حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۸:۰۰ الی ۱۹:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- نکاتی درباره عصمت مطلقه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
- آیینهی تمام نمای پروردگار متعال
- معلِّم واقعی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
- پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عبدِ مطلقِ خداوند متعال است
- رؤیت قلبی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
- رسیدن به درجهی «فناء فی الله»
- مراتب وجودی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی»[۱].
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».
نکاتی درباره عصمت مطلقه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى * وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى * عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى * عِنْدَهَا جَنَّهُ الْمَأْوَى[۲]»؛ با استمداد و استعانت از ذاتِ ربوبی و وتوسّل به حضرات معصومین (علیهم السلام) و امید به پاکی قلوب همراهانمان، آنچه که در این آیات مبارکات خداوند متعال به ما عنایت کرد که طی جلسات مختلف به آن رسیدیم، ابتدایش این است که پروردگار متعال به «نجم» در حالی که حالت درخشش خودش را از دست میدهد، قسم یاد میکنند و تأویلِ آن هم وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و هم قرآن کریم میباشد. «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى» خداوند متعال در قسمهایی که یاد میکند، چند حکمت ملحوض میشود که مهمترین آنها اهمیّت قضیّه است؛ هرچقدر مطلب مهمتر باشد و پروردگار متعال رشد و تکامل بندهاش را در باور به آن حقیقت بداند، برای تأکید و حساس کردن و برای ایجاد یقین قسم یاد میکند؛ گاهی هم خداوند متعال به اعتبار قداستِ آن اشیائی است که به آن قسم یاد میکند و گاهی هم به اعتبار اهمیّتی است که خداوند میخواهد به مخاطب خودش بگوید که برای من مهم هستی و من برای همهکس قسم یاد نمیکنم. معمولاً برای کسی قسم میخورند که برای انسان بسیار عزیز و مهم است؛ لذا برای او قسم میخورند. جهات دیگری هم دارد ولی خواستیم این سه نکته را برای عزیزانی که تازه آمدهاند، به اعتبار اینها از آن لذت دوباره برده باشیم. «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى»؛ پروردگار متعال در این آیهی کریمه عصمتِ مطلقِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نرخ و اعلان فرموده است که نه ضلالت و نه غوایت دارد. هیچگاه از خطِ حقیقت که حقیقتِ حق هم قدرت است و هم علم و حیات است؛ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسیر حق و علم و حیات و تجلیّات الهی همیشه ثابت بوده است و مقصد برایش روشن و راه برایش هموار بوده است؛ هم از راه بیرون نرفته است و هم مقصد را گم نکرده است. بنابراین اعلانِ عصمت مطلقه است. «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ او در مقام حقیقت نبوی که در مسیر و هدف عصمت دارد، جلوهی ارتباطیاش با شما هم این است که وقتی نطق میکند، از روی هوی حرف نمیزند. البته دو احتمال دیگر هم وجود داشت؛ یکی این است که آنچه در معراج دیده است و به شما میگوید، از روی هوی نیست و همان چیزی را که دیده است به شما میگوید. احتمال دیگر هم این بود که آیات قرآن کریم را که برای شما تلاوت میکند، منشأ آن هوی نیست، بلکه وحیای است که خداوند متعال در اختیار او قرار داده است؛ «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى». اکثر مفسرین گفتهاند که نطق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى» منظور قرآن کریم است و آنچه از آیات قرآن کریم برای شما حرف میزند، غیر از وحی هیچ چیزی نیست؛ رصد شده است، هم خوب میگیرد و هم خوب نگه میدارد و هم خوب ابلاغ میکند. کسی که قدرتِ دریافتش نقص نداشته باشد و قدرت حفظ و نگهداریاش تحتِ حفاظت پروردگار متعال قرار بگیرد و در مقام ابلاغ هم رصد شده باشد، این سه مرحله است که اشتباهات انسان مربوط به یکی از این سه امر است؛ یکی این است که مطلب را به طور درست تلقّی نمیکند، درست دریافت نمیکند، استاد میگوید و در کتاب خوب نوشته شده است، اما او نمیتواند خوب متوجّه شود و درست دریافت نمیکند؛ لذا کم و زیاد میشود. نکتهی دوم این است که مطلب را درست دریافت کرده است اما قدرت حفظش بالا نبوده است و از ذهنش پریده و کم و زیاد شده است. نکتهی سوم این است که مطلب را خوب دریافت کرده و خوب نگهداری کرده است، اما در ابلاغ آن براساس مصلحت اندیشی خودش یا نقص در ابلاغ داشته باشد. اگر این سه مرحله نقص نداشته باشد، قطعا نطق و ابلاغ انسان، ابلاغ درستی خواهد بود. لذا در گرفتن آیات قرآن کریم و نگهداری و ابلاغ آیات کریمه، خداوند متعال در آیات مختلف پیامبرش را تحتالحفظ معرفی کرده است. هم در مقامِ «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[۳]» و هم در مقام حفظ که میفرماید: «لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ[۴]» و در مقام ابلاغ هم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به ابلاغ مبین و تبیین در آیات مختلف توصیف شده است.
