«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه‏) سِیَّمَا بَقیَّۀِ الله فِی الأرَضین وَ اللَّعنَۀُ ‏ْعَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

«وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلیمٍ‏»[۱].

میزان بهره‌مندی از وحی

آن کسی که در دایره‌ی وحی قرار می‌گیرد، حالا در هر مرحله‌ای از دایره‌ی وحی که قرار می‌گیرد، به همان اندازه این از وحی بهره‌مند می‌شود. حالا إمّا ایهائاً، إمّا علماً، إمّا سماعاً، إمّا بشارتاً و انذاراً یا تخفیفاً و امثال ذلک. به هر اندازه که کسی در دایره‌ی وحی قرار بگیرد، به همان اندازه هم از وحی بهره‌مند می‌شود. یعنی کسی که در حوزه‌ی اسلام قرار می‌گیرد، همین در حوزه‌ی اسلام که قرار گرفت، این در همین حد دارد از وحی بهره‌مند می‌شود، لااقل از انذار و تبشیر وحی دارد استفاده می‌کند.

Akhavan-Tafsir-13941212-ThaqalainSite (3)

بهره‌مندی مسلمان و غیر مسلمان از وحی

 یعنی آن وحی‌ایی که به نبی مکرّم اسلام (علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام) شده است، این وحی دارد به او هم یک منفعتی را می‌رساند. حالا این انذار و تخفیف فارغ از این است که آیا او اصلاً مسلمان است یا نیست. امروزه می‌گویند: بهره‌وری از فرهنگ اسلام. بعضی از غربی‌ها که این‌ها به دنبال فرهنگ‌های مختلف می‌گردند، یکی از جاهایی که رجوع می‌کنند، کشورهای اسلامی است. مثلاً در این بحث می‌کنند چرا در بین مسلمان‌ها مثلاً بیماری‌های خاصّ جنسی کمتر است. می‌گویند: خوب این‌ها در مسائل ازدواج و نکاح و این‌ها یک قواعدی دارند، دارند بر آن قاعده عمل می‌کنند. این‌ها همین اندازه از این قواعد دارند بهره‌وری می‌کنند. گاهی شاید بعضی از آن‌ها هم در جامعه‌ی خود این‌ها دارند پیاده می‌کنند، به همین اندازه دارند از آن وحی‌ایی که به رسول مکرّم اسلام شده است استفاده می‌کنند؛ به همان اندازه این‌ها دارند از این وحی بهره‌وری می‌کنند، مؤمن هم نیستند، مسلم هم نیستند امّا در حوزه‌ی اسلام واقع شدند، این به همین اندازه از آن افق وحی مبین استفاده کردن است.

Akhavan-Tafsir-13941212-ThaqalainSite (4)

بهره‌وری همه‌ی موجودات از وحی

 حالا کسی مسلم باشد، استفاده‌ی این بیشتر است. کسی مؤمن باشد، استفاده‌ی این بیشتر است. این‌که در روایت دارد وقتی به نبی مکرّم اسلام (علیه و آله علیه الصّلاه و السّلام) وحی نازل می‌شد، حتّی گاهی شتر حضرت از شدّت سنگینی وحی می‌خوابید، یعنی در آن دایره واقع شدن این به خودی خود از آن فیوضات بهره‌مند شدن است ولو این‌که درک داشته باشد یا نداشته باشد. البتّه درک فرع وجود دارد، حالا ما داریم این را به فرض عرض می‌کنیم و لذا در قرآن می‌فرماید: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ»[۲] اگر این وحی به کوه هم فرود بیاید، آن کوه از این وحی دارد استفاده می‌کند -در اندازه‌ی شأن خود- از این فیض بی‌بهره نیست.

Akhavan-Tafsir-13941212-ThaqalainSite (5)

محروم بودن شخص سرکس از ادنی مرتبه‌ی وحی

امّا کسی که عناد داشته باشد، آن کسی که سرکشی داشته باشد، آن کسی که از سر ناسازگاری وارد شده باشد، این خود را از آن ادنی مرتبه‌ی وحی هم محروم کرده است. یعنی این وحی یک فیض عامی دارد، این خود را از همان هم محروم کرده است.

