«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».

«آیت الکُرسی» سیّد آیات قرآن کریم است

«اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ[۲]»؛ این آیه‌ی مبارکه به «آیت الکُرسی» موسوم است و علّت این نامگذاری هم کلمه‌ی مبارکه‌ی کُرسی است که در این آیه می‌فرماید: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ»؛ برحسب روایات در ارتباط با این آیه‌ی کریمه هم برای قرائت آن و هم برای خودِ آن امتیازات مُنحصر به فردی از وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) نَقل شده است. از جمله این است که هرچیزی سیّدی دارد. تعدادی از سادات را نام بُردند و سیّد قرآن کریم سوره‌ی مبارکه‌ی بقره است و سیّد بقره آیت الکُرسی است. در این‌که این آیه‌ی کریمه اَسرارآمیز است و برخی از آثار مُبارکاتش برای ما هم مُجرّب است. در حدیث دارد که اگر کسی قبل از خواب آیت الکُرسی را بخواند، هو خودش مَحفوظ است و هم اگر نیّت کند که همسایه‌ها و یا هرکس دیگری در سنگر حفاظت این آیه‌ی کریمه مَحفوظ باشد، مَحفوظ می‌ماند. یا در حدیثی دارد که این آیه پنجاه کلمه است، از هر کلمه‌ای هزار بَرکت و خیر از این عاید می‌شود. آیت الکُرسی در سفر، در حَذر و بعد از نمازها توصیه شده است و بحمدالله جامعه‌ی ما با این آیه‌ی کریمه مأنوس هستند و در پَناه این آیه‌ی کریمه نَفس می‌کِشند. اما چرا این‌قَدر مهمّ است که در میان این همه آیات، سیّد آیات که قرآن کریم خودش سیّد کُتُب آسمانی است و این قرآن با این عظمتش همان‌گونه که پیامبران الهی (سلام الله علیهم اجمعین) «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ[۳]» هستند و یا بعضی از اَسماء حُسنای پروردگار متعال فوقِ بَعض هستند، آیات قرآن کریم به شَرح ایضاً و در میان این همه آیات که همگی نور هستند، جلوه‌ی پروردگار متعال هستند، آیت‌ الکُرسی نسبت به همه سیادت دارد.

ظهور حق‌تعالی در «آیت الکُرسی»

همین‌گونه که در تفاسیر فرموده‌اند، برای این‌که خداوند متعال در هیچ آیه‌ای به اندازه‌ی آیت‌ الکُرسی ظُهور ندارد. ۵ اسم از اَسماء حُسنای پروردگار متعال در این آیه‌ی کریمه خودِ اسم مَلفوظ شده است و خداوند متعال ۹ مرتبه هم با ضَمیر خودش را نشان داده است. آیه‌ای که ۱۶ بار پروردگار متعال تجلّی کرده است، دلبری کرده است. هیچ آیه‌ای شبیه و نَظیر این نیست. کما این‌که در آیه‌ی کریمه‌ی «وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی[۴]»، این آیه هم خیلی دل می‌بَرد، ولی این مقداری بیشتر است. از این جهت هرجا خداوند متعال هست، خداوند متعال در همان‌جاست و هرجا خداوند متعال خودش را بیشتر نشان داده است، مَعلوم می‌شود که آن‌جا یا آن رُتبه یا آن مرحله یا آن ظرف خیلی مهمّ است که پروردگار متعال پَسندیده است که آن‌جا تجلّی کند و با جلوه‌های مختلف دل بندگانِ عاشق را نوازش بدهد.

کلمه‌‌ی «الله» جامع صفات الهی است

ابتدا خداوند متعال اسم جَلاله را مَلفوظ فرموده است. «اللَّهُ»؛ خداوند متعال اسمی دارد که مُستأثره است و اِستیثار کرده است. اِستیثار مُقابل ایثار است. پروردگار متعال کسانی را که در زندگی ایثار می‌کنند را ستوده است؛ اما در مورد صفات خودش یک اسم مُستأثره دارد که اِستیثار یعنی به خودش اختصاص می‌دهد و به دیگران سِرایت نمی‌دهد که آن «لَم یَخرُج مِنهُ إلّا إلَیه»، آن اسم، اسمِ مَحجوب است و اَحدی به آن اسم توفیق نِیل ندارد. بقیه‌ی اَسماء الهی که در دعای «جوشن کبیر» آمده است، وقتی این اسم جَلاله باز بشود، همه‌ی آن‌ها می‌شود؛ وقتی جمع بشود، «الله» می‌شود. بنابراین اسم مبارک «الله» جامعِ همه‌ی صفات کَمالیه‌ی متعال است. وقتی ما «یا الله» می‌گوییم، گویا «یا رَحمن» و «یا رَحیم» و «یا کَریم» و «یا رَئوف» و «یا سَتّار» و «یا غَفّار» و «یا غیاث» و همه‌ی اَسماء را یک‌جا گفته‌اید. این است که این اسم خیلی عظمت دارد، اسم جَلاله است. در میان اَسماء الله که خداوند متعال جَمال و جَلال خودش را در اَسماء خودش نشان داده است، این کلمه «الله» جامع‌ همه‌ی آن‌هاست. «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»؛ اوّلین وَصفی که خداوند متعال بیان فرموده است، «الله» آن «الله» است که «الهی» که حال «اِله» به مَعنی مألوه باشد که یعنی سبب وَلَه و سرگردانی، خدایی است که هیچ‌کسی این‌قَدر عظمت ندارد که همه والِه او بشوند.، همه حیرانِ او بشوند. یا اَلَهَ به مَعنای عَبَدِ باشد که یعنی هیچ‌ موجودی جُز او شایسته‌ی پَرستش و مَعبود نیست. دلبری جُز او نیست و یا مَعبود و موجودی که پَرستش بشود، جُز او مُطلقا وجود ندارد؛ «اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ».

