«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»

تقوا، مرتبه‌ی اوّل مراقبه

مراقبه مراتب دارد، اوّل مرتبه‌ی آن تقوا است. تقوا هم به معنی پرهیزگاری نیست بلکه به معنی خود مواظبتی است، خودپایی است. پایش انسان نسبت به خود و هوشیاری در صیانت نفس در بعد اثباتی و در بعد سلبی. یعنی آنچه را که بشر بالضرّوره باید به عنوان عمل قربی و عبودی انجام بدهد، مثل نماز، مثل روزه، مثل واجبات مالی، مثل واجبات سیاسی، تشکیل حکومت، حفظ نظام اسلامی، این‌ها همه از مراتب تقوا است، گویی که پرهیزی هم در آن نیست. بعد سلبی آن هم پرهیز از مطلق گناهان است. حواس انسان اهل مراقبه هست که حتّی یک گناه کوچک از او سر نزند، چون انسان سالک خود را در محضر حضرت حق می‌بیند و در حضور حضرت حق کسی کمترین لغزشی را انجام بدهد خطرناک است، این قطع اتّصال است. برای افرادی که وصل نشده‌اند، اهل مراقبه نیستند، «عُذرُهُم جَهلُهُم».

Sadighi-Tafsir-13941208-ThaqalainSite (2)

دعای پیامبر برای هدایت بندگان

وجود نازنین نبیّ مکرّم اسلام وقتی مورد هجوم و ضرب و شتم مشرکین مکّه قرار گرفتند و با سنگبارانی که مشرکین نسبت به ایشان انجام می‌دادند خود را به کوه ابو قُبیس رساندند و میان صخره‌های کوه سنگر گرفتند، دارد ملائکه آمدند اعلان نصرت کردند، حضرت اجابت نفرمودند. عرض کردند پس نفرین کنید، وجود نازنین پیغمبر خدا بر حسب روایت گفتند: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمِی فَإِنَّهُمْ لَا یَعْلَمُونَ»،[۱] وجود مبارک پیغمبر خدا در پیشگاه پروردگار برای آن‌ها عذرخواهی کرد. یا در مورد فراریان جنگ احد خداوند منّان به پیغمبر خدا دستور می‌دهد که از این‌ها بگذر، «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»،[۲] هم خود تو آن‌ها را عفو کن، هم برای آن‌ها استغفار کن که من آن‌ها را ببخشم، تو واسطه شو که من از آن‌ها بگذرم و هم این‌که نگذار این‌ها سرشکسته شوند، با آن‌ها مشورت کن. یعنی به حساب بیاور، داخل دایره بیاور، نگذار طرد شوند. خیلی آیه‌ی عجیبی است. فراریان از جنگ که فرار آن‌ها آسیب‌های عظیم بر اسلام و مؤمنین وارد کرده، سبب این فرار کشته شدن ۷۰ ولی از اولیای خدا است که در رأس آن‌ها جناب حمزه‌ی سیّد الشّهداء است، شکسته شدن دندان پیغمبر، پیشانی پیغمبر، ضرر خیلی ضرر قابل ملاحظه‌ای است.

ولی خدا به او دستور داد که تو این گناه عظیم آن‌ها را عفو کن و در پیشگاه من هم وساطت کن و این‌ها را طرف مشورت خود قرار بده، یعنی آن‌ها را احیاء کن. این‌ها با این کار مرده‌اند تو باید با مشورت آن‌ها را احیا کنی. این‌ها برای مردم عادی کوچه و بازار است.

Sadighi-Tafsir-13941208-ThaqalainSite (1)

ناامیدی حضرت یونس از هدایت قوم خود

امّا کسی مثل حضرت یونس است، کسی در آن درجه است، حضرت یونس (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) هیچ خلافی، گناهی مرتکب نشد، ولی کسی که به آن‌جا رفته یک لحظه، حتّی گناه صغیره هم نبود. تنها مشکلی که حضرت یونس مرتکب شد و مبتلا به یک زندانی شد که در عالم نه سابقه دارد و نه لاحق است، این بود که از خداوند منّان اذن نخواست، خود او اقدام کرد. از نظر اجتهادی هم اقدام درستی کرده بود، چون قومی که حضرت را ناامید کردند تا آن‌جایی که انتظار و امید می‌رفت حضرت یونس در دعوت، در تحمّل، در صبر، هیچ کم نگذاشت. به جایی رسید که مثل قوم حضرت نوح شدند که دیگر زمینه‌ی هدایت در آن‌ها ندید، مأیوس شد و دست به نفرین برداشت. اگر این نفرین مرضیّ خدا نبود خدا قبول نمی‌کرد، همین که خدا قبول کرد نشان می‌دهد که این‌ها مستحق بودند و این نفرین پیغمبر هم براساس مأموریّت بوده، بنابراین تا این‌جا هیچ مشکلی برای حضرت یونس نیست.

اعتراض حضرت موسی به خضر

امّا همین که علائم غضب پیدا شد اگر یک مجتهدی، یک فقیهی، یک جایی ببیند که محیط محیط عذاب است، حفظ جان، کنار کشیدن از محیط خطر، این هم واجب عقلی است هم واجب شرعی است. مثل واجباتی که حضرت موسی تشخیص داده بود که چرا کشتی را سوراخ کردی؟ اعتراض اعتراض فقهی بود، خیلی درست بود، از نظر موازین، کسی حق ندارد به مال کسی صدمه بزند. این تصرّف تصرّف عدوانی بود، کشتی کسی را سوراخ کردن و اعتراض حضرت موسی هم اعتراض به جا و لازمی بود. همین طور دو قدم بعدی هم که با حضرت خضر بود که سه قدم رفت و در هر سه اعتراض کرد، هر سه اعتراض او طبق موازین بود. امّا براساس تشخیص ظاهری بود، «بِإِذنِ الله» که نبود، «بِأَمرِ الله» که نبود. چون «بِأَمرِ الله» نبود مبتلا به فراق حضرت خضر شد، «هذا فِراقُ بَیْنی‏ وَ بَیْنِکَ».[۳]

این تحمّل حضرت موسی نسبت به فراق کمتر از تحمّل حضرت یونس و آن زندان مخوف نبود. برای یک عارف خیلی سخت است که بخواهد از ولیّ خدا جدا شود، خیلی سخت است. حضرت یونس تنها مشکلی که داشت این کار را که می‌کرد باید منتظر می‌شد تا خدا به او دستور می‌داد، یا حداقل استیذان می‌ کرد، ولی هیچ‌کدام را انجام داد، با تشخیص خود رفت.

