حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹:۰۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».
خداوند را شکر میکنیم که به ما فرصت داد تا بار دیگر هم فضلای عزیز و علمای ربّانی را در محضر قرآن کریم ببینیم و از زیارت سیمای نورانیِ عزیزان خودمان بهره ببریم؛ خداوند توفیق شکر شماها را هم به ما عنایت بکند و انشاءالله به برکت شما، ما را هم در زُمرهی مروّجان دین و مفسّران قرآن کریم محسوب بدارد. فراق شما عزیزان برای ما خیلی گوارا نیست و وصال شما بسیار گوارا است و خدا را شاکر هستیم که بهانهی اُنس و اُلفتِ ما حبّ فی الله و بغض فی الله و به بهانهی قرآن کریم و معارف اهل بیت (علیهم السلام) با هم مرتبط میشویم؛ «قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ[۲]».
هدایت تکوینی و هدایت خاصّه خداوند متعال
در این مقطعی که سپری شد، در محضر شما استفاده کردیم و چهرهی زیبای اشرف خلایق «اوّلُ ما خَلَق الله» را در آیینهی وحیِ الهی نظاره کردیم. توصیفی که ذاتِ رُبوبی از مقرّبترین بندهی خودش به عمل آورده است، انشاءالله هم در بینش و هم در گرایش و احساس مسئولیتمان مؤثر بوده باشد. هیچ کسی به اندازهی خداوند متعال شخصیّت پبامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمیشناسد؛ «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ[۳]» او خودش آفریده است و خودش هم میداند چه چیزی آفریده است؛ لذا وقتی او میگوید، حقیقت را میگوید. ما با ذهنِ خودمان داوری میکنیم و چون ما کوچک هستیم و وجود نازنین پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)، اعظم از همهی کائنات هستند، لذا دریای بیکرانِ شخصیّت اعظم پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) با کیلِ ذهنی ما قابل کیل کردن نیست؛ ما مُحاط هستیم و نمیتوانیم محیط باشیم. «یک دهان خواهم به پهنای فلک…[۴]». و خداوند را شکر میگوییم که با این عشق و علاقه و ایده یک سیر قرآنی داشتیم و در حدّ بضاعتمان آیاتی که مربوط به شخص نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) یا شخصیّت ایشان بود، فیالجمله بررسی کردیم و جرعههایی از دریا نوش جان شد. آخرین آیهای که مربوط به نوعِ ارتباط پیامبر اعظم با امّت و مؤمنین بازگو شده است، آیهی ششم سورهی مبارکهی احزاب بود که فرموده است: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۵]»؛ در این آیهی کریمه ارتباطی بسیار لطیف، دقیق و اثرگذار هم در بُعدِ وجودی و هم در بُعدِ اخلاقی و حقوقی و هم در بُعدِ اعتقادی بیان شده است؛ همانگونه که در مسألهی ولایت گفته شده است که ولایت، یک نوع پیوندِ بدون واسطه بین اشخاص است، وقتی دو چیز به دنبال هم قرار میگیرند و چیزی حائل بین این دو نیست، میگویند اینها با یکدیگر «یلیه» ولایت دارند و خداوند متعال این ارتباطِ بیواسطه را در ابعادِ مختلف بین خودش و بندگانش مطرح فرموده است که یک نوع ارتباط، ارتباطِ سرپرستی است و ارتباطِ تدبیری است که خداوند علیِّ حکیم، بعضی از بندگان را تحت ولایت خودش قرار میدهد و علاوه بر ولایت تکوینی که بر همهی آفریدههای خودش دارد، «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ[۶]» «ثُمَّ هَدَى[۷]» هم اصلِ وجودشان را او ایجاد کرده است و همه را تکویناً هدایت کرده است و هدایت میکند. استمرارِ تدبیرِ الهی نسبت به همهی مخلوقات است و یک نوع ولایت خاصّهای است که خداوند متعال در ارتباط با انسانها همان ولایت تکوینی است ولی ولایت خاصّه است؛ «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[۸]» این نوع ولایت، با اینکه کفّار هم تکویناً تحتِ ارادهی نافذِ حقتعالی هستند، جسمشان و شئونِ جسمانیشان و شأنِ فراتر از جسمشان همه تحتِ تدبیر و نفوذ مشیّتِ حقّ هستند و هیچ موجودی لحظهای نمیتواند از حیطهی ارادهی حقّ بیرون بشود. هرجا هرچیزی هست در حکومت حقّ است و تحت حاکمیّتِ خداوند است ولی پرورگار متعال