«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

اشاره‌ی خداوند متعال به مسیر نوری انسان کامل

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى * مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى * وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى * مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى[۲]»؛ خداوند عزیز در این آیات نورانی، دل‌نشین، دلبر و حیرت انگیز مقام انسان کامل را به تصویر کشیده است که انسان کامل هم خودش «نجم» است، ستاره‌ی درخشان است، کوکب دُرّی است و وقتی از انظار غایب می‌شود، آن موقع انسان او را می‌شناسد و خداوند به این «نجم» که یا خودش و یا قرآنش است و یا جلوه‌های ظاهری است که همه می‌بینند، قسم خورده است و سپس خدای متعال به صراحت به مسئله‌ی عصمت این بزرگوار اشاره کرده و بَشَر را به این واقعیّت نوری متوجّه ساخته است؛ «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى» و انسان در مسیر اشتباه و خطا دارد ولی در نتیجه این‌جور نیست. «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ این موجود بلندگوی خداوند است و از خود حرف و سخنی ندارد و تمام اشتباهات مربوط به جایی است که انسان مبتلا به ذهنیّت و برداشت‌های عقلی و فکری و اجتهادی باشد. ولی کسی که مستقیماً حقیقت را می‌بیند و آن حقیقت، حقیقتِ مطلقه است و خودش جلوه‌ی آن حقیقتِ مطلقه است، فرض ندارد که خطایی در راه و مقصد داشته باشد. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى»؛ این عبارتِ «إِنْ هُوَ» می‌تواند نطق باشد و می‌تواند خودش باشد و اصلاً خودش وحی است. «عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى»؛ معلّمِ آن هم معلمی است که همه‌ی قدرت را داراست. از این همه قدرت به «شَدِیدُ الْقُوَى» یاد کرده است. او مُعَلَّم است؛ او هیچ‌گاه به خود واگذار نشده است و خودش چیزی را استنباط نکرده است؛ بلکه آن چیزی که می‌گوید تحتِ تعلیم است. «آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم…[۳]»

«ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوَى»؛ او صاحبِ عقل است. عقل معصوم است و حجّت خداوند است و اساس عقل برای خداوند است. «فَاسْتَوَى»؛ هیچ‌گاه تزلزلی ندارد و مستقر و مستقیم است. «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى»؛ شما او را در زمین نبینید؛ او همواره در افق اعلی است. رتبه و جایگاه ومرتبه‌ی قُربِ او اعلی است. عالی نیست؛ بلکه بالاترین افقی است که نور کسی می‌تواند تا آن‌جا عروج کند، این تا افق اعلی امتداد دارد و شما شعاعِ او را می‌بینید و دست شما به دامان او می‌رسد؛ زیرا این ریسمان الهی است و خداوند بزرگ کَرَم کرده است که دست شما به او برسد؛ وگرنه حقیقتِ او، حقیقتِ زمینی نیست و حقیقتِ ماورایی است. «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى»؛ این یک سوی قضیه بود که برای شما می‌گوییم؛ سوی دیگر آن که سِیرِ باطنی او می‌باشد، «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى» است. مقامِ او، مقامِ دُنُوِ تنها نیست؛ بلکه دُنُو و تَدَلّی است. همیشه آویزه‌ی اوست، رشحات اوست، تشعشعات وجودی خود اوست. «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»؛ در مقام قُرب، همین اندازه فرق بین واجب و امکان را باید ببینید؛ وگرنه در مسئله‌ی قُرب به پروردگار متعال، همان اندازه او واجب نیست. وجودِ امکانی است؛ فقرِ ذاتی دارد. وجود امکانی تا آن‌جایی که می‌شود مظهریّت پیدا کند، پیدا کرده است؛ «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى». در دعای شریف ندبه اضافه شده است که می‌فرماید: «دُنّوا وَاْقتِرابا مِنَ اْلعَلِیِّ اْلاَعْلَی[۴]».