«حَیِّ قَیّوم» جامع صفات ذاتی و صفات فعلی خداوند متعال است

«الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛ سوّمین چیز این است که او حَیّ است. حَیّ را در لُغت مَعنی کرده‌اند موجودی است که با اراده کارهایش را انجام می‌دهد و اراده‌ی او نیز بر اساس آگاهی است. حَیّ موجودی مُدرکی است که کارهایش بر اساس اِدراک و آگاهی انجام می‌شود. این حَیّ است. در مقابل آن مَیّت است. موجودی که اِدراک ندارد و کارهایش کارهای اِدراکی نیست، او حَیات به این مَعنا را فاقد است. اما در توضیح آن گفته شده است که حَیّ‌ موجودی است که هم قدرت دارد و هم علم دارد. علم و قدرت مُبتنی بر حیات است. موجودی اقتدار دارد، موجودی علم دارد که حَیّ باشد. از این جهت گفته شده است که «یا حَیُّ یا قَیّوم» در منطقه‌ی اسم اعظم قرار گرفته است و این حَیّ جامعِ صفات ذاتی است و قَیّوم جامعِ صفات فعلی است. تمام اَفعال الهی در عالَم به این اسم قَیّوم اِستناد پیدا می‌کند. قِوام همه‌ی مَخلوقات که فعل خداست، ماسِوی الله هرچه هست، فعل‌الله است. «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ[۵]»؛ خداوند متعال هر آنچه که هست، همه فعلِ اوست، صُنعِ اوست، خَلقِ اوست و هر آنچه که فعلِ اوست، قائم به قَیّوم است. او قَیّوم است و قِوام اَفعال الهی که لایتناهی است، همگی به این اسم است. بنابراین «حَیِّ قَیّوم» هم آیینه‌ی صفات ذاتِ اوست و هم آیینه‌ی صفات فعلِ پروردگار عزیز و عظیم‌الشأن است. «قَیّوم»؛ تمامی موجودات غیر مُستقل هستند. باید به یک چیزی تکیه کنند، یک چیزی باید این‌ها را سرپا نگاه دارد. او که قَیّوم است، از قیام است؛ چون وقتی انسان‌ها می‌خواهند کاری را انجام بدهند، وقتی ایستاده است، تَسلّط دارد، اِشراف دارد و قدرتش را در حال قیام بُروز می‌دهد؛ وقتی خوابیده است، آن اِشراف و بُروز قدرت در او نیست؛ وقتی نشسته است، مانند حالت ایستادن نمی‌تواند قدرتش را نشان بدهد و کار را با اِشراف انجام بدهد. با تَنزیه از خُصوصیّات مادی، خداوند متعال به همه‌چیز قائم است. چون همه‌ی عالَم کار خداوند متعال است و او انجام داده است، کأنّه همیشه قائم است و قِوام و قیامِ همه‌چیز به قیام پروردگار متعال هست. در آیه‌ای مقداری واضح‌تر همه‌چیز قائم به پروردگار متعال است. او قَیّوم است. «أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ[۶]»؛ هر نَفسی هرچه کسب می‌کند، قائم به اوست، قائم به پروردگار است؛ «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ». بنابراین موجودی در عالَم باشد که مِنهای عنایتِ الهی بتواند باشد، وجود ندارد. قِوام و موجودیّتش تکیه دارد. همه‌ی موجودات آویز هستند، فقر هستند، فقیر هستند و باید به یک جایی بسته باشند. آن کانونی که همه‌ی موجودات در اصل وجودشان، در هُویّت و گوهر وجودشان قِوام‌شان به پروردگار متعال است، او «حَیِّ قَیّوم» است. برای جامعیّت این دو که همیشه هم در کنار هم ذکر می‌شود، هم از وجود نازنین حضرت خَتمی مَرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) نَقل شده است که ذکر خاصّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) «یا حَیُّ یا قَیّوم» بوده است که مرحوم «مجلسی اوّل[۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) که اهل‌الله است، سالک اِلی‌الله است و عارف است، ایشان هم می‌گویند: ذکر خاصّ من «یا حَیُّ یا قَیّوم» است. می‌گویند مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) ذکر خاصّ‌شان «یا الله» و «یا هادی» بوده است. این‌ها هم ظاهراً حَواله‌ای است و هرکسی از بالا نورانیّت خاصّی دارد و به تناسب تَعیُّن خاصّی که دارد، ذکری نَصیبش می‌شود؛ ولی «یا حَیُّ یا قَیّوم» جُزء اَذکاری است که اهل‌الله خیلی به آن دلشان روشن است، نور چشم‌شان است؛ «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ». پس یک «اللهُ»، دوّم «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»، سوّم «الْحَیُّ» و چهارم «الْقَیُّومُ» است.

