حضرت استاد صدیقی روز شنبه از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹:۰۰ به تفسیر قرآن با موضوع «اخلاق در قرآن» در مسجد امام رضا علیه السلام حوزه علمیه امام خمینی(ره) پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- دستور پروردگار به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین برای دعوت از اهل کتاب
- اُمّی بودن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت
- یکی از مُعجزات قرآن کریم موضوع «تحدّی» آن است
- قرائت و کتابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از نبوّت بنا بر تفاسیر
- بیتردید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اَشراف خلایق هستند
- پیش از نبوّت علم در سینهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته بود
- قرآن کریم اِعجاز همیشگی پروردگار متعال بر قلب پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است
- صُدور ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) مالامالِ نور و حقیقت قرآن کریم است
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إلی یوم الدّین».
دستور پروردگار به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنین برای دعوت از اهل کتاب
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ * بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ مَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ[۲]»؛ در این آیات مبارکات خداوند متعال پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنون را مأمور به دعوت از اهل کتاب فرموده است. دستور داده است که با اینها جِدال اَحسن داشته باشید. دستور اختصاص به وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد. «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ[۳]»؛ بعد هم آقایان توضیح دادهاند که وقتی خداوند متعال به حضرت موسی (علیه السلام) و هارون را مأمور به هدایت یا اتمام فرعون کرد، فرمود: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا[۴]»؛ در اینجا هم همینگونه است. در جِدال اَحسن باید کَلام توأم با تواضع باشد و هم قُرب داشته باشد، زیرا پیام به تنهایی فایدهای ندارد. باید برود و از نزدیک رو در روی آنها بنشیند و ادب و تواضع نشان بدهد و طرف مقابل را در موضع لَجبازی قرار ندهد؛ بلکه طرف مقابل باور کند که منظور کَشفِ حقّ است و منظور لِجاجت نیست. بعضی از آنها ایمان میآورند و بعضی دیگر هم چون کافر هستند، ایمان نمیآورند. به دنبال آن یکی از طُرُقی که زمینهی ایمان نُفوس مُستعده است، همین اِعجازی است که خداوند متعال با نزول قرآن کریم بر یک فرد اُمّی، حجّت را برای همه تمام کرده است. «وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ»؛ وقتی «مِنْ قَبْلِهِ» را میگویند، به قرآن کریم برمیگردد. قبل از نزول قرآن کریم در این مُحیط عربستان سعودی، پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرد گُمنامی نبودند و به عنوان «محمّد امین» مشهور بودند و مردم به ایشان اعتماد داشتند. در میان مردم بودند. در آیهی دیگری فرموده است: «فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا[۵]»؛ یک عُمری در میان شما بودم و شما حرفها و رفتار ما را از نزدیک دیده بودید و چیز جدیدی نیست. ولی در این مدّت شما نه قرائت صحیفه و کتابی را داشتید و نه خطّی نوشته بودید.
«نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ***** به غمزه مسئلهآموزِ صد مُدَرِّس شد[۶]»
نه تنها مسئلهآموزِ صد مُدَرِّس شدند، بلکه مسئلهآموزِ همهی ملائکه، معلّم همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و سِرّالانبیاء که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند. هرکسی هرچیزی دارد، «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ[۷]»، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُدرّس همهی کائنات هستند. عوالِم بالا، زمینیها، معصومین، شهدا و همه بر سر سُفرهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. آن نورانیّت و معرفت از این وجود نازنین به آنها رسیده است.
اُمّی بودن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت
«وَ لَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ»؛ «بِیَمِینِکَ» خصوصیّتی ندارد، ولی معمولاً مردم با دست راست خود مینویسند. ولی کسی نوشتنی از تو سُراغ ندارد. کسی در تمام عُمر تو ندیده است که تورات یا انجیل یا صُحُف و یا کتاب دیگری و کتاب شعری خوانده باشی و کسی از تو قرائتی ندیده است؛ همچنین خطّی هم مشاهده نکرده است. «إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»؛ اگر در سوابقِ زندگیِ پُرنورِ مَشهودِ خاصّ و عام دیده بودند که تو کتابهای پیشینان را قرائت میکنی و نزد استادی رفتهای، کتابی خواندهای، با این رُهبانها و عُلمای اهل کتاب مُراودهای داشتی، یک نفر میگفت که من دیدم و یک کتاب یا خطّی از تو سُراغ داشتند. «إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»؛ باز این یک درس است. اگر راهِ حقّی وجود داشته باشد، ولو سابقهی نوشتن هم داشته باشی، سابقهی قرائت هم داشته باشی، ولی وقتی با مُعجزه میآیی و از جانب خداوند نبوّت و رسالتت را اعلان میکنی، آنهایی که انحراف وجودی ندارند و ذهن خرابی ندارند، مُبطل نیستند. مُبطل را به دو صورت گفتهاند: یکی کسی که «یدّعی بُطلانه»؛ مُبطل در برابر مُحقّق هست: «مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ[۸]»؛ که امام هادی (علیه السلام) در زیارت شریفهی جامعهی کبیره هم ما را هدایت کردهاند و هم راه را به ما نشان دادهاند که آنچه برای شما مُحقَّق است، من مُحقِّق هستم و آنچه در نظر شما باطل است، من نیز آن را باطل و مُبطل میدانم. مُبطل در اینجا به معنای کسی است که ادّعا میکند قرآن کریم باطل است؛ یا اینگونه نیست و کسی است که «یُبطلُ الحقّ»، معمولاً زیرِ بار حقّ نمیرود و در برابر حقّ میایستد و میخواهد حقّ را باطل نشان بدهد. حالا هرکدام باشد یا هر دو مورد نظر باشد، مُنافاتی هم ندارد که هر دوی آن باشد. اینها میتوانستند بهانهای داشته باشند و بگویند حرفهایی که ایشان میزنند، از تاریخ، از گذشتگان، از حُکما و از دانشمندان جمعآوری کرده است و به صورت یک کتابی به مردم ارائه کرده است. «إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»؛ یعنی آن زمینه برای اینها وجود داشت یک چنین حرفی را بزنند. ولی از آن جهت که تو اُمّی بودی، «بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ[۹]»، آن آیات هم گویای این معناست. «یَتْلُو عَلَیْهِمْ» با وجود اینکه اُمّی بودی و سابقهی تلاوت هم نداشتی، «بَعَثَ»؛ یعنی قبل از بعثت «یَتْلُو» نبودی. ولی بعد از بعثت خداوند متعال خودش معلّم تو بود و تو قاری شدی، با وجود اینکه قبلاً اُمّی بودی و هیچکسی هیچ قرائتی از تو سُراغ ندارد، خودت اُمّی بودی. خداوند متعال در میان اُمییّون تو را مبعوث کرد و بعد از بعثت «یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ[۱۰]»، درس نخوانده بودی، کتاب نخوانده بودی؛ ولی حالا هم قرائت کردی و هم معلّم بودی. «الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ[۱۱]»؛ خداوند قرآن کریم را به تو تعلیم داد و تو آن انسانی هستی که خداوند تو را خَلق کرد تا قرآن را به تو تعلیم بدهد. «عَلَّمَهُ الْبَیَانَ[۱۲]»؛ خداوند به تو بیان هم داد و این قرآن را خیلی زیبا بیان کردی. «أنَا أَفْصَحُ مَنْ نَطَق َبالضَّادِ»؛ با لَحنِ خوش برای مردم قرائت کردی.
