حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۰۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مدرس ۷ حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- عادت یکی از موانع مهمّ در مسیر رسیدن به خدا
- ارزش انسان وابسته به ارادهی او
- کمال انسان چیست؟
- تأثیر سوء عادت در عبادات
- اهمّیّت نظم در زندگی
- سفارش به نماز اوّل وقت
- سفارش به بیداری سحر
- آثار و برکات نظم در زندگی
- لزوم حکومت بر عادتها
- سفارش بزرگان به از بین بردن اسارت عادات در عبادات
- کارهای با اراده از آداب سالک
- نقض همّت از مظاهر قهاریّت خدا
- ارادهی بنده ذوب در ارادهی خدا
- کششهای الهی وجود حضرت زهرا (سلام الله علیها)
- امتحان حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیش از خلقت ایشان
- ارزش کار با اراده
- سیطرهی احکام الهی بر وجود انسان
- نبود فاصله بین توسّل به خدا و ائمّه (علیهم السّلام)
- ارادهی قوی در برخورد با عادات و تمایلات جسمانی و طبیعی
- تمرین توحید کردن در وجود خود
- محبّت صالحین جزء لوازم سیر به سوی حق
- انس باطنی با امام زمان (علیه السّلام)
- برکات وجود امام زمان (علیه السّلام)
- چه زمانی انسان اهل نجات است؟
- تأکید بر معاشرت با اهل طاعت
- محبّت صالحین از لوازم حرکت به سوی پروردگار
- تشویق انسان به انس با خدا در روایات
- اهمّیّت دستگیری از بندگان خدا
عادت یکی از موانع مهمّ در مسیر رسیدن به خدا
از آداب سلوک مبارزهی با عادات است که از لوازم عزم و اراده این است که انسان هر مانعی را در مسیر رسیدن به خدا بتواند برطرف بکند و یکی از موانع مهم عادتها است. انسان باید بتواند با عادتها مقابله بکند و خود را از اسارت عادتها خلاص بکند. این یک نکته.
ارزش انسان وابسته به ارادهی او
هیچ بحثی نیست، هیچ تردیدی نیست که ارزش انسان به ارادهی او است. یعنی وقتی کارهای ارزشی برای انسان ارزشی است که انسان از روی اراده و خواست خود آن کار را برای خدا -مطابق دستور خدا و شرع خدا- انجام بدهد و کارهای غیر ارادی هر چند خیلی مهم باشد، خیلی مؤثّر باشد زیبایی آدم تحت ارادهی آدم نیست. کسی جمال یوسف را داشته باشد، ارزش انسانی برای آدم نیست. هنری که آدم دارد، ارادهی او نیست. شعر میگوید، بدون اینکه بخواهد؛ همینطور میآید و زیباترین شعرها را میتواند بگوید. اینها برای آدم ارزش نیست. کارهایی که دیگران به دست ما انجام میدهند پروژههای خیلی سنگینی را اجبار بکنند که ما انجام بدهیم حالا تطمیع بکنند ما انجام بدهیم. خود ما اراده نمیکنیم که برای خدا کاری انجام بدهیم، اینها به حساب ما ریخته نمیشود، موجب کمال ما نمیشود.
کمال انسان چیست؟
کمال انسان این است که انسان کاری را که میتواند انجام بدهد و میتواند انجام ندهد، آنچه رضای خدا است اراده بکند آن را انجام بدهد و آنچه خلاف رضای خدا است، اراده بکند آن را انجام ندهد. چون ترک فعل هم در محدودهی اراده است. آن هم در واقع یک عمل جوانحی است، در خارج کاری انجام نمیشود ولی در باطن با ترک گناه کاری انجام میشود. انسان یک تصمیمی، یک عزمی در باطن او بود غیبت نکرد، دروغ نگفت. این نگفتن در بعد فیزیکی عدم ایجاد است ولی در بعد ماورای فیزیکی یک نوری ایجاد شد، ما با ارادهی خود کاری را در باطن صورت دادیم، انجام دادیم. وقتی که اراده در سیر سالک در ارزش متقرّب الی الله تعیین کننده است. عادت گاهی برخلاف اراده است.
تأثیر سوء عادت در عبادات
عادت طبیعت ثانویّه شده است. عادت کار اتوماتیک است. آدم اینقدر تکرار کرده است، دیگر خیلی تصوّر و تصدیق هم نمیخواهد، همینطور انجام میدهد. ا گر به اینجا رسیده باشد عادت برای انسان طبیعت شده باشد، کار طبیعی برای انسان شده باشد، آن ارزش لازم را نخواهد داشت. اینجا است که آدم باید یکی در این بعد که هر کار مکرّر به صورت خلق و خصیصه درآمده را هم جدّی بگیرد، تأمّلی بکند و با اراده، با شوق الهی کار را انجام بدهد. این حداقل است. نمازهایی که ما عادت میکنیم دیگر آن حالت قبلی که بعد آدم میخواهد نماز بخواند، برای او سخت است و همه چیز را کنار میگذارد تا نماز بخواند، دیگر آن حالت را ندارد. نباید آدم بگذارد کار به آنجا برسد. باید در هر نمازی فکر بکند اوّلین نمازی است که دارد میخواند. خدا را در نظر بگیرید، دستور خدا را در نظر بگیرد. ضعف خود را، نیاز خود را، محبّت خود را نسبت به خدا در نظر بگیرد با یک شوق و قصد تقرّبی نماز خود را بخواند ولی مهمتر از آن این است که انسان بتواند اساساً بر عادت خود غلبه بکند یعنی همواره ترک عادت در برابر اراده و تصمیم او عملی باشد. این هم نکتهی دوم.
