«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ فَاللَّعْنَهُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ».

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

محکم بودن فعل خدا

«خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِکُمْ وَ بَثَّ فیها مِنْ کُلِّ دابَّهٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَریمٍ * هذا خَلْقُ اللَّهِ».[۱]

 از آن جهت که مخلوق در مخلوقیّت خود هیچ شأنی از خود ندارد، در خلق خود این مخلوق از خود هیچ گونه حیثیّت و هیچ گونه فاعلیّتی ندارد و فذلک من حیث مخلوقیّت مخلوق محترم است. از آن حیث که این مخلوق خداوند ذو الجلال است و بر او اعمال فعل شده است و اعمال فعل هم از ذات عزیز حکیم شده است. در آن جلسه بحث عزیز گذشت و حکیم هم سابق بر این گذشته بود که آن ذاتی که فعل آن فعل محکم است، یعنی فعل متقن است، یعنی آن ذاتی که عمل آن ذات، عمل پایدار و استوار است و کار سست انجام نمی‌دهد، این را حکیم می‌گویند. پس آن ذات ذو الجلالی که هم خود او عزیز است، هم فعل او محکم است. او مخلوق هم با خود مناسبت دارد در بحثی که وجود دارد علیّت تامّه بین علّت و معلوم باید بوده باشد. پس سنخیّت تامّه بین علّت و معلوم باید باشد. این‌که مخلوق خداوند ذوالجلال من حیث المخلوقیّه ذی شأن است، ذی مرتبت است.

Akhavan-Tafsir-13950208-ThaqalainSite (2)

فاعلیّت خداوند در خلقت موجودات

 «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی‏ أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها»[۲] خداوند متعال فاعلیّت فرموده است و پشه را خلق کرده است. این پشه در آن تحیّث خودش این از خود هیچ شأنی ندارد. دیگری آن فعل را به ظهور رسانده است. پس آن دیگری این فعل را به ظهور رسانده است در این فاعلیّت یا مقام حکمت و مقام مشیّت لحاظ است یا مقام حکمت و مشیّت لحاظ نیست. در ذات ذو الجلال لحاظ است که هر فعل او فعل متقن است و هر عمل او هم عمل محکم است. فذلک مخلوق او من حیث مخلوقیّه یک مخلوق متقن و محکمی است، نه من حیث فعلی که دارد از آن مخلوق سر می‌زند، من حیث المخلوقیّه. اگر به غیر از این بخواهیم فرض بکنیم، پس یا در مقام حکمت ذات ذوالجلال باید بحث بکنیم یا باید فعل را به غیر خداوند متعال منتهی بدانیم که هر دوی آن‌ها هم سخن نادرستی است.

Akhavan-Tafsir-13950208-ThaqalainSite (1)

مباهات کردن خداوند به آیات خود

 لذلک است که خداوند ذو الجلال در قرآن به آیات خود مباهات می‌کند. این مباهات کردن از آن جهت است که هر آیه‌ای از آیات ذات ذوالجلال مسبوق به اراده و به حکمت است، یعنی این شئون در تحقّق این مخلوق لحاظ شده است. حالا این آیات بعضی در نظر ناظر به نسبت بعض دیگر نوعی رجحان دارد. آن رجحانی که در خود مخلوق است، این از آن حیث است که در سلسله علل طولی برخی از مخلوقات به برخی دیگر احاطه دارند، یعنی آن سعه‌ای که این‌ها دارند، یعنی آن گسترده‌ی وجودی که دارند، یعنی آن حیطه‌ای از وجود را که این‌ها دارند به خود اختصاص می‌دهند، توسعه‌ی این حیطه این حیطه و این گستره به نسبت ادنی خود بیشتر است. یعنی شرافت آن به زیادتی و به فزونی در دایره‌ی وجود او است. مثل این‌که عقل اوّل به سایر موجودات شرافت دارد؛ این از آن جهت که آن دایره‌ای را که او به خودش اختصاص داده است، آن موجودیتی که به خود اختصاص داده است، این مقامی است که به دیگر موجودات احاطه دارد. امّا گاهی از اوقات است نه، چیزی دارد به نظر ناظر می‌آید. مثل این‌که در نظر ناظر، خورشید پر فروغ‌تر از شهرهای یمانی است. فلذلک با لحاظ نظر ناظر، آن شخصی که می‌خواهد یک عظمتی را بیان بکند، آن آیه را مطرح می‌کند؛ مثل این‌که حالا فرض بفرمایید یک کسی می‌خواهد به یک ستاره‌ی پر نوری مثال بزند، دیگر نمی‌گوید شهرهای یمانی ولو این‌که شهرها در آن موجودیّت خود از خورشید به اضعاف مضاعف بزرگتر است امّا در نظر ناظر این‌طور نیست. در نظر ناظر شهرهای یمانی یک ستاره‌ی کم فروغی از دور دارد می‌درخشد.

