«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

مروری بر مطالب جلسات گذشته در مورد عصمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ وَ لَا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا * وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا[۲]»؛ در حدّ اقتضاء فرصت راجع به آیه‌ی اوّل صحبت کردیم. مسأله‌ی انزال، مسأله‌ی «إِلَیْکَ»، مسأله‌ی عظمت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که قرآن را با وساطت دریافت می‌نمایند و این‌که انزال در حقّ پیچیده است، مصاحبه با حقّ است و بر حسب آیه‌ی کریمه‌ی «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ[۳]» خداوند متعال مستقیماً بر قلب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل فرموده است. علوم ما از طریق حواس است. علم از مجاری نصیب ما می‌شود. پروردگار متعال فرموده است: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِدَهَ[۴]»؛ مجاری معمولاً گاهی دارای عوارض است و علومی که از مجاری به انسان می‌شود، مَشوب به نِسیان، خطا و نُمود‌هاست و همیشه مُصیب نیست. ولی این انزال که در این‌جا در مورد نَفس نفیس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به کار رفته است، «إِلَیْکَ» یعنی به خودت انزال کردیم و از طریق مجاری نبوده است. یعنی همان چیزی که خودت هستی. و در آن آیه مَحَط و مَهبط این انزال قلب رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است. چون در این آیات به عصمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) توجّه شده است، از همین آیه هم برداشت می‌شود که خداوند متعال از شأن عظمت انزال را به نَفس نفیس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان‌گیری کرده است و گیرنده چشم و گوش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست؛ بلکه جان و حقیقت ایشان است. به همین منظور چشمه می‌جوشد و نَهر نیست که از جای دیگری وارد بشود. خودشان منشأ هستند، لذا مصون از هر نوع اختلاط به باطل هستند و محضِ حقّ هستند و این عبارت «بِالْحَقِّ» نیز تأکید بر این موضوع است و نشانه‌ی عصمت نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است.  همچنین منظور از انزال کُتُب و بعثت رُسُل، رفع اختلاف «بَیْنَ النَّاسِ» است. بَشر به دلیل تنازع در منافع و غرایز محدود نیست؛ ولی امکانات در خارج محدود است و یکی از منشأ‌های اختلاف طبیعی بین مردم است. یکی هم اختلاف برداشت‌ها می‌باشد. اشخاص از مسائل مختلف برداشت واحد ندارند؛ بلکه آن مبادی ذهنی در تلقّی و نفسیر تأثیر دارد. بنابراین برای رفع منازعات و اختلافات هم قانون نیاز دارد تا تهدید حدود و تبیین حقوق را انجام بدهد تا مردم با یکدیگر تصادف نکنند. وقتی که راه‌های رفت و برگشت با تابلو مشخّص بشود، با فِلِش مشخّص بشود، تصادف رُخ نخواهد داد. اما اگر تابلوگذاری نشده باشد، تصادف قهری است. در زندگی اجتماعی نیز حرکت‌ها به همین صورت است.‌ اگر حرکت هر کسی در ریلِ خودش باشد، بر اساس فِلِشی بود که خداوند متعال معیّن کرده است، تصادفی پیش نمی‌‌آید و سِیرِ به مقصد، همراه سلامت خواهد بود. برای رفع اختلاف غریزی و اختلاف ذهنی، قانون لازم است و در تلقّی، حفظ، ابلاغ و اجرای قانون لازم است تا آن ظرفی که این قانون را گرفته است و آن بستری که باید این قانون را ابلاغ نماید و اجرا کند، دارای عصمت باشد؛ والّا رفع اختلاف نخواهد شد. لذا چون مسأله‌‌ی رفع اختلاف «بَیْنَ النَّاسِ» مطرح است، حاکم خودِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. ایشان بر اساس این‌که مستقیماً وحی را از مبدأ وحی و بدون واسطه تلقّی می‌نمایند و مجاری و اعضاء و جوارح و چیزهای دیگری که در معرض خطا باشد، قرار ندارند، پس ایشان باید حاکم باشند، ایشان باید قاضی باشند. این موضوع عصمت در مقام تلقّی قانون، در مقام حفاظت از قانون، در مقام ابلاغ قانون روشن است.

قضاوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) یک قضاوت شهودی است

اما آن‌چه که در میان بَشر متداول است، این است که یک حقوقدان، یک فقیه، یک مبسوط‌الیَد که ولایت قضاء اجماعی نیز می‌باشد، قاضی باید مجتهد باشد و باید قدرت استنباط حکم شرعی را داشته باشد؛ اما در تطبیق آن کُلّی و قواعد فقهی بر موضوع خاص نیز اجتهاد قاضی دخیل است. در تشخیص این‌که این موضوع مصداق این قانون است و مصداق آن قاعده نیست. این هم جزء اموری است که مجتهد و حقوقدان استنباط می‌نماید، اجتهاد می‌نماید و آن کُلّی را به این جزئی منطبق می‌بیند. وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متفاوت هستند. هم گرفتن ایشان شهودی است و ذهنی نیست؛ این‌گونه نیست که وقتی ما این مفاهیم، این قواعد کُلّی و این قوانین زندگی بَشر را از قرآن کریم مطالعه می‌کنیم و یا از استاد یاد می‌گیریم، همه‌ی آن ذهن و فکر و اندیشه‌ی ماست. ولی وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این‌گونه نیستند و شهود می‌کنند. مَلکوت احکام و مَلکوت معارف در جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار دارد و در ذهن ایشان نیست. این‌که خداوند متعال فرموده است: «سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى[۵]»، به این دلیل است که اقراء الهی به ذهن نیست، به گوش نیست؛ بلکه اقراء الهی به خودش است. فرموده است: «سَنُقْرِئُکَ» و نفرموده است: «سَمعَکَ». در این‌جا فرموده است: «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ» و در اقراء هم فرموده است: «سَنُقْرِئُکَ»؛ لذا جای نِسیان نیست و از این باب نگرانی نداشته باش که این موضوع در جان تو هَضم شد و جزء جان تو شد. وحی حقیقت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌شود. مانند خوراکی که ما هَضم می‌کنیم و جرء وجودمان می‌شود، وحی برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌گونه که خودش را می‌یابد خواهد بود. همان‌گونه که علم هرکسی به وجود خودش علم حضوری است، قبل از آن که مفهمومی از جان و نَفس داشته باشد، خودش خود را می‌یابد و ممکن است هیچ لفظی هم برای او نداشته باشد. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به وحی هم در تلقّی، هم در حفظ و هم در ابلاغ نور وجودشان شده است. این یک علمی است که علم ذهنی نیست و علم وجودی است و خداوند متعال در وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ایجاد کرده است؛ لذا قابل مَحو هم نمی‌باشد. مَحوِ آن به معنای نابودی خودش است، زیرا خودش این‌گونه است. «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۶]»؛ حضرت آدم (علیه السلام) کتابی نخوانده بود و خداوند متعال جان او را به صورت آیینه قرار دارد و در این جان همه‌ی این حقایق مُنعکس بود. لذا در این‌جا هم عبارت «لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ» را به مقام قضاوت و تطبیق کُلّی به جزئی توجّه داده است. کسی گمان نکند که وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فقط در تلقّی در مقام شهود هستند؛ در مقام حفظ وحی بر جان ایشان اقراء شده است و جان این‌گونه است، لذا نِسیانی در آن وجود نخواهد داشت؛ بلکه در تطبیق آن کُلّی به این جزئی هم «بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ» هستند. در آن‌جا هم شهود وجود دارد، ولی این شهود ذاتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. این علم ذاتی خداوند است و برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «أَرَاکَ» می‌باشدو این رؤیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رؤیت ذاتی نیست. همیشه علم ایشان اضافی است، عصمت ایشان نیز اضافی است که این به آیه‌ی بعدی کمک می‌کند که مسأله‌ی استغفار می‌باشد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همیشه این فیض را از خداوند متعال دریافت می‌نمایند، ولی موضوع قضاوت را مطرح نمود که در قضاوت هم به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است که تو استنباط و اجتهاد نداری؛ قضاوت تو مانند قضاوت یک حقوقدان و قاضی و مجتهد نیست؛ بلکه در آن‌جا نیز شهود می‌کنی و واقعیّت را خواهی دید. این نکته‌ای است که از همه جای آن عصمت را می‌توان یافت. عصمت هم موضوع تلقینی نیست، بلکه موضوع ایجادی است و خداوند متعال در وجود بنده‌ و عَبد مُقرّب خود افاضه و ایجاد می‌نماید. «بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ» به معنای «بِما اوجَدَ رُؤیَتَ لَک» است. خداوند متعال این رأی را برای تو ایجاد می‌کند. این موضوع از نوع تطبیق ذهن به خارج نیست. بلکه ارتباط وجود به وجود، ایجاد الهی و ارائه‌ی حق‌تعالی است.