آیینهی تمام نمای پروردگار متعال
«وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ لکن به عنوان مصداق این احتمالات قطعاً همینجور است ولی ظهور آیه در این است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هرچه بر زبان مبارکشان آمده است، چه در قالب آیات قرآن کریم و چه حرفهای عادی هم که ایشان بیان کردهاند، در هیچ شأنی از شئون زندگی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هوی و هوس راه ندارد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطلقا آیینهی تمام نمای خداوند است و تجلّی حقتعالی است؛ لذا وقتی ایشان حرف هم میزنند، آیینهی حرفهای خداوند هستند. تمام کلمات، جملات و خطابهای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچکدام منشأ نفسانی و هوی ندارد. وقتی هوی و نفس نباشد، خداوند است. منشأ حرکات سکنات و سکوت و کلامِ انسان در زندگی یا هوی است و یا خدا است. به دلیل آیهی مبارکه «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى» هوی به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) راه ندارد؛ بنابراین همهی کلمات نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) آیینهی کلمات خداوند است و در هیچ جایی حرفی از خود ندارد که بزند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربست مظهر مَجلاست و جز مَجلای حق بودن و مظهر حق بودن در شخصیّت و رفتار و کردارشان و در گفتارشان همه جا خداوند را نشان میدهد و فِلِش به معنیِ تمام کلمه است. حضرات ائمهی معصومین (علیهم السلام) هم همینجور هستند؛ برای اینکه بیشتر توجه بشود، در کافی شریف و مجموع روایی ما، روایات فراوان هست که خداوند هم برای حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم برای حضرت امیر (علیه السلام) و هم برای یازده امام (علیهم السلام) و برای حضرت زهرا (سلام الله علیها) صحیفه فرستاده است؛ یعنی زندگی و کلمات این بزرگواران دیکته شده است. اگر امام حسین (علیه السلام) ناموسشان را به میدان کربلا میبرند، با وجود اینکه حضرت میدانند که اینها اسیرِ ارازل و اوباش میشوند، این استنباط و اجتهاد نیست؛ بلکه دستورالعمل است. اگر امام حسن مجتبی (علیه السلام) آن همه زخمِ زبانها را تحمّل میکنند ولی تن به شهادت خونین نمیدهند، آن هم دستور است. وقتی دستور بود بعضی از ذهنهای عوام میگویند امام حسن مجتبی (علیه السلام) که میدانستند در آن ظرف زهر وجود دارد و امام حسین (علیه السلام) که میدانستند به شهادت میرسند، چرا با وجود علم به میدان رفتند؟ مشخص میشود که دستور خداوند است. وجوه زیبایی وجود دارد که این یکی از آنهاست. «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ آن وقت در زیارت جامعه کبیره در مورد حضرات معصومین (علیهم السلام) که الحق و الانصاف متن آن، متنی است که غیر معصوم و غیر ملکوتیان نمیتوانند آن را به زبان بیاورند، در آنجا میگوییم: «کَلَامُکُمْ نُورٌ وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ[۵]» اینها براساس صحیفه رفتار میکردند. «آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم…[۶]»؛ نه کمتر از آن و نه زیادتر از آن را میگویم. تمام کلماتشان محصور در اوامرِ پروردگار متعال است. لذا منظور از عبارت «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى» نطق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ حال میخواهد نطقِ شخصی باشد و یا خطابههای اجتماعی باشد و یا تلاوت قرآن کریم باشد؛ همهی اینها را شامل میشود. «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى»؛ «هُوَ» یعنی نطق زیرا در سابقهاش قرآن و یا چیز دیگری ندارد که بگوییم این به آن برمیگردد؛ آن چیزی که در سابق داریم، «مَا یَنْطِقُ» است و «هُوَ» به نطق برمیگردد.
معلِّم واقعی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى»؛ این وحی یا این نطقی که حضرت میکنند، مبدأ و منشأ این وحی چه کسی است؟ «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». برخی از مفسرین یا مشهور مفسرین معتقد هستند که این «شَدِیدُ الْقُوَى» جناب جبرئیل است ولی برحسب استظهاری که مکلّف هستیم از آیات داشته باشیم، در این آیات هیچ قرینهای وجود ندارد که ما بگوییم معلِّم نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، جبرئیل است؛ بلکه ظاهرش این است که معلِّمش خداوند است. چرا؟ زیرا اوست که «شَدِیدُ الْقُوَى» است. شَدِیدُ الْقُوَه نیست؛ بلکه «شَدِیدُ الْقُوَى» است. «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ[۷]»؛ همه جا تحت فرماندهی اوست و هرجا فرمان اوست، از موضع قدرت است. لذا با تحلیلهای عقلی هم به همین صورت است. جایگاه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در عالَم خلقت بالاتر از جبرئیل است؛ زیرا او صادر اوّل است و هرچیزی در عالَم وجود دارد، بعد از اوست و ثانی نمیتواند معلِّم اوّل باشد. او علم اوّل است، او علم قدرت است، او علم نور است، او جمال اوّل است، او کمال اوّل است. هرچه بعد از او وجود پیدا کرده است، سرِ سفرهی او وجود پیدا کرده است و نمیشود که جبرئیل معلِّم او باشد. بر حسب روایاتی که در مجامع ما به صورت متعدد نقل شده است، جبرئیل که در برابر امیرالمؤمنین (علیه السلام) تواضع کردند و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند: آیا ایشان را میشناسی؟ پاسخ داد: چگونه ایشان را نمیشناسم؛ ایشان معلِّم ما بودهاند. «سَبّح الله و سَبّحنا»؛ علی به ما تسبیح یاد داده است؛ ما هرچه داریم از علی (علیه السلام) داریم. بنابراین «عَلَّمَهُ» یعنی الله سبحانه و تعالی که «شَدِیدُ الْقُوَى» است معلِّم این نطق یا وحی است که بر پیامبرش القا فرموده است. «ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى»؛ این هم صاحب «مِرَّهٍ» و قدرت است و هم صاحب عقل است. «مِرَّهٍ» به معنی عقل هم آمده است. «ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى»؛ این «شَدِیدُ الْقُوَى» خالق قدرت و عقل است. «ذُو» یعنی این مالک آن است. هر «مِرَّهٍ» و عقلی که هست، مالک واقعیاش خودِ حضرت حق سبحانه و تعالی است. «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى[۸]»؛ وقتی تعلیم فرمود، گویا بساطِ حکومتش استقرار پیدا کرد. «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى» یعنی معلِّم در یک رتبهی بلندی است که ما در سجدهی نماز میگوییم: «سُبْحَانَ رَبِّیَ الاَعْلی وَ بِحَمْدِهِ». هرچقدر انسان تواضعش بیشتر باشد و فقر خودش را بیشتر متوجّه بشود، غُلُوّ حقتعالی را به مقدار اِدراکِ فقرِ خودش میفهمد. «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى»؛ یعنی آن معلِّم در افق اعلی و رتبهای است که فوق همهی مراتب است و یا اینگونه نیست و این متعلِّم در افق اعلی تحت اشراف آن معلِّم قرار گرفته است. این زمینی نیست و در افق اعلی تحت تعلیم حضرت حق قرار گرفته است. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى»؛ کلمهی «ثُمَّ» هم ناظر به رتبه است و تلاقی زمانی نیست. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى»؛ شاید یک لطیفهای هم در این عبارت باشد؛ آن چیزی که انسان را به خداوند نزدیک میکند، علم انسان است. خداوند متعال به عنوان معلِّم قرار گرفته است و با این علمی که در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد، سبب قُرب ایشان به حضرت حق سبحانه و تعالی شد. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى»؛ باز مشهور در اینجا بر این رأی هستند که منظور از «دَنَا» جبرئیل است «دَنَا مِن رَسُولِ الله» ولی آن چیزی که با ظهور میسازد و روایاتی هم در این زمینه دربارهاش داریم، هم در دعاها و هم در روایات و هم در کلمات امام سجاد (علیه السلام) در آن مجلس کذائی فرمودند: «أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى[۹]». گویا حضرات معصومین (علیهم السلام) این را در ذهنها روشن میدیدند. وقتی ایشان خودشان را اینگونه معرفی مینمایند، کسی هم از ایشان سؤالی نمیپرسند. «ثُمَّ دَنَا»؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به قُرب نائل شدند اما «فَتَدَلَّى»؛ بعضی ترجمه کردند که ایشان نزدیک و نزدیکتر شدند زیرا «تَدَلَّى» به معنای نزدیکتر است و یا نکتهای که به ذهن میرسد این است که «تَدَلَّى» مانند «تَجَلّی» و «تَنَزُّل» است. وقتی ایشان به آنجا رسیدند، آن مرتبهی خودشان را گرفتند؛ مانند دلوی که انسان میاندازد و میرسد، این دیگر آویز شد و دیگر از آن رتبهاش جدا نشد و انسلاخ پیش نیامد و از آن مقام و رتبهی خودشان خلع نشدند؛ بلکه «تَدَلَّى» کرد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عبدِ مطلقِ خداوند متعال است
«فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»؛ این «قَابَ قَوْسَیْنِ»، به معنی متر و اندازه است؛ مانند نزدیکی دو قوس به یکدیگر که لغویون و قرآن پژوهان معانی مختلفی در این رابطه گفتهاند؛ لکن آن چیزی که به نظر ما اقرب از همهی اینها بود، وقتی عربها معامله میکردند، همگی مجهز بودند و فضای جامعه، فضای جنگی بوده است و وقتی معامله را تمام میکردند، گاهی به یکدیگر دست میدادند، صفقه برایشان پیش میآمد؛ «بارک الله لک فی صفقه یمینک[۱۰]» و گاهی هم قوس را روی قوس دیگری میگذاشت؛ به این معنی که دیگر اصل برابر فرع است. این «کَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ» اگر به این معنا باشد، خیلی لطیف است که مظهر تامّ جلال و جمالِ الهی است و نسخه برابر اصل است و رنگ خداوند را دارد و به تمام معناست؛ «صِبْغَهَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً[۱۱]». این در تمام مراتب با اصل خودش و صفات خداوند و اسمِ اعظمِ پروردگار متعال تطبیق میکند. «أَوْ أَدْنَى»؛ این مَثَل همیشه از یک جهت مُقَرِّب و از جهات دیگری مُبَعِّد است. «لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى[۱۲]»؛ شما فکر نکنید که با این تشبیه قضیه حل شده است؛ در آن مقام اصلاً مقامِ دوئیّتی وجود ندارد. «أَدْنَى» به این معنی است که وقتی دو قوس روی یکدیگر هستند و از آن نزدیکتر بشوند به چه معنی است؟ یعنی چیزی دیگری نیست و یکی است. عشق و عاشق و معشوق یک حقیقت هستند؛ آیینه با جمالی که در آیینه وجود دارد، دو چیز است یا یک چیز است؟ اگر شما آیینه را بگردید، چیزی در آن پیدا نمیکنید؛ فقط عکس دیده میشود؛ «أَوْ أَدْنَى». حال نتیجه را میفرماید: «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى». فکر نکنید که این آیاتی که نازل شده است یا مطالبی از جواهر الکلام، از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اختیار امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امّت ایشان قرار گرفته است، این همهی حقایق است، بلکه اینطور نیست؛ به طور ابهام میفرماید تا ما بدانیم مسأله فوق آن چیزهایی است که به ما رسیده است. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ میخواهد مسأله را بزرگ کند و آن را به صورت مبهم بیان میکند که انشاءالله در پایان چند روایت از تفسیر صافی درباره عبارت «مَا أَوْحَى» با هم مرور خواهیم کرد؛ «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ نمیفرماید: «أَوْحَى إِلَى نَبیّهِ مَا أَوْحَى» یا «أَوْحَى إِلَى رَسُولِهِ مَا أَوْحَى» و یا «أَوْحَى إِلَى حَبیبِهِ مَا أَوْحَى»، بلکه میفرماید: «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ عبودیّت بالاترین رتبهای است که یک موجود ممکن میتواند به آن برسد؛ لذا هرچه در عبودیّت شدیدتر باشد، قُربش به خداوند متعال و همرنگیاش بیشتر است. انسان خودش حجاب است؛ هرچقدر خودیّتش کم بشود، به همان اندازه خداوند در انسان تجلّی و ظهور خواهد داشت و اسماءاش در آن نزول و قرآنش در او تنزّل دارد. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ در محضر دوستان عزیز که سابق در خدمتشان بودیم، عرض کردیم قبل این هیچ لفظی و اسمی از اسماءِ الهی و اسم جلاله برده نشده است؛ مانند «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ[۱۳]» میماند. این هُوَ «إِلَى عَبْدِهِ» و یا «هُوَ» در سورهی توحید، هویّت مطلقه است و هویّت غیر مطلق است؛ یعنی حتی در مرحلهی تجلّی و در مرحلهی نزول، تعیُّن هم که عرفا از آن نام میبرند، بالاتر از این حرفهاست. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ این «عبدالرحمن» نیست، «عبدالرحیم» نیست، «عبدالملک» نیست، «عبدالناس» نیست و حتی «عبدالله» هم نیست؛ پس چه چیزی است؟ «عَبْدِهِ» است. این فوقِ فهم و درک و شعور ما، آن مقامی است که بالاتر از اسم اعظم است. دیگر فنای محض و فنای مطلق است که هیچ چیزی دیگر باقی نمیماند و خودش است؛«فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى».
رؤیت قلبی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
«مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ خداوند متعال باز از این مطالب بسیار دقیق و عمیق و فوق شعور و فهم بنده، این است که قبل از آن هیچ صحبتی از دیدار نیست؛ هیچ صحبتی از بیننده و دیده شده نیست؛ هیچ حرفی از شاهد و مشهود نیست. ولی خداوند متعال یکمرتبه پس از آن آیات صحبت از وحی کرده است، صحبت از قُرب کرده است، صحبت از تعلیم و تعلُّم فرموده است، اما یکمرتبه میفرماید: «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ این میخواهد بفرماید که همهی علوم شما ذهنی است، اشتباه نکنید و با علم خودتان مقایسه نکنید! در آنجا آن وحی و آن دُنُو، او حقیقت وجودی است، او وجدان و یافتن است و یک بینشی است که در آنجا بیننده قلب است؛ «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». حال ممکن است فاعل «رَأَى» خودِ فُؤاد باشد. گاهی انسان در دیدهی خودش هم تردید دارد که شاید خطای چشم و خطای باصره باشد. ولی در رؤیت قلب این نیست؛ «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». آنچه را که فُؤادِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده است، دیدهاش قابل تکذیب نیست؛ چون در قلم صُنع خطا نیست. آن چیزی که حقیقت خارجی است، خطا نیست. در آنجا شاهد و مشهود همگی ایجادِ وجود است و کار ذهن نیست که اشتباه در تطبیق باشد. آن وحی و الهام و تعلیم هم که خداوند حضرت آدم (علیه السلام) را شاگرد خودش معرفی فرموده است، «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۱۴]» همهی