نکتهی سوم این است که ما از یک طرف میگوییم عادت اسارت است، عادت گاهی ارادهی انسان را ضعیف میکنند، عادت آن عزمی را که انسان در کارهای انسانی خود لازم دارد باعث میشود آن عزم در اقتدار و قوّت خود تجلّی نکند. از یک طرفی «فَإِنَّ الْخَیْرَ عَادَهٌ»[۱] هم نظم در زندگی جزء دستورات است، هم قرآن و هم روایات اهل بیت عصمت و طهارت است و هم حکم عقل است. خدای متعال عالم را منظّم قرار داده است. گردش شب و روز، گردش خورشید و ماه، گردش زمین، همهی اینها براساس یک نظم مستمر غیر قابل خدشه هم است. به ما هم گفتند که کارهای خوب را اینقدر تکرار بکنید تا برای شما عادت بشود. یکی این است که چون خیر مطلوب است عادت شدن آن در این بعد رجحان دارد.
اهمّیّت نظم در زندگی
نکتهی دوم این است که «الله الله فِی نَظمِ أمرِکُم» «وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ»[۲] بالاخره اگر انسان برای خواب خود برنامه گذاشته است، برای مطالعهی خود برنامه گذاشته است، برای مستحبّات خود برنامه دارد، برای دید و بازدید خود برنامه دارد. وقتی برنامه را تکرار میکند، این صورت قانون برای خود میگیرد. هم در بیرون برای انسان یک کار الزامی میشود، بخواهد دست به ترکیب آن بزند نظم زندگی او از هم میپاشد، آثار و برکاتی که این برنامهریزی دارد از دست او میرود. از طرفی هم خود نظم در رسیدن به هدف بهترین وسیله است. هر جا نظم وجود دارد، حکایت از هدف میکند. وجود مقدّس حضرت امیر (علیه السّلام) مهامّ اموری را که برای یک شیعه، برای یک انسان سالک سازنده است در آخرین سخنان خود در بستر شهادت مطرح فرمودند. «اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ»، «اللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاهِ»، «اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ»، «اللَّهَ اللَّهَ فِی الْأَیْتَامِ» یکی از آنها هم «الله الله فِی نَظمِ أمرِکُم» «وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ».
سفارش به نماز اوّل وقت
این نظم امر مثلاً نماز اوّل وقت جزء ریاضتهای مشروعی است که خیلی روی آن تأکید شده است تا جایی که اگر کسی نماز خود را به تأخیر بیندازد، ملائکه در حقّ او نفرین میکنند. وقتی مراقبه به اوّل وقت داشته باشد، ملائکه در حقّ او دعا میکنند؛ وقتی مسامحه بکند و نماز اوّل وقت فوت بشود، فرشتگان در حقّ او نفرین میکنند، اعلان نارضایتی میکنند. میگویند: «ضَیَّعَکَ اللَّهُ کَمَا ضَیَّعْتَنِی».[۳]
سفارش به بیداری سحر
یا بیداری سحر؛ مگر میشود کسی از خیر سحر صرف نظر بکند؟! بزرگان میگویند: هر کسی به هر کجا رسیده است، از بیداری سحر بوده است «نَجَّیْناهُمْ بِسَحَرٍ»[۴]، «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»[۵] خوب اگر قرار انسان بر این باشد که گنج سحر را از دست ندهد، قهراً تکرار این باشد که برای انسان به صورت عادت دربیاید و انسان برکات سحر را مستمراً برای خود ذخیره بکند.
آثار و برکات نظم در زندگی
آن وقت این از یک طرف مرغوب بودن نظم که خود آن ریاضت است، خودسازی است، صبر است، انضباط است و آثار و برکات برنامه که انسان را از تضییع عمر و از ضایع کردن اوقات پرت محفوظ میماند. آدم با برنامه و نظم بر زندگی خود تسلّط پیدا میکند، همهی زندگی خود را میتواند برای خود ذخیره بکند.
لزوم حکومت بر عادتها
از یک طرفی هم میگویید که بر عادتها باید حکومت کرد. عادت نباید بر ارادهی ما غلبه بکند. وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) روزهها را مستمر نمیگرفتند؛ گاهی میخوردند، گاهی روزه میگرفتند. ظاهراً از این مسئله و جمع بین این دو قضیه یکی اعتبار و ارزش انسان به ارادهی الهی انسان است و ارادهی الهی مانع نمیشناسد، این از یک طرف و عادت واقعاً با ارادهی قوی سازگاری ندارد. عادت اراده نمیخواهد، کار انسان را در خارج از محدودهی اراده یا اگر هم بخواهد خیلی سهل؛ ارادهی آهنین و قوی نمیخواهد، ارادهی الهی نمیخواهد.
