- اهمّیّت مراقبه برای سالک
- دستور خداوند به مراقبه
- صراط مستقیم و قیمومیّت خدا
- صراط مستقیم دژ انسان
- ترک گناهی و صعود انسان
- اهمّیّت نماز
- صبر و ولایت یکی از عوامل حفاظت انسان در قیامت
- عکس العمل آقای حجّت نسبت به تعریف از ایشان
- معرّفی نماز در قرآن کریم
- دو مرحلهی مراقبه
- حاضر و ناظر دانستن خدا بر انسان
- داستانی از علّامه جعفری
- انسان از شئون ربوبی خدا
- هشدار خداوند به علما در قرآن
- شرط همنشینی با پیغمبر
- شرط داشتن موت اختیاری
- سرنوشتساز بودن مراقبه
- رسیدن به مقام مراقبه
- اوّل مرحله: شناخت آسیبها
- معنای رعایت
- انجام ندادن مباحات مرحلهی دوم مراقبه
- رکوع و سجده خضوع در مقابل خدا
- علّت غضب خداوند به حضرت یونس
- شباهت مؤمنین و مشرکین
- تسلیم حضرت ابراهیم در برابر امر خدا
- برداشتن شدن حجاب در برابر حضرت موسی
- صحبت کردن خداوند با ابراهیم
- نجات از هوای نفس به دست خدا
- تسبیح فرار از قهاریّت خدا
- ترک گناه مقدّم بر انجام واجبات
- نماز شب نگین نوافل
- نکاتی در مورد نماز شب با توجّه به روایت
- غفلت منشأ بیدار نشدن برای نماز شب
- نماز شب نشانهی عاقل بودن
- شرط شیعه بودن
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِِ»
اهمّیّت مراقبه برای سالک
مسئلهی مراقبه از اهمّ مسائل ضروری برای سالک است و اساساً مراقبه صیانت نفس است، حفاظت از خود است و فرار از شرارت نفس و تهاجم شیاطین به حساب میآید. صعود و سقوط انسان لحظهای است و خدا یک لحظه انسان را رها بکند، در همان یک لحظه ممکن است که در قعر جهنّم قرار بگیرد و تمام پلها را پشت سر خود خراب بکند، راه برگشت هم دیگر نداشته باشد. صعود هم همینطور است. «إِنَّ لِلَّهِ فِی أَیَّامِ دَهْرِکُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَرَصَّدُوا لَهَا»[۱] آدم دقّت نداشته باشد، آن نسیم میآید، خود آدم در معرض نیست. فرصت از دست میرود. دیگر چه وقت است که یک چنین دری برای انسان باز بشود.
دستور خداوند به مراقبه
این است که این آیهی کریمهی «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ»[۲] این از آن شاهکارها است. «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» خداوند متعال در صدر آیه دستور مراقبه داده است. در ذیل آیه آسیبناپذیری انسان را در برابر خطرناک بیرونی تضمین کرده است. «لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» وقتی شما مهتدی باشید، در راه باشید، کسی که گمراه است، او به شما ضرر نمیزند. رمز آن این است که صراط مستقیم برای روح عرشی انسان است. صراط انسان بیرونی نیست، درونی است. آدم از درون به خدا نزدیک میشود و از درون هم از خدا دور میشود. «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ»[۳] تقوا باطنی است. تقوا حفاظت جان است از آسیب گناه و رذائل اخلاقی. وقتی انسان در خط باشد، یعنی سیر صعودی است. صراط مستقیم، اساساً هم در این مستقیم قوام است و هم قیام است. آدم رو به بالا است. «أَقِمْ وَجْهَکَ»[۴] یعنی به پا دار. صرف اقبال کافی نیست. باید مقبلاً آدم قائم باشد. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً»[۵] در مسئلهی قیام مستقیم، استقامت، این سیر صعودی رو به بالا بودن اشراق شده است «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» که ما میگوییم، صراط افقی نیست، صراط عمودی است، مستقیم است. قوام در آن است، قیام در آن است. رو به بالا است. «إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۶] خدا بر صراط مستقیم است.
صراط مستقیم و قیمومیّت خدا
یعنی کسانی که در صراط هستند، اینها تحت قیمومیّت خدا هستند. «إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» با خدا همراه است. چون خدا بر صراط مستقیم است. کسی که بر صراط مستقیم است، با خدا همراه است. «یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ * إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۷] هم خدا بر صراط مستقیم است، هم رسول الله بر صراط مستقیم است، هم از ما خواسته شده است که بر صراط مستقیم باشیم هم به زبان ما گذاشته شده است که از خدا بخواهیم که «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ». صراط مستقیم ولایت است و راه دل است، راه روح است.
صراط مستقیم دژ انسان
وقتی انسان در خط است، در این خط قرقگاه خدا است، چون «إِنَّ رَبِّی عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» کسی که در صراط مستقیم است، هم در سنگر ولایت خدا قرار دارد، هم در سنگر توحید. «کَلِمَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی» «وَلَایَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی»[۸] هر دو حصن است. کسی که بر صراط مستقیم است بر حصن است، بر دژ است. لذا شیطان به آنجا راه ندارد، این حصن زمینی نیست، این حصن آسمانی است. انسان به محض اینکه از خود هجرت میکند، هر قدمی که از خود دور میشود، از خود حیوانی خود، از خود طبیعی خود، از خود متکثّر خود فاصله میگیرد، به سوی توحّد و وحدانیّت حرکت میکند، هر قدمی که از خود جدا شده است، در مسیر خدا است، دیگر در آسمان است؛ در آسمان است، زمینی نیست.
