حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶ الی ۱۷ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مدرس ۲ حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن در ذیل آمده است.
- مراحل رسیدن به اخلاق الهی
- مسئلهی ریاضت
- تزکیه نفس و زکات
- پرهیز از کارهای لغو
- ایجاد کلمهی طیّبه با از بین بردن زوائد
- ابدی بودن آثار بزرگان در دنیا
- تزکیهی نفس
- مهم بودن رشد کیفی و درونی
- پرسش و پاسخ
- اثر وضعی پرهیزکاری
- حدیثی دربارهی تزکیه
- پرسش و پاسخ
- تفسیر علّامه طباطبایی از تزکیه
- تشخیص خیر و شر با فطرت
- الهام خیر و شر به نفس انسان
- پرسش و پاسخ
- نقل حدیث
- پرسش و پاسخ
- تقوا، هدف تمام قوانین شرعی
- تقوا، شرط قبولی اعمال
- اثرات تقوا
- مفهوم تقوا
- پرسش و پاسخ
- مراحل تقوا
- فرق عبودیّت و تقوا
- محافظ بودن تقوا
- تفاوت ورع و تقوا
- سخنی از نهج البلاغه در مورد تقوا
- نقل یک حدیث
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ».
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الأَنْبِیَاءِ طَبِیبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومینَ سِیَّمَا الْحُجَّهِ مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أرْوَاحُنَا وَ أَرْوَاحُ مَنْ سِوَاهُ فِداه وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ».
مراحل رسیدن به اخلاق الهی
عرض شد که قدم اوّل در تخلّق به اخلاق الهی و در خلاصی از شرارت نفس یقظه بود، قدم دوم توبه بود، قدم سوم انابه بود. قدم چهارم استاد بزرگوار ما حضرت آیت الله جوادی آملی ریاضت را مطرح فرمودند.
مسئلهی ریاضت
آیاتی در این زمینه نیاوردند، لکن فرمایشات حضرت امیر (علیه الصّلاه و السّلام) را که «وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَیْتُ الطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَل»،[۱] اگر میخواستم از چرب و شیرین دنیا استفاده کنم هم به مغز گندم هم به عسل مصفّی دسترسی داشتم. ولکن «أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى». اصلاً لفظ ریاضت را حضرت امیر (علیه السّلام) در اینجا آوردهاند، ولی من نفس خود را با تقوا ریاضت میدهم. حاصل این است که انسان در این مرحله نباید دنبال هواهای نفسانی ولو مشروع برود.
«وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى * فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى».[۲] خوف از مقام پروردگار متعال و کفّ نفس از هوای نفسانی. این «النَّفْسَ عَنِ الْهَوى» نه اینکه فقط گناه نکند، بلکه کارهای او در زندگی منشأ نفسانی نداشته باشد، با هوای نفس کار خیر هم انجام ندهد، همهی کارهای خود را با انگیزهی الهی و نیّت خدایی انجام دهد.
تزکیه نفس و زکات
در این راستا مسئلهی تزکیه که خودِ تزکیه از ریاضت مفارقت ندارد، جدایی ندارد و تزکیه اساس سعادت بشری است و نفس اگر در دایرهی تزکیه قرار نگیرد گوهر نفس شرارت دارد. «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ».[۳] تزکیهی نفس عمدتاً پرهیز از زواید زکات، زکات مال که میگویند اینها از یک خانواده هستند. وقتی آنچه از مال که اضافی است باید به عنوان واجبات پرداخت شود پرداخت میشود مال پاک میشود. وقتی پاک شد نمو پیدا میکند، زکا به معنی رشد و نمو است، یعنی نَما، امّا اخذ به لازم شده است. نمو چه زمانی حاصل میشود؟ وقتی بار آن سبک شود. درختی که شاخههای زیاد دارد چون بار آن سنگین است این شیرهای که از زمین میگیرد عائلهی آن زیاد است و توزیع که میشود چیزی نمیماند، لذا به همه کم میرسد رشد آن ناقص خواهد بود، میوهی آن هم کیفیّت لازم را نخواهد داشت. لذا باغبان ماهر شاخههای زاید را میزند. همینطور یک باغبان، کسی که گلستانی دارد، گلزاری دارد، باغی به وجود آورده، همه ساله میآید وَرَز میکند. ورز میکند یعنی علفهای هرزه را، گیاههای اضافی را از زمین خود میزداید.
اگر این خارها، این گیاههایی که به درد نمیخورد، اگر اینها اطراف درختها یا گلها باقی بمانند کود را، آب را و ذخایری که زمین دارد آنها هم سهیم میشوند قهراً سهم درختها کم میشود. بنابراین حذف زواید شرط نمو است، حذف زواید پاکیزه کردن است. گناه در زندگی انسان زاید است، الحق و الانصاف بشر هیچ نیازی به گناه ندارد، هر کس گناه میکند به فضولات میپردازد، به قاذورات میپردازد، وگرنه کسی نیازی به گناه ندارد.
پرهیز از کارهای لغو
علاوه بر اینکه گناه زاید است اموری هم در زندگی وجود دارد گناه نیست ولی لغو است، یعنی فایدهای برای ما ندارد. لذا در قرآن شریف در سورهی مؤمنون شرط فلاح را یکی خشوع دل در نماز معرّفی کرده، بعد «وَ الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».[۴] این حذف زواید که اقدام به پاکیزه کردن، زدودن زواید است، مقدّمهی رشد و نمو است. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها».[۵] وقتی درخت پاک بود، یعنی زاید نداشت، مراد از طهارت درخت… درخت که نجسی ندارد. «کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ»، درخت طیّبه آن است که زواید آن زده شده، یک درخت آماده برای رشد است. هم ریشههای آن محکم است، هم ساقهی آن رو به رشد است، هم میوههای آن کیفیّت دارد و همیشگی است، «تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها».