سفارش بزرگان به از بین بردن اسارت عادات در عبادات
از یک طرفی هم این خیراتی که در نماز اوّل وقت در نماز شب یا برنامهریزیهایی که خود قرآن ما را تشویق کرده است «وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ»[۶] بزرگان میگویند: راه آن این است که انسان با عادتها ضمن اینکه نظم را حفظ میکند ولی یک کاری بکند که آن اسارت از بین برود. آدم اوّل شب چهار پنج ساعت باید بخوابد. این را همیشگی نکند، گاهی یک ساعتی زودتر بیدار بشود. باید به گونهای برنامهریزی بکند که هم خیر از دست او نرود و هم اینکه عادت را انسان به صورت عادت بر خود حاکم قرار ندهد. لذا انسان نوعی برنامهریزی بکند مثلاً نماز اوّل وقت خیلی مهم است ولی انسان گاهی برای اینکه ثواب مسجد جامع را درک بکند. اوّل وقت اگر بخواند در خانهی خود است امّا برود به آنجا یک مقدار با تأخیر انجام میشود. اجمالاً این جزء مسائل دقیق و ظریف است. انسان گاهی باید با عادت با یک روشهایی که مانع آن خیرات نشود برخورد بکند. آن عادت بودن را از وجود خود بزداید. یعنی انگیزهی او تمایل نفسانی نباشد. وقتی عادت شد، مطابق نفس آدم است، میل آدم است. اینجا آن انگیزهی قربی انسان ضعیف میشود. این است که باید به خصوص در مسئلهی خواب آنجا خیلی روشن است که آدم میتواند با آن مبارزه بکند. اینها در اوّل راه است. ولی اگر انسان با استادی، با رهیافتهای پیش برود. به جایی میرسد که خدای متعال خود آدم را اداره میکند نه عادت آدم را اداره میکند. در حدیث قرب نوافل «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَهِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ … وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»[۷] به آنجاها که رسید دیگر ما و عادت و ارادهی ما همه مقهور ارادهی قاهر پروردگار منّان میشود ولی تا انسان از این پیچ عبور نکرده است، شوقِ شوق الهی نشده است. عادت فی الجمله با ارادهی انسان ناسازگاری فی الجمله را دارد. برای نجاتش باید تمهیداتی پیشبینی کرد و اوقات را کم و زیاد کرد تا اینکه مشخّص بشود که انسان به خاطر عادت نیست این کارها را میکند.
- الآن جایگاه نفس در اینجا کجا است؟ در رابطه با عادت و اینکه عادت نشود، اینکه نفس دارد در آن کار میکند.
- هر چیزی که انسان معتاد شد، نفس با آن خوش است. نفس با او دوست شده است، جدایی آن را نمیپسندد. لذا معلوم نیست انسان برای خدا انجام بدهد. اینها که عادت به نماز اوّل وقت دارند گاهی اصلاً به یاد نمیآورند خدایی است و به خاطر او است ولی به طور اتوماتیک میروند، برای نماز میروند. کارهای دیگر هم همینطور است. کسانی که سجیّهی سخاوت دارند، بذل و بخشش برای اینها مرغوب است، مورد رغبت نفس آنها است. نفس هم اینطور است.
- پس اینکه فرمودید: عادت شدن کار خوب، خوب است؛ فقط به نسبت کار بد که عادت است. نسبت به آن نیّت قرب که در آن کم است، پسندیده نیست درست است؟
کم و زیاد کردن عادات
- کار خیر از آن جهت که کار خیر است، یعنی حسن فعلی دارد، کار خداپسند است، این باید آدم به صورتی برای خود فرهنگ بکند که از او فوت نشود. امّا باید چارهای اندیشید که ضمن اینکه انسان حسن فعلی را حفظ میکند، حسن فاعلی که تحمّل مشقّت برای مولا است، تحمّل رنج برای معشوق است، آن هم باید در این تزریق بشود. چارهی آن این است که گاهی عادات خود را کم و زیاد بکند.
- فرمودیده بودید که ما باید در اخلاق این صفات را برای خود ملکه بکنیم و ملکه کردن با راحتی اعمال است. یعنی اینکه وقتی که مثلاً سخاوت برای شخص ملکه شد، دیگر سخاومت بخشیدن برای او راحت میشود. خوب این راحتی پسندیده است یا آن…
کارهای با اراده از آداب سالک
- استدراک برای همان است دیگر. سیر طبیعی آن است که عرض کردیم. ولی حالا به یک مشکلی برخورد میکنیم و آن این است که از آداب سالک این است که همهی کارهای او با اراده باشد و تجلّی الهی بودن کار به اراده بودن کار است. عادت اراده را تضعیف میکند، تحت شعاع قرار میدهد. بنابراین انسان باید به گونهای با عادت تعامل داشته باشد که آن انگیزهی قوی و آن تحمّل مشقّت برای خدا از او گرفته نشود. خود این جزء ظرایف و دقایق و مسائل پیچیدهی اخلاقی و روانی است. انسان به مرحلهی فنا برسد که اصلاً دیگر نقصی ندارد، هر کار میکند دیگر خدا میکند، توحید افعالی است «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»[۸] که این قبل از «رَمَیْتَ» قتل را خدای متعال میگوید که: «وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ» آنجا که میرسد، دیگر خیال آدم راحت است ولی وقتی به آنجا نرسیده است، من دارم با پای خود به سوی خدا میروم، باید اراده توأم با اخلاص… باید عامل تمام این کارها اراده باشد. عادت گاهی بعد نفسی را داخل میکند. در انسان مرغوب نفسانی. ترک خیر، ترک عادت خلاف نفس است. چه کار خوب باشد، چه کار بد باشد؟ آدم به چیزی که عادت کرد نفس با این خو گرفته است، نمیخواهد خلاف این انجام بشود. اینجاها آن اراده مشکل پیدا میکند لذا باید با عادتها فی الجمله برخورد کرد که آن حالت از بین برود.