یکی از مُعجزات قرآن کریم موضوع «تحدّی» آن است
یکی از حُجج و بَراهین یقینآور همین است که پیامبر ما سابقهی خواندن ندارند و در طول مدّت ۴۰ سالهشان هیچکسی سابقهی نوشتن هم از ایشان سُراغ نداشت؛ ولی با اینکه ناخوانده و نانوشته بودند، کتابی را عَرضه کردند و خودشان بر مردم تلاوت و قرائت کردند و نُجومی هم تلاوت کردند که این کتاب «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ[۱۳]» بود. تحدّی کردند. یک فردی که هیچوقت نخوانده است و هیچگاه ننوشته است، کتابی را به جهانیان عَرضه کرد. نه برای زمان خودشان تحدّی کردند؛ بلکه این فریاد رَسای ایشان تا اَبد «وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ[۱۴]» خواهد ماند. همچنان تا روز قیامت این کتاب طَنین دارد و یکی از مُعجرات قرآن کریم هم همین غیبگویی آن است که تا کنون واقع نشده است و هرگز هم واقع نخواهد شد. حال اگر یک نابغهای بود، یک نُخبهای بود، یک هُنرمندی بود، خطاط بود، در قرائت هُنر خاصّی داشت، همهی کُتُب را جمع کرده بود و چنین چیزی را آورده بود، باز افراد سطحی میتوانستند بگویند که او را جمع کرده است؛ ولی تو نه تلاوتی داشتی و نه خطّی نوشته بودی.
قرائت و کتابت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از نبوّت بنا بر تفاسیر
«تفسیر نمونه» یک سؤالی را مطرح کرده است که حال مُشرکین و مخالفین دین اسلام میگویند که شما بنا بر چه دلیلی میگویید ایشان کتاب نخواندهاند و خط ننوشتهاند؟ پاسخ خوبی هم میدهند و میگویند که این در زمان نزول، افرادی که در مُحیط «جزیره العَرب» قدرت کتابت داشتند، مَعدود و شناختهشده بودند، مُشارُ بالبنان بودند و مشخّص بود که چه کسانی بَلد هستند بنویسند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در جمع آنها هیچ نامی ندارند. همچنین کسانی که از هیچ سلاحی برای نابودی دین مُضایقه نداشتند، در همانجا مُچ ایشان را میگرفتند. این صحبت حالا نیست که ما بگوییم چه کسی بوده است، بلکه مُشرکینی مانند «ابوجَهل[۱۵]» و «ابوسُفیان[۱۶]» بودهاند که اینها به دنبال بَهانه میگشتند تا به هر کیفیّتی مُتزلزل کنند و مردم را از وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُنصرف کنند. ولی در زمان نزول این آیه اَحدی ادّعا نکرد و اینگونه نبوده است که کسی بگوید ما دیدهایم که او مینوشته است و یا میخوانده است. بنابراین یک اَمری است که «لو کان لبان[۱۷]»؛ اگر چنین چیزی بود، همه میفَهمیدند و خودِ مُعاندین این موضوع را عَلم میکردند و به عنوان یک دروغ مُچ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را میگرفتند و همین چُماق میشد تا جامعهی توحیدی را بهم بریزند و برای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مشکل درست کنند. بنابراین چنین چیزی نبود. این افتخار ماست که وجود مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سابقهی قرائت و سابقهی کتابت تا ۴۰ سالگی در وجودشان نبود و در ۴۰ سالگی قرین ادّعای نبوّت، تلاوت هم آمد.
در کتاب «مجمع البیان[۱۸]» از مرحوم «سید مرتضی[۱۹]» با تجلیل هم یاد میکنند که بنده عینِ عبارتِ این کتاب را میخوانم. «قال الشریف: العجل المرتضی قدّس الله روحه: هذه الأیه تدّل علی هذا النبی صَلّی الله علیه و آله ما کانَ یُحسن الکتابه قبل النبوّه أمّا بعد النبوّه فالذّی نَعتقدهُ هی ذلک التجویز لکونه عالِماً باالکتابه و القرائه و التجویز لکونه غیر عالِمٍ من غیر قطعٍ عَلی أحدِ أمرٍ»؛ مشخّص است که تجویز است. ولی میگوید ما مُعتقد هستیم که ایشان بعد از نبوّت هم کتابت و هم قرائت را قادر بودند و هم میتوانستند بخوانند که تلاوت ایشان روشن بودو همچنین میتوانستند خطّ هم داشته باشند. اما احتمال اینکه بعد از نبوّت هم قادر به کتابت نبودند، در مورد این هم ما به هیچ سوی آن جَذر نداریم. ولی ظاهر این است که بعد از نبوّت قادر به انجام این کار بودند. ولی به نظر میرسد با آشنایی که همراه با شما دوستان عزیز در این مدّت از شخصیّت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست آوردیم که ایشان از روز اوّل تحت تربیت مستقیم حضرت حقّ (سبحانه و تعالی بودهاند)، اصلاً خودشان لوحِ مَحفوظ بودند. «أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى * وَ وَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى[۲۰]»؛ این هدایت یک هدایتِ عامّی بود که در رأس هدایتها وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نورِ الهی بودند، مظهر صفات حقتعالی بودند؛ اما برای مصلحت مأموریتی برای کتابت و قرائت نداشتند که بعداً مُشرکین نتوانند بهانهای به دست بیاورند و بگویند که ایشان به جایی وابسته بوده است و این مطالب را از جایی دریافت کرده است. وگرنه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْعَقْلُ[۲۱]» هستند، عقلِ کُل بودند، علمِ کُل بودند. تمام علومِ امکانی در عالَم امکان از مَجرای وجودِ ایشان است و هرکسی هرچه دارد، از وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد. لوح و قلم و عوالِم بالا همه نشئات وجودی خودشان است. مگر میشود چنین کسی کتابت بلد نباشد؟ یا قرائت بلد نباشد؟ ولی مأموریت اظهار آن را نداشتند. در جریان حضرت زکریا (علیه السلام) دارد که میفرماید: «آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَهَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزًا[۲۲]»؛ زبان ایشان باز بود، ولی مصلحت الهی بر این شد که سه روز زبان خود را ببندند و جز رَمز حرف دیگری نزنند. این یک مأموریت خاصّی بود که ۴۰ سال زبان به قرائت کتابی یا کتابت خطّی نداشته باشند. والّا وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ظرفیت همهی عالَم امکان هستند، همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و همهی اوصیای انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) شاگردان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند و ملائکه شاگردِ شاگردِ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شاگرد حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و ملائکه همگی شاگردان حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه السلام) هستند.
