«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

راه سعادت پیروی از دستوراتِ خداوند متعال و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا * وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا * مَا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا * الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا * مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا[۲]». این آیات کریمه در مقام آموزه‌های جدیدی برای جامعه‌‌‌ی مُسلمین است که فرهنگ جاهلیّت در میان آن‌ها رایج بوده است و پروردگار متعال با نزولِ نجومی قرآن کریم، این سنّت‌های جاهلی را یکی پس از دیگری نفی می‌کرد و یکی از آن سنّت‌های رایج جاهلیّت، تبنی[۳] بود. افرادی از نظر نسبی فرزند خانواده‌ی دیگری بودند ولکن خانواده‌ای او را به عنوان پسرخوانده تحت سرپرستی قرار می‌داد و آن‌چه که از نظر حقوقی بر فرزندان نَسبی روا بود، به فرزندخوانده‌ها نیز همان‌ها را روا می‌داشتند و وجود نازنین نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرزند خوانده‌ای دارند که نامش زید است و از برزگان اسلام به شمار می‌رود و از شهدای خاصّ می‌باشد؛ او برده‌ی حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) بود و حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) او را به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هبه کردند و وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم او را آزاد کردند؛ ولی پاکی فطرت زید و سنخیت روحی او به دودمان رسالت و نبوّت، اجازه نداد که او از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جدا شود. پدر او حارث است و مادر او از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کردند که او را به خانواده‌اش برگرداند؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند از نظر من مانعی ندارد و اگر او مایل باشد که بیاید، من حرفی ندارم. خانواده‌ی او به سراغش آمدند و اتصال زید قابل انقطاع نبود و این موضوع را که به خانواده‌ی اصلی خودش بازگردد را نپذیرفت و همان خدماتی را که در دوران بردگی در خانه‌‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام می‌داد را ادامه داد و مفتخر بود که عبدالرسول است و ابن الرسول است و وجود نازنین حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترِ عمه‌ی خودشان را که زینب نام داشت، برای زید خواستگاری کرد و این دلیل بر اهتمام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به زید بود. به علاوه وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با این حرکت در مقام نفیِ یک سنّت جاهلی دیگر هم برآمدند و آن مسأله‌ی جامعه‌‌ی اشرافی و جامعه‌‌ی پایین‌تر از اشراف بود. این فاصله‌ی طبقاتی در تار و پود جامعه‌ی عَرب حاکم بود و امکان نداشت که برده‌ یا فردی از طبقات ضعیف، بتواند خواستگار دختر شخصی از طبقات بالا باشد. در این مسأله «زینب بنت جَهِش» که از طرفی نوه‌ی حضرت عبدالمطّلب است و مادر زینب که دختر حضرت عبدالمطّلب است، اُمیمه نام دارد و عمه‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و زید نیز یک برده بود که آزاد شده بود؛ حضرت برای زید به خواستگاری زینب رفتند؛ هم خود زینب و هم برادرش عبدالله هر دو تصوّر می‌کردند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خودشان به خواستگاری آمده‌اند و بسیار متّحد شدند و بر خود می‌بالیدند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خودشان به خواستگاری زینب رفته است و اعلان موافقت کردند؛ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقام عمل فرمودند که من برای زید خواستگاری کردم و این‌ها آمادگی روحی نداشتند و این موضوع برایشان بسیار گران تمام شد و در شأن خود نمی‌دیدند شخصی را که سابقه‌ی بردگی دارد و در حال حاضر هم اصل و اساسی ندارد را بپذیرند و با او ازدواج کنند؛ بنابراین پاسخ منفی دادند و این آیه‌ی کریمه نازل شد که می‌فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ این هم درس معرفت و عرفان است و هم درس فقه و اخلاق است و هم در امور سیاسی و حکومتی رابطه‌ی حاکم با رعیت، باید مانند رابطه‌ی جان و جسم باشد و در حال آموزش این موضوع است که حکومت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با حکومت پادشان تفاوت دارد و در این‌جا خداوند متعال خودش دخیل است و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، بلندگو و مظهر خداوند متعال است؛ لذا هم یک کلاس جدید و آموزه‌ی جدیدی برای جامعه‌ی آن روز بود و در مسیر توحید، اشتدادِ درونی، روحی و فکری را دامن می‌زد و هم برای حل مشکلی بود و آغازگر یک فرهنگ جدید و زیر پا گذاشتنِ توهّمات و تخیّلاتِ دوران جاهلی بود. وقتی این آیه‌‌‌ی کریمه نازل شد که هیچ مؤمنی و هیچ زنِ باایمانی این حق را ندارند و در حیطه‌‌‌ی اراده و اختیار آن‌ها قرار نگرفته است که هنگامی که خداوند متعال مسأله‌ای را مقضی می‌کند و به آن حکم می‌کند و یا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن مسأله را امضا می‌کند، «أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ» بعد از اختیار خداوند متعال و اختیار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، چنین حقّ و اختیاری به احدی داده نشده است؛ «مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ آن‌چه که مربوط به زندگی خصوصی آن‌هاست و مربوط به شئونات زندگی آن‌هاست؛ او می‌خواهد مسأله‌ی حاکمیّت را از مسائل کلّی مملکت‌داری به مسائل شخصی توسعه بدهد؛ «أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ». «وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا»؛ و اگر کسی عِصیان کند، او گُم شده است و به سعادت نمی‌رسد و گمراهی و گُم‌شدنِ او هم امرِ آشکاری است و آدرس سعادت در فرمان‌های خداوند متعال است، در اراده‌ی تشریعی خداوند متعال است، در راهبری و راهنمایی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ این یک مسأله و دو آموزه است.

