حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۳۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- نمونهای روشنی که خداوند متعال در برابر نَصاری نَجران بیان کرده است
- کسانی که در جریان مُباهله در جبههی حقّ بودند را خداوند متعال گُزینش کرده بود
- خداوند مقام پنج تَن آل عبا (سلام الله علیهم اجمعین) را در یک مَنظومه برای عالَمیان بیان کرده است
- تسلیمشدن اهل نَجران در جریان مُباهله
- ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) جَعل لَعنت الهی را در اختیار دارند
- احاطهی وجودی بسیار بالای اهل یقین
- اعلانِ عَلنی نِفاق اهل سَقیفه توسط حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
- ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) تَصرّف در تَکوین داشتند
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».
نمونهای روشنی که خداوند متعال در برابر نَصاری نَجران بیان کرده است
«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ[۲]»؛ بعضی از دوستان حاضر پیشنهاد کردند که چون ایّام مُتعلّق به بیبی حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است، در این ایّام تبرّک بجوییم به آیاتی که اشتراکاً یا اختصاصاً در شأن بیبی نازل شده است. این آیات مبارکات سورهی مبارکهی آل عمران که آیهی قبل از این آیه فرموده است: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ[۳]» و بعد آیهی مُباهله است: «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ»؛ برحسب آنچه که در تفاسیر و در مَجامع رِوایی نَقل شده است، سال نُهم هجرت یک سال قبل از رحلت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) که سلام خداوند و تَحیّات و برکاتش بر او و بر دودمان و خاندانش باد، گروههای مختلفی از مناطق مختلف بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد میشدند و حرفهایشان را با ایشان میزدند، گاهی مُناظره میکردند. آن سال «سالِ وُفود[۴]» نامگذاری شده است. گروههای مختلف بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ورود پیدا میکردند، یا مسلمان میشدند و یا در مقام رَفع اِبهام بودند و یا مانند این «نَصاری نَجران» در مقام مُخاصمه بودند. یکی از این گروههایی که جُزء وُفود بود و بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد، نَجران که یکی از مناطق اطراف مدینه است و اهالی آنها به کیش نَصرانیّت بودند، اینها به سرکردگی دو تن از کشیشها و اُسقُف اعظمشان با یک جَلال و جَبروتی و امکانات اَشرافیتی بر نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شدند. نَحوهی سؤالشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه بود که پُرسیدند: مگر میشود که کسی از یک بانویی مُتولّد باشد و پدر نداشته باشد؟ و نتیجه این شد که پس نمیشود گفت حضرت مریم (سلام الله علیها) مُرتکب خلافی شده است. اگر بخواهیم شأن حضرت مریم (سلام الله علیها) را حفظ کنیم، باید بگوییم این فرزندِ خداست. خداوند متعال در پاسخ یک مطلب قابل فَهم برای همهی عُموم را بر قلب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان وَحی و آیه نازل کردند که فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»؛ در موضوعی که شما در آن موضوع لِجاجت به خَرج میدهید، یک طرف وجود دارد که مادر باشد و شما در آن یک طرف مشکل دارید که پس پدرش چه کسی بوده است؟ عَجیبتر از این مسأله حضرت آدم (علیه السلام) است که نه پدر دارد و نه مادر دارد؛ ولی خداوند متعال اراده کرده است که ابتدائاً بدون هیچ ازدواجی، بدون هیچ موجودیّتی برای پدر یا مادر از خاک صورتی را تصویر کند و بعد هم بفرماید: «کُنْ فَیَکُونُ». «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[۵]»؛ در همهی اُمور کار خداوند اِبداعی است و پروردگار متعال هیچگاه اَسیر اَسبابی که خودش آفریده، نیست. اینها اَسباب هستند. خداوند خواست تا یک سبب دیگری قرار بدهد. او که فاعل بالحَرکه نیست؛ او فاعل بالاِراده است. لذا همانگونه که وجود نازنین حضرت آدم ابوالبَشر با فِقدان پدر و مادر با ارادهی الهی که ارادهی ایجاد بود، «قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» نه اینکه خداوند این را ایجاد و صُنع کرد، بلکه قولِ خداوند همان ارادهی خداوند متعال است، همان خواستِ خداوند است. خداوند خواست و شد. جریان حضرت عیسی (علیه السلام) که سَهلتر از جریان حضرت آدم (علیه السلام) است. مطلب بهقَدری واضح و مُبیِّن است که اینها باید دیگر چون و چرا نمیکردند، ولی لِجاجت کردند. در آیهی بعدی خداوند متعال در برابر سِماجت و لِجاجت اینها خداوند متعال به پیامبر خودش یک اِستحکام و صَلابتی را اِلقاء میکند و میفرماید: «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلَا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ»؛ شما حقّ را اعلان کردید و از جانب خداوند متعال بود. حرف شما نبود، حقّ از جانب خداست و خداوند حقّ است و حقّ هم از ناحیهی پروردگار است. بنابراین جای تَردید و شَکّ نیست.
