«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إالی یوم الدّین».

قرآن کریم نه تنها به سائل، بلکه به محرومین هم توجّه می‌دهد

ببینیم که خداوند متعال در این آیات کریمه می‌خواهد ما را به کجا ببرد. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا * إِلَّا الْمُصَلِّینَ * الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ * وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ * وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ * وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ * وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ * أُولَئِکَ فِی جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ[۲]»؛ یک مجموعه‌ ویژگی‌هایی است که پروردگار عالَم این مجموعه را درهم تنیده معرفی می‌نماید. یعنی نمازی انسان را از آسیب‌های اخلاقی، از هَلَع و عوارضِ آن حفظ می‌کند که آن مُصلّی دارای این مصلّین باشد. انسان در جامعه زندگی می‌کند؛ انسان موجودی اجتماعی است و اگر جامعه ساخته نشود، ساخته شدن افراد به تنهایی کفایت نمی‌کند. لذا خداوند متعال فرموده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ[۳]»؛ سیاقِ آیات برجسته کردن جامعه‌ی توحیدی است، جامعه‌ی آرمانی است، مدینه‌ی فاضله است و جامعه‌ی مهدوی است. این جامعه ره‌یافته است، راه افتاده است، از عوارض و رذائل مصونیت پیدا کرده است. چیزهایی که جامعه را در برابر هَلَع بیمه می‌کند که این هَلَع مجموعه‌ی رذائل است، این افزون‌طلبی منشأ گناهانِ دیگر اجتماعی است. اگر جامعه‌ای می‌خواهد از آسیب و آفت و امواج سهمگینِ هَلَع در امان باشد، باید صفت مصلّین را داشته باشد؛ نه این‌که نماز می‌خوانند، بلکه این‌ها مصلّی هستند و در مصلّی بودن‌شان هم دائم هستند. این دائم‌ بودن‌شان هم در روایات به مسأله‌ی مُکمّل فریضه که همان نافله است، اشاره شده است. منظور مصلّی‌ای است که نماز کامل ارائه می‌کند که کمالِ نماز هم به آن پنجاه و یک رکعت است که فرموده است: «عَلاَمَاتُ اَلْمُؤْمِنِ خَمْسٌ[۴]» که یکی از آن‌ها این است که می‌فرماید: «صَلاَهُ اَلْإِحْدَى وَ اَلْخَمْسِینَ[۵]». صرفِ ادای واجبات برای انسان کافی نیست که صفت مؤمن داشته باشد. اگر بخواهد مؤمنِ نشانه‌دار باشد، باید نماز را با نوافل آن ادا کند. این ارتباطِ الهی برای او نهادینه است. لذا هم نماز واجبش را می‌خواند و هم نماز مستحبّی و نافله‌اش را ادا می‌کند و این یک حالتِ مَلَکه و طبیعتِ ثانوی برای او می‌باشد. کسی که ارتباطش با خالق برقرار شد، سبک تربیت قرآن کریم معمولاً به این صورت است که فرموده است: «وَ أَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَ آتُوا الزَّکَاهَ[۶]»؛ خداوند متعال در تربیت اجتماعی بندگانش اصرار دارد که ارتباط با خالق، بدون ارتباط با مخلوق