«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

مُداومت خیر و بَرکت خداوند متعال

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ * الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ * وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ وَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ[۲]» ؛ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ[۳]»؛ مُدّتی تأخیر شد، فاصله شد؛ لذا آنچه گفتیم در ذهنم حاضر نیست که چه چیزی گفته شده است و اگر تکرار بود، به بزرگی خودتان عَفو بفرمایید و اگر چیز جدیدی بود که ان‌شاءالله خداوند قبول کند. «تَبَارَکَ» را عَرض شد که نمای زیاد و وُسعت خیر و بَرکت یک چیز است. در «روح‌‌المَعانی[۴]» یک احتمال هم داده است که در «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ» «تَبَارَکَ» به مَعنی «تَعالی» باشد. خداوند برتر است. ولی در لُغت از همان بَرْکَهْ البَعیر است. شُتر وقتی سینه‌اش را روی زمین می‌گذارد، دیگر مُستقرّ می‌شود. چیزی که ماندگار باشد، سَریع الزّوال نباشد، خیر و برکتش مُدوام باشد، این گفته می‌شود که اَمر مبارکی است. پروردگار متعال در این‌جا هم به خودش مُبارک‌باد می‌گوید، ذاتِ مُقدّسش را پُر خیر و پُر بَرکت مُعرّفی می‌کند و هم علّتش را می‌گوید. «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ چرا خداوند مبارک است؟ برای این‌که مُلک به دست خودش است. مُحیط است، همه‌چیز در چَنگ خودش است. هم اِحاطه‌ی وجودی دارد و هم اِحاطه‌ی اِقتداری دارد؛ «وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». وقتی مُلک به دستِ او بود، وقتی قدرت او لایتناهی بود، مَعلوم است که خیرات او نیز مَحدودیّتی نخواهد داشت. بَرکت و خیراتِ ماندگار از او مُتوقّع است و مُتمشّی می‌شود و اقتضای آن ذات این است.

دیدگاه مرحوم علّامه طباطبایی (رحمت الله علیه) درباره مالکیّت‌ حق‌تعالی

مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» را می‌فرمایند: از تَعبیر سوره‌ی مبارکه‌ی قَمر «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ[۵]»؛ این «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» از آن اُوسع هست. در آن‌جا صفت خداوند «مَلیک» هست، یعنی کسی که مالک هست؛ ولی در این‌جا تنها حیثیّت مالک‌بودن نیست؛ چون مُتصرّف‌بودن است، «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» است. مُلک خداوند متعال در قَبضه‌ی خودش است. ایشان هم از این نظر نسبت به «مَلیک» می‌گویند که اُوسع هست و هم در یک تَعبیر دیگری که «یَد» ندارد و «لَهُ الْمُلْکُ[۶]» است. نسبت به او هم اَصرح است، صراحتش بیشتر است. همین‌جور که ذی‌الیَد در آنچه که بر او یَد دارد، یَد او مَبسوط است؛ «له الملک وحده یتصرف فی ملکه کیف یشاء[۷]». خداوند متعال هم که «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» است، چون مالک است و بر مُلک خودش یَد دارد، تَصرُّفات او هم هیچ مَحدودیّتی برنمی‌دارد. هر مالکی وَلو مثل اُموری که آدم به نَفسانیّات خودش، نسبت به تَصوّرات خودش، به خلاقیّت‌های ذهنی خودش مالکیّت واقعی دارد؛ ولی چون علم او مَحدود است، تَصرّفات او هم مَحدود است. پروردگار متعال هیچ مَحدودیّتی در تَصرّف مُلک لایَزال و لایتناهی خودش ندارد. لذا وقتی از کَلیم خودش حضرت موسی (علی نبیّنا و علیه السلام) می‌پُرسد: «وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى[۸]»؛ حضرت موسی (علیه السلام) می‌گوید: «هِیَ عَصَایَ[۹]»؛ دو سه تا از بَرکات این عَصا، آثار و خَواصّ این عَصا را مَطرح می‌کند؛ ولی وقتی خداوند می‌فرماید: «أَلْقِ عَصَاکَ[۱۰]»؛ وقتی این را انداخت، دیگر این عَصا نیست؛ خداوند همین را می‌خواست بگوید که تو عَصا می‌بینی، این هرچیزی است که من بخواهم. الآت عَصاست، اما یک دقیقه‌ی دیگر اژدهاست، یک دقیقه‌ی دیگر سُفره‌ی اقتصاد است، یک جای دیگری سِلاح است؛ هرجایی یک چیزی است. این که هرجایی یک چیزی است، سِعه‌ی مُلک او و سِعه‌ی اقتدار حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. بنابراین «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» یک لطافتی دارد که و «لَهُ الْمُلْکُ» یا «مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» این ویژگی‌ها را ندارد که «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» آن را دارد.

دیدگاه مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) درباره حَیات و مُوت

«تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ خداوند متعال در این آیه هدف آفرینش را، در آن‌جا حقیقت عالَم را که مُلک خداست، تَحت تَصرُّف حق‌تعالی است، خواست تا سِعه‌ی قدرت خودش را بیان کند، به ما مَعرفت توحیدی بدهد و در آیه‌ی بعدی مسیر مَعاد و بَعث را برای ما فراهم می‌کند. «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ از جلوه‌های قدرت او این است که هم مرگ را آفریده است و هم حَیات را خَلق فرموده است. نسبت به این هم قاعدتاً در جلسه‌ی گذشته صحبت شد که مرگ آنچه که از آیات قرآن کریم و از روایات استفاده می‌شود، انتقال از نَشئه‌ای به نَشئه‌ی دیگر است. اگر این باشد، اَمر وجودی است و هیچ توجیهی هم ندارد. مَخلوق است و انتقال اَمر وجودی است. اما اگر به مَعنی عَدمی باشد، عَدم مُطلق نیست، عَدم مَلکه است. چیزی که «مِنْ شَأنِهِ الحَیاه» است، اگر از آن سَلب حَیات بشود، مُوت می‌شود. پس آن هم یک نَشئه‌ای، یک بویی از وجود دارد. لذا مُتعلّق خَلق قرار می‌گیرد. در تَقدُّم مُوت بر حَیات وَجوهی نَقل شده است که قاعدتاً آن وُجوه خیلی قانع‌کننده نیست. یکی این است که مُوت عَدم اَزلی است و حَیات بر او عارض می‌شود. هر موجود زنده‌ای قبل از آن‌که زنده باشد، مُرده بوده است. خیلی جور درنمی‌آید. چون سَلب حَیات مُوت است، عَدم اَزلی که سَلب حَیات نیست. خداوند متعال هنوز زنده‌اش نکرده است که او با گرفتن حَیات مُوتی پیدا بکند. یک وَجه هم گفته شده است که این حَیات دنیا حَیات نیست؛ بلکه «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ[۱۱]»؛ از این جهت که حَیات دنیا حَیات مَقطعی هست، حَیات ظاهری هست، خیلی شَأن حَیات ندارد؛ ولی حَیات آخرت حَیات واقعی است و این حَیات بر آن حَیات مُقدّم است. لذا این را به مَنزله‌ی مُوت گرفته است. گویا فرموده باشد: «خَلَقَ الْدُنیا وَ الْاخِرَه». این «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ» حَیات مَشوب به مرگ خودِ مرگ از آن یاد شده است و آن حَیاتی که مرگ در آن نیست، «لَهِیَ الْحَیَوَانُ»، آن حَیات واقعی است؛ لذا این‌ها را در جلسه‌ی گذشته عَرض نکرده بودیم. حالا ان‌شاءالله گفتن آن مُفید باشد. ولی ظاهرش همین است که مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) می‌فرمایند: در حَیات دو چیز هست: یکی شُعور است و دیگری اراده است. شیء دارای حَیات و ذاتِ حَیات هم شُعور دارد و هم اراده دارد. در حَیات انسان است. در نَقیض آن یعنی یک حالتی پیدا کند که هم شُعور از آن گرفته بشود و هم اراده از آن گرفته بشود. تا روح در بدن ما هست، هم شُعور دارد و هم اَعضاء و جَوارح ما تَحت اراده است؛ ولی وقتی خداوند روح را قَبض می‌کند، این می‌میرد، روح که نمُرده است. وقتی این مُرد یعنی چه؟ یعنی نه شُعور دارد و نه اراده دارد. این سَلب حَیات گرفتن شُعور و اراده از شیء است و مُوت و حَیات هم عَدم و مَلکه است. چیزی که «مِنْ شَأنِهِ» این‌ چیزی که زنده باشد، ولی خداوند متعال تا به این‌جا به او حَیات داد و دیگر نمی‌دهد؛ با این‌که می‌شد باز هم زنده باشد. نوعِ مُفسّرین در مورد این عبارت «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ» گفته‌اند که این مُوت و حَیات به دلیل اهمیّتِ یاد مرگ است. بالاخره «لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ[۱۲]»؛ کار همه‌ی ما به مرگ مُنجر می‌شود. حَیات ما مَلحوق به مُوت هست. هم از این جهت که پایان حَیات مُوت هست و هم یادِ مُوت سازنده است. «فَاذْکُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ[۱۳]»؛ باید همیشه به فکر رفتن بود. پروردگار متعال بُعد تربیتی دارد. به دلیل اهمیّتی که یادِ مرگ دارد، این را بر ذکر حَیات مُقدّم داشته است.

نتیجه‌ی خلقت انسان در بیان مرحوم علّامه طباطبایی (سلام الله علیه)

«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ»؛ خداوند حَکیم مُوت و حَیات را خَلق فرمود تا شما را بیازماید. این شما را بیازماید امتحان و اِختبار مُلازمه‌ای با عَدم علم امتحان‌کننده ندارد؛ بلکه حکمت‌های زیادی دارد و در یک موردی هم ممکن است که طرف مقابل می‌خواهد ببیند این چه‌قَدر توانایی دارد؛ می‌خواهد دَرجه‌ی استعداد و فَهم و شُهور و هوش و ذِکاوتش را در امتحان و در آزمون به دست بیاورد؛ ولی همه‌جا همین‌گونه نیست. در خیلی از مَواقع پدر می‌داند که فرزندش چه‌قَدر توانایی دارد و می‌خواهد به او جایزه بدهد؛ پس او را امتحان می‌کند تا به او جایزه بدهد. امتحان همه‌جا مُلازمه‌ی با ندانستن مُمتحن نیست. لذا در این‌جا هم که خداوند متعال «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ» را فرموده است، آن حکمت‌های دیگرش که تربیت است. خداوند متعال با امتحان می‌سازد، پَرورش می‌دهد. امتحان شُکوفا می‌کند فردی را که مورد آزمایش قرار گرفته است. خداوند متعال عالَم را مدرسه‌ی تربیت برای بَشر قرار داده است و از بِسترهای تربیتی مسأله‌ی امتحان است. هم انسانی که گام در مرحله‌ی امتحان می‌گذارد آمادگی‌های لازم را کَسب می‌کند، اِحراز می‌کند و هم این‌که جای خودش را پیدا می‌کند. هرچیزی با امتحان در جای خودش قرار می‌گیرد. تا امتحان واقع نشده است، شایسته‌سالاری نیست؛ اما وقتی «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۴]»؛ بنابراین وَضع شیء در موضوعٌ لَه خودش قرار می‌گیرد؛ اما بدون امتحان این‌گونه نیست. این جَعل مَراتب در امتحان عَدل می‌شود، حقیقت می‌شود؛ اما بدون امتحان گُتره‌ای هست؛ لذا گاهی خلاف حکمت هم خواهد بود. «لِیَبْلُوَکُمْ»؛ پس نتیجه‌ی امتحان، نتیجه‌ی این فعل، غایت این فعل که هیچ فعلی بدون غایت نیست. غایت امتحان چه چیزی است؟ غایت خلقت چه چیزی است؟ غایت متوسط و غایت ابتدایی‌اش امتحان است. حالا غایت امتحان چه چیزی است؟ امتحان هم یک فعلی است و این فعل هم نتیجه دارد، غایت دارد؛ غایت این فعل چه چیزی است؟ غایت این فعل این است که «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا». حضرت علّامه (سلام الله علیه، رضوان الله تعالی علیه، رَزقنا الله صُحبته و شَفاعته) در این‌جا نکات لطیفی را بیان می‌کنند. ایشان می‌فرمایند: این‌که خداوند متعال فرموده است: «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»، هر موجودی هرکاری انجام می‌دهد، مُحتمل است کار او از حُسن برخوردار باشد و مُحتمل هم هست که فاقد صفت حُسن باشد. این‌که مُحتمل است یعنی امکان برای رسیدن به دَرجات حُسن برایش وجود دارد. خداوند متعال امتیاز است. امتحان که نتیجه‌ی خلقت هست، نتیجه‌ی بعد از این نتیجه ظُهور حُسن عَمل هست؛ «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا». ایشان می‌گوید: نشان می‌دهد خداوند متعال هر نوعی از اَنواع مختلف را بیافریند و یک صفتی در افراد او ساری و جاری باشد، وَلو حالا بعضی هم از آن برخوردار نباشند، ولی این نشان می‌دهد که آن خلقت برای این نتیجه است. ما از این آیه استظهار می‌کنیم که خداوند متعال مُوت و حَیات را برای نِیل بَشر به «أَحْسَنُ عَمَلًا» آفریده است. بعد هم مثالی که تَنزیل می‌کنند، می‌فرمایند: اگر ما فَرض کنیم، اگر باور بر این باشد که خداوند متعال نوع نَبات را برای رسیدن به میوه آفریده است، نَبات برای تَحقُّق درخت آفریده شده است و مَآل و نتیجه‌ی درخت میوه است. آن وقت گفته می‌شود: هر درختی که میوه ندارد، از اصل خودش بازمانده است. درخت برای میوه است. خلقت انسان برای «أَحْسَنُ عَمَلًا» است. یعنی باید به غایت کَمال برسد. حُسن کافی نیست، باید اَحسَن باشد. و خداوند متعال باز در این‌جا یک نوع تربیت را به ما توجّه داده است. فطرتی دارید که اگر این فطرت مُراقبت بشود و به مانع برنخوری، تو امتیاز «أَحْسَنُ عَمَلً» را کَسب می‌کُنی. باز نکته‌ی جالب بعدی این است که ایشان می‌گویند: «أَحْسَنُ عَمَلًا» هم باید غایت نهایی نیست؛ بلکه این هم از غایات مُتوسطه است. عَمل مَسیر است، راه است. «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لا حِسابَ وَ غَداً حِسابٌ وَ لا عَمَلَ[۱۵]»؛ در دارِ عَمل، عَمل راهِ حرکت است. مَقصد چیست؟ مَقصد حَیات طیّبه است. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً[۱۶]»؛ که دیگر مُوت و شَقاوتی به او عارض نمی‌شود. حَیات طیّبه سعادت اَبدی بَشر است و مَآل خلقت ما امتحان است، مَآل امتحان رسیدن به آن هدفی است که خداوند ما را برای آن هدف آفریده است که رسیدن به غایت وُسطی است، «أَحْسَنُ عَمَلًا» هست و «أَحْسَنُ عَمَلًا» مُقدّمه‌ی نِیل به حَیات طیّبه است که در آیات مُختلف بیان شده است. این هم یک نکته راجع به «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» بود.

