است که آدم دوست بصیری داشته باشد که مرآت او باشد. «الْمُؤْمِنُ مِرْآهُ الْمُؤْمِنِ»[۲۵] با هم تعهّد کنند که نسبت به همدیگر بیتفاوت نباشند. به تعارف و ظاهرسازی زندگی خود را سپری نکنند، حواسشان به یکدیگر باشد، هر کجا دیدند مشکلی برای هم پیش آمده است تذکّر دهند.
استقبال کردن از انتقاد دشمن
یک راه دیگری هم که برای همه عمومیتر است، میسور است، اینکه عیبهای خودش را از زبان دشمن خود دریافت کند، آدم اگر بصیر باشد از انتقاد دشمن استقبال میکند. هم در مورد دوست دارد که «أَحَبُّ إِخْوَانِی إِلَیَّ مَنْ أَهْدَى إِلَیَّ عُیُوبِی»[۲۶] این امتیاز دوست است، انتقاد امتیاز دوست است منتها ما انتقادپذیر نیستیم، کسی به ما بگوید فلان اشکال را داری دوستی خود را کم کم قطع میکنیم. میگوییم فلانی به آدم سخت میگیرد، با آن تعبیراتی که شایع است ما یک خرده سنگینتر گفتیم و الّا کسی حال این حرفها را ندارد که تا یک چیزی گفتند ناراحت شویم. ولی کسانی که به قیامت اعتقاد دارند و میدانند باید سالم بروند و سرمایهی خود را اینجا نبازند، اینها هم خودشان مواظب سرمایهی عمر هستند که ضایع نشود و هم از هر کسی بتوانند کمک بگیرند تا جلوی ضایع شدن عمر خود را بگیرند استفاده میکنند. یکی دوست خوب است که آدم «أَحَبُّ إِخْوَانِی» باید محبوبترین افراد را گزینش کند، کسانی که عیب آدم را به عنوان دلسوزی و معالج میدانند.
ساخته شدن انسان با دیدن عیبهای خودش در آینهی دشمن
دومین راه فرمودند: «أو یَستَفیدَ مَعرَفَهَ عُیوبِ نَفسِهِ مِن لَسانَ أَعدَائِهِ فَانَّ عَینَ السُّخط تُبدِی المَساوی کَما قیل:
وَ عَین الرِّضَا عَن کُلَّ عیبٍ کَلیلَه وَ لَکنَّ عَینَ السُّخط تُبدیِ المَساویا»[۲۷]
آدم عیبهای خودش را در آینهی دشمن میبیند، دشمن عیب آدم را برجسته میکند و آدمی که دشمن دارد ساخته میشود، اگر حواس او جمع باشد، اگر حواس او جمع نباشد میگوید حق تو است، بیشتر از این هم انجام میدهم. تو خود را بدبخت میکنی، حواس آدم باید جمع باشد. هم از دوستان خود کمک بخواهد، استنصار کند.
کمک گرفتن انسان از دیگران برای مبارزه با نفسش
آدم گرفتار نفس است، نفس دشمن بدی است، اعداء عدو است، آدم به تنهایی توانایی مبارزه با نفس را ندارد، باید از همراهان خودش، از همسر خودش، از فامیلهای خودش کمک بگیرد، بگوید اگر در من مشکلی است، اغماض نکنید، به من بگویید تا بتوانم خود را اصلاح کنم، اگر از طریق دوست نشد باید رصد کند که دیگران در حق او چه میگویند و قضاوت دشمن تا یک حدی عیبهای آدم را میتواند نشان دهد.
- اینکه آدم یک نفر را به عیب خودش مؤاخذ میکند این خطرناک نیست؟ همان که با ستاریّت و ویژگی که دارد خودش و عیب او را از دیگران پنهان کند، یک مقدار… چون ما یک تجربهی اینچنینی داریم خیلی بد شد، بدتر شد.
– یک وقت به شخص میگوید تو جاسوس من باش، ولی یک وقت میگوید حواست به من باشد، نکند من توجّه نداشته باشم گرفتار خطایی، انحراف فکری، انحراف ذهنی، انحراف عملی باشم، اگر در من یک چنین چیزهایی بود به من تذکّر بده. غیر از این است که آدم به کسی بگوید تو ببین خلوتهای من چه خبر است، ما که نمیدانیم. آدم خواه، ناخواه شما با دوستهای خودتان، ما با همدیگر بالاخره در زندگی کم و زیاد بوده است، ولی معمولاً اهل اغماض هستیم یا کرامت اخلاقی ما اقتضا میکند. «الإنْسَانَ محلَّ الخطأ و النِّسْیانِ» با این توجیهات میگوییم یک چیزی شده است، ولی وقتی انسان خودش اعلان آمادگی میکند، او که دیده است منتها به من نگفته است، ولی وقتی من از او استمداد میکنم، اگر در من خطأیی بود و به آن توجّهی نداشتم، دست من را بگیر، کمک کن.