نمی‌شود. لذا مصلّی‌ای که نماز کامل یا به عبارتی همان نماز با نوافل را انجام می‌دهد و جوشش وجودی او به این صورت است که این کار را انجام می‌دهد، صفت دیگری هم دارد و آن این است که در مالِ شخصیِ خودش که واجبی هم بر او تعلّق نگرفته است، این یک حقّی برای سائل و محروم معین می‌نماید. خداوند متعال از یک جهت مسأله‌ی قطعِ تعلّقات را بیان می‌کند که انسان با این تعلّقاتش گرفتار حجاب و غفلت می‌شود و به دنیاپرستی مبتلا می‌شود و سقوط می‌کند، کسی که به صورت مرتّب تمرین دارد و این برای او یک دیدن است که فرموده است: «فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ»، این از جهات درونی‌اش می‌باشد. از جهات بیرونی هم‌ این هوشیاری و بصیرت را دارد که اگر کسی سائل نبود، دلیلی بر این نیست که در آن‌جا نیازی وجود ندارد؛ به صرفِ اهل سؤال بَسنده نمی‌کند، بلکه از حالات مؤمنین خبر می‌گیرد. آن‌چه را که یک مرتبه‌ی دیگر هم خدمت شما عرض کرده بودیم که «سیّد بحرالعلوم[۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) به آن شاگردش «آقا سیّد جواد حسینی عاملی[۸]» صاحبِ کتاب «مفتاح الکرامه[۹]» گفته بودند که اگر خبر داشتی، یهودی بودی، این بی‌خبر نبودن از اوضاعِ اقتصادیِ مؤمنین، جزءِ کمالاتِ جامعه‌ی توحیدی است که بدونِ اطلاع از آن، این جامعه، جامعه‌ی توحیدی نیست، جامعه‌ی کامل نیست، جامعه‌ی بی‌آفت و بی‌آسیب نیست. لذا محروم را در کنار سائل قرار داده است تا به جامعه‌ی اسلامی درس بدهد که «بنی آدم اعضای یکدیگرند[۱۰]»؛ «المؤمنون کیدٍ»؛ لذا اگر یک جایش به درد آمد، این‌گونه نیست که کسی منتظر باشد تا این درد را بروز دهد؛ بلکه او از جامعه‌ی خودش مطّلع است و کسانی که تعفّف دارند و عزّت نفس و مناعتِ طبع‌شان مانعِ بروز سؤال هست، آن‌ها را درنظر دارند و این مال‌شان را واقع‌بینانه می‌پندارند. سائل اعمّ از محروم است. قرآن کریم و اسلام برای خودِ سؤال حقّ قائل شده‌اند؛ سائل حتّی اگر مستحقّ هم نباشد، صرفِ سؤال برای مسئول ایجاد حقّ می‌کند. لذا برای سائل عنوان قائل شده است. ولی تنها سائل کفایت نمی‌کند و مورد دوّم دقیق‌تر است که جامعه‌ی اسلامی افرادِ محروم را شناسایی می‌نماید. کسی در جامعه‌ی اسلامی بدون سرکِشی نمی‌ماند. جامعه‌ی اسلامی یک مجموعه‌ای است که به صورت یک پیکر درآمده است و هیچ عضوی نیست که این عضو درد داشته باشد و بیماری داشته باشد و اعضای دیگر برای ترمیم آن کاری انجام ندهند. مانند گلبول‌های سفید در بدن می‌مانند تا هنگامی که در نقطه‌ای آفتی پیش بیاید، این‌ها برای دفعِ بیگانه هجوم می‌برند و این خلأ را رفع می‌نمایند. لذا در جامعه‌ی توحیدی، در جامعه‌ی مهدوی و در جامعه‌ی آرمانی محرومی ناشناخته نمی‌ماند و کسانی که دارای تمکّن هستند، این‌ها در تمکّن خودشان دو گروه را شریک می‌کنند؛ یکی سائل است و دیگری محروم می‌باشد.

