«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

ذاتِ رُبوبی مَحض حَیات است

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ[۲]»؛ در فُرصت پیش خداوند متعال منّت گذاشت و در جمع شما این آیه‌ی کریمه مورد تَدبُّر و توجّه قرار گرفت و به لحاظ این‌که این آیه‌ی کریمه سرشار از اَسماء حُسنای پروردگار متعال است، از ضَمائری که حکایت از ذات حقّ می‌کند، از این جهت قُلّه‌ی آیات قرآن کریم هست، سَنام هست و سیّد آیات قرآن است. «اللَّهُ» در جلسه‌ی گذشته فی‌الجمله توضیح داده شد. «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛ این حَیّ قَیّوم، «یا حَیُّ یا قَیّوم» یا اسم اعظم است و یا دالان ورودی به اسم اعظم و مُقارن اسم اعظم است. حَیّ از اَسماء ذاتی پروردگار عَلیّ حَکیم است. حَیّ در میان زیست‌شناسان یک مَعنایی دارد، در عُرف اَذهان عُمومی یک مَعنایی دارد. حَیّ به موجودی می‌گویند که رُشد دارد، تولید مثل می‌کند و اَحیاناً اراده هم دارد. اما «وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى[۳]»، حَیّ در خدا به این مَعنا نیست. آنچه مُسلَّم است، حَیّ و قَدیر و عَلیم در ذات رُبوبی یک حقیقت هستند. خداوند متعال هستی مَحض است، قدرت مَحض است، علم مَحض است و حَیات مَحض است. حَیّ همان قدرت است. حَیات همان قدرت است، حَیات همان علم است و آن‌ها هم همان حَیات هستند و هر ۳ همان هستیِ مُطلق و واجب است. ما واقعاً نمی‌توانیم حَیات حقّ را آن‌گونه که هست، بیان کنیم. بعضی‌ها گفته‌اند که حَیّ در خدا به مَعنی «عَلیمِ قَدیر» است؛ ولی آدم باور نمی‌کند. عَلیمِ قَدیر معنای خودش را دارد. حَیّ در کنار آن‌هاست. ولی یَقیناً خداوند متعال ذاتاً حَیّ است و بدون اضافه‌ی به موجودات دیگر حَیّ است. یعنی از اَسماء ذاتی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است که ذات‌الاضافه هم می‌تواند نباشد. خداوند متعال ذاتاً قدرت است، خداوند متعال ذاتاً علم است، خداوند متعال ذاتاً حَیّ است. و هر موجودی حَیات خودش را از خداوند می‌گیرد؛ کَما این‌که وجود را از خداوند می‌گیرد؛ کَما این‌که قدرت را از خداوند می‌گیرد؛ کَما این‌که علم را از خداوند می‌گیرد. تمام موجوداتِ امکانی حَیات و قدرت و علم و وجود در وجود خودشان نیست؛ از نظر وجودی فَقر وجودی دارند، غیر از فقر هیچ ندارند. و چون در ذات خودش هیچ ندارد، اگر دارای علم شد، از جای دیگری به او داده شده است؛ اگر دارای قدرت شد، از ناحیه‌ای به او افاضه شده است. و اگر ذی‌حَیات شد، حَیات را از یک مَنبع و کانونی دریافت کرده است. این حَیات حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) از جایی گرفته نشده است؛ زیرا ذاتِ اوست. همان‌گونه که ما ذاتاً فقر و فقیر هستیم، هرچه داشته باشیم از جای دیگری است، خداوند متعال هرچه دارد ذاتیِ اوست. لذا «الذّاتیُ لایُعَلَّل[۴]»؛ نیازی به بُرهان ندارد. خداوند عینِ وجود است، مَحض وجود است. به همین جهت جای سؤال نیست که خداوند وجود را از کجا آورده است؛ زیرا خودِ وجود است. ذاتیِ که مَعلول نیست، ذات این است. خداوند متعال واجب الوجود است. یعنی وجود عینِ خودش است. او مَحض وجود است. همان‌گونه که وجود ذات واجب هست، واجب الحَیات هم هست، واجب القدرت هم هست، واجب العلم هم هست و این علم و قدرت و حَیات خداوند چون ذاتی است، به اعتبار مُتعلَّق نیست. تا مَخلوقی نباشد، خالق نیست. از صفات فعلی پروردگار متعال خالق است، رازق است و اَمثال این صفات است؛ ولی این اَسماء ذاتی چه موجود دیگری از او حَیات گرفته باشد و یا نگرفته باشد، او ذاتاً حَیّ است. حَیات مَحض ذات است. لذا نیازی به بُرهان هم ندارد. عینِ وجود که وجودش احتیاجی به بُرهان ندارد و ذاتیِ اوست، حَیات هم ذاتیِ پروردگار متعال است، همانند علم خدا و قدرت خدا. البته همان‌گونه که خداوند متعال ذاتاً عَلیم است و قَدیر است و حَیّ است، به اعتباری هم صفات فعلی است. «عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ[۵]» است؛ «عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ[۶]» است. آن جاهایی که اضافه به غیر می‌شود، آن مرحله‌ی صفات فعلی‌اش است. ولی صَرف از نظر از این‌که خداوند متعال علم فعلی و قدرت فعلی دارد، خداوند متعال مَحض قدرت است، مَحض علم است و مَحض حَیات است. ما بالاخره یک چیزی می‌فَهمیم. کَما این‌که از وجود، از قدرت و از علم تَعطیل مُطلق نیست. بین التعطیل و التشبیه یک‌چیزی حالیمان هست. خداوند متعال این عنایت را کرده است که ما بالاخره حَیّ را در برابر میّت که فاقد حَیات هست، می‌دانیم. «الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ[۷]»؛ این حَیات مَحض است و اَحیاء در غیر ذات رُبوبی حَیات از جای دیگری به آن‌ها داده شده است. اِشراق شده است، افاضه شده است، ایجاد شده است. حَیات و قدرت و علم در ماسِوی او از خودِ خداوند متعال به آن‌ها رسیده است.