آن نوع ولایت را «کُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَهَؤُلَاءِ[۹]» بعد از آنکه موجودِ مختار مسیر را خودش انتخاب میکند، خداوند متعال آن کسی را که شاکر است، «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ[۱۰]» و آن کسی را که کفران کرده است و راه بد را انتخاب کرده است، خداوند او را هم رها نمیکند و در همان مسیر به او زمینه میدهد تا ظرفیّت خودش را با همان راهِ ظلمتی که خودش انتخاب کرده است، وجودش را در مسیر ظلمت اشتداد بدهد؛ «یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ[۱۱]» ، «فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ[۱۲]». و در مورد مؤمنین هم از آیهی کریمهی «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[۱۳]» هدایتِ خاصّه است، هدایتِ ایصالی است، هدایتِ عنایتی است و هم آیهی کریمهی «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» که همان بسطِ وجود است. نبود وجود، ظلمت است. وجود خودش نور است؛ «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[۱۴]». خداوند نور آسمانها و زمین است و مؤمن تحتِ ایجادِ خاصّ پروردگار متعال وجود نوری دارد و به بسطِ الهی انبساط پیدا میکند، سعه وجودی پیدا میکند، شرح صدر پیدا میکند، اشتداد در نورانیّت پیدا میکند. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ[۱۵]»؛ خداوند متعال جعلِ نور میکند که با آن نور به سوی مقصد که کمالِ بینهایت است، برده میشود.
پذیرفتن حاکمیّت خداوند و اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیاء ایشان
علاوه بر این ولایتی که خداوند متعال در بُعدِ ایجاد و تکوین و هدایتِ خاصّه برای خودش معرّفی فرموده است، در حکمرانی یعنی فرضِ اطاعت علی الاطلاق از خودش آیاتی دارد که خداوند در انقیادِ در برابر طاغوت حاکم است و بر بَشَر فرض است که مطیع خداوند متعال باشد و از طاغوت پرهیز و اجتناب نماید. یا در مبارزه با طاغوت، با حرکت در مسیر الله بجنگد؛ «الَّذِینَ آمَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ[۱۶]» هم باید حاکمیّت خداوند را پذیرفت و هم باید با حاکمیّت غیرِ خداوند قِتال کرد. حاکمیّت الهی را در محدودهی شرع به امورِ اعتباری و تقلینی و اجرایی باید جهانی کرد. در این بُعد و حتی در بُعدِ ولایت تکوینی، پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی اطهار (علیهم السلام) در طول ولایتِ حضرت حق سبحانه و تعالی، ولایت دارند؛ هم قدرتِ تصرّفِ تکوینی دارند و هم در مقامِ قانونگذاری، پذیرشِ انحصاریِ قانونِ حق از مسیر پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که شارع است و مُبیّن شریعت است، بر همهی آحادِ بَشر واجب است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مُطاع خودش قرار بدهد و از جِبت و طاغوت و شیاطین اجتناب کند و از آنها اطاعت نکند. آیهی کریمهی «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ[۱۷]» و یا آیهی کریمهی «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ[۱۸]» و آیات ثلاثهای که در مسألهی غدیر مرور شد و مورد بحث قرار گرفت، اینها اثبات ولایت که اختیارِ بَشَر در برابر اختیارِ خداوند و ارادهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خُلفای خداوند استقلال در اراده ندارند؛ بلکه ارادهی آنها در طولِ ارادهی خداوند و ارادهی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ارادهی خلفا و اوصیاء رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته است که این حاکمیّت از بسترِ ارادهی خلفای خداوند علی الاطلاق تا دامنهی قیامت اثبات شده است که در زمان غیبت امام زمان (ارواحنا فداه) هم تکلیفِ بشریّت روشن است که باید از قانون خداوند تبعیّت کنند و از فرمانِ ولیّ خداوند که مجاز به صدور فرمان است، باید فرمان ببرد و اراده و خواستِ خودش را با ارادهی او تطبیق بدهد و محدود بسازد.