احساسی که برای انسان ایجاد انگیزه خواهد کرد

وصف دیگری که لازمه‌ی جامعه‌ی توحیدی و جامعه‌ی متکامل است، داشتن اعتقاد به زندگی ابدی است و همچنین داشتن اعتقاد به این موضوع که اعمالِ ما بازتاب دارد. هر عملی اثر خودش را دارد و روزی پیش‌بینی شده است که حاصل و نتیجه‌ی هر عملی در آن‌جا دیده شود؛ لذا صرفِ عمل را کافی نمی‌داند؛ بلکه پشتوانه‌ی عمل و آن چیزی که آقای رضازاده هم بیان کردند، آن نیّت مهم است؛ «وَ الَّذِینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ». این عملی که در مسأله‌ی ارتباط با خداوند متعال و ارتباط با خَلقِ خداوند متعال و شناسایی محرومین دارند، پشتوانه‌‌اش این اعتقاد و تصدیقِ «یوم الدّین» است. پس این اعمال و این سیره‌ی اجتماعی، مستند به تصدیقِ «یوم الدّین» است. یعنی نظام عقیده و عمل، نظام علم و عمل و این‌ها دو چیزی است که انسان و جامعه‌ی اسلامی خودش را در این دو مسیر بارور می‌کند. «وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»؛ اعتقاد به «یوم الدّین» را دارند، این عقیده است اما این اِشفاق احساس است؛ خیلی‌ها علم دارند ولی علم‌شان اثر ندارد، علمِ بی‌خاصیّت و علمِ بی‌تأثیر است. این «وَ الَّذِینَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»، آن احساس را که وقتی این دریافت می‌کند و درک می‌کند، در وجود او ایجاد گَرمی می‌کند و از نظر احساسی آن چیزی که انسان را به حرکت در عمل وادرا می‌کند، انگیزه است و اندیشه نیست. اندیشه انگیزه‌ساز است، ولی خودِ اندیشه و علم محرّک نیستند. آن چیزی که حرکت می‌دهد و آن چیزی که ایجاد هیجان می‌کند و برای انسان ایجادِ اهرم می‌کند تا انسان راه برود، همان مسأله‌ی اِشفاق و احساس است. این نه تنها علم دارد، بلکه خوف هم دارد، احساس هم دارد که برای او انگیره می‌سازد. «إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ»؛ یعنی او علاوه بر این‌که این کارها را می‌کند، ولی در عین حال از عذابِ الهی ایمن نیست؛ چون احتمال می‌دهد آن‌چه را که امروز از اعتقادات و عمل دارد، شیطان آن را غارت کند و عاقبت به شرّ باشد؛ احتمال می‌دهد که اشتباهاتی انجام بدهد و با واقعیّت تطبیق نکرده باشد؛ لذا عملش باطل باشد و شاید جایی در آن خرابی وجود داشته باشد. احتمال می‌دهد که انگیزه‌اش خالص نباشد و خداوند متعال از او قبول نکند. لذا انسان مؤمن و یا جامعه‌ی ایمانی، نسبت به خودش غرور ندارد. نه تنها خودفریبی ندارد، بلکه همیشه دارای یک نگرانی نیز می‌باشد که نکند عاقبت به شرّ بشوم و نکند که در کار من انحرافی وجود داشته باشد و به آن توجّه نداشته‌ام؛ شاید گناهانی انجام داده‌ام و از خاطرم رفته است. لذا این هیچ‌گاه نسبت به عذابِ الهی احساس امنیّت ندارد. این حالتِ خوف و رجاء در تربیت اسلامی جزءِ ضروریّات است که هر مؤمنی علاوه بر امید، بالِ دیگر او خوف است که او را در مسیرِ تکامل قرار می‌دهد. لذا جلالِ الهی با جمالِ الهی همراه هستند. جلال راه را برای جمال صاف می‌نماید. مؤمن هم به جلالِ الهی توجّه دارد، مرعوب می‌شود و حالت گُریز از مرکز پیدا می‌کند و هم جمال الهی او را در مدار قرار می‌دهد و با این جاذبه حرکت می‌کند. این مسأله که او با وجود این‌که مصلّی است، با این‌که در امولش حقّ معلوم وجود دارد، با وجود این‌که محرومِ غیر سائل هم از مزایای او بهره‌مند است، با این‌که اعتقاد به معاد هم دارد، مع‌ذلک فرموده است: «إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ». برای این‌که انسان موجودِ ضعیف و ناقصی است؛ هم ممکن است که اشتباهاتی داشته باشد که هنوز خودش آن‌ها را کشف نکرده است و هم ممکن است دارایی‌اش را از دست بدهد. امروز انسان خوبی است و این دارایی‌ها را دارد، ولی ممکن است که فردا انسان خودش را به یک بهانه‌ای ببازد و ایمانش را از دست بدهد. لذا از کمالاتِ یک جامعه‌ی اسلامی این است که همیشه بینِ خوف و رجاء حرکت می‌کند. نه اطمینان صد در صد دارد و نه یأس دارد؛ زیرا هم یأس از گناهان است و هم غرور و عُجب از گناهان است. بین یأس و غرور و عُجب، این حالت است که می‌فرماید: «إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَأْمُونٍ».