ترک گناهی و صعود انسان
هر ترک گناهی ما را آسمانی میکند، به مقدار و برد آن ترک گناه که با نیّت ما رابطهی مستقیم دارد. «لِکُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى»[۹] اگر ترک گناه هجرت إلی الله باشد، یک وقت آدم میترسد، آبروی او برود، گناه نمیکند، خوب این خطر گناه از او رفع شده است، دفع شده است ولی کمال در او نیست. کسی که برای حفظ آبروی خود، برای حفظ سلامت خود، میداند گناه بکند، اضطراب پیدا میکند. میداند فلان گناه را بکند، آسیب بدنی برای او پیش میآید. عِرض او در مخاطره قرار میگیرد. با این ملاحظات آدم عاقلی است، گناه نمیکند. این آتشی این را نمیگیرد امّا صعود ندارد، به سوی خدا حرکت نکرده است.
اهمّیّت نماز
حرکت به سوی خدا منوط به نیّت برای خدا است. در نماز که قربه إلی الله میگوییم، نماز ما را از آتش جهنّم دور میکند. مفهوم آیهی کریمهی «ما سَلَکَکُمْ فی سَقَرَ * قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ»[۱۰] معلوم میشود. اگر مصلّی بود، اهل سقر نبود. نماز حفاظ است. نماز انسان را از آتش دور میکند. به علاوه برای انسان یک معلّم اخلاق است «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ»[۱۱] نماز موجود عاقلی است. معلّم است، سازنده است، مرشد است، ارشاد میکند. امر و نهی دارد، «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» و صورت ملکوتی نماز در عالم برزخ جزء محافظین ما است. از شش طرف خدای متعال اعمال صالح ما را برای ما گارد حفاظتی قرار میدهد که یکی از اینها نماز است که از طرف رو، وقتی آتشی، بلایی در برزخ که معلول گناهان ما بود، به سوی ما میآید، نماز یکی از آن اعمالی است که جلوی آن را میگیرد.
صبر و ولایت یکی از عوامل حفاظت انسان در قیامت
وقتی همهی اینها در برابر کثرت گناه یا شدّت گناهان، از دفاع عاجز شدند، آن وقت صبر است که قویتر از همهی اینها است و اگر آن هم نبود ولایت. اگر رابطهی انسان با حضرت امیر و ائمّه قطع نشده باشد، وجود مقدّس امیر المؤمنین آنجا به داد انسان میرسد. این آثار در نماز وجود دارد ولی ما نماز را با چه انگیزهای میخوانیم؟ میگوییم: نماز میخوانم قربه إلی الله. مهم این است که نماز ما را به خدا نزدیک بکند. نسوختن در آتش دون شأن انسان است. هر حیوانی از خطر گریز دارد، مخصوص انسان که نیست. حیوانات هم از خطر فرار میکنند. ما به خاطر فرار از خطر، یک نماز خواندیم، یک گناه را ترک کردیم این در حدّ یک حیوان هستیم.
عکس العمل آقای حجّت نسبت به تعریف از ایشان
میگویند: به مرحوم آیت الله حجّت -که قبر شریف ایشان در مدرسهی حجّتیّهی قم است، مرد بزرگی بوده است. کانون زهد بوده است، مظهر قداست بوده است. داستانهایی در مورد او گفته شده است. به ایشان گفته بودند، شما را تعریف میکردند- فرموده بود: چه تعریفی؟ گفته بودند: میگفتند: ما در این مدّتی که با ایشان مؤانست، مراوده داریم یک گناه از ایشان ندیدیم. به گریه افتاده بود و گفته بود: کار ما به کجا کشیده است، نجس نمیخوریم، ما را تعریف میکنند. گناه نکردن یعنی نجس نخوردن. من که قازورات نمیخورم، برای من تعریف است. معلوم میشود وضع من خیلی خراب است که این را برای من یک امتیاز معرّفی میکنند که فلانی قازورات میل نمیکند. این چه تعریفی است به گریه افتاده بود. که ما چقدر پست شدیم، چقدر بد شدیم.
معرّفی نماز در قرآن کریم
قرآن کریم فلش برای نماز برای ما معرفی کرده است، فرموده است: «وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ»[۱۲] نماز برای این است که ما را به او وصل بکند. این سیم ذکر ما را به خدا وصل میکند. قربه إلی الله. سایر احکام شرعی که جنبهی عبادی دارد، همهی اینها مسائل قربی است. مسائل قربی است، یعنی حبّی است. برای آزادگان است.
دو مرحلهی مراقبه
«طمع للجنه» برای بازرگانان است. «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[۱۳] برای بردگان است. امّا حباً یا شکراً برای احرار است. آدم حر به مقام انسانیّت میرسد. انسان کسی است که جاذبهای به جز خدا برای او نیست. همه چیز او خدا است و اینها کسانی هستند که «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً»[۱۴] لذا مسئلهی مراقبه این دو مرحله دارد. یکی ذکر الله است به معنی اینکه ما خدا را یاد بکنیم. دوم ذکر الله یعنی خدا ما را یاد بکند که در این آیهی کریمهی «إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ» با این مبنا که میشود لفظ واحدی را استعمال کرد برای اکثر از یک معنا که در اصول مورد بحث است و مدقّقین حضرت امام و بزرگان دیگر بر این مبنا هستند که همینطور میشود استعمال لفظ کرد و اکثر از یک معنا را ارائه کرد. در این آیهی کریمه یکی مراقبه، یعنی آدم همیشه خدا را بر خود رقیب بداند. «اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ»[۱۵] هم «اعْبُدِ اللَّهَ» دارد هم «خَفِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ»[۱۶] اگر شما ببینید که در حضور خدا هستید، خدا را میبینید، خوب خدا مراقب شما است. شما او را مراقباً مییابید. مراقبهی شما توجّه به رقیب بودن خدا است. خدا رقیب است. خدا شما را یاد میکند. مراقب شما است. دوم این است که شما مراقب خدا باشید. شما خدا را یاد بکنید.
