«الاسلام» در آیه «انّ الذین عنداللَّه الاسلام» (آل عمران، ۱۹) گاهى به معناى «تسلیم در برابر خداوند» تأویل می‌‏شود و آن‌را اسم مصدر قلمداد می‌‏کنند، لطفاً در این رابطه توضیح بفرمایید.

پاسخ اجمالی

اسلام” در لغت به معناى تسلیم محض و بى چون و چرا بودن در مقابل خدا است. و “دین” بیانگر انتظارات خداوند از بشر در زمینه افکار و حالات و کردار فردى و اجتماعى او و نیز نحوه ارتباط او با خود و دیگران و خدا است. از این رو لازمه پذیرش هر دینى – در هر عصرى به پیامبر همان عصر – تسلیم محض بودن در مقابل همان دین است، که با آمدن دین جدید (که به مثابه بخشنامه جدید است) بندگان موظفند که بنا به همان دین قبلى و لازمه‏اش، به دین جدید روى آورده و تسلیم آن باشند. پس مى‏توان گفت که، در طول تاریخ بشریت، همه انبیا عظام‏علیهم السلام مبلغ یک دین (اسلام) بوده‏اند که تفاوت شرایع در اتمام و کاستى انبیا سابق و لاحق بر او نیز مى‏باشد، بدون این که از این جهت بین ایشان تفاوتى باشد، گرچه در فضیلت و مقام عنداللَّه یکسان نیستند،[i] و نمى‏توان با آمدن شریعت جدید بر شریعت قبل باقى ماند.

 

با توجه به مطالب فوق وقتى انبیا و شرایع آنها به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله و “دین اسلام” ختم شده‏اند و این دین، دینى جهانى و جاودانى است، اگر کسى واقعاً خود را دیندار و مطیع و تسلیم محض خدا مى‏داند، اعم از یهود و نصارى و مشرکان او… باید پذیراى “دین ناب محمدى صلى الله علیه وآله” گردد تا دینش مرضى حق باشد و از او پذیرفته شود و در مقابل افکار و حالات و کردار حَسنش، مثاب گردد و به درجات بهشت نایل شود! از این رو پس از بعثت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله و کمال دین اسلام، هیچ دین دیگرى مقبول حق و مأجور نمى‏باشد.

 

 

[i] اسراء، ۵۵؛ بقره، ۲۵۳.

 

پاسخ تفصیلی

تسلیم در برابر خداوند داراى مراتب و درجات متفاوتى است:

 

۱ – تسلیم تکوینى کل موجودات از جمله انسان، در برابر خداوند: بدین معنا که خلق و تبدلات و تغییرات تکوینى آنها و نیز کیفیت و جنسیت آنها و بالاخره مرگ آنها هیچیک به آنها واگذار نشده و همه جبراً تسلیم تقدیر و خلق و تدبیر و ملک و ربوبیت اویند.[۱]

 

به این معنا حتى معاندان و مشرکان و کفار و منافقین هم در این تکوین، چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند یا ندانند، تسلیم محض اویند و در این قدرت تخطى ندارند.[۲]

 

۲ – اسلام به معناى این که فطرت انسان اگر تحت تعالیم و تربیت غلط قرار نگیرد، خداجو است و در مقابل خالق و رازق و مدبر و مالک مطلق خویش خاضع و منقاد و تسلیم محض است و طبعاً به توحید گرایش مى‏یابد و از انحراف و شرک مى‏رهد. همین اسلام باطنى است که ابراهیم علیه السلام را به ملکوت آسمان‏ها مى‏رساند و از جان و دل ندا مى‏دهد که: “روى دل مى‏کنم به کسى که آسمان‏ها و زمین را از هیچ آفرید در حالى که خالصانه تسلیم اویم.”[۳]

 

۳ – اسلام به معنى تسلیم دین – یعنى امر و نهى تشریعى خداوند در زمینه افکار و حالات و رفتار – بودن، بدون هیچ گونه چون و چرا و بدون تبعیض بین تعالیم معارفى و عملى و اخلاقى خداوند، عمل به بعضى و ترک بعض دیگر.