بیتردید رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اَشراف خلایق هستند
وقتی قبل از نزول قرآن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به هنگام تولّد وقتی از کعبه خارج میشوند و در اوّلین مُلاقات و دیدار با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تُحفهی عَرشی میآورند که فرمودند: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ[۲۳]»، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با این کلمات آشنا نبودند؟ مُسلّماً آشنا بودند که فرمودند: «أَنْتَ وَ اللَّهِ أَمِیرُهُمْ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ تَمِیرُهُمْ مِنْ عُلُومِهِمْ[۲۴]»؛ برای هر دوی آنها سابقه داشت. قرائن زیادی اقتضاء میکند که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت مُطلقه داشتند و اِشراف بر همهی کائنات داشتند و قدرتشان هم قدرتِ الهی بود و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مظهر قدرت لایتناهی بود؛ بنابراین قدرت بر تلاوت و قدرت بر خطّ نوشتن و کتابت سابق بر نبوّت ظاهری بوده و لاحق آن هم بوده است و هیچ تردیدی هم نیست که اَشرفِ اَخلایق هستند، اَکملِ اَخلایق هستند، اَعلمِ اَخلایق هستند، اَقدرِ اَخلایق هستند و از همه بالاتر میباشند. در همهی کمالات از همه بالاتر هستند. اگر قلم کمالی هست، «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یَسْطُرُونَ[۲۵]» هستند که اگر خداوند قسم میخورد، نه تنها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قلمدار بودند، بلکه خودشان قلم بودند. خداوند عالَم کائنات را به وسیلهی ایشان نوشته است. ایشان مَجرای همهی فیوضات الهی هستند. کتاب تَکوین از وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جوشیده است و این کتاب شده است که کتاب مُبین هست. این قرآن هم حقیقتِ محمّدی (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در ۴۰ سالگی تجلّی کرد؛ والّا در وجود ایشان مُستتر بود و خداوند متعال در آن زمان این را در وجود نازنین نبیِّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مُتجلّی ساخت.
پیش از نبوّت علم در سینهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته بود
آیهی بعدی هم بسیار جالب است که میفرماید: «بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»؛ تو قبل از آن تلاوت نکردی و خطّ هم ننوشتی؛ والّا این کسانی که در مقام اِبطال حقّ هستند، یک بَهانهای برای آنها بود و به اینکه چیزی بگویند وَسوسه میشدند. ولی واقعاً حجّت بر آنها تمام است و جای هیچ نوع وَسوسهای نیست. بعد توضیح میدهند که قرآن کریم فَراتر از تلاوت و کتابت است. «بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ»؛ جای آن کجاست؟ ظرف آن کجاست؟ «فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»؛ این کتابت و تلاوت فَرع بر علم است. خداوند متعال حقیقت قرآن کریم را که علم الهی است، در صُدور کسانی که دارای علم هستند، «أُوتُوا الْعِلْمَ»، قاعدتاً این حرف «الف و لام» مربوط به «الف و لام» عَهد است. «آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا[۲۶]»؛ این علم است و آن کتابی است که «اُحکمت» و بعد تفصیل شده است؛ «کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ[۲۷]». «أُوتُوا الْعِلْمَ»، کسانی که آن علم به آنها داده شده است، اینگونه نیست که این علم کتابت و تلاوت کمال باشد؛ بلکه اینها شئون علم هستند، تجلیّات علم هستند. آن چیزی که منشأ و سرچشمهی کتابت و تلاوت هست، دانش است، علمِ الهی است که در سینهی مبارک آن بزرگوار بوده است. لذا در مورد عبارت «أُوتُوا الْعِلْمَ» هم از امام محمّد باقر (علیه السلام) و هم از امام جعفر صادق (علیه السلام) در مجمع البیان حدیث نقل میکند که فرمودهاند: «هُمُ اَلْأَئِمَّهُ[۲۸]»؛ این در صُدور کسانی که علم به آنها داده شده است، نَهفته است. کتابت و تلاوت فَرع بر علم است و خداوند متعال علم آن را داده بود. ولی مأموریتِ تلاوت بعد از نبوّت برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش آمد.
قرآن کریم اِعجاز همیشگی پروردگار متعال بر قلب پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) است
«وَ مَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الظَّالِمُونَ»؛ اِنکار آیات ما هم چون نزول قرآن کریم بر یک فرد اُمّی بوده است، از مُعجزات است که کسی مدّت ۴۰ سال اَشرف خلایق باشد، اَعلم خلایق باشد، مُربّای خودِ خداوند متعال باشد؛ چنین کسی مدّت ۴۰ سال دَم نزند و مانند خودِ مردم زندگی نماید. در یکجا دَم از علم و حکمت و این حرفهایی که بعد از نبوّتشان زدند که خودشان هم فرمودند من عُمری در میان شما بودم، ولی هیچگاه از این حرفهایی که بر زبان من جاری میشود که وَحی الهی است، شبیه اینها را از من نشنیده بودید. من در میان شما بودم و فرد مَعجول الهویّه نبودم که یکمرتبه بیایم و شما بگویید او از کجا آمده است و این حرفها را از کجا آورده است؟! ۴۰ سال با من زندگی کردید و حتّی در یک مورد هم سورهای مانند سورهی کوثر را از من نشنیدید. ما از این حرفها با شما نداشتیم. بنابراین اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اُمّی بودند و نزد هیچ استادی درس نخواندند و هرچه داشتند، مُستقیماً از خداوند متعال داشتهاند و غیرِ خداوند دَخیل در شخص و شخصیّت ایشان نبوده است و در ۴۰ سالگی خداوند متعال این کتاب را به عنوان اِعجازِ همیشگی ایشان بر قلبشان نازل کرد و از قلب مبارکشان به عنوان اوّلین تالیِ کتابالله «یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ[۲۹]» تلاوت فرمود؛ ولی بازهم مأموریت خطّ را نداشتند؛ بلکه به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) املاء میکردند و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کاتبِ وَحی بودند و در نزول تمام آیات قرآن کریم هم شاهد بودند؛ «یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ[۳۰]». به همین صورت قَدمبهقَدم هرجایی وَحی نازل شده است، بر قلب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است و بابِ این قلب هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودهاند و ایشان مأموریتِ کتابت وَحی را داشتهاند که آن مَکتوب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعلام بشود و امام عصر (ارواحنا فداه) هستند که انشاءالله ظهورشان را ما هم ببینیم، هم صحیفهی مادرشان و هم صحیفهی پدرشان را میبینیم و هم قرآنی که مَکتوب حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است را انشاءالله مشاهده خواهیم کرد.