نحوه‌ی بیان عظمت در قرآن

در قرآن در آن‌جاها که می‌خواهد یک مطلبی را به عظمت بیان بفرماید، به بزرگی بیان بفرماید، به شرافت بیان بفرماید یک موقع است که آن عظمت ذاتی موضوع را در نظر می‌گیرد یا یک موقع است که به نسبت ناظر موضوع را دارد در نظر می‌گیرد. مثلاً این عرب شتر دار این وقتی به بیابان می‌رسید، مدّت‌ها این شتر اوگرسنگی کشیده بود، برای او نجم، یعنی این گل سنگ‌هایی که شتر این دندان‌های خود را به آن می‌ساید تا این‌که یک سدّ رمقی بکند، عرب به آن‌ها نجم می‌گوید. این گل سنگ‌هایی که در سنگ‌های بیابان این‌ها یک لایه‌ای از سبزینه یا این علف‌های خیلی ریز تشکیل می‌دهد که شتر باید این دندان خود را بساید تا این‌که او را بخورد. وقتی شتر خیلی گرسنگی می‌کشد، اعصاب او به هم می‌ریزد. این اعصاب که به هم می‌ریزد، یک قدری شروع  به چموشی کردن می‌کند. وقتی به آن گل سنگ و علف‌های خیلی ریز می‌رسد، همین‌طور که دارد با این‌ها بازی بازی می‌کند، یک سدّ رمقی می‌کند. این سدّ رمقی سبب می‌شود که او یک آرامشی می‌گیرد. لذا در قرآن به آن نجم سوگند می‌خورد، یعنی به آن گل سنگ «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ‏»[۳] آن‌جا مقام سوگند نیست، مقام ذکر بزرگی و ذکر عظمت است.

دو نحوه‌ی بیان عظمت نسبت به شخص و ذات موضوع در قرآن

 می‌گوید: این دو امر بسیار مهمی است که حالا این دو دارند بر خدا سجده می‌کنند. یعنی آن بزرگی و آن عظمتی که او را یک عرب بیابانی دارد در نظر می‌گیرد، خداوند ذوالجلال آن را در قرآن ذکر می‌کند. یک موقعی هم است نه دارد آن عظمت را به نسبت ذات موضوع مورد بررسی قرار می‌دهد. مثل این آیه‌ی مبارکه «خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» نه کسی خود آسمان‌ها را دیده است، نه ستون آسمان‌ها را دیده است. این چیزی که دارد مشاهده می‌شود، این همان جوّ است. این جوّ یعنی آن تراکم موکول‌های گاز، این تراکم موکول‌های گاز که یک فضایی را به نام جوّ تشکیل داده است، این یک انعکاسی در نور ایجاد می‌کند، یک انکساری در نور ایجاد می‌کند که آبی دیده می‌شود. اگر به این اطلاق آسمان شده است، این اطلاق مجازی است، در حقیقت آسمان این نیست. بله اگر سماء را هر چیزی که بالای سر است گفته بشود، این هم یکی از شئون او است. امّا این آیه‌ی مبارکه دیگر ناظر به او نیست. می‌فرماید: این آسمان ها، یعنی هر چیزی که بالا است، هر چیزی که رفیع است، هر چیزی که برتر است، هر چیزی که بالاتر و والاتر است، این‌ها را خداوند ذو الجلال خلق فرموده است امّا نه با ستونی که دیده بشود، این دو معنا می‌تواند داشته باشد. یکی یعنی با ستون نادیدنی، یکی هم اصلاً با سلب ستون. این تقیید به ترونها این احتمال اوّل را تقویت می‌کند. یعنی با ستون نادیدنی خداوند متعال آفریده است.

