«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

ویژگی‌های کسانی که در برابر حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) دارای خَشیّت هستند

«إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ[۲]»؛ پروردگار متعال بعد از اعلان مالکیّت خودشان و طرح در رُبوبیّت‌شان، کسانی که از این مَنابع مَعرفتی، از این چشمه‌های جوشانِ انسانی و فِطری اِعراض می‌کنند، فِطرت را می‌پوشانند و به رُبوبیّت‌ خداوند متعال کُفر می‌وَرزند، خداوند مَنّان بِستر رُبوبیّت‌ خودش را برای آن‌ها در شکل عَذاب جَهنّم، عَصبانیّت و غَضب جَهنّم و اُموری که با کُفر نعمت‌های الهی و ندیدنِ خداوند متعال و جلوه‌های حق‌تعالی تَناسب دارد، بیان فرمودند. حالا اگر آن‌ها گرفتار بشوند، در تربیت اِنذار مُقدّم است و نَقش اِنداز وَسیع‌تر است. لذا پروردگار متعال ابتدا در مسأله‌ی تربیت بندگانش بُعد اِنذاری را مَطرح فرمودند. حالا به بُعد تَبشیری، کسانی که بر سر سُفره‌ی رُبوبیّت‌ خداوند متعال تربیت می‌شوند و پذیرفته‌اند که عالَم رَبّی دارد، آدم رَبّی دارد و بر اَساس رُبوبیّت‌ لازمه‌ی قبول رُبوبیّت‌ که بندگی هست این‌ها که پیش می‌روند، خداوند متعال برای این‌ها هم بشارت می‌دهد. «إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ»؛ کسانی که «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ»؛ مسأله‌ی رُبوبیّت‌ بود، در آن‌جا کُفر به رُبوبیّت‌ را مَطرح کرد، این‌جا هم خَشیّت از رُبوبیّت‌ پروردگار متعال است. خَشیّت حساب بُردن است؛ خَشیّت در برابر عظمتی مَرعوب شدن است؛ خَشیّت در برابر بزرگی کوچکی خود را احساس کردن است. «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[۳]»؛ که لازمه‌ی علم به قدرت، علم به جَلال، علم به جَمال، علم به صفات عُلیا و اَسماء حُسنای پروردگار متعال این است که آدم خودش را می‌بازد. آدم در برابر یک عَلّامه‌ای قرار می‌گیرد و خودش بیش از یک قطره نیست. وقتی مقداری حرف می‌زند و می‌بیند او چه وُسعتی دارد، به خودی خود زبانش کوتاه می‌شود، خودش را جَمع و جور می‌کند، مُواظب رفتار و گُفتار خودش هست که در برابر او چیز نامُناسبی مَطرح نشود. هرچه مَعرفت بیشتر باشد، جَلال الهی نمود می‌کند، جَمال الهی جلوه می‌کند و انسان در برابر این عظمت ماسوی را کوچک می‌بیند. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ[۴]»؛ برای کسانی که اهل مَعرفت هستند، اصلاً غیرِ خدا در نَفْس‌شان نمی‌رود. در اَعیُن‌شان می‌بینند، ولی در دل راه نمی‌دهند. دلشان دَربست در اختیار خداست؛ «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ». این گروه از خَشیّت برخوردار هستند. خداوند متعال هم عالِم‌بودن اهل خَشیّت را امضاء کرده است. کسی که خَشیّت خداوند را دارد، مَعرفتش نسبت به ذاتِ الهی، صفات الهی، اَفعال الهی در توحیدِ ذاتی و صفاتی و اَفعالی و طاعَتی به مراحلی رسیده‌اند، این‌ها خیلی توجّهی به بهشت و جَهنّم ندارند؛ اما خداوند را حاضر و ناظر می‌بینند، همیشه مَقهور عظمت حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند. این رُبوبیّت خداوند متعال، این تَدبیر الهی در ساختار عالَم آفرینش، در ساختار خودِ انسان، توجّه به عوالِم درونی انسان، بُعد بَرزخی‌اش، بُعد عقلی‌اش و نظامات مُحیّرالعُقولی که در مراحل مُختلف وجودی انسان و جهان وجود دارد، این‌ها را مُتوجّه رُبوبیّت بیکرانِ خداوند متعال می‌کند و در برابر چنین تَدبیر و رُبوبیّتی این‌ها همیشه حالت خَشیّت دارند. همیشه در برابر این عظمت خودشان را می‌بازند. یک خودباختگی، یک سَرسِپُردگی، یک فَناء دائم برای این‌ها پیش می‌آید.

گروهی که در پیدا و نَهان نسبت به خداوند خَشیّت دارند

این‌هایی که مَعرفت‌شان به رُبوبیّت خداوند متعال بالاست، تا آن حَدّی که خَشیّت را برایشان تولید می‌کند، خداوند متعال برای این‌ها هم پاداشی دارد: «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ». حالا «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ» یعنی آنچه که از حِسّ ما غایب است که خودِ پروردگار متعال «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ[۵]»، این‌ها خدای غیب را، خدای غیرِ حِسّی را خَشیّت دارند. با این‌که نمی‌بینند، حِسّ نمی‌کنند، اما خَشیّت او را دارند. یا این‌گونه نیست؛ خَشیّتِ «بِالْغَیْبِ» یعنی در حال خَلوت هم گناه نمی‌کند. با این‌که هیچ‌کسی در آن‌جا نیست و در حالت پنهانی زندگی می‌کند، یا در حالت پنهانی گناه برایش پیش آمده است، از خداوند می‌ترسد و گناه نمی‌کند. و یا پاداش با این‌که نَقدی نیست؛ وَعده‌هایی که خداوند متعال به اهل تقوا داده است، «إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفَازًا * حَدَائِقَ وَ أَعْنَابًا * وَ کَوَاعِبَ أَتْرَابًا[۶]»، این پاداش‌های انسان در برابر فَضائل اخلاقی یا اعمال صالحه برای عالَم آخرت است و عالَم آخرت نسبت به این عالَم، عالَم غیب است. «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ»؛ یا رُبوبیّت غیب است، ظُهور ندارد و یا رَبّ آثار اَعمال ما را ظاهر قرار نداده است. هر نمازی که ما می‌خوانیم چه چیزی برای ما ایجاد می‌شود؟ ما که این‌ها را نمی‌بینیم. هر «یا الله» که می‌گوییم، هر گِره‌ای را که باز می‌کنیم، هر نماز شبی را که برایمان پیش می‌آید، ما در ظاهر این‌ها را لَفظ می‌گوییم؛ ولی اَقوال و اَفعال مَخصوص ماست، اما باطن دارد. ما برای آن باطنش انگیزه پیدا می‌کنیم که این کارها را بکنیم. با این‌که غیب است، اما ما نسبت به این‌ها با توجّه در برابر خداوند متعال خودمان را بدهکار می‌بینیم، خودمان را سَرسِپُرده و فانی می‌بینیم و این خَشیّت ما در بُعد جَوانحی ما و جَوارحی ما، ما را به کار می‌گیرد. «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ»؛ یا رُبوبیّت خداوند باطنی است، یا پاداش الهی باطنی است. یا این‌گونه نیست و ما اهل اخلاص هستیم و ریایی نیست. این خَشیّت ما، این حساب بُردن ما از خداوند بخاطر این‌که مردم ببینند و بدانند و ما را دوست داشته باشند و یا حتی پاداش مَعنوی داشته باشد، برای این‌ها نیست؛ بلکه «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ».