انسان نباید از رحمت الهی مَأیوس باشد و باید چشم به غُفران پروردگار داشته باشد

«وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ»؛ این عبارتِ «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ»، عزیز یعنی غالبِ غیر مَغلوب، یعنی قاهرِ غیر مَقهور. خداوند متعال عزیز است. چون عزیز است، اگر کسی مَعصیت کند، خداوند متعال مَغلوب مَعصیت عاصین قرار نمی‌گیرد. دستش باز است که او را تَنبیه کُند، مُجازات کند. غَفور است، می‌خواهد بگوید امتحان در زندگی تَجدید هم دارد، رُفوزگی هم دارد؛ ولی شما با غَفور طرف هستید لَغزش‌ها شما را مأیوس نکند؛ طرف مُقابل شما غَفور است. آن عزیز می‌تواند اِنذار بشود و غَفور می‌تواند تَبشیر باشد. باز بُعد تربیتی دارد که هم در مَعصیت احساس ایمنی نکنید و هم در آلودگی‌هایتان مأیوس نشوید. اگر شکست خوردید، شکست را تبدیل به فُرصت کنید، آن هم با پَناه‌بُردن به مَغفرت پروردگار متعال می‌توانید خودتان را مُتحوّل کنید و مَشمول غُفران الهی قرار بگیرید؛ «وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ».