قِوام همه‌ی موجودات به حق‌تعالی است

مَعمولاً در آیات قرآن و در دعاها حَیّ با قَیّوم همراه می‌آید. قائم کسی است که سرپای خودش است، وابسته نیست. قِوام و قیام او از خودش هست. قائم وقتی دیگران به او تکیه کردند، تکیه‌گاه دیگران بود و همواره هم اگر کسانی به او تکیه کردند، قَیّوم گفته می‌شود که همیشه و زیاد تکیه‌گاه موجوداتی است که قیام به پای خودشان ندارند. وقتی می‌خواهند قائم باشند، باید به چیزی قِوام پیدا کنند. قیام با چیزی برایشان پیش بیاید. همچنین اگر موجودی حَیات نداشته باشد، بر روی پای خودش نیست. چون خداوند متعال حَیات مَحض است، حَیات ذاتیِ اوست، لذا قَیّوم هم هست. کسی که در حَیاتش به کسی تکیه‌ ندارد و همه‌‌چیز قائم به حَیات است، بنابراین آن حیّ است که قِوام موجودات دیگر به اوست. قیام دیگر موجودات به اوست.

هیچ عارضه‌ای بر حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) عارض نمی‌شود

چون حَیّ قَیّوم است، «لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ»؛ سِنَه خواب سبُک هست که گوش و چشم را سُست می‌کند، از کار می‌اندازد. دیگر چشم نمی‌بیند، گوش هم نمی‌شنود، ولی دل هنوز بیدار است. در حالت چُرت هنوز روح مُفارقت نکرده است. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا[۸]»؛ در مَنام تَوافی حاصل می‌شود، ولی در سِنه آن اَخذ کامل صورت نگرفته است. هنوز تَعلُّق روح به اَعضاء کاملاً قَطع نیست. «وَ لَا نَوْمٌ»؛ نُوم هم آن وقتی است که دیگر حَیات انسانی که آدم را هُوشیار می‌کند و آدم اِدراک می‌کند و می‌فَهمد و اَعضاء را مدیریت می‌کند و فرمان می‌دهد، آن دیگر از کار اُفتاده است و تَعلُّق آن به اَعضاء قَطع شده است. خداوند متعال چون حَیّ مُطلق است، حَیات مُطلق با وفات، با ضعف تَعلُّق حَیات به او نمی‌سازد. از این جهت نه سِنه دارد که تَعلُّق‌ حَیات کم شده است و یک مرحله‌ای از مرگ دارد که شروع می‌شود و نُوم که قَطع است. آن حَیات است. هیچ‌کدام بر حَیّ قَیّوم عارض نمی‌شود. حَیّ قَیّوم مَحکوم و مَأخوذ سِنه و نُوم قرار نمی‌گیرد. خُصوصیّت بعدی و صفت بعدی خداوند متعال مالکیّت اوست. «اللَّهُ» جامعیّت پروردگار متعال برای همه‌ی اَسماء حُسناست، ذاتِ مُستجمع همه‌ی کمالات است. «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» مَعبود واحد و اَحد که در مَعبود بودن یگانه است. «حَیّ» از اَسماء ذاتی است که قدرت و علم حتماً عینِ حیات هست و بدون علم و قدرت نیست. علم و قدرت و حَیات یک‌چیز هستند. «قَیُّوم» است هم در قِوام و قیامش به چیزی تکیه ندارد، بلکه خودآ است؛ خدا یعنی خودآ. بعضی از موجودات خودکفا نیستند، خودآ نیستند؛ «مَن» از جای دیگر و با تکیه‌ی به جای دیگر «مَن» هستم؛ والّا من نیستم. ولی پروردگار متعال خودآ است، قَیُّوم است. «لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ»؛ که هیچ عارضه‌ای او را اَخذ نمی‌کند، او را مُنفعل نمی‌کند. لازمه‌ی حَیّ قَیُّوم بودن، این است که نه چُرتی دارد و نه خوابی دارد.

