حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۱۵ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- در روز قیامت فرصت جِال با خائنین وجود ندارد
- محبّت زائد الوصف الهی نسبت به توبهکنندگان
- غُفران و رحمت الهی برای استغفارکنندگان
- انسان هر عملی انجام بدهد، به خودش بازمیگردد
- «بُهتان» جزء گناهان کبیرهای است که انسان باید از آن دور بماند
- تفاوت «خطا» و «خطیئه» بر اساس معنای لغوی و عملی
- بُهتانزدن گناه بسیار سنگینی است
- رحمت و فضل الهی برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابلهی با منافقین
- علومی که خداوند فقط به رسولِ مُرتضای خود عنایت کرده است
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».
در روز قیامت فرصت جِال با خائنین وجود ندارد
«هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا فَمَنْ یُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا[۲]»؛ در ادامهی آیات گذشته مه خداوند متعال برای بیداری و برای آگاهی ما فرموده است که کسانی که اهل خیانت هستند، خیانتشان را از مردم اِستتار میکنند، ولی نمیتوانند آن را از خداوند متعال اِستتار نمایند. این بحث دو جهت دارد؛ یکی این است که نمیتوانند از خداوند متعال فاصله بگیرند. در درون و بیرون و اصل و فرع و جوارح و جوانحشان خداوند متعال همراهشان هست. موضوع دوّم این است که خداوند متعال نسبت به ما «یَعْمَلُونَ مُحِیطًا[۳]» میباشد. خداوند متعال به اعمال بندگانش احاطه دارد. به دلیل این دو جهت، محال است که کاری انجام بدهم و خداوند متعال نسبت به آن حجاب و اِستتاری داشته باشد و این موضوع امکان ندارد.
آیهی بعدی تأکید آیهی قبلی است. هم درس اعتقادات است، هم درس اخلاق است، هم درس آدمسازی است. «هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ»؛ دو مرتبه از حرف «هاء» استفاده کرده است که به منظور تأکید میباشد. فرض کنیم که در زندگی دُنیوی به نفع خائن یا از جانب خائن جِدال کردید، دفاع کردید، حمایت کردید؛ اما در روز قیامت این جِدال ممکن نخواهد بود. «فَمَنْ یُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»؛ شما در این دنیا با آنها ارتباط دارید، زَد و بَند دارید، ولی روز قیامت «تُبْلَى السَّرَائِرُ[۴]» است، به علاوه اینکه کسی در آنجا قدرتی ندارد و همه مَقهور هستند. «أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا»؛ از جانب آنها نه امکان مُجادله وجود دارد و نه کسی میتواند سرپرستی کند و وکیل شخص دیگری باشد. نوعاً وکیل را در تفاسیر به معنای «مُتولّی امر» در نظر گرفتهاند. این موضوعات بسیار روشن است و نیاز به توضیحات زیادی ندارد.
محبّت زائد الوصف الهی نسبت به توبهکنندگان
در آیهی بعدی میفرماید: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِیمًا[۵]»؛ این دو سه آیه لحن انذار داشتند و تخفیف بود و هشدار بود؛ ولی خداوند متعال به همهی گُنهکاران خائن و مُختان و اَثیم اُمید میدهد. «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ»؛ کسی که کار بدی انجام بدهد و یا به خودش ظلم نماید، «ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ» ولی بعد از ارتکاب سوء و ظلم از خدای خودش طلب مغفرت نماید، نگفته است «یَغفِرِ الله»، خداوند متعال اینها را میبخشد؛ بلکه میفرماید: «یَجِدِ اللَّهَ»؛ گاهی برای بعضی از تعابیر واقعاً جای دارد تا انسان جان بدهد. این تعبیر بسیار تعبیرِ محبّتآمیزی است. خداوند متعال به بندهی گُنهکارش نیز میفرماید که من را با خودت داری. نمیفرماید: تو را میبخشم؛ بلکه میفرماید تو میهمان این صفت من هستی. نمیخواهد آن را به عنوان یک فعل مطرح نماید. فعلی بالاتر از این وجود دارد که بگوییم خداوند تو را میبخشد یا بخشیده است؟ میفرماید که گویا تو با ارتکاب آن گناه خدای خود را از دست داده بودی و او را گُم کرده بودی، بدون خدا و سرگردان بودی. اگر استغفار کردی، «یَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِیمًا»؛ میهمان دو صفت خداوند متعال قرار میگیری. هم صفت غفور بودن خداوند تو را در آغوش میگیرد و هم رحیم بودن پروردگار تو را در بَر خواهد گرفت. گاهی انسان بخشیده میشود، ولی مُجدداً رها میشود.