دو پاداشی که نَصیب اهل خَشیّت خواهد شد

خداوند متعال برای این‌ها دو پاداش دارد؛ یکی مَغفرت است. همیشه خداوند متعال نسبت به این‌ها که هم گناهان‌مان مَشمول مَغفرت است و هم اَعمال‌مان. این‌که پیامبر خدا ص. گناه نکرده است، «إنّهُ لَیُغانُ عَلى قَلبِی، و إنّی لَأستَغفِرُ اللّهَ فی کُلِّ یَومٍ سَبعینَ مَرّهً[۷]»، که حالا این «سَبعینَ مَرّهً» هم تَهدید نیست؛ بلکه کَثرت است. هر قیام و قُعودی که پیامبر خدا ص. انجام می‌دادند، ۲۵ مرتبه استغفار می‌کردند. به هر مُناسبتی استغفار می‌کردند و خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی نَصر فرمود: وقتی دیدی فَتح نَصیب تو شد و مردم فوج فوج اِقبال دارند و به سوی تو می‌آیند و دینِ تو را قبول می‌کنند، «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و َاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا[۸]». انسان در برابر عظمت خداوند متعال کم می‌آورد، در برابر نعمت‌های خداوند کم می‌آورد. همیشه در دعاها داریم: خدایا! «لا تُخرِجْنی مِنَ التَّقصیرِ[۹]»؛ خدایا! ما را از وادیِ مُقصّر بودن خودمان که همیشه خودمان را در برابر تو بدهکار ببینیم، عاجز ببینیم، شرمنده ببینیم، بیرون نیاوَر. لذا مَغفرت خداوند متعال به پیامبر اکرم ص. بیشتر از دیگران است، چون شرمندگی پیامبر خدا ص. بیشتر از دیگران است. «أَنَا أَقَلُّ مِنَ الذَّرَّهِ»؛ علاوه بر این خداوند متعال به گونه‌ای پیامبر اعظم ص. را فانی در عظمت خودش کرده است، «طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى[۱۰]»؛ شب‌ها خوابش که نمی‌بُرد، از کَثرت ایستادگی پاهای مبارکش وَرم داشت. مع‌ذلک ناله‌هایش جانسوز بود و در همه‌ی حالات از خداوند متعال طَلب عَفو و مَغفرت می‌کرد و می‌گفت: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ[۱۱]»؛ اَثر این‌ حالت، این دریافت و این مَعرفت این است که انسان دائماً عُذرخواهی بکند. حتی از کارهای خوبش که دَرخورِ بارگاهِ او نیست، در تَراز عظمت او نیست. همچنین در مسأله‌ی بهشت هم روایت دارد که خودِ پیامبر خدا ص. که از ایشان پُرسیدند، ایشان فرمودند: هیچ‌کسی به عمل به بهشت نمی‌رود. یعنی عمل ما برای ما بهشت را مُستحقّ نمی‌شود. عَرض کردند: حتی شما؟ فرمودند: حتی من. این فَضل الهی است. «جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ عَطَاءً حِسَابًا[۱۲]»؛ در عین این‌که عمل را به حساب آورده است، ولی عَطیه‌ی الهی است، بخشش الهی است، فَضل است. جَزا نیست؛ فَضل است. «جَزَاءً مِنْ رَبِّکَ»، ولی عَطاست؛ «عَطَاءً حِسَابًا». لذا مَغفرت یکی از عنایات گُسترده‌ی خداوند است که از آن کسی که در قُلّه‌ی عُبودیّت است که حضرت خاتَم ص. است تا این بندگان گُنهکار همگی مَشمول مَغفرت هستند. یکی مَغفرت است؛ و دوّم: «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ»؛ اَجر مُطلقا کَبیر است. اَعمال ما هم مُطلقا یَسیر است. «یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ[۱۳]»؛ مَعنی‌اش این نیست که بعضی از اَعمال ما مهمّ است و بعضی یَسیر است، خیر؛ کُلّاً اَعمال عِبادی ما، خدمات ما، همه‌‌ی این اُمور ما در برابر اِنعام پروردگار متعال، نعمت‌های حضرت حقّ (سبحانه و تعالی)، محبّت خداوند متعال و عظمت پروردگار متعال یَسیر است. این‌که حضرت زینب کُبری س. کنار قُربانی عظیم عالَم «وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ[۱۴]»، حضرت زینب کُبری س. ذبح عظیم را گفتند: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ[۱۵]». بنابراین بالاترین عبادت‌های ما و پایین‌ترین عبادت‌های ما در مُقایسه‌ی با عظمت پروردگار متعال، رَحمت رَحیمیّه‌ی و رَحمانیّه‌ی او یَسیر است. و از آن طرف پروردگار متعال هرچه می‌دهد، آن کَبیر است. در حَدّ بزرگی خودش عالَم را آفریده است. اگر چیزی کوچک است، در مُقایسه‌ی با چیزهای دیگر کوچک و بزرگ می‌کنیم؛ والّا چیزِ کوچکی در عالَم آفرینش وجود ندارد. لذا اَجر همیشه کَبیر است. اَجر ناچیز از ناحیه‌ی خداوند متعال وجود ندارد؛ «مَغْفِرَهٌ وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ».