خداوند تبارک و تعالی مالِک عَلی‌الاطلاق آسمان‌ها و زمین است

بعد مالکیّت او عَلی‌الاطلاق است. هرچه در آسمان‌ها و در زمین هست، مَجموعه‌ی کائنات در آسمان‌ها و زمین خُلاصه شده است و این مِلک طِلق پروردگار عزیز و عظیم هست. «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ»؛ آسمان‌ها و زمین مِلک اوست. وقتی مالک عَلی‌الاطلاق او بود، «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ موجوداتی مانند بُت نمی‌توانند شَفیع باشند. او باید اجازه بدهد. هیچ مَملوکی که تَکویناً مَملوک است، مالکِ وجود او و مالکِ کُوْن او در تمام تَصرُّفات او باید اِذن بدهد. اگر اِذن تَکوینی و تَشریعی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) نباشد، هیچ موجودی تَکویناً و تَشریعاً چنین حقّی را ندارد که از کسی دیگر پیش او شفاعت بکند. بُت‌پَرست‌ها خالقیّت خداوند را قبول دارند، ولی در رُبوبیّت قائل به وَحدانیّت نیستند. لذا برای بُت و غیرِ بُت سَهمی قائل هستند. خداوند متعال وقتی مالکیّت عَلی‌الاطلاق خودش را بیان می‌کند، لازمه‌ی مالکِ عَلی‌الاطلاق بودن و مالکیّت مُطلق این است که هیچ مَملوکی و هیچ شأنی بدون اذن مالک ندارد. چون مالکیّت مالکیّت اعتباری نیست؛ کسی که خودش اعتبار کند که مثلاً این خانه برای من است، این مالکیّت تَکوینی است که موجود مَملوک عینِ فقر و وابستگی به مالک است، وجود رَبطی هست.