صُدور ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) مالامالِ نور و حقیقت قرآن کریم است
«وَ مَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا»؛ در مجمع البیان دارد که «عنی أن القرآن دلالات واضحات فی صدور العلماء، وهم النبی صلى الله علیه وآله وسلم، والمؤمنون به[۳۱]»، یعنی کسانی که به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردند، «لأنهم حفظوه ووعوه، ورسخ معناه فی قلوبهم[۳۲]». سپس از حضرتین صادقین (علیهما السلام) نقل کرد: «هُمُ اَلْأَئِمَّهُ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ»؛ عُلمایی که سینهی آنها مالامالِ نور قرآن کریم بوده است، حقیقت قرآن کریم بوده است، امامان معصوم (سلام الله علیهم اجمعین) هستند و مُنافاتی هم ندارد که شاگردان حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) که عُلمای ما هستند، این لیاقت را داشته باشند. زیرا حقیقت قرآن کریم «لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[۳۳]» است و در دسترس ما نیست. «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ[۳۴]»؛ ولی اینجا که باید انسان بالا برود تا به قرآن کریم برسد، «فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ * لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ[۳۵]». منظور از «مُطَهَّرُونَ» هم «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا[۳۶]» هستند. ضَمیمهی این آیات القاء میکند که این عبارت «فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» همان حضراتِ مُطهَّرون هستند. غیر از آنها هیچکسی دسترسی به نورِ قرآن کریم و دسترسی قرآن کریم ندارند؛ مگر به مقداری که به وجود آنها مُتّحد میشوند. این اتّحاد هم محبّت است که «تُحرقُ ماسویً حَبیب» و قرآن کریم هم این را واجب کرده است: «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى[۳۷]»؛ که مودّت هرکسی به مقدار معرفتش است و آن معرفتی که ایجادّ محبّت میکند و محبّت سِنخیّت است. «اَلسِّنْخِیَّهُ عِلَّهُ الْاِنْضِمام[۳۸]»؛ اینها ما را به آنها مُنضم میکنند. به مقدار انضماممان، «هُمْ دَرَجَاتٌ[۳۹]»، هرکسی به مقدار ارتباطش با حقیقتِ معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) در صدرش قرآن ناطق هستند؛ «اِقْرَأْ وَاِرْقَ[۴۰]». حقیقتش نزد آنهاست و ما به مقدار ارتباط و اتّصال وجودیمان که این محبّت است و علم نیست، این محبّت وجودی است. اگر آن محبّت آمد و آن معرفت ایجاد شد و به مقدار انضمام وجود نازنین آنها با آن مُتّحد شدیم، در صُدور ما هم نشئاتی از قرآن کریم و درجاتی از این نور به اذنالله مُستقر میشود و ما به آیات الهی مُتکمّن میشویم و به مقدار تمکّنی که در اینجا پیدا کردهایم، در آنجا به ما گفته میشود: «اِقْرَأْ وَاِرْقَ».
یک صلواتی مرحمت بفرمایید.
وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه عنکبوت، آیات ۴۸ و ۴۹٫
[۳] سوره مبارکه احزاب، آیه ۲۱٫
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا».
[۴] سوره مبارکه طه، آیه ۴۴٫
«فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَیِّنًا لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى».
[۵] سوره مبارکه یونس، آیه ۱۶٫
«قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لَا أَدْرَاکُمْ بِهِ ۖ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ».
[۶] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۶۷.
[۷] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۱۰۷٫
[۸] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
«…أُشْهِدُ اللّٰهَ وَ أُشْهِدُکُمْ أَنِّی مُؤْمِنٌ بِکُمْ وَ بِما آمَنْتُمْ بِهِ، کافِرٌ بِعَدُوِّکُمْ وَ بِما کَفَرْتُمْ بِهِ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ وَ بِضَلالَهِ مَنْ خالَفَکُمْ، مُوالٍ لَکُمْ وَ لِأَوْلِیائِکُمْ، مُبْغِضٌ لِأَعْدائِکُمْ وَ مُعادٍ لَهُمْ، سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، مُحَقِّقٌ لِما حَقَّقْتُمْ، مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ، مُطِیعٌ لَکُمْ، عارِفٌ بِحَقِّکُمْ…».
[۹] سوره مبارکه جمعه، آیه ۲٫
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».
[۱۰] همان.
[۱۱] سوره مبارکه الرحمن، آیات ۱ الی ۳٫
[۱۲] سوره مبارکه الرحمن، آیه ۴٫
[۱۳] سوره مبارکه شوری، آیه ۱۱٫
«فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا وَ مِنَ الْأَنْعَامِ أَزْوَاجًا ۖ یَذْرَؤُکُمْ فِیهِ ۚ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ۖ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ».
[۱۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۳٫
«وَ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».
[۱۵] عمرو بن هشام بن مغیره مخزومی مشهور به ابوجهل (درگذشته ۲ق) از مخالفان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اسلام در مکه. طراحی نقشه قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، شکنجه و تهدید تازهمسلمانان، جلوگیری از شنیدن آیات قرآن توسط مردم، توهین و اهانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، تلاش برای قطع رابطه قریش با بنیهاشم و زمینهسازی جنگ بدر از اقدامات او علیه اسلام و مسلمانان بود. مفسران در ذیل حدود سی آیه از قرآن از وی سخن گفتهاند. ابوجهل در شکلگیری جنگ بدر نقش اساسی داشت و در همین جنگ در سپاه مشرکان کشته شد.