خداوند از همه‌ی اَسرار عالَم آگاه است

«وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ[۱۶]»؛ این هم یک جلوه‌ای از رُبوبیّت پروردگار مدیر و مُدبّر است که علاوه بر این‌که پروردگار متعال تَکوین را برای ما مُتجلّی کرده است، هم عالَم دنیا، هم عالَم بَرزخ و بهشت و جَهنّم را، ممکن است کسی توجّه نداشته باشد. درست است که قدرت خداوند متعال فَراگیر است؛ «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ[۱۷]»؛ آفرینش خداوند متعال وَسیع است؛ اما این‌قَدر اَجزای عالَم کَثرت دارد که مُحیّر العُقول است. در این تفسیر «مَنهَج[۱۸]» نوشته است که یک کسی در یک بیابانی نشسته بود و باد شدیدی وَزید، برگ‌های درختان می‌ریخت. فوج فوج برگ‌ها می‌ریخت. او در ذهنش آمد که عدد این برگ‌ها که این‌جور از درختان مُختلف با این حَجم می‌ریزد، یعنی خداوند می‌داند؟ می‌تواند این‌ها را عدد کند؟ هاتفی این آیه را خواند. فرمود: «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ[۱۹]» که آیه‌ی بعدی است. اِجمالاً «وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»؛ در شأن نُزولش گفته شده است که مُشرکین علیه پیامبر خدا ص. جسارت‌ها می‌کردند، بعد آیات که می‌آمد و خیانت‌ها و جسارت‌های آن‌ها را اِفشا می‌کرد، با هم قرار گذاشتند که در عَلَن چیزی نگویند که خبر به پیامبر اکرم ص. برسد؛ بلکه بروند و در خَلوت‌ها بگویند. این آیه آمد: «وَ أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ». ولی شأن نُزول مُخصّص نیست. یکی از مَجاری رُبوبیّت پروردگار متعال این است که ما را مُتوجّه به اِحاطه‌ی علمی او می‌کند. خداوند مُحیط بر همه‌ی خَلایقش هست؛ لذا برای خداوند متعال سِرّی وجود ندارد. برای او همه‌جا عالَم، عالَم شُهود است؛ همه‌جا عَلَن است. «أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ»؛ این سِرّ برای شما سِرّ است؛ ولی برای خداوند عَلَن هست.

علم پروردگار متعال مُلازم با همه‌ی موجودات است

«أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»؛ او عَلیم است «بِذَاتِ الصُّدُورِ». هم خداوند متعال با این صفت که فعل نفرمود، بلکه خداوند اینکاره است. این وصف خداست، صفت پروردگار متعال است. و نه تنها آنچه که در بیرون از شما بُروز می‌کند را خداوند می‌داند، بلکه عَلیمِ «بِذَاتِ الصُّدُورِ» است. در مسأله‌ی صَدر مرحوم «علّامه‌ی مُصطفوی[۲۰]» (رضوان الله تعالی علیه) توضیحات مُفیدی را ارائه کرده‌اند. ایشان می‌گویند: صَدَر در برابر وَرَد هست. مُقابل ورود، صُدور هست. بعد می‌گویند: سینه گویا انسان که سر دارد و بعد سینه هست، این آنچه که از آن‌جا صادر می‌شود، در این‌جا بُروز می‌کند. یا چون دل مرکز تَشعشعات بندگی هست، محبّت خداوند متعال و اراده‌ی انسان از دل ناشی می‌شود، آن وَرَدِ؛ اما نهایتاً هم موردِ خون قلب است، هم مَصدرش قلب است. خون وارد می‌شود و بعد به همه‌ی نُقاط بدن صُدور پیدا می‌کند تا همه‌ی سلول‌های بدن تَغذیه بشوند. این‌که خون وارد می‌شود و صُدور آن فَراگیر است و این سینه نسبت به قلب مانند چراغدان است و این حاوی آن قلبی است که صُدورش تأمین سلامت انسان است. این قلب مادی قلب باطنی هم همین‌گونه است. در باطن هم خداوند متعال یک مرکزی برای انسان قرار داده است که انگیزه‌ها در آن‌جاست. یک پوششی هم هست که صَدر است و این در آن سِرّ انسان در یک پوششی قرار می‌گیرد. این «عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» در سینه‌ی انسان قلب است و اَسرار در قلب است، انگیزه‌ها در قلب است، ورود و صُدور در قلب است و این در داخل صَدر قرار گرفته است. هم حَیاتِ مادی و حیوانی ما به این قلب وابستگی دارد و هم حَیات مَعنوی‌ ما به آن قلب مَعنوی ارتباط پیدا می‌کند. لذا سینه‌ی انسان صَندوق اَسرار است. صَندوق نادیدنی‌هاست، ناپیدایی‌هاست. از این حیث صُدور یک اهمیّتی دارد. «بِذَاتِ الصُّدُورِ»؛ وقتی ذات می‌آید، این مُلازمه را که یعنی علم خداوند متعال دائماً مُلازم است، جُدا نمی‌شود از آنچه که در سینه‌ها هست. نسبت به این جهت «روح المعانی[۲۱]» هم همین «بِذَاتِ الصُّدُورِ» را، چون مُلازمه دارد، ذات اضافه شده است. «کأنه قیل إنه عزّ وجلّ مبالغ فی الإحاطه بمضمرات جمیع الناس وأسرارهم الخفیه المستکنه فی صدورهم بحیث لا تکاد تفارقها أصلا فکیف لا یعلم ما تسرونه وتجهرون به[۲۲]»؛ این هم می‌گوید اِحاطه دارد و علم الهی مُلازم با همه‌ی مَخلوقات هست. لذا «أَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»؛ این از مَجاری رُبوبیّت پروردگار متعال علم فعلی‌اش است که تَعلُّق به اَفعال ما، به خوبی‌های ما و بدی‌های ما می‌گیرد.