پروردگار حَکیم نه خواب سر و نه خواب قلبی دارد

پنجمین صفت «لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ» است. می‌گویند «سِنَه» از «وَسَن» هست که بعد حرف «واو» اِسقاط شده است و آخرش حرف «ه» آمده است و «سِنَه» شده است. «سِنَه»‌ هم به پینکی، خواب سبُک که قبل از خواب سنگین به سُراغ آدم می‌آید و انسان را اَخذ می‌کند، گفته می‌شود. این تَعبیر، تَعبیر بسیار لطیفی است. «لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ»؛ خواب آدم را بیچاره می‌کند و هرچه هم انسان بخواهد از خواب بگُریزد، اگر خداوند متعال اَمر کند، خواب آدم را می‌گیرد. لذا خیلی از وقت‌ها آدم دلش می‌خواهد که یک عبادتی انجام بدهد، یا می‌خواهد مُطالعه کند؛ گاهی مُقدّمات آن را هم فراهم کرده است، ولی یک‌مرتبه خواب به او هُجوم می‌آورد؛ کأنّه مأمور الهی آمد و او را گرفت. هوش و حَواس انسان را می‌گیرد و انسان را مأخوذ می‌کند. تَعبیر «لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ»؛ خداوند متعال برتر از آن است که نه خوابِ سبُک، چُرت‌ و پینکی او را بگیرد، «وَ لَا نَوْمٌ»؛ در «مَجمع» نَقل کرده است که بعضی‌ها گفته‌اند که «سِنَه» خواب سر است و «نَوْم» خواب قلب است. وقتی قلب می‌خوابد، دیگر آن روح انسانی تعلّق به این بدن ندارد. انسانی که قلبش خوابید، نَفَس می‌کِشد، ولی مرحله‌ی حیوانی است، مرحله‌ی بَهیمیّت و طبیعتش است. این است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمودند: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لاَ یَنَامُ قَلْبِی[۸]»؛ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در عُمرشان خوابِ قلب نداشتند. چشم مبارک‌شان می‌خوابید، ولی قلب مبارک‌شان مَظهر «حَیِّ قَیّوم» بود. بعضی‌ها هم بودند و ما هم می‌شناختیم که حتی خواب هم بودند، ولی پاسخ می‌دادند. خواب بود، خیلی هم زیبا خواب بود؛ ولی اگر کسی سؤال می‌کرد، پاسخ می‌داد. اِجمالاً این هم یک نکته‌ای است که بعضی‌ها گفته‌اند که خواب در دو مرحله انجام می‌شود. یک مرحله‌ی آن مرحله‌ی سَطحی است، به قلب نمی‌رسد و چشم و حَواس سر را راکد می‌کند. مرحله‌ی دیگر این‌گونه نیست و عمیق‌تر است که دیگر جانِ انسانیِ انسان رَخت بَربسته است و «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا[۹]» که دیگر خداوند متعال تَوفّی کرده است و واقعاً وفات است.

تنها مالک موجود در عالَم خداست

صفت بعدی «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ» است. حرف «لام» در «لَهُ» حرف لامِ مالکیّت است. آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است، برای پروردگار متعال است. در کلمات مختلف حَصر خودش را نشان می‌دهد. «اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛ یعنی جُز او حَیِّ قَیّوم دیگری وجود ندارد. نه حَیّ‌ وجود دارد و نه قَیّومی وجود دارد. بنابراین حَیات موجودات همه عَرَضی است.‌ آن چیزی که ذاتاً حَیّ است، او فقط اوست. از تمامِ موجودات سَلب حَیات شده است و در ذات‌شان حَیات وجود ندارد. تنها حَیّ اوست و مُنحصراً قَیّوم هم خودِ اوست. «لَا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ»؛ باز «لَهُ» مُقدّم شده است و اِفاده‌ی حَصر می‌کند. «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ»؛ نشان می‌دهد که هیچ موجودی هیچ ندارد. یعنی مالکیّت از همه‌ی مُمکنات سَلب است. هیچ موجودی مالک نیست. مالک که مالکِ حقیقی است، مالکِ تَکوینی است، مالکِ غیر قراردادی است، خودِ اوست. اِنحصاراً مَلِک و مالک خداست. هم حَیات دیگران عاریتی است و برای خودشان نیست و هم مالکیّت‌شان این‌گونه است. حالا ما هم علاوه بر مالکیّت‌های اعتباری و قراردادی، مالکیّت تَکوینی هم داریم. ما مالک خاطرات خودمان هستیم، مالک اراده‌ی خودمان هستیم، مالک حَواسّ خودمان هستیم. اِبصار داریم، سَمع داریم و این‌ها هم تَکوینی است و قراردادی نیست. این‌گونه نیست که هروقت بخواهیم، بشود و نخواهیم نشود؛ حَواس ما حَواس جانِ ماست و جانِ ما هم مالکِ ماست و با اراده از آن‌ها کار می‌کِشد، در اختیارش است و مُطلقا اعتباری نیست. من هر وقت خواستم چشمم را باز می‌کنم و هر وقت هم خواستم، می‌بَندم. مالک هستم و تَکویناً هم مالک هستم. اراده‌ی من این نُفوذ را دارد. لکن عاریتی است. همین هم به اذن‌الله است و به صورت عاریتی در اختیار من قرار داده است و از چَنگ خودش هم خارج نشده است. این مالکیّت ما، مالکیّت در عرض مالکیّت خداوند متعال نیست؛ بلکه در طول مالکیّت خداوند است. کما این‌که در مالکیّت‌های قراردادی هم همه‌چیز برای خود خداوند متعال است. قراردادن هم برای خودش است، مالکیّت را برای خودش اعتبار کرده است و دیگران در مالکیّت اعتباری‌شان هم جَواز شَرعی می‌خواهند. لذا اگر شرعاً انسان مالک چیزی نیست و غاصبانه در آن تَصرّف می‌کند، خداوند متعال این مالکیّت را امضاء نکرده است. در آن‌جاهایی هم که امضاء کرده است، بنابراین تَشریع است که این قرارداد برای ما زمینه‌ی تَصرّف در اَملاک ما را به ما می‌دهد. «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ»؛ اِطلاق دارد، هیچ‌چیزی مُستثنی نیست. جناب جَبرئیل (علیه السلام) برای اوست، جناب میکائیل (علیه السلام) برای اوست، جناب اسرافیل (علیه السلام) برای اوست، مَلک‌الموت که همه‌ی عالَم در قَبضه‌ی قدرتش هست، او هم مالِ خودش نیست؛ هیچ مَلکی، هیچ موجودِ مُجرّدی در عالَم مالکیّت ذاتی ندارد. مالکیّت همه‌ی این‌ها در طول مالکیّت پروردگار متعال است. عالَم بیش از یک مالک ندارد، عالَم وجود بیش از یک مالک ندارد. کما این‌که بیش از یک حَیّ نیست، بیش از یک قَیّوم نیست؛ بیش از یک اراده در عالَم وجود ندارد؛ «لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ».