آفرینش آسمان‌ها و مراحل آفرینش آن در دیدگاه‌های مُختلف

«الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»؛ یک صفت از صفات پروردگار متعال این بود که «بِیَدِهِ الْمُلْکُ»، او نسبت به همه‌ی عالَم امکان مُتصرّف است، آن هم مُتصرّفی که «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» است. همواره در چَنگ اوست. هر نوع تَصرّفی در حیطه‌ی اراده‌ی اوست. قدرتش هم قدرتِ مُطلق است، بر هرچیز قادر است. این یک صفت بود. صفت بعدی این بود که فرمود: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ بعد از صفت قدرت و مَظاهر قدرت، پروردگار متعال مسأله‌ی مرگ و حَیات بعد از این عالَم را به ما گوشزَد فرمود که لازمه‌ی وجود مُوت و حَیات این است که شما خودتان را در امتحانات «أَحْسَنُ عَمَلًا» قرار بدهید تا این‌که مَقهور عزّت پروردگار متعال در عِقاب الهی قرار نگیرید و مَشمول غُفران پروردگار عالَم بشوید. گناه نکنید و اگر گناه کردید، یک کاری کنید که غَفور شما را هم مَشمول غُفران خودش قرار بدهد. حال فَصل دیگری از فَضائل توحید پروردگار متعال مَطرح است که فَراتر از خودِ شماست. «الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»؛ شما یک قَطره هستید. وُسعت عالَم آفرینش هم لایتناهی است. خداوند متعال آن خدایی است که «الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»؛ خداوند هفت آسمان را خَلق فرموده است. «الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»؛ هم مَعدود به هفت مرحله است، هفت دَرجه است، هفت نَشئه است و هم این‌که این هفت نَشئه با همدیگر اِنطباق دارند. حالا ظاهر «طِبَاقًا» این است که این‌ها بعضی بر بعضی دیگر مُطابقت دارد، یعنی فوقِ آن است، ولی مُحیط بر اوست، بالا دستِ اوست. و هم احتمال این هست که یعنی مُنطبق بر یکدیگرند، مُشابه هستند. خداوند متعال در عالَم یک سُنّت را قرار داده است: «وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا[۱۷]»؛ خداوند با یک اراده «وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[۱۸]»، چون مبدأ یکی است، سِنخیّت خلقت عالَم را مُنسجم کرده است. این‌ها مُسانخ هستند، این‌ها مُشابه هستند، این‌ها به همدیگر می‌خورد، مُنافرت ندارند، مُطابقت دارند؛ مُنتها هرکدام در مرحله‌ی خودشان هستند. از این ذرّه‌ای که اَتُم نامیده می‌شود تا آسمان هفتمی که غیر از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «رأیَتَهُ عَرشُهُ غَداً»، هیچ‌کسی قَدم در آن‌جا نگذاشته است، همه تک‌قُطبی هستند. عالَم یک مِحور دارد، با یک ولایت اداره می‌شود. این طِباق هست؛ یعنی سُنّت واحدی است، قاعده‌ی واحدی است. شُمول یک قانون و یک قاعده است که این عالَم را با همه‌ی وُسعتش اداره می‌کند. یا مَنظور این عَدم تضاد در عالَم امکان هست؛ با این‌که لایتناهی است، هفت آسمان است و یکی فوق یکی هست، «دست بالای دست بسیار است»، شما عالَم خودتان را آخرین عالَم نبینید؛ شما در عالَم دنیا هستید، این‌جا خیلی کوچک است. عوالِم بعدی تناسب‌شان با وَضع خودشان هست، با وَضع شما نیست. با این‌که عالَم لایتناهی است و شما نسبت به عالَم حتی عالَم‌تان هم عالَم مَحدودتری است، ولی مَجموعاً با یک اراده، با یک سُنّت، با یک قانون اداره می‌شود و به همدیگر اِنطباق دارند. یا مسأله‌ مسأله‌‌ی این ارتباط است، این اِنسجام است، این سازمان‌یافتگی است، این وَحدت عالَم آفرینش است که ما «وَ مَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ»، خداوند معتعال با یک اراده «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۱۹]»؛ با همان یک «کُنْ» که خداوند اراده کرد، از اَزل تا اَبد را آفرید. یک اراده است، مَجموعه از یک مَبدأ، از یک اراده ناشی شده است و با هم تناسب دارند؛ در عالَم تَضادی وجود ندارد. که این با آن جمله‌ی «مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ» سازگارتر است. ولی اگر این‌گونه نبود و همان طِباق ظاهری را درنظر گرفتیم و ‌خواستیم بگوییم که پروردگار متعال می‌خواهد وُسعت عالَم و این‌که هر عالَمی تَحت تَدبیر عالَم بالاتر خودش است و هر عالَمی عالَم بالاتری را در پیش دارد که باید صُعود کُند، باید از این اَسفل السافلین و عالَم پایین برود تا به عوالِم بالا عُروج داشته باشد، عوالِم را سِیر بکند، این لایتناهی‌بودن سِیر انسانی را که انسان در کَمال خود مَحدود به آسمان و دنیا نیست؛ بلکه سِیر انسان سِیر لایتناهی است. انسان می‌تواند از هیچ به نامَحدود برسد. هر دو جهت را می‌شود از این آیه استفاده کرد. هم اِنطباق یعنی اِنسجام، یعنی وحدت، یعنی سازمان‌یافتگی و هم «طِبَاقًا» یعنی «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» که این «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» هم انسان را مُتواضع می‌کند، می‌فَهمد که عالَم خیلی بزرگ است و سِیر ما خیلی طولانی است. «آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ[۲۰]»؛ این سفر خیلی سفر طولانی است. رسیدن به عوالِم بالا تا به مقامِ «سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى[۲۱]» جولانگاه بَشر است. هفت آسمانی که «بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ» هستند، بعضی‌ها مُحیط بر بعضی دیگر هستند. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ * الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»؛ خداوند متعال هفت آسمان را آفریده است و این آسمان‌ها هم مُطابق یکدیگر هستند یا مُحیط بر یکدیگر هستند.