جاری شدن دستورات خداوند در جامعه‌ی اسلامی

در ادامه آیه‌‌ی کریمه می‌فرماید: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ»؛ منظور از این عبارت جناب زید است که خداوند متعال به ایشان نعمت ایمان را ارزانی داشته است و برحسبِ نقل، از میان رجالی که به دایره‌ی ایمان راه پیدا کردند، دومین شخصیّت جناب زید است و بعد از امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السلام)، اوّلین شخصیّتی که اسلام را پذیرفته است و در دایره‌‌ی مؤمنین قرار گرفته است، زید می‌باشد. لذا می‌فرماید: «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ» آن‌ کسی که خداوند متعال به او نعمت ایمان را داد، «وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ» و مورد انعام تو که رسول الله هستی هم قرار گرفت که تو او را آزاد کردی و او نمک‌گیرِ شماست و سر سُفره‌ی انعام شما قرار گرفته است و شما به او دستور می‌دهید: «أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ»؛ بر اساسِ اختلاف فرهنگی که بین زینب و زید بود و در ابتدا هم زینب دلش را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سپرده بود، لذا دل به زندگی با زید نداده بود و میان این‌ها توافقِ اخلاقی پیش نیامد؛ علی‌رغم این‌که خواستگار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، عاقد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، ولی زینب به این زندگی دلگرم نبود و زید هم احساس اذیّت می‌کرد و به صورت مرتّب ناسازگاری داشتند؛ نزد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌آمد و اعلان می‌کرد که من می‌خواهم او را طلاق بدهم اما وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) توصیه به ادامه‌‌ی زندگی می‌کردند؛ «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ»؛ تو به او رهنمود می‌دهی که همسرت را داشته باش. «وَ اتَّقِ اللَّهَ»؛ تقوا اقتضاء می‌کند که انسان صابر باشد و ظرفیّت داشته باشد. «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ»؛ و آن چیزی را که خداوند متعال در درون خودت آشکار می‌کند، مخفی می‌داشتی و بروز نمی‌دادی «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ»؛ این عبارت «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ» در روایت که هم در المیزان و هم در مجمع نقل شده است، خداوند متعال اسامی ازواجِ نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ایشان داده بود و اسم زینب هم جزءِ زوجاتِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قلمداد شده بود و وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این موضوع را اظهار نمی‌کردند؛ «وَ تَخْشَى النَّاسَ» و عدم اظهار این حقیقت مکتوم و فرضِ مقدّر برای رعایت ایمان مردم اظهار نمی‌شد و برای و رعایت این موضوع که باعث بشود جوّی ایجاد شود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بعضی از مسائل نفسانی متّهم بشوند، «وَ تَخْشَى النَّاسَ» و چون سنّت‌شکنی بود و می‌خواستند یک بدعت جاهلی هم از بین برود، با عکس‌العمل مواجه می‌شدند و علاوه بر این‌که ممکن بود خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حرف‌هایی بزنند که تا کنون این حرف‌ها را نشنیده باشند و در حال حاضر هم دشمنان اسلام دامن می‌زنند، هم مسأله‌ی مقابله‌‌ی با سنّت رایجِ ریشه‌دار عَربی بود که ملاحظه لازم داشت؛ کما این‌که در جریان آیه‌ی کریمه «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ[۴]» هم خداوند متعال فرمودند: «فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ[۵]» و تضمین کردند. در این‌جا هم به همین صورت بود و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نگرانی داشتند «وَ تَخْشَى النَّاسَ» و رعایت جوّ را می‌کردند. «وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ»؛ خداوند متعال در حال تربیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و می‌فرماید که خشیّت از خداوند، نسبت به خشیّت از مردم اُولی است. «فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا»؛ هنگامی که دیگر رفعِ نیاز شد، زیرا این‌ها نسبت به یکدیگر رفعِ نیاز نمی‌کردند و هنگامی که آن عُلقه و مسأله‌ی نیازهای زوجین به یکدیگر تمام شد، «فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا» یعنی او را طلاق داد به این دلیل که دیگر از او رفعِ نیاز نمی‌کرد، «زَوَّجْنَاکَهَا» ما خودمان او (زینب) را به ازدواج تو (پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)) درآوردیم؛ «لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ»؛ این را در مورد شما انجام دادیم تا راه برای دیگران باز شود و آن‌ها حَرَجی برای ازدواج با پسرخوانده‌های خودشان نداشته باشند.