نمونه‌ای از محروم ماندن از ادنی درجه‌ی وحی در قرآن

نمونه‌ی آن را دارد در این آیه‌ی مبارکه «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً»[۳] مثل این‌که گوش‌های او سنگین است. نمی‌فرماید: گوش‌های او سنگین است. می‌فرماید: مثل این‌که گوش‌های او سنگین است. یعنی خود را که به نشنیدن بزند، مثل کسی است که سنگینی گوش دارد، متأثّر از این صوت نمی‌شود و الّا خوب قاعده‌ی آن این است که او از این صوت یک تأثّری پیدا بکند. حالا یک خبری را به یک کسی می‌دهند، لازمه‌ی خبر این است که در او یک تأثیر و تأثّری ایجاد بشود. امّا آن کسی که معاند باشد، خود را از این برکت محروم می‌کند. نه این‌که بگوییم مطلقاً به او هیچ بهره‌ای نمی‌رسد. باز خود اسماع آن یک بهره‌ای برای او دارد، لذا می‌فرماید: «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها» نمی‌فرماید: «أن لم یسمعها» «کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها» مثل کسی است که نشنیده است. با «کَأَنْ» دارد یک قدری آن تقریب را دور می‌کند، یعنی باز به همین هم یک چیزی می‌رسد. امّا این‌قدر کم است که نزدیک به او نیست که به او نرسیده است. این‌طور می‌شود. «کَأَنَّ فی‏ أُذُنَیْهِ وَقْراً» و مثل آن کسی است که در هر دو گوش خود یک سنگینی است. این یک نکته‌ایی در این آیه‌ی مبارکه بود.

Akhavan-Tafsir-13941212-ThaqalainSite (1)

مسمّات شدن شأنی از مراتب وجود خدا به جنّت

 «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعیمِ * خالِدینَ فیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»[۴]؛ خداوند متعال جلّت عظمته، شأنی از مراتب وجود خود را مسمّات به جنّات فرموده است. آن هم جنّات نعیم. نعیم صفت مشبهه از نعمت است. یعنی ثبات نعمت، یعنی عدم زوال نعمت. مثل فقیه، مثل شریف، مثل وضیع، مثل حکیم، این هم نعیم. یعنی آن شأنی که نعمت آن زوال بردار نیست. بعد تعبیر فرموده است: به جنات. جنّات به آن فضایی می‌گویند که در آن درختان سر به فلک کشیده‌ای است، این درختان سر به فلک کشیده این‌قدر این شاخه‌های آن در هم فرو رفته‌اند که نور خورشید به زحمت به زمین می‌رسد. یک جنّه‌ای برای زمین ایجاد کرده است، یک سپری برای زمین ایجاد کرده است که این نور نمی‌تواند از میان این درختان  نفوذ بکند. این آن نهایت نزه بودن، این، آن غایت طراوت داشتن در عالم ملک برای فضاهای سبز است، دیگر از این بیشتر نمی‌شود. غایت آن این است نور خورشید وقتی می‌افتد، از لای آن به سختی یک چیزی به زمین برسد. امّا آن جنبه‌ی جنّه در آن لحاظ شده است. جنّات، آن جنبه‌ی جنّه یعنی جنبه‌ی پوشش. لذا کسی که در آن است، از بیرون نمی‌شود او را رؤیت کرد.

