حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۷:۰۰ الی ۱۸:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- مالکیّت تامّه و وُسعت اختیار حقتعالی بر تمام عالَم
- مُوت و حَیات هر دو مَخلوق حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند
- بَشر در تمام مَقاطعِ زندگیاش مورد امتحان واقع میشود
- مرگ یک اَمر وجودی است
- انسان مُکلّف است که خود را به قُلّهی کَمالات برساند
- حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) با غَفاریّت خود گذشتهی انسان را جُبران مینماید
- انسان باید به مقدار عُمرش از عالَم بَهره بگیرد
- بنده باید برای رسیدن به کَشف هُویّتِ خود تلاش کند
- نباید به جُستجوی ایراد و نَقص در عالَم باشیم
- آسمانِ دنیا توسط ستارگان تَزیین شده است
- ستارگانی که موجب نابودی و دورکردن شیاطین میشوند
- دعای پایان جلسه
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».
مالکیّت تامّه و وُسعت اختیار حقتعالی بر تمام عالَم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ * الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ * وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ وَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ[۲]»؛ این آیات در سورهی مبارکهی مُلک توحید الهی هم در بُعد حاکمیّت اَسماء جَمالیهی پروردگار متعال و هم اَسماء جَلالیهی حقّ (سبحانه و تعالی) جایگاه خاصی دارد. لذا خواندنش آن همه فَضیلت، آن همه وَعدههای خوب به قرائت این سورهی مبارکه از ناحیهی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) داده شده است. در واقع رسالت عُمدهی این سورهی مبارکه توجّه دادن به بَشر آنچه که برای شما عادی شده است و بدون اینکه به باطن قضیّه، به فلسفه و حکمت اینها توجّه داشته باشید، شما مَظاهری را میبینید و بیتفاوت هستید؛ در حالیکه هیچکدام از اینها به خود واگذار نشدهاند. «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ»؛ مالک دارد و مُلک عالَم امکان تنها به دستِ اوست. یک مالک بیشتر ندارد و آن هم ذُوالیَد هست، مُتصّرف هست. همهی اَشیاء تَحت تَدبیر و نُفوذ انحصاری خودِ اوست. و اینکه مُلک به دستِ اوست، به همین دلیل است که هرچه بخواهد در این مُلک انجام میدهد. «وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ وقتی مالک، مالکِ حقیقی بود نه مالکِ اعتباری، مُلک از شُئون وجودی او بود، مَخلوق ارادهی او بود، وجودش قائم به او بود، او هرکاری در مورد مُلک خود بخواهد انجام بدهد، دستش باز است؛ «وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». این دو نکته که یکی توجّه به اینکه «بُتپَرستی مَکُن، این مُلک خدایی دارد[۳]»؛ خودِ ما و آنچه که با او مُرتبط هستیم، مَملوک هستیم و مالک داریم. اگر اَشیاء مَملوک خدا هستند و خودِ ما هم مُلک خدا هستیم، پس اجازهی مالک در هر نوع تَصرُّف در این مُلک لازمهی مالکیّت این است که او دستش باز است و دیگران هر مُتصرّفی بخواهند بکنند، باید مُجاز از او باشند. این تَعبیر مالکیّت یک بُعد تربیتی مهمّی دارد که آدم در هیچجا استقلالی برای خودش نبیند و به خودش اجازه ندهد بدون اینکه کَسب رضایت مالک بکند، کاری انجام بدهد، تَصمیمی بگیرد، فکری را در خودش ایجاد کند. فکرش، احساسش، کارش، همه مُلک خداست. وقتی مالک دستش نسبت به مُلک خودش باز است، این عقل اجازه نمیدهد که مَملوک با اینکه مُلک، مُلک واقعی و عینی و تَکوینی است و از درون به مالکش وابسته است، آویز است و هیچگاه نمیتواند از حیطهی تَصرُّف او بیرون باشد، خودش را جُدا ببیند، خودش را مُختار ببیند و به خودش اجازه بدهد بدون اینکه رضای او و برنامهی او را به دست بیاورد، خودسَر برای خودش تَصمیم بگیرد و اجرا کند.
نکتهی بعدی این است که این مالک، خب شما هم نسبت به صُوَر ذهنی خودتان مالکیّت حقیقی دارید؛ ولی اینگونه نیست که شما به همهچیز قادر باشید؛ ولی او مالکی است که ضمن اینکه مالک حقیقی است، نه مالک اعتباری، مالک وجودی هست، وجود شما از حاقّ حقیقتش در اختیار اوست و ساختهی اوست، ولی مالکی است که قدرتش نامَحدود است؛ «وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». مالکیّت اضافی هست، این از اَفعالِ فعل است؛ ولی قدرت خداوند متعال بر ایجاد اَشیاء میتواند از صفات فعل باشد که مُبتنی بر آن صفت ذاتِ قدرت مُطلقهی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است.
مُوت و حَیات هر دو مَخلوق حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) هستند
بعد میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ ابتدائاً توجّه انسان به ظَواهر زندگی دنیا، زمین، آسمان و ستارهها یک اَمر مُتدوالی است که هرشب ستارهها را میبینم، هر روز مردم را میبینیم، کوهها را میبینیم، دَم و دشت میبینیم؛ این یک اَمر بسیار عادی است. خداوند متعال میخواهد به ما مَعرفت بدهد و در سایهی مَعرفت ما را در مسیر تَکامُل قرار بدهد، در مسیر تَقرُّب خودش قرار بدهد. لذا میفرماید: این مُوت و حَیاتی که آباء شما و خودِ شما با آن آشنا هستید، این مُوت و حَیات را اَمر مَعمولی نبینید؛ این اَمر هدفدار است و دنیا هم مَحدود به این مَقطعی نیست که شما مُتولّد شدید و بعد هم میمیرید؛ بلکه این یک مَقطع است، زندگی مُداوم است، خداوند مرگ را خَلق کرده است، حَیات هم مَخلوق پروردگار متعال است. همانگونه که حَیات مَخلوق است، در مورد مُوت هم به اندازهی کافی در جلسهی گذشته توضیح داده شد که حقیقت مُوت «تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ[۴]»، اَمر وجودی است؛ مُوت اَمر وجودی است. لذا در حیطهی خَلق خداوند قرار میگیرد. خداوند مُوت را آفریده است و حَیات را هم خداوند آفریده است. پس یکی توجّه به اینکه خودِ مُوت و حَیات هم مَخلوق هستند، مَملوک هستند. نکتهی بعدی این است که فلسفهاش مسألهی رسیدن به اَبدیّت است. این عالَم ادامه دارد، این دالانِ ورودی است، زندگی که پایان ندارد در پیش داریم. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ هم مُوت مَخلوق است، هم حَیات مَخلوق است؛ لکن فلسفه دارد، حکمت دارد. یکی از حکمتها و فلسفههای آفرینش مُوت و حَیات این است که خداوند متعال میخواهد شما را بسازد. این امتحان سازنده است. شما خام هستید، شما در مسیر رسیدن به حقیقت خودتان که شما عَبد هستید و رَبّی دارید و عَبد باید به رَبّ برسد، این باید روی خودش کار کند.