مقوم داشتن هر مخلوق

یعنی هر تعلیق و تعلّقی این لامحاله یک متّکائی می‌خواهد، یک محلّ اتّکائی می‌خواهد. حالا آن مقام محلّ اتّکاء یکی می‌گوید: مشیّت الهی است. یکی می‌گوید: مقام اراده‌ی الهی است. یکی می‌گوید: مقام قوام به عالم ملکوت است. در هر صورت یک مقوّمی دارد، نه این‌که این‌ها بلا مقوّم باشد. یک مقوّمی دارد امّا مقوّم این، نه این ستون مرئی و این ستون جسمی و ستون جسدی باشد،  ستون دیگری است. «خَلَقَ السَّماواتِ» این‌که خداوند متعالی که آن خداوند متعال صاحب مقام عزّت و صاحب مقام حکمت است. «الْعَزیزُ الْحَکیمُ»[۴] در آیه‌ی قبلی دارد.

وصف خالقیّت خداوند

آن خداوند عزیز، آن خداوند حکیم این یک وصف دیگری هم دارد، آن هم وصف خالقیّت است. یک موقع است که دارد آن اوصاف خداوند متعال را بالاستقلال ذکر می‌کند؛ مثل آیات سوره‌ی مبارکه‌ی حشر. مثل آن‌جا که «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ»[۵] تا آخر. یک موقعی است نه، این‌که دارد در ضمن آیه با بیان حدثی، آن صفت صاحب حدث را دارد ذکر می‌فرماید. «خَلَقَ السَّماواتِ» یعنی خالق السّماوات. خوب ما این را از کجا ملتفت می‌شویم؟ این‌که حدوث فعل این نیاز به محدث دارد و تا در محدث تلبّس به آن حدیث نباشد، آن حدث واقع نمی‌شود. «خَلَقَ السَّماواتِ‏ بِغَیْرِ عَمَدٍ».

سنخیّت تامّه بین علت و معلول

 این همان بحثی است که در حکمت به عنوان سنخیّت تامّه بین علّت و معلول ریشه‌ می‌شود. این را آن وقت بعضی از آقایان بدون توجّه به این‌که بله حکیم دارد چه می‌گوید، دارد این را رد می‌کند. یعنی این‌که «خَلَقَ السَّماواتِ» یعنی خالق السّماوات. نمی‌شود از حیث رازقیّت خداوند خالق باشد، از حیث خالقیّت خدا خالق است، نه از حیث رازقیّت خدا خالق باشد، نه از حیث محیّت خداوند متعال خالق باشد، از حیث خالقیّت خداوند متعال خالق است. از حیث محیّت خداوند متعال محی است. از حیث اماته خداوند متعال ممیت است، این همان بحث سنخیّت تامّه بین علّت و معلول است.