شئون خداوند متعال برای مؤمنین

 خداوند متعال برای مؤمنین یک شئونی دارد، خود این‌ها در آن شئون مستغرق هستند، دیگران بر شأن آن‌ها ناظر نیستند. نمی‌دانند این‌ها در چه موقعیتی هستند، این‌ها در چه شأنی هستند، خود آن‌ها دارند این معنا را ذوق می‌کنند و خود آن‌ها دارند این معنا را می‌چشند. لذا این‌جا تقدیم کرده است آن چیزی که شأن آن تأخیر است. «لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعیمِ» یعنی منحصراً در اختیار این‌ها است. دیگر غیر این‌ها به این شأن راه ندارد. چون این انحصار از آن موضوع جنّت دارد خود را می‌نمایاند؛ نهایت این است که یک موقع در این انحصار یک کسی دیگر هم حقّ ورود دارد مثل این‌که ملکی است منحصراً برای شما است، شما به دیگری هم اذن می‌دهید در این شأن وارد بشوید. یک موقعی است که دیگری به شأن شما اصلاً نمی‌تواند وارد بشود. با این «لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعیمِ» دارد این شأن را منحصر می‌کند.

امنیت روز قیامت برای مؤمنین

هر مؤمنی در قیامت شأن را برای خود دارد. کمالات هر کسی در قیامت برای خود است. هر کمالی مربوط به صاحب کمال است. «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا» این‌ها… «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا» یکی از آن جملاتی است که در قرآن خیلی تکرار شده است. «آمَنُوا» یعنی آن کسانی که این‌ها درصدد تأمین بوده‌اند، در صدد این بوده‌اند که خود را در موضع امنیت قرار بدهند، در جایی می‌فرماید: «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ»[۵] امن برای این‌ها است. این هم شاهد آن است. این امنیت مخصوص این‌ها است. خوب انسان در تمام طول زندگی خود به دنبال همین امنیت می‌گردد. همه‌ی این قوانینی که در زمینه‌ی بیمه و در زمینه‌ی تأدیه‌ی خسارات و امثال و ذلک می‌بینید، همه‌ی این‌ها برای این است که انسان به دنبال امنیت می‌گردد که کسی این امنیت او را به هم نریزد.

حاصل شدن امنیت حقیقی در سایه‌ی ایمان

می‌فرماید: آن امنیت حقیقی، آن امنیت واقعی در سایه‌ی ایمان برای انسان حاصل می‌شود. یعنی چه؟ یعنی یک امر مثلاً موهومی دارد در ذهن خود می‌گرداند، یعنی صرفاً یک تخیّلی است یا این‌که یک تحقّقی دارد. نه تحقّق دارد، نه تخیّل. یک بار است گفته می‌شود: این ایمان در این دنیا فقط در ذاکره و قوّه‌ی عاقله است، در قیامت ظهور دارد. یک موقع گفته می‌شود: نه، این در همین دنیا هم ظهور دارد، در همین دنیا هم ایمان برای خود جلوه دارد.

علّت دست برنداشتن از محبّت به امیر المؤمنین

یک موقع حجّاج بن یوسف ثقفی (علیه لعنه و العذاب) گفته بوده است: من نمی‌دانم که علی (علیه الصّلاه و السّلام) با دوستان خود چه کرده است که اگر من همه‌ی شیرینی‌ها را یک لقمه بکنم، در دهان دوستان علی بگذارم که دست از علی بردارند، آن‌ها از علی (علیه الصّلاه و السّلام) دست نمی‌کشند. خوب این چه امنیتی دارد، دارد این کار را می‌کند؟! این چه آرامشی دارد، دارد این کار را می‌کند؟! اگر در آن آرامش نباشد که این کار را نمی‌کند. می‌گوید: من نمی‌دانم علی با دوستان خود چه کرده است که این‌ها در ازای این نعم از او دست برنمی‌دارند.

رابطه‌ی امنیت و فکر آدمی

 این همان مقام امن است، مقام امنیت است. امنیت یک امری است که با فکر آدمی سر و کار پیدا می‌کند. یعنی اگر شما آن فکر را منسلخ بکنید، اصلاً فندانسیون آن، نه یک متر بتون باشد، اصلاً تا عمق زمین بتون باشد، امّا وقتی فکر این خراب باشد، مدام گریه می‌کند؛ الآن خراب می‌شود، الآن فرو می‌روم، الآن خسف الارض می‌شوم. الآن بیچاره می‌شوم، زیر پای او محکم است، امّا می‌نشیند و گریه می‌کند. امّا فکر او که راحت باشد، روی ماسه هم باشد، روی سنگ هم باشد، می‌گوید:

گر نگهدار من آن است که من می‌دانم                شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد.