- میشود گفت بعضی وقتها یک کارهایی که میخواهیم انجام بدهیم، در آن یک تغییری اتّفاق میافتد، مثلاً برنامهریزی کردیم ولی نمیشود؛ اتّفاقهایی میافتد، عادت کردیم که هر روز یک کاری را انجام بدهیم، یک دفعه آن کار و یا آن ذکر دیگر اتّفاق نمیافتد. میشود گفت: این به خاطر این عملی بوده است که از طرف نفس داشته انجام میشده است که اینطور شده است؟
نقض همّت از مظاهر قهاریّت خدا
- نه آنکه باز در حیطهی برنامهریزی ما نیست. «عَرَفْتُ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ … وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»[۹] خدای متعال برای اینکه خود را نشان بدهد، خیلی جاها آدم تصمیم میگیرد ولی خدا تصمیم او را تغییر میدهد، خیلی از جاها تصمیم تغییر نمیگیرد ولی آدم به مراد خود نمیرسد. نقض همّت میشود. اینها مظاهر قهّاریّت خدا است که تو کارهای نیستی. امّا ما در مقام بندگی باید همیشه با پای تصمیم و اراده و اختیار به سوی خدا برویم. در کارهایی که عادت کردیم، آن حالت تزیین میشود برای این باید بالاخره یک چارهای اندیشید.
- اینکه فرمود: اگر یک چیزی به کمال باشد بعد اختیاری باشد. با این تعریف هیچ کمال و فضیلتی برای هیچ کدام از اینها حساب نمیشود.
ارادهی بنده ذوب در ارادهی خدا
- قهراً همینطور است. مگر اینکه خدای متعال شوقی، عشقی نسبت به ذات خود در وجود این نخبه قرار داده باشد که نخبگی او ذوب در شعاع محبّت الهی قرار بگیرد. خوب وقتی نخبهای از نخبگی خود میتواند دنیایی داشته باشد، شهرتی داشته باشد، رفاهی داشته باشد، نخبگی خود را در این مسیر به کار نبرد. علی رغم فشارهای زندگی یا مشتریهای دنیوی و شیطانی این نخبگی را در مسیر انقلاب، در مسیر جهاد، در مسیر پیشبرد اهداف جامعهی اسلامی صرف بکند. بله آن را هم خدا جهشی پیش میبرد. خدا در ذات او گوهر و یک چیزی قرار داده است که دیگران با این سرعت نمیتوانند به خدا برسند؛ همینطور که در اختراع آن، در اکتشاف آن میتواند آنطور باشد، در مسیر بندگی هم همینطور است، تمهیداتی را میاندیشد، برنامهریزیهای ابتکاری قرار میدهد که به همهی کارهای خود برسد. ممکن است جمع آن شاید. افراد نابغه، نخبه یا انسانهای مجذوب؛ هیچ تردیدی نیست که خیلی برای این مجذوبین زحمت ندارد. ولی جذبهی الهی است، نه جذبهی شیطانی. جذبهی الهی است میبرد. چون اینها در مرحلهی فنا است، فوق اراده هستند. نه اینکه آنجا اراده نیست، اراده، ارادهی خود او است، ارادهی بنده ذوب در ارادهی حق تعالی است که رضای انسان رضای خدا است.
کششهای الهی وجود حضرت زهرا (سلام الله علیها)
«إن الله یرضی لرضاه فاطمه» «إِنَّ اللَّهَ یَرْضَى لِرِضَاکِ وَ یَغْضَبُ لِغَضَبِکِ»[۱۰] اصلاً در کششهای وجودی حضرت زهرا (سلام الله علیها) جزء کششهای الهی وجود ندارد. اصلاً به وجود نیامده است تا اینکه با آن مبارزه بشود، با آن برخورد بشود. انسانهای دارای ذاتیّات خاص که سر از نخبگی درمیآورند، اینها اگر مسیر خدا را بگیرند، ره صد ساله را یک ساله میتوانند طی بکنند و برخی از این بزرگان ما همینطور بودند. اینها خیلی زحمت… آقای خوشوقت گفتند: به مرحوم آقای بهجت گفتیم که: چرا بیش از چهار سال خدمت آقای قاضی نماندی؟ ایشان چهار سال با استاد خود مرحوم آقای قاضی بوده است. بعد به ایران آمده است. فرموده بود: در این چهار سال هر چه لازم بود، خدا به من بدهد داد. گفت: دیگران ۱۰ سال، ۱۳ سال بیشتر با آقای قاضی بودند ولی هنوز هم نیاز به راهنمایی داشتند ولی پیمانهی آقای بجهت در این چهار سال سر ریز شده است، دیگر نمیشد کاری کرد. این منافاتی ندارد. یعنی مسیر عشق غیر از مسیر ارادهی طبیعی است. عشق را عاشق نمیرود، معشوق میبرد. (چون میبرندت واصلی) او هم خوب میبرد. چیزی باقی نمیگذارد. ولی اینها که گرفتار عادت و اینها هستند، اینها مسئلهی عشق نیست، تکرار به صورت طبیعتی به صورت یک خصلتی برای انسان حادث شده است، به این خصلت مجال نمیدهد من بنشیم فکر بکنم خدایی، خلوتی میگویم همینطور انجام میدهم دیگر. با غفلت بیشتر میسازد تا با اراده.