علم فعلی پروردگار متعال نسبت به مَخلوقاتش

«أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»؛ این «أَلَا یَعْلَمُ» اِستفهام اِنکاری است. «أَلَا یَعْلَمُ» یعنی حتماً می‌داند. «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ»؛ آیا کسی که آفریده نمی‌داند؟ «وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ». «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»؛ ابتدائاً یک چیزی است که پاسخ هر فِطرتی مُثبت است. مانند «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ[۲۳]»؛ این علم الهی را هم هیچ بنده‌ای نمی‌تواند اِنکار کند. «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ»؛ کسی که خالق هست، خودش ایجاد کرده است، وجود داده است، این موجودی که مَخلوقِ اوست، وجودش وابسته‌ی به اوست، از این‌ موجَد خودش و مَعلول خودش اطّلاع ندارد؟ از هرکسی سؤال بشود می‌گوید: بلی. «أَلَا یَعْلَمُ» صورتش صورت اِستفهام اِنکاری است؛ اما مُفاد آن اعلان به قَطعیّت علم الهی است و بعد هم علّتش را بیان می‌کند. «وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»؛ چرا جای سؤال نیست و خداوند متعال آنچه را آفریده می‌داند؟ اوّلاً در «تفسیر نمونه» و بعضی از تفاسیر دیگر به یک نکته‌ی مُفیدی توجّه کرده‌اند که خداوند متعال خالقی است که خلقتش مَقطعی نیست. یعنی هر مَخلوقی دائماً خَلق می‌شود. این‌جور نیست که ما در بَچّگی آفریده شده‌ایم، ولی بعد از آن دیگر هستیم؛ خیر، این‌جور نیست. خداوند متعال آن وقتی که نُطفه را ایجاد می‌کند، دَم به دَم او و تَطوّراتی که پیدا می‌کند، در هر لحظه وجودِ جدیدی است و هیچ قابل تکرار نیست. لذا خداوند متعال دَم به دَم وجود می‌دهد تا به دنیا می‌آید. سِیر همین‌جور سِیر تَکامُلی هست. یک وجود است که دارد تَکامُل پیدا می‌کند و این وجود دَم به دَم از خداوند متعال فیض وجود را دریافت می‌کند. انسان همیشه مَخلوق است و خداوند متعال هم همیشه خالق است. اگر وجودِ ما مُستمراً از خداوند متعال وجود می‌گیرد و خالق اِحاطه به وجود مَخلوق دارد که به او وجود می‌دهد. اصلاً امکان ندارد خالقِ مُدبّرِ ناظمِ عالَم مَخلوق خودش را نشناسد، مَحجوب باشد، چیزی از او مَخفی باشد. «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ»؛ ابتدائاً خالقیّت منشأ عالِمیّت هم هست. در علم فعلی این‌گونه است. بنده گاهی در این حدیث شریف اِبهام داشتم، ولی بعد فکر می‌کنم که خداوند متعال عنایت کرد که فرمودند: شب‌های جُمعه بر علم ما اضافه می‌شود. از طرفی هم روایات کَثیره داریم، مُتضافِر است که این‌ها «عالِم بما کان و ما یَکونُ و ما هُوَ کائِن» هستند. جمع این‌ها به این است که «إِنَّا لَمُوسِعُونَ[۲۴]»؛ مَخلوق مُدام دارد اضافه می‌شود. هرچه مَخلوق اضافه می‌شود، علم دارد اضافه می‌شود. این علم فعلی است و با وُسعت اَفعال علم هم وُسعت پیدا می‌کند. در این بخش علم فعلیِ خودِ خداوند متعال هم افزایش و کاهش دارد. وقتی موجودات مَحدود می‌شوند، علم فعلی خداوند متعال هم مَحدود می‌شود. علم حضرات مَعصومین () یکی آن علم مقام لاهوتی و جَبروتی‌شان هست، «اوَّلُ مَا خَلَق» هست. در آن مرحله هرچه هست و نیست در آن‌جاست. مَخرن الهی است، اوّلین مرحله است و هرچه هست از او صادر شده است. آن صادرِ اوّل مَنشأ همه‌ی موجودات تا ازَل و اَبد است. اما در مراحل پایین‌تر که تَعلُّق به موجودات پیدا می‌کند، هرچه موجودات وسیع‌تر بشوند، علم وُسعت پیدا می‌کند و هرچه مَحدودتر می‌شوند، علم هم مَحدودتر می‌شود. و این صلوات ما بر محمّد و آل محمّد () توسعه‌ی وجودِ حَضرات مَعصومین () است. بَرکات وجودشان مَخلوق را اضافه می‌کند، کیفیّت وجودِ ما را اضافه می‌کند. بنابراین صلوات خودش از مَجاری ایجادِ حضرات مَعصومین () در طول ایجادِ پروردگار عظیم‌الشأن خواهد بود. «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ»؛ چون خالق است، پس عالِم است. چون مُوجد است و وجودِ مَعلول در وجود علّت هست، شأنی از شُئونِ اوست، بنابراین مَعلولِ اوست.

لَطیف بودنِ علم فعلی حق‌تعالی

«وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»؛ در حالی ‌که علاوه بر این‌که خالق است، او لَطیف و خَبیر است. نسبت به لَطیف هم باز تفاسیر مُختلف بیاناتی دارند. یک نکته‌ای را تفسیر «مَخرن العرفان[۲۵]» می‌فرمایند: «لَطیف و خَبیر دو اسم از اَسماء حُسنای الهی است. اگر مَأخوذ از لُطف باشد، به مَعنی رِفق و مَرحمت است». حالا همین نکته را روح المَعانی هم آورده است. «وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»؛ خَبیر هم به مَعنی باخبر است. این تکرار است؟ می‌گوید: خیر، تکرار نیست. چرا؟ برای این‌که در لَطیف یک لطافتی وجود دارد، همین‌گونه‌ای که لَفظ آن لَطیف است، لطافت هم دارد. در لَطیف آن چیزی که لَطیف‌ است، در مَعلوم خودش یک لُطفی هم دارد. این علم مَجرای لُطف او هم هست. مَعلوم همیشه مَشمول لُطف آن عالِم لَطیف است. ولی خَبیر دیگر اَعمّ است. آن‌جایی هم که لُطفی در کار نیست، آن‌جا هم خَبیر بودن و باخبر بودن هست. حضرت امیرالمؤمنین ع. هم در توصیف حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) دارند که می‌فرمایند: «لَطِیفُ اَللَّطَافَهِ لاَ یُوصَفُ بِاللُّطْفِ[۲۶]»؛ وقتی خالق لُطف است، خودش موصوف به آن لُطف نمی‌شود. پروردگار متعال خالق لطافت است. «لَطِیفُ اَللَّطَافَهِ لاَ یُوصَفُ بِاللُّطْفِ»؛ این لُطفی که در ذهن ما هست، خداوند متعال این نیست؛ بلکه لَطیف بودن او اِحاطه‌ی علمی هست که خودش می‌داند. «الْخَبِیرُ باطن و کُمون اَشیاء در عالَم مَعلوم پروردگار عظیم‌الشأن است». مرحوم «آقای طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) هم در مسأله‌ی «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» می‌گویند: یک رِقّتی در لَطیف هست و آن علم به دَقایق اَشیاست. تا چیزی لطافت نداشته باشد، مُقابل لطافت مثلاً تَکاثُف هست یا فِشُردگی هست. آن نمی‌تواند در درون اَشیاء حُضور داشته باشد؛ ولی این‌که علم الهی نافذ است، بخاطر آن رِقّتش است. چون رَقیق هست، چون به اصطلاح هیچ نوع غلظت و شدّت و حجابی در آن نیست، از این جهت مانند آب لَطیفی که در همه‌جا سِرایت می‌کند، این سَریان دارد. علم الهی سَریان دارد و این سَریان بخاطر لطافتش هست. روح المَعانی از «غزالی» نَقل می‌کند: «فی مفهوم اللطیف مع العلم بخفایا الأمور سلوک سبیل الرفق فی إیصال ما یصلحها[۲۷]»؛ لَطیف آن عالِمی است که نسبت به مَعلوم خودش آنچه که لازمه‌ی صَلاح اوست و در اِصلاح او لازم است، این «بخفایا الأمور سلوک سبیل» یک مسیری را این علم طِیّ می‌کند که «الرفق فی إیصال ما یصلحها». اِجمالاً لطافت واقعاً لطافت‌ است و چون لَطیف است، نُفوذ دارد. چون لَطیف است، همه‌جا حُضور دارد. غیرِ لَطیف نمی‌تواند نافذ باشد و نمی‌تواند فَراگیر باشد. «أَلَا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ».