بنده به صورت مُکرر در عالَم خود با خدای خود خلوت میکنم و لغزشها و غفلتها و روسیاهیهایم را به یاد میآورم و عرض میکنم: «أَیْنَ کُنْتَ یَا وَلِیَّ الْمُؤْمِنِینَ[۶]»؛ کجا بودی؟ بندهی خود را در کجا رها کردی و او را به چه کسی سپردی؟ کسی که خداوند را دارد، نخواهد افتاد؛ تو کجا بودی که من افتادم؟ گاهی خداوند متعال با توبه و استغفار به بزرگی خودش تمام گناهان بزرگ را میبخشد. مرحوم «محقّق اردبیلی[۷]» (رضوان الله تعالی علیه) قائل هستند که گناه صغیره وجود ندارد. اصلاً گناه خداوند متعال کبیره است. انسان با هر گناهی نیز مُستحقّ حِرمان از رحمت الهی و سقوط در جهنّم خواهد شد. بعد از اینکه ما توبه میکنیم، این حقّ خداوند متعال نیست و ما حقّی بر گردن حقتعالی پیدا نمیکنیم که بر خداوند واجب باشد تا توبهی ما را قبول کند. بلکه بر خداوند نه واجب است تا به ثواب ما بهشت بدهد و نه با توبهی ما بر او واجب است تا توبهی ما را قبول کند. ولی هر گناهی بنده را ساقط میکند و درهای رحمت را به روی انسان میبندد و انسان مُستحقّ حِرمان از فیوضات و رحمتِ واسعهی خداوند میشود. ولی خداوند متعال از جایی که غفور است، امکان گناه را فراهم کرده است تا این صفت او تجلّی نماید. در روایتی نیز از امام محمّد باقر (علیه السلام) آمده است که فرمودهاند: اگر این بَشر گناه نمیکرد، خداوند اینها را میبُرد و عدّهی دیگری را میآورد تا گناه کنند و غَفّاریّت خداوند متعال تجلّی پیدا کند، غفور بودن پروردگار متعال تجلّی کند.
غُفران و رحمت الهی برای استغفارکنندگان
خداوند با استغفار افراد را میبخشد؛ زیرا وعده داده است و تخلُّف در وعدهی الهی راهی ندارد، ولی ممکن است وَعید خداوند عملی نشود. خداوند متعال انذارها و وعدهی عذابی که داده است، همهی آنها را عمل نمیکند؛ «یا مَن سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه[۸]»؛ همواره رحمت الهی غضب او را امامت میکند. اگر خداوند متعال وعدهای داده باشد، در مورد آن فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُخْلِفُ الْمِیعَادَ[۹]»؛ لذا خداوند برای استغفار هم غُفران داده است و هم تکفیر سیّئات را داده است. اما خیلیها پس از آنکه مشمول غُفران الهی قرار میگیرند و بخشیده میشوند، دوباره آلوده میشوند و دوباره سقوط میکنند. این رحیم بودن به انسان دلگرمی زیادی میدهد که این استغفار انسان را به دو صفت از صفات اولیاء و دو نام از اسماء حُسنای الهی مرتبط مینماید که یکی غفور بودن است که خداوند متعال گناه را میبخشد. صفت دوّم رحیم بودن است. این همان تمنّایی است که حضرت آدم (علیه السلام) که پدر مورد عنایت خداوند متعال هستند، روی این را نداشت تا درخواست نماید؛ ظاهر آن اِخبار است، ولی در واقع اِنشاء و درخواست است؛ «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا[۱۰]»؛ در حال عرضه کردن دو خبر به حقتعالی میباشد؛ «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا[۱۱]»؛ فرض کنیم که مرا بخشیدی، من که ضعیف بودم و دیدی که افتادم و اگر دست مرا رها کنی، بازهم خواهم افتاد؛ لذا دو نکته، دو نیاز، دو فقر و دو اضطرار است؛ یکی این است که خداوند متعال با چشمهی غُفران خود آلودگی ما را بشوید و آن را پاک نماید. مورد دوّم این است که بعد از پاکی دست ما را رها نکند که دوباره در لَجن خودمان خَفه بشویم و در باتلاق گناهمان فرو برویم و نتوانیم از آن بیرون بیاییم. لذا در اینجا هم تعبیر «یَجِدِ اللَّهَ» بسیار تعبیر دلانگیزی است و روح میدهد و زنده میکند و هم اینکه خداوند متعال دو صفت را بیان فرموده است که اگر اهل استغفار باشید، میهمان دو صفت و دو اسم از اسماء حُسنای الهی میشوید؛ یکی غفور بودن خداوند متعال است؛ نه اینکه فعل خداوند را مییابید، بلکه صفت خداوند را مییابید، اسم خداوند را مییابید. صفت دوّم نیز رحیم بودن خداوند متعال است که اگر بعد از سقوط به رحمتِ رحیمیّه وصل شدید، دیگر بیمه خواهید شد و خداوند متعال شما را در نیمهی راه رها نمیکند و تا آخر راه شما را همراهی خواهد کرد. این دو اسم از اسماء حُسنای الهی، میزبان مُستغفِر است.
«وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ»؛ در این آیات کریمه چند عنوان از عناوین سَلبی که مایهی سرافکندگی و شرمندگی بندهی خدا میشود، مطرح شده است. یکی از آنها «سوء» است، یکی از آنها «ظلم» است، یکی از آنها «اسم» است و در آیهی بعدی نیز «خَطیئه» است. هرکدام از اینها میتواند ناظر به یک جهتی باشد. میگویند «سوء» آنجایی است که انسان در مورد کسی کاری انجام میدهد که او دوست ندارد. مثلاً انسان یک زخمزبانی میزند، یک دُرُشتی میکند، یک حرف نامناسبی به کسی که حقّ او نبوده است میگوید، او بَدش میآید؛ اِسائه به او میکند و او بَدش میآید. از این جهت به این سوء میگویند که به معنای سیّئه است. وجه دیگر آن نیز این است که علاوه بر اینکه او بَدش میآید، انسان خودش نیز از خودش بدش میآید. از آن جهاتی که گناه باعث میشود تا انسان نه تنها خودپَسند نیست، بلکه خودش را مورد توبیخ قرار میدهد و بَدش میآید. میگوید که بد کردم و کار بدی بود. از این جهت به آن سوء گفته میشود.
در مورد «ظلم» هم میگویند که تعرّض به حقوق الهی است، خروج از مسیر بندگی است و این ظلم به نَفس، همهی ظلمها را شامل میشود. ظلمی که در روایت گفته شده است که سه قِسم است؛ یکی درهم شکستن حدود الهی و حقّالله است، یکی ظلم به دیگران است و دیگری ظلم به نَفس است. ولی ظلم به نَفس در همهی اینها وجود دارد و انسان هر ظلمی که چه در حقّالله باشد، چه در حقّالنّاس باشد و چه در مورد شخص خودش انجام بدهد، همهی اینها ظلم به نَفس است. کسی که کار سوئی انجام بدهد یا از مرز طاعت خداوند خارج شود و تعدّی نماید و گرفتار ظلم بشود، «ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ» سپس استغفار نماید، «یَجِدِ اللَّهَ» خداوند را وِجدان میکند. خداوند در وجود ما خانه دارد و وقتی ما خانه را آلوده میکنیم، خداوند اسماء خودش و نور خودش را از آنجا میبرد و خانه را بدون صاحب قرار میدهد و خانهای که صاحب نداشته باشد، خراب میشود و جای مراجعهی گُنهکاران، بِزهکاران و کارهای زشت قرار میگیرد. خداوند نکند که خانهی باطنی ما را رها کند و او را بدون صاحب کند. این دل دیگر عُمران پیدا نخواهد کرد. «وَ اعْمُرْ قَلْبِی بِطَاعَتِک[۱۲]»؛ آن کسی که خانهی دل را آباد میکند، طاعت خداوند متعال است و معصیت باعث میشود خداوند متعال این دل را رها کند. وقتی رها بشود، ویران خواهد شد. حال باید چه کاری انجام بدهیم تا خداوند دوباره عرش خودش و کُرسی خودش را در این خانه مُستقر نماید و ما اجازهی تشرُّف داشته باشیم؟ راه آن استغفار است. وقتی انسان استغفار میکند، خداوند به خانهی خودش بازمیگردد و با دو صفت غفور بودن و رحیم بودن همراه است. چون استغفار امری باطنی است، امری دلی است و وِجدان هم قلبی میباشد و خداوند متعال حال حضور را به ما میدهد، خداوند را پس از اینکه گُم کرده بودیم، با این دو صفت پیدا میکنیم. بیصاحب شده بودیم، بیکَس شده بودیم؛ خداوند کَسِ بیکَسان است و دو صفت از صفات خودش و دو اسم از اسماء حُسنای خودش را در قلب ما به عنوان میزبان قرار میدهد و ما او را مییابیم.
انسان هر عملی انجام بدهد، به خودش بازمیگردد
خداوند متعال در ادامه آیات فرموده است: «وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا یَکْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ[۱۳]»؛ بازهم قاعده است. خداوند متعال به ما قانون و قاعده میدهد. «وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْمًا»؛ انسان عُمر خود را به عنوان یک کالا در اختیار دارد. گاهی با صرف کردن عُمر خود رضای خداوند را کسب مینماید و به دست میآورد، درجات قُرب الهی را یکی پس از دیگری نصیب خود میکند، رضوان الهی را در این تجارت شکار مینماید، بهشت را تحصیل مینماید؛ ولی گاهی اینگونه نیست و در این تجارتخانه گناه کسب مینماید. آن چیزی که مُکتسب اوست و در این کاسبی نصیبش شده است، «اِثم» است که مخالفت با امرِ خداوند متعال است. «فَإِنَّمَا»؛ کلمهی انّما نیز هشدار خاصّی است که بدانید هرچه انجام بدهید، به خودتان کردهاید؛ زیرا شما به خارج از خودتان دسترسی ندارید. «فَإِنَّمَا یَکْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ»؛ مُکتسبِ این علیه خودش است و به دیگری صدمهای وارد نمیکند. کمااینکه دیگران نمیتوانند به ما صدمه بزنند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ[۱۴]»؛ نه آن چیزی که در بیرون است میتواند به ما صدمه بزند و نه ما میتوانیم به آن چیزی که در بیرون است، آسیبی وارد کنیم. فرموده است: «وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا یَکْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ» که نشانهی زیان است؛ «عَلَى نَفْسِهِ». وقتی انسان کار بدی انجام میدهد، فقط خودش ضرر میکند. اگر مظلوم مُنظلم نباشد با ظلمِ ظالم ضرر نمیکند و برای ار ارتقاء درجات و ذخیرهی آخرت میشود؛ اما اگر مُنظلم باشد، ظلم به خود کرده است و خودش نیز ضرر خواهد کرد. بنابراین این موضوع یک قانون است که اگر گُنهکار به خودش صدمه بزند، گناه او به بیرون صدمهای نخواهد زد. «وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا[۱۵]»؛ اینکه گناه انسان به خودش بازمیگردد، خداوند متعال هم علم به اسم بندهاش دارد و هم حکیم است و حکمت خداوند اقتضاء میکند که «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَى[۱۶]» باشد. هرچه بکارید، همان را دِرو خواهید کرد. گاهی زراعت بیرونی است و حاصل آن متناسب با آن بَذر است؛ اما گاهی اعمال ما بَذری است که درون زمین کاشته نمیشود و در زمینه کاشته میشود؛ لذا هرچه کاشته باشیم را به ما حاصل میدهد و این بر اساس حکمت الهی است.
