«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

اهمیّت تلاوت سوره‌ی مبارکه‌ی مُلک از نگاه روایات

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ *  تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ * الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ * الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِیرٌ * وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَ جَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ وَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ[۲]»؛ سوره‌ی مبارکه‌ی مُلک یا سوره‌ی واقیه یا سوره‌ی تَبارک از سوره‌های ویژه است. از نظر آثار، بَرکات و زندگی اَبدی خیلی جایگاه خاصّ و ویژه دارد. لذا روایات فراوانی از طَریق عامّه و خاصّه در تَرغیب قرائت این سوره‌ی مبارکه آمده است. از باب نمونه دو سه نکته را عرض می‌کنیم که در هرکدام از بخش روایات این نکات آمده است، خیلی می‌تواند مُشوّق باشد. در روایتی دارد که سوره‌ی مبارکه‌ی تَبارک «سوره الواقیه» است؛ یعنی آدمی را از فشار قَبر وقایت می‌کند. یک کسی که وجودش مُنوّر به این سوره باشد، مُعطّر به این سوره باشد، قَبر جُرأت نمی‌کند او را تَحت فشار قرار بدهد. این یک بخش از روایات است که در مقابل این سوره‌ی واقیه هم یکی از اُموری که فشار قَبر را تَشدید می‌کند، بداخلاقی است. وَلو انسان در زندگی‌اش اهل مُراقبه باشد، مُتشرّع باشد، ولی اگر اخلاقش اخلاق تُندی باشد، این به فشار قَبر گرفتار می‌شود. در آن حدیث شریف هم در تَشییع جنازه‌ی «سَعد بن مَعاذ[۳]» کیفیت نماز آن حضرت خیلی اِعجاب انگیز بود. وقتی مادرش این حَساسیّت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در تَشییع و تَجهیز او دید، گفت: خوشا به حال سَعد! حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: از کجا می‌گویی؟ نمی‌دانی که فشار قَبر با او چه کرد؟ عرض می‌کند: کسی که شما با ۷۰ تَکبیر برای او نماز می‌خوانید و و با پای برهنه به دنبال جنازه‌اش می‌روید، خودتان زیر تابوت را می‌گیرید؛ مَگر چنین کسی می‌شود فشار قَبر داشته باشد؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: بله؛ اخلاق در خانه او تُند بود و نتیجه‌اش این بود. این را گفتم به این دلیل که آدم اعتباراً استنباط می‌کند. مُلازماتی که سوره‌ی مبارکه‌ی مُلک دارد، اعتباراً آدم را خوش اخلاق می‌کند. شاید این احتمال را بتوانیم بدهیم که این واقیه است و جلوی فشار را می‌گیرد، ولی او فشار می‌آورد. اگر کسی باتوجّه در کلاس سوره‌ی مبارکه‌ی تَبارک تربیت بشود، خداوند متعال آن تُندی اخلاقش را از او می‌گیرد ان‌شاءالله. در یک حدیثی هم که ظاهراً از امام محمّد باقر (علیه السلام) است که فرمودند: من بعد از عشاء آخر برای سوره‌ی مبارکه‌ی واقیه رُکوع می‌کنم و می‌خوانم. این هم تَعبیر عَجیبی است، «لَأَرْکَعُ[۴]»؛ یعنی خاضعاً می‌خواند. کَأنّه وجود نازنینش ذوب در این سوره است که این خیلی عظمت سوره را بیشتر مُتجلّی می‌کند. در حدیثی هم اگر کسی در صلاه مَکتوبه قبل از خواب سوره‌ی مبارکه‌ی تَبارک را بخواند، او صیانت می‌شود، حفاظت می‌شود. در یک حدیثی هم فرمودند که وقتی انسان وارد نَشئه‌ی جدید زندگی که عالَم بَرزخ و قَبر است می‌شود، نَکیرین از زیر پا می‌آیند. پا می‌گوید: شما به این میّت راه ندارید؛ (به تَبیر بنده) زیرا وجود او با سوره‌ی مبارکه‌ی تَبارک عَجین شده است. از بالای سر می‌آید و در آن‌جا هم می‌بیند که راه بسته است. از طرف جُوف می‌آید و بازهم اَثری از این سوره در وجود همه‌ی اَعضاء هست. لذا نه تنها فشار قَبر را دَفع می‌کند، بلکه از هول و وحشت بازجویی بازجوهای دَقیق خطرناک ناشناخته که نَکیر و مُنکر هستند، هیچ زمینه‌ای برای این‌که آدم در وجود خودش با آن‌ها ببیند می‌شود تعُارف کرد، کاملاً بیگانه است. اما کسی که این سوره را مُلازمت دارد و وجودش تَحت تأثیر این سوره قرار گرفته است، از اَطرف در عالَم برزخ، از حُدوث حادثه و اصابت اُمور مَکروهه مَصون می‌ماند. و اَمثال این روایات نشان می‌دهد که از تُحفه‌های خاصّ خداوند متعال برای بندگانش هست. خداوند خوشش می‌آید که بنده همیشه در این چشمه سقایت بشود. ساقی خداست و این شَراب طَهور است. آدم را از همه‌ی عَوارض پاک می‌کند.

بَرکت وجودی حضرت زهرا (سلام الله علیها)

«تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ»؛ «تَبَارَکَ» را مَعنی کرده‌اند کسی که صُدور خیر از او کَثرت دارد و به وُفور کار خیر می‌کند، او برکت دارد، مبارک است. در ریشه‌ی لُغوی آن هم گفته شده است که بَرکت از بَرْکَهْ است. بَرْکَهْ یا بِرْکَهْ این سینه‌ی شُتر بَرْکَهْ است. شُتر وقتی راه می‌رود و خسته می‌شود و می‌خواهد رَفع خستگی کند و یک آرامش و سُکونی پیدا کند، با سینه بر روی زمین می‌آید و وقتی سینه بر روی زمین قرار می‌گیرد، پایان آن تَعَب و مَشقّت او هست و یک آرامشی برای او حاصل می‌شود. سُکون دارد، استقرار دارد. بعد توسعه داده‌اند. هرچیزی که برای انسان مایه‌ی آرامش بشود، آرامش انسان را مُستقر کند، از آن بیقراری و عَدم سُکون نجاتش بدهد، این بَرکت است یا بَرْکَهْ است. لذا این بارانی که در حجاز می‌آمد که معمولاً فَلات بی‌آب است، آن‌جاهایی که به صورت مَخزن آب، آب را نگاه می‌دارد، سایر جاها خُشک شده است، اما این‌جا به عُنوان یک مَخزنی آب را نگاه داشته است، آن‌جا را بِرک یا بَرْکَهْ می‌گویند. روز غدیر هم همین‌گونه بود. در کنار یک بِرکه‌ای قرار گرفت. این‌که آب دَوام پیدا کرده است، محل و ظرف آن بِرکه نامیده شده است. لذا هر خیری که کَمّاً و کیفاً از هرکسی مُستمر باشد، مُداوم باشد، همیشگی باشد، او آدم مبارکی می‌شود که جناب عیسی بن مریم (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) برحَسب حکایت کتاب وَحی آسمانی، آخرین کتاب آسمانی که می‌فرماید: «قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا * وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا[۵]»؛ اگر این «أَیْنَ مَا کُنْتُ» را هم نمی‌گفت، آن مبارک یعنی همه‌جا از او خیر صادر می‌شود و دیگران از وجود او آسایش و آرامش پیدا می‌کنند. ولی «أَیْنَ مَا کُنْتُ» را گفته است که اَشخاص آن حقیقت مبارک بودن را دَرک کنند. و چیزی که کم آن بیش از زیاد دیگران اَثر دارد، خاصیّت دارد. برای اَشخاص مایه‌ی گِره‌گُشایی و مایه‌ی نعمت است، می‌گویند عُمر فُلانی برکت دارد، مال فُلانی برکت دارد، حرف فُلانی برکت دارد، قَلم فُلانی برکت دارد؛ شیئی که از نظر کَمّی خیلی قابل مُلاحظه نیست؛ اما اَثر و خاصیّت آن زیاد است. این را می‌گویند. می‌گویند که حرام مانند کَف روی آب است. نُمود آن زیاد است، ولی بودِ آن کم است. اما اگر چیزی بودش زیاد بود، نُمودش کم بود؛ این برکت می‌شود. بنابراین بَرکت یک حالتی است، یک صفتی است، یک خاصیّتی است که شیئی که از نظر نُمود فراوان نیست، زیاد نیست؛ اما آدم که به اَثر و خاصیّتش نگاه می‌کند، می‌بیند اصلاً قابل مُقایسه با آن چیزهایی که آدم فکر می‌کرد زیاد است، نیست. لذا فرمود: «کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ[۶]». بی‌بیِ ما، پَناه ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) از نظر کَمیّت عُمر از همه‌ی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) کمتر در این عالَم نَفَس کشیدند؛ اما قرآن ایشان را «کوثر» نامیده است. خیرِ کَثیر است، نَسل کَثیر است، علم کَثیر است. این وجودی که بیش از ۱۸ سال زیر این آسمان کَبود مَشقّات را تَحمُّل نکرده است، اما نَسل ایشان را ببینید که با کدام نژاد قابل مُقایسه است. صحیفه‌ی ایشان را ببینید که با کدام مَخزن علمی و کانون جوشانِ مَعرفتی قابل مُقایسه است. هم نَسل ایشان کَثیر است، هم علم ایشان لایتناهی است و هم وجود مبارک بی‌بی خیر کَثیر است. کُلُّ الخِیر فِی بابِ فاطمه (سلام الله علیها) است. ائمه‌ی ما (سلام الله علیهم اجمعین) هم هرچه دارند، از مادرشان دارند. هم خیر کَثیر است، هم علم کَثیر است و هم نَسل کَثیر است. این را بَرکت می‌گویند.