تنها شَفیع و صاحب اراده در عالَم حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است

صفت بعدی این است که شَفیع فقط اوست. گرچه «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ» به صورت اِستفهام است؛ ولی بُعد اِخباری دارد. «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ حالا مالک نیستند، آیا مُستقلاً می‌توانند واسطه بشوند تا خداوند متعال چیزی به آن‌ها بدهد؟ به دیگری بدهد؟ یا جلوی عذاب را بگیرند؟ جلوی بَلا را بگیرند؟ خیر؛ «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ نه خودشان بالاستقلال و نه با ضَمیمه هیچ‌کسی هیچ نَقش و اَثری ندارد. حتی به عنوان شِفاعت که کسی خودش عاجز است، آیا می‌شود که دیگری به او ضَمیمه بشود، شَفعِ او بشود تا یک کاری صورت بگیرد؟ خیر. «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛ خداوند متعال در این «إِلَّا بِإِذْنِهِ» اصل شفاعت را خواسته است که ما باورمان بیاید که نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) شفاعت تَکوینی و تَشریعی دارد و در روز قیامت همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) قائم به ایشان هستند. بدون ضَمیمه‌ی حضرت خَتمی مَرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) آن‌ها هم نه به بهشت می‌رسند، نه به مَراتب قُرب دست پیدا می‌کنند و نه می‌توانند اُمّت خودشان را از فقر و بیچارگی و سرگردانی نجات بدهند. شفاعت کُبری پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را حضرت صدیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) مُحقّق می‌کند و رأس مُقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و دو دست مبارک حضرت اباالفضل العبّاس (سلام الله علیه) وسیله‌ی شفاعت بی‌بی خواهد بود. این اصل شفاعت اَمری است که خداوند متعال امضاء کرد است، اما «بِإِذْنِهِ» است. کما این‌که خداوند متعال حَیّ است. اگر جُز او حَیّ دیگری نیست، اِحیاء هم مُنحصراً برای اوست؛ ولی جناب عیسی (علیه السلام) می‌گوید: «أُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ[۱۰]»؛ این با اذن که باشد، همه‌ی صفات فعلی الهی در هر موجودی که این اذن الهی باشد، فعل‌الله از بستر وجود او خودش را نشان می‌دهد و در خارج مُحقّق می‌شود. هم اِحیاء، هم اِماته، هم «تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ[۱۱]» که از غیب خبردادن، همگی با اذن است، با عنایت حقّ است که به یک بنده‌ای چیزی را می‌دهد که به دیگران نمی‌دهد. ولی همه‌چیز در حیطه‌ی اراده‌ی خاصّ اوست و جُز او صاحب اراده‌ای وجود ندارد. نه بالاستقلال و نه بالشَفع و الوساطه، به هیچ‌ وَجه؛ «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ».

تمام قدرت‌ها در کَف قدرت الهی هستند

صفت بعدی «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ» است. این احاطه‌ی علمی پروردگار متعال که می‌فرماید: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[۱۲]»، این علم پروردگار متعال هم «بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» آنچه که در پیش دارد و هم آنچه را که پُشت سر گذاشتند. در این‌جا نظریّات مُختلفی است که این دنیا و آخرت است و یا سِرّ و عَلن هست. به هر جهت علم خداوند متعال مَحدود نیست. علم آن‌ها مَحدود است، هم به ظاهر، هم به باطن، هم به دنیا، هم به آخرت، هم به گذشته، هم به آینده و همه‌ی این‌ها را شامل می‌شود.‌ در این «یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ» می‌خواهد اطلاق علم پروردگار متعال را به رُخ بندگانش بکِشد که چیزی در عالَم وجود ندارد که مقابل ما باشد یا از آن گذشته باشیم و برای خداوند متعال مَخفی باشد. علم او علم عَلی‌الاطلاق است، علم اِحاطی است، علم حُضوری است، علم وجودی هست و علم شُهودی هست که همه‌ی موجودات در قَبضه‌ی علم او قرار گرفته‌اند. همین‌گونه که تمام موجودات و تمام قدرت‌ها در کَف قدرت او هستند، تمام موجودات در کَف علم او هستند. همه‌ی موجودات بدون استثناء.