کسانی که در جریان مُباهله در جبههی حقّ بودند را خداوند متعال گُزینش کرده بود
در برابر لِجاجت و مُخاصمت که اگر کسی در برابر علم، فکر و اندیشه مُقابله کندو زیرِ بار نرود، وقتی تسلیم مَنطق نشد باید از راه دیگری اینها را اَدب کرد. آن راه دیگر هم راهِ مُعجزه بود که خداوند حَکیمِ وَدود پیامبرش را مأمور کرد که در یک مَصاف و در یک جبههای به جنگ باطلِ مَحض برود، ولی در این مَصاف هم هرکسی راه ندارد که در آنجا سرباز باشد، اَفسر باشد، تدارکاتچی باشد، جُزء قُشون و جُنودِ میدان حقّ باشد؛ این مَحدود بود. در ناحیهی حقّ همه راه به این مَصاف و مُشارکت در این جنگ را پیدا نکردند. و هم اینکه این جنگ، جنگِ سخت نبود، جنگِ سِلاح با سِلاح نبود. جنگ اِبتهال و دعا و حقیقت با باطل بود. این حقیقتِ حقّ جلوه کرد و در برابر باطل، باطل را اِبطال کرد. بنابراین نوع مَصاف و جنگ در اَبعاد مُختلف شباهتی به جنگهای مُتداول بین آدمیان نداشت. هم تناسب عِدّه و عُدّه نبود و هم در میان اَعراب هم رَسم این نبوده است که زنها مَخصوصاً زنهای جوان یا کودکان در جنگ حُضور داشته باشند. در این میدان در عالَم یکبار اتّفاق اُفتاده است که خودِ خداوند قُشون را تدارک دیده است، مُعیّن فرموده است و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خودشان هم نَقشی در تعیین اَفرادی که باید در این مَصاف حُضور داشته باشند، ندارد. کار مستقیم «الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» از جانب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. و ارادهی خداوند متعال بر اَساس مَصالح بر این قرار گرفت که فقط عزیزترین عزیزان در عالَم خلقت در این مَصاف حضور جمعی داشته باشند. این جنگ تَن به تَن نبود؛ جنگ جَمع با جَمع بود و جمعی که خداوند متعال گُزینش کرد، عبارت بودند از یک شخصیّتِ تَرازِ تجلّی حقّ که خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و دعوتکننده او بود و مَدعویّن از ناحیهی خداوند متعال با سفارت و وساطت نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ۴ فرد بیشتر نبودند که یکی از آنها جانِ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حقیقت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، هُویّت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، همهی شئون و ارزشهای نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه السلام) بود و یک بانویی که در میان اوّلین و آخرین از نظر ارزشی، از نظر رُتبهای و از نظر قُرب به خداوند متعال بالاتر از او آفریده نشده است. یک بانوی جوانی بنام فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است. و دو کودک به مَعنای واقعی کلمه کودک که برحسب نَقلهای مَشهور اینقَدر کودک بودند که یکی را پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آغوش گرفته بودند و دستِ دیگری در دست نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. برای یک جنگ مَطرح در عالَم خلقت که یکی از برترین مَصافهایی است که خداوند متعال خودش صحنهگَردان است، جبههی حقّ با این ۵ نفر حُضور توحیدی پیدا کرد. اما در جبههی مَحدود نبود، حرکتِ آنها هم حرکتِ عاطفی و خانوادگی نبود. آنها با عِدّه و عُدّهی خاصّی که تناسب با وَضع خودشان داشتند، حُضور پیدا کردند.
خداوند مقام پنج تَن آل عبا (سلام الله علیهم اجمعین) را در یک مَنظومه برای عالَمیان بیان کرده است
برحسب نَقل وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی این آیه نازل شد، به اینها پیشنهاد داد که برای مُباهله بیایید. آن کسی که حقّ است، باطل را با مَعنویّت و حَقانیّت خودش باطل کند، نه با خونریزی. اینها در برابر این پیشنهاد فوری نپذیرفتند. مُهلت گرفتند که بروند و اتاق جنگ تشکیل بدهند و با کارشناسان و مُشتشارانِ صاحبنظر به مشورت بنشینند و با رَویه در این میدان یا قبول کنند و یا رَدّ کنند. رفتند و وقتی اُسقُف اینها با این بیان مُواجه شد، در جمع آنها آخرین نظر این شد که این سرباز نزنند، در این مَصاف بیایند و حُضور جبههای داشته باشند؛ آنگاه به طرف مقابل نگاه کنند و تصمیم بعد از آن انجام بشود. اگر دیدند وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قُشونی آورده است، عِدّه و عُدّهای آورده است، نگران نباشید؛ شما به جنگ بروید و میصَرفد که انسان جنگ کند و اعتقاد و هُویّت خودش را حفظ کند. اما اگر دیدید که اینگونه نیست و عِدّه و عُدّه نیاورده است و خاصّان خودش را آورده است، خودِ این شاهد بر این است که او نگرانی ندارد؛ والّا از عزیزانش مایه نمیگذاشت. فردا شد و اینها طبق قرار آمدند. جریان مُباهله شباهتهایی با جریان غَدیر دارد که یکی از مُشابهاتِ پیامدار آن این است که زیر سَقف انجام نشد، در یک منطقهی مَحدود انجام نشد؛ بلکه در مَرئا و مَنظر همه قرار گرفت که حائل و حجابی مانع دید نباشد و هرکسی بخواهد تماشا کند، میدان برایش باز باشد. نکتهی دوّم همانند مسألهی غَدیر وجود مبارک نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) عزیزان خودش را در میان آن همه جمعیّت