ایجاد کلمهی طیّبه با از بین بردن زوائد
انسان هم «أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً»،[۶] همین تعبیر در مورد انسان وجود دارد، «أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً». آنجا به صورت مثل فرمود: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً». کلمهی طیّبه همان جان بشر است، جان پاک مثل درخت پاک میماند، درخت پاک یعنی درختی که زوائد ندارد، موانع رشد آن زده شده، کلمهی طیّبه هم همینطور است. او چون زائد ندارد ریشهدار میشود، درختی که ریشه دارد رو به رشد هم خواهد بود، پایههای آن محکم است، همینطور هر چه به آن برسید ضرر نمیکنید. این سر به آسمان میزند، میوههای آن هم میوهی فصلی نیست، «تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»، دائماً ثمر میدهد. انسان هم اگر زوائد زندگی را بزند، کلمهی طیّبه شود، هم ریشهی او محکم میشود، طوفانهای شهوات، بیدینی، تهدید، تطمیع، هیچ چیزی در او اثر نمیکند، او را جا کَن نمیکند، ریشهی او را بیرون نمیاندازد، هم خود او رشد میکند آسمانی میشود. از بستر زمین حرکت میکند ولی سر به آسمان میزند. «تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»، آن وقت ثمرات و برکات وجودی او هم فرا زمانی و فرا مکانی میشود.
ابدی بودن آثار بزرگان در دنیا
بزرگان ما خود رفتهاند ولی آثار آنها هیچ وقت زائل نشده، باقی است. بزرگان ما مثل علّامه حلّی، مثل خواجه نصیر طوسی، مثل آقا سیّد علی شوشتری، اینها «تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها». شهدای ما هم همینطور هستند، اینها با شهادت خود اسلام را بیمه کردهاند و تا دین باقی است این دین ثمرهی خون همینها است، میوهها است که دارد عاید آنها میشود.
تزکیهی نفس
در این رهگذر این آیات کریمهای که لفظ تزکیه را دارد «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها *وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها».[۷] این «أَفْلَحَ»، فلاح «هُوَ الظَّفَرُ بِالمَطلوب و إِدرَاکُ البُغیَه».[۸] خِیبه مقابل آن است، «وَ الخَیبَه خَلَافُهُ»، «قَدْ خابَ» از خیبه است. فلاح ظفر است، دست یافتن به مقصد است، فتح الفتوح است و ادراک بُغیه، بغیه هم همان آرمان است، آرزو است، انسان به آرزوی خود میرسد. «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»، کسی که تزکیه نکند تَدسیه کرده است، مقابل تزکیه تدسیه است. تدسیه یعنی زنده به گور کردن، پوشش دادن. درختهای زائد… وقتی شاخهها زیاد شد خود درخت هم پوشیده میشود، دیگر دیده نمیشود. نفس هم که زوائد داشت حقیقت آن پنهان میشود، دیگر نمود و اثری نخواهد داشت. به ظفر میرسد کسی که نفس خود را، جان خود را تزکیه کند، از زوائد نگه دارد. مسئلهی مراقبه، مقدّم بر زدن زوائد جلوگیری از رشد زوائد است که انسان اصلاً دنبال زوائد نرود. اگر زوائدی هم داشت باید آنها را زد. «وَ الزَّکَاه نُمُوَ النَّبَات نُمُوّاً صَالِحاً»، زکات رشد گیاه است، ولی رشد حساب شده، «نُمُوّاً صَالِحاً». «ذَا بَرِکَهٍ»، نموّ صالحی که دارای برکت باشد. «وَ التَّزکِیَه إِنمَاؤُهُ کَذَلِک»، تزکیه هم نمو است، نمو صالح دارای برکت است.
مهم بودن رشد کیفی و درونی
گاهی نمو وجود دارد ولی محتوایی نیست قشری است، فقط آوازه دارد، نام دارد ولی حقیقت ندارد. «إِلَهِی… مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِیَ»،[۹] امام حسین (علیه السّلام) به خدا عرضه میدارد معبود من، کسی که حقیقت او هم ادّعا است چطور ادّعای او ادّعا نیست؟ این مسئلهی نمو صالح دارای برکت باشد گاهی… رشد قشری، رشد سطحی، رشد کمّی خیلی رشد خوبی نیست، رشد کیفی مهم است. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».[۱۰] بعضی زیاد مینویسند ولی انسان در نوشتههای آنها میگردد میبیند نوری در آن نیست، محتوا زیاد ندارد. بعضی زیاد صحبت میکنند ولی خلاصه کنید میبینید که حرف او شیره نداشت، وقت انسان پای این حرفها سپری شده ولی از حرفهای او چیزی درنیامده است. بنابراین این ظواهر، حرف زیاد، نوشتهی زیاد، حضور زیاد، اینها مهم نیست، باید دید که کیفیّت آن چطور است، «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً».
پرسش و پاسخ
– اینهایی که تزکیه دارند، ریاضت دارند ولی در قالب شرع نیست، اینها چطور از این آیات خارج میشود؟ چون اینجا مطلق میفرماید که «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»، تزکیه هم که طبق این تعریف این است. آن کسانی که ریاضت میکشند ولی در قالب اسلام نیست از این آیات خارج میشوند و به فلاح نمیرسند.