علوم را به حضرت آدم (علیه السلام) داد؛ اینها به صورت تخته سیاه و کتاب و صدا نبود، بلکه ایجاد بود. در ایجاد الهی و عینیّت خارجی خطا وجود ندارد. در آنجا وجود نمود است، خودِ وجود نمود است، خودِ وجود مرآت است، خودِ وجود جلوه است، خودِ وجود ظهور اوست؛ جای این نیست که اشتباهی وارد شود و قلب به تردید بیفتند که دیدهام یا ندیدهام. «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى»؛ خداوند خودش در مقام گواهی آمده است و مراتبِ وجودی نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را فوق درکِ بشر معرفی کرده است و الان در حالِ مؤاخذه کردن است. شما مِراء میکنید؛ شما به دنبال چون و چرا هستید؛ به دنبال بحث کردن در آنچه او دیده است، هستید. یک انسان بینا با یک انسان نابینا حق بحث کردن دارد؟ وقتی صحبت از خورشید و ماه میکند، او دیده است و آن کسی که ندیده است با آن کسی که دیده است، تفاوت دارد. «أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى»؛ نمیفرماید «علی ما ینطق» زیرا منشأ نطق آن وجدان اوست، وجودِ اوست، حقیقت اوست. او با ذهنش دریافت نکرده است که به زبان بیاورد. او آنچه در وجودش هست، همان را به شما نشان میدهد و آن وجود شهودِ حقیقتِ خودش است. او اوّل است و او که اوّل است، همان هم آخر است و او به خودش آگاه است و خودش همه چیز است. این خودآگاهی که یک شهودِ وجودی محض است، قابل جدال نیست. حال در آنجا اصلاً این صحبت را نفرموده بود که قبلاً چیزی را دیده بود؛ یکمرتبه فرمود: «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» هیچ حکایتی نداشت. ارتجالاً یک حقیقتی را به ما گفت که این قلبش چیزی را دیده بود و آنچه دیده بود، قابل کِذب نبود و کِذب در او راه نداشت. «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى» یکبار دیده است ولی بدون اینکه سابقهاش را نقل کند، گفت که در این دیدهاش حقّ است؛ مجدداً این تشرف برایش حاصل شده است و خداوند متعال این دیدار را حکایت میکند: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى»؛ در یک نزول دیگری هم، خداوند متعال خودش را به پیامبرش نشان داده است. این که نزولِ الهی باشد، در روایت داریم که خداوند شبهای جمعه نازل میشود؛ این نزول تجلّی است، کمااینکه خودِ نزول هم تجلّی است. نزول غیر از بارش باران است؛ بلکه همان جلوهی حقتعالی است. «وَلَقَدْ رَآهُ»؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن چیزی را که قبلاً دیده بود را «رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى» در یک نزولِ دیگری خداوند متعال خودش را نشان داد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم یک بار دیگر او را دید.
رسیدن به درجهی «فناء فی الله»
در جلسهی گذشته آخرین موضوع بحث لقاءالله بود؛ هم آیات و روشنتر از آیات مناجاتهای حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است که صحبت از ملاقاتِ حق دارند. قرآن هم لقاءالله را دارد و هم کلام الله را دارد و هم نظر به جمال او را دارد؛ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَهٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَهٌ[۱۵]». نمیفرماید چشم میبیند، بلکه میفرماید «وجه» میبیند، خیلی جالب است؛ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَاضِرَهٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَهٌ[۱۶]». سپس خداوند متعال تکلّمشان با حضرت موسی (علیه السلام) را مطرح فرمودهاند: «وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا[۱۷]»؛ هم نجوایشان را میفرماید: «قَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا[۱۸]». و هم اینکه خداوند اعلان فرمودند: «إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى * وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَى[۱۹]»؛ حضرت موسی (علیه السلام)، این حضور را در آنجا درک کرد. در دعای کمیل هم میفرماید: «صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ[۲۰]»؛ و در دعاهای حضرت امام حسین (علیه السلام) که میفرمایند: «متى غِبتَ حتّى تَحتاجَ إلى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلَیکَ[۲۱]»؛ این «متى» گفتنهای حضرت امام حسین (علیه السلام) در دعای عرفه بوی خدا میدهد و گویا گویندهاش امام حسین (علیه السلام) نیست و خود خداوند در حال بیان این عبارات است. در مناجات شعبانیه میفرماید: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ[۲۲]»؛ امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) درباره این عبارت «حُجُبَ النُّورِ» میفرمایند که این حجاب اَسمائی است و انسان کامل به لقاءِ ذات میرسد. «حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ»؛ حال اشخاصی