مُلکی که اختیار آن تماماً در دست خداوند متعال است

بنابراین خداوند متعال خودش را به این وَصف که بخشی از این وَصف را به بعضی از بندگانش داده است، این‌ها لایتناهی شده‌اند. حالا خداوند متعال خودش اصل آن است. «تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ»؛ مبارک است آن کسی که مُلک به دست اوست. مُلک هم مالکیّت است و هم حاکمیّت است. کسی که «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» مُلک در دست اوست. در آیات دیگر هم داریم که می‌فرماید: «لَهُ الْمُلْکُ[۷]»؛ «لَهُ الْمُلْکُ» را داریم. اما حضرت «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) درباره‌ی «بِیَدِهِ الْمُلْکُ»‌ می‌فرمایند که از «لَهُ الْمُلْکُ» اَبلغ است. کسی که بر مایَملک خودش قدرت دارد، «لَهُ الْمُلْکُ»؛ اما می‌گویند که در دست اوست. این زُلیت و تَصرّف او به آنچه که به آن یَد دارد، یک تَصرّف مُسلّطی هست، مُحیط هست. زُلیت در مالی که این تسلّط دارد. هر نوع تَصرّفی را می‌تواند داشته باشد. لذا «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» در میان تَعبیراتی که در ارتباط با اتّصاف حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) به مُلک بودن است، رَسایی این «بِیَدِهِ» از آن‌ها بیشتر است. آن اِطلاق مالکیّت و حاکمیّت را بیشتر بُروز می‌دهد، در دستش هست؛ «بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». چون مالکیّت او عَلی‌الاطلاق هست، حاکمیّت او نامَحدود هست، حَدّی ندارد، این «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» بودن از صفات فعلی پروردگار متعال است، از صفات اضافی پروردگار متعال است. منشأ آن «وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» هست. چون قدرت صفت ذاتِ حق‌تعالی است و ذات مُطلق و لایتناهی است، نامَحدود است، مَحض است، لذا مالکیّت و حاکمیّت آن هم جلوه‌ی قدرت لایَزال و لَم‌یَزل و نامَحدود حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) خواهد بود؛ «وَ هُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

موجودیّت مُوت طبق آیات صَریح قرآن کریم

«الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ»؛ فَراز دوّم از صفات حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) که از جلوه‌های حاکمیّت و صاحب مُلک بودن و «بِیَدِهِ الْمُلْکُ» بودن اوست، این است که همه‌چیز به دست اوست. هم موت به دست اوست و هم حَیات از اُموری است که در چَنگ اوست. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ آن کسی که «بِیَدِهِ الْمُلْکُ»‌ است، یعنی هر نوع صورتی را می‌تواند ایجاد کند. خَلق تألیف اَجزاء و ارائه‌ی شیء جدید است. صورت حادث است. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ او صاحب مُلکی که خالق مُوت است و خالق حَیات است. این آیه تَصریح به این مَعنا شده است که مُوت مَخلوق است، مُوت موجود است، مُوت عدم نیست، مُوت از بین رفتن نیست، مُوت یک شیئی است که در عالَم آفرینش خالقیّت خداوند به او تعلُّق گرفته است، خداوند خالق اوست و او مَخلوق پروردگار متعال است. این موجودیّت مرگ را از آیات دیگر هم می‌شود استشئار کرد یا گفت که در ظُهور در این است و گاهی هم می‌شود گفت که نَصّ است. یکی این است که خداوند متعال فرموده است: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ[۸]»؛ کسی که از عَدم فرار نمی‌کند. چیزی که نیست، هیچ وحشتی ندارد، فرار ندارد. مَعلوم می‌شود که در ارتکاز کسانی که از مرگ می‌ترسند، از یک شیئی که دارای عَصب هست، برای خودشان خطر می‌بینند، از او می‌ترسند و فرار می‌کنند. همچنین خودِ فرار دلیل بر این است که آدم دارد از شیئی فرار می‌کند، کسی که از ناشیء فرار نمی‌کند. و هم به دنبال آن می‌فرماید: «فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ»؛ نه تنها موجود است، بلکه موجودی است که شما او را خواهید دید، خواهید یافت. شما با او مُلاقات دارید. اگر بخواهید هم فرار کنید، او را می‌بینید، دست به گَریبان او خواهید بود؛ «فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ». در آیه‌ی دیگری فرمود: «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ[۹]»؛ هر دو آیه آثار موجودیّت مُوت، حقیقت خارجی بودن مُوت را با صدای بلند به همه‌ی عالَمیان اعلان می‌کند. شیء مَعدوم که «یُدْرِکْکُمُ» ندارد؛ یَقه‌ی شما را می‌گیرد، گَلوی شما را می‌گیرد و همین‌طور «مُلَاقِیکُمْ».

مرگ اَثر خداوند و از مَظاهر قدرت، حکمت و رحمت الهی است

در سوره‌ی مبارکه‌ی واقعه هم مُوت را نیاورده است؛ «فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لَکِنْ لَا تُبْصِرُونَ[۱۰]»؛ این «بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ» یعنی مرگ؛ یعنی گلویتان به حُلقوم‌تان برسد. و ما آن‌جا به شما نزدیک‌تر هستیم. از این کسانی که دور شما را گرفته‌اند و دارند برای شما گریه می‌کنند، ما از آن‌ها به شما نزدیک‌تر هستیم. مرگ یک حقیقت است، مرگ اَثر خداست، مرگ از مَظاهر قدرت است، از مَظاهر حکمت است و از مَظاهر رحمت است. مرگ برای مؤمن خلاصی از سِجن است. دنیا برای مؤمن سِجن است و آن چیزی که او را از این سِجن مُستخلص می‌کند، مرگ است. مرگ برای مؤمن تُحفه است، مرگ برای مؤمن نجات است، مرگ برای مؤمن زیباست و باز چیزی که هم موجودیّت و هم این‌که مرگ نعمت است را مَطرح می‌کند، این است که می‌فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ[۱۱]»؛ این ذوق کردنِ مرگ مَعلوم می‌شود که به خورد همه داده می‌شود. و یک چیزی است که مَزه دارد. خداوند متعال ذائقه‌ی همه را با شَربت مرگ آشنا خواهد کرد؛ مُنتها برای بعضی‌ها خیلی شیرین است. خداوند «آقای بهجت» ما (اعلی الله مقامه الشریف) را از ما راضی بدارد و دعای خیر ایشان را شامل حال ما بگرداند و ما را با او مُلحق نماید. می‌فرمودند: مرگ برای مؤمن از اَلذّ لَذّات است. هیچ‌چیزی برای مؤمن لَذیذتر از مرگ نیست. این لذّت چشائی هست و خداوند متعال با لطافت اعلام کرده است که مرگ را به خورد همه می‌دهیم. مرگ چشیدنی است. خدا کند که مرگ ما را تَلخ نکرده باشد. لذا خداوند متعال مرگ را آفریده است و اگر خداوند متعال آفریده است، «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ[۱۲]» ، «ثُمَّ هَدَى[۱۳]»؛ اگر مَخلوق خداست، پس زیباترین نظام اَحسن است. در نوع خودش زیباتر از آن نیست. مرگ زیباست، چون خدا آفریده است و هرچه را که خداوند آفریده است، زیبا آفریده است. مُنتها بعضی‌ها خودشان این مَخلوق زیبا را زشت می‌کنند. مانند خودِ آدم که مَخلوق است، ولی خودش را به صورتی درمی‌آورد که «وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنَازِیرَ[۱۴]»؛ بدترین صورت را برای خودش با گناهان و عُجب و تَکبُّر و ایذاء و ظُلم وجود زیبای خودش را تبدیل کرد، به یک موجودی مَسخ کرد. کما این‌که بعضی‌ها بعد از این‌که زشت شدند، آن را هم تبدیل می‌کنند. اولئک با توبه یا «إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ[۱۵]»، با حَسنات و نماز آن حالت‌های نامَطلوب، صُوَر قَبیحه‌ای که در سقف و دیواره‌ی جانشان نَقش بسته بود، همه‌ی این‌ها را به صُوَر عَرشی تبدیل می‌کنند. می‌شود: «أَنَّ قَلْبَ اَلْمُؤْمِنِ عَرْشُ اَلرَّحْمَنِ[۱۶]»؛ و هر موجودی هر اندازه‌ای به خداوند متعال نزدیک‌تر باشد، تَخلُّقش به اخلاق الهی بیشتر می‌شود. این زیبایی خداوند «صِبْغَهَ اللَّهِ[۱۷]» رنگ خدا می‌گیرد. این هم یک نکته است که مرگ مَخلوق است، مَخلوق اَحسن الخالقین است و خَلق او زیباست. مرگ ذاتاً زشتی ندارد. وحشتی از او نیست. این وحشتی است که ما درست می‌‌کنیم؛ والّا مرگ ذاتاً یک موجودی است که خداوند آفریده است و خداوند متعال هرچه آفریده است، زیبا آفریده است. مرگ زیباست.