حاضر و ناظر دانستن خدا بر انسان
جملهی آقا سیّد جمال که از یاد ما نرفته است. موقع خداحافظی میگفته است که شما را به خدا میسپارم. بعد با یک تأمّلی میگفته است که خدا را هم به شما میسپارم. این مراقبه یعنی یک حالتی که انسان همیشه هم خدا را بر خود ناظر و حاضر میبیند، هم خود را در حضر خدا میبیند. هم کلاس حضور را درک میکند، هم کلاس محضر را. هر دو مرحله را دارد. مراقبهی واقعی این است و این آیهی کریمهی «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» حاقّ این حقیقت است. چون «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[۱۷] «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[۱۸] خود آدم پیش خدا است. خر او اینجا است.
داستانی از علّامه جعفری
اینکه مرحوم شیخ مرتضی طالقانی (اعلی الله مقامه الشّریف) به مرحوم علّامهی جعفری، علّامه جعفری خیلی با صفا بود. نمیدانم برای شما گفتم یا نه. برای نان خریدن به نانوایی رفته بود، دیده بود یکی از این خادمهای رستورانها آمده است، سر او خم طاس است، سنگگ زیادی گرفته است، میخواهد روی سر خود بگذارد و ببرد. عمامهی خود را برداشته بود، روی سر او گذاشته بود و خود او بدون عمامه نان گرفته بود و برگشته بود آمده بود. ما از این کارها بلد هستیم؟ به خود اجازه میدهیم؟ آدم باید خیلی بر خود مسلّط باشد. در جامعه، آن هم یک علّامه. یک آدمی که شهرت جهانی دارد. از کشورهای مختلف غربی و شرقی پیش او میآمدند، برای مباحث کلامی و فلسفی و بسیاری در محضر ایشان مسلمان شدند. آن مکاتباتی را که با راسل داشت، جزء شاهکارهای ایشان بود. خوب یک چنین کسی یک چنین کاری میکند. ایشان میگفتند، من از خود ایشان پرسیدم که این خداحافظی شما با مرحوم آقا شیخ مرتضی طالقانی چطور بود؟ ایشان فرمودند: من پیش ایشان درس میخواندم، رفتم خدمت ایشان. مریض بود، دراز کشیده بود. تا من را دید، دست خود را روی ابروی خود گذاشت و گفت: برو پدر جان درس تعطیل است. گفتم: آقا درس تعطیل شد. فکر کردن ایشان فکر میکند که درسهای حوزه تعطیل است. گفتم: درس تعطیل نیست. فرمود: برو آقا جان خر طالقان رفته است، پالانش مانده است. خود را میگفته است. میگفته: روح من رفته است. انسان یک مرکبی دارد، بدن او است. ولی خود او بدن نیست، خود او از امر رب است. آنجایی است، اینجایی نیست. وقتی هم خود را بیابد، اینجا نمییابد. برای اینکه خود عالم امری پیش خدا است. با عالم کثرت خیلی فاصله دارد.
انسان از شئون ربوبی خدا
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» برای اینکه آن حقیقت انسانی که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[۱۹] یا «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[۲۰] او از شئون ربوبی است، او از نشئات صفات حق است و ارتباط انسان با خدا روایت دارد که «لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا»[۲۱] اتّصال روح انسان به خدا از پرتوی خورشید به خورشید بیشتر است. لذا انسان اگر به خود معرفت پیدا بکند، معرفت به عالم امر پیدا کرده است. عالم امر نشئات و شئون عندیّت خدا است. در این عالم نیست. آدم آنجا باشد شیطان به آنجا راه ندارد. اینکه «لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ»[۲۲] خدا تضمین میکند. برای اینکه اهل ضلال در عالم کثرت با ما ارتباط دارند.
هشدار خداوند به علما در قرآن
ما اگر از عالم کثرت تجافی کرده باشیم، «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَهَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِِ وَ الِاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ»[۲۳] این تجافی از عالم غرور یعنی آدم تعلّقات خود را از عالم کثرت قطع کرده باشد. تا تعلّقات ما، تمایلات ما با این عالم کثرت با شئون عالم ماده برقرار است، ما به وحدانیّت خدا نرسیدیم. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ»[۲۴] اتّفاقاً این هواپرست برای علما است. «وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» به یاد داشته باشید آقای اعرافی یک نکتهای را گفتند که خدا دو تا تعبیر سنگین دارد، هر دو برای علما است و تنها آن دو مورد نیست. خدا در مورد علما زنگ خطرهای بسیار تکاندهندهای دارد. هواپرستی برای علما است. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ» هیچ جوان بو الهوسی هوای آخوند قدرت طلب را ندارد. یک فرعونی است که اصلاً نمیشود دور آن گشت. لذا آن غرور و عنانیّت و تفرعنی که با علم برای انسان حاصل میشود، با ثروت هم حاصل نمیشود. هر ثروتمندی پیش دانشمند احساس کوچکی میکند. شما یک ثروت بیسواد سراغ ندارید پیش دانشمند خود را بگیرد؟ امّا دانشمندی که هیچ کسی را قبول ندارد، اینقدر بزرگ است. به خاطر او آدم باید همه را حذف بکند. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» خیلی عجیب است. «أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ» بنابراین تحصّل که خدا بر صراط مستقیم است، پیغمبر خود را هم راهبان این صراط قرار داده است. «إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۲۵] ما که میگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ».