بَشر در تمام مَقاطعِ زندگیاش مورد امتحان واقع میشود
برای اینکه انسان مُتوجّه بشود که مُوت و حَیات بازی نیست، تَصادف نیست، بلکه پروردگار متعال این را برای تَکامُل ما قرار داده است و برای رسیدن به کَمال آزمایش لازم است و بدون آزمایش نمیشود به آن مَقصد رسید، «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ». این بَلا و امتحانی که خداوند متعال دارد، همهجا امتحان برای کَشف حقیقت نیست؛ بلکه امتحان اَبعادی دارد، حکمتهای مُتعددی دارد که واضحترین حکمتش این است که هر بچّهی دبستانی، هر مُحصّلی، هر طلبهای وقتی مورد امتحان قرار میگیرد، این خودش را آماده میکند تا در امتحان رُفوزه نشود. خداوند متعال اعلان میکند که همهی زندگی شما برای آزمایش است. ما هیچ مَقطعی در زندگی نداریم، چه خواب باشیم، چه بیدار باشیم، چه آزاد باشیم، چه بَرده باشیم، چه فقیر باشیم، چه غَنی باشیم، از هر صِنفی و در هر حالی باشیم، خداوند دارد ما را امتحان میکند و فسلفهی حُضور ما در نَشئهی دنیا این است که ما لحظه به لحظه امتیاز کَسب کنیم. در مسیر ارتقاء و تَقرُّب باشیم. بنابراین این هم یک نکتهی تربیتی است و هم ارائهی حقیقت و واقعیّت است که حقیقتِ زندگی از ابتدا تا آخر امتحان است. اینگونه نیست که جبهه یک امتحان باشد، بَلاها امتحان باشد یا بعضی از پیروزیها امتحان باشد؛ خیر، اصلاً مُوت و حَیات کُلّاً برای امتحان و آزمایش است. این نکته خیلی نکتهی حَسّاس و واقعاً شایان توجّه است که آدم باورش بیاید خلقت و آفرینش عالَم تشکیل کلاس هست و انسان از بَدو ورود در این کلاس نامنویسی کرده است و عَلیالدّوام تشکیلدهندهی کلاس او را امتحان میکند.
مرگ یک اَمر وجودی است
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ»؛ اگر آدم توجّه داشته باشد که هر حرفی میزند بازرسی بالای سرش ایستاده است و تماشا میکند که چگونه امتحان میدهد. تقلُّبی نباشد؛ وَرقه را سفید ندهد؛ آمادگی دارد یا ندارد؟ سراسر زندگی که سراسرش هم در آغوش مرگ است؛ زیرا اگر حقیقتِ مرگ انتقال از نَشئهای به نشئهی دیگری باشد، همیشه مرگ و حَیات در حال تَعانُق هستند، از هم جُدا نمیشوند. خداوند متعال مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) و سایر بزرگان اهل مَعنا را شَفیع ما قرار بدهد و بر دَرجاتشان بیفزاید. مرحوم «آیت الله شیخ یحیی انصاری[۵]» (رضوان الله تعالی علیه) دختر جوانی از دست داده بودند. مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) برای عَرض تسلیت به منزل آیت الله انصاری شیرازی (رحمت الله علیه) قَدم گذاشتند. ایشان در آنجا فرمودند که مرگ مُفاجاتی نیست؛ ما از وقتی آمدهایم در حال مرگ هستیم. تمام زندگی انتقال از یک نَشئه به یک نَشئهی دیگر است. حقیقتِ مرگ هم همین است. مُنتها تا حضرت عزرائیل (علیه السلام) نیامده است، این انتقال در اختیار ماست، انتخاب منزل بعد در اختیار ماست. وقتی حضرت عزرائیل (علیه السلام) آمد، مُبتنی به سَوابقی است که داریم و خانهای که این انتقالات مَجموعاً ما را به جایگاهی رسانده است، آنوقت مَعلوم میشود که آدم در مسیری انتقالش واقع شده است. در مسیر بهشت بوده است یا در مسیر جَهنّم بوده است. خُلاصه این مرگ اَمر وجودی است، مرگ ادامه دارد، کَما اینکه در مورد خواب صَریح قرآن کریم این است که آن هم وفات است؛ «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا[۶]». به هر صورتی ما میخواهیم حقیقت را پیدا کنیم، مرگ اَمر نسیهای نیست. آدم در زندگی حَیات و مرگ را باهم تجربه میکند. جُدای از هم نیستند. و این هم از آن نکات بسیار دقیق و حَسّاس است که قرآن کریم مُتصدّی این حقیقت است. در جای دیگر از این خبرها نیست. مرگ را نیستی میدانند و در حال حیات هم تَصوّری از مرگ ندارند؛ ولی این مَکتب توحیدی ما را مُتذکّر میکند که همیشه مرگ و حَیات شما به هم وابسته است، جُدای از همدیگر نیست؛ حَواستان را جمع کنید؛ «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ».
انسان مُکلّف است که خود را به قُلّهی کَمالات برساند
خب حالا چرا امتحان؟ خداوند متعال خَلق و خلقت مُوت و حَیات را برای تَحقُّق بَلا و بَلوا و امتحان مُعرّفی کرد. پس این غایت، غایتِ مُتوسط است. آمدهایم که امتحان پَس بدهیم. چرا خداوند از ابتدا تا انتها لحظات زندگی ما را امتحان قرار داده است؟ «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛ این آن لُطف خداست که مَقصد این است در این فَراز و نَشیبها، در این سِعه و ضیقها، در این جنگ و صُلحها، در این خوشیها و ناراحتیها شما اَحسَن باشید. گویا خداوند خوببودن را برای ما کافی نمیداند؛ بلکه آمدهایم که برتر باشیم، بهتر باشیم. زیباترین حالتها را برای خودمان انتخاب کنیم. کار بین بد و بدتر، بین خوب و بد، بین خوب و خوبتر، بین خوب و خوبتر و خوبترین، خداوند متعال در این فُروزی که هست، دارد فِلش و مَقصد را به ما نشان میدهد که شما بدتر که نباید باشید، حقّ ندارید که بد هم باشید، در میان خوب و خوبتر و خوبترین شما باید خوبترین باشید؛ «أَحْسَنُ عَمَلًا». این هدف آفرینش عالَم آدم است و هدف آفرینش آدم رسیدن به قُلّه است. دامنهها در شأن انسان نیست که در آنجا بماند. باید به انتها برسد. هرجا انتهای خوبی هرچه بود، باید انسان تلاش کند به آن قُلّه، به آن مُنتهیاِلیه دست پیدا کند. این هم از نکات بسیار مهمّی است که مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) توضیحی دارند که در جلسهی گذشته توضیح داده شد. اینبار دیگر آن بُعد را عَرض نکردیم. ولی ایشان از این آیه استفاده میکنند که اَساساً نظام، نظامِ اَحسَن است و انسان هم مُکلّف است با این نظام اَحسَن همراه باشد و جُزء بهترینها باشد؛ «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا».
حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) با غَفاریّت خود گذشتهی انسان را جُبران مینماید
«وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ»؛ خداوند متعال هم اِنذار دارد و هم تَبشیر دارد. حالا که زندگی کلاس امتحان است، لازمهی امتحان و یا قبولی و دریافت امتیازاتِ رکورددار شدن است و یا سُقوط است. یا صُعود میکنید و یا سُقوط میکنید. اگر سُقوط کردید خداوند را عاجز نمیکنید؛ او عزیز است. گناه شما، ظُلم شما، بدی شما به خودتان لَطمه میزند. با کُفر و شِرک و نِفاق و گناه و رَذیلت «بر دامن کِبریاش ننشیند گَرد». او عزیز است. ولی عزّتی نیست که شما مَرعوب بشوید؛ بلکه عزّتی است که در کنار آن غَفور است. اگر در امتحانات کم آوردید، مَأیوس نباشید. در کلاس بعد توفیق به دست بیاورید و بدانید که با غَفور طَرف هستید. خداوند متعال گذشتهی شما که کم آوردهاید و ضایع شدهاید، خداوند با غَفّاریتش، با غفور بودنش آنها را جُبران میکند. بنابراین این حُضور در کلاس امتحان اگر در یک مَقطعی غافل و بیتوجّه بودید، نااُمید نشوید. هنوز هم راه «أَحْسَنُ عَمَلًا» برای شما باز است؛ زیرا که مُعامله با کریمان سَهل است. شما با غَفور طَرف هستید. لذا در هر فُرصتی بیدار شدید، امتحان را جِدّی بگیرید.
انسان باید به مقدار عُمرش از عالَم بَهره بگیرد
«الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ»؛ این توضحیاتی که در حَدّ این جلسه بود، در هفتهی گذشته نَقل اَقوال شد؛ ولی این کَرَّ خودش به مَعنی تکرار است. خداوند متعال فرموده است: «کَرَّتَیْنِ»؛ خودِ تکرار را مُکرّر کرده است. این نشان میدهد که انسان باید عَلیالدّوام توجّهاش توجّه بَصیرتی باشد. «ما مِن شَى ءٍ تَراهُ عَیناکَ إلاّ و فیهِ مَوعِظَهٌ[۷]»؛ این موجودات همه برای ما مُعلّم هستند، همه برای ما کلاس هستند، همه برای ما کتاب هستند. هرکدام از چیزهایی که ما میبینیم یا میشنویم یا احساس میکنیم یا اِدراک عَقلی از آن داریم، اینها با ما اَسرار دارند.
«برگ درختان سبز پیش خداوند هوش ***** هر وَرقی دفتریست معرفت کردگار[۸]»
اینها حرف ندارند که شما یک صفحه از مَعرفت این خواندهاید و برایتان کافی باشد؛ خیر، اینها خیلی حرفها دارند.
«ما سَمیعیم و بَصیریم و خوشیم ***** با شما نامحرمان ما خامُشیم[۹]»
بروید و با اینها نزدیک بشوید و ببینید چه عوالِمی در پَس پَردهی همین موجوداتی که شما پا بر روی آن میگذارید و فکر میکنید اینها خیلی پَست هستند، اینها ذَرّات خاک تا اَجرام اَفلاک همهی اینها ساجد هستند، مُسبّح هستند، ذاکر هستند و برای شما در خدمتشان اَبعاد مُختلف دارند. یک بُعدی نیستند. اینها مَظاهر قدرت بیپایان هستند. هرکدامشان هم ذخیرهی بیپایان دارد. لذا شما در طول عُمرتان «کَرَّتَیْنِ». خود کَرَّ تکرار بود؛ ولی این «کَرَّتَیْنِ» خودش دو مرتبه حداقل را میرساند. این «کَرَّتَیْنِ» یعنی تا هستید یکبار یک نگاهی کردید و یکچیزی فَهمیدید، خیال نکنید این تمام شده است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد قرآن کریم فرمودند: «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ[۱۰]»؛ عَجایب قرآن کریم اِنقضاء ندارد. یعنی اگر یک شخصیّت حکیمی مانند «سلمان فارسی» در آیات قرآن کریم غُور کند، عُمرش تمام میشود، ولی اَسرار قرآن کریم تمام نمیشود. این کتاب که کتاب تدوینی است و آن کتاب که کتاب تَکوینی است، همه یک سِنخ هستند؛ همه نوشتهی خدا هستند، کتابالله هستند و چون کتابالله هستند، عَجایبشان اِنقضاء ندارد. وقتی اِنقضاء ندارد، شما باید با عَطش حَد یَقفی در شناخت اَشخاص و اَشیاء نداشته باشید. درست است که عُمر کوتاه است، باید اَشیاء و شناختها را دستهبندی کرد، اولویّتها را تَشخیص داد و عُمر را به شناخت مهمترینها گذراند. اما عالَم مَجموعاً کتابالله است، کلمهالله است و کلماتالله نه اینکه از نظر کَمّی نَفاد ندارد؛ از نظر حقیقت و هُویّت و کیفیّت هم نَفاد ندارد. لذا ظاهراً اینجوری که در ذهنم هست، مرحوم علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) فرموده بودند: از هر آیهای تمام قرآن قابل استخراج است. و ایشان که تفسیر «المیزان[۱۱]» را تمام کرده بودند، فرموده بودند: اگر دوباره شروع به استخراج مطالب از آیات بکنیم، خیلی المیزانهای مُختلفی درمیآید. این در حَدّ یک انسان مُوفّقی مانند علّامهی طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) است. حالا خودِ مَعصوم از این آیات چه میبیند؟! و از آیات تَکوینیِ الهی. اینها فقط اَسرار زندگی مادی که نیست؛ بَشر امروز در استخراج اَسرار که هرچیزی را با اثر خودش اسیر میکنند، کما اینکه انسان هم اسیر اَثر خودش است؛ ولی وَراء دارد؛ «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ[۱۲]». انسان برود و کلاسی را پیدا کند که فقهِ تَسبیحِ موجودات را از پروردگار متعال بگیرد و با اینها هَمخوانی کند که فرمود: «الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ[۱۳]»؛ همانجوری که خداوند متعال این فقه را به حضرت داوود پیامبر (علیه السلام) داده بود و طِیر و جِبال با او همراهی میکردند، این راه باز است. خداوند متعال یک گوشهاش را برای شما بازگو کرده است. اگر مَحرم بشوید، خیلی از حَقایق وجود دارد. لذا منظور از این «کَرَّتَیْنِ» این نیست که دوبار، همان کَرّهی اوّلی کافی بود. «کَرَّتَیْنِ» یعنی مُستمراً همین کار را بکنید، دائماً همین کار را بکنید. اگر شما عَلیالدّوام چشم بدوزید و بخواهید حَقایق را بفَهمید، پیامهای خداوند متعال را از این ساختههای خداوند که همهی اینها سَفیر خداوند هستند، تمامی مَخلوقات الهی از آن جهت که طبق صَریح قرآن کریم کلمهالله هستند، کلمه پیام دارد، کلمه باطن دارد، مَعنی دارد و مَعنیاش هم مَراتب دارد. برای قرآن کریم تا ۷۰ بَطن هم گفتهاند که مُنحصر به عددِ ۷۰ نیست. یعنی هرچه بروید، شما نمیتوانید قَعر آن را بیابید. همینگونه که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد خودشان فرمودند: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ[۱۴]»؛ در مورد قرآن کریم هم فرمودند: «لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ»، در مورد این کتاب تَکوینی خدا هم مُنطبق با همین کتاب تَدوینی خداست. به آنجا هم که بروید، پایان ندارد. لذا همّت را بالا ببَرید. به یک حَدّی و دونِ حَدّی قانع نباشید که دریایی است عَمیق. هرچه شما توان داشته باشید، نمیتوانید به قَعر آن برسید. به مقدارِ توان در حَدّ عُمرتان بَهره بگیرید، ذخیرهی عُمرتان مَحدود به یک حَدّی نباشد؛ «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ».