این با باورهای آدمی سروکار پیدا می‌کند. یک کسی در ناخوشی، خوش است. نه این‌که توهّم بکند، یک کسی در خوشی ناخوش است.

(باز به بط گفت که صحرا خوشست) باز آن پرنده‌ی شکاری است، بط مرغابی است باز آمد به بط، به مرغابی گفت: بیا به صحرا برویم، خوش است. گفت: (گفت شبت خوش که مرا جا خوشست) من این‌جا خوش هستم.

سر بنهم من که مرا سر خوشست.           راه تو پیما که سرت ناخوشست.

گر چه که تاریک بود مسکنم                در نظر یوسف زیبا خوشست

دوست چو در چاه بود چه خوشست                 دوست چو بالاست به بالا خوشست.

امنیّت دل

این بستگی به این دارد که آدم این دل را کجا سپرده باشد و کجا گذاشته باشد. این دل را در کجا قرار داده باشد. دو نفر را می‌بینی این دو نفر با هم کفویّت دارند، آدم نمی‌تواند دو دقیقه‌ یکی از این‌ها را تحمّل بکند، امّا این نفر با هم خوش هستند. مثل دو تا قناری که به هم می‌رسند جیک جیک می‌کنند، می‌گوید: ناراحت هستید؟ می‌گوید: از این بهتر نمی‌شود. از این خوبتر نمی‌شود. دل او این‌جا است، وقتی دل او این‌جا امنیت دارد. حالا دل او این‌جا نباشد، شما ثروت عالم را به او بدهید، مدام از خود نگرانی نشان می‌دهد. این امنیت یک امری است که با باورهای آدمی سر و کار پیدا می‌کند. با روح آدمی سر و کار پیدا می‌کند. موضوع خیالی نیست، موضوع باور است. آن شأنی از باور که در آدمی به ظهور برسد، این سبب می‌شود که آدمی خود را در منطقه‌ی امن ببیند.

تثبیت مؤمنین به قول ثابت در روی زمین

 «الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ»[۶] امنیت برای این‌ها است. چرا؟ این‌ها به یک ثبات شخصیتی رسیدند. این‌ها به یک استقراری رسیدند، این‌ها به یک طمأنینه‌ای رسیدند که این استقرار و طمأننیه این‌ها را در ثبات در آرامش قرار داده است. «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ»[۷] خداوند مؤمنین را در زندگی دنیا و آخرت به قول ثابت تثبیت می‌کند. این فیض مربوط به ایمان و عمل صالح است. ایمان یعنی خود را در معرض تأمین قرار دارد. یک طوری حرکت بکند، خود را تأمین ببیند. «آمَنَ» این دارد خود را در مرحله‌ی ثبات شخصیت قرار می‌دهد، این ثبات شخصیت خیلی مهم است.

مناسبت‌ترین زمان ازدواج

گاهی بعضی‌ها می‌پرسیدند که ما چه زمانی ازدواج بکنیم؟ یکی از شئون ازدواج این است که انسان به ثبات شخصیت رسیده باشد. اگر شخصیت او متزلزل باشد، امروز با زن یک طور است و فردا یک طور دیگر است. امروز با شوهر یک طور است، فردا با شوهر یک طور دیگر است، با هم دچار مشکل می‌شوند. «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ»[۸] آن صالحین همین صلاحیت داشته باشند، صلاحیت داشتن یکی از آن‌ها این است که خود را در حدّ خود پیدا کرده باشد که خود او نمی‌داند چه کاره است. خود او نمی‌داند که اصلاً الآن در چه وضعی است. حالا می‌خواهد برود و یک نفر را هم همراه خود بکند.