استغفار رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به منظور دوری از میل به خائنین

سپس در آیه‌ی بعدی فرموده است: «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا»؛ نوع مُفسّرین گفته‌اند که وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این تبلیغ واسطه‌ها که انسان‌های موجّهی نیز بودند و برای تبرئه‌ی خائن و سارق نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده بودند و صحنه‌سازی کرده بودند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تمایل پیدا کرده بودند که از سارق نَفی سرقت نماید و به نفع سارق و متّهم موضع‌گیری کنند که بر حسب نقل نیز به همین صورت است. «قَتاده[۷]» می‌گوید که من نزد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدم و عرض کردم که این سرقت برای این‌هاست، چون قبل از قَتاده آن خطیب آمده بود و با فنون سخنوری و وکالت خود این خانواده‌ی منافق را به صورت یک بیت اصیل معرفی کرده بود، لذا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند که شما به بیتی نسبت می‌دهید که مثلاً اهل سرقت نیستند. این‌گونه نقل شده است. بر اساس این نقل مُفسّرین می‌گویند اگر این نعهیب الهی برای وجود مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واقع نمی‌شد، ممکن بود که سارق به راحتی از چنگ قانون خلاص بشود و مالباخته به مال خود نرسد و خداوند متعال دست ایشان را گرفت. مرحوم «علّامه طباطبائی» (اعلی الله مقامه الشریف) در این‌جا در مورد «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ» می‌فرمایند که‌ استغفار ایجاد سطر در طبعِ بَشری است. این‌گونه نیست که اگر کسی گناه کند، خداوند گناه او را مَستور می‌دارد و اثر آن در وجود او خُنثی می‌شود و آبروی او از بین نمی‌رود. بلکه طبعِ بَشر لُو خُلّیَ وَ نَفسَه در معرض خطا قرار دارد. تبلیغ اثر می‌کند، مظلوم‌نمایی اثر می‌کند؛ زیرا طبعِ بَشری است و این‌گونه است. ولی پروردگار متعال به پیامبرش می‌فرماید که از خداوند درخواست کن تا پیشگیری نماید. یعنی هیچ‌گاه در معرض تأثر از مدّعیان بی‌حقیقت نیز قرار نگیری. استاد ما حضرت آیت الله جوادی آملی (حفظه الله) این موضوع را بسیار خوب تبیین می‌نمایند که استغفار دفعی است. این موضوع را از این آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی یوسف می‌توان به خوبی هَضم نمود که خداوند عزیز فرموده است: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ[۸]»؛ چون طبع حضرت یوسف (علیه السلام) هم طبع بَشری است که می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ[۹]». لذا آن زن «هَمَّتْ بِهِ» بود و دل داد و هَمّ او بر حضرت یوسف (علیه السلام) شد و تمام همّتش رسیدن به کام خودش و مقصد غریزی خودش بود. در مورد حضرت موسی (علیه السلام) نیز فرموده است: «هَمَّ بِهَا»؛ یعنی اگر طبعِ حضرت یوسف (علیه السلام) بود، آن هم غریزه داشت و جای خلوتی نیز بود، ولی در ادامه فرموده است: «لَوْلَا»؛ اگر بُرهان ربّ را نمی‌دید. مرحوم علّامه طباطبائی (اعلی الله مقامه الشریف) در آن‌جا نیز بحثی دارند که عصمت از سِنخه‌ی علم است. ما دو گونه علم داریم که یکی حکمت نظری و دیگری حکمت عملی است. این عصمت با وجود این‌که مربوط به عمل است، ولی انگیزه‌ی آن علم است. حکمت عملی در مجاری علم است؛ «لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ». در آن‌جا هم این‌گونه نبود که مثلاً غیرت حضرت یوسف (علیه السلام) مانع ایشان شد و یا موضوع دیگری باشد؛ آقای طباطبائی (اعلی الله مقامه الشریف) این موضوعات را مطرح نمی‌کنند و می‌گویند حضرت یوسف (علیه السلام) بُرهان را دید؛ «لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ». در آن‌جا هم مسأله‌ی شهود و مسأله‌ی علم وجود دارد. با وجود آن قرائن مرحوم علّامه طباطبائی (اعلی الله مقامه الشریف) در این‌جا نیز همین نکته را می‌فرمایند. می‌گویند که اگر این عصمتی که خداوند متعال در هر لحظه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عنایت می‌نماید و القاء هم می‌نماید که متقاضی او باشد، ایشان هم تحت تأثیر همین تبلیغات قرار می‌گرفتند و به نفع خائن نظر می‌دادند؛ ولی مشخّص می‌شود که خداوند متعال اجازه نداد تا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تحت تأثیر قرار بگیرند و نظر اشتباه بدهند. این استغفار به این معناست که خدایا سک سطری ایجاد کن که من هرگز میل به خائن پیدا نکنم. این‌گونه نیست که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میل پیدا کرده باشند و خداوند متعال فرموده باشد: «لَا تَکُنْ». درست است که ظاهر آن اِخبار است؛ «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ» این یک خبر است ولی در معنای انشاء است؛ یعنی «اُحکُم بالحقّ وَ لَا تَکُنْ». هر دو یک معنا دارند. سیاق اقتضاء می‌کند که یا