مُشخّص‌کردن جایگاه شفاعت و شَفیع توسط خداوند متعال

وجود رَبطی چه شأنی دارد که مِنهای اِذن او بخواهد برای دیگری نَفعی داشته باشد؟ وساطت در فیض داشته باشد؟ واسطه‌ در نجات باشد؟ «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ این کلمه‌ی شریفه هم شفاعت را بدون اِذن مُطلقا نَفی می‌کند و هم با اِذن این را اِثبات می‌کند. بنابراین اصل شفاعت از همین جمله قابل اثبات هست. «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ پس مَعلوم می‌شود شفاعت عِند رَبّ با اِذن پروردگار متعال ممکن است و واقع است؛ اما بدون اِذن پروردگار متعال شفاعت مَنفی هست. شفاعت در میان بَشر یک نوع پارتی‌بازی هست. ممکن است کسی مَشفوعٌ‌ لَه قرار بگیرد، ولی استحقاق این مَعنا را نداشته باشد یا آن کسی که شفاعت را می‌پذیرد، خبر ندارد که این چه خرابی‌هایی دارد، چه فسادی دارد. اما به اعتبار این‌که شَفیع مُقرّب است، سوگُلی هست، نور چشم است، علی‌رَغم بی‌اطّلاعی کسی که شفاعت را قبول می‌کند و علی‌رَغم اُموری که اگر این شخص مُطّلع بود، شفاعت را قبول نمی‌کرد، ممکن است که شفاعت واقع شود. چون در میان موجودات اِنسی یا غیر اِنسی در موجودات ممکن شَفیع وابسته به کسی که شفاعت‌پَذیر است، نیست؛ این خودش یک موجود مُستقلّی است. آن مَشفوعٌ لَه هم استقلال دارد و آن کسی که شفاعت می‌پذیرد، آن هم موجود ثالثی است. ۳ موجودی که تَکویناً به همدیگر وابستگی ندارند. هر کدام برای خودش کاره‌ای هست؛ اما این اعتبار و وِجاهتی که شَفیع نزد شفاعت‌پَذیر دارد، از این اعتبارش استفاده می‌کند و برای نجات کسی که باید قانون در موردش اِعمال بشود، عدالت در موردش اجرا بشود، از بی‌اطّلاعی یا رودَربایستی یک‌گونه‌ای او را مُنفعل می‌کند و او هم با اِنفعال شفاعت را قبول می‌کند. اما چون خداوند متعال مالک حقیقی است، «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ»؛ همه‌ی موجودات مِلک طِلق او هستند. هیچ موجودی بالاستقلال وجود ندارد. وقتی موجود وابسته است، آن کسی که مالک هست همه‌ی ظاهر، باطن، قبل، بعد و همه‌چیز نزد خودش است. بنابراین اگر بخواهد شفاعتی را بپذیرد، عَن علمٍ، عَن اِرادتٍ او فَعّال عَلی‌الاطلاق است، «یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ[۹]» است. شَفیع را خودش شَفیع قرار می‌دهد. هیچ شَفیعی بدون اِذن نمی‌تواند شَفیع باشد. هم شَفیع مُحاط علمِ مالک هست و هم مَشفوعٌ لَه. لذا با علم اِحاطی که پروردگار متعال به دَرجات وُجودی شَفیع و مَشفوعٌ لَه دارد، خودش این سُنّت را قرار داده است که موجود با شفاعت به مَقصد خودش برسد. لذا اساساً نظام آفرینش نظام شفاعت است. این شفاعت در تمام عوالِم امکانی ساری و جاری هست و انسان هم در مَجموع نظام آفرینش از این سُنّت بَهره‌مَند است. لذا شفاعت کُبری برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. شفاعت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اختصاص به آدمیان ندارد؛ بلکه در نظام تَکوین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شَفیع وجود همه‌ی موجودات است. ایشان «اوّل ما صَدَر» هستند، «اوّل ما خَلَق» هستند و وساطت او سَبب وجود دیگر موجودات می‌شود و هر موجودی هم کم بیاورد و در مَعرض هَلاکت باشد، شفاعت شَفعائی که مأذون در شفاعت هستند، بلکه بالاتر از آن یعنی مَجبور در شفاعت هستند، خداوند متعال عالَم تَکوین را به این صورت قرار داده است. همه‌ی موجودات با وسائط وجود پیدا می‌کنند. «أَبَى اَللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ اَلْأَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ[۱۰]»؛ عالَم، عالَم عِلل و اسباب است و علیّت هر علّتی به خواست پروردگار عظیم‌الشأن است و خداوند متعال این‌گونه قرار داده است. «وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[۱۱]»؛ با یک اراده مجموعه‌ی کائنات در سلسله قرار گرفته‌اند و هر زَنجیره‌ای زَنجیره‌ی بعدی را وساطت می‌کند. بنابراین نظام آفرینش نظام شفاعت است، نظام عِلل و اسباب است و در شفاعت مُصطلح هم یک موجودی است بَناست که به کَمال برسدَ، بَناست به بهشت برسد، بَناست به قُرب الهی برسد. کم دارد، تَفویت دارد، ضایعات دارد. خداوند متعال شفاعت را منشأ اُمید او قرار می‌دهد. می‌گوید: تو کم آوردی، حالا بگو: «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ[۱۲]»؛ با این سُنّت هم شَفیع را برجسته می‌کند، به اعتبار مُجاهدت‌ها و مَزایایی که دارد، خداوند می‌خواهد او را اِکرام کند، موجودات دیگر را در برابر او به خُضوع و تَواضُع وادارد. این تَکریم الهی است، این تَجلیل الهی است و هم به آن طرف اُمید می‌دهد که اگر این نباشد، تو به بهشت نمی‌رسی. کم آوردی و برای این مقدار راه دیگر سوخت تو تمام شده است؛ ولی سوخت تو تمام شده است، نااُمید نباش؛ ما یک راهبانی قرار دادیم که در این راه اُفتاده‌ها را با خودش می‌بَرد و می‌رساند. شفاعت، توبه و غُفران بی‌واسطه‌ی پروردگار متعال منشأ اُمید است، جهات تربیتی دارد. در نظام آفرینش هر موجودی را در جای خودش قرار می‌دهد. او مقام شفاعت کُبری دارد، صاحب وسیله است، جای او هم جایگاه رَفیعی است. این قسمت آخر زیارت «جامعه‌ی کبیره» آن مقامات را می‌گوید و بعد مسأله‌ی «یَا وَلِیَّ اللّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ[۱۳]» را می‌فرماید. ابتدا شما که مقام رَفیع و جاه عظیم دارید را مَطرح می‌کند و بعد می‌گوید: گناهانی بر من واقع شده است که مَحو این گناهان جُز با رضای شما حاصل نمی‌شود.‌ این عَدل هم هست. ضمن این‌که حکمت است، ضمن این‌که رأفت است، ضمن این‌که ضعیف‌نَوازی هست، خداوند متعال جایگاه مُقرّبین را هم در عالَم تَثبیت می‌کند و ارتفاع مقام این‌ها را مُتجلّی می‌سازد؛ «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ».

مُحیط‌بودن علم پروردگار متعال

«یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ»؛ این‌که دیگران بدون اِذن پروردگار متعال نمی‌توانند شَفیع باشند و شفاعت فقط به اِذن پروردگار متعال است، یکی از جهاتش این است که می‌فرماید: «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ»؛ شَفیع باید عالِم باشد و چون غیر خدا این علم را ندارد، نمی‌داند واقعاً استحقاق شفاعت برای او هست یا نیست. در یک آیه‌ی دیگری دارد که می‌فرماید: «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى[۱۴]»؛ کسی که مُرتضای پروردگار متعال است؛ «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا[۱۵]»؛ این‌جور چیزها را دارد. و غیر خدا چون علم ندارد که این مَرضی هست تا کَمبودها و نَواقصش با شَفیع و شَفع او برطرف بشود یا خیر؟ آن کسی که از نظر علمی مُحیط است، خداست؛ «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ». این «مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ» مَصادیق زیادی دارد؛ ولی جامع آن این است که شامل همه‌ی جلو و عَقب‌ها می‌شود. از نظر زمانی، از نظر مَکانی و از نظر رُتبه‌ای خداوند متعال تمام جهات را احاطه دارد. به گذشته و آینده، به قبل و بعد، به شدید و ضعیف، به بالا و پایین، به دنیا و آخرت احاطه دارد. «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ» می‌تواند مَصادیق همه‌ی این‌ها باشد و خداوند متعال همه‌ی این‌ها را در حیطه‌ی علم خودش دارد. چون علم او علم وجودی است و وجود او وجودِ مُحیط است، بنابراین علم او علم مُحیط است و غیر او چنین علمی را ندارد.