شرط همنشینی با پیغمبر
اگر در صراط مستقیم باشیم، با چه کسانی هستیم؟ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ»[۲۶] دقیقاً در کنار پیغمبر هستیم. «إِنَّکَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»[۲۷] پیغمبر مواظب کسانی است که در این خط هستند.آدم در خطّ خدا که بود، هم خود خدا هادی او است، همراه او است. معیّت عنایتی دارد، معیّت هدایتی دارد. معیّت نصرت دارد، معیّت نور دارد و هم پیغمبرها با او هستند. چون اینها همه شئون الهی هستند. هیچ یک از پیامبرها برای عالم کثرت نیستند. مرغ باغ ملکوت هستند. آمدن به اینجا هم اینها را به عالم کثرت مبتلا نکرد، آلوده نشدند. اینها پاک آمدند و آلوده نشدند. هیچ چیزی ذهن قلب مبارک پیغمبر را از خدا لحظهای غافل نکرد. هیچ امری او را از خدا مشغول نکرد. او که دائماً با خدا است و اسم اعظم خدا است، مظهر اسمای حسنای خدا است. آدم که در صراط مستقیم است یعنی برای آن نشئه است.
شرط داشتن موت اختیاری
آدم از این عالم خود را کنار بکشد، موت اختیاری میشود. «مُوتُوا قَبلَ أن تَمُوتُوا»[۲۸] دیگر شیطان به آن عالم هیچ نفوذی ندارد. جولانگاه شیطان این عالم است. آدم اگر در این عالم نباشد، شیطان قدرت اظلال برای کسانی که در صراط مستقیم هستند ندارد. او کمین میکند. «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقیمَ»[۲۹] او کنار است، بر صراط مستقیم نیست. «لَأَقْعُدَنَّ» قعود و کمین در کنار صراط مستقیم است. آدم تا از خط خارج میشود، یک لحظه هم باشد. اینکه گفتیم صعود لحظهای است، سقوط هم لحظهای است، همین است. آدم که از خط خارج میشود ولو یک لحظه او دستگیر میکند، اسیر میکند و میبرد. بستگی دارد که انسان چقدر سقوط کرده باشد و او چطور شکار کرده باشد. لذا گاهی آدم یک لحظه مرتد میشود، یک لحظه مرتد میشود. و ارتداد و کفر «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ»[۳۰] یک لحظه شرک بیاید، عمل حبط میشود. حالا سابقهی تو هر چیزی که بوده است. یک لحظه آتش به خرمن هستی آدم که میافتد همهی این خرمن را خاکستر میکند، یک لحظه است. از آن طرف یک لحظه آدم به صراط مستقیم وصل میشود. اینها که در صراط هستند، او را جذب میکنند و میبرند. مثل حر میشود، در یک لحظه آدم حر میشود، در یک لحظه هم آدم زبیر میشود. زهیر هم مثل حر است در معرض نسیم رحمت قرار گرفت و این نسیم او را برد ولی طلحه و زبیر یک لحظه از خط خارج شدند و شیطان برای همیشه آنها را اسیر کرد و آنها را برداشت و برد.
سرنوشتساز بودن مراقبه
لذا مسئلهی مراقبه یک امر سرنوشت ساز است. تشریفاتی نیست. مراقبه که انسان هم خدا را رقیب بیابد بر خود. «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ»[۳۱] و هم خود او مراقب حق باشد. مراقبت از شئون روحی و معنوی انسان مراقبت از خدا است. خدا را هم به شما میسپارم. آنجا اصلاً آدم نیست، آنجا همه چیز یک چیز هستند. چلچراغ است. هزاران چلچراغ است ولی تو آنها را آیینه میبینی. چراغ در آیینه نیست ولی در آیینه دیده میشود. خدا ما نیستیم ولی در ما دیده میشود. به شرطی که محجوب نباشیم. هر کسی ما را نگاه میکند، به ما توجّه ندارد، به خدا توجّه دارد. «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ»[۳۲] آدم با کسی دوستی بکند که «یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ».
رسیدن به مقام مراقبه
اوّل مرحله: شناخت آسیبها
حالا چه کار بکنیم به مقام مراقبه برسیم؟ قدم اوّل آن شناخت آسیبها است. تخلیه است. «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[۳۳] این «نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى» یک مراقبهی اوّل داریم و یک مراقبهی دوم داریم. مراقبهی اوّل در «نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى» پرهیز از گناهان است. از محرّمات الهی باید به جد ترسید. ترسناک است، وحشتناک است. گناه وحشتناک است. «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»[۳۴] تمام گناهانی که خداوند متعال مقرّر کرده است، اینها حدود الهی است، اینها مرزها است. مرز خدا را مورد تعدّی قرار میدهیم. خدا یک مرزی را برای شما مقرّر کرده است، گفته است از این مرز عبور نکنید. اگر شما عبور کردید، «فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» شما ظالم میشوید. وقتی ظالم شدید «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» خدا شما را رها میکند. وقتی شما خدا را رعایت نکردید، خدا هم شما را رعایت نمیکند.