هر دو خبری باشند و یا هر دو انشائی باشند. ولی انساء اَنصب است و تناسب بیشتری با مقام دارد. لذا خداوند متعال فرموده است چون حقّ مصاحب توست، در پوشش حقّی حکم به حقّ را انجام بده و بین مردم به همین حقّ که نازل شده است حکم کن و در حکم خود نیز مصداق آن را تو تعیین نمی‌کنی و ما ارائه می‌کنیم و این ارائه حکمت عملی است و علمی است که همراه با عمل است. «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ» استغفاری است که می‌گوید: خدایا! میل من را نسبت به باطل و نسبت به این‌که گرایشی به سوی باطل داشته باشم، حفظ نما. در آن آیه‌ی کریمه فرموده است: «وَ لَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ[۱۰]»؛ رُکون میلِ قلیل است. «وَ لَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا[۱۱]»؛ تو نسبت به این مُشرکین و جوسازی‌هایی که انجام داده بودند و تو قصد داشتی با آن‌ها مدارا کنی تا آن‌ها بیایند و مسلمان بشوند، اگر ما هوای تو را نداشتیم، «لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا»؛ شاید در دل خود احساس می‌کردی که باید این‌ها را مؤلفه قلوبهم بکنیم و باید جاذبه‌ی ما بیشتر از دافعه‌ی ما باشد. ما هم در خیلی از موارد گمان می‌کنیم که باید با فساد کنار بیاییم تا مشکلات بعدی به وجود نیاید. خداوند متعال به پیامبرش می‌فرماید: اگر ما هوای تو را نداشتیم، «لَقَدْ کِدْتَ»، هم عبارت «کِدْتَ» و هم عبارت «تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئًا قَلِیلًا» مشخّص می‌شود که ایشان کادِح هم نبودند و خداوند متعال اجازه نداد تا ایشان «کادِح اَن یَکُونَ کَذا» باشند و رُکون قلیل هم پیدا نکردند. در این‌جا هم که فرموده است: «لَا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا»، اگر این استغفار وجود نداشت، ممکن بود که یک میل رَقیقی با توجّه به این‌که آن واسطه شخص معتبری بوده است و جزء یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است و آمده است صحنه‌سازی انجام داده است و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تحت تأثیر ایشان قرار گرفته است، ممکن بود پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یک گرایشی به نفع این‌ها پیدا نماید؛ ولی «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ» یعنی از خداوند درخواست کن تا جلوی این میل تو را بگیرد. نه تنها در عمل برای خائن خصیم نباشی، مدّعی نباشی، مدافع نباشی، بلکه در میل تو نیز این موضوع واقع نشود. لذا این استغفار ستّاریت خداوند متعال است که این طبع را «هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى» قرار بدهد و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این بُرهان را درخواست کرد که سطر بین طبع و حقیقت باشد و طبع فعّال نباشد؛ بلکه آن فطرت و آن جایگاه نبوّت که فوق فطرت نیز می‌باشد و وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و همه‌ی انبیاء الهی (سلام الله علیهم اجمعین) از روح‌القُدُس بهره‌مند هستند و قرین آن‌ها یک روحی است که نام آن روح‌القُدُس است. یعنی این‌ها یک روحی دارند که ما نداریم. همان‌گونه که ما دارای یک روحی هستیم که حیوانات ندارند، انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هم نسبت به توده‌ها همین‌گونه هستند. آن‌ها یک وجود و یک روحی دارند که نام آن روح، روح‌القُدُس یا هرچیز دیگری می‌باشد؛ ولی این‌ها از یک وجود و از یک مرحله‌ای از شئون اسماء الهی برخوردار هستند که دیگران از آن بهره‌ای ندارند و وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با این استغفارشان جلوی آن میل به خائن و آن صحنه‌سازی‌ها که نمودش به آن صورت بود را می‌گیرد. والّا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عاملاً و عامداً هیچ‌گاه به ظلم و خیانتی میل ندارند، ولی از خداوند درخواست می‌نماید و همیشه پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) مضطرّ بوده‌اند و همیشه هم خداوند مُجیب بوده است. «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ[۱۲]». این عصمت برای خودشان نیست و چون خودشان ندارند، دائماً همراه ایشان است و ایشان را رها نمی‌کند. خدایا! یک لحظه من را به خودم واگذار نکن. «وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا». تو باید با این اسم قرین باشی. یعنی این صفت که صفت همیشگی خداوند متعال است، باید از این صفت جدا نشوی و همیشه دستت به دامان صفت غفور باشد که آن کسی که غفور است و ایجاد مانع و حجاب می‌نماید که طبع تو در برابر حقّ حائل نشود و می‌پوشاند، همان نیز رحیم است و رحمت او نسبت به تو، رحمت خاصّه است، رحمت ایصالی است، رحمت معیّت است، نصرت است و تو را به مقصد می‌رساند. این چند نکته بود که در جلسه‌‌ی گذشته به عرض شما نرسیده بود و خداوند متعال کمک کردند و هدیه‌ی این جلسه شد.