اُولی بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مؤمنین مطابق آیات قرآن کریم
این آیه که دو آیهی دیگر با کلمهی «أَوْلَى» آمده است، یک وضعیّت خاصّی را مطرح میکند و گویائیِ خاصّی در ارتباط با حاکمیّتِ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و سعهی اختیارات نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در زندگی مؤمنین اطلاق دارد و هیچ محدودیّتی ندارد و آن «أَوْلَى بِه» بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به مؤمن است. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، خلیفهی خداوند است و مُطاع علی الاطلاق است ولی کفّار از حکومتِ حق تمرُّد کردند؛ امامِ آنها شیطان است و آنها سَجده نکردند و در برابر فرمان حقتعالی که فرمود «اسْجُدُوا لِآدَمَ[۱۹]» انقیاد نکردند و این سَجده برای آدم نبود، بلکه برای آدمیّت بود؛ برای خلیفهی مطلقِ خداوند بود که وَلیدهی اسماءالله بود و مجموعهی صفات جمالیه و کمالیه در وجودِ او بروز داشت و مظهریّت تام داشت و ما سوی الله مأمور بودند تا در برابر آن مظهرِ کامل، آن انسان کامل سَجده نهایت انقیاد است و تا آنجایی که میتوانند، در برابر او کوچکی نشان بدهند؛ سر به آستانش بگذارند و زانو بزنند. در واقع سَجده برای خداوند است ولی جهتِ آن خلافتِ الهی است و فِلِش این است؛ اینکه در برابر انسان سَجده میکنند، سَجده برای خداوند است ولی این فِلِش است که نشان میدهد برای خداوند سَجده کردهاید. در مورد حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارد که میفرماید: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ[۲۰]» کسانی نسبت به ابراهیم (علیه السلام) اولویّت دارند، اَحری هستند، اَلیَق هستند؛ یعنی وقتی ابراهیم (علیه السلام) نباشد، مناسبترین و لایقترین فرد که به جای ابراهیم (علیه السلام) است، آنها هستند. این آیه ابعاد و آموزههای مختلفی دارد؛ «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ» اینهایی که در برابر پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مناسبتهای مختلف مُتمرّد بودند، در حجّ تمتّع زیر بار نرفتند، در صلح حُدیبیه زیر بار نرفتند و در جاهای مختلف بهانهگیری میکردند و در برابر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میایستادند. اینها هیچ اولویّتی ندارند؛ «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ» کسانی به ابراهیم (علیه السلام) هماهنگتر و مناسبتر و نزدیکتر هستند که همان خطّ ابراهیم (علیه السلام) را ادامه میدهند و همان راهی را که ابراهیم (علیه السلام) رفته است، همان راه را میروند و در میان کسانی که «اتَّبَعُوهُ» ابرهیم را «وَهَذَا النَّبِیُّ»؛ خداوند متعال اُولی بودن این پیامبر را تابلو کرده است. خداوند متعال در این آیهی کریمه هم میفرماید: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به مؤمنین دستشان باز است و صاحب اختیار هستند. هر تصمیم و ارادهای که نسبت به مؤمن بگیرند، ارادهی مؤمن در طولِ ارادهی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است و در عرضِ آن نیست. «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». این یک سعهای دارد که هم شامل زندگی شخصی مؤمنین میشود، اگر وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مالِ مؤمن تصرّف کردند، تصرّف ایشان بر تصرّف خودِ مؤمن مقدم است. اگر در مورد فرزند کوچکش تصمیم بگیرد، اگر کسی را بدون اجازهی خودش به ازدواجِ او دربیاورد، اگر زنِ کسی را طلاق بدهد، این آیهی «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» شاملِ ابعادِ فردی، اجتماعی، سیاسی و همهی شئونِ زندگی میشود و آیات دیگر هم با این مضمون