‌ «إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا»؛ مانند همین جریان اگر طلاقی پیش آمد و زن و شوهر از یکدیگر در رفعِ نیاز انصراف دادند، مشکلی برای آن پدرخوانده وجود نداشته باشد. «وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»؛ و بنا بر این است که امرِ خداوند متعال در جامعه عملی بشود. «مَا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»؛ از این آیه‌ی کریمه استفاده می‌شود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در ازدواج با زینب مأمور بودند؛ «مَا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ»؛ در ازدواج با او که هم سنّت‌شکنی بود و هم فرهنگ سازی بود و هم در این امر تسهیل بود، بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حَرَجی نیست. «سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ  وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا»؛ این سنّت الهی در گذشتگان هم همین‌گونه بوده است و خداوند متعال آن‌چه را که برنامه ریزی کرده است و امر الله است، اندازه‌گیری شده است و در جای خودش قرار می‌گیرد. «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ»؛ در این‌جا منظور ازدواج نیست، بلکه این کار تو تبلیغ است و شما مبلّغِ احکام الهی هستید و عملاً در حال انجام دادن این کار هستید؛ ولی در مبلّغ رسالات خداوند متعال آن چیزی که لازم است، خشیّت از خداوند است. وقتی یک مبلّغ دینی در یک امر مهمّ سیاسی و اجتماعی مواجهه با امواجِ سهمگین مخالف و تُندبادهای مقابل می‌شود، باید ترس را به خودش راه ندهد و خشیّت خداوند متعال مانع بشود از این‌که از مسأله‌‌ی غیر خداوند هراسی داشته باشد و ملاحظه‌ی آبرو و آسایش و آرامشش را بکند؛ «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا»؛ این امر، امری است که آن مبلّغ باید حسابی با خداوند متعال داشته باشد و بداند که خداوند متعال در حسابگری کفایت می‌کند. «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»؛ خداوند متعال ریشه‌ی مطلب را در این آیه‌ی کریمه بیان فرموده است و آن این است که این وجود نازنین پدرِ احدی از رِجال شما نیست؛ این‌که فکر می‌کنید زید که یک مرد جاافتاده‌ای است، فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نه تنها زید بلکه غیر از او هم احدی از رجال شما فرزند او نیست و او پدر احدی از شما نیست؛ آن نوع اُبوّتی که آثارِ حقوقی دارد که نتواند با همسر او بعد از طلاق ازدواج کند و جزءِ محارمِ او به شمار بیاید، این‌گونه نیست. «مِنْ رِجَالِکُمْ»؛ بر حسب نقل تاریخ، پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) سه پسر داشته‌اند که آخرین آن‌ها «ابراهیم» نام داشت و دیگر پسران هم «قاسم» و «طیب» نام داشتند؛ این‌ها رجال نبودند و در دوران کودکی از دنیا رفتند و امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) هم در آن مرحله که این آیات نازل شده است، جزءِ رجال به شمار نمی‌آمدند؛ زیرا خداوند متعال در آیه‌ی مباهله اُنوّت حسنین (علیهما السلام) را اعلان فرموده است و شناسنامه صادر کرده است؛ «قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ[۶]»؛ حسنین (سلام الله علیهما) فرزندانِ پسریِ رسول اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند؛ لکن در آن زمان رجال نبودند و جزءِ اطفال به حساب می‌آمدند. در آن فضا و در آن ظرف زمان، وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر احدی از رجال نبودند. پس نفیِ این انتصاب نَسَبی از جانب خداوند متعال این مسأله‌‌ی جاهلی و رایج را منتفی کرد و پایان فرهنگ جاهلیّت در این مسأله اعلان شد ولی اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان پدرِ نَسَبی نبودند، آن رابطه‌ای که بین شما و ایشان است، این است که ایشان خاتم النبییّن هستند و آن رابطه‌ی معنوی، رابطه‌ی الهی و رابطه‌ی نوری برقرار است؛ «وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»؛ هم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و هم این‌که ایشان در میان انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، خاتم‌شان می‌باشد. این فضای کلّی این آیات که همگی باهم مرتبط بودند و در مقامِ بیانِ ابطال یک باطل است و خداوند متعال بابِ جدیدی در روابطِ اجتماعی و خانوادگی را باز کردند. در پایان آن آیه هم ارتباط با همان مطالب گذشته دارد و روحِ آیه همین است که اُبوّت نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، اُبوّت سَببی و دارای آثار حقوقی را نفی کرد ولی ضمن نفیِ آن ارتباط، یک رابطه‌ای قوی‌تر از رابطه‌ی پدر و فرزند را اثبات کرد و ارتباط آحادِ امّت را با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قوی‌تر از ارتباط پدر و پسر مطرح فرمود؛ «وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ».