- خود شما یک سری فرمودید که مثلاً آقای بهاء الدّینی هیچ استادی نداشتند، از همان بچّگی و دوران طفولیّت مثلاً خیلی چیزها را متوجّه میشدند ایشان دو ساله، سه ساله بودند از آن موقع خوب اتّصال به ذات را داشتند.
- همینطور است اینها موهبتی است، اکتسابی که نیست.
- با اینکه عملی انجام نداده بودند…
امتحان حضرت زهرا (سلام الله علیها) پیش از خلقت ایشان
- بله. اگر دقّت کرده باشید در زیارت حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) عرضه میداریم «یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ بِهِ صَابِرَهً» خدا قبل از آن که شما را به اینجا بیاورد، شما را ساخت. وقتی به این عالم آمد، خدای متعال آنچه را که با صبر اکتساب باید بکند، چون میدانست که این اهل صبر است، آن نتیجهای که بعد از عمل باید به او بدهد، قبل از عمل به او داده است. برخی از بندگان خدا ذاتیّات و گوهرهای پاکی که خدا به آنها داده است، خدا خبر دارد که اینها در مسیر عمل هم کم نخواهند گذاشت، اهل صبر هستند، اهل ایمان هستند، اهل تقوا هستند؛ لذا قبل از آنکه امتحان بکند، علی الحساب به آنها میدهد. در امتحان هم نشان میدهد واقعاً همینطور است.
ارزش کار با اراده
خدا از این کارها دارد. بله این موهبتیها، غیر ارادیها ربطی به ما ندارد. خدا حضرت عیسی را بدون یک نماز شب، بدون یک جهاد در هنگام ولادت ایشان پیغمبر قرار داده است. نه دورهای، نه صبری، نه امتحانی، هیچ چیزی. اینها موهبتی است و منافاتی هم ندارد، جلوهی خدا است، خلیفهی خدا است. از وقتی هم که پیغمبر است هر کاری میکند با اراده میکند. تا پای دار هم میرود. امّا این کارهای او چیزی بر او اضافه نمیکند. اینها به کار ارزش میدهند، کار بر ارزش اینها اضافه نمیکند. اینها گوهرهای پاک الهی هستند، از انوار الهی هستند، برای ما آمدند که الگو باشند، راه را برای ما هموار بکنند و آنچه خدا به آنها داده است از خزائن خود داده است؛ همین است که ما با پای اکتساب کسب میکنیم ولی ما بما هو انسانٌ کاری از ما ارزش دارد که از روی اراده و اختیار انجام بدهیم. منافاتی ندارد که ما یک کار با ارزش انجام بدهیم، خدای متعال این را دوست داشته باشد، آن را ده برابر بکند. ما یک قدم با نور اکتساب میکنیم ولی خدای متعال به غیر حساب به ما نور میدهد. این منافاتی با آن جهت ندارد واقعاً ما کار ارزشی کردیم و این کار ارزشی ما رشد اینطور دارد؛ این همان ریشه در ارادهی خود ما دارد امّا یکجایی است که ارادهی ما اصلاً دخیل نیست، چون کار ما نیست، خوب خدا ملکی را «عِبادٌ مُکْرَمُونٌ»[۱۱] ملک را خدا بدون شهوت قرار داده است، او را اکرام هم کرده است؛ وجود ارزشی. منافاتی ندارد؛ خدا در ما هم موجودهای ارزشی… گوهر آن این است ولی کاری که انسان را به ارزش میکند کاری است که با اراده انجام میشود.
- دربارهی همین که فرمودید عادت نشود، ظاهراً نقل داریم از رسول خدا که نماز اوّل وقت گذشته بود، حضرت هنوز نیامده بودند و به دنبال حضرت رفتند و دیدند که با کودکان دارند بازی میکنند. گفتند: آقا وقت نماز اوّل وقت گذشت. حضرت فرمودند: کودکان دیدند که من حسن و حسین (علیهم السّلام) را روی دوش خود میگیرم، اینها هم خواستند این نماز اوّل وقت را به خاطر این حضرت یک مقدار تأخیر انداخته بود.