حالا از دوستان عزیز استفاده می‌کنیم.

یک صلواتی مَرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه ملک، آیه ۱۲٫

[۳] سوره مبارکه فاطر، آیه ۲۸٫

«وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَٰلِکَ ۗ إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ».

[۴] نهج البلاغه، بخشی از خطبه ۱۹۳ (مشهور به خطبه متقین).

«و من خطبه له (علیه السلام) یَصِفُ فیها المتقین‏: رُوِیَ أَنَّ صَاحِباً لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) یُقَالُ لَهُ هَمَّامٌ کَانَ رَجُلًا عَابِداً فَقَالَ لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ صِفْ لِیَ الْمُتَّقِینَ حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ فَتَثَاقَلَ (علیه السلام) عَنْ جَوَابِهِ ثُمَّ قَالَ یَا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، فَ«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ». فَلَمْ یَقْنَعْ هَمَّامٌ بِهَذَا الْقَوْلِ حَتَّى عَزَمَ عَلَیْهِ. فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ (صلی الله علیه وآله) ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طَاعَتِهِمْ آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ لِأَنَّهُ لَا تَضُرُّهُ مَعْصِیَهُ مَنْ عَصَاهُ وَ لَا تَنْفَعُهُ طَاعَهُ مَنْ أَطَاعَهُ. فَقَسَمَ بَیْنَهُمْ مَعَایِشَهُمْ وَ وَضَعَهُمْ مِنَ الدُّنْیَا مَوَاضِعَهُمْ. فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ؛ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَ مَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ، غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى الْعِلْمِ النَّافِعِ لَهُمْ، نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ وَ لَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ [لَهُمْ‏] عَلَیْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَهَ عَیْنٍ شَوْقاً إِلَى الثَّوَابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ، عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ، فَهُمْ وَ الْجَنَّهُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ، قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَهٌ وَ شُرُورُهُمْ مَأْمُونَهٌ وَ أَجْسَادُهُمْ نَحِیفَهٌ وَ حَاجَاتُهُمْ‏ خَفِیفَهٌ وَ أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَهٌ، صَبَرُوا أَیَّاماً قَصِیرَهً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَهً طَوِیلَهً تِجَارَهٌ مُرْبِحَهٌ یَسَّرَهَا لَهُمْ رَبُّهُمْ، أَرَادَتْهُمُ الدُّنْیَا فَلَمْ یُرِیدُوهَا وَ أَسَرَتْهُمْ فَفَدَوْا أَنْفُسَهُمْ مِنْهَا. أَمَّا اللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلًا یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَهٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَهٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَى أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ یَطْلُبُونَ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ. وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِدَاحِ یَنْظُرُ إِلَیْهِمُ النَّاظِرُ فَیَحْسَبُهُمْ مَرْضَى وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ وَ یَقُولُ لَقَدْ خُولِطُوا وَ لَقَدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِیمٌ لَا یَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِیلَ وَ لَا یَسْتَکْثِرُونَ الْکَثِیرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُکِّیَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا یُقَالُ لَهُ فَیَقُولُ أَنَا أعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْ غَیْرِی وَ رَبِّی أَعْلَمُ بِی مِنِّی بِنَفْسِی اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِی بِمَا یَقُولُونَ وَ اجْعَلْنِی أَفْضَلَ مِمَّا یَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِی مَا لَا یَعْلَمُونَ…».

[۵] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۰۳٫

«لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ ۖ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ».

[۶] سوره مبارکه نبأ، آیات ۳۱ الی ۳۳٫

[۷] قال الجزریّ : الغین : الغیم ، و غینت السماء تغان: إذا أطبق علیها الغیم ، و قیل : الغین شجر ملتفّ . أراد ما یغشاه من السهو الذی لا یخلو منه البشر ؛ لأنّ قلبه أبدا کان مشغولاً باللّه تعالى، فإن عرض له وقتا ما عارض بشریّ یشغله من اُمور الاُمّه و المِلّه و مصالحهما عدّ ذلک ذنبا و تقصیرا ، فیفزع إلى الاستغفار. (النهایه : ۳/۴۰۳).

[۸] سوره مبارکه نصر، آیه ۳٫

[۹] الکافی : ۲/۷۳/۴٫

«الکافی عن الفضلِ بنِ یونسَ عن أبی الحَسن علیه السلام : أکثِرْ مِن أن تَقولَ : اللّهُمَّ لا تَجعَلْنی مِنَ المُعارینَ و لا تُخرِجْنی مِنَ التَّقصیرِ . قالَ : قُلتُ : أمَّا المُعارونَ فقَد عَرَفتُ أنَّ الرَّجُلَ یُعارُ الدِّینَ ثُمّ یَخرُجُ مِنهُ، فما مَعنى لا تُخرِجْنی من التَّقصیرِ ؟ فَقالَ : کلُّ عَمَلٍ تُریدُ بِهِ اللّه َ عَزَّ و جلَّ فَکُن فیهِ مُقَصِّرا عِندَ نَفسِکَ؛ فإنَّ النّاسَ کُلَّهُم فی أعمالِهِم فیما بَینَهُم و بَینَ اللّه ِ مُقَصِّرونَ إلاّ مَن عَصَمَـهُ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ».

[۱۰] سوره مبارکه طه، آیات ۱ و ۲٫

[۱۱] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، الجزء ۶۸، الصفحه ۲۳.

[۱۲] سوره مبارکه نبأ، آیه ۳۶٫

[۱۳] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای مختصر سحرهای ماه رمضان.