معنای رعایت
رعایت یعنی چه؟ یعنی راعی شما دیگر نیست. تا حالا که شما خوب بودید، او راعی بود، شما را از گرگ نفس نگه میداشت، شما گرک نفس دارید، ولی خیلیها را خورده است و آبروی آنها را هم برده است، شما را نگه داشته است. وقتی شما مرزها را رعایت نمیکنید، عبور میکنید، ظالم میشوید. وقتی ظالم شدید خدای متعال دیگر شما را رها میکند، راعی شما نیست. خدا «لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ» خدا چتر رعایت و هدایت خود را از شما برمیگیرد. بیچاره میشوید، بیکس میشوید، بیپناه میشوید، خدا شما را رها میکند.
انجام ندادن مباحات مرحلهی دوم مراقبه
مراقبهی قسم دوم این است مباحات را هم انجام ندهید. یعنی انچه را که دوست دارید، شما اساساً تبعیّت از دل نکنید، مطلقاً. هر کجا دیدید خدا راضی است، انجام بدهید. هر جا دیدید، دل شما راضی است، انجام ندهید برای ارضای خود هیچ قدمی برندارید که حالا خود این مراقبهی دوم یک بحث خوبی است مکمّل است ولی این مراقبهی اوّل این دیگر حداقلها است، این کف است. این را دیگر نمیشود هیچ کاری کرد. باید گناه نکرد. و انجام واجبات. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ»[۳۵] خیلی جالب است.
رکوع و سجده خضوع در مقابل خدا
«ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» اینها مراتب است. اوّل انسان باید نرم بشود. کسی که کمر او خم میشود، علامت نرمش است. اوّل رکوع است. تا آدم خضوع در حدّ رکوع پیدا نکند، خدا لیاقت سجده رابه او نمیدهد و خودسازی هم تدریجی است. اوّ رکوع است و بعد سجده است. خدای متعال اوّل میگوید که نرمش نشان بدهید. گردنکشی نکنید، در مقابل خدا خم بشوید. سر خم بکنید، خضوع. آدم وقتی نرم شد، مجذوب میشود. رحمت خدا را جذب میکند. سنگ صخره باران را جذب نمیکند، امّا زمین شخم شدهی نرم آب را به خود میگیرد، جذب میکند. قدم اوّل استعداد است که حالت رکوع است. این نرمش است. آدم زمینه درست بکند در وجود خود، کله شقی نداشته باشد. مقاومت نداشته باشد. در برابر اوامر الهی حال او، حال رکوع باشد. وقتی آدم رحمت الهی را جذب کرد «وَ لَا تَزِیدُهُ کَثْرَهُ الْعَطَاءِ إِلَّا جُوداً وَ کَرَماً»[۳۶] شما یک قدم بروید، شما ده قدم میآید. خدا بعد به شما سجده میدهد. سجده فنا است. آدم در حال سجده همه چیز را باخته است. در حال رکوع یک چشم اندازی داری. آدم در حال رکوع چشم خود را باز بکند، یک چیزهایی میبیند و هنوز خود را خیلی جمع نکرده است ولی حال سجده آدم هیچ چشم اندازی ندارد. بخواهد هم جایی را ببیند جایی نیست که ببیند. دیگر آدم همه چیز را صرف نظر کرده است، از همه چیز گذشته است. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»[۳۷] مرحوم فیض میگویند: این مِن، مِن زایده است. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا ما تُحِبُّونَ» است. یعنی هر چیزی دارید بدهید، نه از آنچه دارید بدهید. ولی به نظر میرسد که معقول به تشکیک است.
علّت غضب خداوند به حضرت یونس
انبیاء (علیهم السّلام) «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ»[۳۸] حضرت یونس حق نداشت، چون آن شأن را داشت. حق نداشت بدون دستور خدا از قود خود کناره بگیرد. کناره گرفتن از محیط عذاب امر ممدوحی نیست، راجحی است ولی تو که خودسر نیستی تو مالک داری، چرا خود تو رفتی؟ تو را مجازات میکنیم، تو را زندانی میکنیم. چرا اجازه نگرفتی رفتی؟ این است که عبد مطلق خدا هیچ کار او بدون اذن و امر نیست. آن که یک مقداریش برای خدا است و یک مقداریش برای هوا است، او یک مقداری خود تصمیم میگیرد، یک مقدار هم اطاعت از خدا میکند. این است که زندگی او التقاطی است. یک مقدار هوا است یک مقدار خدا است. این آدم شرک دارد. این عبد خالص نیست، توحید خالص ندارد.
شباهت مؤمنین و مشرکین
دو تا آیه در کنار هم خیلی تکان دهنده است. یکی «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ»[۳۹] پس شرک پلیدی است. شرک آلودگی است، پلیدی است. در سورهی مبارکهی یوسف فرمود: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[۴۰] انسان باید چه کار بکند؟ خدا دارد مؤمنین را به خود معرّفی میکند. شما هم پلیدی دارید. آنها پلیدی محض هستند، شما هم پلیدی دارید. «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» بنابراین هم در بعد تخلیه باید گناه را «نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[۴۱] که باید گناه ترک بشود و هم «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ»[۴۲] عبد باشید، اوّل نرم بشوید، بعد از خود بگذارید، بعد میآیید، تسلیم میشوید، در اختیار او قرار میگیرد. هر چه بگوید، بدون چون و چرا، ولو بگوید: خود را در آتش بیفکن. فرزندت را با دست خود ذبح بکن. ذَبح درست است.