تفاوت و تَکامُل همه‌ی موجودات با یکدیگر

«مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»؛ وقتی سِعه‌ی عوالِم را یا عُمق عالَم خلقت را برای شما بیان کردیم، هم کَف را گفتیم، هم سَقف را گفتیم. کَف آن هم برای شما، سَقف آن هم برای شما قابل اَرزیابی نیست، لایتناهی است، مُحیط است. شما که مُحیط نیستید، او مُحیط است. عوالِم حق‌تعالی بر عالَم شما اِحاطه دارد، طِباق دارد. ولی با این حال خداوند به شما قدرت تَشخیص داده است تا این عالَم را به عُنوان یک کتاب فَرض کنید و صفحات این عالَم را مورد مُطالعه قرار بدهید و ببینید که آیا این خُطوط اوّلی با خُطوط پایانی یک هدف را تَعقیب می‌کند، از یک نویسنده است، از یک مُولّف است، دارای یک روح است یا مُتضمّن تضاد و مُنافرت است. «مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»؛ در خَلق رَحمن «مَا تَرَى» یعنی کُلّ اَحدی که نگاه بکند، هریک از شما کسانی که صاحب عقل و شُعور هستید، نگاه کنید، چشم‌تان را نبندید. اگر رؤیت کردید، نگاه کردید، می‌بینید که تفاوتی وجود ندارد. «راغب[۲۲]» در مورد تفاوت می‌گوید که مُراد از تفاوت این است که شیئی از شیء دیگر فاصله پیدا بکند، دور بشود؛ به گونه‌ای که چیزی را این دارد و او ندارد. این‌که دارد و آن‌که ندارد، این‌ها باهم فاصله دارند. یک‌وقت این است که یک صفتی آمد و صفت دیگری را نَفی می‌کند؛ اما یک‌وقت این‌گونه نیست و این صفت مُکمّل صفت آن است. خداوند متعال عالَم را مُتنوّع آفریده است، چون قدرت لایتناهی است و تنوّع خلقت هم لایتناهی است. لذا هرکدام از موجودات کمالاتی دارند که مُنحصر به خودشان است. «لا تکرار فی التجلّی»؛ در تَجلّی پروردگار متعال تکرار وجود ندارد. هر موجودی نو هست، بَدیع هست. خداوند یکی است و از هر مَخلوقی هم بیشتر از یکی وجود ندارد. همه دُردانه‌ی خداوند هستند. تنها وجود نازنین حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست که دُردانه‌ی ربّ‌العالَمین است؛ بلکه هرچه پیش می‌رود، تا به حال خیال می‌کردم که فقط خُطوط سرانگشتان است که مُشابه ندارد، ولی حالا چشم را هم می‌بینند که همین‌گونه است. آرام‌آرام به این علوم جدید می‌‌رسند که تَشخیص می‌دهد فُلان جنازه پسر چه کسی است یا پدر چه کسی است، خب همه‌ی این‌ها نشان می‌دهد که همه‌چیز یک ویژگی دارد که مَخصوص خودش است، با دیگری نمی‌خواند. لذا همه‌چیز بَدیع است؛ هم بَدیع است و هم نو است؛ اما با این‌که نو است، یعنی جلوه‌ی خاصّ است و تکرار هم ندارد، مُکمّل هم هستند. تفاوت یعنی همدیگر را طَرد نمی‌کنند. همدیگر را فُوت نمی‌کنند، دور نمی‌کنند، به همدیگر فوت نمی‌کنند. فوتِ ما هم شاید همان فُوت باشد که آدم با فوت‌کردن می‌پَراند. این تفاوت در اصل به مَعنی فُوت به مَعنای زَوال نیست؛ به مَعنی دور کردن است، تضاد است. یعنی تَدبیر واحدی است. این داشتن‌ها و نداشتن‌ها با همدیگر روی حکمت است. خداوند به هرچیزی چیزی داده است بر اَساس حکمت است و چیزی هم نداده است بر اَساس حکمت است. به تو نداده است، به دیگری داده است که شما مُحتاج همدیگر باشید و باهم حرکت کنید. برای این وحدت عالَم آمده و یک کاری کرده است که همه‌ی این‌ها همدیگر را جَذب کنند، همدیگر را دَفع نکنند. «مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»؛ یعنی «لَیْسَ فِیها مَا یَخْرُجُ عَنْ مُقْتَدَی الْحِکْمَه»؛ در مَجموعه‌ی عالَم آفرینش شما یک چیزی پیدا کنید که در آن یک چیزی باشد که با حکمت مَجموع سازگار نباشد. چنین چیزی را پیدا نمی‌کنید. عالَم عالَمِ واحدی است. با این‌که خیلی تفاوت در اَجزاء و اَعضاء وجود دارد، عینِ اَعضای بدن ما که هر عُضوی چیزی دارد که آن عُضو دیگر فاقد آن است؛ ولی این‌ها موجب فُوت او نمی‌شود. همدیگر را جَذب می‌کنند، همدیگر را دَفع نمی‌کنند، دور نمی‌ریزند. «مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»؛ اگر دقّت کنید، می‌فَهمید. این وَحدت عالَم را، این اِنسجام عالَم را، این حَکیمانه‌بودن و داشتن‌ها و نداشتن‌ها را می‌فَهمید. اما به این فَهم اِکتفا نکُن؛ «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ»؛ اگر این‌ها تضاد داشتند، باید همدیگر را نَفی بکنند، باید همدیگر را تَضعیف بکنند، باید عُضو خودشان را نابود کنند که به نابودی خودشان برمی‌گردد؛ «هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ».

«ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ»؛ این نشان می‌دهد حکمت‌هایی که در موجودات است، لایتناهی است. یک دقّت برای آن نَسل یک چیزهایی را حاصل می‌کند. نَسل‌های بعدی به آن اِکتفا نکنند که این‌که مُطالعه شده است و همین است، این نیست؛ اگر شما مُراجعه‌ی جدید داشته باشید، چیزهای جدید و رَهاورد جدیدی برای شما هم حاصل خواهد بود؛ «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ».

یک صلواتی مَرحمت بفرمایید.

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

از آقای قورچیان عزیزمان استفاده می‌کنیم.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه ملک، آیات ۱ الی ۵٫

[۳] سوره مبارکه اعراف، آیه ۴۳٫

«وَ نَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ ۖ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَٰذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ ۖ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ ۖ وَ نُودُوا أَنْ تِلْکُمُ الْجَنَّهُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[۴] تفسیر آلوسی با نام «روح المعانی» اثر «سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی» فقیه، مفسر، ادیب و مفتی بغداد است. تفسیر آلوسی گسترده‌ترین تفسیری است که پس از تفسیر فخر رازی به شیوه کهن ظهور یافته است؛ بلکه می‌توان گفت: نسخه دوم تفسیر رازی است ولی با‌اندکی تغییر. این تفسیر، یک دایره المعارف تفسیری طولانی و مفصل است که تقریبا از حجم و حدود تفسیری خارج شده است. این کتاب در بردارنده اقوال و آرای علمای گذشته و شامل گزیده‌هایی از تفاسیر پیشین و بیشتر از همه از تفسیر فخر رازی بهره برده است، و در این تفسیر سخن به درازا کشیده شده و مسائلی مطرح شده است که چندان فایده‌ای ندارد و گاه از مرز تفسیر بودن بیرون رفته، موجب ملال و خستگی می‌گردد. روح المعانی اثر سیدمحمود افندی آلوسی بغدادی (متوفای ۱۲۷۰). وی شیخ العلمای حنفیان بغداد بود. جامع معقول و منقول، آگاه به مبادی اصول و فروع و محدث و مفسری آگاه به‌شمار می‌رفت. وی حافظه نیرومندی داشت و هرچه را به خاطر می‌سپرد همواره نسبت به آن حضور ذهن داشت. خود وی در این‌باره می‌گوید: هرگز ذهنم در خصوص چیزی که آن را حفظ کرده‌ام به من خیانت نورزیده است. در سال ۱۲۴۲ منصب افتای حنفیان را در بغداد برعهده گرفت و سپس متولی اوقاف مدرسه مرجانیه بغداد گردید. در سال ۱۲۶۳ از سمت افتاء کناره گرفت و به تفسیر قرآن پرداخت و پس از اتمام آن، آن را با خود به قسطنطنیه برد تا بر سلطان عبدالحمید‌خان عرضه نماید؛ و توجه او را به آن معطوف داشت. روح المعانی گسترده‌ترین تفسیر و جامع‌ترین آن در نوع خود، میان اهل‌سنت می‌باشد.