نکاتی پیرامون آیات مبارکات سوره‌ی احزاب

در این‌جا نکاتی را که در ارتباط با اوصاف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آیینه‌ی وحی بودیم، تابلوهای زیبایی است که خدای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اوصاف ایشان و زیبایی‌ها و جَلَوات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ترسیم فرموده است، در این جلسات مکرر، ما در خدمت شما در مقام تماشای آن جَلَوات بودیم و در این‌جا هم چند نکته در این رابطه قابل توجّه است؛ یکی این است که خداوند متعال پیامبرش را مانند آیه‌ی کریمه که می‌فرماید: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۷]» دارای یک نوع نفوذ به حکومت در درون و بیرون مؤمنین به وضوح اعلان می‌کند که «مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ» اختیارِ مؤمنین و مؤمنات در طول اختیارِ نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است و آن‌ها نباید در عرضِ خواست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، خواستِ خودشان را مطرح کنند. این یک حکومت الهی است؛ یک حاکمیتِ عمیق و ژرفی است که در حکومت‌های مادّی چیزی به این صورت قابل فرض نیست که اشخاص از درون باورشان به این معنا محقّق شده باشد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جانِ آن‌هاست؛ همان‌گونه که جان هر فرمانی به جسم بدهد، تحمیلی نیست؛ این جانِ اوست و جسمِ او از شئونِ پایینِ روح است و آن روح است که این را تدبیر می‌کند و بر تمام قسمت‌های جسم حاکم است و هیچ‌گونه تمرّدی از جسم در برابر روح وجود ندارد و وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روحِ امّت هستند و اگر کسی ایمان آورده باشد و دارای ایمانِ واقعی باشد، یک نَمی از یَمِ وجودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، از یَمِ ایمانِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در وجود او واقع شده است و این مُندک در وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است، ذوب در وجود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ در مقام حقوقی ارتباط پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با مؤمن مانند ارتباط جان به جسم است؛ بنابراین هیچ جای تردید ندانید که مؤمن و مؤمنه به صورت کامل در اختیار نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و وقتی ایشان مطلبی را بیان کردند، جای هیچ‌گونه چون و و چرا نیست؛ «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ[۸]»؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشئه‌ی ربوبیّت ربّ العالمین است. در کارهایی که انجام می‌دهند مسئول نیستند و دستوراتی را که می‌دهند، احدی حقّ چون در چرا در این رابطه را ندارد و اگر کسی در این قضیّه دچار تردید باشد و از این خطّ تسلیم مطلق عبور بکند، او دیگر از دایره‌‌ی ایمان خارج شده است و خودش را گُم کرده است؛ «ضَلَّ ضَلَالًا مُبِینًا». یعنی اگر ایمان، ایمانِ واقعی باشد، این نوع تسلّم، یک تسلّم واقعی است و مانند تسلّم جسم در برابر جان است. سپس هم خداوند متعال نعمت ایمان را انعام خودش معرفی کرده است. این‌که هیچ مؤمنی و هیچ مؤمنه‌ای در برابر خواستِ خداوند متعال و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حقّ انتخاب و اختیار ندارند، به دنبال آن خداوند متعال مصداق مؤمن را که «مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ» جناب