سیطرهی احکام الهی بر وجود انسان
- اشباه و نظایر فراوان دارد که نشان میدهد اینها اسیر برنامهریزی نبودند. بلکه به دنبال رضای خدا بودند، هر جا رضای خدا اقتضا میکرد، برنامهی خود را هم به هم میریزند. عادت بر اینها حاکم نبود. اجرای فرمان الهی بر اینها حاکم بود. عمده این است. آن که بر وجود آدم باید سیطره داشته باشد، اجرای دستور خدا است، تأمین رضای خدا است. چه با عادت، چه بدون عادت. اگر عادت به این قسمت خدشه وارد بکند، باید چارهای اندیشید. مرحوم آقای خوشوقت معتقد بودند که اینطور عوارض باید با خلوتها جبران بشود. آدم خلوت خود را بیشتر بکند، انس باطنی او، قرب الهی را بر انسان همیشه تأمین میکند.
- این خلوتی که فرمودید همان سمتی سمط است که در روایات گفته شده است یا نه؟
- انقطاع. آدم خلوت همین ظاهری شاغل ذهنی نداشته باشد، انیسی، قرینی، شکل، شمایلی آنچه که در بیرون برای انسان سرگرمی میشود و دل را مشغول میکند، از اینها کنار بکشد. کنار بکشد خود او باشد و خدای خود با خدا خلوت بکند.
- توسّل هم دخیل میشود؟
- توسّل تمام نقش دارد.
- در خلوت یعنی فقط با خدای متعال خود یا با ائمّه هم باشد؟
نبود فاصله بین توسّل به خدا و ائمّه (علیهم السّلام)
- با ائمّه هم با خدا است. خطکشی بین توسّل به ائمّه و یاد خدا نیست. مگر اینکه انسان مثل نماز خود غافل باشد. گاهی نماز برای آدم سرگرمی است. توسّل اگر مثل نماز سرگرمی بود، یعنی در توسّل خود هم، غافل از خدا باشد، خوب آن اثر را ندارد. انسان نماز را برای نزدیک شدن به خدا میخواند ولی اشخاصی هستند که نماز میخوانند، از خدا دور میشوند. نماز آنها هیچ حضور ندارد. هیچ ارتباطی با خدا ندارد. ذکرها هم همینطور است، همینطور لا اله الّا الله بگوید عصبانی هم میشود، در حین گفتن اذکار گناه هم میکند. میبینید که گناه میکند. توسّل اگر توسّل واقعی باشد عین ارتباط با خدا است، یاد خدا است.
ارادهی قوی در برخورد با عادات و تمایلات جسمانی و طبیعی
بعد از مسئلهی اراده که خیلی مهم است، چون موانع ما تمایلات طبیعی و جسمانی ما است؛ علایق ما است، مشتهیّات ما است، موهومات ما است متخیّلات ما است و عادات ما است و برخورد با هر یک از اینها مرد میخواهد. آدم نهایت گرسنگی داشته باشد راهی هم جزء حرام یا مشتبّه نداشته باشد اراده میخواهد که آدم گرسنگی را تحمّل بکند ولی غذای شبههناک را نخورد. مجلسی است، آنجا آدم حرف بزند، مطرح میشود ولی رضای خدا در آن نیست. آنجا آدم خودی نشان ندهد. شطم کلامی مطرح نکند که فضلنمایی بکند، علم فروشی بکند. اینها کارهایی است که آدم در عمل میبیند که کارهای سهلی نیست، کار مشکلی نیست. آدم با دوست خود تبلیغ رفته است، جایی رفته است دوست را تحویل میگیرند، آدم در ولایت غربت با همان شرایط مورد جفا قرار میگیرد، تحویل نگیرد، یک حالت بدی به آدم دست ندهد. آدم در فعل و ترک، در اقبال و ادبار مرتّب با نفس خود گرفتار است. گرفتاری عجیبی هم دارد. لذا یک عزم راسخ جدی حاکم لازم است که انسان همه جا با یاد خدا آنچه رضای خدا است را انجام بدهد و به هیچ چیزی جز رضای خدا اعتنا نکند.
تمرین توحید کردن در وجود خود
«قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ»[۱۲] آدم در زندگی یک دوست داشته باشد، یک محبوب داشته باشد، یک حاکم داشته باشد، یک رب داشته باشد و لا غیر. «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارَ»[۱۳] انسان این توحید را در زندگی خود تمرین بکند که ما یک خدا بیشتر نداریم، به هر کجا به جز این یک خدا انسان میلی نشان بدهد ولو میل اندک، برای او شرک است و انسان را از حرکت باز میدارد و انسان را گرفتار انحطاط و سقوط میکند. این است که مسئلهی حاکم کردن ارادهی الهی، ارادهی دینی، ارادهی حبّی، ارادهی قربی، ارادهی شوقی به سوی خدا هیچ راه دیگری برای سالک وجود ندارد. این هم در یک گوشهی زندگی باشد، در یک گوشهی دیگر نباشد، عایق میشود، گاهی همهی آن را از آدم میگیرد. لذا باید سراسر زندگی انسان تحت حاکمیّت خدا باشد و این نمیشود مگر اینکه انسان یک ارادهی جدی داشته باشد و همهی کارهای خود را با او بکند. و بدون او هیچ ارادهای نداشته باشد.