تسلیم حضرت ابراهیم در برابر امر خدا
«یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[۴۳] چه نوری است. َ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ» دستها بالا است بسم الله بفرمایید. چه پدر خوبی، چه پسر خوبی. آن وقت قرآن چه مدالی میدهد؟ میگوید: «فَلَمَّا أَسْلَما»[۴۴] این مهم است. هر دو تسلیم بودند، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ»، «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» آن «أَسْلَما» رکوع بود، «تَلَّهُ لِلْجَبینِ»، سجده بود. معمولا ذبح را از اینجا میکنند. ولی اسماعیل را به رو انداخت. میخواست در حال سجده خدا را ملاقات بکند. «نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ»[۴۵] تا حالا محجوب بودی اگر هم با تو حرف میزدیم، گوش تو نمیشنید.
برداشتن شدن حجاب در برابر حضرت موسی
(موسی نیست که دعوی اناالحق شنود) اگر موسی بود، این صدا اگر ما در کنار حضرت موسی بودیم، نمیشنیدیم. آنجا که او این صدا را دریافت کرد یا موسی «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ»[۴۶] ما که نمیفهمیم، ولی او میفهمد. او حجاب ندارد، ما سراسر حجاب هستیم. ما جزء حجاب هیچ چیزی نیستیم. ولی او که حجاب نداشت، صدای خود خدا را… صدای خدا را داشت میشنید. خدا صدا میکند «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ»، اینجا «فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ * وَ نادَیْناهُ»[۴۷] حالا دیگر گوش شنوا پیدا کردی، میخواهم با تو حرف بزنم. حالا بشنو.
صحبت کردن خداوند با ابراهیم
«أَنْ یا إِبْراهیمُ» دیدی تو را به حساب اوردیم، دیدی تو را صدا زدیم. ما میخواستیم به اینجا برسی که صدای ما را دریافت بکنی. حالا دریافت کردی «إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ»[۴۸] این اختصاص به تو ندارد، هر کسی اینطور عبد باشد، آنچه خدا گفت بدون چون و چرا پایبند باشد، «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» اینجا در مورد مقام محسنین است که مرحوم علّامه بحثی در مقام محسنین دارد جالب است. بعد در آن رف آن حالا یک کسی برای او غفلتی پیش آمد، کاری کرد که نباید بکند. آنجا هم «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ … * فَاسْتَجَبْنا لَهُ»[۴۹] آن هم که حالا خود را گرفتار کرده بود، این گرفتاری او را به من وصل کرد. این تا به آنجا نمیافتاد. این مراوده این رابطه برقرار نمیشود. «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» این «نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» یعنی از این حصار، از این حجاب او را بیرون کشیدیم.
نجات از هوای نفس به دست خدا
«وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ» هم آنجا «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» اینجا «کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ» اگر مؤمن باشید، من را دارید، نجات در دست من است. نجات از چه کسی، از چه چیز؟ از خود تو. دیدی خود تو بودی. ان خود بودن، در نهنگ نفس بودی، این نهنگ بیرون باطن آن کاری بود که تو به خود بودی، تو خودت بودی. تو خود، خودت را دفن کرده بودی. میخواستیم به تو نشان بدهیم. این نهنگ واقعیت خود تو بود. در شکم نهنگ قرار گرفت، باطن عمل او بود. اینجا خود او بود. آدم وقتی خود باشد، از خدا دور است، در زندان است، آزاد نیست. خدای متعال با این گرفتاری حقیقت او را به او نشان داد وقتی دید خود او است، خطرناک است، از خود وحشت کرد. این فرار از خود بود آنجا «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»[۵۰] یعنی این نهنگ نفسی که من را گرفتار کرده است، من ظالم هستم. نهنگ همان «إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» بود. «نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» از آن ظلم خود، او را نجات دادیم. «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ».
- آنجا میفرماید: «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ»[۵۱] ذکر ایشان سه تا جزء داشت: «لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» خیلی روی تسبیح آن تأکید میکند، نکتهی آن چیست؟ «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ * لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ».
تسبیح فرار از قهاریّت خدا
- تسبیح: ذوب شدن در قهّاریّت حق است. تا دانه پوست شکافته نشود، پوست آن نریزد، رشد نمیکند. تا آدم در فشار شکافته نشود و آن پوسته را نندازد، زمینهی رشد پیدا نمیکند. لذا جلال خدا و جمال خدا مقدّم است. تخلیه بر تحلیه تقدّم دارد. تنزیه و تسبیح حق تعالی این فرار از قهاریّت خدا است که قهاریّت نمیگذارد انسان با آلودگی بالا برود. قهر خدا گناه انسان را میریزد یا دفعاً یا رفعاً. این رعب حضرت یونس را گرفت و ریخت و اگر این حالت تسبیح نبود، تنزیه نبود، مقهور خدا قرار نگرفته بود، اینطور صاف نمیشد که خدا او را مورد عنایت قرار بدهد و او را پیش خدا قرار بدهد. بزرگان اینطور میگویند. میگویند: سبوحٌ قدوس. مقام سبوحیّت پروردگار متعال مربوط به فرار از نواقص و عیوب است. هر عیبی است در غیر خدا است. تا با غیر خدا هستی معیوب هستی. میخواهید با خدا باشید باید این مغایرت را کنار بگذارید، گناهان، رذایل، غفلتها همهی اینها آن پوستهها و حجابها است. آدم بخواهد او باشد، باید غیر او را نفع بکند و نفی غیر او به تدریج است. از نفی گناهان شروع میشود. اجمالاً تسبیح مرحلهی تخلیه است. (دیو چون بیرون رود، فرشته درآید) و حمد و ستایش و تهلیل و تکبیر، همهی اینها فرع بر تنزیه است. قهاریّت خدا انسان را میگیرد، یعنی او را صاف میکند، تردهای او را میگیرد. آن وقت جذب میشود. تا مقهور نشود، مجذوب نمیشود. لذا اوّل حضرت یونس گرفتار این مرحله بود، گرفتار مرحلهی خوف بود، جلال خدا او را آب کرد. تا مرحلهی مجذوبیّت برای او پیش آمد.