مقام هویّت مطلقه

«فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ قبل آن هم فرموده بود که نطقِ او و خودِ او «یوحی» است؛ یعنی همه‌‌ی این‌ها جلوه است، تجلی اوست، ظهور اوست، تعیّن اوست. در این‌جا مجدداً می‌فرماید: «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ این عبارت محتوای عبودیّت را بیان می‌کند. «العُبودِیَّهُ جَوهَرَهٌ کُنهُها الرُّبوبیّهُ[۵]»؛ چون عبد است، دائماً دریافت فیض می‌کند؛ به او وحی می‌شود، ایحا می‌شود. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ این تأکید سوره‌ی مبارکه‌ی إسراء است. عباراتی که در آن‌جا آمده است، از نظر محتوا و الفاظ بسیار با یکدیگر سنخیّت دارند و یک‌جور هستند. در آن‌جا فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ[۶]» و در این‌جا فرمود: «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» و اسمی هم قبل از آن نیاورده است. وحی به هر موجودی در حدّ ظرفیّت اوست. ظرفیّت انبیاء (علیهم السلام) به اعتبار اتحاد با اسم اعظم خداوند است. هر پیامبری به هر اندازه که از اسم اعظم خداوند نصیب برده است، به همان اندازه هم فیض دریافت می‌کند و بروز و ظهور و جلوه‌ی او قرار می‌گیرد. در این‌جا دیگر هیچ‌کدام از اسماء نیست و فوق اسماء است. لذا وحی آن هم فوق همه‌‌ی ظهورات اسمی پروردگار متعال است که در جلسه‌‌‌ی پیش عرض کردیم که هویّت مطلقه است. این را دعای ماه رجب ترجمه می‌کند که به ولاه امر قسم می‌دهد «لا فرق بینک و بینها إلاّأنّهم عبادک[۷]»؛ دیگر هیچ مرزی ندارد و بی‌مرز است. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ»؛ این «عَبْدِهِ» با توجّه به این‌که هیچ اسمی از اسماءِ الهی قبل آن نیامده است، همان هویّت مطلقه و مقام اطلاق است و مقام تمحض است و ظهور همان بطون است. «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[۸]». «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى»؛ چون مقام، مقامِ هویّت مطلقه است، لذا وحی‌ای هم که در این‌جا هست، از او به ابهام یاد شده است. برای این‌که مخاطب عظمتش را دریافت کند. برای شما شیءِ جزئیِ متعیّنِ قابلِ لمسِ نیست؛ لذا «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى». حال منظور از «مَا أَوْحَى» مقامِ وساطت قرآن است، که می‌فرماید: «أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ[۹]» در آن‌جا در مقامِ تفسیر نبوده است و آیه به آیه نبوده است؛ مرزبندی لفظی و مفهومی و معنوی نداشته است که می‌فرماید: «أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ[۱۰]»؛ این عبارت «أَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ» به معنای مقام وساطت قرآن کریم است که مقام لَدَل اللهی دارد؛ «مِنْ لَدُنْ عَلیمٍ حَکِیمٍ» است. یا این‌گونه نیست و عِدلِ آن، بلکه اصلِ آن مسئله‌ی ولایت امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السلام) است که تجلّی کامل حق‌تعالی ولایت است. «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى». در روایاتی هم این عبارت «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى» آمده است، در بعضی از روایات آمده است که «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ لَن یَدخُل الجَنّه النبیٌّ حتّی تَدخُل»؛ تو (پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)) پیش قراول و پیش آهنگ هستی. تا تو وارد بهشت نشوی، احدی از انبیاء به مقام پذیرایی خداوند قدم نمی‌گذارند. «و لم تدخل امه حتی تدخل امتک»؛ امت تو هم ذیلِ تو هستند و از تو جدا نمی‌شوند. چون تو اوّل هستی، امت تو هم سابق و اوّل هستند و دیگران لاحق و مأموم هستند. تو و امتت امام اُمَم و انبیاء (علیهم السلام) هستید. و در کنار آن می‌فرماید: «أَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى فی علیٍّ»؛ وساطت قرآن است و یا مقام ولایت مطلقه است که ظهور هویّت مطلقه به ولایت مطلقه است. آیا آن است یا این است؟! یا فوق هردوی این‌هاست؛ همان‌گونه که هویّت مطلقه در حیطه‌ی احدی نیست و دست کسی به آن‌جا نمی‌رسد، آن درجه‌‌ی «مَا أَوْحَى» هم قابل فهمِ کسی نبوده است و خداوند متعال به ابهام بیان کرده است؛ زیرا در تیررَسِ فهم کسی نیست؛ «فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى».