بنده باید برای رسیدن به کَشف هُویّتِ خود تلاش کند
«فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ»؛ فُطُور، فَطر شکافتن از طول است و دیگر هرچیزی که شکسته میشود، شکاف برمیدارد و خلل پیدا میکند، به آن فُطُور میگویند. چون آدم با خوردن روزه هم آن را میشِکند، کأنّه شکافی در آن ایجاد میکند، افطار گفتهاند. اینکه صُبحانه را هم فَطُوره میگویند، برای اینکه آن حالتی که انسان در اِمساک دارد، حالا با خوردن آن یکچیزی جدیدی است و چیزی را شکافته است. «هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ»؛ شما این عالَم را جُدا جُدا میبینید؛ در حالیکه یک واحد به مَعنی واقعی کلمه است؛ «وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[۱۵]». مرحوم علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمودند: ما انگُشتمان را که یک تکان میدهیم، اَثر این در کُلّ عالَم هستی مُنعکس میشود. اینجور نیست که شما اینجا بودید و انگُشت را تکان دادید و همینجا تمام شد؛ این یک موجی است که این موج در کُلّ عالَم امکان اَثر دارد. عالَم اینقَدر دَقیق است. همانگونه که اگر در یک گوشهای از بدن ما یک خللی به وجود بیاید، در همهی وجود ما مُنعکس میشود؛ عالَم هم همینجور است. لذا شما عالَم را یکپارچه ببینید، سازمانیافته ببینید، دارای یک روح ببینید و اگر آنوقت یکپارچه دیدید، بعضی از مَصائب و وُقوع حَوادث همگی حسابشده است و خللی در عالَم به وجود نمیآورد. خودِ این قانون است، عمل و عکسالعمل است، بر اَساس حکمت الهی پیشبینی شده است. «مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ * لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَ اللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ[۱۶]» ؛ «هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ»؛ خداوند چهقَدر دوست دارد این بَشر هُویّت خودش را کَشف کند که مُشتی گوشت و اُستخوان و غَرایز نیست؛ هُویّت او هُویّتِ خلیفهاللهی است و خلیفهی خدا مُعلَّم خداست. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا[۱۷]»؛ شما باید همهی عالَم در کَفتان باشد.
نباید به جُستجوی ایراد و نَقص در عالَم باشیم
«ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ»؛ خاسئ به مَعنی خسته است، درمانده است. به سگ هم اِخسئ میگویند. به این جَهنّمیها هم گفته میشود: «اِخسئها». ولی با همین اِخسَئوا اینها دیگر توان و انرژی برای مُقابله ندارند. درمانده میشوند. سگی را که با اِخسَئوا دور میکنند، سگ را از آن شَهامت، از آن قدرت تَهاجُمی برکنار میکنند. لذا «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا»؛ هرچه بیشتر بگردی که یکجا یک خللی، یک نَقصی و یک ایرادی در عالَم آفرینش پیدا کُنی، جُز خستگی چیزی برای تو ندارد. دنبال نَقص نگرد، نَقص خودت هستی. هرچه دنبال نَقص بگردی، نَقص خودت بیشتر میشود. خوشبین باش. عالَم زیباست، عالَم یکپارچه است، عالَم نامَحدود است، عالَم حقیقت حکمت الهی است، رَحمت الهی است. عینک خود را عَوض کُن؛ وَگرنه به دنبال ایراد بگردی، فقط خستگی برایت میماند. «خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ»؛ حَسیر به مَعنی ناتوان است. خاسئ یعنی خسته و حَسیر یعنی ناتوان. این خستگی که خستگی عادی نیست، دیگر از کار میاُفتی، ناتوان میشوی؛ «وَ هُوَ حَسِیرٌ». این یک تکمِلهای برای جلسهی گذشتهمان بود. حالا دیگر از مَحضر دوستان استفاده کنیم به شرط یک صلوات بر محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین).
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
آسمانِ دنیا توسط ستارگان تَزیین شده است
دو سه جمله هم در مورد «وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ وَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ» عرض میکنیم. خداوند خیلی بندهاش را دوست دارد. خانهای که برای بَشر ساخته است، در ساختار الهی مسألهی تَزیین را بیان میکند. آدم وقتی میهمان دعوت میکند، بنَحوی ترتیب میدهد که وقتی میهمان آمد از این سامان و از این سلیقه خوشش بیاید. خداوند متعال با لِسان اِمتنان به ما میهمانان خودش اِلقاء میکند و نمیگوید که ما ستاره آفریدیم، بلکه میگوید ما تَزیین کردیم؛ «وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ». ما تَزیین کردیم. الله اکبر! ما تَزیین کردیم. اراده پُشت آن هست. تصادفی در عالَم نیست. خودِ این زینت جُزء اهدافی بوده است که میشود آن را در کار خدا استنباط کرد. «لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ»؛ ما آسمان دنیا را به چراغهای فُروزان زینت دادیم. خداوند متعال ستارگانی را که اِناره دارند، اضائه دارند، از اینها به مِصباح یاد کرده است، از آنها وصف آورده است. ما آسمانِ دنیا را به چراغهای فُروزان و پُر فروغ تَزیین کردیم. آسمانِ دنیا یکی از دلایلی است که یا بفرمایید استظهارهایی است که نشان میدهد ما هیچ خبری از آسمانِ دوّم و آسمانهای بعدی از گذشته تا حال نداریم. آن چیزی که بَشر با آن مُواجه بوده است، یک آسمانِ پُر ستاره است. پروردگار متعال این آسمانِ پُر ستاره را هم آسمانِ دنیا مُعرّفی کرده است. از همان دُنُو که نزدیکترین آسمان به ما آسمانی است که وقتی نگاه میکنید مُزیّن به مَصابیح است، به اَجرام پُر نوری است که به شما چشمک میزند. آدم همین تصویری که «آقای رضازاده» از «نَراق» میگویند، ما هم شبها در جاهای مُختلف زیر آسمان بودهایم. واقعاً اینقَدر زیباست! تودههای ستارهها انگار هر گروهی در یکجایی دور هم جمع شدهاند و یک حالت خاصّ دارند. بعضی از ستارهها پُر نور هستند و انگار دارند به ما نزدیک میشوند؛ بعضی از ستارهها را وقتی آدم با دقّت نگاه میکند، یک سوء مُختصر و کوچکی از آنها میبیند. ولی در مجموع آنهایی که نور دارند، دیده میشوند. چه بَسا ستارههایی هم باشند که نور نداشته باشند، آنها جَنبهی تَزیینی نداشتند؛ ولی خداوند متعال آنها را آفریده است. آن چیزی که برای ما به عُنوان آسمانِ دنیا شناخته شده است و قرآن کریم به آن تَصریح دارد و عُلمای هیئت هم از آن به ما خبرهایی میدهند، همین نزدیکترین آسمان به ماست؛ ولی ما از آسمانهای بعدی هیچ اطّلاعی جُز مِعراج نَبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعضی از روایاتی که در عُروج حضرت اِدریس (علیه السلام) وجود دارد که میفرماید: «وَ رَفَعْنَاهُ مَکَانًا عَلِیًّا[۱۸]»؛ یا در مورد حضرت عیسی (علیه السلام) آیه میفرماید: «وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ[۱۹]»؛ روایت میگوید به آسمان چهارم بُرده شد. غیر از اینها هیچکسی خبری از یک حرکت علمی که بتواند از ماوَراء آسمانِ دنیا یک نشانهای است، یک خبری هست، هیچکسی خبری ندارد. لذا از این آیهی کریمه و آیات مُشابه آن استفاده میشود که ما سر و کارمان با نزدیکترین آسمان است و آن این همه راهِ شیری و کَهکشانها و تودههایی که ما در آسمان میبینیم و میلیونها و میلیاردها ستارهای که عُلمای نُجوم با رَصدخانهها حَدس میزنند یا حِسّ میکنند، همهی اینها آسمانِ دنیاست و بساط علوم تجربی از ماوَراء آسمانِ دنیا هیچ خبر و اَثری از آنها به ما ندادهاند و شاید هم با اَبزار مادی در حیطهی قدرتشان نباشد.