ایمان چیست؟

 ایمان پیدا کردن خود است در آن جایگاهی که او را خداوند ذوی الجلال در آن جایگاه قرار داده است و شأن این هم همان جایگاه است، به این ایمان می‌گویند. آن چه شأنی است؟ آن شأن عبودیّت است. خوب این شخص اصلاً بفهمد که چه کاره است. در این دنیا هر کسی برای خود یک موقعیتی قائل است، خوب من هم بفهمم که من چه کاره هستم. کار من این‌جا به غیر از این‌که من عبد باشم نیست. این کلمه که گفته شد، این معنا دارد. یعنی من یک دستور العملی دارم، من باید براساس این دستور العمل عمل بکنم، در ازای این دستور العمل هم من مسئول هستم. وقتی آدمی تکلیف خود را فهمید، دیگر می‌داند با این ما یکلّف به آن باید چه کار بکند. دارد همان‌طور عمل می‌کند. صبح او معلوم است، ظهر او معلوم است، عصر او معلوم است، غروب او معلوم است، شب او معلوم است.

شئون صلوات خمس

یکی از شئون صلوات خمس همین است. خداوند متعال قادر بود که در شبانه روز برای ما یک نماز قرار بدهد، خداوند ذوی الجلال این را قادر بود.

تصحیح مسیر توسّط صلوات خمس

 امّا این‌ها که در مسیرهایی می‌روند، در هر فاصله‌ای به یک فاصله‌ای یک شاخص قرار می‌دهد، کار این شاخص تصحیح مسیر است. وقتی انسان صبح از خواب برمی‌خیزد، می‌گوید: الله اکبر. این الله اکبر یعنی شأن من، شأن عبودیّت است. اگر شب گذشته تا صبح من در مقام مثلاً نوعی غفلت بودم و فراموش کردم و خواب بودم و حالا از خواب بیدار شدم، الآن من به یاد من بیاید، الآن من آن مسیر خود را تصحیح بکنم که شأن من، شأن عبودیّت است. من این شأن را دارم. من الآن در موقعیت عبودیّت هستم، او این را در نظر بگیرد. بعد وارد بازار کسب و کار، رفت و آمد…

روز اگر مکسب و سوداگریست             ذوق دگر دارد سودای شب.

این‌که در روز مشغول به کسب و سوداگری است، یک موقع او را یک غفلتی می‌گیرد، دوباره ظهر الله اکبر. دارد این مسیر را دوباره با این شاخص تصحیح می‌کند. دوباره از ظهر شروع می‌کند به کسب و کار و داد و دهش و برو و بیا تا بله مثلاً تا ساعتی دوباره الله اکبر که این مسیر را تصحیح بکند. خدا رحمت بکند مرحوم آقا شیخ حسینعلی لنکرانی می‌گفت: خدا این صلوات خمس را قرار داده است که از یاد ما نرود که ما با خدا کار داریم. این همین است، این همین ماجرای تصحیح مسیر است. این سفینه‌های فضایی را که می‌فرستند، کلاً ارتباط این‌ها با زمین قطع نمی‌شود، این‌ها با سیگنال‌هایی با زمین ارتباط دارند، می‌گوید: هر چه شما دقیق برنامه‌ریزی کرده باشید، هر چه شما با دقّت این برنامه را ریخته باشید در فواصل بعید یک سلسله عواملی دست به دست هم می‌دهد، ممکن است این سفینه را از مدار خود یک کسری از درجه منحرف بکند، این کسری از درجه باعث می‌شود این سفینه از یک محل دیگری سر در بیاورد. از زمین در هر مدّت یک بار با فرستادن پالس‌هایی این مسیر را باز تصحیح می‌کند. یکی از شئون صلوات خمس همین است که این مسیر ما را تصحیح بکند. در طول شبانه روز بیاید این مسیر را تصحیح بکند. دوباره کار و کسب و بگو و بخر و بیا و برو مغرب می‌شود، دوباره این مسیر را تصحیح بکند. دوباره تا شام خود را بخورد، یک قدری صحبت بکند با زید و عمرو و بکر و خالد و خانواده و این‌ها باز یک مسیری احتیاج به تصحیح شدن دارد، باز الله اکبر. لذلک یکی از شأن‌های صلوات خمس همین است.