[۱۶] صَخر بن حَرب بن اُمَیـَّه، معروف به اَبوسُفیان، از چهرههای مشهور عرب همزمان با ظهور اسلام. وی در آغاز دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، جزء دشمنان ایشان بود و در جنگهای بدر، احد و خندق، علیه مسلمانان حضوری فعال داشت. ابوسفیان در سال ۸ هجری اسلام آورد و از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عنوان والی نجران انتخاب شد. او با خلفای اول و دوم با مماشات رفتار میکرد و از خلافت عثمان حمایت نمود. پسر او معاویه نقش سیاسی مهمی در سده اول قمری ایفا کرد و سلسله خلافت اموی را بنیاد نهاد. در دومین سالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مکه به مدینه هجرت کرده بود، ابوسفیان در رأس کاروانی تجاری از شام باز میگشت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سپاهیانی آهنگ حمله به آن کرد، اما ابوسفیان، از یک سو از قریشیان مکه یاری خواست و از سوی دیگر خود با زیرکی تغییر مسیر داده، کاروان را به مکه رساند. با اینکه کاروان از خطر رسته بود، ابوجهل از تهدید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنان در خشم شد که تصمیم گرفت به مکه بازنگردد تا با یثربیان پیکار کند. در جنگ بَدر، قریشیان شکست خوردند و حنظله، پسر ابوسفیان کشته و پسر دیگرش عمرو اسیر شد که بعدها آزاد گردید. تاریخ دقیق مرگ وی چندان روشن نیست. به گزارش واقدی، وی ۵ سال پیش از قتل عثمان در ۳۰ق درگذشت، اما تاریخهای ۳۱ تا ۳۳ق را هم برای مرگ او آوردهاند.
[۱۷] در همین مبحث ذیل مباحث اطلاق و تقیید؛ قاعدهای با عنوان قاعده «لو کان لبانَ» است، همانطور که اشاره شد، این قاعده در کتب اصولی به شکل رایج الآن نیست، اما در فقه به شکل متفرق در مسائل و ابواب گوناگون مطرح بوده است، در حال حاضر هم در کتاب الفائق و الرائد که تازه منتشر شده است، به نحوی این مسئله مطرح شده است. ذیل این قاعده تا الآن حدود هشت مبحث را عرض کردیم، تقریر و مکتوبش هم در سایت وجود دارد، بهروز هم هست، مجموعه مباحثی که تا الآن درباره این قاعده بیان کردیم، مشاهده کنید، مهم این بود که ذهن ما آشنا دوال عدمیه بشود، اینکه گاهی نبودها دلالت گر میشود، چون نگفته است، پس نمیخواسته است، دلالت نبود بر نخواستن، روحی است که در دوال عدمیه وجود دارد و یکی از آنها هم در قالب این قاعده تجلی کرده است، این قاعده میگوید: «لو کان لبانَ»، مسائل است که اگر بود، بایستی بهگونهای به ما میرسید، ما میفهمیدیم، اینکه الآن نیست، مشخص است که نمیخواسته است. آخرین مباحث؛ شرایط جریان این قاعده بود که حدود پنج شرط ذکر کردیم، گفتیم «لو کان لبانَ» در هر موضوع و مسئلهای نیست، این در مسائلی است که در معرض ابتلا باشد، مهم باشد، الزامی باشد، اینطور مسائل وقتی باشد، ابتلای عمومی باشد، اگر بود «لبانَ»، بهگونهای واصل میشد و ما با آن مأنوس بودیم و در آن تردیدی پیدا نشد، اینکه الآن روشن نیست و چیزی نرسیده است و دست ما از دلیل و سیره و ارتکاز و امثالهم خالی است، پس به این صورت است.
تفاوت این قاعده با اصاله البرائه را چندین بار بیان کردیم، آنچه بیان کردیم این است که اگر کسی سؤال بکند که در اصاله البرائه عقلیه یا نقلی میگویید که حکم به ما واصل نشده است، پس برائت جاری میکنیم، در برائت عقلی، قبح عقاب بلا بیان است، چون بیانی نیست، پس عقاب نمیشود، قبح عقاب بلا بیان با این مطلب بسیار نزدیک است، چون بیانی نرسیده است، پس عقاب نیست، عقل این مطلب را میگوید، بنا بر نظریه کسانی که اصاله البرائه است، نه کسی که بر نظریه حق الطاعه هستند. در برائت شرعیه میگوییم: «رفع عن امتی ما لا یعلمون»، عقاب و تکلیف را نسبت به آنچه نمیدانند برداشتیم، پس در آنجا قبح عقاب بلا بیان است، اینجا «رفع ما لا یعلمون» است، نمیدانید یعنی آنچه به دست شما نرسیده است، این همان عدم بیان است، عدم وصول و بینونتی است که در اینجا میگوییم: «لو کان لبانَ»، بینونت به معنای واضح شدن مقصود است، در برائت هم به همین صورت است.
اینجا میگویید که اگر بود، میرسید، چون نرسیده است، ما میگوییم که نیست، اگر این حکم در شریعت ثابت بود، به شکلی بایستی به ما برسد و چون نرسیده است، پس نیست؛ اینها چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ جواب این سؤال این است که تفاوت این دو؛ تفاوت اماره و اصل است، قاعدهای که ما در اینجا میگوییم، یک اماره است که کاشف از واقع است، موصل به واقع است، اما قاعده «قبح عقاب بلا بیان» یا «رفع عن امتی ما لا یعلمون»، این یک اصل عملی است که فقط رفع تحیر میکند، درحالیکه امارات ایصال به واقع میکنند، پایه تفاوت این دو همین است. قاعده فعلی ما که در اینجا بحث میکنیم، یک قاعده است که اماره است، میگوید چون نرسیده است، عقل و عرف ما و عقلا میگویند که این حکم درواقع نیست، کشف میکند که این حکم در شریعت نیست، اما اصل عملی میگوید که «رفع عن امتی ما لا یعلمون»، ممکن است باشد یا نباشد، من نمیگویم که نیست، میگویم که شما برائت جاری بکنید، اینکه برائت جاری بکن و عقابی نیست، این در اصل است، اما در اماره و بحث ما میگوید که درواقع این حکم نیست. فاصله این دو؛ فاصله اماره تا اصل است و قاعدهای که ما بحث میکنیم، یک اماره عقلائیه است، مثل خبر واحد، سیره و امثالهم، اما آنی که در برائت عقلی و شرعی داریم، یک اصل عملی است، بعد بر این قاعده احکام اماره مترتب میشود، بر آن برائت، احکام اصل عملی مترتب میشود.