دعا برای واگذار نشدن به خود

حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آناء لیل گریه‌های جانسوزی داشت و با آن حالت خود به خدا عرضه می‌داشت که «لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً»،[۴] (ظاهراً دعای امام صادق است). یکی از همسران رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت رسول عرضه داشت: وقتی شما این‌طور مضطرب و نالان هستید پس تکلیف ما چیست؟ حضرت فرمودند: غافل هستی، خدا یک آن یونس را به خود واگذاشت سر از شکم ماهی درآورد، یک لحظه. برای اهل مراقبه، انبیا، اوصیای انبیا، صلحا، گناه خیلی خطرناک است، با کوچه و بازار فرق دارد که هر کاری را انجام می‌دهند، بعد هم یک روضه شرکت می‌کند و اشکی می‌ریزد و بخشیده می‌شود. اگر هم بخشیده نشود خدا پیغمبر خود را مأمور می‌کند که تو برای آن‌ها استغفار کن. کما این‌که وجود مقدّس امام زمان (ارواحنا فداه) بر حسب نقل مرحوم سیّد بن طاووس در آن حالات قربی خود به خدا عرضه می‌داشت: «اللَّهُمَّ إِنَّ شِیعَتَنَا مِنَّا خُلِقُوا مِنْ فَاضِلِ طِینَتِنَا وَ عُجِنوا بِمَاءِ وِلَایَتُنَا إِغفِر لَهُم مِنَ الذُّنوبِ مَا فَعَلوه إِتِّکَالاً عَلَى حُبِّنَا».[۵] برای شیعیانی که امید به حضرت دارند، برای آمرزش آن‌ها، حضرت حجّت (روحی فداه) دعا می‌کند. امّا اگر کسی مَحرَم شد، کسی به مراتب قرب رسید، غفلت و گناه این ولو صغیره باشد خیلی خطرناک است. «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ».[۶]

کسب تقوا با عمل به اوامر و پرهیز از نواهی

بنابراین قدم اوّل در سیر و سلوک احراز تقوای به معنای واقعی کلمه است که انسان نسبت به اوامر حق تعالی هیچ کوتاهی نکند، نسبت به نواهی حق تعالی هم هیچ مرتکب نشود. در هر دو جهت سالم برود، اگر می‌خواهد پرت شود پرت شده است. همه‌ی قدم‌های بعدی هم مبتنی به همین قدم است، تا این احراز نشود مستحبّات دردی را دوا نمی‌کند. اذکار، اوراد، ریاضت‌ها، خدمت‌ها، همه‌ی این‌ها مشروط به این قدم اوّل است. چه این‌که خداوند منّان فرموده: «إِنَّمَا»، با کلمه‌ی حصر، «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»،[۷] خدا فقط از متّقین قبول می‌کند. انسان اگر ملکه‌ی تقوا را احراز نکرد، اکتساب نکرد، آتش گناه به درون دل او راه پیدا کرد، زبانه می‌زند و باغ ایمان او را تبدیل به خاکستر می‌کند.

یکی از حسّاسیّت‌هایی که نسبت به حضرت آدم اعمال شد، آن‌جا که دار تکلیف نبود، آن‌جا حلال و حرامی نبود، دار تکلیف نبود تا بگوییم خلاف شرع انجام داده است. ولی مقام مراقبه بود، مقام حضور بود، آدم خیلی کار خطرناکی انجام داد. «لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ»،[۸] این نهی تنزیهی که نیست، نهی فقهی که نیست، نهی ارشادی بود، حکمت آن هم در خود آیه مطرح شد. ولی آدم که در محضر حق است، بهشت خانه‌ی خدا بود، در محضر حق بود، یک لحظه غفلت او را و فرزندان او را برای همیشه در وادی حجاب فرستاد، حالا گریه کن که برگردی.

اقسام تقوا

این است که تقوا در مراقبه حرف اوّل را می‌زند. تقوای شرعی، تقوای فقهی، تقوای اخلاقی و تقوای کلامی، این سه مرحله، جهاد اصغر همان تقوای فقهی است، جهاد اوسط تقوای اخلاقی است، جهاد اکبر تقوای عرفانی است.

– شما جهاد عرفانی گفتید.

– در یک محاسبه می‌شود کلامی گفت، با یک دید دیگر عرفانی می‌شود. متکلّم تا به یقین نرسد… ولی مقدّمه‌ی یقین معرفت استدلالی و عقلی است، بنابراین می‌توانیم تقوای عقلی یا کلامی بگوییم، می‌توانیم تقوای عرفانی بگوییم، یعنی یقین می‌خواهد. یقین هم که «کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ».[۹]

پرسش و پاسخ

– با توجّه به این‌که شخصی می‌خواهد مراقبه را شروع کند تشدّد خاطر پیدا نکند و در ساحت‌های مختلف مراقبه باعث نشود که بار او سنگین شود و از این طریق شیطان او را خارج کند، باید چه کند؟