 از بین بردن فراموش و غفلت با ذکر خدا 

باید ما به این توجّه بکنیم که شارع مقدّس یک لطف بزرگی به ما کرده است که ما مسیر را مدام، علی الدّوام تصحیح بکنیم. یعنی آن مقام امنیت خود را در مقابل خود بیاوریم. این مقام امنیت را… می‌گوید: سوار کشتی بود، مدام ناله می‌کرد ای وای می‌افتم. او را در دریا انداختند، دید عجب این کشتی جای خوبی است، این چه کرد؟ تصحیح آن باور خود را کرد، ایمان در طول زندگی ولو این‌که برای انسان آن مقام امن را می‌آورد، گاهی در انسان یک غفلت‌هایی صورت می‌گیرد، یک فراموشی‌هایی. می‌گوید: تا این فراموشی‌ها برای تو ایجاد شد، «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ»[۹] وقتی فراموشی شما را عارض شد، با ذکر خدا آن فراموشی را مرتفع بکن.

رابطه‌ی ایمان و عمل صالح

-‌ نه، نماز را داریم الآن می‌گوییم. «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ» که یکی از مصادیق ذکر خواندن خود نماز است. این‌ها تمام ظهورات شئونی است که انسان را به ایمان منتهی می‌کند. «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ظهور شئونی است که انسان را به آن ایمان منتهی می‌کند. هم مقدّم می‌شود هم باز برای شدّت ایمان، باز این‌ها هم موضوعیّت و شأنیّت دارد. یعنی این‌طور بگوییم ایمان عمل صالح می‌زاید و عمل صالح باز ایمان می‌زاید. این‌طور با هم رابطه‌ی پلکانی دارد.

-‌ خوب باز همین‌طور مثلاً. خود ایمان باعث می‌شود که شخص خود را در مقام حضور ببیند، در مقام شأن عبودیّت ببیند، آن وقت این شأن عبودیّت این را باز وا می‌دارد به این‌که فعل انجام بدهد، این فعل باز برای خود از سلسله ظهورات دارد، این ظهورات باز دارد به آن ایمان منتهی می‌شود، این‌ها یک رابطه‌ی پلکانی با هم دارند. «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعیم‏ِِ»[۱۰] اینان در شأنی قرار گرفتند که در این شأن پوشیده هستند.

همچو حافظ غریب در ره عشق.            به مقامی رسیده ام که مپرس.

بی تو در کلبه گدایی خویش                رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس.

نشان دادن جایگاه‌ها در قرآن کریم با یک سلسله مقدّمات

«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا» آن کسانی که اینان صاحب ایمان شدند. وقتی یک کلامی را با یک سلسله مقدّماتی، با یک سلسله عباراتی دارند ذکر می‌کنند که این کلام را می‌شد بدون این سلسله عبارات هم آورد، می‌شد همین‌طور خشک و خالی. این‌ها همه برای تفخیم است، این‌ها همه برای تعظیم است. این‌ها برای توقیر است یا برای توجّه دادن به جایگاه و موقعیت است. یعنی خود آن جایگاه و موقعیت این خود به ما هو هو برای خود یک شأنی دارد که باید به خود آن جایگاه و موقعیت هم توجّه بشود. مثل «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا» این طرف دارد «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا»، آن طرف دارد «إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا». می‌توانست بفرماید: المؤمنون یا بفرماید الکفّار. این را می‌توانست بفرماید. المؤمنون لهم جنات النعیم. امّا این را دارد با یک مقدّمه و مؤخرّه‌ای می‌فرماید. الکفّار لهم عذاب جحیم. می‌توانست این‌طور بفرماید، امّا این‌طور نمی‌فرماید. «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» با یک مقدّمه و مؤخّره‌ای دارد می‌فرماید.