محبّت صالحین جزء لوازم سیر به سوی حق
یکی دیگر از منازل سالک دوست است. «الرَّفِیقَ ثُمَّ الطَّرِیقَ»[۱۴] رفیق ابتدائاً در دل است. یعنی انس قلبی ما با صالحین باشد. محبّت صالحین جزء لوازم سیر به سوی حضرت حق سبحانه و تعالی است.
انس باطنی با امام زمان (علیه السّلام)
خدای متعال در قرآن دستور داده است: «کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»[۱۵] این هم از دلایل وجود صادق مطلق که حجّت خدا است؛ این آیه نشان میدهد که همیشه صادق وجود دارد و بندگان خدا مکلّف هستند که معیّت خود را با این صادق احراز بکنند. یکی از دلایل وجود امام همین آیه است «کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ» ولی صرف شناخت کافی نیست، خدا دستور میدهد با او همراه باش. این همراهی پیدا است، برای همگان عملی نیست. وجود مبارک حضرت حجّت (ارواحنا فداه) وجود عنصری ایشان در یک نقطه است، همه که نمیتوانند دسترسی داشته باشند. امّا دسترسی قلبی ایشان چرا. آدم میتواند هیچگاه حضرت را از یاد نبرد. یک انس باطنی دائم؛ لذا
«فَإذا نَطَقتُ فَأنتَ أوَّلُ مَنطِقى وَ إذا سَکَتُ فَأنتَ فِى مَزمَارى»[۱۶]
وقتی حرف بزنم ورد زبان من تویی. وقتی هم که سکوت بکنم چراغ دل من تویی. «فَأنتَ فِى مَزمَارى»، «کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»[۱۷] (طی این مرحله بی همرهی خضر مکن) آدم در زندگی خضر لازم دارد. خضر فیزیکی نیست، خضر راه، آن راه راه فیزیکی نیست تا اینکه انسان لازم باشد که حتماً یک موجود فیزیکی در کنار خود داشته باشد، صراط مستقیم پیمودن درجات نوری است و امامت نور برای نوریان لازم است؛ لذا در هر کار خیری انسان با امام زمان کار خیر انجام میدهد. امام مطلق است دیگر، امام الخلق است. وقتی امام الخلق شد «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ».
برکات وجود امام زمان (علیه السّلام)
انسان سر این چشمه جرعهی خیر را به دست آورده است که نوشیده است. از ذات او میجوشد و تشنگان را سیراب میکند. تمام کارهای خیر از وجود امام زمان میجوشد و هر کسی طالب خیر باشد باید با او مأنوس باشد تا بخورد. اگر وجود او سر سفرهی نباشد، چیزی به دست نمیآورد. به واسطهی فیض آن ماء معین است و بشر هم تشنهی ذات الهی و هم تشنهی صفات الهی است و هم تشنهی ابعاد الهی است. آن چشمهای که ما دسترسی داریم، خلیفهی خدا است، انسان کامل است. لذا یافتن انسان کامل دل دادن به انسان کامل همراه بودن با انسان کامل شرط نه کافی، شرط لازم است. شراط لازم، لازم است ضروری است که انسان باید این مسیر را با او طی بکند. در شعاع محبّت انسان کامل، یک کمال نسبی هم برای سالک لازم است؛ اولیای الهی را، بندگان صالح خدا را، مؤمنین را باید دوست داشته باشد با آنها همراهی بکند. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»[۱۸] این اخوّت خود را با پیکرهی جامعهی اسلامی باید باور داشته باشد خود را از این جهت جدا نداند.
چه زمانی انسان اهل نجات است؟
در سورهی مبارکهی والعصر فرمود: «وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» این ضرورت انسجام جمعی را در کمال فرعی اعلان میکند. خود آدم ایمان داشته باشد، عمل صالح هم داشته باشد، از ورشکستگی نجات پیدا نمیکند، از خسران نجات پیدا نمیکند. چه زمانی اهل نجات است؟ آن زمان که هم فرداً مؤمن باشد و عامل به لوازم ایمان باشد و هم به دیگران کمک بکند، تواصی به حق بکند و تواصی به صبر بکند. نمیشود سالک با غارنشینی و انزوا و کنار کشیدن ادّعای سلوک داشته باشد، هم باید فیض بگیرد و هم باید فیض بدهد. «تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوىوَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ».[۱۹]
تأکید بر معاشرت با اهل طاعت
در حدیث از وجود نازنین امام صادق (علیه السّلام) -ظاهراً در کافی شریف است- است فرمودند: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِیکَ خَیْراً فَانْظُرْ إِلَى قَلْبِکَ فَإِنْ کَانَ یُحِبُّ أَهْلَ طَاعَهِ اللَّهِ وَ یُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفِیکَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُحِبُّکَ وَ إِنْ کَانَ یُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَهِ اللَّهِ وَ یُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فِیکَ خَیْرٌ وَ اللَّهُ یُبْغِضُکَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ»[۲۰] این یک محکی است برای اینکه انسان خطّ خود را بشناسد. پس صرف اینکه ما نماز میخوانیم، خیرات میکنیم، درس میخوانیم، این کافی نیست. بلکه باید به قلب خود مراجعه بکنیم اگر اهل طاعت در قلب ما محبوبیّت دارند و اهل معصیت مبغوض هستند، معلوم میشود ما محبوب خدا هستیم و خدا در ما خیر قرار داده است. اگر عکس این بود این دلیل بر بغض پروردگار نسبت به ما است و خیری در وجود نیست. در این جهت روایات ما خیلی تأکید بر معاشرت با اهل طاعت و مؤمنین دارد. یعنی در واقع مؤمنین را خدای متعال در وجود انسان میبیند. آدم باید خودش آنها را ببیند. بالاتر از این خدا مؤمن را خود میبیند. مؤمن را خدا خودش میبیند. آینهی خدا است.