ستارگانی که موجب نابودی و دورکردن شیاطین میشوند
«وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ»؛ اینها دو مأموریتی هستند یا بفرمایید چند بُعدی هستند. هم بُعد زینتی دارند، تَزیین هستند؛ هم بُعد سِراجبودن دارند، نور اینها برای عالَم مُفید است. چون سِراج چراغ برای خودش نیست، چراغ برای روشن کردن اطراف است. پروردگار متعال یکی از مَنافع این ستارهها را اینجور بیان میکند که نور اینها برای دیگران قابل استضائه و قابل استفاده است؛ لذا از آنها به مِصباح یاده کرده است. «بِمَصَابِیحَ»؛ علاوه بر اینکه اینها در آسمانِ دنیا جاذبه دارند، زینت هستند، نشان میدهد که هدفدار هستند. تَزیین یعنی با هدف تَزیین میشوند، تَصادفی که تَزیین نمیشود، بهم ریخته است؛ ولی این نَظم نشان میدهد که این یک تَزیینی است و روی حساب و اراده مَنظور شده است که زینت باشد و برای روحِ ما ایجاد طراوت بکند و ما را به وَجد بیاورد و نور آن برای ما و دیگر موجودات مُفید باشد. علاوه بر این دو جهتی که از ظُهور استفاده میشود، «جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ»؛ ما اینها را برای شیاطین رُجوم قرار دادیم. وسیلهی رَمی آنها که موجب طَرد آنها بشود قرار دادیم. بعضیها به کمک آیات دیگر که اصلاً در بعضی از آیات دیگر شهاب را نام بُرده است، خداوند متعال از شهاب ثاقب نام بُرده است و آنچه را که اهل هیئت و اَخترشناسها از آن صحبت میکنند، حَدس میزنند که ستارگانی بوده است که اینها در مُرور میلیونها سال از بین رفتهاند و یک قطعاتی از اینها در آسمان سرگردان هستند و وقتی به جَوّ زمین میرسند، این جاذبهی زمین برای اینها سرعتی ایجاد میکند، ولی این سرعت بهقَدری زیاد است که اینها احتراق پیدا میکنند، مُشتعل میشوند، به صورت شُعلهی آتش درمیآیند و قَهراً همینها برای شیاطین موجب نابودی میشوند و شیاطین که این شُعلهها را میبینند، جُرأت نُفوذ پیدا نمیکنند. لکن اینها با ظاهر آیات سازگار نیست؛ کَما اینکه علّامهی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) که خودش از نَشئات قرآن کریم بود، مُتخلّق به اخلاق قرآنی بود، قرآنِ عینی بود؛ اینکه ما نُجوم را، مَصابیح را که خداوند متعال میگوید ما آسمان را به مَصابیح مُزیّن کردیم و همینها را رُجوم برای شیاطین قرار دادیم. اینجور نیست که یک ستارههایی بودهاند و اینها زائل شدهاند و قطعاتی از آنها با نُفوذ شیاطین به عوالِم بالا به صورت شهاب مُقابله میکنند؛ بلکه میگوید ما این مَصابیح را رُجوم قرار دادیم. کیفیّت آن را هیچکسی نَقل نکرده است و ما هم در برابر این همه مُفسّرین بزرگ هیچ عددی نیستیم و بضاعتی هم نداریم. ما نمیدانیم که نَحوهی رفتن شیاطین با عوالِم بالا چه نوع رفتنی هست و آنها چه کانونهایی وجود دارد که اَسرار زمینیان در آن کانونها قابل استخراج و رَصدکردن است و آنچه که از روایات استفاده میشود در تولّد حضرت عیسی (علیه السلام) برای شیاطین مَوانعی پیش آمد و با تولّد نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به کُلّی راههای نُفوذ به عوالِم بالا برای شیاطین مَسدود شد، از آیات استفاده میشود که در خودِ این مَصابیح یک نوع حَساسیّتی هست، یا به تَعبیر دقیقتر مُدبّرات اَمری در این مَصابیح حُضور دارند و وقتی شیاطین میخواهند به آن عوالِم نُفوذ پیدا کنند، اینها همین ستارهها را «جَعَلْنَاهَا رُجُومًا»، نه اینکه قطعهای از یک ستارهای که الآن نیست به صورت شهاب درمیآید، خیر «جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ»؛ یکی از فلسفههای خلفت مَصابیحی که آسمان را مُزیّن کردند، اینها برای شیاطین دافعه هستند، دَفع میکنند. کیفیّت آن هم بیان نشده است و ما هم نمیدانیم.
این نکته هم ظاهراً «روحالمَعانی[۲۰]» بَحث کرده است که خداوند متعال «وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ[۲۱]»؛ اینها از آتش آفریده شدهاند. چگونه میشود که این اشتعال شهابها برای اینها صدمهای وارد کند؟ خودشان آتش هستند و چگونه اینها از آتش مُنفعل میشوند و خداوند متعال مایهی هلاکت اینها قرار میدهد؟ ایشان میگویند: خداوند میفرماید بَشر از از خاک خَلق کردیم، در حالیکه میشود از خاک مُتأثّر شود، مُنفعل بشود، خطر برایش پیش بیاید. یک جریانی یکی از شاگردان امام صادق (علیه السلام) یا خودِ امام صادق (علیه السلام) با «ابوحنیفه[۲۲]» دارد که یکی از شُبهات ابوحنیفه همین است که شیطان از آتش است و سوزاندن آتش برای او چگونه میشود؟ «بُهلول[۲۳]» بوده است که یک سنگ کلوخی را برمیدارد و … اِجمالاً ایشان این بَحث را در آنجا مَطرح کردهاند و پاسخ هم دادهاند و پاسخی است که بُهلول به ابوحنیفه داده است.
دعای پایان جلسه
خدایا! به قرآن عظیم، به طه و یس، به پیامبر اکرم و آل ایشان (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم امام زمان ما (ارواحنا فداه) را در نزدیکترین زمان به ما برسان.
خدایا! توفیق دَرک حکومت جهانی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را به ما مَرحمت بفرما.
خدایا! ما را مورد پَسند آقایمان قرار بده.
خدایا! ما را از خطرات نَفس اَمّاره و جاذبههای دنیای دَنی پَست مَصون و مَحفوظ بفرما.
خدایا! عاقبت اَمرمان را شهادت قرار بده.