لزوم توجّه به ادبیات عرب

 باید با این‌ها بیشتر در علم بیان سر و کار پیدا بکنی. گاهی بعضی‌ها می‌فرمایند: در علم بیان به این‌ها احتیاجی نیست. این‌که احتیاجی نیست. شما باید ببینید که این ادبیات عرب را دارید برای چه می‌خوانید. آیا فقط می‌خواهید بخواهید که فقط کتب فقهی را بخوانید و جلو بروید یا نه، می‌خواهید در علوم تفصیلی هم وارد بشوید. آن کسی که می‌خواهد در علوم تفصیلی وارد بشود، حتماً به این علوم احتیاج دارد. این‌ها دارد هر کدام برای خود یک سلسله از شئون را ذکر و بیان می‌کنند.

«عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» تعبیر اعمال شرعیّه در قرآن

«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آن کسانی که اینان در مقام ایمان خود را قرار داده‌اند و آن کسانی که اینان خود را در مقام عمل صالح قرار دادند. از آن اعمال شرعیّه‌ی خداوند ذوی الجلال همواره در قرآن تعبیر می‌کند به «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» عمل صالح، مقابل صالح فاسد است، در مقابل آن طالح است یعنی این‌ها دارند با همدیگر تقابل می‌کنند. صالح صَلَحَ، صَلَحَ یعنی سزاوار است.

تفاوت سزا و ناسزا

اعمال صالح یعنی سزا. ما یک سزا داریم، یک ناسزا داریم. سزا یعنی آن چیزی که مناسبت دارد. آن چیزی را که خداوند متعال به عنوان عمل صالح دارد در قرآن ذکر می‌کند یعنی آن اعمالی که با کمالات انسانی مناسبت دارد. یعنی انسان یک کمالاتی دارد، یعنی در عالم تحقّق خود در عالم انسانیّت این انسان یک سلسله امور بر او یلیق است. آن‌ها از کمالات است. یک کمالاتی بر او یلیق است. یلیق انسان این است سزاوار او این است که عالم باشد. سزاوار انسان این است که صاحب شأن حکمت باشد، سزاوار انسان این است که موجود صاحب قدرت باشد. آن اعمالی که او را به علم می‌رساند. آن اعمالی که او را به حکمت می‌رساند. آن اعمالی که او را به قدرت می‌رساند. این‌ها همه سزای او است. لذلک محرّمات این عباره الاخرای آن ناسزا نه به معنای فحش، یعنی آن چیزی که سزا نیست. ناروا نادرست. اصلاً این در خود لغت آن است.

اعمال شرعیّه یعنی اعمال سزا

حالا از این طرف آن اعمال شرعیّه یعنی اعمال سزا، یعنی روا، یعنی درست. روای با چه؟ روای با سیر استکمالی آدمی. این انسان برای خود سیر استکمالی دارد. ببینید اسید را این را التفات بکنید این مقدّمه‌ی بحث مهمّی است امّا حالا بنده همین را می‌گویم، این مقدّمه را. ذی المقدّمه‌ی آن یک جای دیگری است- در شأن خود به ما هو هو این خود یک امر روایی است. امّا برای ریشه‌ی درخت این ناروا است. برای صورت انسان ناروا است. برای این حنجره‌ی انسان ناروا است. امّا برای پاک کردن بعضی از اجزای ماشین روا است. این روایی و ناروایی را با سنخیّت و عدم سنخیّت مورد عدم بررسی قرار می‌دهند. یک اموری با انسان سنخیّت دارد. یک اموری این‌ها با انسان سنخیّت ندارد. سرّ این‌که باید اعمال صالح را ما از انبیاء و اولیاء بگیریم همین است.