انسان به هیچ‌ مقداری از علم پروردگار متعال اِحاطه ندارد

«وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ»؛ چون علم خداوند متعال علم مُحیطی هست، پس هیچ موجودی مُحیط نمی‌تواند باشد. از نظر علمی نمی‌تواند احاطه‌ی علمی به علم خدا داشته باشد. علم او آن مقداری است که مُحیط او را در حیطه‌ی علم خودش صاحب علم می‌کند و هر مَعلولی نسبت به علّت نمی‌تواند اِحاطه داشته باشد. علّت مُحیط است و مَعلول مُحاط است. عُلوم امکانی مَعلول است و پروردگار متعال علّت است. لذا هیچ‌وقت امکان ندارد موجود امکانی از نظر علمی به هیچ مقداری از علوم پروردگار متعال احاطه ندارد. این وابسته است. علم او هم علم وابسته است. علم امکانی است، علم تَعلُّقی است، علم آویزه است؛ لذا هیچ‌وقت نمی‌تواند استقلال داشته باشد تا بتواند چیزی را در چَنگ خودش بگیرد و احاطه به او داشته باشد. «وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ»؛ مَشیّت خداوند متعال عَلی‌الاطلاق است. هرچه بخواهد، «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۱۶]»؛ مقداری از علم که مورد مَشیّت الهی قرار بگیرد، فرد عالِم می‌شود.

خداوند متعال قَلمروی مُلک خود را بیان می‌کند

«وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ»؛ بعد از بیان اِحاطه‌ی علمی، اِحاطه‌ی حکومتی قَلمروی نُفوذ پروردگار متعال است. قَلمروی مُلک و مَملکت خودش را می‌گوید. «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ»؛ کُرسی هم به مَعنی مرکز فرمان و صُدور دستور و ظُهور سلطنت و مُلک یک موجود هست و هم قَلمروی علم او را گفته‌اند و هم بالاتر از این‌ها که شامل هر دوی این‌ها می‌شود که برحَسب روایات کُرسی نسبت به عالَم امکان یک حَلقه‌ای است که تمام عالَم امکان در برابر او یک‌چیز کوچکی است، یک حلقه‌ی کوچکی به حساب می‌آید و او مُحیط بر همه‌ی این‌هاست. ممکن است که واقعاً هم یک‌چیز وجودی مَثَل نباشد، مَظهر نباشد، خودش یک حقیقتی است مانند «روح القُدُس» که «تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَ الرُّوحُ[۱۷]» علاوه بر مَلائکه خداوند متعال یک وجود دیگری را هم آفریده است و نام آن را روح گذاشته است. روح اَعظم از مَلائکه است. کُرسی هم مانند روح یک حقیقتی است که همه‌ی عوالِم تحت پوشش اوست و همه‌ی عوالِم در برابر او به مَنزله‌ی یک حَلقه در برابر یک کُره است؛ در برابر یک اَمر عظیم است.