خدایا! در دنیا و آخرت آبروی ما را در پیشگاه خودت، اولیائت و بندگانت حفظ بفرما.
خدایا! ما را برای دین خود و برای نظام توحیدی زِبن قرار بده.
خدایا! سایهی پُر بَرکت رهبر عزیزمان را مُستدام بدار.
خدایا! جوانهایمان را از سرگردانی و از مَهالک نجات بده.
خدایا! نُفوذیها اِفشا، رُسوا و نقشههایشان را خُنثی بفرما.
خدایا! صهیونیستها را به همین زودی نابود بفرما.
خدایا! شیطان بزرگ را خوار و مَغلوب بگردان.
خدایا! جبههی مُقاومت را به پیروزی قاطع نائل بفرما.
خدایا! سایهی رهبر بزرگوارمان را تا ظُهور مُستدام بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه ملک، آیات ۱ الی ۵٫
[۳] پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات، تمثیلات و مقطعات، شماره ۱۵۴٫
[۴] الإعتقادات، جلد ۱، صفحه ۴۷٫
«لِقَوْلِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ – عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».
[۵] یحیی انصاری شیرازی (۱۳۰۶-۱۳۹۳ش) از مجتهدان شیعه و از اساتید منطق، فلسفه، عرفان و اخلاق در حوزه علمیه قم بود. شهرت او ناشی از سالهای طولانی تدریس در حوزه علمیه و نیز ویژگیهای اخلاقی و زندگی زاهدانه اوست. او یکی از دوازده نفری است که پس از درگذشت آیت الله بروجردی، شایستگی امام خمینی را برای مرجعیت تأیید کردند. وی از اساتیدی چون آیت الله بروجردی، امام خمینی، علامه طباطبایی و آیت الله منتظری درس آموخت و شاگردان بسیاری مانندمهدی شبزندهدار، احمد عابدی و سید هاشم حسینی بوشهری از محضر درس او استفاده کردند. دروس فلسفی او در کتابی ۴ جلدی به نام دروس شرح منظومه و دروس اخلاقی او در کتابی به نام حکمت ناب منتشر شده است. انصاری شیرازی سابقه مبارزه با نظام سلطنتی پهلوی و بازداشت و زندانی شدن دارد. بنابر گزارش ساواک قم، وی در مرداد ۱۳۴۳ش در مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) به منبر رفته و بیاناتی اظهار داشته که به دنبال آن از مرکز ساواک به وی تذکر داده شده است. همچنین او سخنران سالگرد واقعه فیضیه بود. وی به مدت سه سال در کوهدشتِ لرستان و نائینِ اصفهان تبعید بود. او یکی از دوازده نفری است که پس از درگذشت آیت الله بروجردی، مرجعیت امام خمینی را که مخالف نظام حکومتی وقت بود، حمایت و تبلیغ کردند. یحیی انصاری شیرازی در ۱۴ دی سال ۱۳۹۳ش / ۱۳ ربیعالاول سال ۱۴۳۶ق بعد از یک دوره بیماری طولانی، بر اثر ایست قلبی در قم از دنیا رفت. پیکر او در دوشنبه ۱۵ دی از مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) به طرف حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) تشییع و بعد از اقامه نماز میت توسط آیت الله مکارم شیرازی در حرم کنار مرقد علامه طباطبایی به خاک سپرده شد. آیت الله خامنهای در پیامی رحلت یحیی انصاری شیرازی را تسلیت گفت و از او به عنوان عالم ربانی و حکیم و عارف الهی یاد کرد که عمر با برکتش را یکسره با پارسائی و پرهیزگاری در خدمت علم و ترویج معارف الهی سپری کرد.
[۶] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫
«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».
[۷] بحار الأنوار، ج ۷۸، ص ۳۱۹٫
[۸] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۹۶٫
[۹] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۳۷.
[۱۰] نهج البلاغه، خطبه ۱۸٫
«و من کلام له (علیه السلام) فی ذمّ اختلاف العلماء فی الفُتیا و فیه یذمّ أهل الرأی و یکل أمر الحکم فی أمور الدین للقرآن: ذمّ أهل الرأی: تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّهُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیَّهُ بِعَیْنِهَا عَلَى غَیْرِهِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاهُ بِذَلِکَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ [تَعَالَى] سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ.
الحکم للقرآن: أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَ عَلَیْهِ أَنْ یَرْضَى، أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (صلی الله علیه وآله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ؟ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» وَ فِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَیْءٍ وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ «وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً». وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ».
[۱۱] «المیزان فی تفسیر القرآن» که بیشتر به تفسیر «المیزان» شهرت دارد، از جامعترین و مفصلترین تفاسیر شیعی قرآن به زبان عربی است که در قرن چهاردهم هجری به قلم «سید محمد حسین طباطبائی» (۱۲۸۱ – ۱۳۶۰ش) نگاشته شده است. المیزان از تفسیرهای ترتیبی است و روش تفسیری آن، تفسیر قرآن به قرآن، یعنی تفسیر آیات به کمک دیگر آیات، است. انصاف علمی و دقت و عمق این تفسیر باعث شده است که این تفسیر مورد توجه عالمان شیعه و سنی قرار گیرد و به یکی از معتبرترین منابع فهم و تحقیق قرآن تبدیل شود. در ظرف مدت کوتاهی دهها کتاب و صدها مقاله و پایان نامه در مورد آن نوشته شده است. از امتیازات مهم این تفسیر بررسی عمیق موضوعات مهمی همچون اعجاز قرآن، قصص انبیا، روح و نفس، استجابت دعا، توحید، توبه، رزق، برکت، جهاد، و احباط است که به مناسبت آیه مربوط، مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.
[۱۲] سوره مبارکه اسراء، آیه ۴۴٫
«تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ ۚ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ۗ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا».
[۱۳] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۷۹٫
«فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ ۚ وَ کُلًّا آتَیْنَا حُکْمًا وَ عِلْمًا ۚ وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَ الطَّیْرَ ۚ وَ کُنَّا فَاعِلِینَ».
[۱۴] نهج البلاغه، بخشی از خطبه ۳ (معروف به خطبه شقشقیه).
«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِی قُحَافَهَ] وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى، یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَى إِلَیَّ الطَّیْرُ، فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَیْتُ عَنْهَا کَشْحاً وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیَاءَ، یَهْرَمُ فِیهَا الْکَبِیرُ وَ یَشِیبُ فِیهَا الصَّغِیرُ وَ یَکْدَحُ فِیهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى یَلْقَى رَبَّهُ، فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا، أَرَى تُرَاثِی نَهْباً. حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ. ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى: «شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا ، وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ»؛ فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ، لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا، فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَهِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ، فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ، فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ. حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی [سِتَّهٍ] جَمَاعَهٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ، فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ، لَکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ، إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَهَ الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ. فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَیَ] کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَهِ الْغَنَمِ. فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُونَ، کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ [حَیْثُ] یَقُولُ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا. أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ. قَالُوا: وَ قَامَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ السَّوَادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ إِلَى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ خُطْبَتِهِ فَنَاوَلَهُ کِتَاباً قِیلَ إِنَّ فِیهِ مَسَائِلَ کَانَ یُرِیدُ الْإِجَابَهَ عَنْهَا فَأَقْبَلَ یَنْظُرُ فِیهِ. [فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ قِرَاءَتِهِ] قَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَوِ اطَّرَدَتْ [مَقَالَتُکَ] خُطْبَتُکَ مِنْ حَیْثُ أَفْضَیْتَ. فَقَالَ هَیْهَاتَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ تِلْکَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَوَاللَّهِ مَا أَسَفْتُ عَلَى کَلَامٍ قَطُّ کَأَسَفِی عَلَى هَذَا الْکَلَامِ أَلَّا یَکُونَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) بَلَغَ مِنْهُ حَیْثُ أَرَاد…».