– «فَمَنِ اتَّبَعَ هُدایَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى»،[۱۱] خدای متعال هدایت خود را مایهی رشد و فلاح ارائه فرموده و کسی که از هدایت الهی دور باشد معلوم است که برکتی در آن نخواهد بود. «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى * وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَهَ وَ الْأُولى».[۱۲] رشد انسان به این است که به خدا برسد، خدا هم آدرس خود را داده، آدرس رسیدن به خدا شرع انور است، بنابراین هر قدمی که در خارج از دایرهی شرع انجام میشود خلاف هدایت الهی است و کسی که در مسیر هدایت الهی نباشد جز گمراهی چیزی نخواهد بود. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ * صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ». اگر این نشد «الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» یا «الضَّالِّینَ» خواهد بود ولو در قالب ریاضت باشد، فرقی نمیکند.
اثر وضعی پرهیزکاری
منتها ناگفته نماند، بعضی پرهیزهایی که برای اشخاص پیش میآید اثر وضعی آن این است که به پاکان وصل میشوند. انسان وقتی در زندگی سبکبار بود، خود را آلوده نکرد، مردم آزاری نداشت، خدمت داشت، اینها آثار وضعی دارد. ما نمیدانیم چه شده که حضرت حرّ ذوب در امام حسین (علیه السّلام) شده است، بالاخره یک چیزهایی داشته است. اشخاص یک چیزهایی دارند، این یک چیزهایی که دارند خدا اگر نگاهی کند و ببیند این سنخیّتی با گنجینهی او دارد اینها را میخرد، آنها را عوض میکند، ناپاکیهای آنها را میریزد.
مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه) میفرمودند هم ابن عربی و هم یکی دیگر از مشاهیر اخلاقی اهل سنّت مستبصر شدهاند، شیعه از دنیا رفتهاند. بعضی معتقد هستند اصلاً شیعه بودهاند تقیّه میکردند. ولی چیزهای بدی در کتابهای آنها راجع به شیعه وجود دارد. آقای بهجت میفرمودند که اینها مستبصر شدهاند. این استبصار نتیجهی همان ریاضتها است، وقتی انسان کفّ نفس کرد.
حدیثی دربارهی تزکیه
کسی خدمت امام صادق (علیه السّلام) آمد، از همانهایی بود که اهل ریاضت بود. حضرت چیزی در کف مبارک خود گرفتند، فرمودند: در دست من چیست؟ او تأمّل کرد گفت: من تمام زمین را دیدم، دیدم نه چیزی از زمین کم شده نه چیزی اضافه شده، ولی چیزی که در دست شما است خاک است، از زمین هم نیست. امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: درست گفتی، از کجا به این مقام رسیدی؟ عرض کرد: آنچه دوست داشتم خلاف آن را عمل کردم، همیشه با هوای نفس خود مقابله کردم. حضرت فرمودند: حالا دوست داری که مسلمان شوی یا نه؟ گفت: نه دوست ندارم. حضرت فرمود: همه جا خلاف نفس عمل کردی بیا اینجا هم با هوای نفس خود مخالفت کن. هیچ چارهای نداشت، دید حرف حرفِ درستی است، گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ». او علی رغم هوای خود عمل کرد، حضرت این مرتبه یک چیزی آورد، عرض کرد: چیزی نمیبینم. امام (علیه السّلام) فرموده بودند: نتیجهی ریاضتهای تو را خدا همینجا به تو داده بود، نقد به تو داده بود که وقت مردن طلبکار خدا نباشی، ولی حالا که ایمان آوردی «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى».[۱۳]
این برای ما هم درس است، بعضی تجارتی ریاضت میکشند، چیزی هم به دست بیاورند همین است، آنجا چیزی ندارند، انگیزه خدا نبوده است. ولی آنهایی که تمام این نسخهها را عمل میکنند به نتیجه هم هیچ کاری ندارند، تمام کارهای آنها برای رضای خدا است. ممکن است در این عالم حتّی یک مورد کرامت هم نداشته باشند ولی خوشا به حال آنها، همه را برای عالم آخرت ذخیره میکنند.
پرسش و پاسخ
– آیات را فرمودید که به صورت اختصاصی برای ریاضت ذکر نکردهاند، ولی چیزی که به نظر میرسد مطرح شود آیاتی که در مورد «جاهَدَ»[۱۴] است، بحث جهاد را، «مَنْ هاجَرَ»،[۱۵] «مَنْ جاهَدَ»،[۱۶] «مَن جَاهَدَ فِینا»، اینها را هم معنی ریاضت یا مساوی یا کمتر یا بیشتر بگیریم.
– بله، به این عنوان که در مسئلهی مراقبه خواهیم گفت. خود همین تزکیه با هجرت، با جهاد، اینها قابل تطبیق است. ولی عنوان ریاضت یک عنوانی است، به این عنوان ما آیهای نداریم، ایشان هم آیهای نیاوردهاند.
– طبق این صحبتها بهشت را به بها میدهند یا به بهانه؟
/ هم به بها میدهند هم به بهانه، دنبال یک بهانهای میگردند که به بها بدهند.
– در سورهی مبارکهی نبأ «جَزاءً مِنْ رَبِّکَ عَطاءً»،[۱۷] بخشش است ولی گزاف نیست. یک کارهایی انجام دادهای، ما هم کیسه را برای تو شل کردهایم. یاد حق را قابلیّت شرط نیست.