غریزه‌ی که خداوند در انسان قرار داده است و باید از آن صحیح استفاده کرد

«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ»؛ این مسأله‌ی غریزه‌ی جنسی، خطری است که با خیلی از آسیب‌ها قابل مقایسه نیست. لذا حضرت یوسف (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) در مسأله‌ی مصونیت‌شان، در مسأله‌‌ی غریزه‌ی جنسی فرمودند: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی[۱۱]»؛ چون این خطر بسیار بزرگ است، خداوند متعال‌ این موضوع را اختصاص به ذکر داده است و نسبت به مسأله‌ی «فروج»، این‌که گناه نمی‌کند و خودش را آلوده نمی‌‌کند، مِلاک نیست و مِلاک «حافظون» است که باز از ظرائف موجود در حرف‌های آقای رضازاده همین است. این حافظ غیر از این است که نکرده است و برایش پیش نیامده است؛ او چنان اراده‌ای و چنان ایمانی دارد که اگر در قصرِ عزیزِ مصر هم باشد، «غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ[۱۲]» هم باشد، این قدرت کنترل دارد و «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ[۱۳]» است. این حافظ بودن، غیر از مرتکب نشدن است. خداوند متعال به آن یک مَلَکه‌ای، یک عدالتی و یک عفّتی عنایت فرموده است و خودش هم با تمرین به جایی رسیده است که صفتِ حافظ دارد. «حَفِظَ» و «یَحفِظُ» نیست، بلکه دارای یک قدرت باطنی شده است که این در برابر هَوَس‌های جنسی مصونیّت پیدا کرده است. «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ»؛ تعبیرِ «حَافِظُون» پیام‌های زیادی دارد؛ صرف این‌که کسی اَخت است، کسی می‌ترسد و نمی‌تواند این کار را انجام بدهد، کسی مشکلاتی را فرض می‌کند و این کار را انجام نمی‌دهد، منظور این موارد نیست؛ این صفت حفاظت در وجودِ او پیدا شده است، قدرتِ مصونیّت در وجودِ او پیدا شده است، روی این نکته باید دقّت کرد؛ «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ». با داشتن مَلَکه‌ی حفاظت، این قدرت کنترل خودش را دارد؛ ولی خداوند او را تشویق می‌کند و می‌فرماید با وجود این‌که قوی هستی و می‌توانی خودت را کنترل کنی، نسبت به ازواجت خواسته نشده است که حفاظت کنی؛ «إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ»؛ «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ[۱۴]»؛ خداوند متعال حَلال را قرار داده است تا انسان با استفاده‌ی از حَلال، با استفاد‌ه از نعمت‌های پروردگار متعال، هم حقّ نعمت را ادا کند و هم حکمتی را که خداوند متعال در این غریزه قرار داده است، این غریزه تعطیل نشود. لذا این «حَافِظُون» و بعد از آن «إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ»، نوعی اِشعار به این دارد که در مورد «أَزْوَاج» حفاظت ممدوح نیست؛ یعنی حفاظت در این جهت مورد تشویق و مورد مذمّت است. «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ»؛ باز این معنا را تصریح می‌کنند که در مورد ازواج، مَلامتی وجود ندارد و این را برای خودتان مانند رُهبان‌ها‌ که این امر را امرِ نامطلوبی می‌دانند و خِلافِ شأن بندگی می‌دانند، در این جهت هیچ مَلامتی از جهت اسلام وجود ندارد. در اسلام رُهبانیّت به آن معنا واقع نشده است. جامعه‌ی اسلامی، یک جامعه‌ی برخوردار است، یک جامعه‌‌ای است که حقّ غرائض را هم اَدا می‌کند. در ادامه می‌فرماید: «فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ»؛ غیر از ازواج و مِلکِ یمین، اگر کسی از طُرُقِ دیگری خودارضائی کرد، این خودارضائی عُدوانِ به خودش است، این تعرّض به حقوقِ الهی است. و یا اگر به نوامیسِ دیگران تعرّض کرد، «فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ»؛ در این‌جا خداوند متعال یک نوع هشدار جدّی می‌دهد که این قضیّه، یک قضیّه‌ی عادی نیست که شما فکر کنید اگر جوانی توانایی ازدواج کردن را ندارد، پس برود و خودارضائی کند و یا از بازار آزاد استفاده نماید؛ خداوند متعال این را به عنوان یک تجاوز به حقوق عامّه و یا تجاوز به حدودِ الهی به حساب می‌آورد؛ «فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ».