آسمان‌ها و زمین تَحت‌الحفظ پروردگار متعال است

«وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»؛ «یَئُودُهُ» أود به مَعنی ثِقل است. «یَئُودُهُ» یعنی به او سنگینی نمی‌کند. فرمود: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ»؛ حالا کُرسی یعنی مرکز فرماندهی حکومت او آسمان و زمین را در بَر می‌گیرد، گُسترده است و همه‌ی آسمان و زمین تَحت حکومت او هستند یا قَلمروی علم آن آسمان و زمین است؛ ولی این آسمان و زمین تَحت‌الحفظ است. و این حفظ آسمان و زمین با این عظمت برای او سنگینی ندارد. «وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»؛ خداوند متعال مرحوم آقای «فلسفی[۱۸]» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت کند. تنها سُخنوَری ایشان نبود. آقای فلسفی (رضوان الله تعالی علیه) در سُخنوَری نفر اوّل بود و بیش از نیم قَرن در آسمان خطابه درخشید. رئیس خُطبای منطقه نبود. واقعاً در مقایسه جایی سُراغ نداریم که شبیه آقای فلسفی (رضوان الله تعالی علیه) باشد. خیلی برجسته بودند؛ ولی صفات عالی داشتند. ما خودمان یکی از منبری‌های آقای فلسفی (رضوان الله تعالی علیه) بودیم. ایشان دهه‌ی عاشورا در منزل خودشان روضه داشتند. ۳ روز بنده بودم، ۳ روز مرحوم آقای «فاطمی نیا» (رحمت الله علیه) بودند، ۳ روز هم مرحوم آقای «مُصطفوی» (رحمت الله علیه) بودند. روز عاشورا هم خودشان منبر می‌رفتند. خداوند ایشان را رحمت کند. و گاهی دعوت‌مان می‌کرد و مأنوس بودیم. ایشان خیلی هم دلشان می‌خواست هرچه دارند به ما مُنتقل کنند و بنده هم اهل آن نبودم و نگرفتم. در حمایت از مَظلوم، در تَقیُّد به نشنیدن غیبت و غیبت‌ نکردن، در آبروداری، پیشگیری از این‌که کسی مُفتضح بشود، در رسیدگی به ضُعفای منبری‌هایی که از کار اُفتاده بودند و دیگر نمی‌توانستند به منبر بروند و در حمایت از مَظلوم در زمان خودشان جُزء نقاط عَطف بودند و در سایر جهات هم خیلی خوب بودند. مرد عظیم‌الشأنی بودند. ایشان گفته بودند: من قبل از هر منبرم آیت الکُرسی را می‌خوانم؛ اگر نتوانم همه‌ی آن را بخوانم، این جمله را می‌خوانم: «وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»؛ کسی که می‌تواند آسمان و زمین را حفاظت کند، یعنی من را روی منبر حفاظت نمی‌کند؟! «وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ». و این اختتام صفات عُلیاء و اَسماء حُسناء و علیِّ عَظیم است. هم خیلی لطیف است، هم شیرین است و هم همه‌ی این‌ها جَنبه‌ی تربیتی دارد. این اَسمائی که ۱۲ مورد ذکر کردند، همگی اَبعاد تربیتی و جَذب دل‌ها به سوی نور مُطلق است و وسیله‌ی ارتقاء جان‌ها و ابتلاء دَرجات خلیفه‌اللهی انسان می‌تواند باشد. و می‌گویند که از «الله» تا «الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» پنجاه حرف است. هر حرفی چه‌قَدر بَرکت دارد. اجمالاً خیلی دلنشین است. بیان بنده که قاصر هست، اطّلاعات بنده هم مَحدود است، بضاعت بنده هم مُزجاه است؛ ولی اگر با هم دوباره مُرور کنیم، چیزهای دیگری را می‌توان گفت. اما دیگر باید از شما استفاده کنیم.

صلوات ختم بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۵٫

[۳] سوره مبارکه روم، آیه ۲۷٫

«وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ ۚ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ».

[۴] الذاتی لایُعَلَل قاعده‌ای فلسفی به معنای علت جداگانه و مستقل نداشتنِ امر ذاتی. اندیشمندان از قاعده «الذاتی لا یعلل» در کتاب منطقی، فلسفی و اصول استفاده و در برخی مسائل به این قاعده استناد کرده‌‌اند. این قاعده با تعابیری چون «ذاتی شیء لم یکن معللا»، «ذاتی کل شیء بین الثبوت له»، «الذاتی لا یختلف و لایتخلف» به‌ کار رفته است. برخی حکما در مقام بیان ماهیت مرکب و اجزای آن، درباره‌ معنای ذاتی به ‌صورت مفصل بحث کردند و از لوازم آن، قاعده «ذاتی شیء لم یکن معللا» و قاعده «ذاتی کل شیء بیّن الثبوت له» را استخراج کرده‌اند. امام‌خمینی سرّ نیاز نداشتن ذاتی به ‌علت را استغناء از علت می‌داند و بر این باور است که ملاک نیازمندی به‌ علت امکان است، همان‌طور که ملاک استغناء و بی‌نیازی از علت وجوب است. این قاعده الذاتی لا یعلل در مباحث فلسفی، منطقی و اصولی کاربردهایی دارد از جمله: ۱-حرکت جوهری ۲-شبهه ابن‌کمونه ۳-سعادت و شقاوت. امام‌خمینی با اشاره به این قاعده در رد ذاتی بودن سعادت و شقاوت، اشتباه برخی اصولیون را ناشی از تفکیک نکردن میان ذاتی باب ایساغوجی و باب برهان و نیز اشتباه در تعیین مصادیق ذاتی در قاعده می‌داند. از این ‌رو براساس اصالت وجود و لوازم آن هیچ‌یک از سعادت و شقاوت ذاتی ماهیت نیستند. واژه ذاتی مشترک لفظی است و در معانی بسیاری به کار رفته است. ذاتی در اصطلاح منطق، فلسفه و اصول فقه بیشتر به دو معنا به کار می‌رود: یکی به معنای مقوم ذات و ماهیت که همان جنس و فصل است و در بحث کلیات خمس مطرح است و دیگری به معنای هر چیزی که لازم انفکاک‌ناپذیر شیء است و ذهن انسان آن را از خود ذات بدون نیاز به ضمیمه‌شدن چیزی به آن ذات انتزاع می‌کند، مانند زوجیت چهار و امکان ذاتی ماهیت معنای نخست، ذاتیِ باب ایساغوجی و معنای دوم، ذاتیِ باب برهان است. ذاتی باب ایساغوجی چیزی است که خارج از شیء نیست، بلکه یا همه شیء است یا جزء مشترک شیء یا جزء مختص شیء؛ اولی را نوع و دومی را جنس و سومی را فصل گویند؛ اما ذاتی باب برهان چیزی است که از نفس ذات شیء انتزاع می‌شود و بر آن حمل می‌گردد، به طوری که در انتزاع آن جز ذات شیء چیز دیگری دخالت ندارد. معنای قاعده «الذاتی لایعلل» آن است که امر ذاتی به علت خارجی نیازمند نیست و بلکه ذاتی را همان ذات تأمین می‌کند.