زید معیّن فرموده است و می‌فرماید: «وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ» این جزءِ مؤمنین است و باید در برابر فرمان خداوند متعال هم خودش و هم همسرش سِلمِ محض باشند؛ «أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ». حال این عبارت «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ» یا همان ایمان است که مانند آیه‌ی کریمه که می‌فرماید: «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ[۹]» ، «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ[۱۰]» است؛ هم انعام الهی است و هم انعام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و یا این‌گونه نیست و آن چیزی که در تفاسیر نوشته‌اند، منظور از انعام دوم که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انعام فرموده است، آزادی اوست؛ ولی در هر صورت منافاتی ندارد. «کیست مولا آنک آزادت کند[۱۱]»؛ این تنها آزادی ظاهری نیست، بلکه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) او را آزاد کرد و حُرّیت و قطع تعلّق از غیر خداوند که برای مؤمن پیش می‌آید، آزاد واقعی حُرّیتِ ایمانی است که اسیر هیچ چیزی به جز فرمان خداوند متعال نیست. «وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» این توضیح آن صورت کلّی است و مصداقش را بیان می‌کند که شما اصرار دارید که او همسرش را نگه دارد و تقوا را منشأ این تحمّل و صبر قرار بدهد؛ در حالی که در جانِ تو مشخّص است که آن زن، زنِ او نخواهد بود؛ بلکه خداوند متعال آن را برای شما انتخاب کرده است. این هم یک مسأله که عرض کردیم. مسأله‌ی بعدی این است که نه تنها خداوند متعال می‌خواهد تشریع خودش را به رُخِ آحاد مؤمنین بکشد، بلکه در حال روحیه دادن است و می‌فرماید که این کار را راحت انجام بدهید. گاهی انسان یک عمل مُباح را انجام می‌دهد ولی دل‌چرکین است و خیلی به دلش نمی‌چسبد؛ خداوند متعال می‌فرماید: «لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ»؛ این‌ها حَرجی بر مؤمنین نیست و نسبت به این موضوع بی‌رغبت نباشند و خیلی عادی و طبیعی با این موضوع برخورد کنند؛ همان‌گونه که اگر این زنِ شخص دیگری بود که ارتباطی با شما نداشت و همسرش را طلاق می‌داد و شما از او خواستگاری می‌کردید، جای هیچ نوع حَرجِ اخلاقی، حَرجِ روانی و حَرجِ اجتماعی برای شما وجود نداشت، در این‌جا هم خداوند متعال خواستند این حَرج را در ازدواج ادعیاء بردارد. سپس برای این‌که بهانه‌ها را به صورت کلّی قطع نماید و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متّهم نشود و مورد هَجمه‌ی تبلیغاتی دشمن قرار نگیرد، این مورد را جزءِ مأموریت‌های ویژه‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی فرموده است. می‌فرماید تو در نفیِ این سنّتِ جا افتاده‌ی جاهلانه باید ایثار کنی و تنها ابلاغِ قولی کفایت نمی‌کند؛ بلکه این را بر تو واجب کردیم که مبلّغِ عملی باشی و این برای همه‌ی ما در ابعادِ مختلف دارای درس است. «مَا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ» خداوند متعال بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرض فرموده است، «سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ» این‌که کسی در برابر فرض الله نباید گرفتار حَرج باشد، سیره‌ی همیشگی موحدان و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بوده است، «وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا».