– إن‌شاء‌الله بنا داریم که یک مروری به مراتب مراقبه داشته باشیم، این اوّلین پلّه است. فعلاً در این وادی ما اصلاً اهل مراقبه نیستیم، مسلمان هستیم، مؤمن هستیم، تکلیف ما این است که نافرمانی نکنیم. نافرمانی فرمان فرمای عالم، ملک الملوک، خطرناک است، شوخی‌ بردار نیست. لذا کسانی که در نماز خود نه بی‌نماز هستند، بلکه «ساهُونَ»[۱۰] هستند، خدا به آن‌ها وعده‌ی «فَوَیْلٌ»[۱۱] داده است. ویل چاهی از چاه‌های جهنّم است. کسی نماز را سبک بشمارد از شفاعت محروم می‌ماند و کسی از شفاعت محروم باشد به بهشت نمی‌رسد، هیچ‌کس با عمل به بهشت نمی‌رسد. پاداش عمل هیچ کسی بهشت نیست، عمل ما این‌جا، کارهای معمولی انسان… انسان یک عمری پول جمع می‌کند، اگر خدا به او بیماری کبد بدهد همه‌ی درآمد خود را بدهد برای او یک کبد نمی‌شود، تا چه برسد بهشت دربیاید، آن هم سلامتی ابد. عمده‌ «لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ»[۱۲] برای این است که «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ».[۱۳] قلب سلیم است که به دار السّلام می‌رسد و ولیّ آن هم خدا می‌شود.

خداوند، مالک حقیقی

شفاعت کبری حتّی انبیاء را پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شفاعت می‌کند، خود انبیاء هم مهمان کرم هستند نه مهمان عمل هستند. چون در محاسبات عادی اگر بنا باشد کسی مزد بگیرد کسی می‌تواند مزد بگیرد که کار او برای خود او باشد، کار هیچ کسی برای خود او نیست، «العَبد وَ مَا فِی یَدِهِ لِمَولاه»،[۱۴] یک قانون فقهی است. هیچ کسی نه مالک خود است نه مالک عمل خود است، خود او مخلوق است، مملوک است، وجود او مملوک اعتباری نیست مملوک حقیقی است. تار و پود وجود انسان برای خدا است، وقتی مال خدا بود تو مال خدا را برای خدا داری مصرف می‌کنی از او طلبی داری؟ می‌توانی از او بهشت بخواهی؟ نمی‌توانی. تو چیزی نداشتی تا به خدا بدهی، این کارهایی هم که انجام دادی خدا برای تو انجام داده، تو کاره‌ای نبوده‌ای. «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»،[۱۵] عمل من هم شیء است، همین هم مخلوق خدا است. دیدن من شیء است مخلوق خدا است، گفتار من شیء است مخلوق خدا است، قیام و قعود ما در نماز اشیاء هستند، همه در دایره‌ی خلقت هستند، خدا خالق آن است.

اگر کسی کاری را انجام داد مالک کار خود است، همه چیز کار خدا است، یعنی از مجموعه‌ی عالم وجود در دو جمله می‌شود حکایت کرد، خدا است و کار خدا، جز خدا و کار خدا در حیطه‌ی هستی هیچ چیزی وجود ندارد. بشر هم کار خدا است، نه خود او کار خدا است، کار او هم کار خدا است. یک آیه هم هست درست است به کفّار خطاب شده، ولی تنقیح مناط می‌شود ملاک ملاک کلّی است. «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ»،[۱۶] خدا هم خود شما را خلق می‌کند و هم عمل شما را خلق می‌کند. وقتی این‌طور باشد انسان چه دارد که به خدا بدهد خدا در برابر آن به انسان بهشت بدهد؟ هیچ چیز ندارد.

شفاعت پیامبر برای همه

اگر هیچ چیز ندارد پس باید این خلأ پر شود، بهشت جای کمال است، باید وجود انسان از کمال پر باشد تا به آن کمال وصل شود. هیچ کس این موقعیّت را پیدا نمی‌کند جز آن کسی که «رَحْمَهً لِلْعالَمینَ‏»[۱۷] آفریده شده است. ظرفیّت او ظرفیّت جهان شمولی است و نواقص دیگران را او پر می‌کند که به بهشت می‌رساند. لذا چتر شفاعت پیغمبر برای همه‌ی بهشتیان است، اعم از انبیا و اوصیا و شهدا، همه‌ی این‌ها مشمول شفاعت خاتمی هستند. اگر شفاعت کبری پیغمبر اکرم نباشد… البتّه اسباب شفاعت پیغمبر خدا حضرت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) است که سفره‌ی شفاعت پیغمبر با آمدن حضرت زهرا (سلام الله علیها) به محشر گسترده می‌شود. سر این سفره‌ی شفاعت برای شفاعت حضرت زهرا (سلام الله علیها) از امام حسین (علیه السّلام) مایه می‌گذارد. در روایت دارد که پیراهن سیّد الشّهداء را به سر می‌کشد و سر بریده‌ی امام حسین (علیه السّلام)… آن‌جا هم نسبت به قتله دادخواهی می‌کند، هم نسبت به امّت حضرت رسول شفاعت می‌کنند.

جایگاه نماز

بنابراین «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ * الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ»[۱۸] از آیه‌های زنگ خطر و هشدار خیلی بالا است که در واجبات نه تنها از نظر شکلی نباید مخدوش کرد بلکه از نظر محتوایی باید جدّی گرفت. با سهو نماز خواندن، نماز ساهی، نماز غافل، نماز ناسی، این‌ها نماز نیست. نماز کسی نماز نباشد شفاعت ندارد، کسی شفاعت نداشته باشد بهشت هم ندارد، بدبخت دنیا و آخرت است. این مسئله از اساسی‌ترین مسائل در سیر الی الله است، از ضروریّات اوّلیّه‌ی سیر و سلوک و مراقبه اهتمام به واجبات و ترک محرّمات است.

نسبت توفیق خداوند و اراده‌ی انسان

– نقطه‌ی شروع مراقبه اراده‌ی ما است یا توفیق خدا است؟

– ظاهراً در امر مراقبه اوّل توفیق خدا است، دوم واعظ درونی است، سوم هم داشتن یک راهنما است، هر سه باید باشد. هیچ عملی بدون امامت توفیق الهی عمل نمی‌شود، یعنی تا جذبه‌ای از آن بالا نباشد هیچ کسی هیچ کار خدایی انجام نمی‌دهد. باید یک سنخیّتی، یک چیزی حاصل شود که انسان به آن سو کشیده شود. این سنخیّت فقط با نگاه خود او است، این‌ها جزء اسرار است، چرا خدا به بعضی توفیق می‌دهد، چرا نمی‌دهد، عوامل زیادی دارد ولی ما نمی‌دانیم. ما باید از خدا توفیق را بخواهیم که خود همین خواستن توفیق هم توفیق می‌خواهد.