رعایت مناسبت حالیّه و قالیّه

 این‌ها را در بحث‌های ادبی به عنوان رعایت مناسبت می‌گویند. وقتی می‌خواهد خطبه‌ی عقد بخواند، می‌گوید: «سُبحانَ ألَّذی خَلَقَ کُلِ شَیءٍ زُوجَین» اوّل می‌خواهد خطبه بخواند، این‌طور شروع می‌کند، نمی‌گوید: مثلاً «الحمدلله الذی امات کل شیء» این را نمی‌گوید، اگر بگوید او را از جلسه بیرون می‌کنند. می‌گوید: «الحمدلله الذی اتقن و احسن کل شیء» و به این‌جا می‌رسد «سُبْحانَ الَّذی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ»[۶] یعنی مناسبت را رعایت می‌کند. این را رعایت مناسبت حالیّه و مقالیّه می‌گویند. در بحث‌های بیان هستیم، بحث‌های بیان که باید آقایان طلبه‌ها بخوانند مثل این‌که نمی‌خوانند.

«خَلَقَ السَّماواتِ‏ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» یعنی الذی خلق السّماوات» پس آن کسی که الذی خلق السّماوات، پس «هو خالق کل شیء» آن خدایی که خالق کلّ شیء است، آن خداوند او خلقت فرمود «السَّماواتِ‏ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» خلق فرمود سماوات را.

اعمال و انشاء در خالقیّت

 در خالقیّت چند مطلب لحاظ شده است. یکی اعمال فعل است، یکی انشاء و ایجاد است. این اعمال فعل و انشاء این‌ها در ذات ذو الجلال مسبوق به اراده است. یعنی تا اراده نباشد، آن اعمال فعل و انشاء صورت نمی‌گیرد. حالا این انشاء ولو این‌که با اعمال فعل -هر دو با هم- در تحقّق خارجی وحدت دارند، امّا در لحاظ شأن دراین‌ها تقدیم و تأخیر رتبه است. در لحاظ شئون؛

تقدّم و تأخّر در لحاظ شأن

در لحاظ شأن در ابتدا دارد اعمال فعل صورت می‌گیرد و ایجاد محقّق می‌شود. آن وقت این‌ها مسبوق به صفت اراده است. وقتی فرمود: او خالق است، پس او شأن مرید دارد. یعنی اراده کننده است، بله آن وقت خود این اراده مسبوق است به مقام مشیّت، مشیّت مطلقه‌ی فعلیّه. آن وقت مقام مشیّت مطلقه‌ی فعلیّه باز مسبوق به مشیّت مطلقه‌ی ذاتیّه است.

مراتب در اسم

این ترتیب را می‌بینید این‌طور علی التّرتیب دارد جلو می‌آید، در بحث‌های عرفانی هر کدام از این‌ها را اسم می‌گویند. می‌گوید: این معنا، این معنا اسم الاسم است، این معنا اسم الاسم الاسم است. یعنی هر کدام از این ترتیب‌ها را که لحاظ می‌کنند. یعنی تا آن شأن نباشد، از آن این شأن به ظهور نمی‌رسد. تا این شأن نباشد، باز از آن این یکی به ظهور نمی‌رسد. هر کدام از این مراتب را اسم می‌گویند. فلذلک مرحوم امام (رحمهم الله) در سوره‌ی مبارکه‌ی حمد می‌فرماید: که بحث است که آیا رب اسم است یا این‌که نه اسم الاسم است یا نه اسم الاسم الاسم است. بعضی‌ها خیال می‌کنند هر چه مثلاً تکرار بکنند، ثواب می‌برند. مدام اسم الاسم او را تکرار بکنند. نه آن ناظر است به شئونی که آن‌جا دارد ذکر می‌شود. حالا خود شما این‌جا باید دیگر حساب بکنید که این چند مرتبه جلو آمده است. گاهی از اوقات مراتبی جلو آمده است. یک سلسله مراتب جلو آمده است تا به این شأن می‌رسد. «خَلَقَ السَّماواتِ » خداوند ذو الجلالی که صاحب مقام مشیّت مطلقه‌ی ذاتیّه است و ظهور آن مشیّت به مشیّت مطلقه‌ی فعلیّه است و ظهور آن هم در اراده است و ظهور آن هم در انشاء و ایجاد فعل است. حالا شما ببینید چقدر سلسله مراتب وجودی باشد همین‌طور به ظهور برسد تا این‌که این موجود به منثه‌ی ظهور برسد. حالا باز همین را شما پایین‌تر بیا. آن ملائکه‌ای که در آسمان‌ها هستند، آن وقت آن عالم ملکی که در تحت اراده‌ی عالم ملکوت است، حالا ببینید چند مرتبه همین‌طور پایین می‌آید تا می‌رسد به آن موجود صغاری، آن موجود ریزی که آن موجود در تحت این اراده قرار می‌گیرند. یعنی همه‌ی این‌ها دارد در سلسله علل طولی منتهی می‌شود به مقام مشیّت مطلقه‌ی ذاتیّه خداوند ذو الجلال. فلذا من حیث المخلوقیّه محترم است. این‌طور است. یعنی مال خود نیست، این برای خود سند دارد، این برای خود موقعیت دارد.