تفسیر علّامه طباطبایی از تزکیه
علّامهی بزرگوار آقای طباطبایی (اعلی الله مقامه الشّریف) در تفسیر پر قیمت المیزان خود آوردهاند تعبیر به تزکیه و تدسّی در مورد اصلاح نفس و افساد آن، خدا اصلاح نفس را به تزکیه، افساد نفس را به تدسیه تعبیر فرموده است. تدسیه از همان دسیسه است، دسیسه حق را پوشاندن است، علیه فلانی دسیسه کردهاند یعنی توطئهی نامرئی دارند. در تدسیه انسان علیه خود دسیسه میکند، مرموز خود را نابود میکند. خدا از اصلاح به تزکیه، از افساد به تدسیه تعبیر فرموده است. میگویند این تعبیر محکمی است، آقای طباطبایی میگویند متین است، محکم است و این آیهی کریمه هم بر آن دلالت میکند، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»،[۱۸] خدا در جان انسان هر دو را الهام کرده است.
تشخیص خیر و شر با فطرت
انسان هم «وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ»،[۱۹] خیر و شر را انسان هم با عقل تشخیص میدهد هم با فطرت تشخیص میدهد. بچّه عقل ندارد ولی فطرت او اقتضاء میکند که دروغ نگوید، اوّلین مرتبه یا از پدر یا از مادر یا از دوست خود دروغ میشنود چقدر برای او غیر منتظره است. این درسی نخوانده، دو دو تا چهار تا هم نکرده، کاری هم به زیان و نفع ندارد که محاسبهی عقل است، ولی خدا در فطرت او این را قرار داده است. یا پدر و مادر با هم ناسازگاری میکنند میبینید بچّه به آن کسی که ظلم میکند حمله میآورد، یعنی حالت دفاعی از مظلوم در وجود او است. چیزی نمیفهمد ولی در وجود او یک نیرویی وجود دارد او را وادار میکند که در برابر مظلوم انعطاف دارد، در برابر ظالم حالت تدافعی دارد. خدا هم الهام عقلی در وجود انسان دارد هم الهام فطری، یعنی در وجود انسان علاقهی به خیر و فرار از شر عجین است. با اینکه در وجود ما یک حقیقت است، یک امر تکوینی است، اگر کسی توجّه نکرد تدسیه میشود، یعنی این را پوشانده دسیسه شده است. امّا اگر مورد توجّه قرار دادیم تزکیه است، آنچنان را انسان با اختیار آنچنانتر میکند، آن تزکیه میشود این تدسیه میشود.
الهام خیر و شر به نفس انسان
بعد هم اضافه میفرماید: «عَلَى أَنَّ مِن کَمَالِ النَّفس الإِنسَانِیَّه أَنَّهَا مُلهَمَهٌ مُمَیِزَّهٌ بِحَسَبِ فِطرَتِهَا لِلفُجورِ مِنَ التَّقوى».[۲۰] این از کمال انسان است که انسان ملهمه است، نفس انسان ملهمه است، خدا به او الهام کرده و قدرت تشخیص بین فجور و تقوا در نهاد او قرار داده شده است. یعنی چه؟ یعنی دین که همان اسلام است این فطری است، هم «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»[۲۱] و هم اینکه فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها».[۲۲] بنابراین تزکیه حرکت در مسیر فطرت و عقل است، تزکیه حرکت در جادّهی عقل و فطرت است. تدسیه زدن به خاکی است، بیراهه رفتن است، فجور بیراهه رفتن است. این است که خدای متعال به تقوا توصیه فرموده، فرموده: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى»[۲۳] و باز فرموده: «وَ اتَّقُونِ یا أُولِی الْأَلْبابِ». اگر انسان میخواهد وجود او برای او عاید داشته باشد و برای او بماند راه آن راه تقوا است، راه تقوا همان راه تزکیه است.
از این رهگذر بزرگان ما این را به عنوان یکی از منازل نیاوردهاند، مسئلهی یقظه، توبه، انابه و ریاضتی که ایشان فرمودهاند منازل است، اینها مراحل اخلاق از دیدگاه وحی الهی است. ولی حالا که تزکیه یا ریاضت و خودسازی در زمینه و دایرهی تقوا انجام میشود گفتیم به برخی از آیات تقوا هم نگاهی داشته باشیم و إنشاءالله نور بگیریم.
پرسش و پاسخ
– در اوایل بحث فرمودید تزکیه مخالفت با هوای نفس است. بعضی از انسانها تزکیه میکنند بعد به جایی میرسند که میل به عبادت دارند، یعنی تمایل به عبادت دارند یا تمایل به یک سری رفتارهایی دارند. اینجا هم مخالفت جا دارد؟
– این را در مراقبه إنشاءالله خواهیم گفت، در مراقبه جای این سؤال است.
انسانِ مراقب حضور پیدا میکند، وقتی حال حضور به او دست داد اصلاً غیر او برای او مطرح نیست، خواستِ خدا خواست او است. نه از باب اینکه دوست دارم، بلکه مشیّت من مشیّت خود او است، انسان حالت حضور پیدا میکند، به فنا کشیده میشود.