مبلّغ بودن ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

سپس مجدداً این مسأله‌ی تبلیغ، بدعت‌زُدایی و مقابله‌ی با فرهنگ جاهلی را در یک سطح کلّی‌تر به همه‌‌ی مُبلّغین، به همه‌ی مدرسین، به همه‌ی معلّمین و به همه‌ی کسانی که در جامعه قدرت و نفوذِ لسانی و قلمی و شخصیّتی دارند، خداوند متعال خط را نشان می‌دهد. «الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا»؛ خداوند این خشیّت را بدهد که انسان که فقط خداوند را موثر می‌داند، آن موقع «لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ[۱۲]» ما به کسی تکیه نداریم و به کسی امیدی نداریم؛ همه بدشان بیاید و یا خوششان بیاید، چه تأثیری دارد؟ لذا این مبلّغ باید انحصاراً خشیّت او را داشته باشد و مطلقا خشیّتِ غیر او را نداشته باشد؛ «وَ کَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا». سپس مسأله‌ی خاتمیّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در پایان آیات مطرح می‌فرماید که هم یک امر مهم و مبارکی را خداوند متعال اعلان می‌نماید و آن کمالِ دینِ خداوند است؛ وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر حسبِ روایتی که تفاسیر در همین‌جا نقل کرده‌اند، فرمودند مَثَلِ من به انبیاءِ گذشته، به این می‌ماند که آن‌ها یک بنایی را شروع کرده‌اند و دیوار را بالا آورده‌اند و هرکسی نظاره می‌کند، قصرِ مُشید و بنای زیبایی را می‌بیند که همه چیزِ آن تکمیل است ولی یک آجر از آن باقی مانده است؛ اگر این آجر را بگذاریم، دیگر کار این سقف تمام است و سایه‌اش آرام‌بخشِ سکنه است و آن لِبنه‌ی آخر، نبوّت توست که از زمانی که آمده‌ای، دیگر این بنا نقصی ندارد که کسی بعد از تو بیاید و آن را تکمیل نماید. این قصرِ سعادت بَشر و پناهگاه تکاملِ انسان‌ها تا روز قیامت، دیگر هیچ نقصی برایش باقی نمانده است. وقتی که چیزِ ناگفته‌ای باقی نمانده است، پیامبر بعدی که بیاید چه چیزی را می‌خواهد بگوید؟! آن‌چه لازم بوده که گفته شود و آن‌چه که لازم بوده است که ترسیم شود، این نقشه و هندسه کامل است و یک قسمت آن باقی مانده بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و آن قسمت را هم تکمیل کردند؛ لذا نقشه‌ی تکاملی بشر تا دامنه‌ی قیامت، با نبوّت حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) تکمیل شده است و دیگر هیچ کمبودی در ارائه‌ی هندسه نیست؛ نقشه تا روز قیامت مصوّر است و مصوّب شد و حالا دیگر شریعتِ تشریعی و رسالت تشریعی ندارید؛ بلکه رسالت تبلیغی است که آن هم به عهده‌ی ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و کسانی است که در عقل کمال پیدا می‌کنند؛ شما اصول را بیان کرده‌اید و انطباق اصول بر فروع، برای ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) است و بعد هم شاگردان ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) که دارای عقل کامل هستند و می‌توانند مصداق را تطبیق کلیّات بر جزئیّات بکنند و مقتضیّات زمان را با اصول کلّی که در اختیار دارند، تطبیق بدهند. خداوند متعال آن چیزی را که کلّی است، فرموده است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ[۱۳]»؛ این قانون، قانونِ کلّی است و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این را در وحی الهی به شما اعلان فرموده است اما در آن روز «رِبَاطِ الْخَیْلِ[۱۴]» بوده است و در زمان‌های بعدی موضوع کلّی آن «أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ» است؛ لذا مصادیق به اعتبار نیاز زمان بر عهده‌ی مبلّغین است و به عهده‌ی مُشرع نیست. تشریع تمام شده است ولی تبلیغ پایان ندارد و تا دامنه‌ی قیامت ادامه دارد و این تبلیغ به عهده‌ی ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و تربیت شدگان مکتب ایشان است که فرمود: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی[۱۵]»؛ دعوت به خداوند و تبلیغ به عهده‌ی شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست؛ بلکه تشریع برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است ولی تبلیغ برای بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم هست و وجود نازنین حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم وقتی تبلیغ ولایت را که همه‌ی دین بود، انجام دادند، فرمودند: «فَلْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ» و این را بر عهده‌ی همگی گذاشتند. تبلیغ برای همه است و هرکسی در حیطه‌ی معرفت و قدرت خودش می‌تواند مبلّغ باشد.

بررسی لغوی واژه‌ی «خاتم»