رتبه یافتن برده در زمان قاجار به وسیله‌ی دربار

 می‌رفتند در دوره‌ی قاجار از بازار برده می‌خریدند. این برده‌ها را که آن‌جا صف کرده بودند، یکی می‌آمد از این بچّه‌های شیطان چوب می‌گرفتند و به برده می‌زدند و فرار می‌کردند. چون آن‌جا فعلاً همین‌طور بود، بلا تشبیه مثل یک مشت رمه‌ای که فعلاً می‌خواهند این‌ها را بخرند. تا بیاید چه کسی این‌ها را بخرد و چطور این را ببرد. یک عدّه از دربار می‌آمدند آن‌ها را جدا می‌کردند و می‌گذاشتند این طرف. این‌ها را جدا می‌کردند و کنار می‌آوردند. این‌که می‌گوید: ازدواج ملموسه‌ی أب و منظوره‌ی أب حرام است، یکی در همین احکام برده است. این را در کتاب نکاح خواندید یا نخواندید؟ حذف شده است؟ ملموس و منظوره‌ی أب چیست؟

-‌ دست روی سر او می‌گذاشت. این‌که در ضرب المثل فارسی شده این است که دست از سرم بردار، این از این‌جا است. وقتی می‌خواست بخرد، دست روی سر آن می‌گذاشت؛ یعنی من این را می‌خواهم. این‌طور مرسوم بود. دست روی سر او می‌گذاشت، می‌گفت: ببین دست از سر من بردار، من سودی برای تو ندارم، این‌طور می‌گفت. این منظوره‌ی أب می‌شد، می‌گفت: این دیگر حرام است به… می‌آمدند منظوره و ملموسه می‌کردند. این عبید را، عبید که نمی‌شود، إماء را این‌ها را می‌آوردند بعد راه می‌انداختند و سمت دربار می‌بردند؛ وقتی این‌ها را به سمت دربار می‌بردند، لباس بر تن آن‌ها می‌کردند، یک قپه روی سینه‌ی او می‌زدند این همان برده بود که در کوچه به او چوب می‌زدند و سنگ پرتاب می‌کردند و این ها، این قپه که روی سینه‌ی او می‌آمد، دیگر برده‌ی شاه می‌شد. حالا دیگر کسی می‌توانست به او بگوید: (بالای چشم تو ابرو است) حاج امین الضّرب هم بالای جلوی این تعظیم می‌کرد. در احوالات فرهاد میرزا خاطرات نوشته است می‌گوید: عجب دوره‌ای شده است، شاهزاده باید جلوی ملیجک تا کمر تعظیم بکند و خم بشود که این آدم عزیز کرده‌ی سلطان است. بعد شروع به ناسزا گرفتن کرده است که این آمد و این‌طور کرد و آن‌طور کرد و بعد شاهزاده باید با آن ریش طویل خود مقابل این برده‌ی بی‌شخصیت تا کمر خم بشود. چرا؟ چون این شرافت انتساب پیدا کرده است به آن شخص که آن در نظر دیگران عظیم است.