نقل حدیث
از امام صادق (علیه السّلام) سؤال شد که سلمان فارسی چه خصوصیّتی دارد که شما اهل بیت همه او را مهم میشمارید، او را یاد میکنید، پیش شما مطرح است؟ حضرت فرمودند: اوّلاً سلمان فارسی نگویید، سلمان محمّدی بگویید. ثانیاً در سلمان سه ویژگی وجود دارد که – به تعبیر من- او را پیش ما عزیز کرده، یکی این است که سلمان «إِیثَارُهُ هَوَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَى هَوَى نَفْسِهِ»،[۲۴] همیشه دل او بند به دل امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، هر چه علی میخواست سلمان به آن طرف میغلتید. دوم اینکه «حُبُّهُ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمَاءِ»، سوم «حُبُّهُ لِلْفُقَرَاءِ». این «إِیثَارُهُ هَوَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) عَلَى هَوَى»، همیشه خواست علی در دل او بوده، خواست دل او، عقربهی او با خواست امیر المؤمنینی یکسان بوده است. این آنجا جای تأمّل بیشتری دارد.
پرسش و پاسخ
– چه وقتی باید بین اینها تفکیک کرد؟ نعمتی که ملائم با طبع ما است وقتی آن را استفاده میکنیم لذّت میبریم، بعد از آن هم به خدا توجّه میکنیم و شکر خدا را به جا میآوریم و این ثمرهی آن میشود، استفادهی مادی آن را هم که بردیم. یک وقت باید این کار را انجام دهیم، یک وقت هم نه، نباید استفاده شود، مثل همان روایتی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمودند که یک مقدار ریاضت به نفس شود. چون ممکن است خیلی مواقع استفاده نشود و به عنوان ریاضت ما انتخاب کنیم، ولی به سمت نعمت نرفتهایم گویی شکر آن را به جا نیاوردهایم، برای اینکه به استفادهی بندگان و خود برسانیم، متنعّم شویم.
– معنی ریاضت استفاده نکردن از نعمت نیست، معنی آن این است که استفادهی از نعمتها برای التذاذ نفس نیست، برای ارضای خود ما نیست، و الّا «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَهَ اللَّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ».[۲۵] منشأ نیّت است، انسان با چه نیّتی از نعمت استفاده میکند.
– نیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) که میتوانست… بهترین نیّت را حضرت میکنند برای اینکه از امورات مادی بهرهمند شوند. ولی با این حال ریاضت داشتند. جهت آن را چه بگوییم؟
– جهت آن را خود حضرت امیر (علیه السّلام) فرموده: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّهِ الْحَقِ»،[۲۶] چون امام هستم، رهبر هستم، حاکم هستم، خدا بر من فرض کرده که با طبقات پایین جامعه همرنگ شوم، ولی به آن… یکی از اصحاب حضرت امیر (علیه السّلام) بود که دنیا را کنار گذاشته بود، حضرت او را مذمّت کرد، چرا به زن و فرزند خود توجّه نمیکنی؟ چرا خود را از همه چیز محروم کردهای؟ گفت: به شما اقتدا کردهام. حضرت فرمودند: «وَیحَک»، وای بر تو، «یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ»،[۲۷] ای دشمنک خود، جایگاه من با تو فرق دارد.
تقوا، هدف تمام قوانین شرعی
از آیات قرآن کریم اینطور برمیآید که هدف تشریع تقوا است، «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»،[۲۸] هدف از بندگی خدا که همان التزام به شریعت حق است، به دین حق است. چرا باید دیندار باشیم، دین خدا را بپذیریم؟ «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ». باز در مورد روزه همین تعبیر آمده، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».[۲۹]
آیه اوّل کلّی بود، دو سه آیه فروع را مطرح کرده، صیام فرعی از فروع دین است، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ». قربانی در منا، آنجا هم فرموده: «لَنْ یَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوى مِنْکُمْ». مراد از قربانی این است که شما به تقوا نائل شوید. چیزی که در آخرت برای انسان میتواند وسیلهی زندگی و توشهی او باشد تقوا است. این آیهی قربانی، آیه ۳۸ سورهی حج است، آیهی توشهی آخرت، آیه ۱۹۷ سورهی بقره است: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى».
تقوا، شرط قبولی اعمال
قبولی اعمال مشروط به تقوا معرّفی شده: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ». بصیرت در زمینهی تقوا است، «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» سورهی مائده، آیه ۲۷٫ در مورد بصیرت آیه ۲۹ سورهی انفال: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً». یک آیهی دیگر هم وجود دارد، ولی چون من در آن تردید دارم شما بزرگواران تفسیر را ببینید و برداشت خود را به ما هم بیان کنید. «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ»،[۳۰] این آیه را نگاه کنید نتیجهی آن را إنشاءالله در جلسهی بعد استفاده میکنیم.
اثرات تقوا
باز در مسئلهی بصیرت «هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقینَ».[۳۱] بیان بودن قرآن برای همه است، تودهها است، ولی هدایت بودن و موعظه بودن مخصوص متّقین است، «وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهٌ لِلْمُتَّقینَ». تقوا کلید درهای بسته است، بنبستها را رفع میکند. سورهی طلاق، آیه ۲: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»، تقوا زندگی را آسان میکند، راه سهولت زندگی حرکت در مسیر تقوا است. باز سورهی طلاق، آیه ۴: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً». تقوا موجب آراستگی انسان در جامعه میشود، «وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ»،[۳۲] تعبیر به لباس شده است، آراستگی انسان است.