«یَا مَفْزَعِی عِنْدَ کُرْبَتِی وَ یَا غَوْثِی عِنْدَ شِدَّتِی إِلَیْکَ فَزِعْتُ وَ بِکَ اسْتَغَثْتُ‏ وَ بِکَ لُذْتُ لاَ أَلُوذُ بِسِوَاکَ وَ لاَ أَطْلُبُ الْفَرَجَ إِلاَّ مِنْکَ فَأَغِثْنِی وَ فَرِّجْ عَنِّی‏ یَا مَنْ یَقْبَلُ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ اقْبَلْ مِنِّی الْیَسِیرَ وَ اعْفُ عَنِّی الْکَثِیرَ إِنَّکَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ‏ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ إِیمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ یَقِیناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَنْ یُصِیبَنِی إِلاَّ مَا کَتَبْتَ لِی‏ وَ رَضِّنِی مِنَ الْعَیْشِ بِمَا قَسَمْتَ لِی یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ‏ یَا عُدَّتِی فِی کُرْبَتِی وَ یَا صَاحِبِی فِی شِدَّتِی وَ یَا وَلِیِّی فِی نِعْمَتِی وَ یَا غَایَتِی فِی رَغْبَتِی‏ أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِی وَ الْآمِنُ رَوْعَتِی وَ الْمُقِیلُ عَثْرَتِی فَاغْفِرْ لِی خَطِیئَتِی یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ‏».

[۱۴] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۷٫

[۱۵] کبریت احمر، ص ۳۷۶ (به نقل از: الطراز المُذهّب)؛ عنوان الکلام، ص ۵۷ .

[۱۶] سوره مبارکه ملک، آیه ۱۳٫

[۱۷] سوره مبارکه ملک، آیه ۱٫

«تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۱۸] تَفْسیر کبیر مَنْهَجُ الصّادقین فی إلْزامِ الْمُخالِفین تالیف ملا فتح‌الله کاشانی (متوفای ۹۸۸ق) از تفاسیر شیعه که در سال ۹۸۲ق به زبان فارسی و بنابر ادبیات قرن دهم، روان و سلیس نگاشته شده است. این کتاب تا مدتی تنها تفسیر فارسی متداول بود. ملا فتح‌‌الله کاشانی در تفسیر خود، مباحث مختلف کلامی، فقهی، ادبی و… را مطرح کرده است؛ اما مؤلف بیشتر بر استفاده از روایات اهل بیت در تفسیر خود اهتمام داشته؛ چنانکه برخی این تفسیر را از تفاسیر مأثور به شمار آورده‌اند. آقابزرگ تهرانی در الذریعه نام کتاب را تفسیر «منهج الصادقین فی تفسیر القرآن المبین و إلزام المخالفین» ذکر می‌کند. اما ملا فتح الله در مقدمه کتاب می‌نویسد: چون مقصد اقصی و مطلب اعلی از این منتخب، ایضاح طریق ائمه صادقین است به حجج واضحه و الزام مخالفین به براهین باهره، از این جهت مسمی شد به «منهج الصادقین فی الزام المخالفین». انگیزه نویسنده از تالیف کتاب، به گفته خود او، نگارش تفسیری فارسی، با اسلوب زبانی و لغاتی غیر ملال انگیز، نه بیش از اندازه مفصل و نه بسیار مختصر، و نیز موافق باورها و عقاید امامیه و شامل آثار و اخبار اهل بیت (علیهم السلام) بوده است. ملا فتح‌الله در تفسیر سوره‌ها از نظم خوب و یکسانی پیروی کرده است. به طوری که ابتدا به بحث مکی و مدنی سوره‌ها، بعد عدد آیات و بعد از آن نام‌های سوره و بعد ثواب قرائت سوره و سپس تناسب و ارتباط سوره و بعد از آن اسباب النزول و سپس به مباحث تفسیری می‌پردازد. تفسیر منهج همانند «روض الجنان» تفسیری جامع است که عهده‌دار پرداختن به تمامی قرآن بوده و از ابعاد مختلف فرهنگ اسلامی سخن رانده و در پرتو آیات الهی، حقایق گوناگونی را عرضه کرده است.

[۱۹] سوره مبارکه ملک، آیه ۱۴٫

[۲۰] میرزا حَسَن مُصْطَفوی مشهور به علامه مصطفوی (۱۳۳۴-۱۴۲۶ق) مفسر و فقیه شیعی قرن پانزدهم قمری است. او از شاگردان سید ابوالحسن اصفهانی و حجت کوه کمره ای و محمدحسین غروی اصفهانی بود. مصطفوی مسلط به چهار زبان ترکی، عربی، فرانسوی و عبری بود که بیش از ۷۰ جلد کتاب تألیف کرد. مجموعه ۱۴ جلدی التحقیق فی کلمات القرآن الکریم و تفسیر روشن از آثار اوست. مزار او در باغ بهشت قم قرار دارد. میرزا حسن مصطفوی در ۴ شعبان سال ۱۳۳۴ق مطابق با سال ۱۲۹۷ش در تبریز به دنیا آمد. او دورانِ کودکی را در تبریز در محضرِ پدرش آقا شیخ عبدالرّحیم زندگی کرد. شیخ عبدالرّحیم فرزند شیخ مصطفی از دانشمندانِ شهر و مشهور به زهد و تقوی بوده است. نقل می‌کنند که او دارای روحیه‌ای بسیار لطیف و صاف و با اینکه از نظر علمی صاحبِ رأی بود ولی همیشه در سکوت و تواضع کامل به مردم خدمت می‌کرده و چون از نظر مالی در شرایط بسیار خوبی بوده، کمک‌های زیادی هم به آشنایان داشته است. مادرش فاطمه و مادر بزرگش از سلسله ساداتِ تبریز بوده است. مصطفوی در ۱۹ جمادی‌الاول ۱۴۲۶ق مطابق با ۵ تیر ۱۳۸۴ش در تهران وفات یافت. مزارش در قبرستان باغ بهشت در قم واقع است. مصطفوی دوران دبستان و دبیرستان را در تبریز گذراند و در ضمن دروس مدرسه و اخذ دیپلم، شروع به دروس ادبیات عربی و علوم اسلامی نمود که در پانزده سالگی تا پایان کتاب رسائل و مکاسب را به پایان رسانیده و سپس در دانشکده الهیات تبریز (معقول و منقول) موفق به اخذ لیسانس و سپس دکترای الهیات گردید. وی از شانزده سالگی تا بیست و سه سالگی را در قم و از بیست و سه سالگی تا بیست و پنج سالگی را در نجف اشرف به تحصیلات علوم دینی و اسلامی مشغول گشت و سپس مجدداً به قم مراجعت و به مدت یکسال به تدریس تفسیر قرآن و علوم مرسومه مبادرت فرمود و در بیست و شش سالگی به تهران عزیمت و در همان سال ازدواج نمود. وی در تبریز از اساتیدی چون شیخ علی‌اکبر اهری و عمو زین‌الدّینی و در قم از حجت کوه کمره ای در فقه و اصول و در نجف از سید ابوالحسن اصفهانی در فقه و از میرزا حسین نائینی در اصول و از محمدحسین غروی اصفهانی هم در فقه و اصول، استفاده نمود.