انسان به مقدار بسیار اندکی هم نسبت به علوم الهی آگاهی ندارد

«وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ»؛ باز این تَعبیر، تَعبیر لطیفی است. «وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ»؛ او که علمش لایتناهی است، به یک قطره‌ای، به یک ذَرّه‌ای، به یک جُزئی از علم الهی بخواهد کسی اِحاطه پیدا کند؛ آن آیه‌ی کریمه است که می‌فرماید: «وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا[۱۳]»؛ اصلاً آدم هم خودش قَلیل است، هم علمش قَلیل است و آن علم نیز «أُوتِیتُمْ» است؛ نه این‌که علمی است که با اِکتساب ما به دست ما آمده باشد. آن هم «أُوتِیتُمْ» است. «وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»؛ آن قَلیلی که در اختیار ما هست، ما به آن قَلیل هم اِحاطه نداریم.‌ خیلی عجیب است. «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ[۱۴]»؛ این علوم مُختلفی که دانشگاه‌ها را حَجیم کرده است و سُفره‌ی علم را به پَهنای زندگی بَشر گُسترده کرده است، تمام این‌ها یک ظاهری دارند، اِحاطه ندارند. «وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ»؛ به یک جُزئی، به یک چیزی که از علم الهی به حساب نمی‌آید، این‌ها اِحاطه ندارند. «إِلَّا بِمَا شَاءَ»؛ حالا انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) «یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ[۱۵]»؛ دیگران که «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا» هستند، اصلاً از باطن و کُنه اَشیاء سر در نمی‌آورند، راهی هم ندارند. آن «إِلَّا بِمَا شَاءَ» برای اَنبیائی است که مُرتضای پروردگار متعال هستند، خداوند متعال از غیب و کُنه موجودات به آن‌ها اِشراق می‌کند؛ «إِلَّا بِمَا شَاءَ».

خَزائن الهی نامَحدود هستند و هیچ‌گاه دچار کاستی نمی‌شوند

صفت بعدی «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ» است. در مورد کُرسی می‌گویند که اصل آن از «کِرْس» است که بر وزن عِرض است. «کِرْس» به معنی ریشه و اصل است یا شیئی را به هم ترکیب کرده باشند که بر روی آن قرار بگیرند. این کُرسی از نظر اصطلاح جای بلندی است که مَظهر قدرت کسی است که بر روی آن استقرار پیدا می‌کند. «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ»؛ کُرسی به معنای عَرش هست، عَرش به معنای قدرت هست؛ البته مَظاهری هم دارد. شاید این لوحِ مَحفوظی است که هست، کتابِ مُبینی است که هست. خُلاصه خداوند متعال خَزائنی دارد که اصلاً رَشحاتِ این خَرائن به عوالِم پایین می‌رسد، ولی آن خَزائن مانند خزینه‌ی دولت نیست که وقتی پول را به بیرون فرستاد، خودش خالی بشود. و یا این پولی که به جیب من رفت، دیگر در آن‌جا وجود نداشته باشد. خَزائن الهی هم اِحاطه دارند و هم خالی نمی‌شوند.‌ «وَ لَا تَزِیدُهُ کَثْرَهُ الْعَطاءِ إِلّا جُوداً وَ کَرَماً[۱۶]»؛ مانند نُزول قرآن کریم است. قرآن کریم که «مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ[۱۷]» نازل شده است، این خَلأها را پُر کرده است، ولی چیزی از اصل خودش کم نشده است. آن مقام لَدُنّی قرآن کریم که مقام بِساطت او هست، مقام «أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ[۱۸]» است که در آن‌جا هیچ خللی، هیچ فصلی، هیچ تفرقه‌ای نیست، علم‌الله در مقام بِساطت است، وقتی به پایین آمده است، آن دست نخورده است و همچنان وجود دارد. حالا کُرسی هم مثلاً شما نام آن را خَزائن خداوند متعال بگذارید، نام آن را لوحِ مَحفوظ بگذارید؛ نام آن را هرچه بگذاریم، علاوه بر این‌که قدرت خداوند متعال را نشان می‌دهد، مُمکن است که یک واقعیت دیگری هم باشد. یعنی در عینِ این‌که این چشمه‌ی قدرت خداوند متعال است، هرچه در عالَم هست، رَشحات آن قدرت است؛ سَریان پیدا می‌کند، جریان پیدا می‌کند، این همه جلوه‌ها دارد، این همه قدرت‌ها و ابتکارات و ابداعاتی که بَشر دارد، این‌ها سَریان و جریان همان کُرسیِ الهی است و لکن مُنافاتی هم ندارد که در واقع یک کُرسی هم باشد، ولی قَطعاً مادی نیست. مادی مَحدود است. آن «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ» است، نامَحدود است، همه‌ی موجودات را در کَف خودش گرفته است.