«بُهتان» جزء گناهان کبیرهای است که انسان باید از آن دور بماند
پروردگار حکیم در ادامه آیات فرموده است: «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَهً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُبِینًا[۱۷]»؛ منظور از «خَطیئه» کار خلاف واقع است. خطا در برابر صواب است. صواب انطباق با خارج، انطباق با واقع است که حقّ میباشد؛ ولی خطا اینگونه نیست؛ به این دلیل که با واقع تطبیق نکرده است، اجرِ اجتهادش را میبرد، ولی مانند واقع نبوده است و نرسیده است. آنچه باید از حقّ به او برسد و از واقع نصیب او بشود، از آن محروم خواهد شد. اما وقتی خطا به صورت خَطیئه میشود، استقرار شخص در اموری است که خلاف واقع انجام میدهد، خلاف واقع حرف میزند؛ این به معنای خَطیئه است. «خَطِیئَهً أَوْ إِثْمًا»؛ عنوان و حِیث آن فرق میکند، والّا اِثم و ظلم و سوء و خَطیئه همگی میتوانند مصادیق واحدی داشته باشند، ولی حیث آنها فرق میکند. از آن جهت که خلاف واقع است، همیشه کارهایش خلاف واقع است، حرفهایش خلاف واقع است، لذا خَطیئه دارد؛ ولی از آن جهت که در مقابل فرمان خداوند متعال قرار گرفته است و آثِم است و کار او اِثم است. کسی که خلاف حقّ عمل کرده است، خلاف واقع دین عمل کرده است، مرتکب اِثم و تمرُّد از فرمان خداوند شده است، «ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا» که همان شأن نزول آن به همان «بَشیر» بازمیگردد که هم چندین سرقت انجام داده بود و هم افرادی را فریب داده بود و اشخاصی را متّهم کرده بود و اقراء به جعل کرده بود و حتّی برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فضاسازی کرده بود. این سرقت را خودش انجام داده است، اما فرموده است: «یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا»؛ این کلمهی «یَرْمِ» به معنای همان «قَذف» است. تیری را که از کمان رها میکنند، میگویند: «رَمی»، سنگی را که پرتاب میکنند، میگویند: «قَذَفَ». این تُهمت و افترا به منزلهی همان تیر است. با تیر تُهمت فرد بیگناهی را مورد هدف قرار میدهد. «یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا»؛ خداوند متعال قصد داشته است تا شدّت جراحت کسی که مورد هدف قرار میگیرد را نشان بدهد. این مانند تیر زدن است. امر عادی نیست که فقط یک گناهی انجام شده باشد و دروغی گفته شده باشد؛ بلکه شخصیّت کسی را با تیر قطعهقطعه کرده است و آبروی او را برده است. «یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُبِینًا»؛ چنین کسی علاوه بر اینکه خودش گناه کرده بود و سرقت انجام داده بود، وِزر به عُهدهی او بود. وقتی تُهمت زد، یک حَمل دیگری بود، یک بار جدیدی بود که متحمّل شد. «احْتَمَلَ بُهْتَانًا»؛ اینکه بُهتان را به این نام میگویند، زیرا از «بَهت» و مَبهوتشدن آمده است. مثلاً کسی کاری نکرده است و یکمرتبه در جامعه شایعه میشود که فُلانی هم این کار را انجام داده است، فُلان خیانت را مرتکب شده است. ناگهان او مبهوت میشود، زیرا کاری را که انجام نداده است و انتظارش را نداشته است، میبیند که تیر تُهمت شخصیّت او را نشانه گرفته است و در حال از بین بردن شخصیّت اوست، پس مبهوت میشود. لذا این امر به عنوان بُهتان گفته شده است. یعنی بُهتآور است و انسان را مبهوت مینماید. این کار «احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُبِینًا» است. خود بُهتان جزء گناهان کبیره است، ولی خداوند متعال برای تأکید «اِثم مُبین» را هم در کنار آن قرار داده است تا بندگانش تشدید و شدّت آن گناه را متوجّه بشوند و از این کارها دوری کنند. «وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَهً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ یَرْمِ بِهِ بَرِیئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُبِینًا».