تفسیر وی در بردارنده اقوال و آرای علمای گذشته و شامل گزیده‌هایی از تفاسیر پیشین؛ مانند تفسیر ابن عطیه، تفسیر ابوحیان، تفسیر کشاف، تفسیر ابوالسعود، تفسیر ابن کثیر و تفسیر بیضاوی و بیشتر از همه از تفسیر فخر رازی بهره برده و احیانا بخش‌هایی از منقولات تفسیر رازی را نقد کرده است. وی در تفسیرش، درباره مسائل اصول و فروع، نسبت به مذهب سلف تعصب ورزیده و تعصب خود را آشکارا بیان می‌کرده و به همین‌علت در بسیاری از موارد، ادب نویسندگی را رعایت ننموده است؛ به‌طور مثال در تفسیر آیه «الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون؛ خدا (است که) ریشخندشان می‌کند و آنان را در طغیانشان فرو می‌گذارد تا سرگردان شوند.» بعد از سخنان طولانی و لجاجت‌های سرسختانه می‌گوید: اضافه طغیان به ضمیر هم بدین‌جهت است که چنین عملی از آنان صادر گشته، ولی برخاسته از نیرویی است که خداوند به آنان ارزانی داشته و متاثر از اذن و اراده الهی است؛ از این‌رو، اختصاصی که از اضافه به دست می‌آید، به‌همین لحاظ است نه به لحاظ محل صدور و اصل اتصاف؛ زیرا آن (مفهوم طغیان) روشن است و به اضافه نیازی ندارد و (این اضافه)، به لحاظ ایجاد استقلالی از جانب فاعل نیست تا به اذن قادر متعال نیاز نباشد؛ زیرا چنین لحاظی فاقد اعتبار و آکنده از غبار است. پس از ساز و برگ و تاخت و تاز زمخشری نهراس. آلوسی در مقدمه تفسیر می‌نویسد که: از دوران کودکی دنبال کشف اسرار مکتوم قرآن بوده است و از خداوند آن را طلب کرده است، کودکی و بازی‌های آن را و نوجوانی و شهوات آن را به کنار نهاده، به این فکر مشغول بود، دوران جوانی در این امر مطالعه نمود تا خداوند این توفیق را به او عطا نمود و قبل از ۲۰ سالگی به دفع اشکالات و شبهاتی پرداخت که بر ظاهر قرآن وارد کرده بودند و حاصل آن «دقائق التفسیر» شد. این فکر ادامه داشت تا در رجب سال ۱۲۵۲ هجری، در رؤیا دید که خداوند به او امر نموده که آسمان و زمین را طی نماید، او نیز طی کرد و در حالیکه دستی بر آسمان و دستی بر آب داشت، بیدار شد. در پی تعبیر خواب به این نتیجه رسید که مراد تالیف تفسیر است. پس از آن در ۱۶ شعبان همان سال در سن ۴۳ سالگی در عهد سلطان محمودخان نوشتن را آغاز و در چهارم ربیع الثانی سال ۱۲۶۷ هجری به اتمام رساند پس از مشورت نام آن را «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی»، نهاد.

تفسیری است عقلی و اجتهادی که روش بلاغی، بیانی و ادبی را پیش می‌گیرد. آلوسی در تفسیر درباره مسائل اصول و فروع، نسبت به مذهب سلف تعصب ورزیده و آشکارا آن را بیان می‌دارد، به همین علت در بسیاری از موارد، ادب نویسندگی را رعایت ننموده است. اسرائیلیات و روایات دروغ و جعلی، یکی از مشکلات برخی تفاسیر پیشینیان بوده است، آلوسی در این باب ضمن نقل آنها، به نقد و بحث می‌پردازد و دروغ بودن آنها را آشکار می‌سازد مانند آیه ۱۲ سوره مائده و روایاتی که بغوی در این مورد نقل می‌کند. آلوسی متعرض قراءات نیز می‌گردد، اما مقید به متواتر بودن آنها نیست. هم‌چنانکه مناسبات بین سور و آیات را نیز بیان می‌دارد. در روح المعانی، اسباب النزول آیات، مورد توجه قرار می‌گیرد. در بحث‌های نحوی نیز آلوسی سخن را به دراز می‌کشاند و جای جای تفسیر آشکار است. روش کلی وی در ورود به تفسیر بدین‌گونه است که: ابتدا به نام سوره، مکی، مدنی بودن و اقوال موجود در این قسمت، می‌پردازد، سپس به ذکر فضل سور|فضل سوره و خواص آن همت می‌گمارد، بعد از آن تفسیر سوره را آیه به آیه و کلمه به کلمه، بیان می‌دارد، که در آن به لغت، ادبیات، قرائت، مناسبت بین آیات و سور و اسباب نزول، می‌پردازد و در مباحث لغوی و ادبی به اشعار عرب استشهاد فراوان دارد.

[۵] سوره مبارکه قمر، آیه ۵۵٫

«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۴۷٫

«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا ۚ قَالُوا أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمَالِ ۚ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ۖ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ».

[۷] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، جلد ۱، صفحه ۳۵۴٫

«…فهناک ملک حقیقی هو لله سبحانه لا شریک له فیه ، لا الانسان ولا غیره ، وملک ظاهری صوری کملک الانسان نفسه وولده وماله وغیر ذلک ، وهو لله سبحانه حقیقه ، وللانسان بتملیکه تعالى فی الظاهر مجازا ، فإذا تذکر الانسان حقیقه ملکه تعالى ، ونسبه إلى نفسه فوجد نفسه ملکا طلقا لربه ، وتذکر أیضا ان الملک الظاهری فیما بین الانسان ومن جملتها ملک نفسه لنفسه وماله وولده سیبطل فیعود راجعا إلى ربه وجد أنه بالاخره لا یملک شیئا أصلا لا حقیقه ولا مجازا ، وإذا کان کذلک لم یکن معنى للتأثر عن المصائب الموجبه للتأثر عند إصابتها فإن التأثر إنما یکون من جهه فقد الانسان شیئا مما یملکه ، حتى یفرح بوجدانه ، ویحزن بفقدانه ، وأما إذا أذعن واعتقد أنه لا یملک شیئا لم یتأثر ولم یحزن ، وکیف یتأثر من یؤمن بأن الله له الملک وحده یتصرف فی ملکه کیف یشاء؟…».