مرگ انتقال انسان از نَشئه‌ی یک عالَم به نَشئه‌ی یک عالَم دیگر است

«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ حقیقت حَیات را مانند حقیقت مُوت کسی جُز خداوند نمی‌داند؛ اما اَثر حَیات دو چیز است: یکی شُعور است، اِدراک است و دیگری اراده است. هر موجودی که دارای شُعور باشد و دارای اراده باشد، آن حَیات دارد، آن زنده است و هر موجودی فاقد این دو خُصوصیّت باشد، او حَیات ندارد. خداوند متعال هم مُوت را آفریده است و هم حَیات را آفریده است که حقیقت مُوت و حَیات جُز برای کسانی که به مقام تَجَرُّد رسیده‌ باشند و مُوت و حَیات در چَنگ‌شان باشد، در اختیارشان باشد، بَنا نیست. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم در نَهج البلاغه آه می‌کِشند که چه‌قَدر خواستم کُنه مرگ را روشن کنم. یک حقیقت ناشناخته‌ای مانند خودِ حَیات است. هم حَیات و هم مُقابل آن مُوت هر دو ناشناخته هستند. فاقد دَرک و فاقد اراده هستند. این یک اَثر است، یک جلوه است. یکی هم روایات ما در مورد مرگ گفته‌اند که انتقال از یک نَشئه‌ای به یک نشئه‌ی دیگر است. مرگ انتقال است. آن حالت انتقال را مرگ نام می‌بَرند و آن حالت خیلی حَسّاس است. کسی مرگ زیبایی داشته باشد یا مرگ سختی داشته باشد.‌ این نُقطعه‌‌ی عَطف است و به‌قَدری مهم است که شهدا با این‌که خداوند متعال آن‌ها را در خانه‌ی اُنس خودش یعنی جای می‌دهد، بهشت خانه‌ی اُنس با مَعبود است، خَلوت با یار است؛ لذا «مَا لاَ عَیْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ بِقَلْبِ بَشَرٍ[۱۸]»؛ و در بعضی از آیات دارد بر این‌که: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَ زِیَادَهٌ[۱۹]»؛ و در آیه‌ی دیگر دارد که می‌فرماید: «وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ[۲۰]»؛ بهشت دیگر پایان همه‌ی خوشی‌ها و رسیدن به آرزوهاست. اما آن نَشئه‌ی انتقال از این عالَم به آن عالَم برای شهید این‌قَدر پُر جاذبه است که «زُهیر[۲۱]» می‌گوید: ای کاش من هزار بار، نمی‌گوید ای کاش شهید می‌شدم و به بهشت می‌رفتم و در آغوش حوری‌ها قرار می‌گرفتم؛ بلکه می‌گوید: ای کاش من را می‌کُشتند و بدنم را به آتش می‌کشیدند، خاکسترم را به باد می‌دادند، خداوند دوباره من را زنده می‌کرد، باز هم در راه شما کُشته می‌شدم. و در ذیل این آیه‌ی کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی آل عمران که می‌فرماید: «وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ[۲۲]»؛ در ذیل آین آیه روایت دارد که بهشتی‌ها از خداوند درخواست می‌کنند که رَجعت کنند و بار دیگر هم کُشته بشوند. خداوند متعال به آن‌ها خبر می‌دهد که اگر کسی بهشتی شد، دیگر برگشت ندارد. کسی که به مقام بهشت رسیده است، ولی در آن انتقال از این نَشئه‌ی تَنگ و تاریک و سِجن دنیا به نَشئه‌ی حُضور و نَشئه‌ی وصال چه حالتی پیش می‌آید که دوست دارند دوباره برگردند؛ بار دیگر شهید بشوند. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ هم مرگ چه به معنی انتقال باشد، چه به حقیقتی گفته بشود که ما نمی‌دانیم و نمی‌فَهمیم؛ همان‌گونه که خواب را هم تا به حال کسی نَفهمیده است؛ «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا[۲۳]»؛ واقعاً این تَوفّی روح در عالَم خواب برای اَحدی روشن است؟ ما می‌فَهمیم که خواب چه چیزی است؟ کسی از این رَمز پَرده برداشته است؟ همان‌گونه که تَوفّی نهایی که دیگر برنمی‌گردد، برای ما مَجهول است. اُمیدواریم در نَشئه‌ای که خداوند متعال به کام ما می‌ریزد، آن‌جا حقیقتش را متوجّه بشویم. آن‌جا دیگر عالَم شُهود می‌شود و آدم می‌تواند بفَهمد. ولی در این‌جا هم مُوت اصغر و هم مُوت اکبر برای ما ناشناخته است. اما به تَصریح قرآن کریم مَخلوق است، پویاست، مَزه دارد و گُریزی هم از آن نیست. زور هیچ‌کسی به مرگ نرسیده است و نمی‌رسد. این خُصوصیّات که همه ویژگی‌های اَمر موجود است. هم «یُدْرِکْکُمُ» و هم «ذَائِقَهُ الْمَوْتِ» و هم «مُلَاقِیکُمْ» آثار هستند. آثار وجودی هستند و با عَدم نمی‌سازد. تَعبیر انتقال است؛ «وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ[۲۴]»؛ خانه عوض می‌کنید. مرگ انتقال از یک خانه‌ی تَنگ و تاریک و خطرناک و آسیب‌پَذیر و برای کسانی که صالح هستند، یک خانه‌ی اَمن است. «لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ[۲۵]»؛ از نَشئه‌ی آسیب‌پَذیر نااَمن به نَشئه‌‌ی اَمن انتقال پیدا می‌کند.

حالا این انتقال چگونه است که نام آن مرگ است؟ یا قرآن کریم مرگ را مَخلوق، مرگ را دارای مَزه، مرگ را دارای قدرت که هیچ‌کسی نمی‌تواند از چَنگ او فرار کند، مُعرّفی می‌کند. «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ»؛ خداوند متعال دارد اقتدار مرگ را به رُخ بَشر ضعیف می‌کِشد که شما هرکه باشید، مرگ این‌قَدر قدرت دارد که وَلو در «بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ» باشید، دِژهای مُحکم شما مانع نُفوذ مرگ نیست. این «یُدْرِکْکُمُ»، «فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ» و اَمثال این تَعبیرات نشان می‌دهد که مرگ یک موجود قدرتمند غالب قاهرِ دارای مَزه است و صورتی دارد که انسان در موقع مرگ می‌بیند که با او مُلاقات کرده است. مَعلوم می‌شود که ذَوی‌العُقول است، مُلاقات برای موجودات دارای شُعور و عَقل و حَیات است. «مُلَاقِیکُمْ» تَعبیری است که ظُهور در این دارد که او با اراده و با شُعور به سُراغ ما می‌آید و ما را در آغوش می‌گیرد یا گَلوی ما را می‌گیرد و «بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ[۲۶]» می‌شود.

تَقدُّم رُتبی مرگ بر حَیات

مرگ حقیقت مَرموز است؛ ولی خداوند متعال برای تَنَبُّه ما در قرآن کریم ویژگی‌هایی برایش بیان فرموده است. «خَلَقَ الْمَوْتَ»؛ خداوند مرگ را آفریده است. ظاهر این «خَلَقَ الْمَوْتَ» این است که مُوت قبلاً موجود است و بعد به سُراغ ما می‌آید. «خَلَقَ» یعنی خَلَقَ، خداوند مرگ را آفریده است و مرگ قبل از حَیات موجود است؛ «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ». بعضی از مُفسّرین گفته‌اند که این «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ» تَقدُّم مُوت بر حَیات تَقدُّم رُتبی است؛ زیرا که پایان کار همه مرگ است. حاصل عُمر آدم مرگ است. انسان بخواهد یا نخواهد، آخرش به مرگ می‌رسد. و نتیجه از نظر رُتبه تَقدُّم بر مُقدّمه دارد. «لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ[۲۷]»؛ لذا همه برای مرگ هستند. همه آمده‌ایم که برویم. رفتن حقّ است و چون رفتن حقّ است، آن نتیجه است، آن حاصل است و چون حاصل است، میوه بر درخت تَقدُّم دارد. درخت را می‌کارند که میوه‌ی آن را بخورند. مرگ هم میوه‌ی زندگی است. لذا از نظر عقُلاء و حُکماء مرگ آن شعر هست که می‌گوید: «گفتا: چه کنم خانه فرو می‌آید[۲۸]»؛ این آن نیست که خانه فُرو می‌آید و آدم ناچار است که برود؛ بلکه وقتی میوه برسد، «شهید سلیمانی» این را خوب فَهمیده بود، وقتی می‌خواسته از سوریه به طرف عراق بیاید یا قبل از آن که به ایشان گفتند نرو، گفته بود: میوه وقتی می‌رسد، اگر او را نَچینند فاسد می‌شود. مرگ بُلوغ است. وقتی میوه‌ی وجود آدم می‌رسد، با مرگ مَعلوم می‌شود که رسیده است. بنابراین چاره‌ای هم از آن نیست. اگر میوه را نرسیده بچینند، این چیز شادابی نخواهد بود. حالا اگر او را در یک جای گرمی هم بگذارند که برسد، آن مَزه را نخواهد داد. اما کسی که حرکتش در مسیر شُکوفایی قُوّه‌ی عُقول و تبدیل قُوّه‌ به فعلش بوده است، مرگ رسیدن به فعلیت است. این کارش را کرده است، میوه‌ی وجودش لایق خوراک بهشت شده است و این میوه‌ی شیرین رفته است و در جای خودش قرار گرفته است.‌ مرگ رَسایی است، مرگ بُلوغ است. آدم وقتی می‌میرد، رسیده است. و چون یک سِیر طبیعی است، نمی‌شود جلوی آن را گرفت. خداوند متعال مرگ را آفریده است، حَیات را هم آفریده است. اصلاً مرگ مُقدّمه‌ی حَیات است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در «جنگ صفّین» وقتی لشکر مُعاویه سبقت گرفتند، آب را تَصرُّف کردند و آب را بر روی لشکریان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بستند، حضرت فرمودند: «رَوُّوا السُّیُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ[۲۹]»؛ شمشیرهایتان را با خون این‌ها سیراب کنید تا از آب سیراب بشوید. بعد یک قاعده فرمودند. فرمودند: «فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ[۳۰]»؛ مرگ این نیست که انسان جان می‌دهد؛ مرگِ واقعی و فقدان حَیات این است که آدم مَقهور کسی باشد. آزادی از او گرفته بشود. هرکاری می‌خواهد بکند دیگران می‌کنند، دیگر از خودش کاری ساخته نیست. این مرگ واقعی است. آدم‌هایی که در زندگی اراده ندارند، در اسارتِ نَفس و غَرایز یا نیروهای شیطانی و طاغوت‌های بیرون هستند، مُرده‌های مُتحرّک هستند؛ «فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ». اما حَیات چیست؟ «وَ الْحَیَاهُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ[۳۱]»؛ این پُلی است که شما را به حَیات می‌رساند. تا کسی از مرگ عُبور نکند، به حَیات نمی‌رسد. این هم یک نکته‌ی لَطیفی است که می‌شود در این‌جا از لَطایف این آیه به حساب آورد.