 

این “تسلیم” لازمه هرگونه ادعاى “دیندارى” است. یعنى اگر کسى واقعاً خود را متدیّن و پابند به دین اله مى‏داند، باید در مقابل اوامر و نواهى الهى، هر چه باشد ولو با طبع و میل او ناسازگار بنماید، تسلیم محض باشد.[۴]

 

از این رو اگر پیامبر محبوب او سفارش کرد که پس از مدتى باید شریعت مرا رها کند و به شریعت و پیامبر جدید گرویده و طبق آن عمل کنید، اگر واقعاً پیرو پیامبر خویش است، با آمدن پیامبر بعدى موظف است که شریعت قبل را رها کرده و طبق شریعت جدید راه پیماید. چنانچه اگر یهود واقعاً پیرو موسى علیه السلام هستند، باید پس از بعثت عیسى علیه السلام پیرو ایشان مى‏شدند و اکنون یهودى یافت نمى‏شد و هکذا اگر نصارى واقعاً پیرو مسیحند، به امر مسیح علیه السلام موظفند که پس از بعثت حضرت محمد بن عبداللَّه بن عبدالمطلب (علیه واله افضل التحیات والصلوات والسلام) به ایشان گرویده و دست از آیین محرّف خود بشکند و واقعاً مسلمان شوند!

 

۴ – “اسلام” آخرین شریعت و کامل‏ترین و تمام‏ترین شریعت الهى است که ناسخ تمامى شرایع قبل از خویش است و پس از آن هم شریعتى نخواهد آمد که ناسخ آن باشد.[۵]از این رو با بعثت رسول اللَّه صلى الله علیه وآله و تکمیل این دین، هیچ دین و شریعتى، از احدى پذیرفتنى نخواهد بود، زیرا هیچ شریعت دیگرى پس از این مرضّى خداوند نیست.

 

زیرا ایمان به این نبى صلى الله علیه وآله و تسلیم در مقابل این دین، مستلزم ایمان و تصدیق سایر شرایع و سایر انبیا است به اضافه متمم و مکمل اینها (احکام و معارف جدید و به روز)، اما ایمان به سایر شرایع ایمان به دینى است که پس از این نمى‏توانند جوابگوى نیازهاى بشر براى راهیابى به سعادت دنیا و آخرت به طور کامل و بهینه باشند و از این جهت ناقص و نارسا هستند، پس آن ادیان پس از این نمى‏توانند مرضّى حق واقع شوند و مورد قبول بوده و تابعان آنها مستحق ثواب و اجر گردند! به خصوص که آن ادیان محرّف گشته و از سبیل الهى خویش نیز به دور افتاده‏اند![۶]

 

الاسلام” در آیه کریمه با عنایتى مى‏تواند تمامى این معانى چهارگانه را در خود داشته باشد، زیرا انسان تکویناً باید خود راه خود را برگزیند و سرنوشت خود را خود رقم زند و با پذیرش دین اسلام، نداى فطرت خود را پاسخ مثبت مى‏دهد، زیرا این دین مطابق فطرت و عقل سلیم است و با پذیرش این دین، سایر ادیان و انبیا را نیز تصدیق مى‏کند و مى‏داند که آنها واقعاً پیامبر اله و مبلغ دین راستین الهى و هدایتگر انسان به سوى کمال بودند و دین غیر محّرفى که آنها آورده بودند، زمینه ساز ارایه کامل‏ترین و تمام‏ترین ادیان گشته است که غیر از اسلام دین دیگرى این ویژگى را ندارد. از این رو با پیروى از این دین است که تسلیم محض خداوند گشته و با رها کردن سُبُل متفرق به صراط مستقیم الهى گام مى‏نهد.[۷]