[۲۱] تفسیر آلوسی با نام «روح المعانی» اثر «سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی» فقیه، مفسر، ادیب و مفتی بغداد است. تفسیر آلوسی گسترده‌ترین تفسیری است که پس از تفسیر فخر رازی به شیوه کهن ظهور یافته است؛ بلکه می‌توان گفت: نسخه دوم تفسیر رازی است ولی با‌اندکی تغییر. این تفسیر، یک دایره المعارف تفسیری طولانی و مفصل است که تقریبا از حجم و حدود تفسیری خارج شده است. این کتاب در بردارنده اقوال و آرای علمای گذشته و شامل گزیده‌هایی از تفاسیر پیشین و بیشتر از همه از تفسیر فخر رازی بهره برده است، و در این تفسیر سخن به درازا کشیده شده و مسائلی مطرح شده است که چندان فایده‌ای ندارد و گاه از مرز تفسیر بودن بیرون رفته، موجب ملال و خستگی می‌گردد. روح المعانی اثر سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی (متوفای ۱۲۷۰). وی شیخ العلمای حنفیان بغداد بود. جامع معقول و منقول، آگاه به مبادی اصول و فروع و محدث و مفسری آگاه به‌شمار می‌رفت. وی حافظه نیرومندی داشت و هرچه را به خاطر می‌سپرد همواره نسبت به آن حضور ذهن داشت. خود وی در این‌باره می‌گوید: هرگز ذهنم در خصوص چیزی که آن را حفظ کرده‌ام به من خیانت نورزیده است. در سال ۱۲۴۲ منصب افتای حنفیان را در بغداد برعهده گرفت و سپس متولی اوقاف مدرسه مرجانیه بغداد گردید. در سال ۱۲۶۳ از سمت افتاء کناره گرفت و به تفسیر قرآن پرداخت و پس از اتمام آن، آن را با خود به قسطنطنیه برد تا بر سلطان عبدالحمید‌خان عرضه نماید؛ و توجه او را به آن معطوف داشت.

[۲۲]  تفسیر روح المعانی، ط دار العلمیه، شهاب الدین الألوسی، جلد ۱۵، صفحه ۱۵٫

«و قوله تعالى إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ تعلیل لما قبله و تقریر له و فی صیغه الفعیل و تحلیه الصدور بلام الاستغراق و وصف الضمائر بصاحبتها من الجزاله ما لا یخفى کأنه قیل إنه عزّ و جلّ مبالغ فی الإحاطه بمضمرات جمیع الناس و أسرارهم الخفیه المستکنه فی صدورهم بحیث لا تکاد تفارقها أصلا فکیف لا یعلم ما تسرونه و تجهرون به، و یجوز أن یراد بذات الصدور القلوب التی فی الصدور و المعنى أنه تعالى عَلِیمٌ بالقلوب و أحوالها فلا یخفى علیه سر من أسرارها و قوله تعالى أَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ إنکار و نفی لعدم إحاطه علمه جل شأنه و من فاعل یَعْلَمُ أی ألا یعلم السر و الجهر من أوجد بموجب حکمته جمیع الأشیاء التی هما من جملتها. و قوله تعالى وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ حال من فاعل یعلم مؤکده للإنکار و النفی أی ألا یعلم ذلک و الحال أنه تعالى المتوصل علمه إلى ما ظهر من خلقه و ما بطن و قیل حال من فاعل خَلَقَ و الأول أظهر و قدر مفعول یعلم بما سمعت و لم یجعل الفعل من باب یعطی و یمنع لمکان هذه الحال على ما قیل إذ لو قلت إلا یکون عالما من هو خالق وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ لم یکن معنى صحیحا لاعتماد ألا یعلم على الحال و الشیء لا یوقت بنفسه فلا یقال: ألا یعلم و هو عالم، و لکن ألا یعلم کذا و هو عالم کل شیء و أورد علیه أن اللطیف هو العالم بالخفیات فیکون المعنى ألا یکون عالما و هو عالم بالخفیات و هو مستقیم. و أجیب بأن لا یعلم من ذلک الباب و هو على ما قرره السکاکی مستغرق فی المقام الخطابی و اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ من یوصل علمه إلى ما ظهر من خلقه و ما بطن فهما سواء فی الاستغراق و الإطلاق…».

[۲۳] سوره مبارکه لقمان، آیه ۲۵٫

«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ».

[۲۴] سوره مبارکه ذاریات، آیه ۴۷٫

«وَ السَّمَاءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ».

[۲۵] مَخزَنُ العِرفان در تفسیر قرآن اثر سیده نصرت بیگم امین اصفهانی (۱۲۷۴ – ۱۳۶۲ش) در تفسیر کامل قرآن به زبان فارسی که به شیوه استدلالی، کلامی و روایی نگاشته شده است. سیده نصرت امین معروف به بانو امین(۱۲۷۴ – ۱۳۶۲ش) در اصفهان، صاحب تفسیر مخزن العرفان، فقیه، عارف و مفسر شیعی معاصر است. او آثار متعددش را با نام بانوی ایرانی منتشر نمود. نویسنده، علت نگارش و دغدغه خود را چنین بیان می‌کند که مدتی در صدد بوده که تفسیر مختصری بنویسد و از کلمات اهل بیت اقتباس نموده و از بیانات مفسران، استفاده نماید تا شاید به این واسطه در جرگه مفسران و از متدبّران در قرآن محسوب گردد. مفسّر مخزن العرفان، اغلب در آغاز سور به بیان تعداد آیات، مکی یا مدنی بودن سوره و فضایل قرائت سوره پرداخته است، سپس آیه را ترجمه کرده و در توضیح آیات، به بیان و شرح لغات و کلمات آیه می‌پردازد. در بیان لغت‌ها بیشتر از گفتار مفسران استفاده برده است, در اوایل تفسیر، آیات را دسته‌دسته در تعداد کم (۲ الی ۳) آیه ذکر کرده، سپس به توضیح آنها همت گماشته و در مواردی که توضیح و تفسیر آیات کم بوده، آیات بیشتری را یکجا با هم آورده است. در این تفسیر، از آیات دیگر قرآن مجید و گاهی از گفتار مفسران دیگر خصوصا طنطاوی کمک گرفته است. در مواردی از قبیل هدایت و اختصاص آن به متقین شبهات و سؤالاتی را مطرح و سپس پاسخ می‌گوید. با اینکه در سراسر تفسیر چهره مفسّر به عنوان یک عارف واقعی جلوه‌گر است لکن آیات و احادیث را به روشی باطنی و تأویلات عرفانی بیان نمی‌کند. مجتهده امین در تفسیر خود از تفاسیر شیعه و سنّی بهره برده و کلام آنها را ذکر کرده است از قبیل: تفسیر ملا صدرا، مجمع البیان، تفسیر قمی، روض الجنان و روح الجنان، تفسیر عیاشی، کشف الاسرار، منهج الصادقین، المیزان، البرهان، جواهر التفسیر، روح البیان، تفسیر بیضاوی و در المنثور(سیوطی). در لابلای گفتارش از مفسران صحابه و تابعین چون ابن عباس، ابن مسعود و عکرمه نیز بهره جسته است. مفسر در بیان برخی مطالب از احادیث استفاده کرده و از راویان خاص و عام، حدیث نقل کرده و بیشتر از کتب حدیثی مانند: کافی، بحار الانوار و عیون اخبار الرضا روایت ذکر کرده است.