مرگ پُلِ رسیدن به حَیات است

این‌که خداوند متعال مرگ را قبل از حَیات بیان فرموده است، می‌خواهد بگوید (این تَعبیر نهج البلاغه است): «بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ[۳۲]»؛ (۴۸:۰۰ روایتی که جناب استاد بیان کردند، پیدا نشد و ظاهراً منظور حضرت استاد این خطبه از کتاب شریف نهج البلاغه است) در اَمواج مرگ شنا کنید تا به ساحل حَیات برسید. رسیدن به حَیات عُبور از پُل مرگ است. سالار شهیدان، آقای ما، پَناه ما، کشتی نجات ما هم در شب عاشورا و روز عاشورا به یاران‌شان فرمودند: «صَبرًا بَنِی الکِرامِ، فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَهٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ والضَّرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَهِ[۳۳]»؛ چه‌قَدر شیرین فرموده‌اند، چه‌قَدر مرگ را شیرین کرده‌اند، چه‌قَدر یاران خودش را سر چشمه‌ی معرفت خودش سیراب فرموده است. «صَبرًا بَنِی الکِرامِ، فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَهٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ والضَّرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَهِ»؛ مرگ پُل است. اگر کسی حَیات می‌خواهد، باید از مرگ فرار نکند؛ بلکه باید به استقبال مرگ برود. کسانی که به استقبال مرگ بروند، مرگ این‌ها را تَعقیب نمی‌کند. مُجرم فراری را تَعقیب می‌کنند که او را بگیرند؛ اما کسی که تَسلیم است و خودش سُراغ کسی را می‌گیرد، او که تَعقیب‌کردن ندارد. لذا فرار از مُوت از دست دادن حَیات است؛ اما استقبال مُوت، به پیشواز مرگ رفتن، رسیدن به چشمه‌ی حَیات است. حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) همیشه منتظر بودند و هیچ‌گاه مرگ برایشان مشکل نبوده است. همه‌ی آن‌ها بدون استثناء انجام داده‌اند. خداوند متعال به ما هم بچِشاند.

حَیات واقعی نَصیب کسی نمی‌شود، مَگر از پُل مرگ عُبور نماید

در حالات مرحوم «فاضل اردکانی[۳۴]» (رضوان الله تعالی علیه) که خیلی عظمت دارد. از نظر ظاهری غلط‌انداز بوده است، گاهی اَلفاظ رَکیکه‌ای به زبان می‌آورده است تا ایجاد دافعه کند و مُرید او نشوند. مانند «بُهلول» بوده است که مردم با کیشی می‌آیند و با فیشی می‌روند، بعضی از بزرگان ما هم این‌جور بوده‌اند. جناب «جابر بن یزید جُعفی[۳۵]» که امام نامه نوشتند و در آن نامه تکلیف او را «خود را به جُنون زدن» بیان کردند، رفت و به صورت یک دیوانه یک چوبی را سوار شد. خوشا به حال این مَجنون. مرحوم فاضل اردکانی (رضوان الله تعالی علیه) این‌گونه بوده‌اند. رفتار و گُفتار ایشان غلط‌انداز بوده است که کسی شأنی برای ایشان قائل نباشد. چون زمینه‌ی مرجعیّت داشت و بعد از شیخ دنبال ایشان می‌گَشتند که التماس کنند و رساله‌ی ایشان را بگیرند. رفتند و او را در قَهوه‌خانه پیدا کردند که با این چاله میدانی‌ها نشسته بود و قَلیان می‌کشید. رفتند و گفتند: آقا! این‌جا جای شما نیست؛‌ پَرچمدار رفته است و پَرچم دارد می‌اُفتد؛ بیایید. در آن‌جا هم یک شوخی عَجیبی می‌کند که بنده نمی‌توانم بگویم. خُلاصه از سر خودش باز می‌کند. ولی می‌گویند: هنگام وفات آب خواسته بود. آب خورده بود و با لَهجه‌ی یَزدی گفته بود: «آب خَشی خوردیم، حالا مرگ خَشی هم بکنیم». رو به قبله دراز کشیده بود و یک خواب الهی نَصیب او شده بود. غَرض این است که مرگ مُقدّمه‌ی آن حَیات است. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ تا مرگ در این عالَم نباشد، حَیات در این‌جا حَیات نیست. صَریح قرآن کریم این است که می‌فرماید: «وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ[۳۶]»؛ این‌جا همه‌چیز زنده است. بَرگ‌های درختان با آدم حرف می‌زنند، خوش‌آمد می‌گویند. این «أَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ[۳۷]» و این‌ها مانند این‌جا که نیست. سراسر عالَم بهشت غُلغُله‌ی حَیات است. «وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ»؛ لذا اگر این مرگ دقیق باشد، تا این مرگ نباشد به آن حَیات که حَیات واقعی است و خداوند آن را حَیات مُعرّفی فرموده است. حَیات دنیا مَتاع است و حَیات نیست. مَتاع موضوعیّت ندارد. چیزی رَد و بَدل می‌شود، دست به دست می‌شود، این که نیست. حَیات دنا مَتاع است؛ اما حَیات واقعی در آخرت است و به هیچ‌کسی نمی‌رسد مَگر از پُل مرگ عُبور کند. بنابراین در این تَقدُّم مُوت بر حَیات جهات مُختلفی می‌شود فَرض کرد و احتمال آن را داد.

انسان باید برای رویارویی با مرگ آمادگی لازم را داشته باشد

«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ»؛ خداوند متعال هم مرگ را آفرید، هم حَیات را آفرید. این‌که آدم گاهی می‌بیند که مرگ به سُراغش آمد، حضرت علی اکبر (علیه السلام) که سلام خداوند بر خودش، بر پدرش، بر اهل‌بیتش باد، در رکاب حضرت است. یک چُرتی برای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عارض شد. چشم باز کردند و گفتند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[۳۸]»؛ عرض کردند: چه مُصیبتی پیش آمده است؟ فرمودند: هاتفی ندا می‌داد. این قوم می‌روند و مرگ این‌ها را تَعقیب می‌کند. حضرت علی اکبر (علیه السلام) هیچ شوکه نشدند. عرضه داشتند: «أَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؟[۳۹]»؛ حضرت امام حسین (علیه السلام) امضاء فرمودند و گفتند: درست است، راه ما حقّ است. عرض کردند: «إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ[۴۰]»؛ این تَعقیب «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ» مَعلوم می‌شود که یک چیزی موجود هست که به دنبال ما می‌آید. دنبال همه‌ی ما می‌آید؛ مُنتها ما حَواسمان نیست. به استقبال آن نمی‌رویم، با آن حال و اَحوال نمی‌کنیم، یادش نمی‌کنیم و چون یادش نمی‌کنیم بیگانه می‌شود و آن وقتی که می‌آید، شوکه می‌شویم و خیلی به ما سخت می‌گذرد. لذا بهترین توصیه‌ی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن عَربی که از ایشان نُسخه خواست و گفت که نمی‌توانم همیشه در مَحضر شما باشم و از راه دور آمده‌ام و دلم می‌خواهد برای من نُسخه‌ای بپیچید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: دو چیز را هیچ‌وقت از یاد نَبَر و دو چیز را هم هیچ‌وقت به یاد نیاوَر؛ آن دو چیزی که هیچ‌گاه نباید از یاد ببَری، یکی خداست و دیگری مرگ است. لذا آنچه با خدایشان کم است، «وَ إِذَا قَامُواْ إِلَى ٱلصَّلَوهِ قَامُواْ کُسَالَى[۴۱]» ؛ «وَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ[۴۲]»؛ لذا کسانی که اُنس با خدا دارند، خیلی سخت می‌گذرد که خداوند را از یاد بُرده باشند. مرگ برایشان شیرین‌تر است تا این‌که عِصیان خداوند یا غفلت از خداوند برایشان پیش بیاید. مرگ هم همین‌گونه است. این است که اِستحباب دارد که آدم کَفن خود را آماده کند.

اُنس با مرگ در رفتار برخی از بزرگان

مرحوم «سیّد بن طاووس» (اعلی الله مقامه الشریف) کتابی به نام «فَلاح السّائل[۴۳]» دارند. ایشان در آن‌جا می‌گویند: من کَفنم را آماده کرده‌ام. حدیث نَقل می‌کند که کسی کَفنش را همراه خود داشته باشد، هر روز به آن کَفن یک نگاهی بکند، «لَمْ یُکْتَبْ عَلَیْهِ ذَنْبُ[۴۴]»؛ گناهی برایش نوشته نمی‌شود. بعد می‌گوید: من کَفنم را در اَعتاب عالیات مُتبرّک کردم و نام می‌بَرد که کُجاها بُرده‌ام و مُتبرّک کردم. بعد هم می‌گوید: انگشتری را مُزیّن به اَسماء خَمسه‌ی طیّبه کردم و وصیّت هم کرده بود که آن را زیر زبانم بگذارید. اِجمالاً این‌که آدم به قبرستان برود و شاگردان مرحوم «مُلّا حسینقُلی همدانی[۴۵]» (رضوان الله تعالی علیه) و شاگردانِ شاگردان ایشان از جمله مرحوم «آقای سید عبدالکریم کشمیری[۴۶]» که رضوان خداوند بر او باد، خیلی اُنس با وادی السّلام داشته است. شب‌ها می‌رفتند و در آن‌جا می‌ماندند. همچنین دیگران هم از اولیاء و اوتاد اُنس‌شان با قبرستان‌ها بیشتر از اُنس‌شان با خانه و این عالَمی‌ها بوده است. خودِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گاهی ساعت‌ها به آن‌جا می‌رفتند و حرف می‌زدند. این‌ها همه برای این است که مرگ مَخلوق است و باید با آن مأنوس بود. اگر اُنس‌ با مرگ کم باشد، آن وقتی که مرگ می‌آید ناشناخته است. یک‌مرتبه جلوی ما را می‌گیرد و آن‌وقت برایمان تَلخ می‌شود، وحشتناک می‌شود. «خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ»؛ حالا چرا این مرگ و حَیات در آغوش هم هستند؟ زیرا ما در این‌جا که حَیات خالص نداریم؛ یک مرحله مرگ را می‌پذیریم و حَیات بعدی نَصیب ما می‌شود. مرگ ما مرگ تَدریجی است، دَفعی نیست. به صورت مُرتّب «تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ» است. اگر مرگ این است، ما هیچ ثَباتی نداریم. تمام عُمرمان از یک منزلی به یک منزل جدید است، ولی خودمان توجّه نداریم. ولی به صورت مُرتّب هیچ‌جا وَطن ما نیست، هیچ‌جا قرارگاه ما نیست. عَلی‌الدّوام از منزلی به منزل جدید مُنتقل می‌شویم. ولی توجّه نداریم، اُنس با مرگ نداریم، اُنس با قبرستان نداریم، اُنس با کَفن نداریم. آن‌وقت می‌آییم به عَوارضی که ما را بَدبخت می‌کند، افتخار می‌کنیم. گفتند اگر خیلی خوش بودید و سرمَستی می‌کنید، به قَبرستان بروید؛ اگر خیلی هم مَحزون بودید، باز هم به قَبرستان بروید. آخرش این است. هم خوشی را تَعدیل می‌کند و هم غَم را تَعدیل می‌کند. عرض و طولی ندارد. به همین زودی همه‌ی ما در آن‌جا هستیم. لذا خداوند متعال در این آیه مرگ را مُقدّم بر حَیات ذکر کرده است. «لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»؛ دیگر این قسمت‌هایش برای بعد بماند که مقداری بتوانیم از شما بَهره ببَریم.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه ملک، آیات ۱ الی ۵٫