سرّ اتّصال به مبدأ وحی

 سرّ اتّصال به مبدأ وحی همین است که آن‌ها با خالق ما در ربط هستند، در ربط ایحائی وقتی خالق ذوی الجلال به این‌ها می‌فرماید: این امر بر انسان سزا است. این امر بر انسان روا است. آن امر بر انسان ناروا است. یعنی این امر باعث سیر استکمال انسان می‌شود. آن امر باعث زمین خوردن انسان می‌شود. فلذک این‌جا که می‌فرماید: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ». عمل الصّالح. یعنی این‌ها امور روا را انجام می‌دهند. می‌گویند: تعلیق کلام به وصف مشعر به علیّت است. یعنی آن جنّات نعیم این خودش از این جهت که این فعل روا انجام داده است. این روایی باعث شده است. «وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ وَ الصَّالِحینَ»[۱۱] یعنی روا، نه یعنی ناروا. یعنی کسی که بتواند. یعنی سزا، یعنی آن کسی که بتواند، نه آن کسی که نتواند. آن کسی که نتواند این از همان قدم اوّل دارد فعل حرام انجام می‌دهد. دارد می‌رود جلو، یک مسئولیتی را دارد می‌پذیرد که از پس آن نمی‌تواند بر بیاید، خوب این از اساس غلط است. یعنی این بر آن روا بوده باشد، بتواند.

Akhavan-Tafsir-13941212-ThaqalainSite (2)

غنی شدن انسان از فضل خدا

 حالا اگر خود او نمی‌تواند. «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ اگر این‌ها که فقیر هستند، این کسانی که پولدار هستند به آن‌ها بدهند، آن وقت خدا این‌ها را از فضل خود این‌طور غنی می‌کند. «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ‏»، «وَ أَنْکِحُوا» لذا امر شده است. «وَ أَنْکِحُوا» شما انکاح بکنید. این همان بحث سزا و ناسزا است. ما بخواهیم «عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» را به زبان مادری خود بگویید، یعنی کارهای سزا، انجام می‌دهند کارهای روا. حالا این کارهای روا خود این شروع یک بحثی است که بر آدمی چه کارهایی روا است و چه کارهایی بر آدمی ناروا است. هر امری که انسان را در سیر استکمال قرار بدهد. یعنی شما آن انسان نفس الامری را در نظر بگیرید، هر عملی که شما را به آن انسان نفس الامری دارد می‌رساند، این فعل فعل روا است، هر عملی که شما را نمی‌رساند، این فعل ناروا است. لذلک فقیه خود آن تعبّدی است. احکام شرعیه تعبّدی است. چون ما می‌دانیم که در نفس الامر ما یک کمالی داریم امّا راه رسیدن به آن نفس الامر را نمی‌دانیم چیست. آن سرّ بعثت همین است. «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ»[۱۲] این «الْکِتابَ» معنای عامّی دارد، یعنی ما کلّ ما یکتب. حالا یکی از آن‌ها هم همین قرآن است. «الْکِتابَ» آنچه که ثبت شده است، یکی هم آن ثبت همان کمالاتی است که برای انسان خدا او را در نظر گرفته است «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی‏ ضَلالٍ مُبینٍ».

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».


 

[۱]– سوره‌ی لقمان، آیه ۷٫

[۲]– سوره‌ی حشر، آیه ۲۱٫

[۳]– سوره‌ی لقمان، آیه ۷٫

[۴]– همان، آیات ۸ و ۹٫

[۵]– سوره‌ی انعام، آیه ۸۲٫

[۶]– سوره‌ی انعام، آیه ۸۲٫

[۷]– سوره‌ی ابراهیم، آیه ۲۷٫

[۸]– سوره‌ی نور، آیه ۳۲٫

[۹]– سوره‌ی کهف، آیه ۲۴٫

[۱۰]– سوره‌ی لقمان، آیه ۸٫

[۱۱]– سوره‌ی نور، آیه ۳۲٫

[۱۲]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۴ و سوره‌ی جمعه‌، آیه ۲٫