مدینه حتّی «اُمّ سلمه[۶]» که از بانوان بهشتی است، «سلمان» که در درجهی دَهُم ایمان است، «مقداد» که در صلابت و شفافیّت گوی سبقت را حتّی در جریان سَقیفه از سلمان بُرد. اما «عمّار» «حاصَ حَیصَه[۷]»؛ مقداد جُزء کسانی است که جناب سلمان هم چیزی به نظرش آمد و به همین دلیل زدند و او فَتق آورد که در روایات دارد. یعنی تحمّل اینکه قَهرمان بَدر و اُحُد، خطشِکَن خیبر که هیچ پَهلوان و قَهرمانی و هیچ قُشون و جبههای در هیچ جنگی هَماورد او نبوده است و در عالَم بَشریّت از او شُجاعتر، از او دَلیرتر کسی نبوده است، یک چنین شخصیّتی ناموس خودش را تماشا کند. عزیزترین یادگار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بزنند و حَقّش را ببَرند و او دست به شمشیر نبَرد و دفاع نکند. بهقَدری باور این مَعنا، هَضم این مَعنا برای صاحبان غیرت و صاحبان ایمان به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سخت بود که مثلاً یک ایکاش در ذهن حضرت سلمان آمده است، نه اینکه ایراد بر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گرفته باشد، ولی ایکاش حضرت یک شمشیری بلند میکردند، یک فریادی میزند. در این حَدّ بوده است. ولی مقداد در این حَدّ ایکاش هم نداشت، سِلم مَحض بود. شُجاعت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میدان صبر خیلی بالاتر از شُجاعت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ سخت بود. مقداد با همهی آن نورانیّتی که هیچوقت ایکاش هم در مورد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) برایش پیش نیامده است، در این جبهه حقّ حضور ندارد. رُتبه نیاورده است، امتیازی که بتوانند در اینجا نام او را بنویسند، ندارد. کما اینکه در غَدیر هیچکسی جُز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این مقام را نداشت، بلکه تنها علی (علیه السلام) در اوّلین و آخرین بود که میتوانست جای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگیرد. اینجا آن ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در یک دایره و در یک منظومه تَعریف شد. خداوند متعال حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و امام حسن مجتبی (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را در یک منظومهای برای عالَمیان در مقام رَفیعِ عَرشی و با توضیحی که اگر انشاءالله خداوند توان آن را به ما بدهد و برداشت «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) را بتوانیم در اینجا تَحلیل کنیم و به باور برسد، ایشان میگویند که این موقعیّت، موقعیّت دعوت بود. خُلاصه خداوند منّان دست این ۵ نفر را در دعوت نَبوی، یعنی هرکدام از اینها مِثل پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. یکایک اینها هرچه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، اینها هم دارند. نه تنها علی (علیه السلام) جان بود، بلکه فاطمه (سلام الله علیها) و حَسَنین (علیهما السلام) هم از نظر رُتبهی ارزشی و قُربی و نورانی خودِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. امام حسن مجتبی و امام حسین (علیهما السلام) با وجود اینکه کودک بودند، ولی مقام نورانیّتشان همان مقام رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و هرکدام از آنها به تنهایی آن رسالتی که بر دوش پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای نجات بَشر بود، یکایک اینها در آن مقام جایگاه داشتند، رُتبه داشتند و کارایی داشتند.
تسلیمشدن اهل نَجران در جریان مُباهله
لذا یک مَصافی که در عالَم جُز اینها نَظیر پیدا نکرده است. در یک کودک برای جَنگ بیاید، بانوی جوان بیاید و عزیزترین عزیز خودش را سِپَر بَلای نَسلها بکند. وقتی اینها حُضور پیدا کردند و جماعت نَجران هم حدود ۷۰ نفر بودند. این اُسقُف اعظم خیلی سالخورده بود، به گونهای که اَبروان او ریخته بود و جلوی چشمش را گرفته بود. این اَبروان را با یک پارچهای بَسته بود، ولی چشمها میدرخشید. یک نگاهی کرد و وقتی چهرهی مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امیرالمؤمنین (علیه صلوات المُصلّین) و حضرت فاطمه و حَسَنین (صلوات الله علیها و علیهما) را دید، تَحت تأثیر شدیدترین احساس وِجدانی قرار گرفت و خداوند متعال در او یک رُعب و هیبتی از این جماعت در دلش انداخت و حَقانیّت آنها را یافت و بر زبان آورد. گفت: این چهرههایی که من میبینم، باورم این است که هرکدام از اینها دست به دعا بردارند و نفرین بکنند، اگر از خدا بخواهند که کوهها زائل بشود، اینگونه خواهد شد. بنابراین با چنین جَماعتی که عزیزترین عزیزان یک خانواده آمدهاند و خودشان را در خطّ مُقدّم جبههی خَطر قرار دادهاند، علاوه بر اینکه نَفس این اِقدام دلیل بر اطمینان و حَقانیّت است، به علاوه آن سیماها برای او خیلی جَلال و عظمتی در وجودش اِلقاء کرد که با صراحت اعلام کرد: اگر اینها نفرین کنند که کوهی از بین برود و آب بشود، آب خواهد شد. لذا حاضر به ادامهی راه و لِجاجت در مقام مُخاصمه و مُباهله برنیامدند و تسلیم شدند که «جِزیه[۸]» بدهند و مُباهله نکنند.
ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) جَعل لَعنت الهی را در اختیار دارند
این اَساس قَضیه است که «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ» اقامهی بُرهان نیست؛ بلکه ارائهی حُجّت است برای اینکه طرف را مَغلوب نماید. بُرهان بر حقیقت استوار است. مُقدّمتین وقتی بی اشکال باشد، نتیجهی روشنی را در قضیه ارائه میکند و طرف مَجبور میشود که قبول کند. ولی مُحاجّه اینگونه نیست. این میخواهد چُماقی را نشان بدهد که این چُماق چه بر اساس حقّ باشد و چه حقّ نباشد. لذا تَعبیر، تَعبیر حُجّت است. «فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ»؛ شاید در «الف و لام» در «مِنَ الْعِلْمِ» الف و لام عَهد باشد و به «إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» برگردد. خداوند متعال یک علم روشنی را در مَنظر و مَرئا بر قَلب تو اِلقاء کرد. بعد از آمدن علم وَحیانی و علم الهی «فَقُلْ»، حالا دیگر جای تَسامُح نیست، جای مُدارا نیست، جای مُهلتدادن نیست. حالا اعلان کُن که جبههای تشکیل بشود و تو افراد خودت را ببَر که تناسبی با این جبهه دارند و هریک از عُهدهی تمام باطلهای دنیا برمیآیند. آنها هم عِدّه و عُدّهشان را بیاروند. آنوقت این تَعبیر، تَعبیر جالبی است که خداوند متعال به زبان ما جاری کرد که چند سال قبل در مَحضر مُقتدایمان مقام معظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) عَرض کردیم، وقتی از منبر آمدم و در مَحضرشان قرار گرفتم، ایشان به این نکته تَشویق کردند که خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نفرمود که «لَعنَتَ الله الکاذِبین»، بلکه فرمود: «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ»؛ انگار خَزائن الهی در اختیار اینهاست. مَصرفش را به اینها واگذار کرده است. کسی که جَعل لَعنت در اختیار دارد، جَعل رحمت را به طریق اُولی دارد.
احاطهی وجودی بسیار بالای اهل یقین
در این آیات کریمهی سورهی مبارکهی تکاثر که فرموده است: «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ[۹]»؛ بَحث است که چرا خداوند متعال نفرمود: «لَتَرَوُنَّ الجَنَّه» و فرموده است: «لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ»؟ پاسخ این است که جَحیم نور ندارد، جَحیم روشنایی ندارد. سوز دارد، از چند فَرسخی حرارت جهنّم گوشت بدن جهنّمی را میریزد، ذوب میکند. بهقَدری شدید است که «تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ[۱۰]»؛ هم از عُمق جان شُعله میکِشد و هم «کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ[۱۱]»؛ ولی این آتش با این خُصوصیّات وحشتناک هیچ نوری ندارد. جملهی امام زینالعابدین (علیه السلام) است که میفرمایند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَی مَنْ عَصَاک، وَ تَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاک، وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَهٌ[۱۲]»؛ از یک آتشی مینالم و به تو پَناه میبَرم که نور این آتش هم ظُلمت است. وقتی «ظُلُماتِ فوقِ ظُلُمات» است، شدیدترین ظُلُمات جهنّم است که همهی گرفتاران ظُلمت رَذائل و ظُلمت ذُنوب در آنجا اَنباشتی از ظُلُمات است. «ظُلُماتِ فوقِ ظُلُمات» است. اهل یقین بهقَدری احاطهی وجودیشان شدید است که جَحیم را میبینند که عَلیالقاعده نباید ببینند، ولی جَحیم را میبینند. خداوند متعال خواسته است تا شدّت نور اینها، شدّت وجود اینها را که دید و علم و دَرکِ اهل یقین بهقَدری قوی است که جَحیم را میبینند. کسی که میتواند «ظُلُماتِ فوقِ ظُلُمات» را ببیند، یقیناً جنّتی که مُزیّن به نور امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) است، «أوَلَم اُزیِّن بِالحَسَنِ وَ الحُسَین»، چِلچِراغ عَرش خدا، بهشت را، نور الهی را که در آنجا دیگر به طریق اُولی است.
اعلانِ عَلنی نِفاق اهل سَقیفه توسط حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها)
در اینجا هم جَعل لَعنت همان «لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ» است. کسی که میتواند جَعل لَعنت کند، به خداوند متعال عَرضه نمیدارد که خدایا او را لَعن کُن؛ بلکه خداوند متعال لَعنت و رَحمت را در اختیار او قرار داده است. او میتواند کسی را مَلعون کند و برای همیشه دَربهای رَحمت را بر روی او ببَندد و میتواند او را مرحوم قرار بدهد و جلوههای رحمت الهی که از آسمان و زمین میجوشد، سرازیر بشود. این تَعبیری که در سورهی مبارکهی قَدر فرموده است: «سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ[۱۳]»، اصلاً بارش سلام است. ملائکه هم که بینهایت مَلَک هستند، همگی سلام میآورند. لذا «یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ[۱۴]»؛ وقتی اِعمال غَضب خداوند در وجود فاطمهی طاهره (سلام الله علیها) است و در ظاهر هم ایشان از این غَضب در جریان مُحاکمهی اهل سَقیفه استفاده کردند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم در استیضاح او خیلی آشکارا و بدون هیچ واهمهای جاهلیّت و نِفاق اینها را که اصل این نِفاق در شما بوده است، هم تَصریح کردند که اصلاً پروندهی شما خراب است و هم اینکه سلام دادند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) جواب ندادند. این اعلان به عالَم اسلام است که اینها مسلمان نیستند. اگر اسلامِ اینها اسلام بود، ولو اسلامِ ظاهری داشتند، حضرت زهرا (سلام الله علیها) در اُوج عصمتِ الهی هستند، عصمتِ خاتَمیه دارند، نمیشود که او به اَحکام اسلام عَمل نکند. در شَریعت ما جواب سلام از مسلمان واجب است؛ ولی حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای اعلان کُفر اینها اینقَدر صَلابت، اینقَدر قدرتمند برخورد کردند که به اینها جوابِ سلام ندادند. بعد هم که اینها حرف زدند، بیبیِ عالَم از اینها اِقرار گرفت و بعد هم با صدای رَسایی اعلان کردند که به ما هم رسید که خدایا تو شاهد باش که اینها من را اذیّت کردند. وقتی از آنها اِقرار گرفت که آیا شما نبودید که من آمدم و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل پای من بلند شد و فرمود: «فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی[۱۵]»؛ نامَردها اِعتراف کردند و اِقرار کردند. وقتی از آنها اِقرار گرفت، اعلان کرد که صدای ایشان تا دامنهی قیامت طَنین دارد؛ فرمودند: خدایا! شاهد باش که اینها من را اذیّت کردند. حملهی بَعدی ایشان هم این بود که هم در مورد خلیفهی اوّل و هم در مورد خلیفهی دوّم دارد؛ مُنتها در مورد خلیفهی اوّل شدیدتر است که فرمودند: «لأدعون الله علیک فی کل صلاه[۱۶]»؛ بعد از هر نمازی تو را نفرین میکنم. به خلیفهی دوّم هم فرمود: «لأدعونّ اللّه علیک[۱۷]».
ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) تَصرّف در تَکوین داشتند
این «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ» خیلی تَعبیرِ لطیف و گویایی است که همهکارهی عالَم این چند نفر هستند و خداوند متعال خَزائن قدرت خودش و رَحمت خودش و غَضب خودش را در اختیار اینها قرار داده است. اینکه حضرت علی (علیه السلام) «قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ[۱۸]» است، جلوهاش در آنجاست؛ وگرنه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در همینجا هم «قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ» است. محبّت ایشان دلیل بر بهشتیبودن است و عَداوت ایشان هم دلیل بر جهنّمیبودن است. همینجا هم تصرّف در کسانی که محبّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارند، این است که خیال میکنند خودشان هُنر دارند؛ خیر؛ «تا یار که را خواهدو میلش به که باشد». خودشان دوستان خودشان را انتخاب میکنند. خودشان محبّت خودشان را اِشراق میکنند. لذا این «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ» خیلی پیام دارد. جَعل لَعنت است، نه خودِ لَعنت است و این ولایت تَکوینی هست، تصرّف در تَکوین هست و حضرت صدیقهی طاهره (سلام الله علیها) در این رُتبه از مقام قُرب و وجود قرار گرفته است. «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ»؛ نکتهای که در مورد «فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ» مرحوم علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در تفسیر شریف «المیزان» میگویند: صِدق و کِذب عدم و مَلکه است و در موردی اِطلاق میشود که کسی ادّعایی داشته باشد، پیامی داشته باشد. اگر کسی ادّعایی ندارد، نه صِدقی دارد و نه کِذبی دارد. در مقام دَعوی و ادّعا است که صِدق و کِذب مَطرح میشود و چون در آن طرف کاذبین مَشمول لَعنتِ الهی قرار میگیرند، این طرف صادقین هم باید دَعوی داشته باشند، باید صاحب دعوت باشند و پیام همراه خودشان است. همانگونه که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) صاحب دعوت بود و پیام حقّ به تمام مَعنا با پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، در مقابل کاذبین یکایک اینها هم صادقین هستند. اینها هم صاحب دعوت و صاحب پیام هستند.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۱٫
[۳] سوره مبارکه آل عمران، آیات ۵۹ و ۶۰٫
[۴] سَنَهُ الْوُفود یا عامُ الْوُفود سال ۹ هجری قمری پس از هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه است. در این سال، هیئتهای بسیاری به نمایندگی از قبیلههای مختلف به مدینه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و اظهار اسلام و تبعیت کردند. پیش از سال نهم هجری قمری و پس از آن، گروههایی از قبیلههای مختلف برای اظهار اسلام نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میآمدند؛ ولی در سال نهم هجری گروههای زیادی نزد پیامبر حاضر شدند؛ به همین دلیل این سال را سنه الوفود یا عام الوفود نامیدهاند. در مسجد النبی نیز ستونی به نام اُسطوانه الوفود وجود دارد. سنه و عام را به معنای سال و وفد را به معنای گروهی که برای قضیهای نزد حاکم میروند، تعریف کردهاند. بعد از فتح مکه مردم گروهگروه از قبیلههای مختلف به شهر مدینه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و اسلام آوردند و اعلام کردند پیرو آن حضرتاند. پیامبر نیز با لطف و محبت و توجه آنان را پذیرفت؛ بنابراین جزیره العرب یکپارچه شد و جنگها و درگیریها به صلح و آرامش تبدیل شد. شیخ طبرسی در اعلام الوری مینویسد: «چـون قبیله ثقیف (اهل طائف) مسلمان شدند، قبائل فوج فوج وگروه گروه نمایندگان خویش را به مدینه فرستاده و داخل دین مبین اسلام شدند؛ همچنان که خداوند فرموده است».(یدخلون فی دین الله افواجا). پایان کلام شیخ طبرسی اشاره به سوره نصر دارد که خداوند متعال در آن، فتح مکه و این گرایش به اسلام را پیشگویی کرده است: «چون یاری خدا و پیروزی فرا رسد و ببینی که مردم دستهدسته در دین خدا درآیند…». قبل از سال نهم و پس از آن نیز وفدهایی نزد پیامبر آمدند. یعقوبی در تاریخش از ۲۶ قبیله نام میبرد که رؤسای آنها با گروهی به مدینه آمدند.