[۳] سعد بن مُعاذ (درگذشت ۵ ق) از اصحاب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و رئیس قبیله اوس بود که پس از بیعت عقبه اول، با دعوت مصعب بن عمیر در مدینه اسلام آورد و به تبعیت از او، تمام خاندانش مسلمان شدند. وی در جنگ بدر و احد جنگید و از نزدیکان و مستشاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. در جریان پیمان‌شکنی بنی‌قریظه و پس از شکست ایشان از سربازان اسلام، سعد به عنوان حَکَمِ ایشان انتخاب شد. در جنگ خندق زخمی شد و از این زخم درگذشت. نقل شده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در تشییع جنازۀ وی هزاران مَلَک شرکت داشته‌اند. سعد بن مُعاذ بن نعمان بن امرؤالقیس بن زید بن عبدالاشهل، کنیه‌اش ابوعمرو، مادرش کبشه دختر رافع بن معاویه بن عبید و پسر خاله اسعد بن زراره بود. سعد به دست مصعب بن عمیر در مدینه (بین دو پیمان عقبه) مسلمان شد و با اسلام آوردنش تمام افراد خاندان عبدالاشهل مسلمان شدند. این خاندان نخستین خاندانی هستند که زن و مرد ایشان همگی اسلام آوردند. سعد پس از اسلام آوردن به همراه اسید بن حضیر، بت‌های بنی عبدالاشهل را شکست. پس از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان به مدینه، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میان سعد و ابوعبیده جراح از مهاجران پیمان برادری بست. وی از بزرگان انصار و رئیس قبیله اوس، مردی شجاع، قاطع در بیان و تصمیم‌گیری، مقاوم در مبارزه و جهاد بود. روز جنگ بدر پرچم‌دار قبیله اوس بود و برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سایبانی ساخت تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن بنشیند و نظاره‌گر جنگ باشد. خودش با دیگر سربازان اسلام به میدان جنگ شتافت، هرگاه حملۀ عمومی از سوی قریش شروع می‌گشت، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به اتفاق حضرت علی (علیه السلام) و دیگر صحابه دفاع می‌کرد، در همان حال تبلیغ و سخنرانی می‌کرد. در این جنگ دوبار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر سعد ثنا و دعا کرد و در برگشت از جنگ، سعد افسار مرکب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفته بود و پیاده می‌رفت در حالی که برادرش در جنگ شهید شده بود. سعد در جنگ احد نیز شرکت داشت. همچنین در بحبوحۀ غزوۀ خندق، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خبردار شد که بنی قریظه نقض عهد کرده‌اند و با قریش و قبیلۀ غطفان یکی شده‌اند. سعد بن معاذ و سعد بن عباده که حکم آنها در بنی قریظه نافذ بود، به سوی آنان رفتند و زمانی که سعد پیمان شکنی ایشان را مشاهده کرد، به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اطلاع داد و چون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دید که مسلمانان از هرطرف محاصره شده‌اند و در تنگنا قرار دارند، تصمیم گرفت با پرداخت مقداری از محصول خرمای مدینه با آنان صلح کند، در این میان سعد نظر داد که ما هرگز تن به ذلت و خواری نمی‌دهیم، سپس جنگ را ترجیح داد و صلح نامه را پاره کرد.

در بحبوحۀ جنگ خندق، قبیلۀ بنی‌ قریظه در مدینه، پیمان خود با مسلمانان را زیر پاگذاشته و علیه مسلمانان اعلام خصومت کردند. با شروع درگیری، جنگجویان این قبیله شکست خورده و به محاصره سربازان اسلام درآمدند و چون توان مقابله را در خود نمی‌دیدند، عاقبت داوری سعد معاذ را پذیرفتند. سعد در حالتی که مجروح و بیمار بود، از چادر خود به طرف محل بنی قریظه رفت و برخلاف انتظار طایفه‌اش که هم پیمان بنی قریظه بودند، حکم کرد که سزای مردان جنگجوی بنی قریظه قتل است و اموالشان باید تقسیم گردد، کودکانشان اسیر گردند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «به درستی حکم خدا و رسولش را در مورد ایشان صادر کردی و مطابق حکم الهی رأی دادی» سید جعفر شهیدی با ذکر شواهد و قراینی در مورد نحوه برخورد یادشده با بنی‌قریظه، مناقشه کرده است. در سال پنجم هجرت در غزوۀ خندق پنج نفر از مسلمین شهید شدند، سعد هم زخمی شد و یکی از رگ‌های او قطع شد، سپس او را به شهر آوردند و آنطور که ابن‌سعد می‌گوید، همین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سعد را دید، فرمودند: «برخیزید و سرور خود را پیاده کنید، سپس در کنار مسجد خیمه‌ای برپاکردند و او را تحت معالجه قرار دادند. اما مؤثر واقع نشد و بعد از مدتی وفات کرد. وی به هنگام مرگ ۳۷ سال داشت. در منابع اهل سنت آمده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد مقام و منزلت سعد در درگاه الهی فرمود: «عرش از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمد.» اما شیخ صدوق در کتاب معانی الاخبار در این باره چنین نقل کرده است: «به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کردند که عامه معتقدند که عرش رحمان از مرگ سعد بن معاذ به لرزه درآمده است. حضرت (علیه السلام) فرمود: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که عرشی [تختی] که سعد بر آن بود به لرزه افتاد اما ایشان توهم کردند که منظور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرش الهی بوده است. زمانی که سعد بن معاذ وفات کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به غسل دادن سعد امر کرد و به دنبال جنازه بدون کفش و ردا حرکت می‌کرد و سمت چپ و سمت راست تابوت را می‌گرفت. روایت کرده‌اند زمانی که جنازۀ سعد را بیرون آوردند، گروهی از منافقین گفتند که جنازه‌اش چقدر سبک است! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هفتاد هزار فرشته برای تشییع جنازه و تابوت سعد به زمین آمده‌اند که تاکنون نیامده بودند.»

[۴] تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج ۱۶، ص ۴۱۰؛ الکافی، ج ۲، ص ۶۳۳/ نورالثقلین/ البرهان.

«الباقر (علیه السلام)- وَ مَنْ قَرَأَهَا فِی لَیْلَتِهِ فَقَدْ أَکْثَرَ وَ أَطَابَ وَ لَمْ یُکْتَبْ بِهَا مِنَ الْغَافِلِینَ وَ إِنِّی لَأَرْکَعُ بِهَا بَعْدَ عِشَاءِ الْآخِرَهًْ وَ أَنَا جَالِسٌ وَ إِنَّ وَالِدِی (علیه السلام) کَانَ یَقْرَأُهَا فِی یَوْمِهِ وَ لَیْلَتِهِ وَ مَنْ قَرَأَهَا إِذَا دَخَلَ عَلَیْهِ فِی قَبْرِهِ نَاکِرٌ وَ نَکِیرٌ مِنْ قِبَلِ رِجْلَیْهِ قَالَتْ رِجْلَاهُ لَهُمَا لَیْسَ لَکُمَا إِلَی مَا قِبَلِی سَبِیلٌ قَدْ کَانَ هَذَا الْعَبْدُ یَقُومُ عَلَیَّ فَیَقْرَأُ سُورَهًَْ الْمُلْکِ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَتِهِ وَ إِذَا أَتَیَاهُ مِنْ قِبَلِ جَوْفِهِ قَالَ لَهُمَا لَیْسَ لَکُمَا إِلَی مَا قِبَلِی سَبِیلٌ قَدْ کَانَ هَذَا الْعَبْدُ أَوْعَانِی سُورَهًَْ الْمُلْکِ وَ إِذَا أَتَیَاهُ مِنْ قِبَلِ لِسَانِهِ قَالَ لَهُمَا لَیْسَ لَکُمَا إِلَی مَا قِبَلِی سَبِیلٌ قَدْ کَانَ هَذَا الْعَبْدُ یَقْرَأُ بِی فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَهًْ سُورَهًَْ الْمُلْکِ».

[۵] سوره مبارکه مریم، آیات ۳۰ و ۳۲٫

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۴۹٫

«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَهً بِیَدِهِ ۚ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ ۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَهَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ ۚ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلِیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثِیرَهً بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ».

[۷] سوره مبارکه تغابن، آیه ۱٫

«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ ۖ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ ۖ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».

[۸] سوره مبارکه جمعه، آیه ۸٫

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۷۸٫

«أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ ۗ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِکَ ۚ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا».

[۱۰] سوره مبارکه واقعه، آیات ۸۳ الی ۸۵٫

[۱۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۵۷٫

«کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ».

[۱۲] سوره مبارکه سجده، آیه ۷٫

«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ۖ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ».

[۱۳] سوره مبارکه طه، آیه ۵۰٫

«قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ».