مانند بنده برداشتشان از عبارت «حُجُبَ النُّورِ» این است که گاهی خودِ انسان حجاب است، گاهی مَعاصی حجاب است، گاهی هم خودِ عبادت آن حجاب نفس و حجاب گناهان، حُجُبِ ظلمانی است؛ اما اینکه انسان نماز میخواند و به نمازش توجّه دارد، این خودش حجاب است ولی حجاب نوری است. روزههای ما، نمازهای ما، تلاوتهای ما و جبهه رفتنهای مجاهدین همگی حُجُب هستند ولی حُجُب نوری هستند و حُجُب ظلمانی نیستند. امام (رضوان الله تعالی علیه) عارف بودند؛ ایشان میفرمایند این حُجُب در کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حُجُبِ اَسمائی است. یعنی این از مراحلِ اسماء این حجابها برایش کنار میرود و به ذاتِ الهی میرسد. خیلی از عرفا نمیتوانند فناءِ ذاتی را بپذیرند ولی افرادی مانند مرحوم آقای حداد، مانند آقای طباطبائی که در باطن ذاتی بودند ولی در ظاهر مباحث معاد را هم ایشان خیلی باز نکردند؛ به این دلیل که کشش نمیدیدند. در لقاء هم، لقاءِ ذاتی را باور داشتند. لذا میفرماید: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى»؛ این رؤیت، رؤیتِ حسّی نیست و رؤیتِ کشفی هم نیست و رؤیتِ شهودی هم نیست؛ بلکه رؤیتِ فنائی است، رؤیتِ وجودی است و فقط صالحین هستند که از خودشان و از اعمالشان عبور کردند. آیهی کریمه میفرماید: «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ[۲۳]»؛ در جلسهی گذشته عرض کردیم افراد متّقی هم مراقبه دارند، خودپایی دارند و هم اهل تقوا هستند؛ ولی خودِ این مراقبه و تقوا حجاب است. صالحین نه مراقبهشان برای خودشان است و نه تقوایشان برای خودشان است. «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جزءِ این گروه بودند. وقتی به طرف میدان حرکت کردند، این آیه را تلاوت کردند؛ «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ». در آنجا اصلاً انسان کارهای نیست. کسانی هم که با قدمِ مُجاهده حرکت میکنند، اگر خداوند بپسندد، از جای دیگری اینها را کنار میزند. «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ[۲۴]» دیگر شما نیستید. این معیّت، معیّتِ ولایی است. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ[۲۵]»؛ ما نیستیم که از گناه دوری میکنیم، بلکه اوست که ما را میبرد؛ «یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». در آنجا که انسان «اَن ارادتٍ» از خودش سَلبِ اراده کرد و دار و ندارش را تسلیم او کرد و این را باور کرد و به زبان هم آورد، «لَا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا یَمْلِکُونَ مَوْتًا وَلَا حَیَاهً وَلَا نُشُورًا[۲۶]» این یک مرتبه است؛ یک مرحلهی دیگر هم این است که میفرماید: «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ[۲۷]» همهی اینها برای خداوند است. در نماز من کارهای نیستم. هم خودم برای تو هستم و هم نمازم برای توست. تو به من نماز دادهای، من که کارهای نیستم که بخواهم نماز بخوانم؛ «قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ». این فناءِ مطلق است که انسان از فناء هم، فناء پیدا میکند. در آنجا نه نیاز به مراقبه است و نه توجّه به تقوا و فناء نیاز است؛ بلکه «صحو بعد از محو[۲۸]» است. دیگر انسان هیچ است؛ هیچِ هیچ است و تا کسی به آنجا نرسد، به حقیقتِ توحید نرسیده است.
مراتب وجودی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
«وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى»؛ اما در کجا این اتفاق افتاده است؟ «عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى». همهی اینها رموز هستند، همهی اینها اسرار هستند. خداوند خودش در هیچ جایی از «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى» توصیفی نکرده است و تنها جایی که آورده است، همینجاست که بعد از آن هم «عِنْدَهَا جَنَّهُ الْمَأْوَى» است. «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى» رتبهای دارد که اَعلی عِلییّن ما بهشت و «جَنَّهُ الْمَأْوَى» است؛ ولی این «جَنَّهُ الْمَأْوَى» … است و «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى» فوقِ «جَنَّهُ الْمَأْوَى» است. عبارت «جَنَّهُ الْمَأْوَى» در اینجا هم دارای اطلاق است؛ برخی گفتهاند که بهشت برزخی است که دلیلی برای این وجود ندارد؛ «عِنْدَهَا جَنَّهُ الْمَأْوَى». «إِذْ یَغْشَى السِّدْرَهَ مَا یَغْشَى[۲۹]»؛ با اینکه خودش هم مُبهم بود و خداوند پرده را برنداشت، ولی مجدداً میفرماید که برای این سَرپوش گذاشتیم و کسی حقِّ ورود ندارد و فقط پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که به آنجا رفته است و چند روایت وجود دارد که وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنجا رفته است، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را هم در آنجا دیدهاند.