چگونگی اصلاح نفس و خودسازی انسان
در مقام اصلاح نفس، در مقام خودسازی همینطور که اشخاص به مشاوره میروند، آنجا مگر مشکلات خودش را نمیگوید، اشکالی هم ندارد، عنوان معالج است. اینجا هم امینی یک مشاوره دارد، کارشناس است، امین است، متدیّن است. اوّلاً نفس اینکه انسان با دوست قرار میگذارد خودش پیشگیری است. آدم یک عینی را بر خود گذاشته است به این معنی است که نمیخواهد بد شود، اگر آدم بیمبالاتی بود چنین کاری را انجام نمیداد. ثانیاً اینکه مخفیات آدم را نشان نمیدهد، همین که است را… معمولاً آدم در معاشرتها از همدیگر ایرادهایی را سراغ دارند، ولی حسّاس نیستیم، چیزی نمیگوییم. به دوست خود بگوییم نه بگو، همانطور که امام صادق (علیه السّلام) تشویق فرمودند و به عنوان احب اخوان از او یاد کردند.
تربیت انسان در کلاس اتخاذ دوست
یک فصل دیگری را باز در این کتاب مرحوم فیض (أعلی الله مقامه الشّریف) تحت عنوان «الباب الخامس فی الاخاء و الالفه»[۲۸] یاد کردند.
- اسم کتابی که از روی آن نقل فرمودید چه بود؟
– الحقائق. یکی از کلاسهایی که انسان باید در آن کلاسها تربیت شود اتخاذ دوست است. فرمود: «مَنِ اتَّخَذَ اخاً فِی الله فَقَدِ اتَّخَذَ بَیتاً فِی الجَنَّه»، «مَنِ اسْتَفَادَ أَخاً فِی اللَّهِ فَقَدِ اسْتَفَادَ بَیْتاً فِی الْجَنَّهِ»[۲۹] نه اینکه آدم داخل آن مینشیند، خانه پناهگاه آدم است، مأوای آدم است. دوست الهی برای انسان پناهگاه است. «مَنِ اتَّخَذَ اخاً فِی الله فَقَدِ اتَّخَذَ بَیتاً فِی الجَنَّه»، «مَنِ اسْتَفَادَ أَخاً فِی اللَّهِ فَقَدِ اسْتَفَادَ بَیْتاً فِی الْجَنَّهِ» یک پناهگاهی است که بهشت را برای انسان تضمین میکند، پناهی است که آدم از بهشت محروم نمیشود، بهشت او را کسی نمیتواند غارت کند.
ایمان و معنویت بهشت آدمی است
بهشت آدم، ایمان آدم است، معنویّت آدم است، اخلاق کریمهی آدم است. اگر اینها غارت برود آدم دیگر دست خالی میرود، امّا اگر دوست خوب داشته باشد، هوای او را دارد. اوّلاً معنویت دوست خوب برای آدم مثل کوه میماند، تا موقعی که آقای بهجت بود، آقای بهاء الدینی بود حال ما خوشتر بود. بدون اینکه چیزی بگویند همین که آدم به آنجا رفت و آمد میکرد خودش یک تکیهگاهی بود، مکاره از آدم دفع میشد، آدمهای بد سراغ فرد را نمیگرفتند، وسوسه سراغ آدم نمیآمد، پناهگاه بودند، نه اینکه رفع و دفع میکردند. زمینه از بین میرفت که آدم بد شود و ثانیاً اگر آدم مبتلا میشد اهل معالجه بودند. آقای بهجت مکرّر به ما این تذکّرات را میداد، نشان میداد به اسرار ما وقوف دارد و دلسوز هم است، دست آدم را میگرفت.
مقام امتنان خدا در حق مسلمانها
حالا در اینجا «قَالَ الله تَعالی فِی مَعرَضِ الامتِنَان» خدا در مقام امتنان به مسلمانها اینطور فرموده است «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ» این از منّتهای خدا است. اگر شما آنچه روی زمین است، هزینه میکردید که دلها را با همدیگر مرتبط کنید این کار، کار شما نبود، ولی خدا این کار را انجام داد بدون اینکه هزینه کنید، خدا دلها را به هم مرتبط کرد.