[۱۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۶۰٫

«قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَٰلِکَ مَثُوبَهً عِنْدَ اللَّهِ ۚ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنَازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ ۚ أُولَٰئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَ أَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ».

[۱۵] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۴٫

«وَ أَقِمِ الصَّلَاهَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَ زُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ ۚ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ۚ ذَٰلِکَ ذِکْرَىٰ لِلذَّاکِرِینَ».

[۱۶] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۵، صفحه ۳۹٫

[۱۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸٫

«صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».

[۱۸] عده الداعی و نجاح الساعی، جلد ۱، صفحه ۱۰۹٫

«وَ فِی اَلْوَحْیِ اَلْقَدِیمِ أَعْدَدْتُ لِعِبَادِی مَا لاَ عَیْنٌ رَأَتْ وَ لاَ أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لاَ خَطَرَ بِقَلْبِ بَشَرٍ».

[۱۹] سوره مبارکه یونس، آیه ۲۶٫

«لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَىٰ وَ زِیَادَهٌ ۖ وَ لَا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّهٌ ۚ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».

[۲۰] سوره مبارکه ق، آیه ۳۵٫

«لَهُمْ مَا یَشَاءُونَ فِیهَا وَ لَدَیْنَا مَزِیدٌ».

[۲۱] زُهَیر بن قَین بَجَلی از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید. وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده می‌شد و به واسطه حضور در جنگ‌ها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. در برخی از منابع از قین -پدر زهیر- به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام برده شده است. زهیر از هواداران عثمان به شمار می‌رفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیله‌اش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (علیه السلام) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است.

امام حسین (علیه السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دست‌ها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (علیه السلام) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (علیه السلام) منتقل کنند. زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانواده‌ات برگرد، زیرا نمی‌خواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد. زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. زهیر خاطره‌ای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی -در برخی منابع به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی گفته شده است.- که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید. برخی منابع آورده‌اند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست.

عصر روز تاسوعا، هنگامی که لشکریان عمر بن سعد به سوی خیمه‌های امام حسین (علیه السلام) هجوم آوردند و قصد آغاز جنگ داشتند، امام (علیه السلام) از برادرش عباس (علیه السلام) خواست که نزد آنان رفته و ببیند هدف‌شان چیست و چه می‌خواهند. عباس (علیه السلام) با حدود بیست نفر از یاران امام (علیه السلام)، از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر، نزد سپاهیان دشمن آمد و از مقصودشان پرسید. گفتند: به ما فرمان داده شده است در صورتی که تسلیم حکم ابن زیاد نشوید، با شما پیکار کنیم. عباس (علیه السلام) گفت: فرصت دهید، تا مقصود و پیام شما را به اطلاع ابا عبدالله (علیه السلام) برسانم.آنان پذیرفته و منتظر جواب ماندند. حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین از فرصت استفاده کرده و به نصیحت سپاهیان عمر سعد پرداختند. حبیب بن مظاهر آنان را از کشتن عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران آنها نهی کرد.

عزره بن قیس- از افراد عبیدالله بن زیاد- خطاب به حبیب گفت: تا می‌توانی خودستایی کن! زهیر بن قین در پاسخش گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ از خدا بترس و بدان که من خیرخواه توام. تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جان‌های پاک یاری می‌دهند.» عزره گفت:‌ای زهیر، تو که شیعه این خاندان نبودی و طرفدارعثمان بودی! زهیر گفت: «آیا اینکه اکنون در کنار حسینم، برایت کافی نیست که بدانی من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند من هرگز به حسین بن علی (علیه السلام) نامه‌ای ننوشتم و فرستاده‌ای نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم، لیکن مسیر راه، من و او را با هم یک جا گردآورد، چون او را دیدم و یاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و منزلت حسین نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می‌رود آن گاه مصلحت چنین دیدم که یاری‌اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ضایع کردید فدایش گردانم.»

شب عاشورا، پس از آنکه، امام (علیه السلام) بیعت خود را از اصحاب و اهل بیتش برداشته و به آنان اجازه رفتن و نجات جان خویشتن داد؛ اصحاب آن حضرت (علیه السلام) هر کدام به نوعی وفاداری و پایداری خود را اعلام داشتند؛ پس از سخنان اهل بیت امام (علیه السلام)، مسلم بن عوسجه و پس از او زهیر بن قین برخاسته و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیتت را از کشته شدن در امان دارد!» امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت زهیر فرمود:‌ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده (بنی اسرائیل) به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.» در زیارت شهدا دربارۀ زهیر بن قین آمده: سلام به زهیر فرزند قین بجلی آن که چون امام (علیه السلام) به او اجازه بازگشت داد در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که درود خدا بر او و آلش باد ترک نخواهم کرد آیا فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را نجات دهم خداوند آن روز را بر من نیاورد.

[۲۲] سوره مبارکه آل عمران، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰٫

«وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ».

[۲۳] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».

[۲۴] الإعتقادات، جلد ۱، صفحه ۴۷٫

«لِقَوْلِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ – عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: مَا خُلِقْتُمْ لِلْفَنَاءِ بَلْ خُلِقْتُمْ لِلْبَقَاءِ، وَ إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَى دَارٍ».

[۲۵] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۲۷٫

«لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ ۖ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ».

[۲۶] سوره مبارکه قیامه، آیه ۲۶٫

«کَلَّا إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ».

[۲۷] نهج البلاغه، حکمت ۱۳۲؛ سرانجام دنیا.

«وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ: لِدُوا لِلْمَوْتِ، وَ اجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ، وَ ابْنُوا لِلْخَرَابِ».

[۲۸] خیام، رباعیات، رباعی شماره ۶۷٫

[۲۹] نهج البلاغه، خطبه ۵۱؛ تشویق به مبارزه.

«من خطبه له (علیه السلام) لما غلب أصحابُ معاویه أصحابَه (علیه السلام) على شریعه الفرات بصفین و مَنَعوهم الماء: قَدِ اسْتَطْعَمُوکُمُ الْقِتَالَ، فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّهٍ وَ تَأْخِیرِ مَحَلَّهٍ أَوْ رَوُّوا السُّیُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ؛ فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ وَ الْحَیَاهُ فِی مَوْتِکُمْ قَاهِرِینَ. أَلَا وَ إِنَّ مُعَاوِیَهَ قَادَ لُمَهً مِنَ الْغُوَاهِ وَ عَمَّسَ عَلَیْهِمُ الْخَبَرَ حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ الْمَنِیَّه».

[۳۰] همان.

[۳۱] همان.

[۳۲] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۰؛ آمادگی برای قبر و قیامت.

«و من خطبه له (علیه السلام) یحمد الله و یَثنی على نبیّه و یَعِظ بالتقوى: حمدُ الله و الثناءُ على النبیّ: أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ وَ أَسْتَعِینُهُ عَلَى وَظَائِفِ حُقُوقِهِ، عَزِیزَ الْجُنْدِ، عَظِیمَ الْمَجْدِ. وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، دَعَا إِلَى طَاعَتِهِ وَ قَاهَرَ أَعْدَاءَهُ جِهَاداً عَنْ دِینِهِ، لَا یَثْنِیهِ عَنْ ذَلِکَ اجْتِمَاعٌ عَلَى تَکْذِیبِهِ وَ الْتِمَاسٌ لِإِطْفَاءِ نُورِهِ. العِظَهُ بالتقوى: فَاعْتَصِمُوا بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّ لَهَا حَبْلًا وَثِیقاً عُرْوَتُهُ وَ مَعْقِلًا مَنِیعاً ذِرْوَتُهُ؛ وَ بَادِرُوا الْمَوْتَ وَ غَمَرَاتِهِ وَ امْهَدُوا لَهُ قَبْلَ حُلُولِهِ وَ أَعِدُّوا لَهُ قَبْلَ نُزُولِهِ، فَإِنَّ الْغَایَهَ الْقِیَامَهُ وَ کَفَى بِذَلِکَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ، وَ قَبْلَ بُلُوغِ الْغَایَهِ مَا تَعْلَمُونَ مِنْ ضِیقِ الْأَرْمَاسِ وَ شِدَّهِ الْإِبْلَاسِ وَ هَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ رَوْعَاتِ الْفَزَعِ وَ اخْتِلَافِ الْأَضْلَاعِ وَ اسْتِکَاکِ الْأَسْمَاعِ وَ ظُلْمَهِ اللَّحْدِ وَ خِیفَهِ الْوَعْدِ وَ غَمِّ الضَّرِیحِ وَ رَدْمِ الصَّفِیحِ. فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ، فَإِنَّ الدُّنْیَا مَاضِیَهٌ بِکُمْ عَلَى سَنَنٍ وَ أَنْتُمْ وَ السَّاعَهُ فِی قَرَنٍ، وَ کَأَنَّهَا قَدْ جَاءَتْ بِأَشْرَاطِهَا وَ أَزِفَتْ بِأَفْرَاطِهَا وَ وَقَفَتْ بِکُمْ عَلَى صِرَاطِهَا وَ کَأَنَّهَا قَدْ أَشْرَفَتْ بِزَلَازِلِهَا وَ أَنَاخَتْ بِکَلَاکِلِهَا، وَ انْصَرَمَتِ [انْصَرَفَتِ] الدُّنْیَا بِأَهْلِهَا وَ أَخْرَجَتْهُمْ مِنْ حِضْنِهَا، فَکَانَتْ کَیَوْمٍ مَضَى أَوْ شَهْرٍ انْقَضَى، وَ صَارَ جَدِیدُهَا رَثّاً وَ سَمِینُهَا غَثّاً؛ فِی مَوْقِفٍ ضَنْکِ الْمَقَامِ وَ أُمُورٍ مُشْتَبِهَهٍ عِظَامٍ، وَ نَارٍ شَدِیدٍ کَلَبُهَا عَالٍ لَجَبُهَا سَاطِعٍ لَهَبُهَا مُتَغَیِّظٍ زَفِیرُهَا مُتَأَجِّجٍ سَعِیرُهَا بَعِیدٍ خُمُودُهَا ذَاکٍ وُقُودُهَا مَخُوفٍ وَعِیدُهَا عَمٍ قَرَارُهَا مُظْلِمَهٍ أَقْطَارُهَا حَامِیَهٍ قُدُورُهَا فَظِیعَهٍ أُمُورُهَا. وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً، قَدْ أُمِنَ الْعَذَابُ وَ انْقَطَعَ الْعِتَابُ وَ زُحْزِحُوا عَنِ النَّارِ وَ اطْمَأَنَّتْ بِهِمُ الدَّارُ وَ رَضُوا الْمَثْوَى وَ الْقَرَارَ، الَّذِینَ کَانَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا زَاکِیَهً وَ أَعْیُنُهُمْ بَاکِیَهً وَ کَانَ لَیْلُهُمْ فِی دُنْیَاهُمْ نَهَاراً تَخَشُّعاً وَ اسْتِغْفَارًا وَ کَانَ نَهَارُهُمْ لَیْلًا تَوَحُّشاً وَ انْقِطَاعاً؛ فَجَعَلَ اللَّهُ لَهُمُ الْجَنَّهَ مَآباً وَ الْجَزَاءَ ثَوَاباً وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها فِی مُلْکٍ دَائِمٍ وَ نَعِیمٍ قَائِمٍ. فَارْعَوْا عِبَادَ اللَّهِ مَا بِرِعَایَتِهِ یَفُوزُ فَائِزُکُمْ وَ بِإِضَاعَتِهِ یَخْسَرُ مُبْطِلُکُمْ، وَ بَادِرُوا آجَالَکُمْ بِأَعْمَالِکُمْ فَإِنَّکُمْ مُرْتَهَنُونَ بِمَا أَسْلَفْتُمْ وَ مَدِینُونَ بِمَا قَدَّمْتُمْ، وَ کَأَنْ قَدْ نَزَلَ بِکُمُ الْمَخُوفُ فَلَا رَجْعَهً تَنَالُونَ [تُنَالُونَ] وَ لَا عَثْرَهً تُقَالُونَ. اسْتَعْمَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَهِ رَسُولِهِ وَ عَفَا عَنَّا وَ عَنْکُمْ بِفَضْلِ رَحْمَتِهِ. الْزَمُوا الْأَرْضَ وَ اصْبِرُوا عَلَى الْبَلَاءِ وَ لَا تُحَرِّکُوا بِأَیْدِیکُمْ وَ سُیُوفِکُمْ فِی هَوَى أَلْسِنَتِکُمْ وَ لَا تَسْتَعْجِلُوا بِمَا لَمْ یُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَکُمْ، فَإِنَّهُ مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَى فِرَاشِهِ وَ هُوَ عَلَى مَعْرِفَهِ حَقِّ رَبِّهِ وَ حَقِّ رَسُولِهِ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ مَاتَ شَهِیداً وَ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ اسْتَوْجَبَ ثَوَابَ مَا نَوَى مِنْ صَالِحِ عَمَلِهِ وَ قَامَتِ النِّیَّهُ مَقَامَ إِصْلَاتِهِ لِسَیْفِهِ، فَإِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ مُدَّهً وَ أَجَلًا».