یک صلواتی ختم بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
«ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى»؛ مرحوم فیض در تفسیر صافی اینجور آوردهاند: «عَنِ الصّادِقَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ: أَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ اَلرُّسُلِ إِلَى بَلى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم[۳۰]»؛ ما یک عالمی داریم که به عالَم زَر مشهور شده است؛ قرآن کریم در آنجا از سوابِق ما پرده برداشته است که خداوند در آیهی کریمه میفرماید: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا[۳۱]»؛ خداوند همهی موجودات را در یک عالَمی که عالَم حضور بوده است، از همگی این اقرار را گرفته است؛ «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ». وجود مبارک امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: «أَوَّلُ مَنْ سَبَقَ مِنَ الرُّسُلِ إِلَی بَلَی رَسُولُ اللَّهِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ کَانَ أَقْرَبَ الْخَلْقِ إِلَی اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ کَانَ بِالْمَکَانِ الَّذِی قَالَ لَهُ جَبْرَئِیلُ لَمَّا أُسْرِیَ بِهِ إِلَی السَّمَاءِ تَقَدَّمْ یَا مُحَمَّدُ فَقَدْ وَطِئْتَ مَوْطِئاً لَمْ تَطَأْهُ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ وَ لَوْ لَا أَنَّ رُوحَهُ وَ نَفْسَهُ کَانَتْ مِنْ ذَلِکَ الْمَکَانِ لَمَا قَدَرَ أَنْ یَبْلُغَهُ فَکَانَ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ کَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَیْ بَلْ أَدْنَی[۳۲]» در اینجا راز دیگری کشف شده است و اساتید ما هم روی این تکیه میکنند این است که میگویند قُربِ هرکسی به مقداری است که اوّل از آنجا نازل شده است. وجود دارای مراتب است. هرکسی از هر مرتبه ای از وجود نازل شده است و به اینجا آمده است، در سیر صعودی هم به همانجا میرسد و ایشان به زیبایی این موضوع از این حدیث استفاده کردهاند. میگویند: جبرئیل به حضرت عرضه داشتند که «تَقَدَّمْ» بفرمایید جلو؛ جایی را زیرِ پا میگذاری که پایِ احدی به آنجا نرسیده است؛ نه مَلَکِ مُقرّبی و نه نبیّ مُرسَلی به آنجا نرسیدهاند. این توضیح فیض (رضوان الله علیه) است که بسیار انسان بزرگی است و میگوید: «وَ لَوْ لَا أَنَّ رُوحَهُ وَ نَفْسَهُ کَانَتْ مِنْ ذَلِکَ الْمَکَانِ لَمَا قَدَرَ أَنْ یَبْلُغَهُ»؛ اگر از قبل با آنجا آشنا نبود و تا آنجا بالا نرفته بود، در سیر صعودی به آنجا نمیرسید؛ ولی چون از آنجا آمده است، رجوع به اصل کرده است و به موطنِ قبلیاش برگشته است. «فَکَانَ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ کَمَا قَالَ اللَّهُ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی»؛ ایشان درباره «أَوْ أَدْنی» میفرمایند به معنی «بَل أَدْنی» است. «سئل السجّاد علیه السّلام عن اللّه جلّ جلاله هل یوصف بمکان؟ فقال: «تعالى اللّه عن ذلک، قیل: فلم أسرى نبیّه(محمد صلّى اللّه علیه و آله) إلى السّماء؟ قال: لیریه ملکوت السّماوات و ما فیها من عجائب صنعه و بدائع خلقه، قیل: فقول اللّه تعالى «ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى»؟ قال: ذلک رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله دنا من حجب النور، فرأى ملکوت السموات. و الارض، ثمّ تدلّى فنظر من تحته إلى ملکوت الأرض حتّى ظنّ فی القرب من الأرض کقاب قوسین أو أدنى[۳۳]»؛ این یک برداشت دیگری است و قاعدتاً و مطابق فهم افرادی است که آن مراتب را نمیتوانند درک کنند. خداوند متعال شب معراج پیامبرش را بالا برد و من وراء الحُجُب ملکوت را به تو نشان داد. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از خداوند خواستند «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى[۳۴]» و به او گفته شد: «أَوَلَمْ تُؤْمِنْ[۳۵]» پاسخ داد: «بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی[۳۶]» اما وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین درخواستی از خداوند نکردند. اما در آیات حضرت ابراهیم (علیه السلام) دارد که میفرماید: «وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ[۳۷]». اما در مورد نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) همهاش از آن ناحیه بوده است. هم معراجِ ایشان، هم ارائهی ملکوت ایشان، هم شرحِ صدرِ ایشان و هم در امور دیگر ایشان هیچکاره هستند و همه کارهاش خودِ حقتعالی است. لذا خداوند هم ملکوتِ آسمانها و هم ملکوتِ زمین را به ایشان ارائه فرمود. «عنه علیه السلام: فلمّا اسری بالنبیّ صلّى اللّه علیه و آله و کان من ربّه کقاب قوسین أو ادنى رفع له حجاب من حجبه[۳۸]»؛ باز به معنی رفع حجاب است و منظور از رفع حجاب هم، حجاب عادی نیست؛ بلکه هر رتبهای خودش نسبت به رتبهی بالا حجاب است. وقتی این محدوده را بردارند، در رتبهی بالا که قرار میگیری، حجاب را برداشتهاند. حجاب همان نقص است. حجاب همان نارسایی است. «و فی الأمالی عن النبیّ صلّى اللّه علیه و آله قال: لمّا عرج بی إلى السماء و دنوت من ربّی عزّ و جلّ حتّى کان بینی و بینه قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى[۳۹]» از اینجا به بعد مربوط به حضرت علی (علیه السلام) است که همهی اینها برای من مقدمه بود که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) صفا کنیم؛ زیرا این ماه، ماهِ امیرالمؤمنین ع . است؛ میگوید: «فقال لی یا محمّد[۴۰]» این خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که خداوند با اسم ایشان را صدا میزند: «یا محمّد»؛ «من تحبّ من الخلق[۴۱]» محبوبِ تو چه کسی است؟ «قلت یا ربّ علیّاً[۴۲]»؛ اللهم الرزقنا حُبّ علی… «قال فالتفت[۴۳]» به این طرف توجه کن! «یا محمّد فالتفت عن یساری[۴۴]» من هم یک توجّهی به یسارم کردم، «فإذا علیّ بن أبی طالب علیه السلام[۴۵]»؛ تا نگاه کردم، مشاهده کردم که علی (علیه السلام) در آنجاست.