مذمّت کردن خدای متعال از تفرقه
«وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلّ: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» شما بعد از آنکه برادر نبودید «فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» متحوّل شدید، یار هم شدید، مددکار هم شدید، دوستدار هم شدید و خدای متعال تفرقه را هم مذمّت کرده است. همان مقدار که الفت، با هم بودن، دوست بودن محبوب پروردگار متعال است، جدا شدن، کینه شدن، بدبین شدن، محجوب شدن اینها مکروه پروردگار متعال است. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا»[۳۰]، «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا»[۳۱]. بنابراین اصل دوستگیری جزء اموری است که در تکامل انسان، در تکامل فرد آدمی که با افراد ارتباط ندارد، به کمال مطلوب نمیرسد، خدا خواسته که انسان در جمع حرکت کند و در اجتماع کامل شود، با رهبانیّت و انزوا اسلام تشویق نکرده است، بلکه مذمّت بوده است.
همنشین شدن اخلاق نیک در قیامت با پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه)
چند روایت که برای ما مفید است را میخوانیم. «إِنَّ حَدِیثَنَا یُحْیِی الْقُلُوبَ»[۳۲] دلها را زنده میکند. وجود مبارک نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند: «أَقْرَبِکُمْ مِنِّی مَجَالِسَاً یَوْمَ الْقِیَامَهِ؟ أَحسَنُکُمْ أَخْلَاقاً الْمُوَطَّئُونَ أَکْنَافاً الَّذِینَ یَأْلَفُونَ وَ یُؤْلَفُونَ»[۳۳] کسانی در روز قیامت قرب مجلس به من دارند، آن جایی که من جلوس دارم آنها نزدیک مجلس من هستند، با من فاصله ندارند کسانی هستند که اخلاق آنها زیباترین است. «أَحَاسِنُکُمْ أَخْلَاقاً» خوش اخلاقترین آنها. بعد توضیح میدهند «الْمُوَطَّئُونَ أَکْنَافاً» بعضی شانههای خود را بالا میگیرند، علامت تکبّر است. وقتی راه میرود مدام شانه میکشد. شاخ و شانه کشیدن در اصطلاح ما هم است، ولی بعضی شاخ و شانه نمیکشند، کنف آنها آرام است. توضیح دیگر «الَّذِینَ یَأْلَفُونَ وَ یُؤْلَفُونَ» کسانی که هم خودشان ارتباط برقرار میکنند، اهل الفت هستند و هم باعث میشوند دیگران آنها ایلاف کنند، دلها را به هم پیوند میدهند، وصل میکنند، فسخ نمیکنند.
«وَ قَالَ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) الْمُؤْمِنُ مَأْلُوفٌ وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَأْلَفُ وَ لَا یُؤْلَفُ وَ قَالَ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فِى الثَّنَاءِ عَلَى الأُخوَّه فِى الدِّین: «مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ خَیراً رَزَقَهُ خَلیلًا صَالِحاً إنْ نَسِى ذَکّرَهُ وَ إنْ ذَکَرَ أَعَانَهُ» این از آن احادیث خیلی ناب و سازنده است. خدا وقتی ارادهی خیر به کسی داشته باشد، «رَزَقَهُ خَلیلًا صَالِحاً» به او یک خلیل، یک رفیق صالح میدهد.
ویژگی خلیل و رفیق صالح
این ویژگی را دارد «إنْ نَسِى ذَکّرَهُ» اگر دید ما اهل غفلت هستیم، متذکّر میشود، نمیگذارد ما غافل بمانیم. حالت نسیان، خدافراموشی، قیامت فراموشی را از ما میگیرد و اگر اهل تذکّر هستیم، به ما کمک میکند که خود را به خدا برسانیم. گاهی آدم به یاد دارد ولی ناتوان است، آدم دوست خوب داشته باشد کمک میکند، به آدم انرژی میدهد تا آدم کارهای خداپسند را بیشتر انجام بدهد یا اینکه گناه خود را بهتر ترک کند یا پیشگیری کند.
عطا شدن درجهای در بهشت در نتیجهی اخوت
«وَ قَالَ (صلّی الله علیه و آله) مَن آخى أخاً فِى الله رَفَعَ اللهُ لَهُ دَرجَهً فِى الجَنَّه» کسی به خاطر خدا با کسی برادری کند خدای متعال درجهای در بهشت به او عنایت میکند که «لا یَنَالُهَا بِشَیءٍ مَن عَمَلِه» مهم این است. منهای این ارتباط آن درجه به او داده نمیشود یعنی بخواهد با عمل خودش به آنجا برسد خدا به او نمیدهد، خدا این را نتیجه اخوت قرار داده است.