در زمینه‌ی خاتمیّت، در تفاسیر‌ هم لفظ «خاتم» را موشکافی کرده‌اند و بعضی آن را «خاتِمٌ النَّبِیِّینَ» خوانده‌اند؛ عاصم آن را «خاتِمَ النَّبِیِّینَ» خوانده است. در نتیجه تفاوتی ندارد و «خاتِمٌ النَّبِیِّینَ» یعنی کسی که پرونده‌ی نبوّت را به پایان رسانده است و سپس این لغت را که فرموده است: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ[۱۶]» ، «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ[۱۷]» این چیزی را که تمام می‌شد که در حال حاضر نیز به همین صورت است و دربی را که می‌خواهند کسی به آن دست نزند، لاک و مُهر می‌کنند که اگر کسی به آن دست بزند، مشخص بشود. هرچیزی که به پایان می‌رسیده است، آن را لاک و مُهر می‌کردند که یک چیز چسبنده‌ای بود که به وسیله‌ی آن این کار را انجام می‌دادند و آن چیزی که خاتم بود، به معنی «ما یُختَمُ بِه» بوده است که مُهری بوده است؛ اما بعدها برای این‌که کار آسان شود، این را به نگین انگشتر منتقل کردند و چون نگین انگشتر حاوی چنین اثری بود، آن را خاتم می‌گفتند. بنابراین خاتم «ما یُختَمُ بِه» است و اگر «خاتِم» هم باشد که دارای معنای صریح خودش است و در «خاتَم» دو مسأله وجود دارد؛ یکی مُهر است که معرفِ مُهر کننده است و دوم این است که پایان نامه و پایان کتاب و پایان پیام را معرفی می‌نماید؛ لذا در لفظ «خاتم» ظرافت‌هایی وجود دارد که هم اعلان می‌نماید صفحه‌ای که من نوشته بودم، تا به این‌جاست و اگر بعد از آن مشاهده کردید که کسی چیزی نوشته است، متعلق به من نیست. این با مُهر زدن، پایان آن صفحه و آن پیام و مطلب را اعلان می‌نماید و علاوه بر این‌که مطلب پایان یافته است و در حال اعلانِ این موضوع است، خودش را هم معرفی می‌نماید که این ختمِ وسیله‌ی من است. لذا در تمامی مُهر و امضاها به همین صورت است. مثلاً وقتی یک سندی را نوشته‌اند و می‌خواهند کسی در آن دست نبرد و چیزی به آن الحاق نکند، چه کاری انجام می‌دهند؟ در پایان آن مُهر می‌زنند. این مُهر هم اعلان می‌کند که سند در این‌جا تکمیل است و هیچ مشکل دیگری ندارد و در همه جا قابل قبول است و هم مشخص می‌نماید که سند به نام چه کسی است و معرف صاحب سند است. این «خاتِمٌ النَّبِیِّینَ» چنین چیزی است که هم اعلان کننده‌ی این موضوع است که دینِ الهی و نبوّتِ الهی به پایان رسیده است و صفحه‌‌ی نبوّت تکمیل شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است و هم مشخص کننده‌ی این موضوع است که آن کسی که آن را تکمیل کرده است، خودش را معرفی می‌نماید که در این‌جا اسم مبارک ایشان را آورده است. در تخاطب که قبلاً بحث آن را داشتیم، همه جا خداوند متعال پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را «یا ایها النبی» ، «یا ایها الرسول» ، «طه» ، «یس» مورد خطاب قرار می‌داد و همیشه با عنوان و رمز همراه بوده است؛ اما در یکی دو موردی که اسم برده است، عنایت بوده است که باید در آن مُهرِ پایانی اسم مشخص باشد. لذا می‌فرماید: «مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لَکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»؛ هر دو عنوان را که عنوانِ نبّوت و مقام صعودِ  نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است و عنوان رسالت، مقامِ اثبات و ابلاغ است. بسیاری از انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) مُلهم بودند ولی مقامِ تبلیغی نداشتند؛ رسولان علاوه بر این‌که نبی بودند، یعنی هر رسولی فرعِ بر نبوّت است و او خبر می‌گیرد و اگر مأمور باشد، پیام می‌رساند. اصلِ گرفتن و خبردار بودن برای تمامی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است. هر نبی‌ای، علاوه بر نبوّتش اگر رسول باشد، تکلیف جدیدی است که خداوند متعال هدایت امّت و جمعی را به او سپرده است. لذا هم رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم اسم مبارک ایشان را آورده است و هم این دو شأنِ مهم را بیان فرموده است که او «خاتِمٌ النَّبِیِّینَ» است و چون خاتم است …

«چونکه صد آمد نود هم پیش ماست[۱۸]»

به این دلیل که او خاتم است، هرچه گذشتگان داشته‌اند را به او داده‌ایم و او اضافه دارد. و هم این‌که رسول الله است و رسالتِ ایشان، رسالتِ جهانی است و هم از این آیه استفاده می‌شود که بعد از او جهان نبی‌ای ندارد؛ پس ایشان نبیّ جهانی هستند و هم آیاتِ دیگری که می‌فرماید: «لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ[۱۹]» این یکی از آن آیاتی است که رسالتِ جهانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را معرفی می‌نماید. باز در جای دیگر فرموده است: «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعًا[۲۰]» و یا در آیه‌ی دیگری می‌فرماید: «کَافَّهً لِلنَّاسِ[۲۱]» است و در آیه‌ی دیگری هم می‌فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ[۲۲]». این حدود چهار الی پنج آیه است که مجموعاً رسالتِ فراگیر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که در همه‌ی امصار و در همه‌ی اعصار خورشید تابانی است که دل‌های مستعد را نورانی می‌نماید و روشن می‌نماید و امّت را از ظلمات به نور اخراج می‌نماید.