[۲۶] الکافی، جلد ۱، صفحه ۱۳۸٫

«مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: بَیْنَا أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ اَلْکُوفَهِ إِذْ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِیغٍ فِی اَلْخُطَبِ شُجَاعُ اَلْقَلْبِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ فَقَالَ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ اَلْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِیمَانِ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ إِنَّ رَبِّی لَطِیفُ اَللَّطَافَهِ لاَ یُوصَفُ بِاللُّطْفِ عَظِیمُ اَلْعَظَمَهِ لاَ یُوصَفُ بِالْعِظَمِ کَبِیرُ اَلْکِبْرِیَاءِ لاَ یُوصَفُ بِالْکِبَرِ جَلِیلُ اَلْجَلاَلَهِ لاَ یُوصَفُ بِالغِلَظِ قَبْلَ کُلِّ شَیْءٍ لاَ یُقَالُ شَیْءٌ قَبْلَهُ وَ بَعْدَ کُلِّ شَیْءٍ لاَ یُقَالُ لَهُ بَعْدٌ شَاءَ اَلْأَشْیَاءَ لاَ بِهِمَّهٍ دَرَّاکٌ لاَ بِخَدِیعَهٍ فِی اَلْأَشْیَاءِ کُلِّهَا غَیْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لاَ بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لاَ بِتَأْوِیلِ اَلْمُبَاشَرَهِ مُتَجَلٍّ لاَ بِاسْتِهْلاَلِ رُؤْیَهٍ نَاءٍ لاَ بِمَسَافَهٍ قَرِیبٌ لاَ بِمُدَانَاهٍ لَطِیفٌ لاَ بِتَجَسُّمٍ مَوْجُودٌ لاَ بَعْدَ عَدَمٍ فَاعِلٌ لاَ بِاضْطِرَارٍ مُقَدِّرٌ لاَ بِحَرَکَهٍ مُرِیدٌ لاَ بِهَمَامَهٍ سَمِیعٌ لاَ بِآلَهٍ بَصِیرٌ لاَ بِأَدَاهٍ لاَ تَحْوِیهِ اَلْأَمَاکِنُ وَ لاَ تَضْمَنُهُ اَلْأَوْقَاتُ وَ لاَ تَحُدُّهُ اَلصِّفَاتُ وَ لاَ تَأْخُذُهُ اَلسِّنَاتُ سَبَقَ اَلْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ وَ اَلْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ اَلاِبْتِدَاءَ أَزَلُهُ بِتَشْعِیرِهِ اَلْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ مَشْعَرَ لَهُ وَ بِتَجْهِیرِهِ اَلْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لاَ جَوْهَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ اَلْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ اَلْأَشْیَاءِ عُرِفَ أَنْ لاَ قَرِینَ لَهُ ضَادَّ اَلنُّورَ بِالظُّلْمَهِ وَ اَلْیُبْسَ بِالْبَلَلِ وَ اَلْخَشِنَ بِاللَّیِّنِ وَ اَلصَّرْدَ بِالْحَرُورِ مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَادِیَاتِهَا وَ مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا دَالَّهً بِتَفْرِیقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَ بِتَأْلِیفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَى: «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ »  فَفَرَّقَ بَیْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لاَ قَبْلَ لَهُ وَ لاَ بَعْدَ لَهُ شَاهِدَهً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لاَ غَرِیزَهَ لِمُغْرِزِهَا مُخْبِرَهً بِتَوْقِیتِهَا أَنْ لاَ وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِیُعْلَمَ أَنْ لاَ حِجَابَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ کَانَ رَبّاً إِذْ لاَ مَرْبُوبَ وَ إِلَهاً إِذْ لاَ مَأْلُوهَ وَ عَالِماً إِذْ لاَ مَعْلُومَ وَ سَمِیعاً إِذْ لاَ مَسْمُوعَ».

[۲۷] تفسیر روح المعانی، ط دار العلمیه، شهاب الدین الألوسی، جلد ۱۵، صفحه ۱۶٫

«و تعقب بأن الاستغراق غیر لازم کما ذکره الزمخشری فی قوله تعالى: وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ [القصص: ۲۳] . الآیه و لو سلم فالوجه مختلف لأن العموم المستفاد من الثانی لیس العموم المستفاد من الأول، فإن اللطف للعلم بالخفایا خاصه و یلزم العلم بالجلایا من طریق الدلاله، ثم إن الغزالی اعتبر فی مفهوم اللطیف مع العلم بخفایا الأمور سلوک سبیل الرفق فی إیصال ما یصلحها فلا یتکرر مع الخبیر بناء على أنه العالم بالخفایا أیضا و الوجه فی الحاجه إلى التقدیر کما قال بعض الأئمه إن قوله تعالى: أَلا یَعْلَمُ تذییل بعد التعلیل بقوله سبحانه إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فربط المعنى أن یقال أَلا یَعْلَمُ هذا الخفی أعنی قولکم المسر به أو ألا یعلم سرکم و جهرکم من یعلم دقائق الخفایا و جلائلها جملها و تفاصیلها، و لو قیل ألا یکون عالما بلیغ العلم من هو کذا لم یرتبط ولکان فیه عی و قصور وجوز کون من مفعول خلق و استظهره أبو حیان أی ألا یعلم مخلوقه و هذه حاله و رجح الأول بأن فیه إقامه الظاهر مقام الضمیر الراجع إلى الرب و هو أدل على المحذوف أعنی السر و الجهر و تعمیم المخلوق المتناول لهما تناولا أولیا و لهذا قدروا من خلق الأشیاء دلاله على أن حذف المفعول للتعمیم».