منظور از «امانات» و «عهدی» که خداوند متعال در قرآن کریم ذکر فرموده است

مسأله‌ی دیگری که در جامعه‌ی آرمانی و جامعه‌ی توحیدی جزءِ کمالاتی است که نبودِ آن برای آن جامعه نقص است، این است که برای امانات‌شان و عهدشان راعی هستند؛ «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ[۱۵]»؛ یک حالت پاسداری و یک حالت تحتِ نظر گرفتن دارد. نسبت به «لِأَمَانَاتِهِمْ» این‌گونه هستند و نسبت به امانات شخصِ خودشان این‌گونه نیست. کلاً نسبت به اماناتِ اجتماعی و نسبت به عهدشان این‌گونه هستند. امانات به صورت جمع آمده است. بر اساس توضیحاتی که دوستان عزیز دادند، برای این است که فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا[۱۶]»؛ یک امانت‌های مسئولیتی، حکومتی و ولایتی است که رعایت آن به این است که کار را به اهل آن واگذار کنند. اگر این در امانت‌های شخصی خیلی اهلِ رعایت است، ولی به انسان فاسقی رأی می‌دهد و این را بر مردم مسلّط می‌کند، این خیانت به امانت کرده است. «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا». خداوند متعال در خودِ قرآن کریم نسبت به مسئولیت‌ها دستور خاص داده است؛ «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ»؛ این‌گونه نیست که به شخص شما دستور داده باشد؛ بلکه این جامعه تکلیف دارد تا حاکمی را انتخاب نماید که این حکومت امانت است و مردم باعث می‌شوند که انسان خوب یا انسان بد حاکم بشود. و هم این‌که فرموده است: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ[۱۷]»؛ در آن‌جا هم نعمت، نعمت ولایت است که آقای فاطمی هم خیلی دوست داشتند تا یک جوری ارتباط پیدا کنند، ولی نتوانستند سیم آن را وصل کنند. ظاهراً در این‌جا قابلِ وصل است. این اماناتی که خداوند متعال به صورت جمع آورده است، هم مسأله‌ی مسئولیت‌های اجتماعی است، مناصبِ حکومتی است که در قرآن کریم تصریح شده است و برای آن «اهل» گفته شده است و هم نعمتِ ولایت است که فرموده است: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ» و هم امانت‌های شخصی و عادی و این‌جور چیزها می‌باشد. حال اگر آن چیزی که بعضی از دوستان گفتند که مثلاً چشم و دست ما امنت هستند و باید نسبت به این‌ها هم رعایت کنیم، آن هم قابل گنجانده شدن در این امانات است. اما کلمه‌‌ی «عهد» به صورت مفرد آمده است؛ یکی از دلایل آن این است که ممکن است جنسِ عهد مورد نظر باشد که تمام عهود را شامل می‌شود. ممکن هم هست که «عهد» همان عبارت «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ[۱۸]» باشد که «عهد» بندگی خداوند متعال است و این بندگی خداوند متعال شامل همه چیز می‌شود. مسأله‌ی «عهد» چه به صورت کلّی باشد و چه به صورت این‌که خداوند متعال فرموده است: «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[۱۹]» و یا در آیات متعدد مسأله‌ی «عهد»، مسأله‌ی مهمّی تلقّی شده است. اجمالاً مفرد بودن این «عهد» قابل توسعه است که همه‌ی آن‌ها را شامل بشود و چون عهد پیوند جامعه را تأکید می‌کند و بی‌عهدی و نقضِ عهد این رشته را برهم می‌ریزد، جامعه را با هرج و مرج مواجه می‌کند و اعتمادِ عمومی را از بین می‌برد و سیاقِ این آیات برای تشویق به ساختن یک جامعه‌ی آرمانی منسجم توحیدی است، لذا مسأله‌ی عهد را که از مهامِّ امور است، در جامعه بودن و در انسجام اجتماعی، این را در کنار امانات آورده است.