[۸] سوره مبارکه طه، آیه ۱۷٫

[۹] سوره مبارکه طه، آیه ۱۸٫

«قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَ أَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی وَ لِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى».

[۱۰] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۱۷٫

«وَ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ ۖ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ».

[۱۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۴٫

«وَ مَا هَٰذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ۚ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ».

[۱۲] نج البلاغه، حکمت ۱۳۲؛ سرانجام دنیا.

«وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ».

[۱۳] نهج البلاغه، بخشی از خطبه ۹۹٫

«و من خطبه له (علیه السلام) فی التزهید من الدنیا: نَحْمَدُهُ عَلَى مَا کَانَ وَ نَسْتَعِینُهُ مِنْ أَمْرِنَا عَلَى مَا یَکُونُ وَ نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاهَ فِی الْأَدْیَانِ کَمَا نَسْأَلُهُ الْمُعَافَاهَ فِی الْأَبْدَانِ. عِبَادَ اللَّهِ، أُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیَا التَّارِکَهِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَهَا، وَ الْمُبْلِیَهِ لِأَجْسَامِکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِیدَهَا، فَإِنَّمَا مَثَلُکُمْ وَ مَثَلُهَا کَسَفْرٍ سَلَکُوا سَبِیلًا فَکَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ وَ أَمُّوا عَلَماً فَکَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ وَ کَمْ عَسَى الْمُجْرِی إِلَى الْغَایَهِ أَنْ یَجْرِیَ إِلَیْهَا حَتَّى یَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى أَنْ یَکُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ یَوْمٌ لَا یَعْدُوهُ وَ طَالِبٌ حَثِیثٌ مِنَ الْمَوْتِ یَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِی الدُّنْیَا [عَنِ الدُّنْیَا] حَتَّى یُفَارِقَهَا رَغْماً. فَلَا تَنَافَسُوا فِی عِزِّ الدُّنْیَا وَ فَخْرِهَا وَ لَا تَعْجَبُوا بِزِینَتِهَا وَ نَعِیمِهَا وَ لَا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُؤْسِهَا، فَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاعٍ وَ إِنَّ زِینَتَهَا وَ نَعِیمَهَا إِلَى زَوَالٍ وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُؤْسَهَا إِلَى نَفَادٍ وَ کُلُّ مُدَّهٍ فِیهَا إِلَى انْتِهَاءٍ وَ کُلُّ حَیٍّ فِیهَا إِلَى فَنَاءٍ. أَ وَ لَیْسَ لَکُمْ فِی آثَارِ الْأَوَّلِینَ مُزْدَجَرٌ وَ فِی آبَائِکُمُ [الْأَوَّلِینَ] الْمَاضِینَ تَبْصِرَهٌ وَ مُعْتَبَرٌ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ، أَ وَ لَمْ تَرَوْا إِلَى الْمَاضِینَ مِنْکُمْ لَا یَرْجِعُونَ وَ إِلَى الْخَلَفِ الْبَاقِینَ لَا یَبْقَوْنَ، أَ وَ لَسْتُمْ تَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْیَا یُصْبِحُونَ وَ یُمْسُونَ عَلَى أَحْوَالٍ شَتَّى، فَمَیِّتٌ [فَمَیْتٌ] یُبْکَى وَ آخَرُ یُعَزَّى وَ صَرِیعٌ مُبْتَلًى وَ عَائِدٌ یَعُودُ وَ آخَرُ بِنَفْسِهِ یَجُودُ، وَ طَالِبٌ لِلدُّنْیَا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُهُ وَ غَافِلٌ وَ لَیْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ وَ عَلَى أَثَرِ الْمَاضِی مَا یَمْضِی الْبَاقِی. أَلَا فَاذْکُرُوا هَاذِمَ اللَّذَّاتِ وَ مُنَغِّصَ الشَّهَوَاتِ وَ قَاطِعَ الْأُمْنِیَاتِ عِنْدَ الْمُسَاوَرَهِ لِلْأَعْمَالِ الْقَبِیحَهِ، وَ اسْتَعِینُوا اللَّهَ عَلَى أَدَاءِ وَاجِبِ حَقِّهِ وَ مَا لَا یُحْصَى مِنْ أَعْدَادِ نِعَمِهِ وَ إِحْسَانِهِ».

[۱۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۲۴٫

«وَ إِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ».

[۱۵] نهج البلاغه، فرازی از خطبه ۴۲؛ ترک دنیا و یاد آخرت.

«من کلام له (علیه السلام) و فیه یحذر من اتباع الهوى و طول الأمل فی الدنیا: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ [اثْنَتَانِ] اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ، فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الْآخِرَهَ. أَلَا وَ إِنَّ الدُّنْیَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَهٌ کَصُبَابَهِ الْإِنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا؛ أَلَا وَ إِنَّ الْآخِرَهَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ لِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَهِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا، فَإِنَّ کُلَّ وَلَدٍ سَیُلْحَقُ [بِأُمِّهِ] بِأَبِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ، وَ إِنَّ الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ».

[۱۶] سوره مبارکه نحل، آیه ۹۷٫

«مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً ۖ وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۱۷] سوره مبارکه فتح، آیه ۲۳٫

«سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ ۖ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا».

[۱۸] سوره مبارکه قمر، آیه ۵۰٫

[۱۹] سوره مبارکه یس، آیه ۸۲٫

[۲۰] نهج البلاغه، حکمت ۷۷؛ بی‌اعتنایی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دنیا.

«وَ مِنْ خَبَرِ ضِرَارِ بْنِ [ضَمْرَهَ الضَّابِیِ] حَمْزَهَ الضَّبَائِیِّ عِنْدَ دُخُولِهِ عَلَى مُعَاوِیَهَ وَ مَسْأَلَتِهِ لَهُ عَنْ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام)، وَ قَالَ فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ، قَابِضٌ عَلَى لِحْیَتِهِ، یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ وَ [هُوَ] یَقُولُ: یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی؛ أَ بِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ [تَشَوَّفْتِ] تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُکِ؛ هَیْهَاتَ، غُرِّی غَیْرِی؛ لَا حَاجَهَ لِی فِیکِ؛ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَهَ فِیهَا؛ فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ. آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ».