حدود بیست یا سی سال پیش از کلمات مرحوم استرآبادی که از بزرگان اخباریه هست، در فوائد المدنیه ایشان یا کتاب دیگر از کتابهای اخباریها، مشاهده کردم و آن این است که بعضی از آنها بهگونهای برائت را که نفی کردند، به معنای اصل نفی کردند؛ اما اجرای یک قاعده برائت به معنای «لو کان لبانَ» را به شکل اماره در سطح وسیعی قائل شدند، برای اینکه آنها میگویند که – برخلاف اصولیون که دقت میکنند یا اعتقاددارند که بعضی از اخبار از بین رفته- کتابهای روایی که به ما رسیده است، عمده روایاتش معتبر است و عمده چیزی که از ائمه بوده، در اینها وجود دارد، یعنی اینطور نیست که خیلی ضیاع حاصلشده باشد، اگر کسی این مطلب را بگوید، در این صورت برائت را از حالت اصل عملی به شکل اماره درست میکند. تفاوتهای دیگری هم میان این دو وجود دارد که همه ناشی از اینجاست، مثلاً تفاوت دومی که بین قاعده ما و آن قاعده وجود دارد، این است که قاعده «لو کان لبانَ» با چند شرطی که ذکر کردیم، یک دایره بسیار محدود دارد، یعنی در مسئلهای جاری میشود که مبتلابه و مهم است و در منظر و مورد نیاز و الزامی و امثالهم است، در این قاعده «لو کان لبانَ» جاری میشود، در محدوده «لو کان لبانَ» که اماره است، خیلی محدود است، اما اصل برائت دایرهاش خیلی وسیع است، هرجایی که تتبعی شد و به دلیل برخورد نشد، در آنجا برائت جاری میشود، به جزء درجاهایی که حالت سابقه دارد و شک در مکلف به است، غیر از این دو مورد برائت جاری میشود، اما «لو کان لبانَ» بهعنوان یک اماره کاشف از واقع، در یک چارچوب خیلی محدودی جاری میشود، این هم ناشی از اولی است. قبل از برائت گفته میشود که این حکم در شرع نیست، نوبت به اصل نمیرسد.
مطلب دیگر در تکمله این بحث این است که «لو کان لبانَ» دو مصداق دارد: ۱ – احکام وجودی که نفی میشود، میگوییم اگر اقامه واجب بود، بهگونهای به ما واصل میشد، مسئلهای که هرروز همه انسانها با آن مواجه هستند، اگر واجب بود، بایستی بهگونهای به دست ما میرسید، اینکه نرسیده و در ارتکاز ما نیست، در اقوال و اخبار نیست، لذا مشخص میشود که در شریعت نیست و اقامه واجب نیست، همچنین وجوب تعیینی نماز جمعه، وجوب سکوت وقتیکه کسی قرائت قرآن میکند.
۲- نوع دیگر بیان کردیم در اثبات حجیت سیرههای عقلائیه، سیرههایی که در زمان معصومین بوده است، گفتیم که اینها موردقبول معصوم است، برای اینکه اگر ردعی بود، به دست ما میرسید، اگر شارع و ائمه خبر واحد قبول نداشتند یا قاعده ذو الید را قبول نداشتند، درحالیکه این در جریان زندگی مردم بود و مردم به آنها در جریان زندگی خودشان اقدام میکردند، به دست ما میرسید، اگر ردعی داشت به دست ما میرسید، چون ردعی به دست ما نرسیده است، پس این مسئله را قبول دارند. پس این قاعده همانطور که یکچیزهایی را نفی میکند، گاهی هم یکچیزهایی را اثبات میکند، یعنی میگوید که اگر این ردع بود، به دست ما میرسید، نرسیده است، پس قبول دارد، منتهی در نوع دوم عدم ردع را ما کاشف از امضا قرار میدهیم. در قسم دوم اینطور است که میگوییم «لو کان ردع ثابتاً لوصل و بانَ»، اگر ردع شارع، نفی شارع ثابت بود، میرسید، چون نرسیده است، پس او ردعی ندارد، لذا این «ردعی ندارد» را کاشف از امضا قرار میدهیم، درواقع جریان قاعده و نتیجه دادن این قاعده دو نوع است، گاهی مستقیم همان نفی را درست میکند، مثل نفی وجوب اقامه، نفی وجوب سکوت، وقتی کسی قرآن میخواند، نفی وجوب تعاون در برّ، نفی وجوب تعیینی نماز جمعه و امثالهم. قسم دیگر مثل اثبات سیره است که با اجرای این قاعده، سیره حجت میشود، در نوع دوم اگر دقت بشود، قاعده نفی را اثبات میکند، «لو کان ردع ثابتاً لبانَ و وصل و لکن لم تبن و لم یصل الردع»، قاعده عدم الردع را ثابت میکند، عدم الردع یک قاعده دیگری است که میگوید عدم الردع در چیزهایی که در مرئی و منظر باشد و مورد ابتلا باشد، آن نشانه امضا است، مثلاینکه میگوییم که سکوت علامت رضایت است.
پس در قسم دوم مثل قسم اول از این قاعده یک نفی به دست میآوریم، منتهی رسیدن به اثبات با یک قاعده دیگری ضمیمه به اوست، این قاعده درواقع نفی درست میکند، منتهی این نفیای که از این قاعده بیرون میآید، یک قاعده دیگر هم به آن ضمیمه میشود، بعد به اثبات میرسیم، یعنی دو قیاس داریم: قیاس استثنایی که این قیاس میگوید که «لو کان ردع ثابتاً فی الشریعه لوصل إلینا و لکن لم یصل فلم یردع الشارع»، پس نتیجه قیاس استثنایی؛ عدم ثبوت ردع میشود، این قیاس استثنایی همان قاعده «لو کان لبانَ» است که بیش از نفی ردع چیزی برای ما نداشت، درجایی نفی وجوب اقامه نتیجه داد، درجایی نفی وجوب سکوت در موقع قرائت قران نتیجه داد، اینجا هم نفی ردع از ناحیه امام صادق علیهالسلام را نتیجه داد، منتهی در قسم دوم بعدازاینکه قیاس استثنایی تمام شد، میگوییم که عدم الردع در مقام خاصی عدم ردع نشانه امضا است، قسم دوم هم از یک عدم به یک وجودی میرسیم، این یک قاعده دیگری است، مثلاینکه بگوییم که سکوت علامت رضا است، برای اینکه قرائن حافهای در آنجا هست که عدم یک وجود را نتیجه میدهد. ابتدائاً با نگاه ساده میگوییم که قاعده «لو کان لبانَ» گاهی نفی یک چیزی را در شرع نتیجه میدهد، گاهی یک امری مثل حجیت – که امر ایجابی و اثباتی است – نتیجه میدهد. در هر دو از عدمی به عدمی میرسیم، از نبود وجوب اقامه در ارتکاز متشرعه، عدم وجوب اقامه را به دست میآوریم، در دومی از عدم وصول ردع شارع به این مطلب میرسیم که شارع واقعاً ردعی ندارد. در دومی یک قاعده دیگری میآید که ما را به آن اثبات میرساند. اگر کسی در حجیت سیره بگوید که صرف عدم ردع ولو کاشف از امضا نباشد، قبول است، با خود این قاعده به حجیت میرسد، در آنجا هم قاعده ضمیمهای دارد که عدم ردع برای حجیت کفایت میکند.