امام‌خمینی نیز ذاتی را به دو قسم باب برهان و باب ایساغوجی تقسیم کرده و بر این باور است که مراد از ذاتی در این قاعده، ذاتی باب برهان است و آن چیزی است که از ذات شیء جدا نمی‌شود، اعم از اینکه ذاتی داخل در ذات باشد (ذاتی باب ایساغوجی) یا خارج از ذات و لازم آن باشد. طبق این بیان، ذاتی باب برهان، شامل ذاتی باب ایساغوجی و نیز عرض لازم است؛ زیرا ویژگی مشترک میان ذاتی و عرض لازم در باب ایساغوجی، انفکاک‌ناپذیری از ذات است؛ اما عرض باب برهان، اخص از عرض باب ایساغوجی است؛ زیرا عرض باب ایساغوخی شامل عرض لازم و عرض مفارق می‌شود؛ اما چون عرض لازم، داخل در ذاتی باب برهان است، تنها عرض مفارق، مشمول عرض باب برهان می‌شود. اندیشمندان از قاعده «الذاتی لایعلل» در کتاب‌های منطقی، فلسفی و اصولی استفاده و در برخی مسائل به این قاعده استناد کرده‌اند و برخی آن را اصلی بنیادین خوانده‌اند. این قاعده با تعابیری چون «ذاتی شیء لم یکن معللا»، «ذاتی کل شیء بین‌الثبوت له»، «الذاتی لایختلف و لایتخلف» به کار رفته است. این قاعده در کتاب‌های منطقی و فلسفی در خصوص اجزای ماهیت یا جنس و فصل مطرح است؛ از این‌رو برخی ذاتی در اصطلاح باب ایساغوجی را «ما لایکون معللاّ» تعریف کرده‌اند؛ البته از آنجا که حکما در بحث جعل، ذات و ذاتیات و لوازم ذات را غیر مجعول دانسته‌اند و نیز با توجه به معلل‌نبودن ذاتی، عدم نیاز به علت در ذاتی، اختصاص به ذاتی باب ایساغوجی ندارد و ذاتی باب برهان را نیز شامل می‌شود. بر اساس این بیان، عرضی در صورتی نیازمند علت است که محمول بالضمیمه باشد؛ اما در صورتی که عرضی خارج محمول باشد، که از آن به ذاتی باب برهان نیز تعبیر می‌شود، نیازمند علت نیست. امام‌خمینی نیز از قاعده «الذاتی لایعلل» در آثار خود بهره برده و ضمن بیان مفاد قاعده در مواردی به کاربرد آن نیز اشاره کرده است.

جعل و نیازمندی به علت در اموری است که ممکن‌الوجود باشند؛ اما آنچه ثبوت آن ضروری است، نیاز به علت ندارد؛ زیرا ثبوت ذاتی برای ذات ضروری است و امکان ندارد که ذات موجود باشد، ولی ذاتی نباشد؛ البته بی‌نیازی ذاتی از علت، مطلق نیست؛ یعنی این‌گونه نیست که ذاتیات و لوازم ذات مطلقاً محتاج به علت و جعل نباشند، بلکه منظور این است که ذاتیات و لوازم ذات به تبع جعل ذات، مجعول‌اند و نیاز به سببی جدای از علت ندارند. اینکه ذاتیات ماهیت از علت بی‌نیازند نه به این سبب است که آنها وجوب بالذات یا ممتنع بالذات‌اند، بلکه از آن‌روست که آنها هم در ذهن و هم در خارج عین خود ماهیت‌اند؛ پس جعل بسیط ماهیت، بعینه جعل آنها نیز است؛ بنابراین نیازمند جعلی خاص نیستند. برخی حکما در مقام بیان ماهیت مرکب و اجزای آن، دربارهٔ معنای ذاتی به صورت مفصل بحث کرده‌اند و از لوازم آن، قاعده «ذاتی شیء لم یکن معللا» و قاعده «ذاتی کل شیء بیّن‌الثبوت له» را استخراج کرده‌اند. بر این اساس هر حقیقت مرکبی، از اموری تشکیل شده که آن امور، علل قوام آن حقیقت‌اند. این علل قوام، در ذهن و خارج همواره مقدم بر خود شیءاند؛ اما به لحاظ ذهن تقدم دارند؛ زیرا لازمه‌اش این است که آن اجزا برای ماهیت بیّن‌الثبوت باشند و معنای بیّن‌الثبوت‌بودنِ چیزی برای یک شیء آن است که انفکاک شیء از آن در ذهن محال است و چیزی که علم به آن پیش از شیء لازم و ضروری است، بیّن‌الثبوت است؛ اما به لحاظ خارج تقدم دارند؛ زیرا تحقق ماهیت متأخر از تحقق اجزاست و هنگامی که ماهیت تحقق می‌یابد، لازم است که پیش از آن اجزا تحقق داشته باشند؛ اما چیزی که قبلاً تحقق داشته باشد، به چیز دیگری جهت تحقق، نیاز ندارد و این بی‌نیازی از علت، همان است که در قاعده «ذاتی کل شیء لم یکن معللاً» بیان شده است.