محبّت صالحین از لوازم حرکت به سوی پروردگار
در روایت دارد که «یُعَیِّرُ اللَّهُ (عَزَّ وَ جَلَّ) عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ، فَیَقُولُ: عَبْدِی، مَا مَنَعَکَ إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِی فَیَقُولُ: سُبْحَانَکَ، أَنْتَ رَبُّ الْعِبَادِ لَا تَأْلَمُ وَ لَا تَمْرَضُ! فَیَقُولُمَرِضَ أَخُوکَ الْمُؤْمِنُ فَلَمْ تَعُدْهُ»[۲۱] خیلی حدیث لطیفی است، پیام ظریف و دقیقی دارد. روز قیامت خدای عزّو جل سرزنش میکند، بندهی خود را که من مریض شدم تو از من عیادت نکردی. بنده هم آنجا جلال است، عرضه میدارد: سبحانک سبحانک سبحانک تو که در معرض بیماری و درد و اینها نبودی؟ خدای متعال میفرماید: آن برادر تو مریض شد، اگر از او عیادت کرده بودی، عیادت من بود. این محبّت عباد الله محبّت صالحین، این از لوازم حرکت به سوی پروردگار منّان است.
- در روایتی ما آنطور که به یاد دارم فرمودند: «مِنْ أَنِسَ بِاللَّهِ اسْتَوْحَشَ مِنَ النَّاسِ»[۲۲] کسی که از مردم نترسد، با خدا انس نمیگیرد. یعنی فرار از مردم باعث میشود، انسان با خدا انس بگیرد. این چطور با این مطلب جمع میشود اهل ایمان هم مراتبی دارند و بعضاً گرفتاری ایجاد میکند ولی اینکه اهل ایمان باشند؟
تشویق انسان به انس با خدا در روایات
– این نشان میدهد که امور حیثی است. «مِنْ أَنِسَ بِاللَّهِ اسْتَوْحَشَ مِنَ النَّاسِ» این در تأیید آن حدیث میشود و از این قبیل احادیث فراوان داریم که انسان را به انس با خدا تشویق کرده است و به استیحاش با دیگران ترغیب کرده است. معنای آن این است که با مردم بما هو مردم مأنوس نباشید، بلکه بما هو مقرّبِ الی الله.
اهمّیّت دستگیری از بندگان خدا
مثل خود حضرات ائمّه (علیهم السّلام). محلّ معاشرت بودند، یتیم نگه میداشتند، به فقرا سر میزدند، مردم را به حضور میپذیرفتند، مؤعظه میکردند، همیشه با مردم بودند ولی هیچ وقت با مردم نبودند «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ»[۲۳] اینکه در ظاهر انسان به مشکل بندگان خدا حساسیّت دارد، قضای حاجت مؤمن را عبادت میداند این «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»[۲۴] دل هر چه الهیتر باشد، رحم انسان به بندگان خدا بیشتر خواهد بود. لذا دستگیری از بندگان خدا «أَوْثَقُ عُرَى الْإِیمَانِ الْحُبُّ فِی اللَّهِ وَ الْبُغْضُ فِی اللَّهِ».[۲۵]
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
[۱]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۳۲۴٫
[۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۲۱٫
[۳]– الأمالی (للصدوق)، ص ۲۵۶٫
[۴]– سورهی قمر، آیه ۳۴٫
[۵]– سورهی ذاریات، آیه ۱۸٫
[۶]– سورهی ذاریات، آیه ۱۹٫
[۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۳۵۲٫
[۸]– سورهی انفال، آیه ۱۷٫
[۹]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۱۱٫
[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۰، ص ۳۴۷٫
[۱۱]– سورهی انبیاء، آیه ۲۶٫
[۱۲]– سورهی انعام، آیه ۹۱٫
[۱۳]– سورهی یوسف، آیه ۳۹٫
[۱۴]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۸، ص ۲۰۹٫
[۱۵]– سورهی توبه، آیه ۱۱۹٫
[۱۶]– امام شناسى، ج ۱۵، ص ۳۲۶٫
[۱۷]– سورهی توبه، آیه ۱۱۹٫
[۱۸]– سورهی حجرات، آیه ۱۰٫
[۱۹]– سورهی مائده، آیه ۲٫
[۲۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۱۲۶٫
[۲۱]– الأمالی (للطوسی)، ص ۶۲۹٫
[۲۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۷۵، ص ۳۷۷٫
[۲۳]– سورهی نور، آیه ۳۷٫
[۲۴]– سورهی حج، آیه ۳۲٫
[۲۵]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۶۲٫
پاسخ دهید