– تفاوت آن با جبر چیست؟

– در جبر، اراده واسطه نیست، ولی در جبّاری اراده واسطه است.

ای که گویی این کنم یا آن کنم                        این دلیل اختیار است ای صنم

درخت مسیر خود را طی می‌کند، انتخابی ندارد، باغبان نهال را آورد و کاشت براساس طبیعت خود پیش می‌رود، راه دیگری هم ندارد، اشتباهی رفتن ندارد. اگر اشتباهی کشت شده باشد رویش نمی‌‌کند، درست کشت شده باشد رویش می‌کند، هم آن‌جایی که رویش نمی‌کند خود او نقشی ندارد، هم آن‌جایی که رویش می‌کند خود آن نقشی ندارد. آن درختی که خشک می‌شود و آن درختی که خشک نمی‌شود هیچ‌کدام منوط به انتخاب درخت نیست، امّا بشر این‌طور نیست. بشر وقتی گناه می‌کند بالوجدان می‌یابد، اصلاً گفتن کسی لازم نیست، می‌یابد که خود من انجام دادم، لذا پشیمان می‌شود. اگر عقل خود را معذور نکرده باشد تصمیم می‌گیرد که دیگر از این کارها انجام ندهد. گناهان او از مجرای اراده… درست است خدا خواسته ولی من اراده می‌کنم. دلیل آن هم این است که پشیمان می‌شوم. در کارهای خیر هم همین‌طور است، هر کسی کار خیر انجام می‌دهد توفیق آن از خدا است، ولی من انتخاب می‌کنم و این را انجام می‌دهم. اگر انتخاب نکنم انجام نمی‌شود.

خواست انسان، علّت تامه‌ی انجام کارها

مرحوم آقای طباطبایی می‌فرمایند که میلیون‌ها عامل، بلکه میلیاردها سبب دست به دست هم می‌دهند تا این‌که انسان کاری انجام بدهد، آن علّت اخیر که علّت تامّه را به تمامیّت می‌رساند خواست خود من است. اگر همه چیز باشد، پیغمبر باشد، دعوت او باشد، نسخه باشد، همه‌ی امکانات باشد، ولی نخواهم انجام بدهم انجام نمی‌شود. نسبت به ابو جهل حتّی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) معجزه هم نشان داده، ابو لهب عموی او هم بوده، انتساب هم داشته، دلسوزی پیغمبر هم همراه او بوده، معجزه هم کرده، دعوت هم کرده، همه چیز فراهم بوده، تنها چیزی که فراهم نبود خواست ابو لهب بود و خواست ابو جهل بود که نشد.

انجام مستحبّات در زندگی روزمره

– در رابطه با واجبات و ترک محرّمات، موجب این می‌شود که شاید شخص کلّاً یک سری کارها را کنار بگذارد، بگوید من باید واجبات را انجام بدهم گناه نکنم. امّا در بعضی روایات داریم که نماز خود را اوّل وقت بخواند یا نماز شب بخواند چه تأثیراتی در ترک گناه دارد، یک سری دستورات به این شکل داریم. الآن چه کاری انجام دهد؟ شخص سراغ مستحبّات برود یا سراغ آن‌ها نرود؟ دنبال ترک گناه و واجبات برود؟ چطور می‌شود این‌ها را کنار هم گذاشت که هم مستحبّاتی که سفارش شده…

– ترک گناه و عمل به واجبات چیزی نیست که انسان کارهای خود را ترک کند برود زندگی کند، در متن زندگی او این‌ها جزء برنامه‌های زندگی است، به هیچ‌جا هم آسیب نمی‌زند، نه انسان را از کار بازمی‌دارد، نه از مستحبّات بازمی‌دارد. خدا این را بر ما الزام کرده، این‌ها باید در زندگی ما از اولویّت اوّل برخوردار باشد. مستحبّات و ترک مکروهات ویتامین‌ هستند، کسی که واجبات انجام می‌دهد در کنار آن مستحبّات هم انجام می‌دهد خدای متعال «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها».[۱۹] کسی نماز می‌خواند خدا نماز او را قبول می‌کند، ولی کسی عطر می‌زند و نماز می‌خواند خدا نماز او را ۷۰ برابر می‌کند. این انرژی‌هایی است که تزریق می‌شود و عمل را نیروی جدید می‌دهد، جهشی بالا می‌رود. کسانی که پایبند به مستحبّات نیستند یا مکروهات را انجام می‌دهند انجام واجبات آن‌ها و ترک محرّمات آن‌ها شدّت و سرعت کار کسی که با این مراقبات انجام می‌دهد ندارد و یکسان نیست.

اراده‌ی تکوینی خدا

– در مورد این نظر علّامه بنا بر آیه‌ی «إِذا أَرادَ شَیْئاً»[۲۰] این اشکال وارد نمی‌شود این‌جا خداوند چیزی را اراده کند و آن اراده حاصل نشود؟ گفتید قسمت آخر اختیار انسان است، اگر آن بود علّت تامّه محقّق می‌شود، اگر نبود محقّق نمی‌شود، در قسمت نبودن اگر اراده‌ی انسان نباشد این اشکال وارد نمی‌شود که بگوییم خداوند چیزی را اراده کرد ولی آن محقّق نشد.