[۳۳] معانی الأخبار، صفحه ۲۸۸٫

«الإمام زین العابدین علیه السلام: لَمَّا اشتَدَّ الأَمرُ بِالحُسَینِ بنِ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ علیهماالسلام نَظَرَ إلَیهِ مَن کانَ مَعَهُ فَإِذا هُوَ بِخِلافِهِم؛ لِأَنَّهُم کُلَّمَا اشتَدَّ الأَمرُ تَغَیَّرَت ألوانُهُم وَ ارتَعَدَت فَرائِصُهُم و وَجَبَت حدیث قُلوبُهُم. و کانَ الحُسَینُ علیه السلام و بَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصِهِ تُشرِقُ ألوانُهُم و تَهدَأُ جَوارِحُهُم و تَسکُنُ نُفوسُهُم، فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: اُنظُروا، لا یُبالی بِالمَوتِ! فَقالَ لَهُمُ الحُسَینُ علیه السلام: صَبرًا بَنِی الکِرامِ، فَمَا المَوتُ إلاّ قَنطَرَهٌ تَعبُرُ بِکُم عَنِ البُؤسِ و الضَّرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَهِ و النَّعیمِ الدّائِمَهِ، فَأَیُّکُم یَکرَهُ أن یَنتَقِلَ مِن سِجنٍ إلی قَصرٍ؟! و ما هُوَ لِأَعدائِکُم إلاّ کَمَن یَنتَقِلُ مِن قَصرٍ إلی سِجنٍ و عَذابٍ. إنَّ أبی حَدَّثَنی عَن رَسولِ اللّه ِ صلی الله علیه و آله أنَّ الدُّنیا سِجنُ المُؤمِنِ و جَنَّهُ الکافِرِ، و المَوتُ جِسرُ هؤُلاءِ إلی جَنّاتِهِم و جِسرُ هؤُلاءِ إلی جَحیمِهِم، ما کَذَبتُ و لا کُذِبتُ».

[۳۴] محمدحسین اردکانی(۱۲۲۵-۱۳۰۵ق) معروف به «فاضل اردکانی» از فقها و دانشمندان مشهور شیعه در قرن سیزدهم هجری است که در حوزه علمیه کربلا به تدریس می‌پرداخت. ملا حسین بن محمد بن اسماعیل بن ملا ابوطالب بن آقا علی از خاندانی اهل علم برخاسته است. او در اردکان یزد دیده به جهان گشود. سال ولادتش در بسیاری از منابع ۱۲۳۵ق ثبت شده است، ولی نظر به اینکه وی مطالب درسی شریف العلمای مازندرانی(متوفای ۱۲۴۵ق) را تقریر کرده است، از این رو ۱۲۳۵ در واقع تصحیف ۱۲۲۵ق می‌باشد و سال ولادت وی همین سال است. برخی نام او را محمدحسین گفته‌اند. لقبش فاضل اردکانی است. اگر چه برخی افراد دیگر هم به این لقب خوانده شده‌اند اما وقتی این لقب به صورت مطلق ذکر می‌شود منظور از آن ملا حسین اردکانی است. از فاضل اردکانی، نام شیخ محمد به عنوان فرزندش در منابع ثبت شده است. فاضل اردکانی عالمی وارسته و فاقد ریا و کبریا بود. با این که مرجعیت به او روی آورد و شهرتی فراگیر داشت، لیکن وی بدان بی‌اعتنا بود. وی مردی شوخ‌طبع بود و در مجلس درس یا در برخوردهای با شاگردان و مردم شوخی‌های بسیاری می‌کرد که گاه به‌ظاهر زننده بود، ولی نظر به طهارت روح وی و اینکه نیتش اصلاح اخلاق مردم بود شوخی هایش تأثیرات مثبت اخلاقی داشت. آیت‌الله بهجت درباره فاضل اردکانی چنین گفته که اگر احوال و حکایات وی جمع گردد بسان کتابی اخلاق؛ سودمند است. تعدادی از حکایات اخلاقی فاضل اردکانی در برخی منابع گردآوری شده است. سال وفات وی را ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۵ق گفته‌اند. پیکر او در کربلا در مقبره استادش سید ابراهیم موسوی قزوینی صاحب ضوابط الاصول دفن گردید.

[۳۵] جابر بن یزید بن حارث جُعْفی از تابعان و مشاهیر فقها، محدثان و مفسران شیعه و از اصحاب برجسته امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) است. جابر بنا بر گزارش منابع، دارای مقام و منزلت والایی بوده و دارای کتاب‌هایی است. وی در جایگاه راوی احادیث از جانب شیعیان و اهل سنت مورد مدح و طعن قرار گرفته است. وفات او را سال ۱۲۸ قمری گفته‌اند. در میان عالمان رجالی شیعه و سنی، جابر به علت اعتقادات مذهبی هم مدح و هم ذم شده است. نجاشی در وثاقت او شک کرده و او را مختلط می‌داند. شیخ مفید، او را از عالمانی می‌داند که ذم و طعنی درباره وی نیست. طوسی از ثقه بودن وی سخنی به میان نیاورده است ابن غضائری جابر را ثقه دانسته، ولی همه کسانی را که جابر از آنها روایت کرده، ضعیف شمرده است. ابن داوود حلی او را در زمره مجروحین حدیثی ذکر کرده است.

حر عاملی، حسین نوری و سید ابوالقاسم خویی او را توثیق کرده و در صدد توجیه اقوال عالمان پیش از خود بر آمده‌اند. خویی علاوه بر توثیق جابر، او را دارای جلالت و منزلتی عظیم دانسته که محرم اسرار و مورد لطف و عنایت امامین صادقین (علیه السلام) بوده است. یعقوبی، وی را در زمره فقهای دوران امویان و عباسیان ذکر می‌کند. ابن شهر آشوب، وی را از خواص اصحاب امام صادق (علیه السلام) و باب امام باقر (علیه السلام) می‌شمرد. در میان شرح‌حال‌نویسان سنی، برخی جابر را توثیق کرده‌اند. ولی بیشتر آنها به علت اعتقادات مذهبی نظیر رجعت، غلو و اینکه از اصحاب عبدالله بن سبا بوده، او را ضعیف شمرده‌اند. ابن سعد درباره جایگاه اجتماعی و فقهی وی می‌نویسد: هر گاه قاضی خالد بن عبدالله قَسری در کوفه قضاوت می‌کرد، جابر در کنار او می‌نشست. ترمذی درباره دانش حدیثی وی می‌گوید: اگر جابر نبود، کوفه از حدیث خالی می‌شد. ابن ابی حاتم رازی روایتی را نقل می‌کند که سفیان ثوری گفته است باتقواتر از جابر در حدیث ندیدم. ابن حجر عسقلانی گفته جابر گاهی احادیث نادر و منحصر به‌فرد روایت می‌کرد و از این رو بزرگان اهل سنت روایت کردن از او را بر خود لازم می‌دیدند.