- این «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» اشاره به کدام قسمت آیه است؟
- برداشت شخصی این طلبه این است که همین «نادَیْناهُ» این بالاترین لذّت او در این بود که خدا او را مخاطب قرار داد، خود او مستقیماً با او صحبت کرد. چیزی بالاتر از این نیست. «کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ».
- سه مرحلهایی که در مقابل فرمودید، چرا انجام واجبات را مرحلهی سوم فرمودید؟ انجام واجبات مقدّم بر دو مورد قبلی نبود؟
ترک گناه مقدّم بر انجام واجبات
- از نظر رتبه ترک گناه مقدّم بر انجام واجبات است. از نظر خارجی همه باید انجام بشود. چون ترک واجب خود هم گناه است. هیچ واجبی را نمیشود مکلّف ترک بکند، هیچ گناهی را هم حق ندارد مرتکب بشود. ولی از نظر رتبه «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»[۵۲] گناه حجاب است. «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تَحْبِسُ الدُّعَاءَ» این دعا چه بسا معنای عامی داشته باشد. خلاصه مانع قبولی همهی اعمال است.
- در مراقبه سه تا قدم است. قدم اوّل شناخت آسیبها است. قدم دوم این است که برای ارضای خود هیچ قدمی برنداریم و سوم انجام واجبات است.
- نه، آن بین پرانتز بود. گفتیم که «نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى»[۵۳] دو مرحله دارد؛ ما فعلاً به مرحلهی دوم آن کار نداریم. آن فوق کلاس ما است ما گرفتار بیچارگیهای نفس هستیم. غذا میخوریم، غذای لذیذی باشد. برای خود میخوریم، برای خدا که نمیخوریم، برای لذّت آن میخوریم. خدا برای این ما را مجازات نمیکند. روز قیامت معطّلی داریم، فاصله داریم، خود این حجاب است. این را باید در مراحل بعد صحبت کرد ولی این مرحلهی قدم اوّل، مرحلهی اوّل یعنی مراقبهی مرحلهی اوّل ترک گناه است. منظور ما اشاره به یک جهتی بود که یک مراقبهی بالاتری ما داریم.
نماز شب نگین نوافل
مرحلهی دوم، مرحلهی عمل به نوافل بود، انجام نوافل بود که در جلسهی گذشته یک مقداری با هم دیگر صحبت کردیم. حالا ببینیم که مرحوم آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در این رابطه چطور نورافشانی کردهاند. در نوافل نماز شب نگین است. همهی خوبیهای در جبههی استحباب دور نماز شب میچرخد. لذا مرحوم میرزا جواد آقای ملکی روی این خیلی تأکید دارند و روایاتی که در اینجا نقل کردند، روایات خاصّ است و هر کدام یک از آنها هم یک لطافت و پیام خاصّ خود را دارد.
نکاتی در مورد نماز شب با توجّه به روایت
«إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا تَخَلَّى بِسَیِّدِهِ فِی جَوْفِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ وَ نَاجَاهُ أَثْبَتَ اللَّهُ النُّورَ فِی قَلْبِهِ فَإِذَا قَالَ یَا رَبِّ یَا رَبِّ نَادَاهُ الْجَلِیلُ جَلَّ جَلَالُهُ لَبَّیْکَ عَبْدِی سَلْنِی أُعْطِکَ وَ تَوَکَّلْ عَلَیَّ أَکْفِکَ ثُمَّ یَقُولُ جَلَّ جَلَالُهُ لِمَلَائِکَتِهِ یَا مَلَائِکَتِی انْظُرُوا إِلَى عَبْدِی فَقَدْ تَخَلَّى بِی فِی جَوْفِ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْبَاطِلُونَ لَاهُونَ وَ الْغَافِلُونَ نِیَامٌ اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُ»[۵۴] این چند نکتهی بسیار لطیف دارد؛ یکی این است که نماز شب به انسان نورانیّت میدهد یا نورانیّت انسان را تثبیت میکند. «أَثْبَتَ اللَّهُ النُّورَ فِی قَلْبِهِ». دوم این است که اینقدر انسان زیبا میشود، تماشایی میشود. خدا ملائکه را به این منظرهی خود دعوت میکند که نظر بکنند، تماشا بکنند. «انْظُرُوا إِلَى عَبْدِی».
- این برای قلب است یا برای سیما است. تأثیری که…
غفلت منشأ بیدار نشدن برای نماز شب
- کسی که قلب او نورانی باشد، اهل سیما، نور را در سیمای آنها میبینند و نکتهی دیگر این است که «وَ الْبَاطِلُونَ لَاهُونَ» کسی که اهل تهجّد و بیدار شبی نیست، این معلول بازیگری او است. «لَاهُونَ» آدمهای بطّال، تنبیل اینها اهل لهو هستند، اهل بازی هستند. «وَ الْغَافِلُونَ نِیَامٌ» و منشأ این خواب در موقع نماز شب غفلت است. نکتهی آخر این است که خدای متعال او را پوشش میدهد. «اشْهَدُوا» ملائکهی خود را شاهد میگیرد که «أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُ».