– این اراده‌ی تکوینی خدا است. اراده‌ی تکوینی خدا هیچ مانع و رادع نمی‌شناسد، «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»،[۲۱] این‌جا اراده‌ی غیر خدا اصلاً رنگی ندارد، اراده‌ای باقی نمی‌ماند. در مورد اهل بیت عصمت و طهارت خدا چنین اراده‌ای را کرده، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ»،[۲۲] این اراده‌ی تشریعی نیست. اراده‌ی تشریعی خدا برای همه‌ی بندگان او است، خدا خیرخواهی و دوستی را به همه کرده، فرموده: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرینَ»،[۲۳] شما طاهر شوید، من دوست دارم شما طاهر شوید. راه طهارت را هم برای آن‌ها باز گذاشته، آدرس داده، راه را هم باز کرده، اگر هم انسان به سوی طهارت برود فرموده به تو کمک هم می‌کنم. «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ».[۲۴]

ولی آن‌جا که اراده‌ی تکوینی می‌کند دیگر اراده‌ای برای کسی باقی نمی‌ماند، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»،[۲۵] اراده‌ی پیغمبر و ائمّه‌ی اطهار (علیهم السّلام) از اراده‌ی پروردگار… یعنی اراده‌ی تشریعی این‌ها فانی در اراده‌ی تکوینی پروردگار متعال است، یعنی هیچ وقت چیزی را که خدا راضی نباشد این‌ها اراده نمی‌کنند. مثل ملائکه، ملائکه نه این‌که اختیار ندارند ولی انگیزه برای گناه ندارند، اختیار دارند ولی انگیزه ندارند. می‌گویند قصد قربت متمشّی می‌شود یا نمی‌شود، در آن‌ها این قصد گناه متمشّی نمی‌شود. در وجود حضرات معصومین (علیهم السّلام) قصد گناه متمشّی نمی‌شود با این‌که اختیار دارند.

اجبار انسان در آزاد بودن

استاد بزرگوار ما حضرت آیت الله جوادی (اطال الله عمره الشّریف) تعبیری داشتند که انسان در زندگی در همه چیز آزاد است، با اختیار زندگی می‌کند، جز در آزادی خود. در آزادی انسان مجبور است، چون آزادی مخلوق خدا است و خدا در وجود ما این آزادی را قرار داده، هیچ کاری نمی‌شود کرد، هویّت انسان با آزادی عجین شده، مخلوق خدا است نمی‌شود آن را حذف کرد. انسان آزاد است، بخواهد یا نخواهد انتخاب کرده است. ولی چیزی که شما می‌فرمایید اراده‌ی تکوینی است، اراده‌ی تکوینی آمد دیگر اراده‌ی تشریعی و غیر تشریعی اصلاً نمی‌ماند، اراده همان، شدن همان.

درک موضوع جبر و اختیار

– ظاهراً این‌طور است که درک جبر و اختیار یک علم ثبوتی می‌خواهد، در عالم اثبات نمی‌شود روی آن مانور داد و روی کاغذ بیاوریم و در الفاظ بیاوریم. درست است؟

– اجمالاً پروردگار متعال آنچه را که بر ما منّت گذاشته، اجازه‌ی فهم آن را هم به ما داده است. قابل فهم هست، ولی قابل هضم جز برای کسی که خدا به او نور داده نیست. انسان با کسی بحث می‌کند در بحث دارد صحبت می‌کند، امّا در هضم کردن بله، نور باطن می‌خواهد. لذا خیلی افراد نتوانسته‌اند، یا جبری می‌شوند یا تفویضی می‌شوند. «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْنِ»،[۲۶] این مخصوص امام صادق (علیه السّلام) و شیعیان ایشان است، و الّا رسیدن به این حقیقت به این آسانی نیست. فهم آن قابل حل است، ولی هضم آن… مرحوم آخوند در کفایه وقتی به این‌جا می‌رسد قلم این‌جا رسید و سر بشکست. در حالی که آخوند از اعاظم اصولیّین است، پدر اصول است، به آن‌جا می‌رسد اقرار می‌کند که قلم این‌جا رسید و سر بشکست.

دعای انبیاء و امامان فقط برای بندگی

ولی برای بزرگانی مثل بزرگان ما، آن‌هایی که اهل سیر هستند، این‌ها اساساً قلمی ندارند تا بشکند، خود آن‌ها قلم حق هستند، رقم می‌زنند، لذا هیچ وقت مشکلی ندارند. «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلاً»،[۲۷] است، می‌بینند که عالم ریاضی است، هر چیز در جای خود است، خیلی هم زیبا است. لذا گاهی دعا می‌کنند تعبّداً دعا می‌کنند، نه این‌که بخواهند اوضاع تغییر کند، دعا عبادت واجب است باید انجام دهند، و الّا می‌دانند خدا بهترین را انتخاب کرده، من چه بگویم؟ چیزی که وجود دارد همین است. در مورد حضرت موسی بن جعفر یا یکی از معصومین دیگر مریض بودند گفتند: بگوییم طبیب بیاید، فرمودند: «الطَّبِیبُ أَمْرَضَنِی»،[۲۸] خود طبیب من را مریض کرده، من چه بگویم؟ اگر خوب نبود که این کار را انجام نمی‌داد، لابد خیر من در این است، چرا خلاف خیر خود را بخواهم؟ اگر تعبّد نبود انبیاء دعا هم نمی‌کردند، ولی دعا جزء مراتب بندگی است، جزء الزامات این عالم است. انبیاء در همه چیز نمره‌ی اوّل بودند در دعا هم نمره‌ی اوّل بودند.

منظّم بودن عالم تکوین

وگرنه «فَفِی نِظَامِ الکُلِّ کُلُّ مُنتَظَم‏».[۲۹] عالم تکوین خیلی حساب شده، زیبا، خیلی دقیق است. «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ»،[۳۰] به بهترین وجه آفریده، «ثُمَّ»،[۳۱] آن را رها نکرده، ما چه بگوییم؟ ما و دعای ما چه نقشی داریم؟ این هم جزء زیبایی‌های آفرینش است، خدا دعای ما را در سلسله‌ی علل قرار داده که اگر دعا کردید خود این برای خیرات بعدی مجرا می‌شود.