مرتبه‌ی وجودی «فُؤَادُ»

«مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ این مسئله‌ی «فُؤَادُ» هم یک چشمه‌ی دیگری است که خداوند متعال بیان فرموده است. یک دعایی در کتاب شریف مهج الدعوات سید بن طاووس (که رضوان خداوند بر او باد) وجود دارد برای این‌که به اسمی قسم می‌خورد؛ چون قلبِ اسم حرف می‌زند و خودش حرف نمی‌زند و عین عبارت شریف یادم نمی‌آید و دعای احتجاب است که متعلق به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و دعای بسیار بدیعی است و عباراتش را در جایی ندیده‌ام؛ دو سه فرازِ آن بسیار جدید و بی‌بدیل و بی‌مثال است. در آن‌جا این نکته که می‌فرماید: «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى» مشخص می‌شود که دل هم رؤیت دارد و هم نطق دارد و دارای مناجات و نجوای طرفینی است و یک حقیقتی است که گویا همه‌‌ی صفات الهی در آن‌جا متمرکز است. هم در مقام انباء است؛ «فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ[۱۱]» ملائکه هم از او (رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) خبر می‌گیرند. او خبرها دارد و در فضایی که نیاز به اِخبار باشد و در افق اعلی مستمع داشته باشد، انباء می‌کند؛ مقام انسان کامل فوق ملائکه است و همه‌ی مقرّبین هر خبری دارند، از او دارند و خبری که او می‌دهد، خبری است که از حقیقتِ خودش اِخبار می‌کند؛ زیرا دیده است و آیینه است. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ[۱۲]»؛ او هویّتش، هویّتِ غیبی است، هویّتِ لایتناهی است. لذا وقتی خبر می‌دهد، «فُؤَادُ» آن‌چه را دیده است، تکذیب نمی‌کند. «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ «فُؤَادُ» در دیدنش کاذب نیست. آن‌چه که «فُؤَادُ» دیده است، «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ[۱۳]» که از دعاهای شریف پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ» و وقتی «فُؤَادُ» در مقام شهود و نجوا بوده است، در مقام قُرب بوده است و در آن مقام در قُربِ جوارِ حق‌تعالی در لقاء خداوند آن‌چه که شهود و رؤیت کرده است، همان بوده است و توهّم و تخیّل و اجتهادی نبوده است، صغری و کبری‌ وجود نداشته است که احتمال چینش خطایی در آن صورت بگیرد. در مقام شهود بوده است و حتی کشف هم نبوده است. وجود بوده است و خطا در وجود و در صنع امکان ندارد؛ «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». آن‌چه را «فُؤَادُ» دیده است، کاذب و کذب نبوده است، بلکه صِدق و حق بوده است. این مقعد صدق که مقام قُرب است، برای کسی است که یافته‌های خودش را به زبان می‌آورد و بافته ندارد. یافته‌های او حقیقتی است که وقتی می‌گوید، این بافته‌ها تصنُعی نیست؛ بلکه جلوه و نمودِ حقّ است. در الفاظ قرآن کریم بافتن هم وجود دارد زیرا مسجّع است و روان و دل‌نشین است اما شعر نیستند! توهّم نیست! طبعِ شاعرانه‌ای که به اقتضای هنر شاید در جایی هم خلاف بگوید، این‌گونه نیست. لذا این همان جلوه‌های حقّ است که به صورت آیات نمود پیدا کرده است و کذب در آن راه ندارد، امکان ندارد. چیزی که موجب کذب می‌شود، چیزی از آن موجبات در آن‌جا وجود ندارد. «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى»؛ فکر نیست؛ چینشِ مقدمات و تشکیل قضیّه نیست که استنتاجِ مطلبی بشود و بعد هم عالِم دیگری بیاید و آن را کشف کند که در کجای این قضیّه مشکل وجود داشته است. مسئله، مسئله‌ی حقیقت است؛ مسئله‌ی ظاهر و باطن است؛ مسئله‌ی حقیقت است؛ مسئله‌ی مجلا و جلوه است؛ «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». امکان هم دارد که «فُؤَادُ» آن‌ چیزی را که دیده است را بازگو می‌کند نه چیز دیگری را بازگو کند. یک چیزی را دیده است و «فُؤَادُ» شهودِ وجودی را یا تصدیق و یا تکذیب می‌کند، یا صادق و یا کاذب است. «فُؤَادُ» آن‌چه را که دیده است و آن‌چه را که آن بیننده دیده است، که وجود بیننده هم مراتبی دارد و یکی از مراتبِ آن «فُؤَادُ» است و این مرتبه‌ی وجودی که «فُؤَادُ»‌ باشد، با آن مرتبه‌ی وجودی که شهود با همه‌ی هویّت‌اش است، این در آن مورد کاذب نیست که البته ممکن است که این‌جور هم باشد؛ «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى». «أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى[۱۴]»؛ اگر چیزی ادعا و نقل قول بود، حکایت و قِصّه بود، امکان ممارات در آن وجود داشت که در آن شکّ و تردید کرد و متزلزل شد، ولی «شنیدن کی بُود مانند دیدن…» این شنیده‌ها نیست؛ بلکه دیده‌ها و یافته‌ها است. شما در یافته و شهود تردید می‌کنید؟! انسان‌های محجوب چون خودشان ندیده‌اند، لذا حمل بر تخیّل و این چیزها می‌کنند؛ ولی او دیده است. چه چیزی می‌گویید؟ «أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا یَرَى».

«وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرَى[۱۵]»؛ این عبارت نکته دارد که به حول و قوه‌ّی پروردگار متعال برای جلسه دیگری باشد.

تقدیم به پیشگاه امام زمان (ارواحنا فداه) یک صلواتی ختم بفرمایید.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم

پاسخ حضرت استاد به سؤالات دوستان

بیان بسیار بلیغی داشتید؛ در مسائل عصمت، رفتار و گفتار و علم و دل، همه را به بیان آوردن و مسلسل کردن این‌ها خودش هنر و فهمِ درستی است. اگر عوضِ رفتار و کردار، مسیر و مقصد و سپس گفتار و بعد دل و علم و همه‌ی این‌ها… بسیار خوب بود، استفاده کردیم. «ظلال» گمراهی است که خطش درست بوده است و «غوی» هم مقصدش درست بوده است و سپس هم «وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى». بسیار خوب بود. این نکته را هم می‌توان از روایات استشعار کرد و ظهور ندارد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سدره المنتهی احاطه داشتند و این نکته‌ی خوبی بود که از آن استفاده کردیم.

دعا

خدایا! به محمّد و آل محمّد محبّت و معرفت خودت، اولیائت، انبیائت و خاتم پیامبرانت (صلی الله علیه و آله و سلم) و اوصیای او را به ما نصیب بگردان.

خدایا! آن‌چه را که نصیب ما فرموده‌ای، بر آن بیفزا و این سرمایه را در دنیا و اُخری قرینِ ما بگردان.

خدایا! لذّت اُنس با قرآن و توفیقِ درکِ معانی، مفاهیم و مقاصد آن و توفیق عمل به آن را همیشه به ما روزی بفرما.

خدایا! پایان عمرِ ما را به زینت شهادت مختوم بگردان.

الها! پروردگارا! فرج امام زمان (ارواحنا فداه) را در زمان ما قرار بده و ما را در زمینه‌سازی ظهور و در نوکری ایشان بعد از ظهور موفّق بگردان.

خدایا! نسلِ جوانِ ما را از سرگردانی و بی‌معرفتی و بی‌معنویتی نجات عنایت بفرما.

الها! پروردگارا! سایه‌ی پُر برکت رجالِ الهی را در هرکجا که هستند، خصوصاً رهبر نورانی‌مان را با اقتدار و عزّت و معنویّت مستدام بدار.

خدایا! دولتی که در راه است و این سُلاله‌ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که به حق انتخاب شده است را بازوی پُرتوان و گِرِه گُشای رهبری قرار بده و برکتی به دولت ایشان که زمینه‌سازِ دولت جهانی باشد، مرحمت بفرما.

خدایا! همه‌ی مریض‌ها، مریض‌هایی که بیچاره‌اند و همه‌ی راه‌ها برایشان بسته است، به حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) قسمت می‌دهیم شفا عنایت بفرما.

خدایا! توفیق شناخت نعمت‌ها، توجّه به این‌که ولی‌نعمت ما این نعمت‌ها را به ما می‌دهد و شُکر این نعمت‌ها را به ما روزی بفرما.

غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه نجم، آیات ۱ الی ۱۱٫

[۳] حافظ شیرازی، غزلیات، غزل شماره ۳۸۰٫

[۴] مفاتیح الجنان، دعای شریف ندبه.

[۵] مصباح الشریعه : ۵۳۶٫

[۶] سوره‌ی مبارکه‌ی إسراء، آیه ۱٫

[۷] مفاتیح الجنان، زیارت رجبیه.

[۸] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫

[۹] سوره مبارکه هود، آیه ۱٫

[۱۰] همان.

صحیح آیه‌ی شریفه: «أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ».

[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۳٫

[۱۲] . بحار الأنوار، مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى‏، محقق/ مصحح جمعى از محققان‏، دار إحیاء التراث العربی‏، بیروت‏، چاپ دوم، ۱۴۰۳ ق‏، ج ۲، ص ۳۲، باب ۹ «استعمال العلم و الإخلاص فی طلبه و…».

[۱۳] بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۱۰ و ۱۱٫

[۱۴] سوره مبارکه نجم، آیه ۱۲٫

[۱۵] سوره مبارکه نجم، آیه ۱۳٫