نماز شب نشانهی عاقل بودن
در حدیث دیگری است که نماز شب نشانهی عاقل بودن است. خیلی عجیب است. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خِیَارُکُمْ أُولُو النُّهَى»[۵۵] عرض کردند: «قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ أُولُو النُّهَى فَقَالَ الْمُتَهَجِّدُونَ بِاللَّیْلِ وَ النَّاسُ نِیَامٌ» کسی که نماز شب میخواند، نشانهی عقل او است. «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا * وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»[۵۶] این بیداری شب نشانهی مطالبهی آخرت است و گذر از امر فانی است، طلب امر واقعی است.
شرط شیعه بودن
قماش وجود آدم با نماز شب، با اهل بیت هماهنگ بشود. کسی که نماز شب نمیخواند، جنس او به امام صادق نمیخورد، به امام زمان نمیخورد. آدم میخواهد جنس او خوش جنس بشود که با آنها بجوشد مغناطیس آنها او را جذب بکند، باید نماز شب بخواند. «الجِنسُ مَعَ الجِنس یَمیل»[۵۷] این تجانس است که انسان را جمع میکند. ناجنس با آدمهای مؤمن نمیجوشد. ما چه بکنیم که با انوار ائمّه (علیهم السّلام) وصل بشویم قطرهی وجود خود را دریای وجود آنها جذب بکند، ما هم دریا بشویم؟ فرمود: «لَیْسَ مِنْ شِیعَتِنَا مَنْ لَمْ یُصَلِّ صَلَاهَ اللَّیْلِ»[۵۸] اگر میخواهید مشایعت ما بکنید، مجذوب ما بشوید، باید نماز شب بخوانید و الّا شیعهی ما نیست.
[۱]– بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۱۶۶٫
[۲]– سورهی مائده، آیه ۱۰۵٫
[۳]– سورهی حج، آیه ۳۷٫
[۴]– سورهی یونس، آیه ۱۰۵٫
[۵]– سورهی نساء، آیه ۹۵٫
[۶]– سورهی هود، آیه ۵۶٫
[۷]– سورهی یس، آیات ۱ تا ۴٫
[۸]– الأمالی (للصدوق)، ص ۲۳۵٫
[۹]– همان، ص ۶۱۸٫
[۱۰]– سورهی مدّثر، آیات ۴۲ و ۴۳٫
[۱۱]– سورهی عنکبوت، آیه ۴۵٫
[۱۲]– سورهی عنکبوت، آیه ۴۵٫
[۱۳]– امالی صدوق، ص ۳۸٫
[۱۴]– سورهی انسان، آیه ۲۱٫
[۱۵]– امالی (للصدوق)، ص ۵۲۶٫
[۱۶]– الکافی، ج ۲، ص ۶۸٫
[۱۷]– بحار الأنوار، ج ۲، ص ۳۲٫
[۱۸]– سورهی اسراء، آیه ۸۵٫
[۱۹]– سورهی مؤمنون، آیه ۱۴٫
[۲۰]– سورهی اسراء، آیه ۸۵٫
[۲۱]– الکافی، ج ۲، ص ۱۶۶٫
[۲۲]– سورهی مائده، آیه ۱۰۵٫
[۲۳]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۶۳٫
[۲۴]– سورهی جاثیه، آیه ۲۳٫
[۲۵]– سورهی یس، آیات ۳ و ۴٫
[۲۶]– سورهی نساء آیه ۶۹٫
[۲۷]– سورهی زخرف، آیه ۴۳٫
[۲۸]– بحار الأنوار، ج ۶۹، ص ۵۹٫
[۲۹]– اعراف؛ آیه ۱۶٫
[۳۰]– سورهی زمر، آیه ۶۵٫
[۳۱]– سورهی بقره، آیه ۱۵۲٫
[۳۲]– الکافی، ج ۱، ص ۳۹٫
[۳۳]– سورهی نازعات، آیه ۴۰٫
[۳۴]– سورهی طلاق، آیه ۱٫
[۳۵]– سورهی حج، آیه ۷۷٫
[۳۶]– الإقبال بالأعمال الحسنه، ج ۱، ص ۱۳۹٫
[۳۷]– سورهی آل عمران، آیه ۹۲٫
[۳۸]– بحار الأنوار، ج ۲۵، ص ۲۰۵٫
[۳۹]– سورهی توبه، آیه ۲۸٫
[۴۰]– سورهی یوسف، آیه ۱۹۶٫
[۴۱]– سورهی نازعات، آیه ۴۰٫
[۴۲]– سورهی حج، آیه ۷۷٫
[۴۳]– سورهی صافات، آیه ۱۰۲٫
[۴۴]– همان، آیه ۱۰۳٫
[۴۵]– همان، آیه ۱۰۴٫
[۴۶]– سورهی طه، آیه ۱۲٫
[۴۷]– سورهی صافات، آیات ۱۰۳ و ۱۰۴٫
[۴۸]– همان، آیه ۸۰٫
[۴۹]– سورهی انبیا، آیات ۸۷ و ۸۸٫
[۵۰]– سورهی انبیاء، آیه ۸۷٫
[۵۱]– سورهی صافات، آیه ۱۴۳٫
[۵۲]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۵۳]– سورهی نازعات، آیه ۴۰٫
[۵۴]– امالی صدوق، ص ۲۷۹٫
[۵۵]– بحار الأنوار، ج ۸۴، ص ۱۵۸٫
[۵۶]– سورهی اعلی، آیات ۱۶ و ۱۷٫
[۵۷]– الإحتجاج على أهل اللجاج، ج ۳، ص ۴۸٫
[۵۸]– وسائل الشّیعه، ج ۸، ص ۱۶۲٫
پاسخ دهید