جایگاه علم

– انسان در جبر و اختیار همین که توجّه به نفس خود و وجود خود می‌کند این ماجرا و این مشکلات پیش می‌آید. اگر فعل خود را نبیند، خود را نبیند، نسیان نفس داشته باشد، اصلاً ماجرای جبر و اختیار پیش نمی‌آید که ما بگوییم جبری وجود دارد، اختیاری وجود دارد یا مثلاً من چه اختیاری دارم؟ من یک فعلی را انجام می‌دهم، توجّه کنم که من این را انجام دادم این برای من شر می‌شود، اگر توجّه به این داشته باشم که خدا می‌خواهد این اتّفاق بیفتد این خیر می‌شود، همین عمل برای خدا می‌شود. این مطلب درست است؟

– با یک دید درست است، با دید دیگری اگر انسان خود را یافته باشد، «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»،[۳۲] خود واقعی انسان هیچ هویّتی جز وابستگی به حق تعالی ندارد، این‌جا اصلاً جبر و اختیار و هیچ چیزی مطرح نیست، خدا مطرح است، هر چه او گفت آن است. بله، در این وادی خودبینی حجاب است، لذا «العِلم هُوَ الحِجَابُ الأَکبَر». این خود را علم بزرگ می‌کند، ولی آن خود را علم شفّاف می‌کند، آن خود خدا نما است، فطرت است. در فطرت خدا دیده می‌شود، در طبیعت خدا گم می‌شود. علمی که به طبیعت وابسته است انسان با طبع بشری می‌خواهد ملّا شود، می‌خواهد در جایی کرسی داشته باشد، مطرح شود، این حجاب است. ولی اگر علمی باشد که غبار جهل را کنار بزند انسان معرفت پیدا کند، آن علم «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ»[۳۳] می‌شود، جزء واجبات است، واجبات صفا می‌دهد، جلا می‌دهد. علمی که برای بندگی است انسان را در فهم دقائق کمک می‌کند، ولی علمی که به خاطر امور دنیوی و هوی است «وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ»،[۳۴] اگر این شد این حجاب است و موجب سقوط است و فهم را از انسان می‌گیرد. فهم برای دل است، گناه دل را خراب می‌کند، «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها».[۳۵] دانستن برای مغز است ولی فهمیدن، هضم کردن برای دل است، برای جان است، جان آلوده باشد علم هم آلوده می‌شود، ولی جان صاف باشد، پاک باشد علم، انسان را رشد می‌دهد.

مرحله‌ی تَجلیه در مراقبه

بنابراین توجّه به واجبات که در اصطلاح بعضی بزرگان ما مراقبه را درجه‌بندی کرده‌اند، گفته‌اند اوّل قدم تَجلیه است. تجلیه جلا دادن زندگی به علم است، «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ»، این امّ الواجبات است، انسان بخواهد واجبات را انجام بدهد علم به واجبات می‌خواهد. این واجب مثل استطاعت نیست، تحصیل استطاعت برای حاجی واجب نیست، امّا اگر برخلاف این‌جا، کسی که مکلّف است مکلّف یعنی واجباتی را خدا متوجّه او کرده، واجباتی را برای او ممنوع فرموده است. این‌که بدانیم چه چیزهایی واجب است و چه چیزهایی حرام است خود این علم جزء واجبات عینی است، یعنی آن مقدار که در بندگی برای انسان لازم است آن مقدار علم بر همه واجب است، لذا تأویل پیغمبر خدا… البتّه این ارشاد است، این ارشاد است فتوای عقل است. در عقل بلد بودن واجب است، انسان راه را بلد نباشد به مقصد نمی‌رسد. هر کسی مقصدی دارد باید راه را یاد بگیرد و الّا به مقصد نمی‌رسد.

در رسیدن انسان به کمال راه آن پیمودن راه واجبات و محرّمات است که انسان باید واجبات را انجام بدهد محرّمات را ترک کند، این راه است. اساساً قانون راه است، در جامعه قانون مسیر را مشخّص می‌کند، قوانین اقتصادی، قوانین اجتماعی، قوانین رانندگی، همیشه کسی که راه می‌رود باید به این تابلوها نگاه کند و الّا گرفتار تصادف می‌شود یا اشتباه می‌رود. از تهران که خارج می‌شود می‌خواهد به مشهد برود، می‌خواهد به شمال برود، می‌خواهد جای دیگر برود، این تابلوها روشن می‌کند و انسان با تابلو می‌رود. این تابلوها در شرع همان رساله‌های عملیّه هستند، این قدم اوّل است که انسان باید یاد بگیرد. تجلیه، جلا دادن روح و فکر به نور علم است، انسان باید با علم مسیر را ببیند، اگر مسیر برای او روشن نباشد هرگز به مقصد نمی‌رسد. این قدم اوّل.

آیه‌ای از قرآن در مورد تقوا

«اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»،[۳۶] مثل همه‌ی آیات که خیلی زیبا است، این هم از آیات زیبا است، خیلی نازنین است. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ‏»، انسان حقّ تقوا را ادا نکند مسلمان نمی‌میرد، از خط خارج می‌شود، یعنی صعود ندارد سقوط دارد، انسان راه را که بلد نبود در درّه می‌افتد، اگر راه را بلد بود کنار درّه نمی‌رود تا بیفتد. «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».

پرسش و پاسخ

– این علم به واجبات تا چه حد باشد؟ تا حدّ اجتهاد باشد؟

– خیر، انسان باید بلد باشد.