«شهادت» از ارکانِ مهمّ در حفظ موازین جامعه‌ی اسلامی است

«وَ الَّذِینَ هُمْ بِشَهَادَاتِهِمْ قَائِمُونَ»؛ مسأله‌ی شهادت، هم در عدل که لازمه‌ی جامعه‌ی توحیدی است، «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ[۲۰]»؛ این قسط با این ادای شهادت، ارتباط تنگاتنگ دارد. شهودی که در دادگاه حضور می‌یابند و ادای کِتمان می‌کنند و یا شهادتِ دروغ می‌دهند، دادگاه‌ها را نیز خراب می‌کنند و اگر دادگاه‌ها که میزان جامعه هستند و قِوامِ آن بر کار کارشناس‌ها و شهود است، اگر ابزار این میزان جامعه و دستگاه مُمَیّز جامعه که دادگاه‌ها و قُضات هستند، خراب باشد، میزان خراب است و اقامه‌ی عدل به کلّی منتفی خواهد شد. لذا نقشِ شهادت در اقامه‌ی قِسط و عدل که در جامعه‌ی توحیدی از ارکانِ جامعه‌ی توحیدی است، مهمّ است و تعبیرِ «قَائِمُونَ» است. یکی «اقیمُ الشّهاده» و یکی دیگر «اقیمُ الصّلاه» است. «صلاه» خودش چتری است که همه‌ی این‌ها را زیرِ نظر دارد، خداوند متعال نمی‌فرماید: نماز بخوانید! نمی‌فرماید: صلّوا؛ بلکه فرموده است: «أَقِیمُوا الصَّلَاهَ[۲۱]». همان‌گونه که نماز عمود است و باید برپا باشد و امور دیگر به این وابسته است، شهادت هم نقشِ نماز را دارد و برای خودش ستون است که اگر برپایی نداشته باشد، موازین و قِسطِ جامعه ضربه خواهد خورد. لذا تعبیرِ «قائم» در مسأله‌ی ضرورتِ اقامه‌ی عدل و قِسط در جامعه خیلی گویاست. در پایان هم که ختامه مِسک شده است، می‌فرماید: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ».

وَ صَلی الله عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه معارج، آیات ۱۹ الی ۳۵٫

[۳] سوره مبارکه عصر، آیات ۱ الی ۳٫

[۴] کتاب المزار (مناسک المزار)، جلد ۱، صفحه ۵۳٫

متن روایت شریف: «رُوِیَ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْعَسْکَرِیِّ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: عَلاَمَاتُ اَلْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلاَهُ اَلْإِحْدَى وَ اَلْخَمْسِینَ وَ زِیَارَهُ اَلْأَرْبَعِینَ وَ اَلتَّخَتُّمُ فِی اَلْیَمِینِ وَ تَعْفِیرُ اَلْجَبِینِ وَ اَلْجَهْرُ بِ‍بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ».