حب و بغض فی الله یکی از رشتههای ایمان از دید رسول خدا
- اصل حبّ فی الله خودش قربه الوثقی حق است. در پاسخ به نبی مکرّم اسلام که فرمودند: «أَیُّ عُرَى الْإِیمَانِ أَوْثَقُ»[۳۴] کدام یک از رشتههای ایمان محکمتر است که آدم چنگ بزند پاره نمیشود؟ هر کسی چیزی گفت، یک کسی گفت: نماز، یک کسی گفت: روزه. حضرت فرمودند: همهی این چیزهایی که فرمودید خوب هستند، ولی اینها اوثق و عری ایمان نیستند. عرض کردند پس کدام است؟ فرمود: «الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضٌ فِی اللهِ» کسی مؤمن است، آدم به خاطر خدا دوست داشته باشد. خود این موضوعیّت دارد یعنی از نشئات حب فی الله، حب اولیاء الهی است، حب صالحین است، حب مؤمنین است. این هم موضوعیّت دارد، جزو اوثق عری الایمان است و هم نتیجه دارد. یکی از نتایج این است که نمیگذارد آدم بد شود. آدم در محیط خوب، با دوست خوب به سوی بدیها نمیرود، به سوی خوبیها میرود.
- آن دوستی که دوست راه است، شرایط سنی دارد یا نه سن مطرح نیست؟
– نه، سنی مطرح نیست. نورانیّت مطرح است، معرفت مطرح است، تقوا مطرح است. این چیزهایی که قرآن کریم فرمود: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۳۵]، « وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً»[۳۶]، « یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»[۳۷] اینها شاخصهها ارزش است، آدم باید دنبال این ارزشها باشد. اگر در کتابخانهی شما کتاب الحقائق باشد، همهی این فصل را مطالعه کنید. فصل بعدی اقسام حب و مصاحبه است، بعد عنوان دوستیهایی که متصوّر است، اینکه باید با چه کسانی دوست باشیم، با چه کسانی نباید دوست باشیم. مطالب مفیدی است که هم در جامعه برای شما مفید است و هم برای دیگران قابل بازگو کردن است، کلاس معاشرت است.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد».
[۱]– سوره ی فاتحه، آیات ۶ و ۷٫
[۲]– سورهی نساء، آیه ۶۹٫
[۳]– سورهی توبه، آیه ۱۱۹٫
[۴]– سورهی طه، آیه ۷۵٫
[۵]– سورهی بقره، آیه ۱۷۷٫
[۶]– سورهی کهف، آیه ۶۵٫
[۷]– همان، آیه ۶۳٫
[۸]– همان، آیه ۶۵٫
[۹]– همان، آیه ۶۶٫
[۱۰]– همان، آیه ۶۶٫
[۱۱]– سورهی انفال، آیه ۲۹٫
[۱۲]– سورهی عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۱۳]– سورهی کهف، آیه ۶۶٫
[۱۴]– همان، آیه ۶۵٫
[۱۵]– سورهی مریم، آیه ۵۲٫
[۱۶]– سورهی نجم، آیه ۸٫
[۱۷]– سورهی صافات، آیه ۸۴٫
[۱۸]– سورهی ممتحنه، آیه ۴٫
[۱۹]– سورهی شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹٫
[۲۰]– الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص ۶۴٫
[۲۱]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۲، ص ۴۲٫
[۲۲]– الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص ۶۴٫
[۲۳]– سورهی سبأ، آیه ۱۳٫
[۲۴]– الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص ۶۴٫
[۲۵]– تحف العقول، ص ۱۷۳٫
[۲۶]– الکافی، ج ۲، ص ۶۳۹٫
[۲۷]– الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص ۶۴٫
[۲۸]– الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص ۳۱۷٫
[۲۹]– الامالی (للمفید)، ص ۳۱۶٫
[۳۰]– سورهی آل عمران، آیه ۱۰۳٫
[۳۱]– همان، آیه ۱۰۵٫
[۳۲]– بحار الأنوار، ج ۲، ص ۱۵۱٫
[۳۳]– الحقائق فى محاسن الاخلاق، ص ۳۱۸٫
[۳۴]– الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵٫
[۳۵]– سورهی حجرات، آیه ۱۳٫
[۳۶]– سورهی نساء، آیه ۹۵٫
[۳۷]– سورهی مجادله، آیه ۱۱٫
پاسخ دهید