– اگر بیشتر بلد باشد بهتر است؟ مرتبه‌ی آن چطور است؟

– انسان‌هایی که واقعاً می‌خواهند بنده باشند باید مجتهد باشند، ظرفیّت غیر مجتهد محدود است، علم به انسان ظرفیّت می‌دهد. «کُلُّ وِعَاءٍ یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ»،[۳۷] ظرف علم با علم وسعت پیدا می‌کند. هر قدر ظرفیّت بیشتر باشد مظروف بیشتری را می‌شود در این ظرف جا داد، یعنی با توشه‌ی بیشتری می‌شود رفت. از این جهت وجود مبارک امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) فرمودند که «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»،[۳۸] ظرفیّت هر کس بیشتر است او بهتر است، بیشتر شدن این ظرفیّت به عالم شدن است، کسی عالم نیست، مجتهد نیست، ظرفیّت او هم محدود است. ظرفیّت محدود شد هر قدر هم عمل کند سلمان نمی‌شود. ابی‌ذر سلمان نشد، علم اوّلین و آخرین برای سلمان بود. ولی ابی‌ذر هم عزیز پیغمبر بود، هر کسی در حدّ خود بنده باشد در همان حد محبوب خدا است. ولی «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ»[۳۹] «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللَّهِ».[۴۰]

تفقّه و علم اکتسابی

– علمی که خود او به دست بیاورد ملاک است یا از اهل بیت به او برسد؟ به بعضی یک سری دانش و علومی داده‌اند. این علم کدام علم است؟ مطلق علم است یا تلاش آن فرد است؟

– علم اکتسابی که علم نیست، مفاهیم است، صنعت است، حرفه است. ولی کسی برای خدا کاسبی کند «الکَاسِب حَبِیبُ الله» است، کسی برای خدا بازاری باشد، رعایت حلال و حرام را بکند، محبوب خدا می‌شود. علوم اکتسابی هم یک نوع تجارت است، اگر برای خدا باشد خداوند متعال از علوم موهبتی به او می‌دهد، شرط دریافت فیوضات الهی اکتساب علوم شرعیّه است. هم در بعد اعتقاد، هم در بعد اخلاق و هم در بعد رفتار که اسم مجموعه‌ی آن را قرآن کریم تفقّه گذاشته است. «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ»،[۴۱] این اقراء است که به قرینه‌ی روایات واجب است، تفقّه در دین واجب کفایی است، دین شناس بودن واجب کفایی است، به دلیل همین آیه، «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ»، همه لازم نیست ولی یک عدّه باید بروند، کوچ کنند، تفقّه کنند. تفقّه فهم عمیق…

قلب، جایگاه تفقّه

ما فکر می‌کردیم تفقّه یعنی فهم عمیق، امّا چیزی که از قرآن استفاده می‌شود فهم عمیق نه، بالاتر از فهم عمیق است. فهمیدیم فقه برای قلب است، علم برای ذهن است، برای همه است، ولی فقه برای قلب است. چند آیه بر این معنا شاهد است، یکی این‌که خدا قرآن را بر قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل کرده، یعنی جای قرآن، فرودگاه قرآن قلب است نه این‌که مغز است. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ * عَلى‏ قَلْبِکَ».[۴۲]

نکته‌ی دوم این آیه هشدار و خطر «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ»،[۴۳] «لَا یَعلَمون» نیست «لا یَفْقَهُونَ» است. فقه برای دل است، اگر دلی مهر شده باشد می‌تواند ملّا باشد ولی نمی‌تواند فقیه باشد، کار فهم قرآن، درک قرآن، لمس قرآن صاحب دل شدن است. این قرینه‌ی دوم یا زمینه‌ی دوم. زمینه‌ی سوم هم «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».[۴۴] نفرمود «فَسْئَلُوا أَهْلَ العِلمِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، فرمود «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ». ذکر امر قلبی است. اگر ناامیدی جزء گناهان کبیره نبود… یأس از اکبر کبائر است، اگر نبود انسان از خود ناامید می‌شد. این آیات خیلی عجیب است، دل انسان پر از گناه است، پر از قاذورات است، آن وقت فکر می‌کند عالم دینی است. چیزی که در دل او نیست خدا است، همه چیز در دل او وجود دارد، یک چیز نیست آن هم خدا است.

لذا ما هیچ وقت قصّه‌ی خدا را نخوردیم، در عمر خود درد دین نداریم، امّا درد دنیا خیلی زیاد داریم. درد بی‌زنی، درد بی‌خانگی، درد بی‌فرزندی، درد بی‌شغلی. این غصّه‌هایی که از آخوند و غیر آخوند به آن مبتلا هستند، عیال یکی مریض است، مادر یکی مریض است، بچّه‌ی یکی بیکار است، همیشه این‌ها است که انسان‌ها را سرگرم کرده است. اگر همه چیز دایر باشد هیچ کس کاری به خدا ندارد، این نمی‌تواند فقیه باشد. فقه برای دل شفّافی است که همیشه خدا در آن دیده می‌شود، آیینه است، خانه‌ی خدا است. علم برای خدا است و آن علمی که برای خدا است اصلاً خدا ذهن ندارد که در ذهن باشد، خدا وجود دارد. دل یعنی وجود، وجود انسان گنه‌کار آلوده است ولو ذهن او مطالب خیلی خوب و باارزشی هم دارد، امّا این از عوارض وجود است نه خود وجود است.

خصوصیّات اهل ذکر

«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، اهل ذکر چه کسی است؟ خدا علامت آن را به ما می‌دهد، «یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى»،[۴۵] هر کس اهل خشیت است اهل ذکر است. خشیت یافتن عظمت خدا است، ترس از جهنّم خشیت نیست، مقهور کمال کسی باشد، مقهور جمال کسی باشد که حالت حیا و دست پاچگی به او دست بدهد، نتواند در برابر او عرض اندام کند، این اهل خشیت است. خشیت با وَجِل، با خوف تفاوت دارد. لذا در این آیه فرمود: افراد نادان، افراد نابلد به اهل ذکر مراجعه کنند، اهل ذکر آن است که نور خدا در وجود او است، اصلاً خود اهل ذکر راه هستند نه راهنما هستند، خود او صراط مستقیم است. «کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ»،[۴۶] با صادقین بودن در صراط مستقیم بودن است.

«صِرَاطُ عَلِیٍّ حَقُّ نُمسِکُه»،[۴۷] خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) صراط مستقیم است. خود انسانِ نوری راه است، هم راه است، هم مقصد است و هم راهبر است و هم راهنما است. اهل ذکر هم راه هستند، هم راهنما هستند، هم راهبر هستند و هم مقصد هستند. مقصد خدا است، جز خدا در وجود اهل ذکر نیست.