[۵] همان.

[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۳٫

[۷] «سید محمدمهدی بحرالعلوم» (۱۱۵۵- ۱۲۱۲ق) از مراجع تقلید و عهده‌دار ریاست عامه شیعیان در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری قمری بود. بحرالعلوم از علمای مشهور امامیه در قرن دوازدهم بود و در علوم مختلفی چون فقه، اصول، حدیث، کلام، تفسیر و رجال تبحر داشت. او از شاگردان وحید بهبهانی و میرزا محمدمهدی خراسانی است. خراسانی او را به سبب مقام شامخ علمی‌اش، بحرالعلوم خواند. این لقب که پیش از آن به کسی داده نشده بود، بعدها عنوان خاندان وی شد که تا امروز به آن شهرت دارند. سید محمدمهدی بن مرتضی بن محمد بروجردی طباطبایی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ق در کربلا متولد شد. پدر و اجدادش از عالمان دین بودند. مادرِ پدربزرگ او از نسل مجلسی اول بود و به‌همین دلیل ، بحرالعلوم از مجلسی اول به‌عنوان جدّ و از علامه مجلسی به‌عنوان دایی خود یاد می‌کند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم سرانجام در ۲۴ رجب سال ۱۲۱۲ق در سن ۵۷ سالگی درگذشت و در کنار قبر شیخ طوسی( مسجد شیخ طوسی در نجف) به خاک سپرده شد. بحرالعلوم تحصیلات خود را در زادگاهش کربلا و نزد پدر و شیخ یوسف بحرانی(صاحب حدائق) آغاز کرد و بعد به نجف رفت و نزد شیخ مهدی بن محمد فتونی عاملی و شیخ محمدتقی دورقی و شیخ محمدباقر هزارجریبی به کسب علم پرداخت. سپس به کربلا بازگشت و در درس وحید بهبهانی شرکت کرد. در ۱۱۸۶ق به مشهد سفر کرد و هفت سال در آنجا اقامت گزید. در این مدت گذشته از شرکت در مجالس علمی و مباحثه با علما، نزد میرزا میرزا محمدمهدی خراسانی به فراگیری فلسفه پرداخت و این حکیم او را به سبب مقام شامخ علمی‌اش بحرالعلوم ( دریای دانش ها)خواند. این لقب که پیش از آن به کسی داده نشده بود، بعدها عنوان خاندان وی شد که تا امروز به آن شهرت دارند.

[۸] «سید محمد جواد بن محمد حسینی عاملی» (۱۱۶۰- ۱۲۲۶ق)، معروف به «سید جواد عاملی»، از اهالی جبل عامل، فقیه و محدّث اوایل قرن سیزدهم هجری و نویسنده کتاب فقهی مفتاح الکرامه. او در دوره مرجعیت وحید بهبهانی به کربلا رفت و نزد سید علی طباطبایی (صاحب ریاض) شاگردی کرد. عاملی در سال ۱۱۵۲ق و به نقلی ۱۱۶۰ق در روستای شقراء از توابع جبل عامل لبنان متولد شد. سید محمدعلی روضاتی معتقد است اگر چه در کتاب‌های فراوانی، سال وفات سید محمدجواد عاملی ۱۲۲۶ق درج شده، اما آقا احمد کرمانشاهی فرزند آقا محمدعلی بهبهانی در حاشیه نسخه خطی صفدرعلی الموسوی در کتاب «مرآه الاحوال جهان‌نما» عنوان کرده که سید جواد عاملی در ۶ محرم ۱۲۲۸ق (۱۹ دی ۱۱۹۱ش) در نجف فوت کرد و در یکی از حجره‌های شرقی حرم امام علی (علیه السلام) به‌خاک سپرده شد. سید جواد دوران کودکی خود را در مکتب گذراند و مقدمات علوم را از عموزاده‌اش، ابوالحسن موسی فرا گرفت. او در سال ۱۱۹۴ق به عراق رفت و در کربلا در درس وحید بهبهانی و سید علی طباطبایی (صاحب ریاض) حاضر شد و به فراگرفتن علوم دینی اشتغال ورزید.