تفاوت «خطا» و «خطیئه» بر اساس معنای لغوی و عملی
در لغت نوشتهاند که اگر کسی به صورت ناخواسته کاری را انجام بدهد، به آن خطا میگویند. قصد او را نداشته است، ولی انجام شده است که این کار خطا نامیده میشود و خداوند متعال نیز خطا را مورد مؤاخذه قرار نمیدهد؛ «وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ[۱۸]»؛ آنجایی که قصد آن کار را نداشتید، ولی صورت گرفت، شما را عِقاب نمیکند. ولی خَطیئه عملی است که خطا در آن متراکم شده است و ریشه دَوانده است. کارهای خلاف واقع انجام میدهد و به معنای این نیست که نمیخواسته انجام دهد، ولی انجام شده است و نمیتوان نام او را خطا گذاشت. بلکه چیزهایی است که دین اجازه نمیدهد و همانند دین نیست و یا خلاف واقع است و انجام میدهد و کار او همین میباشد، خَطیئه بر آن اطلاق میشود که در همین زمینه قرآن کریم میفرماید: «بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ[۱۹]»؛ پس خطا به عنوان جُرم تلقّی نمیشود و آثار کیفری ندارد، ولی خَطیئه اینگونه نیست و انسان را جهنّمی میکند.
بُهتانزدن گناه بسیار سنگینی است
در مورد بُهتان نیز امری است که انسان را مبهوت میکند. هم نسبت نارَوا به کسی است که از او انتظار نمیرود؛ مثلاً انسان آبرومندی است، انسان پاکیزهای در جامعه است و یکمرتبه با نسبتی مواجه بشود، مبهوت میشود. خداوند متعال در مورد قیامت و مرگ نیز همین بَهت را بیان فرموده است؛ «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً فَتَبْهَتُهُمْ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّهَا وَ لَا هُمْ یُنْظَرُونَ[۲۰]». چیزی است که انسان را مبهوت میکند. واقعاً هم کُشتن شخصیّت کمتر از کُشتن شخص نیست. به همین منظور همانگونه که آن مرگ نفسانی و آن مرگ جان انسان را مبهوت مینماید، یکمرتبه حضرت عزرائیل (علیه السلام) تشریف میآورد و مرگ کسی را خبر نمیکند. یکمرتبه میآیند و انسان مبهوت میشود. انسانی که شخصیّت او مورد هَجمه قرار میگیرد نیز به همین صورت است. در حال کُشتن شخصیّت او هستند و او مبهوت میشود. «فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُبِینًا».
در این رابطه آیهی دیگری است که میفرماید: «وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَ إِثْمًا مُبِینًا[۲۱]»؛ روایات در تفاسیر در ذیل این آیهی کریمه و در ذیل آیات بُهتان بسیار تکاندهنده هستند. ولی در اینجا یک روایت از حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آوردهایم که ایشان فرمودهاند: «البُهْتانُ على البَریءِ أثْقَلُ مِن الجِبالِ الرّاسِیاتِ[۲۲]»؛ بُهتان خیلی سنگین است و از کوههای سر به فَلک کشیده سنگینتر است. یک انسان آبروداری را بیآبرو کردن از کوهها سختتر و سنگینتر است. همهی اینها آیات دیگری بود که دربارهی آن گفتگو کردیم؛ ولی آنچه مورد بحث این جلسه بود، عظمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یا سیمای پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آیینهی وحی خداوند متعال بود، در آیینهی کلام الهی بود.