مفهوم تقوا
تقوا چیست؟ بعضی به جنبهی سلبی تقوا تکیه کردهاند و در فارسی هم تقوا را به پرهیزکاری تعبیر کردهاند، در حالی که نه لغتاً اینطور است نه در تعبیرات قرآن اینطور است. تقوا از وقایه است، وقایه یعنی نگه داشتن. کسی که در سنگر نشسته، در برابر دشمن میجنگد، سنگر برای او وقایه است، کسی که سپر دارد وقایه است، کسی که زره پوشیده وقایه است. تقوا هم جنبهی اثباتی دارد هم جنبهی سلبی دارد، تقوا یعنی حفاظت از خود، انسان یک متاع الهی است خود را برای خدا نگه دارد، نگذارد ضایع شود.
میفرمایند که تقوا ضبط نفس است، کفّ نفس است، کنترل درون و بیرون است، انسان فکر خود را بتواند کنترل کند، فکر بد نکند، گرایشهای خود را کنترل کند چیز بد نخواهد، کردار خود را کنترل کند کار بد نکند و گفتار خود را کنترل کند حرف بد نگوید. این بعد سلبی است. امّا انسان فکر خود را کنترل کند فکر خوب کند، قلب خود را کنترل کند، غذای مفید برای قلب یاد خدا است، ذکر خدا جلای قلب است از آن استفاده کند، اعضاء و جوارح خود را کنترل کند که این را در مسیر طاعت به کار ببرد. زبان را کنترل کند «الَّذینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».[۳۳] «کُنْ عَالِماً نَاطِقاً أَوْ مُسْتَمِعاً وَاعِیاً»،[۳۴] علم خود را اظهار کند، وسیلهی ارتباط دلها باشد، وسیلهی روشنایی افکار باشد، این هم جنبهی اثباتی تقوا است، همهی اینها برای اهل تقوا است. چیزی که تقوا را در بعد اثباتی نرخ میکند و شاخص میکند این آیه است که «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».[۳۵] این خیلی تابلو است چون همهی این کارها شعائر الهی است. آیاتی که گذراندیم یکی روزه بود، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»، روزه یک امر اثباتی است، امر سلبی که نیست، انسان نیّت میکند کاری دارد انجام میدهد.
بفرمایید که روزه جنبهی ترک دارد، کفّ نفس است، خیلی چیزها را ما ترک میکنیم، ولی در مسئلهی «اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی»[۳۶] که کلّ دین را مطرح میکند «اعْبُدُوا» ترک نیست. گاهی فعل است گاهی ترک فعل است، همهی اینها را فرموده «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»، هم «وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» هم «یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ وَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ». اینها دلایل روشنی است که تقوا فقط بعد سلبی و بعد ترک را ندارد، بلکه بعد اثباتی هم در آن وجود دارد.
پرسش و پاسخ
– بحث جنبهی سلبی که فکر بد فرمودید، یعنی کسی که فکر بد به ذهن او بیاید میشود گفت این شخص بیتقوا است؟
– حتماً همینطور است. انسانی که الهی است مرزهای وجود او برای غیر خدا بسته است، هیچکس حقّ ورود به خانهی خدا را ندارد. وجود انسان حرم خدا است و حریم حق چه فکر باشد، چه تمایلات باشد، چه اعمال باشد. «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»،[۳۷] مرزهایی که خدای متعال برای انسان قرار داده قرقگاهاست و اوّلی همان فکر است. باید فکر انسان، اعتقاد انسان درست باشد، فکر بد، عقیدهی بد، گرایش بد تولید میکند. همه به شناخت برمیگردد، همهی امور به شناخت برمیگردد.
– چیزی که من متوجه شدم این است که منشأ تقوا باید انجام و ترک باشد، آن کسی که فکر میکند به منصهی عمل نرسانده است.
– خود فکر عمل است، عمل که مرحلهی فیزیکی نیست.
– «مَفعولٌ عَنه» نیست.
– خیر. «إِنْ تُبْدُوا ما فی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ»،[۳۸] خیلی آیهی روشنی است، معلوم میشود چیزهایی که در فکر انسان میگذرد باید حساب پس بدهد، چرا اینطور فکر کردی؟ در روایات هم داریم که گناه آتش است. مَثَل فکر گناه مَثَل دود است، خانهای که در آن آتش نرفته ولی کنار آن آتش روشن است دود آن میآید همهی این دیوارهای سفید را سیاه میکند. فکر گناه مثل دود انسان را تیره درون میکند، باطن انسان را ظلمانی میکند، تاریک میکند.
– این «تَقْوَى الْقُلُوبِ»[۳۹] اشاره به کسب تقوا دارد و اینکه دل محکم شود، تقویت شود؟
– اینجا لطایف زیاد است، معلوم میشود که این مهم همان است، «تَقْوَى الْقُلُوبِ» است.
شعائر بروز درون انسان است، انسان که نماز میخواند، نماز جماعت میخواند، نماز جمعه میخواند، جبهه میرود، حج میرود، همهی اینها شعائر هستند، جلوه هستند. جلوهی چیست؟ جلوهی دل است. لذا اگر دل آباد شود تمام شعائر هم آباد است، «فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».
– معنی شأن هم همین است، بخشی داخل باشد بخشی بیرون باشد.
– بله، همینطور است. شرعی که ریشه ندارد میریزد.
– تقوا را میشود به عبودیّت و بندگی معنی کرد؟
– اگر مرادف بودند که نمیفرمود «اعْبُدُوا… لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».