[۹] «مِفْتاحُ الْکرامَه فی شَرْحِ قَواعِدِ الْعَلّامَه»، یکی از شرح‌های کتاب قواعد الاحکام نوشته‌ی علامه حلی (متوفای ۷۲۶ق) است. نویسنده‌ی این کتاب سید محمدجواد حسینی عاملی از علمای قرن سیزدهم است. او کتاب را به درخواست استادش شیخ جعفر کاشف الغطاء نوشته است. این کتاب تعدادی از ابواب فقهی را دربردارد و در آن آرای فقیهان در رابطه با هر مسئله گردآوری شده است. محمد جواد عاملی از جمله کسانی است که در جریان حمله وهابی‌ها به عراق (۱۲۱۶ق. ۱۸۰۱م)و محاصره نجف همراه دیگر علمای شیعه به دفاع از شهر پرداخت و در همین رابطه رساله‌ای هم نوشت. عاملی، مفتاح الکرامه را در ۲۷ سال پایانی عمرش و به درخواست استادش شیخ جعفر کاشف الغطا نوشته است. او ابتدا کتابش را به عنوان تعلیقه‌ای بر کتاب فاضل هندی به نام کشف اللثام و الابهام عن قواعد الأحکام نوشت که شرح دیگری بر کتاب علامهی حلی است. ولی پس از به پایان رساندن بخش قصاص، تصمیم گرفت که خود کتاب قواعد الأحکام را شرح دهد.

مفتاح الکرامه در شرح کتاب قواعد الاحکام است که کتابی به قلم علامه حلی و در موضوع علم فقه است. مفتاح الکرامه یکی از شروح مفصلی است که بر کتاب علامه حلی نوشته شده است. نویسنده در این کتاب به بررسی اقوال و استدلال‌های دیگر فقهای امامیه در ذیل هر مسئله پرداخته است. او در این کتاب تنها توانست برخی از ابواب فقهی را شرح دهد و وفات او در سال ۱۲۲۶ مانع از اتمام کارش شد. این کتاب شامل ابوابی مثل خمس، صوم، حج و امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود. و برخی دیگر از ابواب مانند زکات و جهاد نیز ناقص هستند. در پایانِ برخی از مجلدات مجموعه ذکر شده که نویسنده هم‌زمان به دفاع از شهر نجف در برابر هجوم وهابی‌ها مشغول بوده است.

[۱۰] سعدی، گلستان، باب اول در سیرت پادشاهان، حکایت شماره ۱۰٫

[۱۱] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳٫

[۱۲] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫

[۱۳] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۵٫

[۱۴] سوره مبارکه اعراف، آیه ۳۲٫

[۱۵] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۱۸۴.

متن روایت شریف: «وَ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلْأَمِیرُ اَلَّذِی عَلَى اَلنَّاسِ رَاعٍ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ اَلرَّجُلُ رَاعٍ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُمْ وَ اَلمَرْأَهُ رَاعِیَهٌ عَلَى أَهْلِ بَیْتِ بَعْلِهَا وَ وُلْدِهِ وَ هِیَ مَسْئُولَهٌ عَنْهُمْ وَ اَلْعَبْدُ رَاعٍ عَلَى مَالِ سَیِّدِهِ وَ هُوَ مَسْئُولٌ عَنْهُ أَلاَ فَکُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ».

[۱۶] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۸٫

[۱۷] سوره مبارکه تکاثر، آیه ۸٫

[۱۸] سوره مبارکه یس، آیات ۶۰ و ۶۱٫

[۱۹] سوره مبارکه مائده، آیه ۱٫

[۲۰] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۵٫

[۲۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۳٫