شرافت انتساب مخلوق به خدا

حالا هر مخلوقی به خدای خود شرافت انتساب دارد. «من حیث المخلوقیّه» نه از حیث دیگر. این را ببینید من دارم روی آن تأکید می‌کنم. نه از حیثیّت دیگری، از مخلوقیّت که این‌که مخلوق خود نیست. در قرآن می‌فرماید: آیا این‌ها به خلق خود شاهد بودند ؟ نه. باز در جایی می‌فرماید: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ»[۷] «ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ» نه در ظهور فعلیّه این‌ها باشد، در آن اختیاری که آن اختیار سابق به خلقت این‌ها باشد. این‌ها که خود به خلقت خود هیچ رقم اختیار نداشتند. در روایت دارد می‌گوید: یک واعظی در بنی اسرائیل بود، در یکی از دست‌های او یک علّتی بود، این وقت سخنرانی دست خود را مدام زیر ردای خود می‌برد و این را پنهان می‌کرد و سخنرانی می‌کرد تا این‌که نبی زمان به او فرمود: این دست را آیا خود تو این‌طور خلق کردی یا خدای تو خلق کرده است؟ گفت: نه این را خدای من خلق کرده است. گفت: این‌که خدای تو این‌طور خلق کرده است، می‌دانی چقدر پیش از خلقت آن حکمت است که این، این‌طور خلق شده است؟ می‌گفت: از فردا که سخنرانی می‌کرد این دست خود را از زیر ردا بیرون می‌آورد، در حضور مردم سخنرانی می‌کرد. یعنی اگر این در نظر تو یک نقصی است، در نظر آن حکیمی که این را آفریده است، هیچ منقصتی نیست. این مسبوق به حکمت ذات است. یک حکمتی بر این تعلّق گرفته است. مسبوق به حکمت ذات ذو الجلال است. خداوند متعال این را بنا به حکمتی آفریده است. من حالا بخواهم آن امری که در آن حکمت خداوند متعال است آن را مدام بپوشانم، این‌که نمی‌شود. باید من این را آشکار بکنم.

بیان آیاتی در قرآن از حیث اعجاز

 «خَلَقَ السَّماواتِ‏ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» گاهی از اوقات این آیات را دارد در قرآن من حیث اعجاب بیان می‌فرماید. گاهی دارد من حیث عظمت بیان می‌فرماید. گاهی دارد من حیث العبره بیان می‌فرماید. هرکدام از این‌ها یک شأنی برای خود دارد. «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت‏»[۸] من حیث الاعجاب. آیا شما نگاه نمی‌کنید که خداوند متعال این شتر را چطور آفریده است. چون این عرب وقتی می‌خواست برود به مسافرت برود، با خود یک مشک آب هم همراه می‌برد. سر و صورت او را هم می‌پوشاند. تا می‌توانست آب هم می‌خورد تا در راه تشنه نشود، یک صبح تا ظهر که می‌رفت این تشنه می‌رفت. می‌دیدید این شتر همین‌طور دارد آرام آرام می‌رود. یک مقدار از آن آب می‌خورد، دوباره. منزل بعدی، منزل بعدی. گاهی به فکر فرومی رفت. این چه موجودی است، همین‌طور دارد بدون آب خوردن راه می‌رود. من مدام دارم آب می‌خورم، باز هم عطش دارم می‌کنم. مدام هم خود را می‌پوشاند. آن‌جا او را دارد خداوند ذوی الجلال به او عبرت می‌دهد که «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت‏» این توجّه دادن به آیه‌ای است من حیث الاعجاب.