– یک مشکل اینکه اگر بگوییم… بحث منصوص العلل را در فقه مطرح میکنند، مثلاً شراب نخورید «لِأَنَّهُ مُسکِرٌ»، میگویند علّت این است. اگر ما علّت را تقوا بگیریم اگر بتوانیم از راه دیگر تقوا را کسب کنیم آن وقت شریعت را میتوانیم کنار بگذاریم؟ چون میگویند علّت روزه تقوا است، مثل «لِأَنَّهُ مُسکِرٌ»، ولی من تقوا دارم روزه نگیرم.
– ظهوردر چه چیزی دارد؟ خیلی چیزها را انسان میتواند با توجیهات ذهنی خود بگردد طوری بچسباند، ولی آیه این است که «اعْبُدُوا رَبَّکُمُ… لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»، «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ… لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»، انسان از این چه میفهمد؟ نتیجه میفهمد یا اینکه عین آن است؟ علّت میفهمد. ظاهر این است که این کار را انجام دهید به این میرسید.
– یعنی تنها راه برای رسیدن به تقوا این است؟
– بله.
مراحل تقوا
تقوا مراحل دارد، یک تقوای ابتدایی است که انسان را به عمل وادار میکند، نه بندگی. یک تقوای پاداشی است که خدا به انسان میدهد. یعنی تا به حال ما «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۴۰] بودیم، وصف نداشتیم، برای ما ملکه نبود، جزء کمالات وجودی ما نشده بود. یک انسانی که تازه شروع به بذل و بخشش کرده، انسان سخی هم نبوده ولی به یک مجلسی آمد چند روایت خواند، دست داخل جیب خود برد انفاق کرد. اگر این را تکرار کند، «وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ».[۴۱] جزء محسنین میشود، اوّل که انجام داد محسن نبود، «فَعَلَ حُسناً»، امّا وقتی تکرار کرد برای او ملکه شد که دیگر نمیتواند این را ترک کند این محسنین میشود، «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ».[۴۲]
فرق عمل صالح و صالح همین است، منشأ عمل صالح همیشه کمال وجودی انسان نیست، ابتدای آن انفعال است بعد انسان چشمه میشود خود او فعّال میشود، دیگر از خود میجوشد. تا به حال آبی بود که لیوان لیوان در وجود من میریختند، ولی حالا وجود من خود چشمه شد، اینجا من متّقی میشوم. این حاصل تقوای ابتدایی است که همان رفتن راه بندگی است، ولی نتیجهی آن این است که انسان وصف متّقی پیدا میکند.
فرق عبودیّت و تقوا
– فرق عبودیّت و تقوا چیست؟ مرز آن چیست؟
– هر کدام ناظر به یک بعد است. عبودیّت انقیاد است، اطاعت است، «العَبد وَ مَا فِی یَدِهِ لِمَولاه».[۴۳] عبد مالک چیزی نیست، در اختیار مولا است، ولی تقوا و وقایه کنترل است که از مرز عبودیّت خارج نشود و در دایرهی عبودیّت صیانت میکند. گوهر عبودیّت را تقوا حفاظت میکند، صیانت میکند.
– یعنی تقوا مقدّمهی عبودیّت است؟
– هم مقدّمه است هم نتیجه است، هر دو است. اگر این کنترل نباشد انسان از مرز بندگی خارج میشود، ولی وقتی توجّه بود، کنترل بود، انسان در خطّ بندگی ثبات قدم پیدا میکند و میماند و به نتیجه هم میرسد. لذا بدون تقوا کسی به نتیجه نمیرسد، «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»[۴۴] یعنی هیچ عملی بدون تقوا به نتیجه نمیرسد، چیزی که عمل را به نتیجه میرساند حفاظت عمل است. لذا خوب شدن مشکل است ولی خوب ماندن مشکلتر است. این خوب ماندن تقوا است که انسان خوب بماند، خوبی خود را حفظ میکند.
محافظ بودن تقوا
ما یک اقامهی نماز داریم، یک حفاظت نماز داریم، هم «یُحافِظُونَ»[۴۵] را داریم هم «دائِمُونَ»[۴۶] داریم. این حفاظت نماز حفاظت ارزشی است که انسان آن ارزش را باید دارا باشد. تقوا حفاظت است، تقوا سنگر است، تقوا سپر است، تقوا سیم خاردار است و مملکت پاکیها را از عروض عوارض و ورود قاچاقچیها و تروریستها حفاظت میکند. کشوری که حفاظ ندارد امنیّت ندارد، اعمال خیری هم که تقوا با آن همراه نیست، کنترل و توجّه به صورت ملکه درنیامده، هیچ تضمینی برای بقای آن نیست. امّا وقتی صفت شد، ملکه شد، دیگر به تعبیر امروزیها نهادینه میشود، ریشه میکند و دین میماند.
تفاوت ورع و تقوا
– فرق ورع و تقوا چیست؟
– ورع گفتهاند پرهیز از شبهات است، تقوا ترک گناه است، مراقبت است که انسان در وادی گناه نیفتند. ولی ورع مراقبت این است که انسان اطراف گناه هم نچرخد.
– یعنی دو ماهیّت نیستند، همان تقوای شدید میشود.
– بله. آن یک مرحله بالاتر است.