[۵] سوره مبارکه یس، آیه ۸۲٫
[۶] هند دختر ابوامیه بن مغیره مشهور به أُمّ سَلَمه از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که امالمؤمنین خوانده شدهاند. وی با پذیرش اسلام، در سالهای نخستین بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، در زمره اولین مسلمانان در آمد و به دستور پیامبر همراه با عدهای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. او که قبل از پیامبر ازدواج کرده بود، در سال چهارم هجری پس از وفات شوهرش به عقد پیامبر در آمد. ام سلمه همواره در همراهی اهل بیت میکوشید و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز یکی از مدافعان اهل بیت (علیهم السلام) به شمار میرفت، چنانکه از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مسأله میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کرد. اکثر مورخان، تاریخ رحلت ام سلمه را بعد از واقعه عاشورا دانستهاند. نام وی هند است و با توجه به اینکه پسری به نام سلمه داشته است، کنیهاش را ام سلمه گفتهاند.
نام پدر او ابوامیه بن مغیره و نام مادر وی عاتکه است. بعضی معتقدند عاتکه دختر عبدالمطلب بوده، ولی بیشتر مورخان مادر ایشان را عاتکه دختر عامر ابن ربیعه کنانی دانستهاند. از تاریخ ولادت ایشان خبری در دست نیست. گفته شده ام سلمه پیش از ازدواج با حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، همسر برادر رضاعی آن حضرت یعنی عبدالله بن عبدالاسد بود و او در مکه به همراه شوهرش به جمع مسلمانان پیوست. ام سلمه و شوهرش هنگام هجرت مسلمانان به حبشه با آنان هجرت کردند. همه روایات مربوط به سفیران قریش در حبشه و مناظرات ایشان با جعفر بن ابی طالب در حضور نجاشی پادشاه حبشه از طریق ام سلمه نقل شده است. ابن هشام داستان ورود مهاجرین به حبشه و برخورد همراه با مهربانی پادشاه حبشه با آنان را از قول ام سلمه نقل میکند. پس از دستور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر هجرت به مدینه، اولین کسی که به مدینه هجرت نمود ابو سلمه بود. ام سلمه و پسرش سلمه نیز به همراه او عازم مدینه بودند، ولی بنی مغیره که از نزدیکان ام سلمه بودند مانع رفتن او به مدینه شدند. ام سلمه درباره جدایی از فرزند و شوهرش میگوید تا یک سال یا نزدیک به آن شب و روز میگریستم و هر روز بر سر راه میرفتم و از هر کس که از مدینه میآمد خبر آنان را میگرفتم؛ چون پسرعمویم بیتابی مرا دید دلش برایم سوخت و وساطت کرد و به من اجازه دادند که به مدینه سفر کنم و پس از یک سال من نیز همراه فرزند کوچکم به مدینه مهاجرت کردم و با کمک عثمان بن طلحه بن ابی طلحه نزد شوهرم رفتم. محبت وی به اهلبیت تا بدانجا بود که تربیت امام حسین (علیه السلام) -در دوران کودکی- به ایشان محول شده بود وحتی در دوران یزید پس از شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام)، به عزاداری پرداخت.
امام حسین (علیه السلام) پیش از سفر به کربلا، علم و سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ودایع امامت را به او سپرد تا از بین نرود. طبق بعضی از نقل ها پیامبر، مقداری از خاک کربلا را بهام سلمه داده بود و او نیز آن را در شیشهای نگهداری میکرد. حضرت فرموده بود هرگاه دیدی که این خاک، به خون تبدیل شد، بدان که فرزندم حسین کشته شده است. روزی ام سلمه در خواب، رسول خدا را با چهرهای غمگین و لباسی خاکآلود دید، که حضرت به او فرمود: از کربلا و از دفن شهدا میآیم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شیشه کرد، خاک را خونین یافت، دانست که حسین (علیه السلام) شهید شده است. آنگاه شیون و زاری نمود و وقتی همسایهها آمدند، ماجرا را به آنان بیان کرد. این ماجرا در روایات، به «حدیث قاروره» معروف است. سال رحلت ام سلمه محل اختلاف است، چنانکه آن را از ۵۹ تا سال ۶۲ قمری گفتهاند. ولی به نظر میرسد که سال ۶۲ از بقیه نقلها درستتر است؛ زیرا بر اساس برخی نقلها او پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) نیز زنده بوده است. بدین ترتیب ام سلمه آخرین همسر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است که از دنیا رفته است. درباره سن ام سلمه، از پسرش عمر نقل شده که وی هنگام مرگ ۸۴ سال داشته است. مقبره ام سلمه در بقیع در کنار بزرگان صدر اسلام است. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است.