وجود دارد که میفرماید: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ[۲۱]»؛ هیچ مؤمن و هیچ بانوی با ایمانی این حقّ را ندارند که وقتی خداوند و رسول در مورد آنها امری را گذراندند، «قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ» و از قضایِ آنها عبور کرد، آنها نمیتوانند بگویند ما چیز دیگری میخواهیم. بنابراین وجود نازنین پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) طبق این آیهی کریمه، آن تسلّطی که خداوند متعال نسبت به بندهاش دارد، آن حقّ حاکمیّتی که خداوند متعال نسبت به بندگانش دارد، آن را در مورد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تشریع فرموده است و قانونی اعلان کرده است؛ فلذا پیامبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) «أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ» هستند و هر تصمیمی در مورد شئونِ زندگی ما داشته باشند، ما باید مانند شیرینتر از عسل بپذیریم؛ اگر بفرماید جانتان را بدهید، باید بگوییم: احلی من العسل؛ اگر بفرماید بچههایت را قربانی کن باید بگوییم: احلی من العسل. آن حالتی را که یادگار امام حسن مجتبی (علیه السلام) در شب عاشورا برای امام حسین (علیه السلام) به زبان آوردند، برای همهی مؤمنینی است که «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ[۲۲]» هستند. مؤمن هیچگاه از محبوب و معشوقِ خودش چیزی طلب نمیکند؛ بلکه همان سُویدایِ قلبش عطشِ این معنا را دارد که او یک فرمانی بدهد و یک چیزی بگوید؛ او ما را به حساب بیاورد و سر و جان ما را قبول کند، بچههای ما را قبول کند. این ارتباط ویژهای است که خداوند متعال بین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امّت بیان فرموده است که البته این تشریع است ولی زمینهی تکوینی دارد.
اُبُوَّتِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین(صلوات الله علیه) نسبت به مؤمنین
آلوسی در روحالمعانی نقل کرده است که: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ هُوَ أبُوهُم»؛ این اُبُوّت را هم در کنار این «أولی به» آوردهاند؛ همانگونه که پدر نسبت به فرزندانِ خودش ولایت دارد، این افتخار برای امّت است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پدرشان باشد. بعد نکتهای را که خیلی جدید بود این است که این آیات در مورد حضرت لوط (علیه السلام) را ما خیلی نمیفهمیم؛ میفرماید: «هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ[۲۳]» واقعا برای خیلی از ما قابل فهم و قابل درک نیست. اینها عدّهای ارازل و اوباش با نیّاتِ شوم و قصدِ تعرّض به مهمانهای حضرت لوط بودند، ولی آلوسی میگوید: گفته شده است در آنجا این موضوع اختصاص به این پیامبر ندارد؛ بلکه همهی انبیاء (علیهم السلام) مقامِ پدری دارند. این عبارت «هَؤُلَاءِ بَنَاتِی» یعنی به سراغِ دخترها بروید! این همه جنس مخالف وجود دارد، چرا چشم به من دوختهاید؟ اگر این موضوع اثبات بشود یا نشود ولی نکتهی دلنشینی است که هر پیامبری نسبت به امّت خودش مقامِ پدری دارد و آحادِ دختران جامعه، دخترانِ او به حساب میآیند. اعتباراً، ذوقاً حرف خوبی است اما اثبات بشود یا نشود، این روایت «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّه[۲۴]» وجود دارد. وجود جسمی ما، پدر و مادر نَسَبیِ ما، ولیّ ما هستند ولی ولایت بر فکر ما ندارند؛ «وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا[۲۵]» و همینطور حدیث نبوی که فرمودند: «لاَ طَاعَهَ لِمَخْلُوق فِی مَعْصِیَهِ الْخَالِقِ[۲۶]» ولو پدر انسان به انسان دستور بدهد اما آن پدر، پدری است که اطیعوا الله و اطیعوا الرسول علی الاطلاق است؛ او بلندگوی خداوند است و خودش نیست؛ این علی (علیه