رحمت و فضل الهی برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابلهی با منافقین
حال به آیهی بعدی میرسیم که فرموده است: «وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ مَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا[۲۳]»؛ چه آیهی زیبایی است. خداوند متعال در سورهی مبارکهی اسراء هم آیهای را فرموده است که مشابه این آیه است و لطافتهای خاصّ خودش را دارد. «وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ»؛ این آیه در ظاهر به این معناست که خداوند متعال اجازه نداد تا آنها دچار چنین وَسوسهای بشوند که بروند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را اقراء نمایند. یک شخص چربزبان و سخنوری را نزد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بفرستند تا فضا را نزد ایشان غُبارآلود نماید و واقعیّت در این فضا دیده نشود. پروردگار حکیم اینگونه میفرمایند که اگر فضل خداوند متعال و رحمت الهی بر تو نبود، «فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ»، «لَهَمَّتْ طَائِفَهٌ» این رحمتِ رحیمیّه است. فَضل نیز از این باب است که تو هم که نزدیکترین موجود در عالَم امکان به محضر رُبوبی هستی، مجرای فیض الهی هستی، اَفضل خلائق هستی، استحقاق چیزی را نداری. اینها فَضل و لطف الهی است و از باب این نیست که تو طلبی داری و استحقاق آن را داری. «وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ»؛ اگر فضل الهی بر تو نبود و رحمت رحیمیّهاش نبود که هیچگاه تو را تنها نمیگذارد و هیچگاه تو را به خودت واگذار نمیکند، اگر این دو جهت وجود نداشت، «لَهَمَّتْ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ» گروهی از این منافقین بنا داشتند تا تو را به بیراهه ببرند و فضا را برای تو به صورت غیر واقعی نمایش بدهند و در یک نمایش از تو حمایت به خائن را ببینند و جذب نمایند. اما ببین که خداوند متعال آب پاکی را بر روی دست همهی متوهّمین و کجاندیشان و این منافقین ریخته است. «وَ مَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ»؛ اینها با این کارهایی که انجام میدهند، فقط بر ضَلال خودشان اضافه مینمایند و خودشان را در گُمراهی میبرند. «وَ مَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ»؛ ولی به تو هیچ صَدمهای وارد نمیشود. این نَکرهی در سیاق است. یعنی دیگر به هیچ نوع وَسوسهای، اقرائی و فضایی که حتّی به اندازهی اندکی هم ذهن تو را مَغشوش نماید، برای تو پیش نیاوردهام؛ «وَ مَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ». آنها بر بدبختی خودشان اضافه کردهاند و به هیچ عنوان در هیچ جهتی در واقعبینی و حقّبینی و حقّمداری نتوانستند بر تو زیان و آسیبی وارد نمایند. «وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ»؛ خداوند متعال با رادارِ غیب هوای تو را دارد. هم کتاب بر تو نازل کرده است و هم حکمت را بر قلب تو فرود آورده است. در حال حاضر جای استفاده از کتاب و حکمت نیست، ولی در تفاسیر امور مختلفی گفته شده است که یک احتمال این است که منظور از کتاب آن چیزهایی است که خداوند متعال واجب کرده است. «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ[۲۴]» ، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ[۲۵]»؛ یا در مورد نماز فرموده است «إِنَّ الصَّلَاهَ کَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتَابًا مَوْقُوتًا[۲۶]». این چیزهایی را که فرض است و خداوند متعال مکتوب کرده است، کتاب هستند. حکمت هم آن چیزهایی است که خداوند متعال عقل انسان را شُکوفا میکند و انسان بایستهها و بایدها را متوجّه میشود. خداوند متعال هم کتاب و هم حکمت را بر تو نازل کرد.
علومی که خداوند فقط به رسولِ مُرتضای خود عنایت کرده است
سپس خداوند متعال چه مدالی به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و چه تَنبُّهی را بیان فرموده است؛ «وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ»؛ خداوند متعال به همه استعداد داده است. «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ[۲۷]»؛ انسان از طریق حواسِ پنجگانه موادّ بیرونی را صورتبَرداری میکند، عکسبَرداری میکند و در بایگانی مخزن ذهن خود انبار مینماید و سپس خداوند متعال قُوّهای به انسان داده است که قُوّهی مُفکّره و قُوّهی عاقله است و این موادّ خام را ترکیب مینماید و از بدیهیات و چینشی که به وجود میآورد، قاعدهی کُلّی را استنتاج مینماید و به کُلّیات دست پیدا میکند و با استفادهی از این کُلّیات در همهجا با آن استنباطی که از آن جُزئی دارد و به آن کُلّی رسیده است، قانون را کَشف مینماید، سُنّتهای الهی را کَشف مینماید. این موضوع برای همه وجود دارد. انسان مؤمن، انسان کافر و همهی انسانها در امور حسّی و امور مادّی استعداد دارند، هوش دارند و از این استعداد و هوش استفاده میکنند و مجهولاتشان را کم و معلوماتشان را زیاد میکنند و قوانینی در جهت بهبود زندگی و رفع مشکلات در همه جاری عالَم ساری و جاری میشود. اینها یک اموری است که برای همه یکسان است. اما چیزهایی در عالَم وجود دارد که دسترسی به آنها با حسّ و تجربه نیست. یکی از آن موارد مسألهی پس از مرگ است. «وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ»؛ اگر خداوند متعال این علم را از خزائن رُبوبی خودش و به وسیلهی وحی در اختیار تو قرار نداده بود، نه از برزخ خبر داشتی، نه از قیامت خبر داشتی، نه از نار خبر داشتی، نه از جنّت خبر داشتی، نه از میزان خبر داشتی، نه از صراط خبر داشتی، نه از ملائکهای که حُسّاب و کُتّاب هستند خبر داشتی؛ از هیچیک از اینها خبر نداشتی. اینکه خداوند متعال فرموده است: «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ * کِرَامًا کَاتِبِینَ[۲۸]»، در دانشگاهها در رشتههای تخصّصی علوم هیچ راهی برای کشف و رسیدن به اینها وجود ندارد. لذا یک بخش از «وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ» امور باطنی و فوقِ حِسّی عالَم است که اینها در گردونهی آزمایشگاهها و در تیررَسِ تلسکوپها و ذرّهبینها درنمیآید؛ خداوند متعال اینها را به تو تعلیم کرده است و اگر او نبود، تو نبودی که بخواهی به اینها دسترسی پیدا کنی. چون خداوند متعال این علوم را در پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داده است، «کَمَا عَلَّمَکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ[۲۹]»، بَشر نیز در گردونهی علومی که میتواند با استعداد و نبوغ و ریاضت به آنها دست پیدا کند، حتّی این علومی که عُرفای ما و سالکین الیالله با فرمولهای خاص و اذکار و اورادی که دارند یا چِلّههایی که پُشت سر میگذارند، به آن دست پیدا میکنند، «مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» نیستند. آنچه را که بَشر به آن دسترسی دارد و میتواند با زحمات و ریاضتهای خودش به آن دست پیدا نماید، «مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» نیستند. «مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» علومی است که به جز راه وحی و اشراف حضرت حقّ و مُشرف ساختن اینها توسط خداوند به علم غیب، دسترسی به آن نداشتند. «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ[۳۰]»؛ دو قید وجود دارد. یکی اینکه رسول خدا باشد و دیگری اینکه مُرتضی باشد که لازم و ملزوم هستند که رسول و مُرتضی است، ولی خداوند متعال خواسته است تا ما روی آن توجّه پیدا کنیم. آنچه که از معارف توحیدی جُدای از تعلیم الهی برای بَشر مِیسور نیست، «مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» هستند. بنابراین علومی وجود دارد که بَشر نه از طریق تجربه، نه از طریق بُرهان و تجرید عقلی و نه از طریق شُهود در این وادی راهی ندارد. راه برای همهی بَشر با همهی ابعاد سعی و کوششی که میتوانند انجام بدهند، بسته است و معلوماتی که کشف میکنند، «مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» همهی اینها را نَفی میکند. یعنی این علوم نه با ریاضتهای عرفانی، نه با «تعقّلات سینائی[۳۱]» و «افلاطونی[۳۲]» و «فارابی[۳۳]» و دیگر نوابغ و نه با علوم حسّی و تجربی و آزمایشگاهها به هیچ عنوان دسترسی به اینها ممکن نیست. اینها علوم خاصّی است که خداوند متعال به رسولِ مُرتضای خودش میدهد. «وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ». خداوند متعال علومی را به تو آموخت که فرموده است: «لَمْ تَکُنْ»، یعنی اصلاً راهی به او نداشتی. در ادامهی آیه فرموده است: «وَ کَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا»؛ حال مصادیق فضل عظیم الهی در قرآن تعدادی آمده است که از دوستان عزیزمان استفاده میکنیم.
وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۰۹٫
[۳] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۰۸٫
[۴] سوره مبارکه طارق، آیه ۹٫
[۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۰٫
[۶] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.
[۷] احمد بن محمد اردبیلی نجفی، معروف به «مقدس» یا «مقدس اردبیلی» و «محقق اردبیلی» از علما و فقهای شیعه امامیه در قرن دهم هجری است. پس از شهید ثانی مرجعیت و ریاست تامه شیعه را در نجف بر عهده داشت. در قرن دهم هجری قمری در شهر اردبیل کودکی سعادتمند پا به عرصه وجود گذاشت. او بعد از رشد و شکوفایی و طی مراحل علمی و کسب کمالات معنوی و عرفانی به مرتبهای از دانش و معرفت و زهد و تقوا رسید که پس از چهار قرن هنوز الگوی عالمان و پرهیزکاران است. نامش احمد و فرزند محمد و از خانوادهای دوستدار اهل بیت (علیهمالسّلام) بود. پس از رشد و گذراندن تحصیلاتی چند به قصد تکمیل تحصیلات و کسب کمالات معنوی به نجف اشرف مهاجرت کرد و در جوار مرقد مظهر مولای متقیان امام علی (علیهالسّلام) به کسب علم و فضیلت پرداخت. وی علوم نقلی و فقه را از محضر سیدعلی صائغ و دیگر استادان حوزه نجف فرا گرفت. سیدعلی صائغ از آن جمله شاگردان برجسته شهیدثانی بود که استاد به وی علاقه فراوان داشت.
[۸] مصباح المتهجّد، ص ۶۹۶ / إقبال الأعمال: ۲ / ۱۰۸٫
«الإمام زین العابدین علیه السلام ـ فی دُعاءِ یَومِ عَرَفَهَ ـ : یا أمَلی، یا رَجائی، یا خَیرَ مُستَغاثٍ، یا أجوَدَ المُعطینَ، یا مَن سَبَقَت رَحمَتُهُ غَضَبَهُ، یا سَیِّدی و مَولایَ و رجَائی و ثِقَتی و مُعتَمَدی، و یا ذُخری و ظَهری و عُدَّتی و غایَهَ أمَلی و رَغبَتی».
[۹] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۹٫
[۱۰] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۳٫
[۱۱] همان.