[۷] الإختصاص، النص، ص: ۱۰ بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۸، ص: ۲۳۹٫
«عَنْ أَبِی بَکْرٍ الْحَضْرَمِیِّ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ارْتَدَّ النَّاسُ إِلَّا ثَلَاثَهُ نَفَرٍ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ قَالَ قُلْتُ فَعَمَّارٌ قَالَ قَدْ کَانَ حَاصَ حَیْصَهً ثُمَّ رَجَعَ قَالَ إِنْ أَرَدْتَ الَّذِی لَمْ یَشُکَّ وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَیْءٌ فَالْمِقْدَادُ فَأَمَّا سَلْمَانُ فَإِنَّهُ عَرَضَ فِی قَلْبِهِ عَارِضٌ أَنَّ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ وَ لَوْ تَکَلَّمَ بِهِ لَأَخَذَتْهُمُ الْأَرْضُ وَ هُوَ هَکَذَا فَلُبِّبَ وَ وُجِئَتْ عُنُقُهُ حَتَّى تُرِکَتْ کَالسِّلْعَهِ فَمَرَّ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا مِنْ ذَلِکَ بَایِعْ فَبَایَعَ وَ أَمَّا أَبُو ذَرٍّ فَأَمَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع بِالسُّکُوتِ وَ لَمْ یَکُنْ یَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَهُ لَائِمٍ فَأَبَى إِلَّا أَنْ یَتَکَلَّمَ فَمَرَّ بِهِ عُثْمَانُ فَأَمَرَ بِهِ ثُمَّ أَنَابَ النَّاسُ بَعْدُ وَ کَانَ أَوَّلَ مَنْ أَنَابَ أَبُو سَاسَانَ الْأَنْصَارِیُّ وَ أَبُو عَمْرَهَ وَ شُتَیْرَهُ وَ کَانُوا سَبْعَهً فَلَمْ یَکُنْ یَعْرِفُ حَقَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع إِلَّا هَؤُلَاءِ السَّبْعَه».
[۸] جِزْیه مالیات غیرمسلمانان اهل کتاب ساکن در سرزمینهای اسلامی به دولت اسلامی برای تأمین جان و حفظ دین خود و کسب حمایت دولت اسلامی است. گرفتن جزیه، بنابر آیات قرآن و سنت، واجب است و در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از او از اهل کتاب دریافت مىشده است. امروزه در بسیاری از کشورهای اسلامی، از اهل کتاب جزیه گرفته نمیشود و بر طبق قوانین این کشورها، آنها مشمول تمامی وظایف و مسئولیت های افراد ملت هستند (مانند خدمت نظام وظیفه و قوانین مالیاتی) و وظایف مشترکی با مسلمانان دارند. مفهوم اصطلاح خراج با جزیه تفاوت دارد، اما کاربرد هر یک از این دو واژه به معنای دیگری در منابع، موجب شده که برخی بر آن شوند که این دو واژه، دست کم در قرن اول هجری، تمایز معنایی نداشتهاند. به نظر برخی مؤلفان، تفاوت در کاربرد دو واژه جزیه و خراج در مناطق گوناگون جهان اسلام، موجب تداخل مفهومی این دو کلمه شده است. مثلاً، واژه خراج در ولایت های شرقی ایران هم به معنای مالیات بر زمین بوده هم به معنای جزیهای که از همه ساکنان یک منطقه یا شهر گرفته میشده است. بر پایه استدلالی دیگر، در آغاز تشریع خراج در اسلام، چون مالیات به زمینهایی تعلق میگرفت که در تصرف غیرمسلمانان باقیمانده بود، فقها آن را نوعی جزیه بر زمین دانستند و جزیه را خراج بر رئوس تعریف کردند و بعدها خراجِ اراضی عهد را خراج جزیه نامیدند و خراج اراضی عنوه را خراج اجرت خواندند. به نظر ابوالقاسم اجتهادی، یکی از سه معنای کلمه خراج، جزیهای است که از زمین گرفته میشود (خراج جزیهای) و در تمام مواردی که ادعا میشود جزیه به جای خراج یا خراج به جای جزیه به کار رفته، این نوع خراج مراد بوده است. از دیدگاه فقه اسلامی، خراج با جزیه تفاوت اساسی دارد. خراج، مالیات بر اراضی مفتوحُ العَنوَه است، اما جزیه یکی از تعهدات اصلی اهل ذمه، در مقابل التزام دولت اسلامی به حمایت از آنان به موجب قرارداد ذمه، است. این تفاوت از برخی احادیث نیز به روشنی فهمیده میشود، از اینرو، با اسلام آوردن اهل ذمه، جزیه ساقط میشود ولی خراج چنین نیست. این دو نوع مالیات شباهت هایی هم دارند، از جمله آنکه هر دو سالانه گرفته میشوند و مصرف یکسانی دارند. در هر صورت، جزیه و خراج مالیاتی هستند که در برابر التزام حکومت اسلامی به خدمترسانی به اهل کتاب و حمایت از اهل ذمه، پرداخت میشود.
[۹] سوره مبارکه تکاثر، آیات ۵ و ۶٫
[۱۰] سوره مبارکه همزه، آیه ۷٫
[۱۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۶٫
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا».