نزدیکی به امام نزدیکی به خدا است

ما در زیارت حضرت ثامن (صلوات الله علیه) به خدا عرضه می‌داریم که «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِی»،[۴۸] نشسته‌ایم به امام رضا (علیه السّلام) سلام کرده‌ایم، بعد می‌گوییم «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِی»، مگر خدا در خراسان است؟ در تهران خدا نیست؟ خیلی نکات زیبایی است، انسان به این زیارت نامه‌ها دل بدهد مکتب سازنده‌ای است. زیارت یکی از منابع معرفتی است، دعا یکی از منابع معرفتی است، همان‌گونه که حدیث یکی از منابع معرفتی است، همان‌گونه که قرآن یکی از منابع معرفتی است، همان‌گونه که وجود خود صالحین، نه حرف‌ آن‌ها، حدیث آن‌ها، خود وجود از منابع معرفتی است. «اللَّهُمَّ إِلَیْکَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِی»، زیارت امام رضا (علیه السّلام) رفته‌ایم، از بلادی عبور کرده‌ایم به آن‌جا رسیده‌ایم، ولی آخر کار می‌فهمیم امام رضا (علیه السّلام) همان آینه‌ی خدا بوده، کسی به امام رضا (علیه السّلام) برسد به خدا رسیده است. «مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِکُمْ وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُمْ‏».[۴۹] این‌ها اهل ذکر هستند، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».

تفاوت اهل ذکر و اهل علم

معلوم می‌شود کسی که اهل ذکر نیست مفهوم این آیه این است که او اهل علم هم نیست، علم او پاک نیست آلوده است. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنینَ»،[۵۰] اگر مؤمن نبود ظالم است، این‌جا مؤمن در برابر کافر قرار نگرفته، «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»، عالمی که گنه‌کار است، آلوده است، این ظالم است، وقتی ظالم بود نسخه‌ی قرآنی او را مداوا نکرده و چون مریض است نمی‌تواند طبیب باشد. دل اهل ذکر ناپاکی ندارد، سالم هستند، قلب سلیم «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»، قلب سلیم برای اهل ذکر است. کسی به یاد خدا نباشد دل او بیمار است، ناپاکی دارد، غیر خدا دارد. او اگر علّامه‌ی دهر هم باشد «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً»،[۵۱] او از علم خود بهره نبرده، تا چه رسد دیگری از علم او بهره ببرد. لذا در روایت در معالم – اوّلین کتاب اصولی بود که ما می‌خواندیم- دارد کسی که علم برای خدا نیاموزد «لَمْ یَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً».[۵۲] نمی‌گوید نزدیک نمی‌کند، می‌گوید دور می‌کند. عالم غیر عامل، عالم غیر مخلص با علم خود از خدا دور می‌شود نه با گناه خود از خدا دور می‌شود، با علم خود از خدا دور می‌شود. خیلی مسائل عجیبی است. «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ».[۵۳]


[۱]– بحار الأنوار، ج ۲۰، ص ۲۱٫

[۲]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۵۹٫

[۳]– سوره‌ی کهف، آیه ۷۸٫

[۴]– الکافی، ج ۲، ص ۵۸۱٫

[۵]– بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۳۰۳٫

[۶]– همان، ج ۱۱، ص ۲۵۶٫

[۷]– سوره‌ی مائده‌، آیه‌ ۲۷٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۵٫

[۹]– سوره‌ی تکاثر، آیات‌ ۵ و ۶٫

[۱۰]– سوره‌ی ماعون، آیه ۵٫

[۱۱]– همان، آیه ۴٫

[۱۲]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۲۷٫

[۱۳]– سوره‌ی شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹٫

[۱۴]– شرح الکافی-الأصول و الروضه (للمولى صالح المازندرانی)، ج ‏۴، ص ۱۸۹٫

[۱۵]– سوره‌ی زمر، آیه ۶۲٫

[۱۶]– سوره‌ی صافات، آیه ۹۶٫

[۱۷]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۱۰۷٫

[۱۸]– سوره‌ی ماعون، آیات ۴ و ۵٫

[۱۹]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۶۰٫

[۲۰]– سوره‌ی یس، آیه ۸۲٫

[۲۱]– همان.

[۲۲]– سوره‌ی احزاب، آیه ۳۳٫

[۲۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۲۲٫

[۲۴]– سوره‌ی محمّد، آیه ۷٫

[۲۵]– سوره‌ی احزاب، آیه ۳۳٫

[۲۶]– الکافی، ج ۱، ص ۱۶۰٫

[۲۷]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۱۱۶٫

[۲۸]– همان، ج ۲۲، ص ۴۳۰٫

[۲۹]– الإلهیات على هدى الکتاب و السنه و العقل، ج ‏۱، ص ۲۷۵٫

[۳۰]– سوره‌ی سجده، آیه ۷٫

[۳۱]– سوره‌ی طه، آیه ۵۰٫

[۳۲]– بحار الأنوار، ج ۲، ص ۳۲٫

[۳۳]– الکافی، ج ۱، ص ۳۰٫

[۳۴]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۶٫

[۳۵]– همان، آیه ۱۷۹٫

[۳۶]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۰۲٫

[۳۷]– نهج البلاغه، ص ۵۰۵٫

[۳۸]– همان، ص ۴۹۵٫

[۳۹]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۵۳٫

[۴۰]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۳٫

[۴۱]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۲۲٫

[۴۲]– سوره‌ی شعراء، آیات ۱۹۳ و ۱۹۴٫

[۴۳]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۹٫

[۴۴]– سوره‌ی نحل، آیه ۴۳٫

[۴۵]– سوره‌ی طه، آیه ۴۴٫

[۴۶]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۱۹٫

[۴۷]– سفینه البحار، ج ۵، ص ۹۹٫

[۴۸]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۰۴٫

[۴۹]– همان، ص ۶۱۵٫

[۵۰]– سوره‌ی اسراء، آیه ۸۲٫

[۵۱]– همان.

[۵۲]– الکافی، ج ۱، ص ۴۵٫

[۵۳]– سوره‌ی حشر، آیه ۱٫