[۱۲] مفاتیح الجنان، صلوات شعبانیه.
[۱۳] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۱٫
[۱۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۱۰۵٫
[۱۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۱٫
[۱۶] سوره مبارکه فاطر، آیه ۱۸٫
[۱۷] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۲٫
[۱۸] سوره مبارکه احزاب، آیه ۵٫
[۱۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۱٫
[۲۰] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۴۰٫
[۲۱] سوره مبارکه احزاب، آیه ۵۸٫
[۲۲] بحار الأنوار : ۷۵/۱۹۴/۳ .
[۲۳] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۳٫
[۲۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸۳٫
[۲۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۱۶٫
[۲۶] سوره مبارکهی نساء، آیه ۱۰۳٫
[۲۷] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۸٫
[۲۸] سوره مبارکه انفطار، آیات ۱۰ و ۱۱٫
[۲۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۳۹٫
[۳۰] سوره مبارکه جن، آیات ۲۶ و ۲۷٫
[۳۱] ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق)، مشهور به ابنسینا، فیلسوف مشهور مشایی و پزشک نامدار بود. اندیشه فلسفی ابن سینا، تأثیراتی بر تفکر فلسفی اسلامی و فلسفه اروپایی و نوآوریهایی در ساختار تفکر مشایی داشته است. کتاب قانون ابن سینا طی چندین قرن -چه در سرزمینهای اسلامی و چه در اروپای قرنهای میانه – بر همه کتابهای پزشکی دیگر برتری داشت و بر آنها تأثیر چشمگیری نهاد. ابن سینا در موسیقی نیز آثاری دارد که در درجه اول از لحاظ روش شناسی در خور توجه است، زیرا میتواند راهنمایی برای پژوهش علمی موسیقی باشد. وی آثاری عرفانی به زبان رمز و کنایه و در قالب تمثیل دارد که در ادبیات صوفیانه دورههای بعد و در شیوه بیان مطالب عرفانی تأثیر آشکار داشته است. از ابن سینا آثاری به زبان فارسی بر جای مانده است که از لحاظ تاریخ تحولات این زبان و شناخت تواناییها و قابلیتهای آن دارای ارزش و اهمیت است. مشهورترین نوشته او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است. ابن سینا در حدود ۳۷۰ق /۹۸۰م در بخارا، از شهرهای ماوراء النهر به دنیا آمد. پدرش، عبدالله از بلخ بود و در دوران فرمانروایی نوح بن منصور سامانی (حکومت:۳۶۶ ـ ۳۸۷ق/۹۷۷-۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در خَرمَیثَن به کار حکومتی پرداخت. عبدالله سپس به روستای همسایه، اَفشَنَه رفت و با زنی بهنام ستاره ازدواج کرد و اقامت گزید. ۵ سال پس از آن برادر کوچکترش به نام محمود به دنیا آمد. ابن سینا سال ۴۲۸ق/۱۰۳۷م همراه علاء الدوله دیلمی، حاکم اصفهان به نبرد با تاش فَرّاش، سپهسالار سلطان مسعود غزنوی در ناحیه کَرَج (یا کرخ) نزدیک همدان رفت. در میانه راه مریض شد و در نخستین جمعه رمضان در ۵۸ سالگی درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد.
[۳۲] افلاطون فیلسوف نامدار یونانی احتمالا ۴۲۷ سال پیش از میلاد مسیح در آتن بدنیا آمد و در سال ۳۴۷قم وفات کرده، تولد او مصادف با دورانی بود که یونان باستان به اوج عظمت خود رسیده و شاید اندکی هم از قله عظمت گذشته در نشیب انحطاط افتاده بود. فراخنای ارضی یونان در آن تاریخ خیلی وسیعتر از سرزمینی بود که در داخل مرزهای یونان امروز قرار گرفته است. قلمرو یونان قدیم قسمت اعظم مناطقی را که در کرانههای کنونی مدیترانه و دریای سیاه واقع است در بر میگرفت و وسعت ارضی آن از آسیای صغیر تا مارسی و از خاک مصر تا دهانه دانوب گسترش مییافت.
[۳۳] معلم ثانی، موسس فلسفه اسلامی و انتقال دهنده منطق صوری یونانی به جهان اسلام نیز یاد میشود. در طول تاریخ بشر نوابغ و دانشمندان فراوانی ظهور کردهاند که هر کدام به نوبه خود نقطه عطفی در تاریخ اندیشه بشر ایجاد نموده و توانستهاند تغییر شگرفی را در فضای فکری و اجتماعی جامعه زمان خود به وجود بیاورند. این نابغهها به جز اینکه شبانه روز در راه علم و اندیشه تلاش کرده و به قدر کافی نیز از استعداد خدادادی بهره بردهاند، در شرایط تاریخی خاصی هم قرار گرفتهاند و شاید بتوان گفت قرار گرفتن در این موقعیت تاریخی حساس بوده است که فضا را برای بروز نبوغ ذاتی آنها فراهم کرده و باعث شده نقش آنها در تاریخ علم ماندگار شود.
پاسخ دهید