[۵] سوره مبارکه فاطر، آیه ۳۸٫

«إِنَّ اللَّهَ عَالِمُ غَیْبِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ».

[۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸۹٫

«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۗ وَ اللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۷] سوره مبارکه فرقان، آیه ۵۸٫

«وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ ۚ وَ کَفَىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا».

[۸] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».

[۹] مفاتیح الجنان، دعای الحمد لله الذی یفعل ما یشاء (مفاتیح الجنان)؛ یکی دیگر از دعاهایی که بعد از نماز مغرب خوانده می شود.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ وَ لاَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ غَیْرُهُ‏».

[۱۰] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۸۳٫

«عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ صَغِیرٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ رِبْعِیِّ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اَللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ اَلْأَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیْءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاکَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ».

[۱۱] سوره مبارکه قمر، آیه ۵۰٫

[۱۲] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ».

[۱۳] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.

«…وَ بِمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ، وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِیعَهُ، وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَاللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْجاهُ الْعَظِیمُ، وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ، وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَهُ، ﴿رَبَّنا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، ﴿رَبَّنا لَاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، ﴿سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً؛ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَایَأْتِی عَلَیْها إِلّا رِضاکُمْ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَىٰ سِرِّهِ، وَ اسْتَرْعاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ، وَ قَرَنَ طاعَتَکُمْ بِطاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِی، وَ کُنْتُمْ شُفَعائِی، فَإِنِّی لَکُمْ مُطِیعٌ، مَنْ أَطاعَکُمْ فَقدْ أَطاعَ اللّٰهَ، وَ مَنْ عَصَاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللّٰهَ، وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّٰهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّٰهَ. اللّٰهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّهِ الأَبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی، فَبِحَقِّهِمُ الَّذِی أوْجَبْتَ لَهُم عَلَیْکَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِی زُمْرَهِ الْمَرْحُومِینَ بِشَفاعَتِهِمْ إِنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، وَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَ حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ».

[۱۴] سوره مبارکه جن، آیه ۲۷٫

«إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا».

[۱۵] سوره مبارکه طه، آیه ۱۰۹٫

«یَوْمَئِذٍ لَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَٰنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا».

[۱۶] سوره مبارکه یس، آیه ۸۲٫

[۱۷] سوره مبارکه قدر، آیه ۴٫

«تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ».

[۱۸] محمد تقی فلسفی (۱۲۸۶- ۱۳۷۷ش) سخنران و خطیب مذهبی. او در تهران و قم، دروس حوزوی را خواند و پیام‌های آیت‌الله بروجردی را به محمدرضا پهلوی شاه وقت ایران می‌رساند. وی در نهضت امام خمینی حضور فعال داشت و بازداشت و ممنوع‌المنبر شد. فلسفی در منبر و خطابه، روشی نو پایه‌گذاری و شاگردان بسیاری تربیت کرد. خدمات دینی و اجتماعی او بسیار و مسافرت‌های تبلیغی او به کشورهای عربستان، عراق، پاکستان و همچنین به شهرهای مختلف ایران قابل توجه است. کتاب‌های کودک از نظر وراثت و تربیت، جوان از نظر عقل و احساسات، بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات، آیه الکرسی پیام آسمانی توحید، اخلاق از نظر همزیستی و ارزشهای انسانی، سخن و سخنوری از نظر بیان و فن خطابه و شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق از آثار اوست. محل دفن او در شهرری و در حرم عبدالعظیم حسنی قرار دارد. میرزا علی فلسفی برادر او بود. در محرم سال ۱۳۴۴ش جوانی بسیار قوی با پنجه‌بوکس به فلسفی حمله کرد اما با تلاش راننده و خدمتگزار منزل، شکست خورد و دستگیر شد و به کلانتری محل تحویل گردید. بر اثر این حادثه، منبر فلسفی تعطیل شد. سید ابوالقاسم خویی، مرعشی نجفی، سید کاظم شریعتمداری، سید محمدهادی حسینی میلانی و سید علی بهبهانی با ارسال تلگراف از این واقع ابراز تأسف کردند. محمد تقی فلسفی در ۲۷ آذر سال ۱۳۷۷ش در ٩١ سالگی درگذشت. وی در حرم عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) در شهرری مدفون شد.