سخنی از نهج البلاغه در مورد تقوا
از وجود مقدّس حضرت امیر (علیه السّلام) در نهج البلاغه، خطبهی ۲۳۰: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَهُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَهٍ وَ نَجَاهٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَهٍ»،[۴۷] حضرت امیر (علیه السّلام) اینجا خیلی تقوا را برجسته کرده است. تقوا هم کلید است، کلید هر سداد، «قُولُوا قَوْلاً سَدیداً»،[۴۸] مفتاح آن تقوا است، ذخیرهی معاد است و رهایی از قیود و اسارت ملکات است. «وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَهٍ»، صفات رذیلهای که در وجود انسان است اگر با تمرین بتواند این صفات را تبدیل به صفات فضیلت کند، رذیلت را به فضیلت تبدیل کند. رذایل اخلاقی اسارت نفس است ولی رهایی از آنها حرّیّت انسان است. «وَ نَجَاهٌ مِنْ کُلِّ هَلَکَهٍ»، وقتی انسان از ملکات رذیله رهایی پیدا کند قهراً از هر امر مهلکی نجات یافته است.
نقل یک حدیث
در آیهی کریمهی «وَ مَنْ یُعَظِّمْ» که سورهی مبارکهی حج، آیه ۳۲ بود، از امام صادق (علیه السّلام) سؤال میکنند: تقوای دل یعنی چه؟ «فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»، از امام صادق (علیه السّلام) سؤال کردند تقوای دل یعنی چه؟ حضرت فرمودند که تقوای دل به این است که خدای متعال «یُطَاعُ وَ لَا یُعْصَى وَ یُذْکَرُ وَ لَا یُنْسَى وَ یُشْکَرُ فَلَا یُکَفَّرُ».[۴۹] اگر انسان به اینجا رسید که همیشه فرمانها و اوامر الهی را اطاعت میکند، خدا در زندگی او، در وجود او، همیشه مطاع است و هیچگاه معصیّت نمیشود و همیشه دل او با نور الهی روشن است و هیچ وقت چراغ ذکر در دل او خاموش نمیشود، مبدّل به نسیان خدا هیچگاه نمیشود و همواره خود را غرق در نعمتها میبیند، نعمت و ولی نعمت را میبیند، اهل شکر است و هیچ وقت گرفتار کفران نمیشود.
اگر انسان در بعد طاعت و در بعد ذکر و در بعد شکر آمد و ممتاز شد این تقوای دل پیدا کرده است، بنابراین تقوای دل تکامل در سه محور است، در محور طاعت، در محور ذکر و در محور شکر. در این سه جبهه اگر انسان پیروزی حاصل کرد تقوای دل پیدا کرده، «فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ» میشود.
[۱]– نهج البلاغه، ص ۴۱۷٫
[۲]– سورهی نازعات، آیات ۴۰ و ۴۱٫
[۳]– سورهی یوسف، آیه ۵۳٫
[۴]– سورهی مؤمنون، آیه ۳٫
[۵]– سورهی ابراهیم، آیات ۲۴ و ۲۵٫
[۶]– سورهی آل عمران، آیه ۳۷٫
[۷]– سورهی شمس، آیات ۹ و ۱۰٫
[۸]– المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲۰، ص ۲۹۸٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۲۲۵٫
[۱۰]– سورهی ملک، آیه ۲٫
[۱۱]– سورهی طه، آیه ۱۲۳٫
[۱۲]– سورهی لیل، آیات ۱۲ و ۱۳٫
[۱۳]– سورهی اعلی، آیه ۱۷٫
[۱۴]– سورهی توبه، آیه ۱۹٫
[۱۵]– سورهی حشر، آیه ۹٫
[۱۶]– سورهی عنکبوت، آیه ۶٫
[۱۷]– سورهی نبا، آیه ۳۶٫
[۱۸]– سورهی شمس، آیه ۸٫
[۱۹]– سورهی بلد، آیه ۱۰٫
[۲۰]– المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲۰، ص ۲۹۸٫
[۲۱]– سورهی ابراهیم، آیه ۱۰٫
[۲۲]– سورهی روم، آیه ۳۰٫
[۲۳]– سورهی بقره، آیه ۱۹۷٫
[۲۴]– الأمالی (للطوسی)، ص ۱۳۳٫
[۲۵]– سورهی اعراف، آیه ۳۲٫
[۲۶]– نهج البلاغه، ص ۳۲۵٫
[۲۷]– همان، ص ۳۲۴٫
[۲۸]– سورهی بقره، آیه ۲۱٫
[۲۹]– همان، آیه ۱۸۳٫
[۳۰]– سورهی بقره، آیه ۲۸۲٫
[۳۱]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۸٫
[۳۲]– سورهی اعراف، آیه ۲۶٫
[۳۳]– سورهی مؤمنون، آیه ۳٫
[۳۴]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۵۲۹٫
[۳۵]– سورهی حج، آیه ۳۲٫
[۳۶]– سورهی بقره، آیه ۲۱٫
[۳۷]– سورهی طلاق، آیه ۱٫
[۳۸]– سورهی بقره، آیه ۲۸۴٫
[۳۹]– سورهی حج، آیه ۳۲٫
[۴۰]– سورهی بقره، آیه ۲۵٫
[۴۱]– سورهی معارج، آیه ۲۴ و ۲۵٫
[۴۲]– سورهی یوسف، آیه ۷۸٫
[۴۳]– شرح الکافی-الأصول و الروضه (للمولى صالح المازندرانی)، ج ۴، ص ۱۸۹٫
[۴۴]– سورهی مائده، آیه ۲۷٫
[۴۵]– سورهی مؤمنون، آیه ۹٫
[۴۶]– سورهی معارج، آیه ۲۳٫
[۴۷]– نهج البلاغه، ص ۳۵۱٫
[۴۸]– سورهی احزاب، آیه ۷۰٫
[۴۹]– المحاسن، ج ۱، ص ۲۰۴٫
پاسخ دهید