صلواتی ختم بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
این روایات که مرحوم فیض (اعلی الله مقامه) آورده است را انشاءالله مراجعه کنید؛ روایات متعددی است و هنگامی که انسان مراجعه میکند، هرکدام یک تحفهی جدیدی دارد و بسیار روایات دلنشینی در معراج است و چیزهایی است که خداوند در آنجا از حبیبِ خودش پذیرایی کرده است.
وَ صَلی الله عَلی مُحَمّدٍ وَ آلِه الطاهِرین
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه نجم، آیات ۱ الی ۱۵٫
[۳] سوره مبارکه نمل، آیه ۶٫
[۴] سوره مبارکه قیامه، آیات ۱۶ الی ۱۸٫
[۵] مفاتیح الجنان، زیارت شریف جامعه کبیره.
[۶] حافظ شیرازی، غزلیات، غزل شماره ۳۸۰٫
[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۵٫
[۸] سوره مبارکه طه، آیه ۵٫
[۹] بحار الانوار، جلد ۴۵، صفحه ۱۳۸ (خطبه امام سجاد علیه السلام در شام در مجلس یزید).
[۱۰] مستدرک الوسائل ۱۳: ۲۴۵، کتاب التجاره، ابواب عقد البیع و شروطه، باب ۱۸، حدیث ۱٫
[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸٫
[۱۲] سوره مبارکه روم، آیه ۲۷٫
[۱۳] سوره مبارکه اخلاص، آیه ۱٫
[۱۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱٫
[۱۵] سوره مبارکه قیامه، آیات ۲۲ و ۲۳٫
[۱۶] سوره مبارکه قیامه، آیات ۲۲ و ۲۳٫
[۱۷] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۶۴٫
[۱۸] سوره مبارکه مریم، آیه ۵۲٫
[۱۹] سوره مبارکه طه، آیات ۱۲ و ۱۳٫
[۲۰] مفاتیح الجنان، دعای شریف کمیل.
[۲۱] مفاتیح الجنان، دعای عرفه سیدالشهدا علیه السلام.
[۲۲] الإقبال بالأعمال الحسنه، سید بن طاووس، ج ۳، ص ۲۹۵؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۹۱، ص ۹۷؛ کلیات مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص ۱۵۶ (مناجات شعبانیه).
[۲۳] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۹۶٫
[۲۴] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۲۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۷٫
[۲۶] سوره مبارکه فرقان، آیه ۳٫
[۲۷] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۶۲٫
[۲۸] صحو، «یعنی به هوش آمدن یا بیدار شدن» و در اصطلاح عرفانی، رجوع به احساس (یا به خود) است، بعد از غیبت به این معنا که سالک در پایان سفر دوم که به فنای در ذات می رسد، غیر از وجود حق در عالم، وجودی نمی بیند. به عبارت دیگر توجه او تنها به وحدت است. اما در سفر سوم و چهارم که به تدریج برای او حالت صحو بعد محو دست می دهد، از این توجه خالص به حق خارج شده، و در عین اینکه خداوند را می بیند، مخلوقات را هم به عنوان آینه های اسماء و صفات حق مشاهده می کند. از حالت فنا به دلیل آنکه تنها توجه سالک به خداست، (یا از خود بیخود و از دیگران غافل است) با عنوان محو، و از حالت بقا (که بعد از فنا حاصل می شود) به دلیل آنکه توجه سالک هم به خداوند و هم به خلق است با عنوان صحو یاد می کنند. پس صحو بعد محو یا مقام جمع الجمع، شهود خلق است، قائم به حق یعنی اینکه سالک مخلوقات را مشاهده می کند، اما برای هیچ یک ارزش مستقلی نمی بیند. بلکه استقلال را تنها مخصوص به خداوند دانسته و مخلوقات را وابسته و موجود به وجود او می داند. هم چنین عرفا از این مرتبه تحت عناوینی چون فرق بعد الجمع، فرق ثانی، کثرت در وحدت و وحدت در کثرت، نیز نام می برند.
منابع:
۱. ابن منظور، لسان العرب، دارالصادر، بیروت، ج۱۴، ص۴۵۲.
۲. سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، دانشگاه تهران، ۱۳۸۵، ج۲، ص۱۰۹۸.
۳. التهانوی، محمد علی، کشاف اصطلاحات، مکتبه لبنان ناشرون، ۱۹۹۶م، ج۲، ص۱۰۶۸.
[۲۹] سوره مبارکه نجم، آیه ۱۶٫
[۳۰] تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج۱۲، ص۵۲. / بحار الأنوار، ج۵، ص۲۳۶. / القمی، ج۱، ص۲۴۶ / البرهان.
[۳۱] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۷۲٫
[۳۲] تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج۱۲، ص۵۲. / بحار الأنوار، ج۵، ص۲۳۶. / القمی، ج۱، ص۲۴۶ / البرهان.
[۳۳] نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین، جلد۱، صفحه۸۳.
[۳۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶۰٫
[۳۵] همان.
[۳۶] همان.
[۳۷] سوره مبارکه انعام، آیه ۷۵٫
[۳۸] تفسیر الصافی، جلد۵، صفحه۸۶.
[۳۹] همان.
[۴۰] همان.
[۴۱] همان.
[۴۲] همان.
[۴۳] همان.
[۴۴] همان.
[۴۵] همان.
پاسخ دهید