[۱۵] سوره مبارکه قمر، آیه ۵۰٫
[۱۶] سوره مبارکه حدید، آیات ۲۲ و ۲۳٫
[۱۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۱٫
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».
[۱۸] سوره مبارکه مریم، آیه ۵۷٫
[۱۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۵۷٫
«وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَٰکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ ۚ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ۚ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ ۚ وَ مَا قَتَلُوهُ یَقِینًا».
[۲۰] تفسیر آلوسی با نام «روح المعانی» اثر «سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی» فقیه، مفسر، ادیب و مفتی بغداد است. تفسیر آلوسی گستردهترین تفسیری است که پس از تفسیر فخر رازی به شیوه کهن ظهور یافته است؛ بلکه میتوان گفت: نسخه دوم تفسیر رازی است ولی بااندکی تغییر. این تفسیر، یک دایره المعارف تفسیری طولانی و مفصل است که تقریبا از حجم و حدود تفسیری خارج شده است. این کتاب در بردارنده اقوال و آرای علمای گذشته و شامل گزیدههایی از تفاسیر پیشین و بیشتر از همه از تفسیر فخر رازی بهره برده است، و در این تفسیر سخن به درازا کشیده شده و مسائلی مطرح شده است که چندان فایدهای ندارد و گاه از مرز تفسیر بودن بیرون رفته، موجب ملال و خستگی میگردد. روح المعانی اثر سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی (متوفای ۱۲۷۰). وی شیخ العلمای حنفیان بغداد بود. جامع معقول و منقول، آگاه به مبادی اصول و فروع و محدث و مفسری آگاه بهشمار میرفت. وی حافظه نیرومندی داشت و هرچه را به خاطر میسپرد همواره نسبت به آن حضور ذهن داشت. خود وی در اینباره میگوید: هرگز ذهنم در خصوص چیزی که آن را حفظ کردهام به من خیانت نورزیده است. در سال ۱۲۴۲ منصب افتای حنفیان را در بغداد برعهده گرفت و سپس متولی اوقاف مدرسه مرجانیه بغداد گردید. در سال ۱۲۶۳ از سمت افتاء کناره گرفت و به تفسیر قرآن پرداخت و پس از اتمام آن، آن را با خود به قسطنطنیه برد تا بر سلطان عبدالحمیدخان عرضه نماید؛ و توجه او را به آن معطوف داشت. روح المعانی گستردهترین تفسیر و جامعترین آن در نوع خود، میان اهلسنت میباشد.
تفسیر وی در بردارنده اقوال و آرای علمای گذشته و شامل گزیدههایی از تفاسیر پیشین؛ مانند تفسیر ابن عطیه، تفسیر ابوحیان، تفسیر کشاف، تفسیر ابوالسعود، تفسیر ابن کثیر و تفسیر بیضاوی و بیشتر از همه از تفسیر فخر رازی بهره برده و احیانا بخشهایی از منقولات تفسیر رازی را نقد کرده است. وی در تفسیرش، درباره مسائل اصول و فروع، نسبت به مذهب سلف تعصب ورزیده و تعصب خود را آشکارا بیان میکرده و به همینعلت در بسیاری از موارد، ادب نویسندگی را رعایت ننموده است؛ بهطور مثال در تفسیر آیه «الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون؛ خدا (است که) ریشخندشان میکند و آنان را در طغیانشان فرو میگذارد تا سرگردان شوند.» بعد از سخنان طولانی و لجاجتهای سرسختانه میگوید: اضافه طغیان به ضمیر هم بدینجهت است که چنین عملی از آنان صادر گشته، ولی برخاسته از نیرویی است که خداوند به آنان ارزانی داشته و متاثر از اذن و اراده الهی است؛ از اینرو، اختصاصی که از اضافه به دست میآید، بههمین لحاظ است نه به لحاظ محل صدور و اصل اتصاف؛ زیرا آن (مفهوم طغیان) روشن است و به اضافه نیازی ندارد و (این اضافه)، به لحاظ ایجاد استقلالی از جانب فاعل نیست تا به اذن قادر متعال نیاز نباشد؛ زیرا چنین لحاظی فاقد اعتبار و آکنده از غبار است. پس از ساز و برگ و تاخت و تاز زمخشری نهراس. آلوسی در مقدمه تفسیر مینویسد که: از دوران کودکی دنبال کشف اسرار مکتوم قرآن بوده است و از خداوند آن را طلب کرده است، کودکی و بازیهای آن را و نوجوانی و شهوات آن را به کنار نهاده، به این فکر مشغول بود، دوران جوانی در این امر مطالعه نمود تا خداوند این توفیق را به او عطا نمود و قبل از ۲۰ سالگی به دفع اشکالات و شبهاتی پرداخت که بر ظاهر قرآن وارد کرده بودند و حاصل آن «دقائق التفسیر» شد. این فکر ادامه داشت تا در رجب سال ۱۲۵۲ هجری، در رؤیا دید که خداوند به او امر نموده که آسمان و زمین را طی نماید، او نیز طی کرد و در حالیکه دستی بر آسمان و دستی بر آب داشت، بیدار شد. در پی تعبیر خواب به این نتیجه رسید که مراد تالیف تفسیر است. پس از آن در ۱۶ شعبان همان سال در سن ۴۳ سالگی در عهد سلطان محمودخان نوشتن را آغاز و در چهارم ربیع الثانی سال ۱۲۶۷ هجری به اتمام رساند پس از مشورت نام آن را «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی»، نهاد.
تفسیری است عقلی و اجتهادی که روش بلاغی، بیانی و ادبی را پیش میگیرد. آلوسی در تفسیر درباره مسائل اصول و فروع، نسبت به مذهب سلف تعصب ورزیده و آشکارا آن را بیان میدارد، به همین علت در بسیاری از موارد، ادب نویسندگی را رعایت ننموده است. اسرائیلیات و روایات دروغ و جعلی، یکی از مشکلات برخی تفاسیر پیشینیان بوده است، آلوسی در این باب ضمن نقل آنها، به نقد و بحث میپردازد و دروغ بودن آنها را آشکار میسازد مانند آیه ۱۲ سوره مائده و روایاتی که بغوی در این مورد نقل میکند. آلوسی متعرض قراءات نیز میگردد، اما مقید به متواتر بودن آنها نیست. همچنانکه مناسبات بین سور و آیات را نیز بیان میدارد. در روح المعانی، اسباب النزول آیات، مورد توجه قرار میگیرد. در بحثهای نحوی نیز آلوسی سخن را به دراز میکشاند و جای جای تفسیر آشکار است. روش کلی وی در ورود به تفسیر بدینگونه است که: ابتدا به نام سوره، مکی، مدنی بودن و اقوال موجود در این قسمت، میپردازد، سپس به ذکر فضل سور|فضل سوره و خواص آن همت میگمارد، بعد از آن تفسیر سوره را آیه به آیه و کلمه به کلمه، بیان میدارد، که در آن به لغت، ادبیات، قرائت، مناسبت بین آیات و سور و اسباب نزول، میپردازد و در مباحث لغوی و ادبی به اشعار عرب استشهاد فراوان دارد.