بیان آیات قرآن از حیث عبرت

 یک موقعی است نه، من حیث العبره «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً نُسْقیکُمْ مِمَّا فی بُطُونِه‏ِِ»[۹] شکم این گوسفند را که باز می‌کرد، می‌دیدید یا فرث است یا دم است یا خون است یا کثافات است، سرگین است.حالا از بین این‌ها خداوند متعال یک شیر گوارایی خارج می‌کرد. خداوند این را مثال به چه چیزی زده است؟ مثال به این است که این زندگی که سرتاسر آن همه می‌تواند تلخی باشد، همه می‌تواند الودگی باشد، خداوند متعال قادر است که این انسان با تقوا را از بین این آلودگی‌ها سربلند خارج بکند. آن‌جا مثال به شیر زده است. «مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» بین سرگین و خون؛ گاهی بعضی‌ها به آن وجه شبه آن دیگر توجّه نکردند که خوب حالا این آیه می‌خواهد چه بفرماید آیه‌ی شریفه. فقط همان شیر را می‌گویند و حال آن‌که در قرآن می‌فرماید: «وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً» برای شما در انعام عبرت است. عبره یعنی نظر کردن و رد شدن. از ریشه‌ی عبور است. عبرت یعنی نه این‌که روی خود آن توقّف بکنی، حالا بعضی‌ها آمدند روی خود همین توقّف کردند و حال آن‌که تو باید روی آن یک نظری بیفکنی و از آن رد بشوی. این‌که از آن رد بشوی، بروی سراغ این‌که زندگی می‌تواند همه تلخ باشد، همه مکره باشد در نظر آدمی «فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فیهِ خَیْراً کَثیراً»[۱۰] مثل آن شیر که آن شیر این طرف آن فرث است، این طرف آن دم است، امّا خداوند متعال از بین این خداوند قادر است که شراب سائغ آن هم چه باشد که «لَذَّهٍ لِلشَّارِبینَ‏»[۱۱] خداوند می‌تواند این کار را بکند. آن‌جا عبرت دادن است، آن‌جا توجّه دادن به آیه من حیث العبره است و همین‌طور است باز در موارد دیگر.

اعجاز خداوند در رفعت دادن با ستون نادیدنی

این آیه‌ی شریفه ظاهراً ناظر به اعجاب است که ببینید هر رفعتی را شما در این عالم متکّی به ستونی می‌کنید. امّا خداوند ذو الجلال قادر است که رفعت را بر ستونی که تو نمی‌بینی، نه این‌که بی‌ستون. او هم متّکا دارد، نه این‌که در آن هیچ قاعده‌ی علیّت حکم نیست، نه، علیّت سر جای خود وجود دارد، نهایت او را باید به آن با تعقّل برسی. این از آیاتی است که دارد شخص را به مقام تعقّل دعوت می‌کند. یعنی ستون دارد، امّا ستون ستون حسّی نیست. ستون، ستونی است که شما باید با تعقّل به آن برسید که این سماوات و این‌ها، مقام قوام آن‌ها نه قوام مادی است بلکه یک قوام دیگری است. «خَلَقَ السَّماواتِ‏ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها»، «وَ أَلْقى‏» إن‌شاءالله برای بعد باشد.  

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ»


 

[۱]– سوره‌ی لقمان، آیات ۱۰ و ۱۱٫

[۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۶٫

[۳]– سوره‌ی الرّحمن، آیه ۶٫

[۴]– سوره‌ی لقمان، آیه ۹٫

[۵]– سوره‌ی حشر، آیه ۲۴٫

[۶]– سوره‌ی یس، آیه ۳۶٫

[۷]– سوره‌ی قصص، آیه ۶۸٫

[۸]– سوره‌ی غاشیه، آیه ۱۷٫

[۹]– سوره‌ی نحل، آیه ۶۶٫

[۱۰]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۹٫

[۱۱]– سوره‌ی صافات، آیه ۴۶٫