اگر میگوییم که امضا میخواهد، یک ضمیمهای دیگر میخواهد که قاعده این است که عدم ردع کاشف از امضا است. البته قاعده دوم مصداقی از دوال عدمی است، گاهی عدمها ما را به یک وجودی میرساند، لذا اینطور نیست که این دو قاعده مثل هم باشند، با یک تفاوتی باید اینها را تحلیل کرد، ولی درعینحال کلی اینها را قبول داریم که گاهی یک عدم ما را به یک وجود میرساند، منتهی در این قاعده همیشه این عدم ما را به عدم میرساند. این قاعده ذاتش و مستقیم مدلول اثباتی ندارد، نفی است، مثل برائت و امثالهم، آنجایی که مشاهده میشود ما به یک اثباتی رسیدیم، یک قاعده ضمیمهای دارد که مخفی است و ما آن را روشن کردیم. مثبتات اصول حجت نیست، مثبتات امارات حجت است، امارات یکچیزی را ثابت میکند، عقل به آن پیوستی میزند، میرود تا اینکه نتیجه بگیرد، اما در اصول نمیتوان. مطلب دیگر در ذیل این قاعده این است که یک قاعدهای تا الآن مأنوس بودیم، در یک شکل ایجابی که «لو کان لبانَ»، اگر بود ظاهر میشد، معکوس این قاعده هم متصور است و آن این است که بگوییم «لو لم تکن لبانَ»، اگر این امر نبود ظاهر میشد. این در یکچیزهایی جاری میشود که خیلی وضوح دارد، چیزهایی که خیلی وضوح دارد و علیالاصول عقل میگوید که انسانها همین راه را میگویند، این وجودش طبق قاعده است که اگر نبود بایستی ظاهر بشود.
در امضای سیرهها میتوانیم یک بیان دیگری بیاوریم، بگوییم که شارع هم همراه مردم است، مردم به چه صورت حرفهایشان را به هم میزنند؟ به ظهور اعتماد میکنند و امثالهم، علیالقاعده شارع هم مثل بقیه است، در چیزهایی که علیالاصول شارع مثل بقیه است، قاعدهای به این صورت هست که اگر همراه نبود، باید اعلام بکند، عقلا به ظهورات اصاله الحقیقه و اصاله العموم، اصاله الاطلاق عمل میکنند، شارع هم مثل بقیه است، اگر شارع این مطلب را قبول نداشت، اعلام میکرد، این یک شعاع و شکل دیگری از این قاعده است، منتهی این را هم میشود به شکلی به این قاعده برگرداند، به این شکل که اگر شارع همراه مردم در این امور نبود، اعلام میکرد، این جلوه دیگری از این قاعده است که میتوانیم در قالب سلبی ذکر بکنیم، بگوییم در اموری که عقلایی و جاافتاده است، شارع مثل بقیه است، بعدازاینکه پذیرفتیم که شارع در امور عقلایی مثل بقیه است، دو گونه میشود در اینجا قیاس درست بکنیم، در این امور مثل قواعد زبانی که اگر او نمیپذیرفت، اعلام میکرد و چون اعلام نکرده است، پس پذیرفته است، این قیاس استثنایی است که مقدمش «لو لم یکن» است، «لو کان» نیست، اگر به این صورت باشد یک قاعده دیگری است، اما درعینحال میشود این قاعده را با یک تغییر بیانی به قاعده «لو کان لبان» رساند، به این بیان که «لو کان شارع مخالفاً للعقلا فی هذه الاصول العقلائیه لکان واجباً علیه اعلام المسئله»، پس چون اعلام نکرده است، پس مخالف نیست، این در چینش مسئله است، فرقی نمیکند، آنچه مهم این است که در مطلب جدید میخواهیم بگوییم که یکی از مصادیق جریان قانون «لو کان لبانَ» همراهی شارع با عقلا در این اصول محاوره است.
بنابراین مطلب دیگر این است که ما این قاعده را در همراهی شارع با عقلا در قوانین محاوره جاری میکنیم، شارع صرف و نحو و معانی و بیان و اصول لفظیه علم اصول، اینها قوانین حرف زدن در عالم است، شارع هم در فضای زبان عربی صحبت میکند، این زبان محکوم قانون صرف و نحو و معانی بیان و اصول لفظیه علم اصول است. اگر شارع میخواست در این فضا یک باب جدیدی باز بکند، فاعلش را منصوب بکند، مفعولش را مرفوع بکند و امثالهم، بیستونه فنون بدیعی لفظی داریم، هفت مورد هم معنوی داریم، اینها در متن زبان عربی هستند، بعد ظهورات داریم، شارع در این فضا قرار دارد، اگر اینها را قبول نداشت، میبایست بگوید، پس معلوم میشود که قبول دارد. یک دامنه وسیعی این بخش در اصول دارد که باب مفصل و وسیع و جدیدی هست.
[۱۸] مجمعُ البیان فی تفسیر القُرآن، از مهمترین تفاسیر قرآن کریم نوشته فضل بن حسن طبرسی (متوفای ۵۴۸ق) عالم دینی و مفسر شیعی. این تفسیر را دانشمندان شیعه و سنی ستوده و از آن به عنوان یکی از منابع قدیم تفسیری یاد کردهاند. مجمع البیان از گونه تفاسیر ادبی قرآن است و پژوهشگران، اهمیت این اثر را در جامعیت، اتقان و استحکام مطالب، ترتیب دقیق، تفسیر روشن و سودمند و انصاف در نقد و بررسی آرا دانستهاند. این تفسیر شامل مباحثی چون: قرائت، اعراب، لغات، بیان مشکلات، ذکر موارد معانی و بیان، شأن نزول آیات، اخبار وارده در آیات و شرح و تبیین قصص و حکایات است. گفته شده طبرسی از نادر مفسران شیعی است که به علم مناسبات توجه کرده است.
[۱۹] علی بن حسین بن موسی (۳۵۵-۴۳۶ق) معروف به سیدِ مرتضی، شریف مرتضی و علم الهدی، فقیه و متکلم امامی و از شخصیتهای پرنفوذ اجتماعی شیعه در دوره آل بویه بود. سید مرتضی مانند پدر و برادرش سید رضی، مدتی نقیب طالبیان، امیرالحاج و رئیس دیوان مظالم بود و در بغداد زندگی میکرد و نزد خلفای عباسی و حاکمان آل بویه احترام ویژهای داشت. سید مرتضی بر حجیت عقل در عقاید و مباحث کلامی تأکید داشته و علاوه بر آن، در اندیشههای فقهی خود نیز رویکردی عقلگرایانه داشته است. وی از پیشگامان روش اجتهادی در فقه شیعه دانسته شده است که بر خلاف اخباریان، در استنباط احکام از ادله عقلی بهره میبرده است. آثار بسیاری در فقه، اصول فقه، تفسیر قرآن از او بر جای مانده است. سید مرتضی همانند استادش شیخ مفید، حجیت خبر واحد را انکار میکرده است. به باور او، استناد به خبر واحد نهتنها در موضوعات اعتقادی جایز نیست، بلکه در استنباط احکام فقهی نیز راهی ندارد.