هیچ‌گاه هیچ‌چیزی برای خداوند احساس ثِقل و سنگینی نمی‌آورد

«وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ»؛ این هم صفت دیگری از صفات حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است که او عُود نیست. به معنی ثِقل که چیزی بر او سنگین باشد و او را خسته نماید، چنین چیزی وجود ندارد. «وَ لَا یَئُودُهُ حِفْظُهُمَا»؛ خداوند متعال آسمان‌ها و زمین را نام بُرد. حالا هم بیان می‌کند که این آسمان و زمینی که هست، این‌ها را خداوند متعال نگاه می‌دارد، تَحت‌الحفظِ حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است و حفاظتِ این اَجرامِ کیهانی که کسی نمی‌تواند وزن این‌ها را، این دریاها، این کوه‌ها، این کُراتی که هزاران برابر کُره‌ی زمین هستند، این کَهکشان راهِ شیری، این نُجوم، این کَواکب، این سیّارات، همه‌ی این‌ها در یَد حفاظت پروردگار متعال است؛ ولی هیچ‌یک از این‌ها ثِقلی برای خداوند ندارد که او را خسته نماید و مثلاً او از حفاظت این عالَم کم بیاورد. در «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ» یک نکته‌ی لطیفی هم می‌شود تصوّر کرد، تفوّه کرد و آن این است که معمولاً کُرسی برای سَلاطین است. آن‌ها فرمان‌هایشان را روی تَخت سلطنت می‌نشستند و فرمان صادر می‌کردند. لذا هر پادشاهی، هر زَمامداری یک شهر را به عنوان پایتخت به حساب آورده است. آن‌جایی که مرکز ثِقل قدرتِ یک زَمامدار است و زَمامدار در قَصر خودش روی تَخت می‌نشیند و فرمان صادر می‌کند، به قول فرعون (لعنت الله) «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ[۱۹]»، اِحیاء می‌کند، اِماته می‌کند، اَخذ می‌کند. عَفو می‌کند، همگی در جایگاه صُدور فرمان است. وقتی این بر روی تَخت می‌نشیند، تجلّی اقتدار و سلطنتش است؛ اما وقتی از تَحت سلطنت کنار می‌رود، مشغول جُزئیات زندگی خودش است و کأنّه دیگر سُلطه‌ای ندارد. ولی آن‌جا که می‌نشیند، دیگر صُدور فرمان قَطعی در آن‌جاست. در آن‌جا مسأله جدّی است. خداوند علیّ حَکیم گویا می‌خواهد بگوید همه‌جای عالَم برای خداوند متعال هیچ فرقی ندارد. همه‌جا همین قدرت است، همین قدرت است. برای خداوند متعال هیچ تفاوتی ندارد بر یک پَشه‌ای قدرت دارد، رِزق می‌دهد، حَیات می‌دهد، اِحیاء و اِماته می‌کند. یا یک کَهکشانی را و یا یک انسانی را که بر همه‌ی عوالِم اِحاطه دارد، خداوند متعال در هیچ‌جایی برایش استثناء نشده است. شما هرجا بروید، آن‌جا پایتخت خداوند متعال است، آن‌جا مرکز ثِقل قدرت لایتناهی است. وقتی قدرت لایتناهی بود، دیگر جای خاصّ ندارد؛ بلکه همه قدرت است و وقتی همه قدرت بود، همه‌جا همه قدرت است. لذا هیچ‌چیزی هم برای او دیر نمی‌شود، عَجله‌ای ندارد، از دستش نمی‌رود. «وَ لَا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ[۲۰]»؛ به نظر می‌رسد که این «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ» خیلی نکته‌ی لَطیفی را در خودش دارد.

بررسی کُلّی اسامی و ضَمایر «آیت الکُرسی»

حالا پنج اسم و نُه ضَمیری که در این آیه‌ی کریمه آمده است، یک بار دیگر هم چشم‌مان نور بگیرد. «اللَّه»، «حَیّ»، «قَیّوم»، «عَلی» و «عَظِیم». این پنج اسم «الله» است و «حَیّ» است و «قَیّوم» هست و «عَلی» هست و «عَظِیم» هست. این پنج اسم مبارک از اَسماء جَمالیه‌ی پروردگار متعال در این آیه‌ی کریمه که زبان قاری مُتبرّک می‌شود و کسی که خودش را بر سر سُفره که مَأدبه‌الله است، این سُفره‌ی خداست، این غذای روح او خواهد شد. اما ضَمائر «هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ»؛ یک این «هُوَ» است؛ دوّم «لَا تَأْخُذُهُ» است؛ سوّم «لَهُ» است؛ چهارم «عِنْدَهُ» است؛ پنجم «بِإِذْنِهِ» است؛ ششم «مِنْ عِلْمِهِ» است؛ هفتم «کُرْسِیُّهُ» است؛ هشتم «یَئُودُهُ» است؛ نُهم «هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» است. پروردگار متعال نُه بار با ضَمیر تجلّی کرده است که برای اهل آن ضَمیر دلنشین‌تر است تا ظُهور آن اسم؛ خُصوصی‌تر است. کأنّه انسان به یک بُطونی یا به یک غیبی بُرده شده است. لذا این آیه‌ی کریمه خیلی کریم است و قاری خودش را کَریمانه پذیرایی می‌کند.

صلواتی مرحمت بفرمایید.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۵٫

[۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۳٫

«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۘ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ ۖ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ ۚ وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ۗ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَ لَٰکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ ۚ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ».

[۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸۶٫

«وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ».

[۵] سوره مبارکه زمر، آیه ۶۲٫

«اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ۖ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ».

[۶] سوره مبارکه رعد، آیه ۳۳٫

«أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَىٰ کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ ۗ وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ ۚ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ أَمْ بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ ۗ بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مَکْرُهُمْ وَ صُدُّوا عَنِ السَّبِیلِ ۗ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ».