 

حال پذیرش این دین خود داراى مراحلى و درجاتى است:

 

۱ – پذیرش ظاهرى اسلام با گفتن شهادتین و پذیرش ظاهرى عمل به اوامر نواهى الهى که ممکن است با اعتقاد و ایمان قلبى همراه نباشد، اما مستتبع ترتب آثار مسلم بر وى مى‏گردد مثل احکام نکاح و معامله و طهارت بدن و لباس و حرمت جان و مال و… .[۸]

 

۲ – اسلام در پى ایمان قلبى یقین و تصدیق و تسلیم کلیه معارف حقه الهیه، با دل و جان گردیدن گرچه ممکن است در مواردى همراه با تخطى عملى یا شک و تردید علمى گردد،[۹]و یا به کارى با کراهت قلبى اقدام کند.

 

۳ – اسلام در پى رضایت قلبى و ایمان سرشار به دین و نبى صلى الله علیه وآله و خدا، که مستتبع خضوع و خشوع جوارح و جوانح انسان در مقابل پروردگار و نبى صلى الله علیه وآله و امام علیه السلام و اوامر و نواهى ایشان مى‏شود، بدون اینکه در دل حرجى یا کراهتى نسبت به پذیرش یا انجام آنها احساس کند.[۱۰]در این حالت عبد خود را مملوک حق تعالى و حق تعالى را مالک تام خود مى‏بیند و رضاى او را بر رضاى خود بر مى‏گزیند و همان را مى‏پسندد که جانان پسندد.

 

۴ – تسلیم حق شدن، تسلیمى که از خود هیچ استقلالى و اراده‏اى نمى‏بیند، به گونه‏اى که اراده‏اى نمى‏کند، مگر فرمان حق را، تمام عشق و همّ و غمّ او جلب رضاى او است و بس، به هر طریق و به هر نحوى که باشد، در این مقام، به مقام اولیا الله مى‏رسد که نه بیمى بر آنها است و نه غصه‏اى؛[۱۱]نه بر گذشته‏ها افسوس خورند و نه از دست رفته‏ها آنها را غصه دار کند؛ و نه از آینده خویش بیمناک کند؛[۱۲]زیرا به مقام اطمینان رسیده‏اند و تنها منتظر لبیک به دعوت حق و رسیدن به لقاءاللَّه هستند[۱۳] و در این راه هر چه پیش آید خوش آید ولو صحنه کربلا باشد!

 

پس “اسلام واقعى” آن است که جامع جمیع آن مراتب و این مراتب باشد.[۱۴] از این رو “اسلام نبى اکرم صلى الله علیه وآله” قابل مقایسه با احدى نیست، چنانچه “اسلام ائمه هداه علیهم السلام” نیز قابل مقایسه با “اسلام دگران” نخواهد بود و نشانه‏ها و شواهد و قرائن این مدعا بیش از آن است که در این مختصر بآید و بر محقق حق‏جو است که در کتب سیر و تواریخ آنها را پى‏گیرى نماید!

 

خلاصه اینکه، تسلیم محض خداوند بودن مستلزم پذیرش دین اسلام است و پذیرش دین اسلام مستلزم تسلیم محض بودن در برابر خدا است. این ظرافتى است که در این واژه و عنوان نهفته است و هر معنا، مستلزم دیگرى است و منفک از دیگرى نیست که بگوییم یا این معنا و یا آن!