[۲۰] سوره مبارکه ضحی، آیات ۶ و ۷٫
[۲۱] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، جلد ۴، صفحه ۹۹.
[۲۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۴۱٫
«قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَهً ۖ قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَهَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزًا ۗ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ».
[۲۳] سوره مبارکه مؤمنون، آیه ۱٫
[۲۴] تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج ۱۰، ص ۱۴. / بحارالأنوار، ج ۳۵، ص ۳۵. / الأمالی للطوسی، ص ۷۰۸. / المناقب، ج ۲، ص ۱۷۴. / البرهان؛ «قال رسول الله … یهتدون» محذوف.
«الصّادق ( کَانَ الْعَبَّاسُبْنُعَبْدِالْمُطَّلِبِ وَ یَزِیدُبْنُقَعْنَبٍ جَالِسَیْنِ مَا بَیْنَ فَرِیقِ بَنِی هَاشِمٍ إِلَی فَرِیقِ عَبْدِ الْعُزَّی بِإِزَاءِ بَیْتِ اللَّهِ الْحَرَامِ إِذْ أَتَتْ فَاطِمَهًُْ بِنْتُ أَسَدِبْنِهَاشِمٍ أُمُّ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (وَ کَانَتْ حَامِلَهًًْ بِأَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ (تِسْعَهًَْ أَشْهُرٍ وَ کَانَ یَوْمَ التَّمَامِ قَالَ فَوَقَفَتْ بِإِزَاءِ الْبَیْتِ الْحَرَامِ … فرَأَیْنَا الْبَیْتَ قَدِ انْفَتَحَ مِنْ ظَهْرِهِ وَ دَخَلَتْ فَاطِمَهًُْ (فِیهِ وَ غَابَتْ عَنْ أَبْصَارِنَا ثُمَّ عَادَتِ الْفَتْحَهًُْ وَ الْتَزَقَتْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَرُمْنَا أَنْ نَفْتَحَ الْبَابَ لِتَصِلَ إِلَیْهَا بَعْضُ نِسَائِنَا فَلَمْ یَنْفَتِحِ الْبَابُ فَعَلِمْنَا أَنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ تَعَالَی فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ثَلَاثَهًِْ أَیَّامٍ انْفَتَحَ الْبَیْتُ مِنَ الْمَوْضِعِ الَّذِی کَانَتْ دَخَلَتْ فِیهِ فَخَرَجَتْ فَاطِمَهًُْ (وَ عَلِیٌّ (عَلَی یَدَیْهَا … فَلَمَّا رَآهُ أَبُوطَالِبٍ سُرَّ وَ قَالَ عَلِیٌّ (السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَهْ وَ رَحْمَهًُْ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ ثُمَّ قَالَ دَخَلَ رَسُولُاللَّهِ (فَلَمَّا دَخَلَ اهْتَزَّ لَهُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (وَ ضَحِکَ فِی وَجْهِهِ وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ (وَ رَحْمَهًُْ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ قَالَ ثُمَّ تَنَحْنَحَ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی وَ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ* الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ … فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (قَدْ أَفْلَحُوا بِکَ وَ قَرَأَ تَمَامَ الْآیَاتِ إِلَی قَوْلِهِ أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ* الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (أَنْتَ وَ اللَّهِ أَمِیرُهُمْ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (تَمِیرُهُمْ مِنْ عُلُومِهِمْ فَیَمْتَارُونَ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ دَلِیلُهُمُ وَ بِکَ یَهْتَدُون».
[۲۵] سوره مبارکه قلم، آیه ۱٫
[۲۶] سوره مبارکه کهف، آیه ۶۵٫
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا».
[۲۷] سوره مبارکه هود، آیه ۱٫
«الر ۚ کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ».
[۲۸] الکافی ، جلد ۱، صفحه ۲۱۴.
«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ یَزِیدَ شَغَرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ: «بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» قَالَ هُمُ اَلْأَئِمَّهُ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ خَاصَّهً»
[۲۹] سوره مبارکه جمعه، آیه ۲٫
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ».
[۳۰] سوره مبارکه هود، آیه ۱۷٫
«أَفَمَنْ کَانَ عَلَىٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَ رَحْمَهً ۚ أُولَٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ ۚ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ ۚ فَلَا تَکُ فِی مِرْیَهٍ مِنْهُ ۚ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَ لَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ».
[۳۱] مجمع البیان فی تفسیر القرآن – ط مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، الشیخ الطبرسی، جلد ۸، صفحه ۳۳٫
[۳۲] همان.
[۳۳] سوره مبارکه واقعه، آیه ۷۹٫
[۳۴] سوره مبارکه واقعه، آیه ۷۷٫
[۳۵] سوره مبارکه واقعه، آیات ۷۸ و ۷۹٫
[۳۶] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۳٫
«وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّهِ الْأُولَىٰ ۖ وَ أَقِمْنَ الصَّلَاهَ وَ آتِینَ الزَّکَاهَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا».
[۳۷] سوره مبارکه شوری، آیه ۲۳٫
«ذَٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَىٰ ۗ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ».
[۳۸] مجموعه آثار شهید مطهری، ج ۱۶، ص ۲۲۵٫
[۳۹] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۳٫
«هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ ۗ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ».
[۴۰] تفصیل وسائل الشیعه إلی تحصیل مسائل الشریعه، جلد ۶، صفحه ۱۸۹.
«وَ فِی اَلْمَجَالِسِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی اَلْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ اَلْبَرْقِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی حَدِیثٍ أَنَّهُ قَالَ: عَلَیْکُمْ بِتِلاَوَهِ اَلْقُرْآنِ، فَإِنَّ دَرَجَاتِ اَلْجَنَّهِ عَلَى عَدَدِ آیَاتِ اَلْقُرْآنِ، فَإِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ یُقَالُ لِقَارِئِ اَلْقُرْآنِ، اِقْرَأْ وَ اِرْقَ فَکُلَّمَا قَرَأَ آیَهً یَرْقَى دَرَجَهً».
پاسخ دهید