[۱۲] صحیفه سجادیه، بخشی از دعای ۳۲٫
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِک مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَی مَنْ عَصَاک، وَ تَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاک، وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَهٌ، وَ هَینُهَا أَلِیمٌ، وَ بَعِیدُهَا قَرِیبٌ، وَ مِنْ نَارٍ یأْکلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ، وَ یصُولُ بَعْضُهَا عَلَی بَعْضٍ، وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِیماً، وَ تَسقِی أَهْلَهَا حَمِیماً، وَ مِنْ نَارٍ لَا تُبْقِی عَلَی مَنْ تَضَرَّعَ إِلَیهَا، وَ لَا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا، وَ لَا تَقْدِرُ عَلَی التَّخْفِیفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَ اسْتَسْلَمَ إِلَیهَا تَلْقَی سُکانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَیهَا مِنْ أَلِیمِ النَّکالِ وَ شَدِیدِ الْوَبَالِ. وَ أَعُوذُ بِک مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَهِ أَفْوَاهُهَا، وَ حَیاتِهَا الصَّالِقَهِ بِأَنْیابِهَا، وَ شَرَابِهَا الَّذِی یقَطِّعُ أَمْعَاءَ وَ أَفْئِدَهَ سُکانِهَا، وَ ینْزِعُ قُلُوبَهُمْ، وَ أَسْتَهْدِیک لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا، وَ أَخَّرَ عَنْهَا. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَجِرْنِی مِنْهَا بِفَضْلِ رَحْمَتِک، وَ أَقِلْنِی عَثَرَاتِی بِحُسْنِ إِقَالَتِک، وَ لَا تَخْذُلْنِی یا خَیرَ الْمُجِیرِینَ، اللَّهُمَّ إِنَّک تَقِی الْکرِیهَهَ، وَ تُعْطِی الْحَسَنَهَ، وَ تَفْعَلُ مَا تُرِیدُ، وَ أَنْتَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، إِذَا ذُکرَ الْأَبْرَارُ، وَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، مَا اخْتَلَفَ اللَّیلُ وَ النَّهَارُ، صَلَاهً لَا ینْقَطِعُ مَدَدُهَا، وَ لَا یحْصَی عَدَدُهَا، صَلَاهً تَشْحَنُ الْهَوَاءَ، وَ تَمْلَأُ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ. صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ حَتَّی یرْضَی، وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بَعْدَ الرِّضَا، صَلَاهً لَا حَدَّ لَهَا وَ لَا مُنْتَهَی، یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۱۳] سوره مبارکه قدر، آیه ۵٫
[۱۴] مفاتیح الجنان، بخشی از فراز ۱۹ دعای شریف جوشن کبیر.
«یَا مَنْ لَایُرْجىٰ إِلّا فَضْلُهُ، یَا مَنْ لَایُسْأَلُ إِلّا عَفْوُهُ، یَا مَنْ لَایُنْظَرُ إِلّا بِرُّهُ، یَا مَنْ لَایُخافُ إِلّا عَدْلُهُ، یَا مَنْ لَایَدُومُ إِلّا مُلْکُهُ، یَا مَنْ لَاسُلْطانَ إِلّا سُلْطانُهُ، یَا مَنْ وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ رَحْمَتُهُ، یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ، یَا مَنْ أَحاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ عِلْمُهُ، یَا مَنْ لَیْسَ أَحَدٌ مِثْلَهُ».
[۱۵] شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار، جلد ۳، صفحه ۳۰.
«حَسَنُ بْنُ زَیْدٍ ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ ، أَنَّهُ قَالَ، قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِنَّمَا فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی، وَ مَنْ أَحَبَّهَا فَقَدْ أَحَبَّنِی، وَ مَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی».
[۱۶] الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای۲۷۶هـ)، الإمامه والسیاسه، ج ۱، ص ۱۷، باب کیف کانت بیعه علی رضی الله عنه، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الکتب العلمیه – بیروت – ۱۴۱۸هـ – ۱۹۹۷م.
«والله لأدعون الله علیک فی کل صلاه أصلیها»
[۱۷] عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، جلد ۱۱، صفحه ۷۲۹.
«قالت:-: و اللّه – لأدعونّ اللّه علیک، قال: و اللّه لادعونّ اللّه لک. قالت:- و اللّه – لا اکلّمک أبدا، قال: و اللّه لا أهجرک أبدا».
[۱۸] مناقب الإمام على بن أبى طالب(علیه السلام)، ابن المغازلى، على بن محمد الجلابى، دار الأضواء، بیروت، ۱۴۲۴ قمری، چاپ: سوم، ص ۱۰۷٫ / المناقب الخوارزمی، خوارزمى، موفق بن احمد، جامعه مدرسین، قم، ۱۴۱۱ قمری، چاپ: دوم، ص ۲۹۴٫ / صواعق المحرقه على أهل الرفض و الضلال و الزندقه، هیتمی، أبی العباس أحمد بن محمد بن محمد بن علی إبن حجر، تحقیق: عبدالرحمن بن عبدالله الترکی، کامل محمد الخراط، مؤسسه الرساله، بیروت، ۱۹۹۷ میلادی، چاپ: اول، ج ۲، ص ۳۶۹٫ / ینابیع الموده لذو القربى، قندوزى، سلیمان بن ابراهیم، تحقیق: اشرف الحسینی، سید علی جمال، اسوه، قم، ۱۴۲۲ قمری، چاپ: دوم، ج ۱، ص ۲۴۹، (الباب السادس عشر فی بیان کون علی علیه السلام قسیم النار و الجنه). / ینابیع الموده لذو القربى، همان، ص ۲۵۴٫ / گردآوری از کتاب: پیام قرآن، مکارم شیرازى، ناصر، تهیه و تنظیم: جمعى از فضلاء، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۸۶ شمسی، چاپ: نهم، ج ۶، ص ۱۲۹٫
پاسخ دهید