 

از سوى دیگر، چون این دین با “ولایت” – یعنى نصب امام على علیه السلام به امام در غدیر خم – به اکمال و اتمام رسید،[۱۵] منکر ولایت، “تسلیم محض” در برابر امر خداوند نیست، پس اسلام واقعى (دین به طور کامل) را نپذیرفته است و در تبعیت از شریعت راه تبعیض – یعنى عمل به بعض و رها کردن بخش دیگر – را پیشه کرده است در حالى که خداوند مى‏فرماید: “اى کسانى که ایمان آورده‏اید خدا و رسولش را اطاعت کنید، در حالى که مى‏شنوید از آن رویگردان مى‏باشید، زیرا بدترین جنبندگان نزد خدا کران و گُنگانى‏اند که عقل ندارند (انسان‏هایى که براى شنیدن حق خود را به کرى و براى گرفتن حق ابا کرده و خود را به گنگى مى‏زنند)… اى کسانى که ایمان آورده‏اید در حالى که آگاهانه عمل مى‏کنید به خدا و رسول صلى الله علیه وآله و اماناتتان خیانت نکنید.”[۱۶] نیز فرمود: “بگو حق از جانب پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد بگراید و هر خواهد روى گرداند، چرا که ما براى ظالمین آتشى را مهیا کرده‏ایم که شعله‏هایش آنها را احاطه مى‏کند و اگر آبى طلبند، به آبى که صورت‏ها را بریان کند به دادشان مى‏رسند، چه به نوشیدنى و چه به جایگاهى است“![۱۷] شکى نیست که “عترت و قرآن” دو امانت گرانبهاى‏اند که پیامبر صلى الله علیه وآله ما را به آن دو و تمسک به هر دو تا روز قیامت سفارش کرده است، چراکه حدیث معروف ثقلین بین شیعه و سنى متواتر است. پس اسلام بى ولایت، اسلام واقعى نیست و مرضى حق نخواهد بود.

 

منابع و مآخذ

 

۱ – شیرازى، میرزا ابوطالب، اسرار العقاید، مکتب الاسلام، چاپ۱، ۱۳۷۷ ، قم، کل کتاب و سایر تفاسیر ذیل آیات مذکور در پاورقى‏ها.

 

۲ – طباطبایى، محمد حسین، المیزان، انتشارات اسلامى، قم، ج ۱، صص ۳۰۸ – ۳۰۰، ج ۷، صص ۳۴۷ – ۳۴۲، ج ۳، صص ۱۲۳ – ۱۲۰ و ۳۳۹ – ۳۳۱.

 

۳ – قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقائق، مؤسسه طبع و نشر وزارت ارشاد، چاپ۱، ۱۴۱۱ ق، تهران، ج ۴، ص ۱۲۳ و ۴۴۲ و ج۳، ۵۸ – ۵۶.

 

 

منبع:اسلام کوئست


[۱] آل عمران، ۸۳؛ رعد، ۱۵؛ فصلت، ۱۱.

[۲] ر.ک: ر نمایه: اختیار و مشیت اله، سؤال ۱۵۳؛ عنکبوت، ۹۸.

[۳] انعام، ۷۹.

[۴] احزاب، ۳۶؛ انعام، ۱۲۷ – ۱۲۲؛ نساء، ۷۰ – ۶۰.

[۵] احزاب، ۴۰؛ ر.ک: مطهرى، مرتضى، خاتمیت.

[۶] آل عمران، ۹۵ – ۷۹.

[۷] انعام، ۱۵۳؛ مائده، ۱۹ – ۱۵.

[۸] حجرات، ۱۴۴.

[۹] زخرف، ۶۹؛ بقره، ۲۰۸؛ حجرات، ۱۵.

[۱۰] نساء، ۶۵؛ مؤمنون، ۳ – ۱.

[۱۱] یونس، ۶۲.

[۱۲] حدید، ۲۳؛ آل عمران، ۱۵۳.

[۱۳] فجر، ۳۰ – ۲۷.

[۱۴] ر.ک: المیزان، ج ۱، صص ۳۰۳ – ۳۰۰.

[۱۵] ر.ک: ر نمایه: تحریف و مذاهب غیر شیعى، س ۲۶۰؛ مائده، ۳ و ۶۷.

[۱۶] انفال، ۲۷ – ۲۰.

[۱۷] کهف، ۲۹.