یک صلواتی مرحمت بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

پاسخ حضرت استاد به بیانات دوستان

ـ جزاک‌الله خیرا! خیلی توجّه خوبی بود. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا[۱۳]»؛ حال اگر کسی معتقد باشد که این‌ها از نظر کمال به جایی که باید برسند، خداوند همه چیز را به آن‌ها داده است، این ازدیاد چه معنایی پیدا می‌کند؟ به این معنی است که خدایا این چیزی را که به من داده‌ای ار از من نگیر و به صورت مستمر به من عنایت بفرما. در استغفار هم این عبارت «نذیر المحسنین» یعنی این احسان‌شان که تا به حال فرد محسن بود، همچنان او را محسن نگاه می‌دارد. خیلی خوب بود، ماشاءالله.

ـ حضور به معنای وجود است. «خطا بر قلم صُنع نرفت[۱۴]»؛ یعنی احتمال خطا در آن وجود ندارد. آن شهودی که شما می‌فرمایید برای عُرفا و دیگران است، ارتباط با وجود خارجی نیست. آن برزخ صغیر یا برزخ کبیر است و مثال است. ولی اصلاً نوع وحی و سِنخ آن، سِنخِ وجود عینی است. از این جهت آن علم حضوری با این شهود قابل تطبیق نیستند.