[۷] محمدتقی مجلسی (۱۰۰۳-۱۰۷۰ق) مشهور به مجلسی اول، پدر علامه مجلسی، از علمای شیعه در قرن یازدهم قمری و نویسنده آثاری همچون روضه المتقین و لوامع صاحبقرانی. مجلسی در اصفهان و نجف تحصیل کرد و در مسجد جامع اصفهان به تدریس علوم دینی مشغول بود. وی پس از استادانش شیخ بهائی و میر داماد، در این مسجد نماز جمعه اقامه می‌کرد. مجلسی در ۱۰۷۰ق در اصفهان درگذشت و در مسجد جامع اصفهان دفن شد. مشهورترین فرزند او علاوه بر علامه مجلسی، آمنه بیگم است که همسر ملا صالح مازندرانی بود. به گفته محمدباقر مجلسی، پدرش اهل زهد و ریاضت بود و به منظور هدایت صوفیان با آنها ارتباط داشت اما برخی از اعتقادات آنها را باطل می‌دانست. وی کتاب الفوائد المدنیه محمدامین استرآبادی را ستوده است و به همین جهت، او را از اخباریان معتدل دانسته‌اند. محمدتقی مجلسی پسر ملا مقصودعلی نظنزی اصفهانی، در سال ۱۰۰۳ق در اصفهان، پایتخت صفویه، متولد شد. پدرش مقصودعلی مجلسی اهل علم و ادب و ترویج مذهب شیعه بود و با تخلص «مجلسی» شعر می‌سرود. نسب محمدتقی از پدر به ابونعیم اصفهانی و از مادر به محمد بن حسن نطنزی می‌رسد. وی در سال ۱۰۳۴ق در ۳۱ سالگی به نجف رفت و در ۳۳ سالگی از سید شرف‌‌الدین علی شولستانی از محدثان حوزه نجف، اجازه نقل حدیث گرفت؛ سپس به اصفهان بازگشت و در مسجد جامع اصفهان به تدریس مشغول شد. به گفته سید محمدباقر خوانساری، نویسنده کتاب روضات الجنات، محمدتقی مجلسی نخستین کسی بود که پس از ظهور صفویه، حدیث شیعه را نشر داد و پس از شیخ بهائی و میرداماد، در اصفهان نماز جمعه اقامه می‌کرد. همچنین به گفته وی، محمدباقر مجلسی کرامات بسیاری از پدرش نقل کرده است. محمدتقی مجلسی در ۱۱ شعبان ۱۰۷۰ق در اصفهان درگذشت و در مسجد جامع اصفهان دفن شد. محمدتقی مجلسی علاوه بر پدرش، از چند استاد بهره برد که مشهورترین‌شان شیخ بهائی و میرداماد بودند. استادان دیگر او عبارتند از ملا عبدالله شوشتری و امیراسحاق استرآبادی.

وی شاگردانی تربیت کرد که شاید برجسته‌ترین‌شان پسرش، محمدباقر، مشهور به علامه مجلسی بود که بحار الانوار را نوشت. از شاگردان دیگر او می‌توان از سید نعمت‌الله جزایری نام برد که از بزرگان جریان اخباری‌گری محسوب می‌شود و همچنین ملا محمدصالح مازندرانی که علاوه بر اینکه داماد محمدتقی مجلسی بود، پای درس او نیز حاضر می‌شد و شرح مشهوری بر اصول کافی نوشت. آقا حسین خوانساری نیز از شاگردان محمدتقی مجلسی است که در فقه و اصول شهرت داشت. وی در قبرستان تخت فولاد اصفهان دفن شده است و بخشی از این قبرستان به دلیل وجود قبر وی، به نام تکیه آقا حسین خوانساری مشهور گردیده است. نام دو فرزند دیگر محمدتقی مجسی، یعنی عزیزالله و عبدالله نیز در فهرست حاضران در درس‌های پدر دیده می‌شود. از شاگردان دیگر او عبارتند از سید عبدالحسین خاتون‌آبادی، ملامیرزای شیروانی، ملا محمدصادق کرباسی، سید شرف‌الدین علی گلستانه، میرزا ابراهیم اردکانی یزدی، مولا ابوالقاسم بن محمد گلپایگانی، بدرالدین بن احمد عاملی و میرزا تاج‌الدین گلستانه. سید محمد میرلوحی موسوی مشهور به مطهّر، معاصر محمدتقی مجلسى بوده و در کتاب اربعین، او را متهم به تصوّف کرده است. ملا عبدالکریم گزی در کتاب تذکره القبور مسلم دانسته که محمد تقی مجلسی، اهل ریاضت‌ بوده و با صوفیه‌ ارتباط داشته و به همین جهت، صوفیه نیز او را از خود دانسته و سلسله‌ سند‌ بـه ‌او رساندند و گروهی از شیعیان صوفی، از «حدیقه المتقین» -که رساله عملیه به قلم محمد تقی مجلسی است- تقلید می‌کردند. البته ملا عبدالکریم گزی و حاجی نوری این گفته محمدباقر مجلسی را تایید می‌کنند که اگرچه محمد تقی مجلسی (پدر محمد باقر مجلسی) اهل ریاضت و زهد بود، هیچ گاه از صوفیان نبود و با اعتقادات باطل آنها موافقت نکرد. محمد باقر مجلسی توضیح می‌دهد اگر گاهی پدرش خودش را صوفی می‌نامید از این جهت بود که می‌خواست صوفیان را به سوی خویش جذب کرده و آنها را از این طریق هدایت کند اما در سال‌های پایانی عمرش، به سبب ناامید شدن از هدایت یافتن صوفیان، از آنها دوری جُست و آنها را به جهت اعتقادات باطل‌شان تکفیر نمود.

[۸] المجازات النبویه، الجزء ۱، الصفحه ۱۷۱. / کنز العمّال : ۳۲۲۴۹٫

[۹] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».

[۱۰] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۴۹٫

«وَ رَسُولًا إِلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ ۖ أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِی الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّهِ ۖ وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَهً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ».

[۱۱] همان.

[۱۲] سوره مبارکه حدید، آیه ۳٫

[۱۳] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۵٫

«وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ مَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا».