[۲۱] سوره مبارکه نجم، آیه ۱۴٫

«عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهَى».

[۲۲] ابوالقاسم حسین بن محمد بن مفضل، معروف به راغب اصفهانی (درگذشته ۵۰۲ قمری) لغت‌شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود. وی از بزرگ‌ترین دانشمندان ایرانی است که در دوران آل‌بویه در قرن چهارم که اصفهان در اوج تمدن اسلامی و علم بوده است. راغب اصفهانی یکی از قرآن پژوهان به نام ایرانی در سده چهارم و پنجم قمری است که دارای آثار فراوان قرآن‌پژوهی بوده و بزرگ‌ترین اثر او یعنی مفردات الفاظ القرآن، یکی از مهم‌ترین آثار ماندگار قرآنی بوده که در همه کتابخانه‌های شخصی و عمومی حضورش نمایان است….. و به گفته برخی کتابی است که در معناشناسی مانند ندارد و زرکشی که به مناسب درباره راه‌های رسیدن به فهم قرآن سخن می‌گوید، به اهمیت واژگان و دلالت و کاربرد آن در سیاق آیات و کار راغب اشاره می‌کند، زیرا او افزون بر نکات معناشناسی در مدلول لفظ با توجه به سیاق و اثر آن، معنا را بیرون می‌کشد. این ویژگی و برتری نیز در تفسیر راغب یعنی جامع التفسیر نیز دیده می‌شود، که به اصول و قواعدی اشاره می‌کند که بعدها مبنا و پایه‌ای برای قواعد تفسیر و تفطن به نگرش‌های جدید تفسیری می‌گردد. از دیگر آثار قرآنی او الذریعه است که در بخش معارف اخلاقی قرآن سخن گفته و شخصیت قرآنی خود را در برابر کسانی که کتاب اخلاقی به روش حکما نوشته، نشان داده است. در کتاب‌های ادبی خود مانند محاضرات نیز گرایش‌ها و‌ اندیشه خلاق و پویای متکی به وحی جلوه دیگر قرآن پژوهی راغب است. در این رساله تفسیر پژوهی هر چند کوتاه و فشرده به شرح زندگی، عصر مؤلف و آثار و تالیفات به ویژه آثار قرآنی وی پرداخته می‌شود. با همه این اهمیتی که شخصیت راغب دارد، زوایای بسیاری از حیات راغب مجهول مانده و روشن نیست که کی به دنیا آمده و در چه زمانی فوت کرده، و اختلاف درباره زمان مرگ وی تا صد سال هم وجود دارد و این تاریکی و اختلاف درباره شخصیتی مانند راغب‌ اندکی شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد. شرح‌حال‌نگاران، حتی همشهریان او درباره او سکوت کرده، موضع مذهبی او محل اختلاف است. درباره اهمیت مقدمه تفسیر و نکات بس مهمی که در آغاز تفسیر به آن پرداخته اشاره می‌گردد. کاوش و بررسی تفاسیر و روش‌های تفسیری یک مفسر، دانشی نو در پژوهش‌های قرآنی است که در سده اخیر شکل گرفته و روز به روز ژرف‌تر و غنی‌تر شده و به بالندگی و پویایی فهم قرآن انجامیده است که بی‌گمان در تنقیح مبانی و تصحیح روش‌های پیشین کمک می‌کند.

درباره تاریخ وفات او نیز تفاوت اقوال آن را نزدیک به یک سده نشان می‌دهد. سیوطی در بغیه الوعاه گفته که وفات او در اوائل سده پنجم (یعنی حدود – ۴ – ۴۱۰) است، در حالی که کشف الظنون وفات او را در سنه ۵۰۲ آورده است و این نظر را بروکلمان، زرکلی، خوانساری و شیخ عباس قمی و آغا‌بزرگ تهرانی ذکر کرده‌اند. برخی از محققان معاصری که درباره حیات راغب تحقیق کرده، انکار کرده‌اند که راغب در سال ۵۰۲ وفات کرده باشد، خصوصاً در حالی که ابوحامد غزالی (م ۵۰۵) کتاب الذریعه الی مکارم الشریعه او را نیک می‌شمرده و با خود در سفرها حمل می‌کرده، و از سال ۴۸۸ از بغداد کوچ کرده، بعید است. که در آن تاریخ طبق این گفته در جوانی راغب سازگار است، این کتاب را در اختیار داشته باشد. حتماً باید راغب پیش از این می‌زیسته و فوت کرده باشد. ذهبی (م ۸) راغب را در سنه ۴۵۰ گویی زنده می‌دانسته و او را در ضمن طبقه ۲۴ شمرده است و بعد می‌نویسد: لم اظفر له بوفاه و لا ترجمه، و محتمل است که در آن وقت زنده بوده باشد. بدون شک نمی‌تواند راغب در سال ۵۰۲ فوت کرده باشد، زیرا در مصادر قدیمی قریب به عصر راغب، نصی بر این تاریخ یافت نشده و حاجی خلیفه که این خبر را گفته و دیگران نقل و تبعیت کرده‌اند، از کلام سیوطی برگرفته، با اینکه سیوطی گفته است که وی در اوائل سده پنجم فوت کرده است. از سوی دیگر، راغب در برخی آثار خود بر ملاقات با بعضی معاصرین صاحب بن عباد (م ۳۸۵ ق.) مانند ابوالقاسم بن ابی‌العلاء و عبدالصمد بن بابک تصریح کرده و ممکن نیست این ملاقات تا اوائل قرن ششم ادامه یافته باشد. وانگهی تاریخ کتابت برخی آثار راغب، مانند مفردات در سال ۴۰۹ را نشان می‌دهد که باز با فوت ۵۰۲ نمی‌سازد، با اینکه کتاب الذریعه را پیش از مفردات نوشته و در مفردات به آن اشاره می‌کند. البته در حاشیه برخی نسخه‌های مفردات آمده که این کتاب به خط راغب اصفهانی است که در هلال ماه رجب از سال ۳۴۳ در قصبه اصفهان به دنیا آمده و در ربیع‌الاخر سال ۴۱۲ فوت کرده است. اما مشکل این تاریخ، مجهول بودن کاتب و متاخر بودن تاریخ کتابت نسخه است.