ـ این حرف درستی است، ولی تعبیر علم حضوری با شهود عرفانی با یکدیگر متفاوت هستند. در این‌جا منظور از این‌که وحی امر وجودی است، به این معناست که آن چیزی که مستقیماً به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) داده شده است، مطلقا ذهن و مفهوم نیست؛ بلکه خودِ حقیقت است و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همیشه ارتباط وجود به وجود بوده‌اند. وساطت ذهن و مفهوم و لفظی نیست که امکان خطا در جایی از آن وجود داشته باشد. وجود، وجود است و خطا ندارد. وجود عینیّت است. وحی شهود به آن معناست؛ یعنی عینِ وجود است. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حاوی وجودها هستند. هیچ واسطه‌ای بین این وجود و آن وجود نیست. منظور این است.

ـ خیلی خوب بود و الحمدلله مانند همیشه نورانی و عالمانه و عاشقانه بیان فرمودید. ما از این جلسه خیلی مُبتهج هستیم و بسیار به رحمت و فضل الهی امیدوار هستیم.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

دعا

خدایا! به خودت قسمَت می‌دهیم، به انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و مُقرّبین قسمَت می‌دهیم، به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) قسمَت می‌دهیم، بر ما منّت بگذار و امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

الها! پروردگارا! توفیق درک ظهور را با رضایت خودت و مرضیاً للحُجّه نصیب‌مان بگردان.

الها! پروردگارا! همواره ما را از آفت غفلت به دور بدار.

خدایا! ما را اهل ذکر، اهل فکر و اهل طاعت قرار بده.

الها! سایه‌ی پُر برکت رهبر نورانی، مقتدر و مظلوم ما را در نهایت نورانیّت و کفایت و غلبه‌ی بر مشکلات و اِشراف بر همه‌ی جوانب مُستدام بدار.

خدایا! دشمنان دینمان، دشمنان توحیدمان، دشمنان تشیّع‌مان، دشمنان نظام‌مان و دشمنان رهبر خوب‌مان را مخذول بفرما.

خدایا! آن‌ها را به خودشان گرفتار بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمَت می‌دهیم ما را دشمن‌شاد نکن که در میان این دشمنان یکی نَفس ما وجود دارد و دیگری نیز شیطان است.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قسمَت می‌دهیم دشمنان بیرونی و دشمنان درونی را از ما مأیوس بگردان.

خدایا! توفیق درک حضور و درک محضر را به آحاد حوزویان و مؤمنین و این جمع عنایت بفرما.

خدایا! حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، گذشتگان ما و مشایخ‌ ما را مُستغرق بهار رحمت خود قرار بده.

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه نساء، آیات ۱۰۵ و ۱۰۶٫

[۳] سوره مبارکه شعراء، آیات ۱۹۳ و ۱۹۴٫

[۴] سوره مبارکه نحل، آیه ۷۸٫

[۵] سوره مبارکه اعلی، آیه ۶٫

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱٫

[۷] ابوقَتادَه، حارث بن رِبعی بن رافع انصاری (د ۳۸ق یا ۴۰ق) یکی از بزرگان انصار و اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم). او یکی از سپاهیان لشکر پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده که به «فارسُ رسول الله» شهرت یافته بود و در بیشتر جنگ‌ها در رکاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگید، وی در زمان حکومت امام علی (علیه السلام) در نبردهای جمل، صفین و نهروان شرکت نمود. ابوقتاده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و برخی دیگر روایت کرده است. کنیه وی ابوقتاده است اما درباره نام او اختلاف است. برخی آن را نعمان یا عمرو ضبط کرده‌اند. نسب پدرش را به صورت رِبعی بن بَلْدَمَه (یا تَلْذَمَه) بن خِناس بن سِنان بن عُبَید بن عَدِیّ بن غَنْم بن کَعْب بن سَلَمَه نیز آورده‌اند.

[۸] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۴٫

[۹] سوره مبارکه کهف، آیه ۱۱۰٫

[۱۰] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۳٫

[۱۱] سوره مبارکه اسراء، آیه ۷۴٫

[۱۲] سوره مبارکه نمل، آیه ۶۲٫

[۱۳] سوره مبارکه طه، آیات ۱۱۴٫

[۱۴] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۰۵.