دعا

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) ما را در مسیر کسب معرفت خودت و معرفت رسولت و پی‌بردن به مقام خاتمیّت ایشان که ظرفیت بالایی می‌خواهد که انسان کمال دین و کمال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را که امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در درون آن است را بشناسد، خدایا! ما را در این امر به قلّه برسان.

الها! عطش معرفت‌مان را بیشتر کن.

الها! ما را از قافله‌ی موحّدین جا مگذار.

الها! پایان عمرمان را به شهادت ختم بفرما.

بار الها! پروردگارا! امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را سلامت بدار.

بار الها! پروردگارا! قلب مبارک امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را شاداب بدار.

الها! دیدار جمال امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را نصیب ما بگردان.

الها! ظهور امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را در زمان ما قرار بده.

خدایا! آن‌چه که از ما برای تسهیل و تسریعِ آمدن حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) از ما ساخته است، توفیق آن را به ما مرحمت بفرما.

الها! پروردگارا! همه‌ی مریض‌ها، مریض‌های مورد نظر را به حقیقت اولیاء و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و عصمتِ حضرت زهرا (سلام الله علیها) شِفای عاجل و کامل روزی بفرما.

خدایا! توفیق شُکر این همه نعمت را از ما دریغ نفرما.

خدایا! سایه‌‌ی پُر برکت رهبر بزرگوارمان را با نورانیّت و کفایت و کرامت و صحت و عزّت وقدرت مستدام بدار.

الها! پروردگارا! دولت ما را در پیاده کردن این طرح که نقطه‌ی عطفی است و ظرفیّت و استقامت و تدبیر می‌خواهد، نصرتت را بر آن‌ها نازل بفرما و از هدایت‌های ویژه بهره‌مندشان بگردان.

خدایا! به ما اخلاص عنایت بفرما.

خدایا! به ما نور عنایت بفرما.

خدایا! به ما ظرفیّت عنایت بفرما.

خدایا! ما را شکارچی قرار بده و خودمان را شکار امام زمان (ارواحنا فداه) قرار بده.

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه احزاب، آیات ۳۶ الی ۴۰٫

[۳] تبنّی به معنای فرزندخواندگی است، به این معنی که کسی فرزند دیگری را به فرزندی خود بپذیرد. تبنّی از جهت حکم تکلیفی شرعاً حرام است و جایز نیست افراد، فرزند دیگران را فرزند خود بدانند و احکام اولاد بر آن مترتّب سازند. مترتّب ساختن احکام و آثار اولاد بر فرزندخوانده، موجب اختلاط انساب می‌گردد و مفاسد بسیاری در پی خواهد داشت که هر کدام از آن‌ها برای حکم به حرمت تبنّی، کافی است. فرزندخواندگی در حقوق اسلامی، منشا اثر نیست و آثار نسب بر آن مترتّب نمی‌گردد. بنابراین فرزندخوانده از پدرخوانده یا مادرخوانده ارث نمی‌برد، آنان هم از او ارث نمی‌برند.

[۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۶۷٫

[۵] سوره مبارکه مائده، آیه ۴۴٫

[۶] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۱٫

[۷] سوره مبارکه احزاب، آیه ۶٫

[۸] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۲۳٫

[۹] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

[۱۰] سوره مبارکه سجده، آیه ۱۱٫

[۱۱] جلال الدین محمد مولوی

مولانا، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش ۱۲۹ – در تفسیر این خبر کی مصطفی صلوات‌الله علیه فرمود من کنت مولاه فعلی مولاه تا منافقان طعنه زدند کی بس نبودش کی ما مطیعی و چاکری نمودیم او را چاکری کودکی خلم آلودمان هم می‌فرماید الی آخره.

[۱۲] نهج البلاغه، حکمت ۸۲٫

متن خطبه شریفه: «وَ قَالَ (علیه السلام): أُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلًا: لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ؛ وَ لَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ؛ وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ لَا أَعْلَمُ؛ وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ؛ وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَا [خَیْرَ] فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ».

[۱۳] سوره مبارکه انفال، آیه ۶۰٫

[۱۴] همان.

[۱۵] سوره مبارکه یوسف، آیه ۱۰۸٫

[۱۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۷٫

[۱۷] سوره مبارکه یس، آیه ۶۵

[۱۸] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۶۱.

[۱۹] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۹٫

[۲۰] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۵۸٫

[۲۱] سوره مبارکه سبأ، آیه ۲۸٫

[۲۲] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۱۰۷٫