[۱۴] سوره مبارکه روم، آیه ۷٫

[۱۵] سوره مبارکه جن، آیات ۲۶ و ۲۷٫

«عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَىٰ غَیْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا».

[۱۶] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف افتتاح.

«…الْحَمْدُ لِلّٰهِ الْفاشِى فِى الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَ حَمْدُهُ، الظَّاهِرِ بِالْکَرَمِ مَجْدُهُ، الْباسِطِ بِالْجُودِ یَدَهُ، الَّذِى لَاتَنْقُصُ خَزائِنُهُ، وَ لَا تَزِیدُهُ کَثْرَهُ الْعَطاءِ إِلّا جُوداً وَ کَرَماً إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْوَهَّابُ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ قَلِیلاً مِنْ کَثِیرٍ، مَعَ حاجَهٍ بِى إِلَیْهِ عَظِیمَهٍ وَ غِناکَ عَنْهُ قَدِیمٌ وَ هُوَ عِنْدِى کَثِیرٌ، وَ هُوَ عَلَیْکَ سَهْلٌ یَسِیرٌ؛ اللّٰهُمَّ إِنَّ عَفْوَکَ عَنْ ذَنْبِى، وَ تَجاوُزَکَ عَنْ خَطِیئَتِى، وَ صَفْحَکَ عَنْ ظُلْمِى، وَ سَتْرَکَ عَلَىٰ قَبِیحِ عَمَلِى، وَ حِلْمَکَ عَنْ کَثِیرِ جُرْمِى عِنْدَ مَا کانَ مِنْ خَطَإى وَ عَمْدِى أَطْمَعَنِى فِى أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَاأَسْتَوْجِبُهُ مِنْکَ الَّذِى رَزَقْتَنِى مِنْ رَحْمَتِکَ، وَ أَرَیْتَنِى مِنْ قُدْرَتِکَ، وَ عَرَّفْتَنِى مِنْ إِجابَتِکَ، فَصِرْتُ أَدْعُوکَ آمِناً، وَ أَسْأَلُکَ مُسْتَأْنِساً لَاخائِفاً وَ لَا وَجِلاً، مُدِلّاً عَلَیْکَ فِیما قَصَدْتُ فِیهِ إِلَیْکَ، فَإِنْ أَبْطَأَ عَنِّى عَتَبْتُ بِجَهْلِى عَلَیْکَ، وَ لَعَلَّ الَّذِى أَبْطَأَ عَنِّى هُوَ خَیْرٌ لِى لِعِلْمِکَ بِعاقِبَهِ الْأُمُورِ، فَلَمْ أَرَ مَوْلىً کَرِیماً أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَىَّ، یَا رَبِّ، إِنَّکَ تَدْعُونِى فَأُوَلِّى عَنْکَ، وَ تَتَحَبَّبُ إِلَىَّ فَأَتَبَغَّضُ إِلَیْکَ، وَ تَتَوَدَّدُ إِلَىَّ فَلَا أَقْبَلُ مِنْکَ کَأَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ عَلَیْکَ؛ فَلَمْ یَمْنَعْکَ ذٰلِکَ مِنَ الرَّحْمَهِ لِى وَ الْإِحْسانِ إِلَىَّ، وَ التَّفَضُّلِ عَلَىَّ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ، فَارْحَمْ عَبْدَکَ الْجاهِلَ وَ جُدْ عَلَیْهِ بِفَضْلِ إِحْسانِکَ إِنَّکَ جَوادٌ کَرِیمٌ…».

[۱۷] سوره مبارکه نمل، آیه ۶٫

«وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ».

[۱۸] سوره مبارکه هود، آیه ۱٫

«الر ۚ کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ».

[۱۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۸٫

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ ۖ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ ۗ وَ اللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ».

[۲۰] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.

«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ إِلَىٰ نَفْسِکَ، وَ أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِى مِنْ قُرْبِکَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِى شُکْرَکَ، وَ أَنْ تُلْهِمَنِى ذِکْرَکَ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ، أَنْ تُسامِحَنِى وَ تَرْحَمَنِى، وَ تَجْعَلَنِى بِقَِسْمِکَ رَاضِیاً قانِعاً، وَ فِى جَمِیعِ الْأَحْوَالِ مُتَواضِعاً؛ اللّٰهُمَّ وَ أَسْأَلُکَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ أَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حَاجَتَهُ، وَ عَظُمَ فِیَما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ. اللّٰهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُکَ، وَ عَلَا مَکَانُکَ، وَ خَفِىَ مَکْرُکَ، وَ ظَهَرَ أَمْرُکَ، وَ غَلَبَ قَهْرُکَ، وَ جَرَتْ قُدْرَتُکَ، وَ لَا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ؛ اللّٰهُمَّ لَاأَجِدُ لِذُنُوبِى غَافِراً، وَ لَا لِقَبائِحِى سَاتِراً، وَ لَا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبِیحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَیْرَکَ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ وَ بِحَمْدِکَ، ظَلَمْتُ نَفْسِى، وَ تَجَرَّأْتُ بِجَهْلِى، وَ سَکَنْتُ إِلَىٰ قَدِیمِ ذِکْرِکَ لِى وَ مَنِّکَ عَلَىَّ. اللّٰهُمَّ مَوْلَاىَ کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ، وَ کَمْ مِنْ فَادِحٍ مِنَ الْبَلَاءِ أَقَلْتَهُ، وَ کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ، وَ کَمْ مِنْ مَکْرُوهٍ دَفَعْتَهُ، وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ…».