[۲۱] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۱۵٫
[۲۲] ابوحنیفه (۸۰-۱۵۰ق/۶۹۹-۷۶۷م)، فقیه و متکلم کوفه و پایهگذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت. نام او نعمان بن ثابت و کنیهاش ابوحنیفه است. حنفیان او را امام اعظم و سراج الائمه لقب دادهاند. نعمان بن ثابت بن زُوطیٰ بن ماه مشهور به ابوحنیفه از فقهای چهارگانه اهل سنت است. گفته شده پدربزرگ او زوطیٰ به عنوان برده از کابل به کوفه آورده شد و یکی از افراد طایفه بنی تیم الله بن ثعلبه از قبیله ربیعه او را آزاد کرد. از این رو خاندان ابوحنیفه با این طایفه نسبت ولاء داشت. در برخی آمده است که ثابت پدر ابوحنیفه، غلام آزادشده مردی از خاندان بنی قَفَل از طایفه مزبور بوده است. به روایت عثمان بن سعید دارمی از ابن اسباط، پدر ابوحنیفه تا مدتی پس از ولادت وی نصرانی بوده است. ابوحنیفه نزد بسیاری از فقها و علما دانش آموخت. استاد ویژه او حماد بن ابیسلیمان بود. وی مدت ۱۸سال در درسش شرکت میکرد و تا پیش از مرگ حماد، شاگرد وی بود. عامر شعبی، ابواسحاق سبیعی، عاصم بن ابیالنجود، قیس بن مسلم، سماک بن حرب، علقمه بن مرثد، عطیه بن سعد عوفی و حکم بن عتیه از دیگر استادان وی بودهاند. همچنین نام برخی از رجال بصره همچون قتاده بن دعامه و مالک بن دینار در فهرست استادان وی نیز دیده میشود.
ابوحنیفه در زمان تحصیل (پیش از ۱۱۴ق) سفر یا سفرهایی به حجاز کرده و از شیوخ حرمین دانش آموخته است. او در مدینه مدتی در مجلس درس ربیعه بن ابی عبدالرحمن از فقیهان اهل رأی حاضر میشد و در مکه مدتی در مجلس عطاء بن ابی رباح (متوفی۱۱۴ یا ۱۱۵ق) فقیه بزرگ آن سرزمین حاضر میشد. او در مدینه از امام محمد باقر (علیه السلام)، عبدالرحمن بن هرمز اعرج، نافع مولای ابن عمر، محمد بن منکدر و ابن شهاب زهری و در مکه از کسانی چون عمرو بن دینار و ابوالزبیر مکی نیز بهره برد. در برخی منابع اهل سنت به ارتباط روایی ابوحنیفه با امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) اشاره شده است؛ ذهبی و قرمانی به روایت او از امام باقر (علیه السلام) و امام صادق اشاره کردهاند. ابوالحجاج مزی امام باقر (علیه السلام) را در شمار مشایخ او آورده است. برخی دیگر از عالمان اهلسنت مانند ابن حجر هیتمی، ابن صَبّاغ مالکی و سلیمان قندوزی به روایت او از امام صادق (علیه السلام) تصریح کردهاند. شیخ طوسی نیز نام وی را در شمار اصحاب امام صادق (علیه السلام) ذکر کرده است. ابن ابیالحدید به شاگردی ابوحنیفه نزد امام صادق (علیه السلام) تصریح کرده است. ابوحنیفه، پس از درگذشت حماد بن ابیسلیمان (۱۲۰ق) به عنوان برجستهترین شاگردش مرجع صدور فتوا و تدریس فقه در کوفه گردید و از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار شد.
[۲۳] ابو وهب بن عمرو صیرفی معروف به «بهلول»، در شهر کوفه دیده به جهان گشود. گفته شده پدرش عمرو کوفی عموی هارون الرشید خلیفه عباسی (حک: ۱۷۰ـ۱۹۳) بود، از این رو بهلول به گفته حمدالله مستوفی، عموزاده هارون بود. بهلول کوفی به رغم این که خود از عباسیان به شمارمیرفت، همچون برخی دیگر از کوفیان حقطلب، در جرگه عاشقان اهل بیت علیهم السلام درآمد و در زمره شاگردان خاص امام صادق علیهالسلام جای گرفت. علامه قاضی نورالله شوشتری با استناد به کتاب «تاریخ گزیده» پس از بیان مطالب فوق آورده است: «او (بهلول) در زمره متقیان عصر خویش قرار داشت». مولف کتاب «روضات الجنات» در معرفی بهلول عاقل چنین آورده است: «عالم عارف کامل، کاشف از لطایف اسرار و فنون، بهلول بن عمرو عاقل عادل کوفی صوفی (صیرفی) معروف به مجنون… از شاگردان برگزیده امام صادق علیهالسلام است. وی در فنون حکمت، معارف و آداب اسلامی فردی تکمیل است… بهلول در ردیف فتوادهندگان به شیوه مذهب تشیع بود و در دوران خویش، دارای مقبولیت عمومی بود».
بهلول از افرادی همچون «عمر بن دینار» که خود نیز از شاگردان امام صادق علیهالسلام بود، روایت نقل کرده است. علاوه بر وی «ایمن بن نابل» و «عاصم بن ابیالنجود» از دیگر محدثانی هستند که بهلول به واسطه آنان، احادیثی را نقل کرده است. بهلول از یاران امام صادق علیهالسلام شمرده میشد، اما به نظر میرسد فضای اختناق و زورگوییهای سیاسی خلفای عباسی، برخی از اصحاب امام علیهالسلام را بر آن میداشت تا حمایت و پشتیبانی خویش را به صورت کامل آشکار ننمایند. البته برخی از بزرگان به گوشهای از خصوصیات وی، اشاراتی هر چند کوتاه کردهاند. از جمله علامه مامقانی پس از معرفی وی، نکاتی از ماجراهای زندگانیاش را بیان کرده است. ایشان در فهرست اولیه کتاب خود، بهلول را فردی عاقل و مورد اطمینان دانسته است. علامه شوشتری در «قاموس الرجال» که پژوهشهای رجالی خویش را با دیدی منتقدانه بر اساس کتاب «تنقیح المقال» مامقانی نگاشته است، پس از ذکر نام بهلول، بخشی از مناظرات وی با خلفای عباسی را بیان کرده است. همچنین صاحب «منتهی المقال»، علاوه بر بیان برخی از مناظرات بهلول دربارهاش چنین نوشته است: «از برخی کتابهای تاریخ و غیر آن، معلوم میشود که بهلول دارای فضل و مقام بزرگی بوده است». بنا بر برخی نقلها، بهلول در سال ۱۹۰ یا ۱۹۲ قمری درگذشت. امروزه قبری منسوب به بهلول در قبرستان شونیزیه، در سمت غربی بغداد واقع شده و دارای زیارتگاه است.
پاسخ دهید