السلام) نیست و خداوند است، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست و خداوند است. لذا اُبُوّتش خیلی عمیقتر از اَبَوینِ نَسَبیِ ماست. اولاً تکوینا ً «اوّل ما خلق» هستند و هر وجودی از آن وجود نشأت گرفته است؛ ثانیاً اینهایی که مؤمن هستند، «خُلقوا مِن فاضِل طینتنا وَعُجِنُوا من مَاء عَذب وَلایَتنا[۲۷]» یک رابطهی نوریِ تکوینیِ مرغوب و مطلوبی که بالاتر از آن چیزی نیست. هویّت بهشتی و هویّت قُربی و هویّت حبّیمان، رشحهای و نَمی از آن نَم است. واقعاً از وجود امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وجودِ ما هست و هیچ کسی هم نمیتواند این را از ما سَلب کند. نمیشود کسی را از خودش گرفت. ما خودمان و هویّتمان، هویّت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدّ و رتبهی خودمان است. رتبهی وجودی ما در مرحلهی نازل علی (علیه السلام) است. این آن است که پایین آمده است و به این شکل شده است. مانند عبارات قرآن کریم که از آنجا تنازل کرده است و مکتوب شده است که آن را در جیبِ خودمان میگذاریم؛ ولی قداستِ آن در حدّی است که اجازه نمیدهیم در جایی آلوده بشود. زیرا این رقیقهی آن حقیقت است. ما هم همگی رقیقهی حقیقت نبوی و حقیقت علوی هستیم. بنابراین بنوّتِ ما و اُبوّت آنها، خیلی عمیقتر از این اُبوّت و بنوّتِ ظاهری پدر و مادرمان است. لذا مادرمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند و چه مادری هستند. او وجود ما را به آب ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عجین کرده است. لذا به نظر میرسد این عبارت «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» خیلی لطافت دارد.
انشاءالله خداوند معرفت و بعد از آن محبّتش را محبّت اوصیائش و محبّت و معرفت مادرمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) در حدّ کَرَمَش به ما عنایت بفرماید.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
وَ صَلی الله عَلی مُحَمّدٍ وَ آلِه الطاهِرین
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه نمل، آیه ۴۰٫
[۳] سوره مبارکه ملک، آیه ۱۴٫
[۴] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش ۷۴ – قصه ایاز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستین و گمان آمدن خواجه تاشانس را کی او را در آن حجره دفینه است به سبب محکمی در و گرانی قفل.
[۵] سوره مبارکه احزاب، آیه ۶٫
[۶] سوره مبارکه سجده، آیه ۷٫
[۷] سوره مبارکه طه، آیه ۵۰٫
[۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۷٫
[۹] سوره مبارکه اسراء، آیه ۲۰٫
[۱۰] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷٫
[۱۱] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۳٫
[۱۲] سوره مبارکه صف، آیه ۵٫
[۱۳] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۱۴] سوره مبارکه نور، آیه ۳۵٫
[۱۵] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۸٫
[۱۶] سوره مبارکه نساء، آیه ۷۶٫
[۱۷] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۹٫
[۱۸] سوره مبارکه مائده، آیه ۵۵٫
[۱۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۴٫
[۲۰] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۸٫
[۲۱] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۶٫
[۲۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۶۵٫
[۲۳] سوره مبارکه هودُ، آیه ۷۸٫
[۲۴] عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج۲، ص: ۸۶ / علل الشرائع، ج۱، ص: ۱۲۸٫
[۲۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۵٫
[۲۶] نهج البلاغه، شرح و تفسیر حکمت ۱۶۵٫
[۲۷] بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۲ و ۳٫
پاسخ دهید