[۳۶] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۴٫

«وَ ما هٰذِهِ الحَیاهُ الدُّنیا إِلّا لَهوٌ وَ لَعِبٌ ۚ وَ إِنَّ الدّارَ الآخِرَهَ لَهِیَ الحَیَوانُ ۚ لَو کانوا یَعلَمونَ».

[۳۷] سوره مبارکه محمد، آیه ۱۵٫

«مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَ مَغْفِرَهٌ مِنْ رَبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ وَ سُقُوا مَاءً حَمِیمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ».

[۳۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۶٫

«الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».

[۳۹] اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۸۲؛ منتهی الآمال فی تواریخ النبی و الآل علیهم السلام، ج ۱، ص ۲۳۸؛ مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۲۲۶؛ الارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۸۲.

«یا بُنَىَّ إِنَّها ساعَهٌ لا تُکْذَبُ فیهَا الرُّؤْیا، فَأُعْلِمُکَ أَنِّی خَفَقْتُ بِرَأْسِی خَفْقَهً فَرَأَیْتُ فارِساً عَلى فَرَس وَقَفَ عَلَىَّ فَقالَ: یا حُسَیْنُ! إِنَّکُمْ تَسْرَعُونَ الْمَسیرَ وَ الْمَنایا بِکُمْ تَسْرَعُ إِلَى الْجَنَّهِ; فَعَلِمْتُ أَنَّ أَنْفُسَنا نُعِیَتْ إِلَیْنا؛ یا أَبَتِ أَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ؛ بَلى یا بُنَىَّ وَالَّذِی إِلَیْهِ مَرْجَعُ الْعِبادُ! إذاً لاَ نُبالی بِالْمَوتِ؛ جَزاکَ اللّهُ یا بُنَىَّ خَیْرَ ما جَزى بِهِ وَلَداً عَنْ والِد».

[۴۰] همان.

[۴۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۴۲٫

«إِنَّ ٱلمُنَفِقِینَ یُخَدِعُونَ ٱللَّهَ وَ هُوَ خَدِعُهُم وَإِذَا قَامُواْ إِلَى ٱلصَّلَوهِ قَامُواْ کُسَالَى یُرَاءُونَ ٱلنَّاسَ وَ لَا یَذکُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِیلا».

[۴۲] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۵٫

«وَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ إِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ».

[۴۳] فَلاحُ السّائل وَ نَجاحُ الْمَسائِل فی عَمَلِ الْیوم و اللَّیل، کتابی به زبان عربی درباره دعا، نماز و اعمال مستحب نوشته سید بن طاووس (درگذشته ۶۶۴ ق)، عالم دینی شیعه. این کتاب از نماز، ادعیه و اعمال مربوط به شبانه‌روز سخن می‌گوید و مشتمل بر دو جزء است. اولین جزء، شامل ادعیه‌ای است که میان ظهر و شب و دومین جزء، دعاهایی است که از وقت بیدار شدن تا برای نماز شب تا قبل از ظهر خوانده می‌شود. سید بن طاوس، در مقدمه تأکید دارد که قصدش از تألیف این کتاب، تنها رضای خداوند است و می‌گوید: اگر در این کتاب نقصی دیدی مرا عفو کن و اگر کتاب را کامل و نافع یافتی خدا را شکر کن که عنایت اوست. اگر به وسیله این کتاب هدایت یافتی هم آن را از خدا بدان و او را شکر کن و مبادا شروع به تعریف و تشکر از من کنی و از شکر الهی باز بمانی. سید ابتدا قصد داشته این کتاب را تتمۀ مصباح قرار دهد، اما برای نفع بیشتر مخاطبان، صرف‌نظر کرده و آن را به عنوان یک کتاب مستقل نگاشته و منتشر نموده است. سید بن طاوس در صدد تهیه کتابی بوده تا مکلف در شبانه‌روز اعمال خود را طبق آن انجام دهد، لذا متن روایات را ذکر کرده و در مواردی که نیاز به توضیح دارد، توضیحی مفصل یا خلاصه ذکر کرده و اعمال و اوراد را خیلی واضح بیان کرده است. سلسله اسناد روایات و مأخذ نقل آنها دقیقا ذکر شده، چنان که روش متداول ابن طاوس است، و در جایی که سند نیاورده و روایت سند داشته، گفته است: بحذف الأسناد که بدانند روایت مرسله و مقطوعه نیست. نکته دیگر اینکه چون «فلاح السائل»، اولین جلد از کتاب «التتمات» است، سید در ابتدای آن، راه‌ها و طرق نقل حدیث خود را تا معصومان ذکر کرده است. سید در پایان مقدمه می‌گوید: چه بسا روایتی ببینید که شخص ضعیف یا مطعونی در سلسله سند آن باشد و ما آن را نقل کرده‌ایم. نقل این روایت دلایل زیادی می‌تواند داشته باشد از جمله اینکه من راوی را ثقه می‌دانسته‌ام یا ایراد بر او وارد نبوده یا از جهت اعتماد بر اخبار من بلغ بوده است. کتاب فلاح السائل توسط مصنف آن در دو جلد تنظیم شده و در ابتدای کتاب نیز فهرست ابواب هر دو جلد توسط مصنف ذکر شده است؛ اما چاپ حاضر که ظاهرا نسخه‌های خطی موجود نیز همین مقدار را دارند، حاوی تنها جلد اول کتاب و شامل فصل اول تا سی‌ام است و متأسفانه هیچ اثری از جلد دوم کتاب در این چاپ و نسخه‌های خطی آن یافت نشده است.

[۴۴] مصباح المتهجد، جلد ۱، صفحه ۳۶۸٫

[۴۵] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، می‌رسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درس‌های مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درس‌های خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت.

حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهره‌مند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد. حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، می‌رسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفته‌اند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت می‌کرده است. بیشتر آثار همدانی تقریرات او به قلم شاگردانش است. تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست. تقریرات درس سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیه شوشتری‌های نجف شده است. تقریرات درس فقه (۴ جلد)، شامل صلاهالمسافر، الخلل و القضاء، الشهادات و رهن که شاگردانش نوشته‌اند. امالی در موضوع اخلاق، که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نموده‌اند. مکاتبات و دستور العمل‌ها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آن‌ها را همراه با بعضی دستورالعمل‌ها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و آقا محمد بیدآبادی جمع آوری کرده و در پایان کتاب تذکره المتقین در ۱۳۲۹ق به چاپ رسانده است.

[۴۶] سیدعبدالکریم رضوی کشمیری (۱۳۰۳-۱۳۷۸ش) از عارفان شیعه و از شاگردان سید علی آقا قاضی طباطبایی و سید هاشم حداد است. «شرح کفایه الاصول» از آثار او است. وی در سال ۱۳۷۸ش درگذشت و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) مدفون شد. سید عبدالکریم رضوی کشمیری، در سال ۱۳۴۳ق در نجف اشرف متولد شد. پدرش سید محمدعلی کشمیری و مادرش دختر سید محمدکاظم طباطبایی یزدی (صاحب عروه الوثقی) بود. پدرش با عبدالکریم حائری یزدی دوست بود و به‌سبب علاقه به او نام فرزندش را عبدالکریم گذاشت. کشمیری پدرش را عالم فاضلی توصیف می‌کند که آداب و اخلاق شرعی را رعایت می‌کرد و به خواندن برخی ادعیه اهمیت می‌داد و فرزندش را هم به این امور سفارش می‌کرد. پدربزرگش سید محمدحسن کشمیری است. او در هفت سالگی همراه پدرش از کشمیر به کربلا رفته، به تحصیل علوم دینی پرداخت و به اجتهاد رسید. او در تربیت شیخ عبدالکریم حائری یزدی، علی زاهد قمی و سید هادی رضوی کشمیری نقش مهمی داشت و خود، از عارفان صاحب کرامت بشمار می‌رفت. عبدالکریم کشمیری درباره اجدادش گفته که اصالتاً قمی و از سادات رضوی هستند و ریشه سیادت آنها به حضرت موسی مبرقع فرزند بلافصل امام جواد (علیه السلام) که در قم مدفون است، می‌رسد، اما اجداد وی به هند رفته‌ و بعدها بخشی از آنها برای تحصیل به عراق مهاجرت کرده‌اند. عبدالکریم کشمیری در چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۷۸ش (۲۰ ذی‌الحجه ۱۴۱۹ق) در ۷۴ سالگی درگذشت. محمدتقی بهجت بر پیکر او نماز خواند و طبق وصیتش در قسمت بالاسر در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)، جنب قبر علامه طباطبائی به خاک سپرده شد.

سید عبدالکریم کشمیری با تشویق پدر، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و دروس ادبیات، معانی بیان، منطق، فقه واصول را فرا گرفت و به تدریس آنها پرداخت. وی درس‌های لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید حوزه علمیه نجف آموخت. کشمیری از آیت الله خویی اجازه اجتهاد گرفت. او در کنار دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله مشغول شد. سید عبدالکریم کشمیری با تشویق پدر، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و دروس ادبیات، معانی بیان، منطق، فقه واصول را فرا گرفت و به تدریس آنها پرداخت. وی درس‌های لمعه، رسائل، مکاسب، کفایه الاصول و اسفار و درس خارج فقه و اصول را نزد اساتید حوزه علمیه نجف آموخت. کشمیری از آیت الله خویی اجازه اجتهاد گرفت. او در کنار دروس متعارف حوزه، به آموختن علوم جفر، علم اعداد، علم حروف و اسماءالله مشغول شد. سید عبدالکریم کشمیری خود آثارش را شمرده و می‌گوید در موقع خروج از عراق، نیروهای بعثی آثارش را گرفته و از بین برده‌اند و اکثر کتابهای نام برده در دسترس نیست. این کتاب‌ها عبارتند از: «شرح کفایه الاصول آخوند خراسانی؛ مجموعه اشعار عربی؛ مجموعه درس‌های اخلاق عارف خداجوی، شیخ مرتضی طالقانی؛ جزوه‌ای در مورد اذکار و اوراد عرفانی؛ رساله در مبحث قطع؛ رساله در طلب و اراده؛ تقریرات درس اصول آیت الله خویی».